سیره پیامبر رحمت، مهروزی به همگان
اسلام دین محبت است، قرآن کریم پیامبرش را رحمت برای همه عالمیان معرفی میکند و شدت محبت ایشان برای هدایت انسانها را اینگونه توصیف میکند: «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ[توبه/۱۲۸] به يقين، رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است؛ و اصرار بر هدايت شما دارد؛ و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است.» نقش محبت و مهرورزی در اداره امور از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از نکات شایان توجه در سیره ایشان است. شواهد این سخن را در تاریخ، سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و همچنین در قرآن به طور مکرر میتوان یافت. از سوی دیگر اصحاب پیامبر رحمت هم تحت تأثیر شخصیت و مهربانیهای ایشان، وی را دوست میداشتند و محبت خویش را ابراز میکردند.
مهرورزی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد اصحابشان؛ یکی از خصوصیات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) همدردی با یاران در هنگام رنج و گرفتاری ایشان بود. انس بن مالک ایشان را فردی میدانست که بیشترین لطف و محبت را به مردم داشت.[۱] شرکت در تشییع جنازه مسلمانان از کارهایی بود که ایشان خود را ملزم میدانست، انجام دهد. گفته شدهاست او به عیادت بیماران میرفت حتی اگر در دورترین نقطه مدینه بود.[۲] امام علی(علیه السلام) فرمودهاست: «پیامبر هرگاه یکی از اصحاب را تا سه روز نمیدیدند، سراغ او را میگرفتند. پس اگر در سفر بود برایش دعا میکردند و اگر گرفتار یا بیمار بود به عیادتش میرفتند.»[۳]
جابر نقل میکند: «روزی با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودیم سخن از سعد بن ربیع(پس از شهادتش) به میان آمد. حضرت به ما فرمود: «برخیزید تا به دیدار خانوادهی سعد برویم. همه همراه حضرت برخاستیم و به محله «اسواف» رفتیم با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وارد خانه سعد شدیم. پیامبر از سعد برای ما صحبت کرد و بر او درود فرستاد و یاد او را گرامی داشت. وقتی خانواده سعد از شنیدن سخنان پیامبر شروع به گریه کردند، چشمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم پر از اشک شد.»[۴] هنگامی که «زید بن حارثه» در یکی از جنگها مجروح شد، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای عیادت به منزل او رفت. حضرت شروع به گریستن کرد. اصحاب علت را پرسیدند. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «این شوق دوست است به دوست».[۵]
حضرت برای یاران خود دعا میکرد و هنگام سفر آنان را مشایعت نموده و میفرمود: «خداوند همراهان خوبى نصيب تو كند و معونه تو را كامل سازد، و ناملايمات را بر تو آسان گرداند و دور را بر تو نزديك گرداند، مهمات تو را كفايت نمايد، و دين و امانت تو را نگهبانى كند، و عمل تو را ختم به خير نمايد، و تو را به همه نيكىها متوجه سازد، بر تو باد به تقوا و ترس از خدا، تو را به خدا وديعه میدهم، به بركت خدا حركت نما».[۶] پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هرگاه یاران خود را میدید با تبسم خرسندی خود را از دیدن ایشان ابراز میکرد. او را فردی متبسم گفتهاند.[۷] جرير بن عبدالله میگوید: «ما رآني رسولالله مذ أسلمت الا تبسم في وجهي.[۸] از هنگامی که اسلام آوردم رسولخدا را ندیدم مگر آنکه به رویم تبسم میکرد.»
هنگامی که جعفر بن ابیطالب برای مهاجرت به سوی حبشه حرکت میکرد پیامبر او را همراهی فرمود و برای او دعا کرد. پس از چند سال که از آن سرزمین بازگشت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به استقبال او رفت و او را بوسید. حضرت از بازگشت او که مصادف با پیروزی مسلمین در خیبر بود، آن قدر خوشحال شد که فرمود: «نمیدانم آیا از پیروزی خیبر خوشحال باشم یا برای آمدن جعفر».[۹] پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به هر کس میرسید ابتدا سلام و مصافحه میکرد و اگر کسی دست پیامبر را میگرفت هرگز دست خود را از دست وی نمیکشید.[۱۰]
شوخی پیامبر با اصحاب؛ پیامبر با وجود متانت و صلابتی که داشت گاه با یاران خود شوخی میکرد و گاه نیز آنان با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شوخی میکردند. او میفرمود: «إِنِّي لَأَمْزَحُ وَ لَا أَقُولُ إِلَّا حَقّا.[۱۱] من شوخیای نمیکنم و مزاح نمیکنم مگر به حق.» روزی امایمن نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رفت و گفت: «همسرم شما را به منزل دعوت کردهاست،» حضرت به شوخی فرمود: «همان که در چشمش سفیدی است.» امایمن که تعجب کرده بود گفت: «در چشم او سفیدی نیست.» پیامبر با تبسم فرمود: «بخشی از چشم همهی مردم سفید است.»[۱۲] روزی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پیرزنی را دید که دندانهایش ریخته بود، به شوخی فرمود: «پیرزنان بیدندان به بهشت نمیروند. پیرزن با شنیدن این سخن اندوهگین شد. حضرت خندید و فرمود: «تو جوان میشوی و دندانهایت میروید، سپس به بهشت میروی.»[۱۳] نعیمان از یاران شوخ طبع رسولخدا بود. روزی اعرابی را دید که عسل میفروشد، او را به درب خانه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برد و عسل را گرفت و به یکی از اهالی خانه داد و خود رفت. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز مجبور شد قیمت آن را بپردازد.[۱۴]
رفتار محبت آمیز با دشمنان؛ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) همان گونه که خود فرمود: «برای برپا نمودن ارزشهای اخلاقی مبعوث شده بود».[۱۵] از این روی دشمنان خویش را نیز از محبت خویش محروم نمیکرد. «ثمامه بن اثال» رئیس یکی از قبایل عرب و از دشمنان سرسخت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود که به دست مسلمانان اسیر شد. رسولخدا با مهربانی با او برخورد کرده و پس از مدتی او را آزاد کرد. او که تحت تأثیر این رفتار ایشان قرار گرفته بود، اسلام آورد. او میگفت: «به خدا سوگند همین که شما را دیدم دانستم رسول خدایی؛ ولی تا زمانی که در بند بودم هرگز شهادتین را بر زبان نمیآوردم.»[۱۶] زهیر بن صرد جشمی میگوید: «وقتی که ما در جنگ به اسارت نیروهای اسلام درآمدیم من قصیدهای سرودم و به حضور پیامبر رفتم و آن را خواندم. این قصیده دوازده بیت داشت که اولین بیت آن چنین بود: «ای رسولخدا بر ما منت گذار و نسبت به ما بزرگواری کن، چرا که تو شخصی هستی که امید و انتظار گذشت و کرم شما را داریم» و بیت آخر آن این گونه بود: «پس ما را ببخش، خدا در قیامت کسی را ببخشد که تو راهب و ترسانندهاش هستی. خدایی که تو را به پیروزی رساند.» پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با شنیدن این شعر فرمود: «آن چه از سهمیه من و فرزندان عبدالمطلب بود آزاد کردم.» سپس دیگر مسلمانان هم سهمیه خود را در اختیار پیامبر قرار داده و همه اسیران آزاد شدند.»[۱۷] نقل شدهاست که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از یهودی مجرمی به خاطر حسن خلق یهودی گذشت، و او نیز مسلمان شد.[۱۸]
گفتار دشمنان در مورد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)؛ یکی از مخالفان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی که میخواست از مهاجرت ایشان جلوگیری کند برای سایر دوستان خود ایشان را این گونه توصیف میکند: «محمد لهجه خوش دارد و سخنی شیرین و طلعتی خوب و هیأتی زیبا و مجالستی دلربای دارد، چون از پیش شما رود به هر قبیلهای فرود آید و به هر شهری که نزول کند به اندک وقتی مردم آن جا تابع وی شوند و به دین وی درآیند.»[۱۹] در ماجرای صلح حدیبیه، پیش از قرارداد صلح، سفیرانی رد و بدل شد و مذاکراتی صورت گرفت. از جمله فرستادگان قریش عروه بن مسعود ثقفی بود که پس از بازگشت به نزد قریش به آنان گفت: «من به دربار پادشاهان رفتهام به خدا سوگند هیچ پادشاهی را ندیدهام که میان اطرافیان خود آن قدر مورد محبت و اطاعت باشد.»[۲۰]
محبت اصحاب به پیامبر رحمت؛ در سریهی «رجیع» وقتی زید بن دَثِنه و خُبَیب بن عدّی دو تن از مبلغانی که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به برخی طوایف قبیله خُزیمه فرستاده بود. توسط مشرکان اسیر شدند. هنگامی که برای کشتن زید آماده شدند از وی پرسیدند: «آیا دوست داشتی اکنون محمد به جای تو بود تا او را گردن میزدیم و تو در میان خانوادهات آسوده بودی؟» زید پاسخ داد: «نه به خدا سوگند دوست ندارم که در پای محمد خاری رود و من در میان خانوادهام آسوده باشم.» ابوسفیان پس از شنیدن این سخن با خشم گفت: «من هرگز ندیدهام یاران کسی او را آن چنان دوست بدارند که یاران محمد، او را دوست دارند». سپس او را گردن زدند. خبیب نیز در پاسخ به سؤال مشابهی همین پاسخ را داد و به شهادت رسید.[۲۱] سمیرا بنت قیس وقتی خبر شهادت دو پسرش در جنگ احد را شنید، تنها از حال پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جویا شد و وقتی از سلامتی ایشان اطمینان یافت نزدش رفت و گفت: «ای رسولخدا هر مصیبتی در قبال سلامتی تو ناچیز و قابل تحمل است.» آنگاه جنازهها را بر شتری گذاشت و به سوی مدینه حرکت کرد. در راه عایشه وی را دید و از او درباره نتیجه جنگ پرسید. او در پاسخ عایشه گفت: «خدا را شکر رسول خدا سلامت است و خداوند گروهی از مؤمنان را به درجه شهادت رساند.»[۲۲] علی(علیه السلام) در پاسخ این سؤال که رسولخدا را چقدر دوست میداشت گفت: «به خدا سوگند از اموال، فرزندان، پدران و مادرانمان محبوبتر بود و حتی از آب سرد بر انسان تشنه.»[۲۳]
نقش محبت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به مسلمانان و اصحاب در اداره امور، جذب مخالفان به دین اسلام و اصلاح روابط مسلمانان نقش مهمی داشت. پیامبر برای رواج ارزشهای انسانی و دینی تلاش بسیار نمود و اخلاقی که در پیش گرفت نیز در این راستا بود. روش پیامبر مهر و محبت اینگونه بود که به کوچکترین بهانه میبخشیدند و گذشت میکردند! مسلمانان نیز متقابلاً ایشان را آن قدر دوست میداشتند که حاضر بودند از جان خود برای ایشان بگذرند.
پینوشت:
[۱]. اصفهانی، احمد بن عبدالله؛ مسند الامام ابی حنیفه، تحقیق: نظر محمد فاریابی، ریاض، مکتبه الکوثر، ص۵۱.
[۲]. مجلسى، محمد باقر؛ بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بيروت، لبنان، ۱۴۰۴ هجرى قمرى.ج۹۴، ص، ۱۲۶
[۳]. طبرسی، حسین؛ مكارم الأخلاق، قم، ناشر:شريف رضى، چاپ چهارم، ۱۳۷۰ ش، ص۱۹
[۴]. عاصفی، مهدی؛ پیام آور نیکی ها، قم، حاذق، ۱۳۸۵ش، ص۱۰۱.
[۵]. طبرسی، همان، ص۲۲
[۶]. طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۲۴۹
[۷]. ابن سید الناس؛ عیون الاثر، بی جا، مؤسسه عزالدین، ۱۴۰۶ ش، ج۲، ص۴۲۴.
[۸]. ورام بن ابى فراس؛ مجموعة ورام، ج۳۰، قم، انتشارات مكتبة الفقيه، بی تا، ص۳۰.
[۹]. طبرسی، همان، ص۲۶۲
[۱۰]. مازندرانى،ابن شهرآشوب؛ مناقب آل أبي طالب (ع)، قم، مؤسسه انتشارات علامه، ۱۳۷۹ هجرى قمرى، ج۱، ص۱۴۷.
[۱۱]. مجلسی، همان، ج۱۶، ص۱۱۶
[۱۲]. ورام بن ابی فراس، همان، ج۱، ص۱۱۲
[۱۳]. مجلسی، همان.
[۱۴]. پیشین، ص۱۱۶
[۱۵]. حافظ ابوبکر بن ابی الدنیا، مکارم الاخلاق، تحقیق مجدی سید ابراهیم، بی جا، مکتبه القرآن،ص۲۱.
[۱۶]. عبد الملك بن هشام الحميرى المعافرى، السيرة النبوية، تحقيق: مصطفى السقا و ابراهيم الأبيارى و عبد الحفيظ شلبى، ج۲، بيروت، دار المعرفة، بى تا، ص۶۳۸
[۱۷]. واقدی، همان، ج۳،ص۹۵۰
[۱۸]. فتال نيشابورى، محمد بن حسن؛ روضة الواعظين، قم، انتشارات رضى، ج۲، ص۳۸۵
[۱۹]. رفيع الدين اسحاق همدانى قاضى ابرقوه ، سيرت رسول الله، تحقيق اصغر مهدوى، تهران، خوارزمى، ۱۳۷۷ش، ج۱، ص۴۶۱.
[۲۰]. واقدی، همان، ج۲، ص۵۹۹
[۲۱]. واقدی، همان، ج۱، ص۳۶۰
[۲۲]. پیشین، ص۲۹۱
[۲۳]. قاضی عیاض؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹، ج۲، ص۲۲.