على كرمى
مفهوم «عزّت» در فرهنگ واژه شناسان
واژه «عزّت» و بزرگمنشى در فرهنگ واژهشناسان به معنى عزيز، دوست داشتنى، گرامى، نيرومند، بى نظير[1]، كمياب، ناياب،[2] ارجمند، ارجدار، سخت، گران و دشوار، انجام ناشدنى، غيرقابل نفوذ و شكستناپذير آمده،[3] و نيز وصف و حالتى است كه اگر در دنياى وجود انسان راه يافت و فرد، جامعه و تشكيلاتى حقيقت عزّبه آن گوهر گرانبها و زندگي ساز آراسته گرديد، آن حالت اجازه مقهور شدن و تن سپردن به ذلّت و فرومايگى را به او نمي دهد، و وى را در برابر مشكلات، موانع رشد، دشواري هاى طاقت فرسا، دشمنان ددمنش، فراز و نشيبهاى تند و سخت و انواع وسوسه ها و دمدمه هاى ويرانگر و لغزاننده، شكستناپذير و بيمه مي سازد.
اصل اين واژه و مفهوم آن از ريشه «عَزاز» (زمين سخت و نفوذناپذير) گرفته شده; به همين جهت هنگامى كه گفته مي شود: «اَرْضٌ عَزازٌ»; منظور زمين سخت و نفوذناپذير است، و آن گاه كه گفته مي شود: «تَعَزَّزَ اللَّحْمُ» منظور اين است كه: «گوشت، در بازار به گونهاى كمياب و يا ناياب شده است، كه نمي توان به آن دست يافت».[4]
با اين بيان شايد بتوان گفت كه اين واژه در اصل به مفهوم صلابت، و شكست ناپذيرى آمده، آن گاه به تناسب ريشه و از باب توسعه در به كارگيرى معانى ديگر، به مفهوم عزيز، ارجمند، ناياب، توانا، و حتى تعصب، خودبزرگ پندارى در برابر حق و حق ناپذيرى نيز به كار رفته است.
قرآن و كاربرد اين واژه
در آيات قرآن نيز واژه «عزّت» و مشتقات آن در اين معانى و مفاهيم به كار رفته
است: 1ـ عزيز و ارجمند، در برابر ذليل و بي ارج و بها:
(فَلَمّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ)[5]
«پس هنگامى كه برادران يوسف بر او وارد شدند، گفتند: هان اى عزيز! ... .»[6]
2ـ سرفراز و پرصلابت، دربرابر فروتن و نرمخو:
(يَا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يِاْتِى اللّهُ بِقَوْم يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ اَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنينَ اَعِزَّة عَلَى الْكافِرينَ)[7]
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد! هر كس از شما از دين و آيين خويش برگردد به خدا زيانى نمي رساند، چرا كه به زودى خدا گروهى را خواهد آورد كه آنان را دوست مي دارد و آنان نيز او را دوست مي دارند; با مردم با ايمان و قانونگرا فروتن و نرمخو هستند، و بر كفرگرايان و قانون ستيزان پرصلابت و سرفراز.»
3ـ نيرومندتر و پرتوانتر، در برابر ناتوانتر و زبونتر:
(اَنَا اَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ اَعَزُّ نَفَراً)[8]
«دارايى من از تو افزونتر است و از نظر شمار نفرات نيز از تو پرتوانترم.»
4ـ غالب و چيره، در برابر مغلوب و شكست پذير:
(إِنَّ هَذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ)[9]
«اين برادر من است. او نود و نه عدد ميش دارد، و من تنها يك ميش دارم، امّا او مي گويد: آن را هم به من واگذار كن; و در سخنورى بر من چيره شده است.»
5ـ شكوه و شكست ناپذيرى:
(اَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَاِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعاً)[10]
«... آيا اينان به راستى سرافرازى و پيروزمندى را نزد حقناپذيران مي جويند؟! اين پندارى بى اساس است! چرا كه پيروزمندى و سرافرازى يكسره از آن خدا و نزد اوست.»
6ـ سخت و دشوار:
(لَقَدْ جآءَكُم رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ
...)[11] «بي ترديد براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او گران است شما در رنج و دشوارى بيفتيد ... .»
7ـ عزيزتر و ارجمندتر:
(قالَ يا قَوْمِ اَرَهْطى اَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِّنَ اللّهِ ...)[12]
«هان اى قوم من! عشيره كوچك من بر شما از خدا عزيزتر است كه فرمان او را پشت سر خويش افكنده و او را از ياد بردهايد؟»
8ـ تعصب و سركشى و حق ناپذيرى:
(بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى عِزَّة وَ شِقاق)[13]
«آنان كه كفر ورزيدند در سركشى و ستيزه اند.»
با اين بيان، واژه «عزّت» به تناسب مفهوم اصلي اش ـ كه سختى و نفوذ ناپذيرى است ـ گاه در سركشى و حق ناپذيرى نيز به كار رفته است، كه در اين صورت، به بيان «راغب» با اين واژه، گاه ستايش مي گردد و گاه نكوهش.
عزت و آزادگى
واژه «عزّت» در فرهنگ قرآن و عترت به مفهوم اوج گرفتن به مرحله توانمندى معنوى و اخلاقى و عظمت روح و توسعه شخصيت و آراستگى به مهر و مدارا و صلابت و شكست ناپذيرى روان در برابر باطل و بيداد آمده است.
اين قدرت شگرف و شكست ناپذير، در مرحله نخست از ژرفاى جان انسانِ خودساخته سرچشمه مي گيرد و پس از سربرآوردن از رويشگاه خويش، به تدريج در كران تا كران انديشه و عقيده، زبان و قلم، دست و ديده، گفتار و كردار و برنامه ها و هدفها و روش زندگى او تجلى مي يابد و آن گاه به او عظمت و شكوه و معنويت و مهر و مدارا و شكست ناپذيرى مي بخشد.
كسى كه به اين ويژگى انسانى و معنوى آراسته شود، از سويى به راستى تجسم اخلاص وپاكى، حقگرايى و حقپذيرى، فروتنى و بردبارى، صلحجويى و مدارا در ابعاد گوناگون زندگى مي شود و در همان حال خود را فراتر از برده منشى و دنباله روى، فراتر از بافتن و شنيدن چاپلوسي ها و ستايش هاى چندش آور و لقب هاى پوشالى و پرطمطراق، فراتر از فرمانبرداري هاى چاكرمنشانه و اهانت آميز مي خواهد.
به مرحل هاى اوج مي گيرد و خود را عزيز مي دارد كه نه در برابر زر و زور، نفوذ مى پذيرد و نه در برابر نيرنگ و فريب; نه بيداد و ناروا را تحمل و نه آن را به ديگران تحميل مى كند و نه مي تواند نظاره گر اسارت مردمى در چنگال اين آفت هاى عزّت كش و ذلّت بار باشد و دم فرو بندد.
آرى، حقيقت عزّت و آزادگى پذيرش مديريت خِرَد و وجدان بر جان و جامعه و رعايت مقررات و حقوق مردم است، نه انبوهى شعر و شعار بدون عمل و فرصت سوز.
اميرمؤمنان عزّت و آزادگى واقعى را تواضع و فروتنى در برابر حق و عدالت مي نگرد:
«اَلْعِزُّ اَنْ تذِّلَ لِلْحَقِّ اِذا لَزِمَكَ.»[14]
امام صادق(عليه السلام) فرمودند:
«شَرَفُ الْمُؤْمِنِ قِيامُهُ بِاللَّيلِ وَ عِزُّهُ كَفُّ الأذْى عَنِ النّاسِ.»[15]
«شرف انسان در شب زندهدارى اوست و كرامت و آزادگي اش در عدالت و دست نگاه داشتن از آزار مردم و رعايت حقوق آنان.»
«اَلصِّدقُ عِزٌّ وَ الْجَهْلُ ذُلٌّ.»[16]
«آراستگى به راستى و درستى، عزّت و آزادگى است و جهالت و نادرستى، ذلّت و خفت
است.» «حُسْنُ خُلْقِ الْمُؤْمِنِ مِنَ التَّواضُعِ، وَ عِزُّهُ تَرْكُ الْقِيلِ وَ الْقـالِ.»[17]
«منش شايسته انسان با ايمان از تواضع و فروتنى اوست و عزّت و آزادگى او، در وانهادن جنجال و هياهو و زبان و سياست خشونتبار است.»
قرآن و جلوه هاى عزّت و آزادگى نهضت امام حسين(عليه السلام)
گذشت كه «عزّت» به مفهوم توانايى، شكستناپذيرى، استقلال، پيروزى، استوارى، ريشهدارى، سلطهناپذيرى و عدم تحميل سلطه در ميدانهاى مادى و معنوى و رعايت كرامت خود و ديگران است، و در برابر آن، وابستگى، دنبالهروى، تزلزل، بي ريشگى، ذلّت، حقارت، پستى، زبونى، زورمدارى، خودكامگى، از خودبيگانگى، فرومايگى و خودباختگى قرار دارد. آن، از ويژگي هاى انسان مترقى و جامعه باز، شايسته سالار، قانونمدار، مطلوب و راستين اسلامى است، و اين يكى، خصلت فرد و نشان جامعه شركپذير، شخصپرست، استبدادزده و ستمپذير است.
... و حسين(عليه السلام) بزرگآموزگار اين ويژگى پرجاذبه انسانى و اخلاقى و درخشانترين سمبل اين راه افتخارانگيز است. يكى از هدفهاى بلند نهضت عزّتطلبانه عاشورا، نفى ذلّت و ذلّتپذيرى از سيما و منش فرد و جامعه در بند استبداد اموى، آن گاه عزّتآموزى و عزّتطلبى و نشان دادن راه آزادمنشى و آزادگى مطلوب قرآن وپيامبر و بهادادن به كرامت و حقوق انسان در عصرها ونسلهاست، واز اين زاويه است كه مي توان جلوه هاى عزّت وآزادگى مورد نظر قرآن را در نهضت حسين(عليه السلام)ويا نُمودهاى عزّت وآزادمنشى عاشورا را در آينه قرآن به نظاره نشست.
هنگامى كه به زندگى پر افتخار پيشواى آزادى و نهضت آزادي خواهانه عاشورايش مي نگريم، به روشنى در مي يابيم كه آن نمونه درخشان عزّت و شكستناپذيرى قرآن، در حركت فكرى و فرهنگى و ذلّتزداى خويش در تدارك آفرينش عزّت و شكوه براى جامعه و در انديشه افشاندن بذر سربلندى و سرفرازى در مزرعه خزانزده روزگار خويش و آن گاه شكوفا و بارور ساختن و به گلنشاندن آنهاست.
آن حضرت موجبات واقعىِ عزّت و آزادگى را در رنگ و نژاد، زبان و لغت، حسب و نسب، قبيله و عشيره، عامل جغرافيايى و رفاه مادّى، تشكيلات حزبى و وابستگى به قطبهاى زور و تزوير، موقعيت سياسى و اجتماعى و مذهبى و... نمي نگرد، بلكه به سان قرآن، موجبات عزّت را در بينش و آگاهى ژرف، در ايمان و عشق و رابطه خالصانه و دوستانه با سرچشمه عزّتها، در اطاعت و فرمانبردارى از او و در توكّل و اعتماد بر او مي نگرد،[18] و اين يكى از ويژگي ها و ابعاد نهضت استبداد ستيز و آرمانخواهانه آن حضرت است.
اينك اين شما و اين هم نمودهاى عزّت و و آزادگى مورد نظر قرآن در موضعگيرى و عملكرد ترجمان عزّت و آزادگى:
1ـ مقاومت منطقى و شكست ناپذير در برابر بيعت خواهى زورمدارانه
دوران تيره و تار بنيانگذار سلسله پرفريب و بيدادپيشه اُموى، با مرگ معاويه به پايان رسيد، وفرزند مغرورش يزيد نامهاى به فرماندار مدينه نوشت كه از مردم آن سامان، به ويژه از حسين(عليه السلام)براى او ـ به عنوان پيشواى اسلام ـ بيعت بگيرد! در آن نامه دستور داد كه: اگر او از بيعت سرباز زد، بي درنگ گردنش را بزن و سرش را به سوى من گسيل دار; «اِنْ أَبى عَليْكَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَابْعَثْ إِلَّى بِرَأْسِهِ.»[19]
فرماندار، پيشواى آزادى را به فرماندارى دعوت كرد و از او خاست تا با يزيد به عنوان رهبر امّت بيعت كند، امّا حسين(عليه السلام) با منطق و مدارا روشنگرى فرمود كه: به كف گرفتن قدرت ملّى و امكانات جامعه بانهانكارى و بدون حضور مردم نشايد، از اين رو بيعت خواستن ـ آن هم از انسانى همانند من ـ بايد شفاف و در حضور مردم انجام پذيرد، نه نهانى و در پشت درهاى بسته; بر اين باور هنگامى كه مردم را براى بيعت فراخواندى، مرا نيز دعوت نما تا ديدگاه خويش را در حضور همگان اعلام دارم; «أيُّهَا الْأَميرُ، إِنَّ الْبَيْعَةَ لاتَكُونُ سِرّاً، وَلكِنْ إِذا دَعَوْتَ النّاسَ غَداً فَادْعُنا مَعَهُمْ.»
«مروان» ـ كه از مهره هاى كهنهكار رژيم اموى بود و خود عنصرى تجاوزكار و نيرنگباز، و در آن نشست حضور داشت ـ رو به فرماندار كرد كه: سخن او را نپذير، و اگر دست بيعت نمي دهد گردنش را بزن! حسين(عليه السلام) از آتشافروزى مروان خشمگين شد و ضمن نكوهش سبك زورمدارانه او[20]، رو به فرماندار كرد، و با شهامت و صداقتى وصفناپذير، در ترسيم موضع عزّت آفرين و آزادمنشانهاش، خود را فرزند وحى و آموزگار قرآن و ذلتناپذير وصف نمود و فرمود:
«أيُّهَا الْأَميرُ! إِنّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَمُخُتَلَفُ الْمَلائِكَةِ، وَبِنا فَتَحَ اللّهُ، وَبِنا خَتَمَ اللّهُ، وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ، شارِبُ الُخَمْرِ، قاتِلُ النَّفُسِ الْمُحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ لَيْسَ لَهُ هذِهِ الُمَنْزِلَةِ، وَ مِثْلى لايُبايِعُ بِمِثْلِهِ ... .»[21]
«هان اى امير! تو نيك مي دانى كه ما، خاندان پيامبر و گنجينه رسالت هستيم; خانه ما محلّ آمد و شد فرشتگان و جايگاه فرود قرآن و رحمت خداست. خدا، اسلام را به وسيله خاندان ما آغاز كرد و سرانجام نيز به وسيله ما جهانگستر خواهد ساخت; امّا يزيد در منش و روش، عنصرى است گناهپيشه، مي گسار، خونريز، برده و ذليل هواى دل، كه بي هيچ پروايى به جنايت و بيداد دست مىزند و مرز مقررات خدا را مي شكند و خود را به زشتى و گناه آلوده مي سازد; از اين رو فردى چون من با اين ريشه و تبار پرافتخار و خاندان درخشان و سبك ومنش عادلانه و بشردوستانه، با عنصر خودكامه و تبهكارى چون يزيد ـ كه مديريت دنياى وجود خود را به كششهاى حيوانى سپرده است ـ دست بيعت نخواهد داد.»
بامداد همان شب، آن حضرت براى آگاهى از روند رخدادها بيرون آمد و بر سر راه خويش، «مروان» را ديد. او با زبان تطميع و تهديد از او بيعت خواست، اما پيشواى آزادى با تلاوت آيهاى از قرآن، به ترسيم جلوه ديگرى از ذلّتناپذيرى و مبارزه مسالمتآميز و عادلانه خويش با قدرت فاسد و استبدادپيشه پرداخت و فرمود:
«اِنّا للهِِ وَإنّا إليه راجعونَ، وَعَلَى الإِسلامِ السَّلامِ إِذْ قَدْ بُليَت الاُمَّةُ بِراع مِثْلَ يَزيد، وَلَقدْ سَمِعتُ جَدّي رَسولَ الله يَقولُ: الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أبي سُفيان ... .»[22]
«آن گاه كه عنصر آلودهاى به سان يزيد، با آن منش زشت و ظالمانه، زمام امور جامعه را به كف گيرد و مردم به زمامدارى چون او گرفتار آيند، بايد فاتحه اسلام و رشد جامعه را خواند. سپس افزود: من از نياى گران قدرم پيامبر شنيدم كه مي فرمود: مديريت و زمامدارى جامعه بر خاندان ننگين ابوسفيان، به دليل تاريكانديشى ومنش ذلّتبار و بردهساز آنها حرام است... .»
مروان از استبدادستيزى و آزادي خواهى و بزرگمنشى آن حضرت سخت در خشم شد، واز او جدا گرديد.
2ـ طلوع تازه نماد عزّت و آزادگى
در ديدار ديگرى، «مروان» كوشيد تا با سلاح ترغيب و تهديد ـ كه دو وسيله تجربه شده و اثرگزار استبداد براى شكستن بسيارى از اراده ها و مقاومتهاست ـ او را به سكوت و سازش وادار ساخته و از او به سود يزيد بيعت گيرد، كه آن خداوندگار عزّت و شكستناپذيرى، تطميع و تهديد او را به هيچ انگاشت و بامنطق و شكيبى استوار و كوهآسا فرمود:
«اِلَيْكَ عَنِّى فَاِنَّكَ رِجْسٌ، اَنَا مِنْ اَهْلِ بَيْتِ الطَّهارَةِ الَّذِينَ اَنْزَلَ ا للّهُ فِيْهِم عَلى رَسُولِهِ: اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً.»[23]
«هان اى مروان! از من دور شو كه تو در انديشه و منش، عنصرى ناپاك هستى، و من از خاندانى هستم كه خدا در وصف پاكى انديشه ومنش آن،اين آيه را فرو فرستاد كه: هان اى خاندان پيامبر! خدا مي خواهد هر گونه پليدى را از شما بزدايد و شما را آنگونه كه مي بايد پاك و پاكيزه سازد.»[24]
اين گونه آن سمبل عزّت و آزادگى، در نخستين گامها از نهضت ذلّت ستيز و آزادي خواهانه و آزادپرورش، از سويى از كتاب عزّت و سرفرازى الهام مي گيرد و با رژيم ستم و تحقير رو به رو مي شود، و از دگر سو با بينش و منش محبوب و ماندگارش، به صورت نمونه درخشان عزّت و نُماد آزادگى قرآن در چشمانداز عزّتخواهان طلوعى تازه مىآغازد.
3ـ هجرت تاريخ ساز
آن حضرت پس از افشاندن بذر ستمستيزى و شكستناپذيرى بر مزرعه دلها در مدينه، در ادامه كار، آماده حركت به سوى خانه خدا مي شود و به هجرتى ديگر دست مىزند، امّا چگونه و چه سان؟ او به سان موسى گام به آن سفر تاريخى و آن هجرت دادجويانه مي نهد و با همان واژه ها و جمله ها و نيايشى كه آن پيامبر آزادى و نجات بر لب زمزمه مي نمود:
(فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ)[25]
«پس موسى هراسان و نگران از آن جا بيرون رفت، در حالى كه نيايشگرانه مي گفت: پروردگارا، مرا از شرارت گروه بيدادگران نجاتبخش!»[26]
بدين گونه نشان داد، همان سان كه موسى به خاطر يارى ستمديدگان و براى زدودن استبداد سياهكار فرعون و آثار خفتآور آن، چشم از آسايش و آرامش مىپوشد و آماده به جان خريدن رنج و آوارگى مي شود، او نيز به منظور مبارزه با استبداد مخوف اموى و زدودن آثار بردهساز و ذليلپرور آن، از خانه و حرم پيامبر چشم مىپوشد و آماده هجرت و ادامه مبارزه مي شود، تا روح عزّت و آزادگى و همّت و بالندگى را در كالبد سرد جامعه بدمد و خون عدالتخواهى و شكستناپذيرى را در رگهاى آن مردم بلازده و تحقيرشده تزريق كند، و به عصرها و نسلها نيز درس آزادي خواهى و عزّتطلبى مورد نظر قرآن و پيامبر را بياموزد. با اين بيان همان سان كه موسى و مسيح و محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) نُماد آزادگى و شكوه قرآن هستند، حسين(عليه السلام)نيز جلوه و نُماد جاودانه عزّت و سرفرازى در آينه كتاب خدا مي گردد.
4ـ هدف آزادمنشانه با وسيله و راه و روش درست
آن نمونه درخشان عزّت و آزادگى پس از تصميم به هجرت تاريخساز خويش، نه از بي راه ه، كه از شاهراهى كه مدينه را به مكه پيوند مي داد، حركت كرد. پارهاى از نيكانديشان ـ كه از خشونت استبداد آگاه بودند ـ پيشنهاد كردند كه: اى كاش از اين شاهراه نمي رفتيد; چرا كه خطر تعقيب دشمن شما را تهديد مي كند; «لَوْ تَنَكَّبْتَ الطَّريقَ الْاَعْظَمَ»; امّا آن روح بزرگ شهامت و عزّت نپذيرفت و فرمود:
«لا وَ اللّهِ لا اُفارِقُهُ حَتى يَقْضِىَاللّهُ مـا هُوَ قـاض.»[27]
«نه، به خدا سوگند من شاهراه را رها نمي كنم و به راه هاى كوهستانى و بي راه هها پناه نمي برم تا آنچه خدا مقرر فرموده است به آن نايل آيم.»
بدينسان تفاوت ژرف بينش و منش آن نُماد سرفرازى و شكوه با ديگر مخالفان استبداد در اين مرحله آشكار مي گردد; چرا كه:
يك: آن حضرت پس از دعوت فرماندار اموى، هدفمند و با نرمش و مدارا حضور مي يابد، در حالى كه مخالفانى چون «عبداللّه بن زبير» نه.
دو: او با صراحت و حكمت موضع عزّتخواهانه و ذلّتناپذير خويش را در مركز قدرت استبداد اعلام مي دارد و ماهيت زورمدارانه و منحط حكومت، شيوه فريبكارانه و شرك آلود مديريت و بى لياقتى و فرومايگى حاكمان را مشخص مي سازد، اما ديگر مخالفان استبداد نه جرأت حضور در فرماندارى را نشان مي دهند و نه موضع خود را بيان مي كنند، بلكه شبانه ومخفيانه و از بي راه ه مي گريزند.
سه: آن نُماد عزّت و آزادگى نمىپسندد كه مبارزه منطقى و خردمندانه و قانوني اش با اداره جامعه به سبك بسته و استبدادى، ذرّهاى رنگ و بوى مخالفت ياغيان و فراريان را بگيرد، به همين جهت از شاهراه مي رود و بر آن است تا در برابر ديدگان مردم باشد و سخنان روشنگر وهمّت آفريناش به گوشها برسد; و بدين وسيله روح مبارزه با باطل و نفى تحميل خفّت و ذلّت را در مردم مي دمد، در حالى كه ديگر منتقدان و مخالفان از بي راه ه و دور از چشم مردم فرار را بر قرار بر مي گزينند.
چهار: آن حضرت نشان مي دهد كه هدف مقدس و آزادمنشانه را بايد با وسايل عزّتمندانه ودرست جست، نه از هر بي راه ه و روش ناپسند.
پنج: او بر خدا اعتماد مي كند و سوگند ياد مي كند كه شاهراه را رها نمي كند و به راه هاى كوهستانى و بي راه هها پناه نمي برد، تا آنچه خدا مقرر فرموده است پيش آورد; چرا كه در اوج ايمان و عرفان و يقين است.
شش: او حقپذيرى و عزّتخواهى و انتخاب درست مردم را ـ اگر زور و فريب حاكم به آنان اجازه سنجش و مقايسه و آزادى گزينش دهد ـ باور دارد; چرا كه به منطق پرجاذبه و منش مترقى و انسانى خويش ايمان دارد و يقين دارد كه اگر آزادى انديشه و بيان و رأى و انتخاب مردم به رسميت شناخته شود، اين گام بلند، بهترين تضمين براى سلامت جامعه از استبداد و فساد وسپرده شدن امانت ملى و دينى مردم به فرهيختگان و برترينهاست و هرچه اين حق ابتدايى وانسانى مردم، به هر بهانه و محملى پايمال گردد، زمينه نهانكارى و فساد و بيداد بيشتر فراهم مي شود.
5ـ هدفمندتر و شكست ناپذيرتر از موسى
حسين(عليه السلام) هنگامى كه به آستانه حرم خدا رسيد، به تلاوت هدفمند اين آيه الهامبخش پرداخت كه:
(وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ)[28]
«هنگامى كه موسى به سوى شهر مدين روى نهاد، گفت: اميد كه پروردگارم مرا به راه راست راه نمايد.»[29]
بدينسان آن حضرت با تلاوت اين آيه، روشنگرى كرد كه:
يك: همان گونه كه هجرت موسى از شهر و ديار خويش، هدفمند و حكيمانه بود، هجرت او نيز چنان است.
موسى براى باز آوردن عزّت و آزادگى مردم خويش و رهايى آنان از ذلّت و استبداد فرعون دست به هجرت و پناهندگى به سر زمين ديگر مىزند، آن خداوندگار عزّت و آزادگى نيز براى نجات و آزادى امّت پيامبر از تحقير و تحميل استبداد اموى.
دو: نهضت افتخارآفرين و عزّتساز او، به سان بعثت و حركت آزاديخواهانه موسى است، ودر برابر او رژيم و تشكيلاتى است كه در محتوا و روش مديريت و پايمال ساختن مقررات وحقوق مردم، فرعونى است و رهآوردش نيز چيزى جز خشونت و بردهپرورى و پايمال ساختن حرمت وكرامت انسانها نيست، گرچه در قالب مذهب سالارى و به نام خدا و به بهانه جانشينى پيامبر، به آن فجايع دهشتناك دست مي يازد.[30]
6ـ كسى كه هرگز تن به ذلّت نداد
«عُمر» فرزند رشيد اميرمؤمنان آورده است كه: وقتى برادرم حسين(عليه السلام) در مدينه از بيعت با استبداد سرباز زد و دليرانه در برابر تهديد و ارعاب قامت برافراشت، من به حضورش شرفياب شدم و ضمن يادآورى روايتى از برادر و پدرم، گفتم: فدايت گردم! كاش مي شد با اين گروه بيدادپيشه و خشونتكيش بيعت مي كردى!
او در پاسخ فرمود: من از فرجام پرشكوه كار خويش آگاهم، امّا به خداى سوگند كه هرگز تن به خوارى نخواهم داد و با خودكامگى و استبداد سياه در پايمال ساختن حقوق و آزادى مردم وشكستن مقررات خدا كنار نخواهم آمد ...
«وَاللّهِ لا اُعْطِى الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسى أَبَداً... .»[31]
اين گونه باز هم از روح شكستناپذير و پرشكوهى خبرداد كه در اوج عزّت و آزادگى است، وتحميل ذلّت و حقارت بر او ناممكن است.
7ـ احياى شيوه آزادمنشانه پيامبر
حسين(عليه السلام) نهضت فكرى و آزادي خواهانه خود را، نهضت دعوت به كتاب عزّت آفرين خدا واحياى منش آزادي بخش پيامبر مهر و عدل اعلام مي دارد، و به مردم بصره نوشت:
«وَ اَنَا اَدْعُوكُمْ اِلى كِتابِاللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ، فَاِنَّ السُنَّةَ قَدْ اُميتَتْ وَ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْيَيتْ... .»[32]
«من اينك شما را به كتاب پرشكوه خدا و سيره آزادمنشانه پيامبر عزّت و سرفرازى فرامى خوانم; چرا كه جامعه و مردم ما در شرايطى است كه ديگر عمل به مقررات عادلانه قرآن و رعايت روش مترقى پيامبر، يكسره از ميان رفته و جاى آن را شيوه هاى استبدادى گرفته است ... .»
همچنين در پاسخ نامه هاى مردم كوفه از جمله نوشت:
« فَلَعُمْري مَا الإمامُ إلاّ الحاكِمُ بِالْكِتابِ، القائِمُ بِالْقِسْط، الدّائِنُ بِدينِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذلِكَ للهِ.»[33]
«به جان خودم سوگند! پيشواى راستين مردم، تنها آن كسى است كه بر اساس مقررات قرآن، مديريت و داورى كند; عدل و داد را به راستى برپاى دارد، به آيين حق و عدالت عمل كند، و هماره در انديشه به دستآوردن خشنودى خدا، به سبكى خداپسندانه زندگى كند.»
8ـ خورشيدى فراراه مردم ظلمت زده
امام حسين(عليه السلام) 27 رجب سال 60 ق از حرم پيامبر به سوى خانه خدا حركت كرد، و روز سوم شعبان وارد مكّه شد، و 125 روز را در آن جا به عبادت و مبارزه با ديو استبداد و روحيه ذلّتپذير جامعه گذراند.
او در مكّه ديدارهاى بسيارى با مردم به جان آمده و با چهره هاى مبارز و مخالف استبداد داشت.
روزى «ابن عباس» و «ابن زبير» به ديدار او آمدند، و از او خواستند تا از هجرت به سوى عراق خوددارى ورزد و در كنار خانه خدابماند. اما او در برابر پيشنهاد آنان فرمود:
«اين دستور را، در حقيقت پيامبر به من داده است; چرا كه خشنودى خدا و پيامبر و صلاح امّت در ستمناپذيرى است.»[34]
پس از آن دو، «عبد اللّه بن عمر» شرفياب شد، و از آن حضرت خواست تا با سركردگان استبداد به گونهاى كنار آيد، و بدين وسيله او را از مبارزه بر حذر داشت; امّا حسين(عليه السلام) در پاسخ او به سرگذشت درسآموز جامعه هاى ظلمپذير و نظامهاى استبدادى پيشين و فرجام عبرتآموز آنها و ايستادگى خيرخواهانه و شجاعانه پيامبران در برابر آنان توجه داد و فرمود:
«يا أَبا عَبْدِالرَحْمان! أَما عَلِمْتَ أنَّ مِنْ هَوانِ الدنيا عَلَى اللهِ تَعالى أَنَّ رَأْسَ يَحْيى بِنْ زَكَريّا اُهْدى إلى بَغِي من بَغايا بني إسرائيل؟!... اِتَّقِ اللهَ يا أَبا عَبْدِالرحمان! وَلا تَدَعْ نُصْرَتي.»[35]
«آيا ندانستهاى كه از خوارى و بىمقدارى دنيا در پيشگاه خداست كه سرِ بريده «يحيى» را به خاطر ستمستيزى و ذلّتناپذيري اش به دربار زشتكردارى از بني اسرائيل به ارمغان بردند؟... و با اين وصف خدا در كيفر آنان شتاب نورزيد، بلكه مهلت هم داد تا شايد به خود آيند و جبران تباهي ها كنند; امّا هنگامى كه به خود نيامدند و در اصلاحناپذيرى پافشارى كردند، با شدت و قدرت، گريبان آنان را گرفت و به عذابى سخت گرفتارشان ساخت! اينك كه چنين است پرواى خدا را پيشهساز واز خشم او بترس و از يارى و همراهى ما در مبارزه مسالمتآميز و خيرخواهانه با بلاى تاريكانديشى و استبداد ـ براى نجات دين و آزادى و آفرينش عزّت وسرفرازى براى اين مردم دربند ـ دست بر مدار.»
بدين سان آن نُماد عزّت و آزادگى انسان، به سان پيامآوران خدا كه در ظلمت متراكم و در ميان نوميدى و يأس مطلق و در شرايطى كه يك ستاره هم در آسمان بشر سوسو نمىزد، برقآسا درخشيدند، در آن فضاى رعب و وحشت كه دانشمندان و عالمان جامعه نيز به جاى احساس مسؤوليت و روشنگرى و دميدن روح عزّت و آزادگى و مقاومت در جامعه و برافروختن مشعل مبارزه با استبداد و اختناق،[36] برخى تن به ذلّت و تحقير سپرده و سكوت پيشه ساخته، برخى سر بر آستان استبدادگران ساييده و چهره كريه آنان را با تحريف آيات و روايات بزك مي كردند و برخى نيز از سرخيرخواهى پيشنهاد سكوت و سازش مي دادند، به ناگاه به سان برقى درخشيد و همانند خورشيدى فراراه مردم در بند به نورافشانى پرداخت و خروشيد كه:
«هان اى مردم! من براى شما در مبارزه با اين شرايط بردهساز و ذليلپرور، نمونه والگو هستم، از چه ايستادهايد و ذلّت و تحقير را مىپذيريد؟ به پا خيزيد.»
«... وَ لَكُمْ فِىَّ أُسْوَةٌ.»[37]
9ـ اصلاح جامعه و نظامآن از روابط زورمدارانه و حقيرپرور
پيشواى آزادى، نهضت خود را نهضت اصلاحطلبانه عنوان داد و روشنگرى فرمود كه در انديشه اصلاح تمام عيار جامعه و حكومت از راه فكر و فرهنگ و آگاهي بخشى و عزّت آفرينى و مسالمت است.
او در انديشه اصلاح انديشه و منش مردم تحقير شده، سركوب گرديده و در بند خشونت وبيداد حاكم بود، و مي خواست به آنان بفهماند كه آنان انسان و داراى حقوق و كرامت و عزّت هستند و بايد بر سرنوشت خويش حاكم، و با صاحبان زر و زور داراى حقوق و آزادى و فرصتها وامكانات برابر باشند، و خدا و قرآن و پيامبرِ عزّت آفرين او اجازه نمي دهند كه آنان ذلّت و تحقير وسركوب و بهرهورى ابزارى از دين را به هيچ بهانهاى بپذيرند.
از سوى ديگر، آن ترجمان شكوه و سرفرازى بر آن بود تا مديريت و حكومت را ـ كه عنوان خلافت و اسلام را يدك مى كشيد، اما در ماهيت و روش اداره جامعه و شرايط حاكمان و مديران و رفتار بامردم، به استبداد و اختناقى دهشتناك درغلتيده بود ـ اصلاح ساختارى كند و آن را به انديشه امانت و امانتدارى از سوى خدا و مردم، بر آمدن قدرت بر اساس مقررات خدا و با خواست و رضايت مردم، نظارتپذيرى و نقدطلبى و محاسبهجويى و قانونگرايى و بشردوستى ـ كه سبك و روش پيامبر و اميرمؤمنان بود ـ بر گرداند و با اين اصلاح اساسى و معمارى اجتماعى و مهندسى سياسى، روح عزّت و آزادگى را در مردم بدمد و شكستناپذيرى و شكوه از دست رفته را به جامعه باز گرداند.
او در وصيتنامه روشنگرش اين آرزو و آرمان را اين گونه به قلم آورد و به برادرش سپرد تا براى عصرها و نسلها روشنگر راه باشد، كه نمي توان از حسين(عليه السلام) و آزادگى و استبدادستيزى او دم زد، امّا در سياست و مديريت به سبك نظارتناپذير و نهانكارانه و استبدادى و خشونتبار يزيد پافشارى كرد و خوارى و اختناق را بر مردم تحميل و سايه هراس و وحشت را بر آگاهان و آزادي خواهان حاكم كرد:
«وَإنّي لَمْ أَخْرُجْ اَشِراً وَلا بَطِراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً، وَإنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ في اُمَّةِ جَدّي; اُريدُ أَنْ آمُرَ بِالمَعْروفِ وَأَنْهى عَنِ المُنْكَرِ، وَأَسيرُ بِسيرَةِ جَدّي وَأَبي.»[38]
«من نه به انگيزه خودبزرگبينى و حقناپذيرى بيرون مي روم، و نه طغيانگرى وآشوبطلبى; نه براى افشاندن بذر تباهى حركت مي كنم، و نه به منظور ظلم; بلكه تنها انگيزهام، سامان دادن حركت فكرى و فرهنگى و جنبش اصلاحى و انسانى و خيرخواهانه و مسالمتآميز براى اصلاح امور جامعه و اُمّت نياى گرانقدرم پيامبر است. من مي خواهم حكومت را به حق و عدالت دعوت كنم و از شيوه هاى ظالمانه هشدار دهم، و همگان را به سبك و سيره مترقى و سرشار از عدل و داد نياى گرانقدر و پدر ارجمندم فراخوانم و بر آن سبك رفتار كنم.»
10ـ پافشارى دليرانه بر شايستهسالارى و بيعت و انتخاب آزاد
به هنگام تصميم پيشواى آزادى براى حركت به سوى عراق، «محمّد حنفيه» به حضور آن حضرت شرفياب گرديد و از خشونت مرزنشناس رژيم حاكم سخن گفت و از او تقاضا كرد كه جان گرامى خويش را بيشتر به خطر نيفكند، امّا آن نُماد آزادگى و جوانمردى ضمن احترام به پيشنهاد خيرخواهانه او، جلوه ديگرى از صلابت و شكستناپذيرى را در تاريخ آفريد و فرمود:
«يـا اَخى! وَ اللّهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِى الدُّنْيا مَلجَأٌ وَ لا مَأوى لَمـا بـايَعْتُ يَزيدَ بْنَ مُعاوِية.»[39]
«برادر عزيز! اگر در كران تا كران گيتى پناهگاه و نقطه امنى برايم پيدا نشود، و دست خشونت و ترور همه جا برسد، و حق زندگى و امنيت مرا پايمال سازد، باز هم با استبداد بيعت نخواهم كرد.»
11ـ نفى امان ها و امان نامه ها
هنگامى كه تصميم گرفت تا از كنار خانه خدا به سوى عراق حركت كند، شمارى از چهره هاى مخالف استبداد، يكى پس از ديگرى به حضورش شرفياب شده، و از او تقاضا كردند كه از رفتن منصرف شود. جالب است كه همه آنان، قيام انسانى و عزّتخواهانه او را براى جامعه، حياتى و سرنوشت ساز مي نگريستند، امّا با خيرخواهى و دور انديشى، دليل مخالفت خود با آن نهضت روشنگر و تاريخساز را تزلزل و نا استوارى و بى وفايى مردم كوفه از يك سو، و نقدناپذيرى و خشونت بى مهار حكومت از سوى ديگر عنوان مي كردند.
آنان به ظاهر درست هم مي ديدند; چراكه استبداد اموى فراتر از يك ده ه سلطه مطلقه و سياه خويش بر مردم، به ويژه دوستان آل على(عليه السلام)، به گونهاى دهشتناك آزادي خواهان را گردن زد، شكمها را سفره كرد، دانشمندان و روشنفكران را تنها براى دگرانديشى از نخلها آويزان كرد، و حقطلبان را زنده به گور ساخت و دخمه ها و دهليزهاى مرگ و بساط شكنجه هاى ددمنشانه را گسترش داد و نيز از عالمنمايان و روايتگران و قاضيان سوداگر و عمله هاى ظلم ودين و آيين مردم به صورت ابزارى بهره جست تا روح جرأت و شهامت و عزّت و آزادگى و حق گويى وحقطلبى و نقد قدرت را در مردم نابود كند; به همين جهت بود كه آنان با رفتن «مسلم» به كوفه، هزار هزار دست بيعت به سفير عزّت و آزادى دادند، امّا با آمدن «عبيد» و اعلام حكومت نظامى وتشديد شرارت و خشونت، فرار را بر پايمردى و وفا ترجيح دادند; چرا كه به بيان «بشر بن غالب» ـ كه از جامعه شناسان و روان شناسان روزگارش بود و حسين(عليه السلام) ديدگاه دقيق و هوشمندانه او را تصديق كرد ـ «دلها و قلبهاى مردم، خواهان حسين(عليه السلام) است و راه و رسم عادلانه وآزادمنشانه او را مي جويد، امّا شمشيرها با استبداد اموى است!»; «خَلَّفتُ القُلُوبَ مَعَكَ وَالسُّيُوفَ مَعَ بَنى أُمَيَّةَ!»
امّا پرسش اساسى اين بود كه، پس بايد چه كسى اين شيوه ددمنشانه را ـ كه به نام دينِ خداى عزّتبخش و پيامبر عدالت بر مردم تحميل شده بود ـ شجاعانه و بيدارگر مورد نقد و چون و چرا و نفى و انكار قرار داده و بانيان و عاملان بيدادپيشه و ابليسمنش آن را به باد نكوهش ونفرين بگيرد و معرفى كند، و آن گاه با روشنگرى و دهش فكرى و اخلاقى و عملى، روح عزّت و آزادگى و شجاعت را در كالبد مرده و ذلّتزده و دنبالهرو جامعه بدمد و به حكم قرآن با شيطان فريب و استبداد مبارزه كند؟[40]
به هر حال، از چهره هاى سرشناسى كه به پيشواى آزادى پيشنهاد انصراف از حركت به سوى عراق دادند، «عبداللّه»، فرزند جعفر طيّار وهمسر بانوى دانش وشهامت زينب(عليها السلام) بود. او پس از حركت كاروان آزادى، نامهاى از مكّه به حسين(عليه السلام) نوشت و به وسيله پسرانش به سوى آن حضرت فرستاد، و خاطر نشان ساخت كه از خشونت عنان گسيخته استبداد بر جان او بيمناك است، چرا كه نهاد قدرت به گونهاى بى بنياد و سطحى است كه هيچ نقد و چون و چرا و خيرخواهى و دعوت به حق و هشدار از قانون شكنى را بر نمي تابد و با آن، به عنوان خروج بر اسلام، به بدترين شكل ممكن برخورد مي كند.
آن گاه بى درنگ با تلاش بسيار، از برخى سران استبداد، امان نامهاى براى بازگشت آن حضرت به مكّه گرفت و يكى از مهره هاى حكومت را نيز با آن فرستاد تا بتواند آن بزرگمنش را به انصراف از ادامه راه قانع سازد. اما پيشواى آزادى پاسخى قانع كننده به او داد و در پاسخ امان نامه «عمرو بن سعيد» استاندار و رياست مراسم حج ـ كه گويى خود سركرده تروريستهاى اعزامى يزيد براى ترور حسين(عليه السلام) بود ـ چنين نوشت:
«... وَقَدْ دَعوتَ اِلى الْإيمانِ وَ الْبِّرِ وَالصّلة، فَخَيْرُ الأَمـانِ اَمـانُاللّه ... .»[41]
«... براى من اماننامه فرستادهاى و در آن، وعده نيكى و سازش و مسالمت دادهاى، امّا به باور من بهترين امان و اماننامه از آنِ خداست و كسى كه در زندگى اين جهان از او حساب نبرد، در آن جهان از امان او بهرهور نخواهد شد; به همين جهت از بارگاه او توفيق پروا و ترس از عظمت او را داريم تا در سراى آخرت به امنيت او نايل آييم ... .»
بدينسان جلوه زيباى ديگرى از عزّت و آزادگى در نهضت آزادي خواهانه عاشورا رقم خورد، چرا كه آن نُماد كرامت انسان، جز به امان و اماننامه خدا از راه پرواپيشگى و آزادمنشى وعمل به مقررات او نينديشيد و جز از ذات بى همتاى او نهراسيد.
12ـ تنديس صراحت و صداقت
از جلوه هاى عزّت و آزادگى بى نظير حسين(عليه السلام) روش آزادمنشانه و تفكرانگيز او در يارگيرى براى نهضت، از آغاز تا لحظه شهادت است.
رهبران حركتها و جنبشها، هماره مي كوشند تا با انواع وعده ها و شعر و شعارها وابزارهاى شرافتمندانه و ... سربازگيرى كنند و بر شمار طرفداران خويش بيفزايند و اگر بتوانند هر گز اجازه نمي دهند، به ويژه در هنگامه خطر، يكى از آنان ببرد و برود، و او را به دادگاه صحرايى و انقلابى مي فرستند، امّا شگفتا از پيشواى آزادى كه جز روشنگرى و دعوت و مردمدارى و بزرگمنشى كارى نكرد و نه تنها كسى از آشنا و بيگانه را به همراهى خويش در فشار مذهبى، اخلاقى، سياسى و نظامى قرار نداد كه بارها و بارها آنان را در گزينش راه، آزاد نهاد و در مراحل گوناگون نهضت به آنان فرمود: اگر بخواهند، مي توانند بروند و او مسؤوليت بيعت را نيز از دوش آنان بر مي دارد! براى نمونه:
يك: حضرت هنگام حركت به سوى عراق، چنين نوشت: از حسين بن على، به سوى «بني هاشم»; امّا بعد، به هوش باشيد كه هر يك از شما در اين برنامه اصلاحطلبانه به همراه من باشد، به شرف شهادت مفتخر خواهد گرديد...; «مَنْ لَحِقَ بِى مِنْكُمْ اُستُشْهِدَ ... .»
بدين وسيله بستگان و نزديكان را در همراهى يا نيامدن، آزاد گذاشت.
دو: هنگامى كه خبر شهادت سفير آن حضرت در راه عراق به وى رسيد، ضمن سخنانى صريح و شفاف فرمود: ياران راه! خبرى بسيار دردانگيز به ما رسيده، و آن عبارت است از خبر شهادت «مسلم»، «هانى» و «عبداللّه». در كوفه، شرايط، دگرگونىِ نامطلوبى يافته ودوستداران ما ناخواسته از يارى ما گسستهاند، و اينك هر كدام از شما بخواهد بازگردد، آزاد است و از سوى ما هيچ مانع و اداى حقى بر عهده او نيست:
«... فَمَنْ اَحَبَّ مِنْكُم الإنصرافَ فَلْيَنْصَرِف، لَيْسَ عَلَيْهِ مِنَّا ذمامٌ.»[42]
سه: شب عاشورا نيز با صراحت و صداقتى عجيب از فردا و فرجام كار، خبر داد و ضمن حقشناسى از ياران، با آزادمنشى شگفتى، مسؤوليت بيعت را از گردنها برداشت و از آنان خواست تا بروند:
«... و هذَا اللَّيلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً وَلْيَأْخُذْ كُلُّ رَجُل مِنْكُمْ بِيَدِ رَجُل مِنْ اَهْلِ بَيْتى، وَ تَفَرَّقُوا فى سَوادِ هذَا اللَّيلِ وَ ذَرُونى وَ هؤلاءِ القَومِ فَاِنَّهُمْ لايُريدُونَ غَيْرى ... .»
«واقعيت اين است كه من، نه يارانى پر مهرتر و بهتر از ياران خويش مي شناسم، و نه خاندانى برتر و شايستهكردارتر از خاندان سرفراز خويش سراغ دارم; خدا به همه شما پاداش نيك ارزانى دارد. راستى كه شما شايسته عمل كرديد و حق و عدالت را نيك يارى داديد و خوش درخشيديد! اينك شب فرارسيده، و تاريكى آن، همه جا سايه گسترده است; بر خيزيد و از اين پوشش مناسب بهره جوييد، و آن را مركبى راهوار سازيد، و هر كدام از شما، دست يكى از مردان خاندان مرا گرفته، و در اين سياهى شب به سوى شهر و ديار خويش برويد. از اين جا پراكنده گرديد، و مرا با اين بيدادگران تنها بگذاريد; چرا كه آنان تنها مرا مي خواهند و رأى و بيعت مرا; در پى من هستند، و نه ديگرى; با من سرِ كار زار دارند، و نه با كس ديگر; پس مرا تنها بگذاريد و برويد! و آن گاه بار ديگر همه را دعا كرد.»[43]
آيا نمونهاى از چنين صراحت و صداقت و جلوهاى از چنين آزادگى و شكست ناپذيرى را در ميان رهبران جنبشها و انقلابها مي توان سراغ گرفت؟!
13ـ قلب تپنده عزّت و آزادگى
او به راستى قلب تپنده آزادگى و شكستناپذيرى بود و به همين جهت هماره پيروز و سرفراز; چرا كه در انديشه ارزشها و جهان ماندگار و جاودانه بود، نه فناپذير و زودگذر، به همين دليل آنها را به بهاى اينها مبادله نكرد.
هنگامى كه راه او به سوى كوفه به فرماندهى «حُرّ» بسته شد و پس از گفت و شنودى، به او هشدار داده شد كه اگر پافشارى كند و آغازگر جنگ باشد، كشته خواهد شد، با قلبى هدفدار وشكستناپذير فرمود:
«لَيْسَ شأْنِى شأْنُ مَنْ يَخافُ الْمَوتَ، ما اَهْوَنَ الْمَوتِ عَلى سَبِيلِ نِيلِ الْعِزِّ وَاِحْيَاءِ الْحَقِّ; لَيْسَ الْمَوتُ فِى سَبِيلِ الْعِزِّ اِلاّ حَياةً خالِدَةً، وَلَيسَتِ الْحَياةُ مَعَ الذُّلِ اِلاَّ الْمَوتَ الَّذى لا حَياةَ مَعَهُ. اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِى؟ هَيْهاتَ، طـاشَ سَهْمُكَ، وَخابَ ظَنُّكَ. لَسْتُ اَخافُ الْمَوتَ، اِنَّ نَفْسِى لَأَكْبَرُ مِنْ ذلِكَ، وَ هِمَّتى لَأَعْلَى مِنْ أَنْ أَحْمِلِ الضَّيمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوتِ، وَ هَلْ تَقْدِرُونَ عَلى اَكْثَرَ مِنْ قَتْلِى؟ مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِى سَبِيلِاللّهِ، وَلكِنَّكُمْ لا تَقْدِرُنَ عَلى هَدْمِ مَجْدِى وَمَحْوِ عِزِّى وَ شَرَفِى، فَإذاً لا اُبـالِى بِالْقَتْلِ.»[44]
«من كسى نيستم كه از مرگ بهراسد و چنين چيزى هرگز در شأن من و نهضت آزادي خواهانه من نيست. راستى مرگ پرافتخار براى آفرينش عزّت و سربلندى و در راه زنده ساختن حق و عدالت چه قدر ناچيز و آسان است; چراكه مرگ در راه عزّت و سرفرازى جز زندگى جاودانه نيست و زندگى ذلّتبار نيز جز مرگ چيز ديگرى نيست. آيا مرا از مرگ مي ترسانى؟ راستى كه تيرت به خطا رفت و پندارت تباه گرديد; چرا كه من كسى نيستم كه از مرگ انتخابى و حكيمانه بهراسم. سبك و منش من پرشكوهتر و همت و مردانگي ام پر فرازتر از آن است كه از ترس مرگ، ذلّت و بيداد را بپذيرم! راستى آيا شما بر چيزى فراتر از كشتن جسم من توانايى داريد؟ درود خداى بر كشته شدن در راه او، اما بدانيد كه شما ناتوانتر از آن هستيد كه روح شكستناپذير و شرافت والاى مرا نابود سازيد، بنا بر اين چه باك از كشته شدن در راه عدالت وآزادگى.»
14ـ منش شكوه بار
آن حضرت به راستى نمونه عزّتخواهى و آزادمنشى است و با شهامتى وصفناپذير، مردم را به انديشه و منش زندگي ساز خويش فرامي خواند و با به هيچ انگاشتن شيوه هاى استبداد و اختناق، بر مبارزه با آن پاى مي فشارد و در سخن روشنگرش در قانونگريزى و آزادي ستيزى وكرامتشكنى مديريت بسته و استبدادى، به پيشقراولان سپاه آن، فرمودند:
«... فَأَنَا الْحُسَينُ بْنُ عَلِىِّ وَابْنُ فاطِمَهَ بِنْت رَسُولِا للّهِ نَفْسِى مَعَ اَنْفُسِكُمْ وَ اَهْلِى مَعَ اَهْلِكُمْ وَ لَكُمْ فِىَّ أُسْوَةٌ ... .»[45]
«هان اى مردم! اگر به پيمانى كه با من بستهايد وفادار بمانيد، به نيكبختى وسرفرازى اوج گرفتهايد; چرا كه من حسين هستم، فرزند فاطمه(عليها السلام) دخت سرفراز پيامبر و پسر على(عليه السلام). در راه عدالت و آزادى و آفرينش عزّت و شكوه براى جامعه استبدادزده و بلاديده، من با شما و پيشاپيش شما هستم و خاندانم به همراه خاندان شما، و براى شما در موضعگيرى و منش من الگو و سرمشق زيبا و پر جاذبهاى براى گزينش راه شايسته زندگى است.»
15ـ من براى آفرينش عزّت دين و امّت سزاوارترم
آن حضرت آموزگار راستين آزادى و آزادمنشى بود و براى بازگرداندن عزّت و كرامت پايمال شده امّت و زنده كردن هدفها و آرمانهاى دين خدا و نجات و رستگارى مردم دربند، به روشنگرى و مبارزه برخاست و خود در خطرها و آمادگى براى پرداخت هزينه گران نجات دين و جامعه از طاعون استبداد، از همه پيشگامتر بود; درست بر خلاف رهبران دنيا كه قدرت و امكانات و فرصتها و امتيازات و مديريت و آسايش را براى خود و خودي ها مي خواهند و رنج و دنبالهروى را براى ديگران.
او در سخن و عملى جاودانه در ترسيم بخشى از انگيزه ها و هدفهاى نهضت عزتطلبانه خويش، به سپاه «حُرّ» چنين گفت:
«اَيُّهَا النّاسُ! اِنَّ رَسُولَاللّهِ قالَ: مَنْ رَأى سُلْطَاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِ اللّهِ، ناكِثاً عَهْدَهُ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِاللّهِ، يَعْمَلُ فِى عِبادِ اللّهِ بِالْإثْمِ وَالْعُدوانِ فَلَمْ يُغَيِّر عَلَيْهِ بِفِعْل وَ لا قَوْل; كانَ حَقّاً عَلَى اللّهِ اَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ. اََلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطَانِ، وَ تَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمانِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ، وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفيىءِ، وَ اَنَا أَوْلى مَنْ قامَ بِنُصْرةِ دِينِ اللّهِ، وَ اِعْزازِ شَرْعِهِ، وَالْجَهادِ فِى سَبِيلِهِ لِتَكُونَ كَلِمَةاللّهِ هِىَ الْعُلْيا ... .»[46]
«هان اى مردم! پيامبر فرمود: هر كس پيشواى زورمدار و خودكامهاى را ببيند كه مقررات خدا را ناديده مي گيرد، مرزهاى آن را مي شكند، پيمان خدا را زير پا مي نهد و با روش مديريت و مردمدارى و قانونگرايى و معنويت من مخالفت مىورزد و به مردم ستم مي كند و حقوق و آزادى آنان را پايمال مي سازد، و آن گاه به نقد و نفى بيداد او بر نخيزد، بر خداست كه او را با همان استبدادپيشه در دوزخ همنشين سازد. هان! اينك بدانيد كه استبدادگران اموىمسلك فرمانبردارى شيطان را برگزيده و اطاعت خدا را كنار نهادهاند; تبهكارى را آشكار ساخته و مقررات خدا را تعطيل كرده و حقوق خدا و مردم را بر اساس هوا وهوس به انحصار خويش درآوردهاند، و من شايستهترين كسى هستم كه بايد براى يارى دين خدا و آفرينش عزّت آن و جهاد در راه حق و عدالت به منظور برترى آن بپا خيزم.»[47]
16ـ هدف و روش آزادمنشانه با اقدام بهنگام
پس از بسته شدن راه بر كاروان حسين(عليه السلام) به وسيله پيشقراولان سپاه استبداد، آن حضرت در ميان ياران راه به پا خاست، و پس از ستايش خدا و گرامي داشت پيامبر، اين گونه جلوه درخشان ديگرى از عزّت و سرفرازى را در برابر عصرها و نسلها به يادگار نهاد:
«إنَّه قَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ الأَمرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَإنَّ الدُّنيا قَدْ تَنَكَّرَتْ وَتَغَيَّرَتْ...اَلا تَرَوْنَ إلى الحقِّ لا يُعمَلُ بِه؟ وَإِلَى الباطِلِ لا يُتَناهى عَنهُ؟ لِيَرْغَب المُؤْمِنُ في لِقائِهِ مُحِقّاً، فَإنّي لا أَرَى المَوْتَ إلاّ سَعادَةً، وَالْحَياةَ مَعَ الظالِمينَ إلاّ بَرَماً.»[48]
«هان اى ياران راه! حوادث و رخدادهايى بر ما فرود آمده است كه مي نگريد. اينك، روزگار ما دگرگونى ناپسندى يافته و ضمن روكردن زشتي ها و خودكامگي ها، زيبايي هاى انسانى از جامعه رخت بر بسته و نيكي ها پشت كرده و روند تاريخ در مسيرى نامطلوب در جريان است. از فضيلتها و كرامتها، جز اندكى، به سان قطره هايى كه به هنگام ريخته شدن آب در اطراف جام مىماند، بيشتر باقى نمانده، ومردم در يك زندگى ننگين و فاجعهبارى بسان يك مزرعه يا بوستان آفتزده گرفتار آمدهاند! آيا نمي بينيد به حقّ و عدالت عمل نمي كنند و از باطل و بيداد روى نمي گردانند؟ شايسته است كه مردم باايمان از چنين محيط زورمدارانه و شرايط بسته و ننگينى به ملاقات پروردگار خود بشتابند؟! من مرگ را ـ در چنين شرايطى ـ جز سعادت نمي بينم; و زندگى با اين ستمگران را ملالانگيز و جانفرسا مي دانم!»
بدين سان، پيشواى آزادى در اين سخن جاودانه و موضعگيرى عزّت ساز خود، به دو اصل اساسى رهنمون گرديد:
يك: نخست، هدف از شهادت راستين و آگاهانه را بيان فرمود، كه برپا داشتن حق وعدالت و سرنگون ساختن باطل و بيداد و دگرگون ساختن شيوه ها، سياستها، هدفها، آرمانها و اصلاح بنيادى جامعه در پرتو درايت و ژرفنگرى و قانونمدارى است، تا مردم به عزّت و آزادگى برسند و بر سرنوشت خود حاكم گردند.
دو: افزون بر آن، هنگامه مناسب و اقدام به موقع و به جاى كار را نشان داد، و روشن ساخت كه هنگامه شهادت وقتى است كه حق و عدالت پايمال مي شود، و فريب و بيداد، بابستن راه هاى گفت و شنود منطقى و روزنه هاى خردورزى و اصلاحپذيرى، باقانون شكنى و خشونت، ميداندار مي شود; آرى، آنگاه است كه مرگ هدفدار براى توحيدگرايان آزاده و اصلاحگران فضيلت خواه، نيكبختى و زندگى با تبهكاران رنجآور است.
17ـ اين نامه در خور پاسخ نيست
پس از فرود حسين(عليه السلام) در كربلا و گزارش آن به وسيله «حُرّ» به «عبيد»، او نامهاى به اين مضمون براى پيشواى آزادى نوشت:
«هان اى حسين! فرودت در كربلا به من گزارش شد، اميرمؤمنان! يزيد به من نوشته است كه سر بر بالش ننهم و سير نخورم تا تو را به ديدار خداى لطيف بفرستم، و يا به حكم من و او گردن نهى و دست تسليم بالا برى!»
هنگامى كه نامه آن عنصر حقير و خودكامه به دست آن نُماد جاودانه درايت و آزادگى رسيد و آن را خواند، به دور افكند و فرمود:
«لا أفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَروا مَرْضاة المخْلوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ.»
«گروهى كه خشنودى مخلوقى ناتوان را به بهاى ناخشنودى و خشم خداى توانا خريدند، رستگار و سربلند نخواهند شد.»
نامه رسان جواب نامه را طلبيد، كه آن پيكره صلابت و عزّت فرمود:
«مالَهُ عِندي جوابٌ، لاِنَّهُ قَدْ حَقَّتْ عَلَيْهِ كَلِمَةُ العَذابِ.»
«اين نامه در خور پاسخ نيست; چرا كه بر نويسندهاش ـ به خاطر زورمدارى و قانون شكنى ـ عذاب خدا بايستهاست.»[49]
18ـ من و پذيرش خوارى؟
حسين(عليه السلام) روز عاشورا به پاخاست و در برابر سپاه اختناق، با رساترين نداى خويش به روشنگرى و خيرخواهى پرداخت و ريشه و تبار پر افتخار خود را برشمرد و دليل سياهكاري هاى آنان را پرسيد كه:
«فَبِمَ تَستَحِلُّونَ دَمي وَ أَبي الذّائِدُ عَنِ الحَوْضِ غَداً يَذودُ عَنْهُ رِجالاً كَما يُذادُ البَعيرُ الصادِرُ عَنِ الْماءِ; وَ لِواءُ الحَمْدِ في يَدِ اَبى يَوْمَ القِيامَة؟»
«پس چگونه و به كدامين جرم و به چه گناهى ريختن خون مرا روا مي شماريد؟ به چه مجوّزى براى كشتن من همدست و همداستان شدهايد؟ و چگونه با فرزندان اسلام وپيامبر اين گونه رفتار مي كنيد؟»
ستون فقرات سپاه ساكت بود، امّا مهره هاى پليد آن، كه از افشاندهشدن بذر بيدارى وآزادگى بر دلها بر خود مىلرزيدند، به منظور شعلهور ساختن آتش جنگ تجاوزكارانه و دميدن بر كوره تعصب و دنبالهروى، فرياد كشيدند:
«قَدْ عَلِمْنا ذلِكَ كُلَّه، وَنَحْنُ غَيْرُ تارِكيكَ حَتّى تَذوقَ المَوْتَ عَطَشاً!»[50]
«همه آنچه را كه گفتى مي دانيم، امّا تو را رها نخواهيم ساخت، تا يا دست بيعت به امير امّت بدهى و يا از تشنگى جان به جانآفرين تسليم دارى!»
اين جا بود كه آن نُماد عزّت حق و حقطلبان تاريخ خروشيد:
«لا وَ ا للّهِ لا إُعْطِيْهِم بِيَدِى اِعْطـاءَ الذَّليلِ وَ لا اَفِرُّ فِرارَ الْعَبيدِ، عِبادَا للّهِ! وَ اِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَ رَبِّكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ[51] وَ اَعُوذُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّر لَا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ.»[52]
«نه! به خداى سوگند نه دست ذلّت به دست استبدادگران خواهم نهاد و نه به سان بردگان و بردهصفتان ترسو از ميدان عزّت و افتخار خواهم گريخت; بندگان خدا! من به پروردگار خود و شما پناه مي برم از اين كه سنگبارانم كنيد. و من از شرارت هر حق ناپذيرى ـ كه به روز حساب ايمان نمىآورد و به خاطر هواى دل خويش به هر فريب وزشتى دست مي يازد ـ به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مي برم.»[53]
راستى تمسك به اين آيات ـ كه منطق موسى و توحيدگراى آل فرعون است ـ اتفاقى است يا حكيمانه و هدفدار و حساب شده، كدام يك؟
19ـ درخشان ترين جلوه شكوه و شكست ناپذيرى
پس از پافشارى سپاه استبداد بر ادامه جنگ و جنون، آن حضرت بر مركب پيامبر نشست و در برابر آنان قرار گرفت. پيش از هرچيز آنان را به سكوت و شنيدن سخنانش فراخواند و آن جا را به دانشگاه آگاهى و آزادگى تبديل ساخت و با شيواترين و رساترين و حماسي ترين بيان به روشنگرى پرداخت:
«تَبَّاً لَكُمْ أَيَّتُها الجَماعَةُ! وَ تَرْحاً، حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونا وآلِهين فأصْرَخْناكُمْ مُوجِفينَ، سَلَلْتُمْ عَلَينا سَيْفاً فِي أَيْماِنكُمْ، وَحَشَشْتُمْ عَلَيْنا ناراًَاِقْتَدَحْناها عَلى عَدوِّنا وَ عَدوِّكُم، أصْبحْتُم أوْلِياءَ ِلأَعْدائِكُمْ عَلى أوليائِكُمْ، ويَداً عَلَيْهِم، بِغَيرِ عَدْل أفْشَوْهُ فيكم، ولا أَمَل أصْبحَ لَكُمْ فيهِم ... .»
«هان اى گروه دنبالهرو! مرگتان باد و ذلّت و اندوه قرينتان. آيا شما پس از اينكه با شور و شوق فراوان دست يارىطلبى به روى ما گشوديد، آنگاه كه ما به دادخواهى شما پاسخ مثبت داده و بي درنگ و با احساس انسانى به سوى شما شتافته و به ياريتان برخاستيم، اينك شمشيرهاى آختهاى را ـ كه براى دفاع از برنامه هاى آزادي خواهانه ما به دست گرفته بوديد ـ ضدّ ما به كار گرفتيد؟ آيا كمر به كشتن ما بستيد، و آتش ستمسوزى را كه ما بر ضدّ دشمنان خشونتكيش و سياهكار مشتركمان برافروخته بوديم، بر ضدّ ما شعلهور ساختيد؟! در نتيجه به حمايت دشمنانتان، و به زيان دوستان و پيشوايانتان برخاستيد؟ آن هم بىآن كه اين دشمن خيرهسر، عدل و دادى در جامعه شما حاكم ساخته باشد و بىآن كه هيچ اميد به آينده بهتر يا نيكى و شايستگى برايتان در انديشه و عملكرد آنان به چشم بخورد؟ واى بر شما! آيا شما سزاوار بلا نيستيد؟ كه از ما روى برتافته و از يارى ما ـ كه براى عدالت و آزادى به پاخاسته و از مرزهاى دين خدا و حقوق و امنيت پايمال شده عصرها و نسلها دفاع مي كنيم ـ سر باز زديد و با واپسگراترين و ستمكارترينهاى روزگار همراه شديد؟ آيا نيك انديشيدهايد كه چه مي خواهيد و چرا با ما سر جنگ داريد؟»
يكى از فرماندهان سپاه استبداد گفت:
«اَنْزِلْ عَلى حُكْمِ بَنِى عَمِّك!»
«دستور امير اين است كه بايد به فرمان حكومت گردن گزارى و به مشروعيت آن رأى دهى، و گر نه تو را رها نخواهيم ساخت!»
آن قلّه پرفراز و تسخيرناپذير فرزانگى و كرامت، هنگامى كه در برابر منطق و درايت و خيرخواهى و مهر و مسالمت و مداراى خويش، باز هم آن پاسخ زورمدارانه را شنيد، شيرآسا خروشيد:
«ألا وَ إِنَّ الدَعيَّ بْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَينِ: بَينَ السِّلَّةِ والذِّلَّةِ، وَ هَيْهاتَ منَّا الذِّلَّةِ، يَأبَى اللهُ لنا ذلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمنونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ، و طَهُرتْ، وَ أُنُوفٌ حَميَّةٌ، وَ نفوسٌ أبيَّةٌ مِنْ اَنْ نُؤثِرَ طاعةَ اللِئآمِ على مصارعِ الكِرامِ. ألا و إنّي زاحِفٌ بِهذهِ الأُسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ العَدَدِ، وَ خِذلانِ النّاصْرِ.»[54]
«هان اى عصرها و نسلها! به هوش كه اين فرومايه فرزند فرومايه، اينك مرا ميان دو راه و دو انتخاب قرار داده است: بر سر دو راهىِ ذلّتپذيرى و تسليم خفّتبار در برابر فرومايگان و واپسگرايان حاكم، و يامرگ پرافتخار و باعزتّ و سرفرازى با پايبندى به آرمانها! و چه قدر دور است از ما كه خوارى را برگزينيم! خدا و پيامبرش وايمانآوردگان و روشنفكران و دامانهاى پاك و رگ و ريشه هاى پاكيزه و مغزهاى روشنانديش و جانهاى ستمستيز و باشرافت نمىپذيرند كه ما فرمانبردارى فرومايگان و پايمالگران حقوق و امنيت و آزادى مردم را بر شهادتگاه رادمردان وآزادمنشان مقدّم بداريم! از اين رو به هوش باشيد كه من با همين خاندان و با اين يارانِ به شمار اندك و با وجود پشت به حقّ و عدالت نمودن پيمان شكنان، راه خويش را برگزيده و براى دفاع از حق، به يارى خدا مقاوم و شكستناپذير آمادهام.»
اين سان اميد پوچ و شقاوتبار رژيم اموى را براى هميشه به باد داد، و نه تنها زورمدارى وتحميل ذلّت را نپذيرفت، كه مارك ننگ و خفّت را بر پيشانى همه استبدادگران قرون و اعصار نواخت و حسرت تسليم شدن و دست بيعت سپردن را بر دلهاى سياه و پليدشان نهاد و اين درس بزرگ را به همه آموخت كه در برابر شيفتگان قدرت چگونه بايد ايستاد و نَه گفت.
گفتنى است كه آن نُماد عزّت و افتخار تاريخ بشر، روشن مي سازد كه به چند دليل تن به ذلّت و بيعت خواهى زورمدارانه نخواهد داد و مرگ باعزّت و آزادگى را برخواهد گزيد:
يك: به دليل ايمان ژرف به خداى عزيز و عزّتبخش كه ذلّت پذيرى را بر بندگانش نمىپذيرد; همين گونه پيامبر و يكتاپرستان راستين;
دو: افزون بر اين، آن خانه و خاندان پاك و آن خردها و جانهاى پرشرافت كه حسين(عليه السلام)در كنار آنان تربيت يافت و شكوفا شد، به او شير عزّت و آزادگى و بينش و منش شكستناپذيرى و عزّت دادهاند، نه ذلّتپذيرى و تحمل تحقير و زورمدارى; «يَأبَى اللهُ لنا ذلِكَ وَ رَسُولُهُ ... .»[55]
آن گاه آن پيكره ايمان و اخلاص پس از هشدارى دلسوزانه، اين گونه و با اين آيات روشنگر سخنان گهربار خويش را پايان داد:
(... فَأجْمِعُوا أمرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُم ثُمَّ لايَكُنْ اَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمًّ اقْضُوا اِلَىَّ وَ لاتُنْظِرونَ،[56] إِنّي تَوَكَّلتُ عَلَى اللهِ رَبّي وَ رَبِّكُمْ، ما مِنْ دابَّة إلاّ هُوَ آخِذٌ بناصِيَتِها إنَّ ربّي عَلى صِراط مُستقيم[57] ... وأنْتَ ربُّنا عليك توكّلنا وإليكَ أَنَبْنا وإليكَ المَصيرُ)[58]
آيا تلاوت اين آيات كه بيانگر مبارزه نوح و هود و پدر توحيدگرايان و عزّت طلبان، ابراهيم در برابر سردمداران شرك و استبداد و حقارت است، نمايشگر اين حقيقت نيست كه عاشورا وپيشواى آزادى، نُماد فضيلت و آزادگى و شكستناپذيرى و عدالتخواهى همه پيامبران است وطرف مقابل، جرثومه و نماينده استبدادگران آزادي كش تاريخ بشر؟ و آيا اين نُمود عزّت وشكستناپذيرى قرآن در رويداد عاشورا و يا نُمود عزّت و شكست ناپذيرى عاشورا در قرآن نيست؟
20ـ من شيوه استبدادى را براى اداره جامعه نخواهم پذيرفت
ياران فداكار حسين(عليه السلام) بخشى از روز عاشورا را با سپاه استبداد به صورت تن به تن و يا گروهى مبارزه كرده و برخى سر بر بستر شهادت نهاده بودند، كه دشمن بر فشار خويش افزود، امّا آن حضرت حماسهاى ديگر آفريد و فرمود:
«اشْتَدّ غَضَبُ اللهِ عَلَى اليَهودِ إذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً... وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْم اتّفَقَت كَلِمتُهُمْ عَلى قَتْلِ ابنِ بِنْتِ نَبيِّهِمْ. أَما وَ اللّهِ لاأُجيبُهُمْ إِلى شىء مِمّا يُريدونَ حَتّى أَلْقَى اللّهَ وَ اَنَا مُخضَّبٌ بِدَمى.»[59]
«خشم خدا بر يهود آنگاه شدّت يافت كه براى خداى يكتا فرزند تراشيدند، و بر اين پندار موهوم خويش پاى فشردند، و خشم خدا بر مسيحيان آنگاه سخت گرديد، كه به جاى توحيدگرايى، به سه گانهپرستى گرايش يافتند و ذات بى همتاى خدا را سومين خدا خواندند! و خشم خدا بر مجوسيان آنگاه شدّت گرفت كه به جاى خدا، خورشيد و ماه را پرستيدند، و خشم خدا بر اين استبدادگران تاريكانديش وخشونتطلب آنگاه سخت شد كه با ادعاى اسلامخواهى و نداى تكبير و تهليل بر ريختن خون پسر دخت سرفراز پيامبرشان همدست و همداستان شدند! هان! به هوش باشيد! به خداى سوگند من به ذرّهاى از خواسته هاى ظالمانه و زورگويانه آنان جواب مثبت نخواهم داد، و در برابر ستم، شكستناپذير و عزّتمند خواهم ايستاد تا در حالى كه در دفاع از حقوق مردم خويش به خون رنگين شده باشم به ديدار خدايم نايل آيم. آرى، به خداى سوگند استبداد و ذلّت را براى خود و مردم نخواهم پذيرفت.»
21ـ شهادت گاه عزّت و آزادگى
هنگامى كه دشمن ددمنش در پيكار نابرابر با آن تجسم آزادگى و پايمردى عاجز ماند و «شمر» به سركردگى گروهى ميان او و سراپردهاش جدايى افكند و سنگر گرفت تا اورا ناگزير به تسليم سازد، آن حضرت ندا در داد:
«وَيْحَكُمْ يا شيعَةَ آلِ أبى سُفْيانَ! إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ وَ كُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا أَحْراراً فى دُنْياكُمْ هذِهِ وَارْجِعُوا إِلى أَحْسابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ عَرَباً كَما تَزْعُمُونَ.»[60]
«هان اى دنبالهروهاى دودمان بيدادپيشه ابوسفيان! اگر از دين و آيين بهرهاى نداريد و از محاسبه روز رستاخيز نمي ترسيد، پس در دنياى خويش اندكى آزادمرد باشيد; و اگر از آن هم بي بهرهايد، اگر خود را از امّت عرب مىپنداريد به ريشه و تبار خويش باز گرديد، و جوانمردى و غيرت عربى را پاس داريد.»
بدينسان از شهادتگاه الهامبخش خويش، به گونهاى نداى آزادگى و نُمود شكستناپذيرى را طنين انداز و جلوهگر ساخت كه تاريك انديشترين و خشونت كيشترين مهره سپاه استبداد نيز ناگزير به پذيرش و تصديق آن گرديد.
22ـ نداى آزادگى و شكست ناپذيرى از فراز نيزه ها
حسين(عليه السلام) نه تنها در زندگى و نهضت و منطق و منش خويش تا لحظه شهادت نُماد شكستناپذيرى و ترجمان آزادى و در انديشه آفرينش عزّت و صلابت براى انسان و نفى ذلّت وحقارت در هر شكل و نام و فرمى بود، بلكه آن حضرت سرِ سرفرازش را نيز بر فراز نيزه ها و كاخ بيداد يزيد هماره و هميشه به همراه قرآن و آيات ستم ستيز آن، به چشمه سار جوشان عزّت وپرچم هماره در اهتزاز آزادگى و عزّتطلبى انسان تبديل ساخت و نشان داد كه با كشته شدنش، نهضت آزادي خواهانه او از جوشش و موج باز نمي ايستد و شهادتگاه و مزار عطر آگين و عاشورا واربعين و نام و ياد و خاطره هاى او نيز براى مردم شورانگيز و سازنده و براى ظالمان و خودكامگان و دشمنان آزادى و حقوق بشر هراسانگيز و خطرخيز است، چرا كه او با شاهكارى كه آفريد، ديگر يك فرد نيست تا با كشتن او چراغ راه مردم آزادي خواه خاموش شود; نه، بلكه آن حضرت راهى را گشود و حركتى را آغازيد و طرحى را افكند كه به يك جريان ماندگار و يك فرهنگ و مكتب آزادي خواهى و عزتطلبى براى بشر تبديل شد; به همين جهت هم استبدادگران قرون و اعصار از مزار او نيز مي هراسند و بارها براى ويران كردن و بي رونق ساختن و تحريف روح نهضت او و يا بهرهورى ابزارى از نام شورانگيز او، دست به تخريب و شقاوت مىزنند و يابراى آن نُماد شكوه وشكستناپذيرى، رقيب مي تراشند.
راستى چرا سرِ سرفراز او بر فراز نى به تلاوت اين آيات پرداخت:[61]
(اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ اياتِنا عَجَباً اِذْ اَوىَ الْفِتْيَةُ اِلىَ الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا اتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّيءْ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَداً)[62]
«آيا چنين پنداشتى كه تنها "اصحاب كهف" و "رقيم" از نشانه هاى شگفتانگيز قدرت بي كران ما بودند؟ هنگامى را به ياد آور كه آن جوانانِ حقطلب و آزادي خواه به آن غار پناه بردند، و گفتند: پروردگارا، از سوى خود رحمت و بخشايشى به ما ارزانى دار، وبراى ما راه نجات و هدايتى در كارمان فراهم آور ... .»
آيا تلاوت اين آيات، نشانگر اين حقيقت نيست كه رژيم اموى در پرده مذهب سالارى و ادعاى جانشينى پيامبر، چنان شرك و ظلم و كيش شخصيت و اختناقى را حاكم ساخته بود كه ديگر جايى براى آزادى و عدالت و سرفرازى و عزّت و طرفداران آنها نبود و آنان بايد به سان «اصحاب كهف» از خشونت و شرارت دژخيمان استبداد به كوه ها و دشتها و غارها پناه برند وطرحى ديگر براى نجات و آزادى بيفكنند؟
راستى چرا آن سرِ سرفراز و موجانگيز در مركز قدرت و در كاخ استبداد، اين آيه را تلاوت كرد:
(وَسَيَعْلَمُ الَّذِيْنَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَب يَنْقَلِبُونَ)[63]
«كسانى كه ستم كردند به زودى خواهند دانست كه به چه بازگشتگاهى باز خواهند گشت.»
آيا جز اين است كه به ستمستيزى نهضت خويش پاى مي فشارد و اميد مي دهد كه پيروزى از آنِ منش و روش آن ترجمان عزّت و آزادگى و رهروان راستين راه اوست؟
بدينسان مي نگريم كه پيشواى آزادى از آغاز نهضت عزّتخواهانه و ستمستيزش تا روز عاشورا و پس از آن با سرِ سرفرازش به همراه كاروان اسيران آزادي بخش و ذلّت ستيز در كوفه وشام و تلاوت آيات قرآن به مناسبتهاى گوناگون، از سويى از روح شكستناپذير قرآن وفروفرستنده آن ـ كه سرچشمه عزّتها و قدرتهاست ـ يارى مي جويد و به او اعتماد مي كند و از دگرسو به همراه آن به سوى هدف بلند و آرمان خدايى خويش گام مي سپارد و با تمسك هماره به آن نشان مي دهد كه كار سِتُرگ او كه در حقيقت كارى قرآنى و نبوى و علوى است، از قرآن سرچشمه گرفته و گام به گام بر شاهراه آن پيش رفته، و تنها به هدف آفرينش و پياده كردن مقررات قرآن و تأمين حقوق و كرامت بندگان او انديشيده است.[64]
درخشش هماره نهضت عاشورا
دانشمندان در نگرش به راز صعود و سقوط جامعه ها، برترين و پايدارترين سرمايه جنبشها را احساس عزّت و شخصيت و استقلال انديشه و ابتكار عنوان مي كنند، و مي دانيم كه استبداد سياهكار اموى، گوهر كمياب احساس عزّت و آزادگى و شجاعت و ابتكار را در جامعه كشت و از آن مردم زنده و بالنده،[65] به تدريج گورستانى سرد و خاموش پديد آورد!
كار ذلّتپذيرى و واپسگرايى و فقدان آزادى انديشه و بيان مردم، به جايى رسيد كه به هر انحصارگر و زورمدارى ـ كه خود را جانشين خدا و پيامبر عنوان مي داد و منتقد و مخالف خود را مارك كفر و ارتداد و خيانت مىزد ـ تسليم مي شدند و به خواست او، اطاعت از وى و عمالش را واجب، نقد او را حرام، و همكارى و وفاى به بيعت اورا لازم پنداشته و او را «اولوا الأمر» و صاحب اختيار مال و جان و ناموس و وطن و دين مردم مي خواندند!
نهاد قدرت خود را فراتر از قانون مىپنداشت و هر آنچه را مي خواست، ديكته مي كرد ومردم در بند نه تنها دم بر نمىآوردند كه ناگزير، استقبال هم مي كردند و به تمام مظاهر خودسرى و زورگويى و اسارت و تحقير، آفرين هم مي گفتند.
يكى از سرايندگان آن زمان در وصف سرطان مرگبار دنبالهروى و خفّتپذيرى جامعه از استبداد چنين مي سرايد:
«فَإنْ تَأْتُوا بِرَمْلَة اَوْ بِهِنْد نُبايِعُها اَمِيْرةَ مُؤْمِنِينا!»
«اگر از زنان و كنيزكان كاخ اموى، به سان "رمله" يا "هند" را هم نامزد رهبرى و خلافت كنند، ما مردم دربند از فرط ذلّتپذيرى و سركوب شدگى با آنان بيعت مي كنيم!»[66]
* * *
... امّا نهضت شكستناپذير و زندگي ساز عاشورا به مردم ذلّتزده و تحقير شده و مقهور خشونت و استبداد، جرأت بخشيد تا خود را انسان و صاحب حرمت و كرامت بنگرند، خود را به سان حاكمان و مديران جامعه داراى حقوق و آزادى و امنيت بخواهند، قدرت و حكومت را برخاسته از خواست خدا و نظارتپذير و تضمينگر حقوق مردم بطلبند، و به خود جسارت و شهامت انديشه و مقايسه و سنجش و گزينش و نفى آزادانه بدهند.
كار سِتُرگ و عزّتآفرين حسين(عليه السلام) و عاشورا اين بود كه آن شخصيت عزّتخواه و آن منش آزادىطلب و آن روح و انديشه استقلالجوى پرورده قرآن و پيامبر را با روشنگرى فكرى و دهش عقيدتى و شورانگيزى و حماسه سازى و الگودهى عينى و عملى خود و خاندان و شاگردان و يارانش زنده و بالنده و پرطراوت ساخت.
«فَأَنَا الْحُسَينُ، نَفْسِى مَعَ اَنْفُسِكُمْ وَ اَهْلِى مَعَ اَهْلِكُمْ وَ لَكُمْ فِىَّ أُسْوَةٌ ... .»[67]
پس از نهضت عزّتساز عاشورا و رسيدن پيام شكست ناپذيرى و صلابت آن بر جاى جاى قلمرو اسلام و اثرگذارى معجزهآساى آن در زدايش نكبت و حقارت و ترس و ستمپذيرى، و دميده شدن روح شهامت و آزادگى در كالبد جامعه و تزريق خون شرف و كرامت در رگها، در وصف دگرگونى مطلوب و مترقى دلها و انديشه ها بر ضدّ استبداد و اختناق، همان شاعر آزادمنش، كه پيش از عاشورا از ذلّتپذيرى و حقارت مردم آن گونه در نهان مي ناليد، اين بار بلند و آشكارا چنين سرود:
«حَشَيْنَا الْغَيْظَ حَتّى لَوْ شَرِبْنا دِماءَ بَنِى أُمِيَّه مـا رَوَيْنـا!»
«گستره دلهاى ما به اندازهاى از خشم و كينه استبدادگران اموىمسلك انباشته است، كه اگر خون پليد آنان را هم بياشاميم سيراب نخواهيم شد!»[68]
اگر پس از مبارزه آزادمنشانه امام حسين(عليه السلام) و شهادت انتخابى و حماسهساز او و خاندان و ياران عزّتمند و شكستناپذيرش مي بينيم به تدريج لبها گشوده و زبانها باز و چهره ها و استعدادها ظاهر شده و مردم منش مترقى و مردمنواز و عادلانه آل على(عليه السلام) را زندگي ساز و احياگر اسلام و قرآن وصف مي كنند و خود آنان را به عنوان سمبل آزادى و آزادگى و بشردوستى مي ستايند و تاعرش بالا مي برند و در برابر آن، استبداد و اختناق و خشونت و فساد اموى و مهره ها و دژخيمهاى پليد آن را به باد نفى و نكوهش و لعنت و نفرين مي گيرند و با شورشها و قيامهاى پياپى آنان را به دوزخ مي فرستند، همه اينها پرتوى از شعله عزّتآفرين و ذلّت ستيز عاشوراست.
اگر در راه كربلا، سخن شورآفرين جوان دانشمند امام حسين(عليه السلام)، روح آزادمنشان را مي نوازد كه جان پدر! با اين موضع حقطلبانه، چه باك از مرگ پر عزّت و افتخار انگيز؟ «يا أَبَةِ إِذَنْ لا نُبالى بِالْمَوْتِ»[69] و روز عاشورا با اين بينش و منطق شكستناپذير، دليرانه در برابر بيداد قامت بر مي افرازد: به خداى سوگند نبايد اين فرومايه و فرزند فرومايه بر مردم ما حكم براند ... «وَاللّهِ لايَحْكُمُ فيْنَا اَبْنُ الَّدعِىّ ...»[70] و ديدگاه و منطق يادگار ارجمند امام مجتبى(عليه السلام) در پاسخ پرسش پيشواى آزادى از مرگ آزادمنشانه، سندِ شكوه و افتخار مي گردد كه از عسل مصفّا شيرينتر و دلنشينتر است; «اَحْلى مِن العَسَلِ!»[71] و اگر در آستانه عاشورا آن موضعگيرى بى همتاى سردار عاشورا و برادرانش را در برابر امان و اماننامه «شمر» مي نگريم كه دستهاى خيانتبارت بريده باد! و ننگ و نفرين بر اماننامهات اى دشمن خدا! آيا از ما مي خواهى كه برادر و سالارمان حسين(عليه السلام)، فرزند ارجمند فاطمه(عليها السلام) را رها سازيم و سر بر آستان لعنتشدگان بساييم و ننگ و عار فرمانبردارى آن خودكامگان انحصارگر و سياهكار را پذيرا شويم؟ «تَبَّت يَداكَ وَ لُعِنَ ما جِئْتَ بِهِ مِنْ أمانِكَ يا عَدُوَّ اللّهِ...»[72] همه اين جلوه هاى عزّت و صلابت و درايت، پرتوى از تابش روح ستم ستيز و عزّتآفرين حسين(عليه السلام) و عاشوراى او بر دلهاست.
نيز اگر پس از بسته شدن راه بر كاروان حسين(عليه السلام)، و واكنش آن حضرت كه ضمن روشنگرى دليرانهاى فرمود: در چنين شرايط ظالمانهاى مرگ را جز سعادت نمي بيند; و زندگى با ستمگران خشونتكيش را ملالانگيز و جانفرسا مي داند! «فَإنّي لا أَرَى المَوْتَ إلاّ سَعادَةً، وَالْحَياةَ مَعَ الظالِمينَ إلاّ بَرَماً»، هر كدام از خاندان و يارانش در برابر سهمگينترين فشار و ددمنشى استبداد، ضمن پاسخهاى لبريز از صفا و وفا، يكصدا با صلابت و قوّت قلب به پا مي خيزند وپافشارى مي كنند كه: نه، حسين جان! تو را رها نخواهيم ساخت! زشت باد چهره زندگى پس از تو! «لا أَرانَا اللّهُ ذلِكَ اَبَداً... لا وَاللّهِ لانُفارِقُكَ أَبَداً حتى نَقيكَ بِأسيافِنا وَ نُقْتَلُ بَيْنَ يَديك ...»[73] اين موضع شكوهبار، پرتوى از تابش روح سِتُرگ حسين(عليه السلام) بر جانهاى حق طلب و ارواح كمالجوى آنان است.
اگر در گرماگرم آن نهضت ذلّتستيز، شهامت و شكستناپذيرى سفير آزادى را مي نگريم كه در برابر اماننامه استبداد، نداى آزادگى سر مي دهد كه:
«أقْسَمْتُ لا أُقْتَلُ اِلاّ حُرّاً وَاِنْ رَايتُ المَوتَ شَيْئاً نُكْراً ... .»[74]
«سوگند ياد كردهام كه جز به آزادي خواهى سر بر بستر شهادت نگذارم.»
اگر ميزبان دليرش، «هانى» و نيز «قيس صيداوى»، آن نامهرسان درايتمند و شجاع و نيز زن آزادهاى چون «طوعه» را مي نگريم، كه خانه گلين خود را به سنگر آزادگى و پناهگاه «مسلم» تبديل مي سازد،[75] و اگر پس از روز سِتُرگ عاشورا و پس از طنينافكن شدن نداى آزادي خواهى حسين(عليه السلام)بر بام گيتى در آن روزگار وحشت و ترور، قيام شجاعانه «عبداللّه بن عفيفها» در مسجد و مجلس دژخيم كوفه و نداى عزّتخواهانه دختر آزاده او را مي نگريم; اگر صداى اعتراض زنان دگرانديش و مخالف استبداد، نظير زن «خولى» و «نوار» خواهر «كعب» ـ از فرماندهان سپاه استبداد ـ و همانندهاى او در خانه ها و كوچه ها ضدّ جنگ و جنون سرداران دين فروش اموى به گوش مي رسد و حتى درون خانه هايشان بر آنان ناامن مي شود، اگر نهضت شجاعانه توّابين، قيام دليرانه مختار، انقلاب مدينه، قيام «ابن زبير» در مكّه و شورش «نجده حنفى» در «يمامه» يكى پس از ديگرى زبانه مي كشد; اگر فرياد يحيي بن حكمها، زيد بن ارقمها، جوان حقجوى شامى، سفير آزادمنش رومى، عالم نوانديش مذهبى يهود در مجلس يزيد و خروش زنان و دختران بزرگ و آزاده مدينه، نظير «اُم سلمه»، زينب دختر آزاده عقيل و ديگر زنان و مردان استبدادستيز مدينه و جاى جاى قلمرو اسلام، به آسمان بر مي خيزد، همه و همه پرتوى از خورشيد ظلمتسوز و عزّتآفرين حسين(عليه السلام) و عاشوراى اوست.
بالاتر از همه اينها، اگر امام سجّاد(عليه السلام)، زينب(عليها السلام)، فاطمه، اُمّكلثوم، سكينه، رقيه و ديگر خواهران و دختران دانشمند و عدالتخواه حسين(عليه السلام) توانستند با به دوش كشيدن داغ لاله ها، با فرصتسازى و مديريت و شجاعت خويش همه جا را به دانشگاه عزّت و آزادگى تبديل ساخته و از كنار شهادتگاه پيشواى آزادى تا دروازه كوفه، كاخ «عبيد»، منزلگاه هاى ميان كوفه و شام تا كاخ دمشق و خرابه شام و در هر كوى و برزن، رعدآسا و ظلمت سوز و شعلهافكن، شورى ديگر برپا كنند و شعورى تازه بر انگيزند و دنيا را پر صدا سازند، و حتى سراپرده اموى را نيز به اعتراض وشورش ضدّ استبداد برانگيزند، همه اينها از جلوه هاى عزّت و شكستناپذيرى عاشورا وثمره دميده شدن روح همّت و شهامت بر كالبدها و تزريق خون كرامت بر رگهاى مردم بلازده، ومساعد ساختن شرايط و فضابراى تنفس و روشنگرى و تحول مطلوب است.
به راستى آيا مدينه، مكّه و كوفه، آن سه مركز بزرگ آن روز جهان اسلام، و شام ـ كه قلمرو استبداد اموى بود و نيروى تاريكانديش و خشن آن كه به سياهكاران اموى امكان آن فجايع را مي داد[76] ـ پيش از هجرت تاريخساز و مبارزه سِتُرگ و شهادت عزّت طلبانه حسين(عليه السلام)، به سان پس از آن بود؟
آيا پيش از عاشورا و در آن فضاى پر اختناق و آكنده از تملق و بتسازى و ظالمپرورى ـ كه آگاهان و خيرخواهان جامعه دهانشان دوخته و قلمهايشان شكسته، و اوباش و سگهاى هار استبداد همه جا بى مهار و رها مىلوليدند ـ ممكن بود امام سجّاد آن خطبه روشنگر و رسواساز را در جهت نجات مردم و تزلزل اركان استبداد، در مكّه يا مدينه و كوفه ايراد كند؟
آيا كسى مى توانست در تالار استاندارى كوفه و در برابر «عبيد»، آن دژخيم سياهرو و يا در كاخ يزيد بر سبك استبدادى حاكم و رايج اعتراض كند و آن را نقد نمايد؟
اگر اين گونه بود، چرا كوفه، مكّه، مدينه، شام و ديگر شهرها پيش از عاشورا، در برابر آن فجايع دهشتناك خاموش و مرده بود؟ چرا نداى اعتراض و پايدارى و شهامت از هيچ جا بر نمي خاست و دعوت به حق و هشدار از بيداد و خشونت و ددمنشى و داغ و درفش و زنده به گور ساختن آزاديخواهان و دريدن حلقوم حقطلبان و بنياد و گسترش دخمه هاى مرگ و شكنجه و به يك كلام تبديل سيره و سيستم عادلانه و آزادمنشانه و بشردوستانه پيامبر و على(عليه السلام) به يك مذهب سالارى خشن و هراسانگيز و منحط و عقب مانده، جز از خاندان على(عليه السلام)و برخى رهروان راه آنان، از جايى شنيده نمي شد؟ و چرا پس از جاباز كردن پيام عاشورا در دلها بود كه نمايندگان مردم مدينه و برخى شهرهاى ديگر پس از ديدارى از شام و ملاقات با خليفه و شكايت از عمال خشونتكيش او، وقتى به شهرهاى خود باز گشتند، تازه فرياد اعتراضشان مردم را شوراند كه اى واى! ما از نزد رهبر و خليفه بيدادگر و پليدى مىآييم كه همه مقررات خدا را شكسته و حقوق مردم را پايمال مي سازد؟
كار سترگ و معجزه آساى حسين(عليه السلام)
نكته ظريفتر و باريكتر اين كه، چرا «زينب» با آن شكوه و شهامت و دريادلى، شب عاشورا با احساس خطر جدّى به جان پيشواى آزادى، آن گونه بىقرار مي شود،[77] امّا پس از عاشورا با اين وصف كه در بند اسارت است و زير برق شمشيرهاى دژخيمان سياهرو، با درايت وشهامتى وصفناپذير در پاسخ فريبكارى و دجّالگرى «عبيد»، پاسخ اهانت و تحريف او را مي دهد:
«... إِنَّما يَفْتَضِحُ الفاسِقُ وَ يَكْذِب الفاجِرُ وَ هُوَ غَيرُنا.»
«تنها انساننماهاى خودكامه و پليدكارند كه رسوا مي شوند و عناصر بدانديش وبدكردارند كه دروغ مي بافند، و فاسق و فاجر، ديگران هستند كه حقوق و آزادى وحق حاكميت مردم بر سرنوشت خويش را بازيچه مى سازند، نه ما خاندان رسالت كه هماره پرچمدار و مدافع و رعايتگر حقوق مردم هستيم.»
در پاسخ پرسش فريبكارانه او كه گفت: «ديدى خدا با برادرت، حسين و خاندانت چه كرد؟»
اين سان عارفانه و حماسهساز روشنگرى كرد:
«ما رَأَيتُ إِلاّ جَميلا... فانْظُرْ لِمَن الْفَلَحُ يُومَئِذ، هَبَلَتكَ اُمُكَ يابنَ مَرجانَه!»
«من جز نيكى و سرفرازى چيزى نديدم! خداى فرزانه از آنان، دفاعِ از حق و عدالت و حمايتِ از آزادى و حقوق پايمالشده مردم را خواسته بود، كه آنان فرمان حق را با جان پذيرا شدند، و در اين راه به سوى شهادتگاه پرافتخار خود شتافتند و با سرفرازى سر بر بستر شهادت نهادند، و به زودى خداى توانا تو و آنان را در دادگاهى گرد آورده و رويارويى آغاز خواهد شد و آنگاه خواهى ديد كه در برابر دادگاهى كه داورش خداست، رستگارى و پيروزى از آنِ كيست; آزادي خواهان و حقطلبان; يا بانيان اختناق و پاسداران ظلمت! مادرت در مرگت گريه كند! هان اى پسر مرجانه! چه مي گويى؟ تو مىپندارى پيروز شدهاى؟!»
نيز با منطق و بيانى روشنگر و كوبنده در كاخ استبداد، شيرآسا بر يزيد مي خروشد:
«فَكِد كَيْدكَ، وَاسْعَ سَعيَكَ، وَ ناصِبْ جُهدَكَ، فَوَ اللّهِ لا تَمحُوَنَّ ذِكرَنا، وَ لا تُميتُ وَحْيَنا، وَ لا تُدرِكُ اَمَدَنا، وَ لا تَرحَضُ عَنكَ عارَها، وَ هَل رَأيُكَ اِلاّ فَنَداً، وَ اَيّامُكَ اِلاّ عَدَداً، وَ جَمعُكَ اِلاّ بَدَداً ؟ يَومَ يُنادِى المُنادِ: اَلا لَعنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ.»
«تو اى يزيد! هر فريب و نيرنگى دارى ضد ما به كار گير، و هر اقدام و تلاشى كه مي توانى دريغ مدار و به آن دست بزن، امّا سوگند به خداىِ پيروزمند كه نخواهى توانست نام بلند و پرشكوه دودمان ما را از ميان بردارى و نه نورِ روشنگر وحى وفرهنگ خداپسندانه و انساندوستانه ما را خاموش سازى; و نه مي توانى به جلال وشكوه دست يابى و نه موفق خواهى شد تا لكه ننگ و عار اين ستم و بيدادى را كه به آن دست يازيدهاى از دامان و پيشانى خود و رژيم پوشالى و هراس انگيزت بشويى واز پرونده زندگى رسوايت بزدايى! آگاه باش كه رأى و ديدگاه تو سخت سست وبي اعتبار است و روزگار ميداندارى و فرصتِ تاخت و تازت بسيار اندك، و دار ودسته كفتارمنشات رو به پريشانى و پراكندگى است. دور نيست روزى كه نداگرى ندا سر دهد كه: هان اى مردم! به هوش باشيد كه لعنت و نفرين خدا بر گروه تاريكانديشان و دژخيمان بيداد پيشهاى است كه حقوق و آزادى انسانهارا پايمال مي سازند.»
به جاى بى قرارى و گله از روزگار، با آرامشى شگرف به ستايش و سپاس خدا مى پردازد:
«فَالحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ، اَلَّذى خَتَم لاَِوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَ المَغفِرَةِ وَ لاِخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَ الرَّحمَةِ... وَ حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعمَ الوَكيلُ.»
«باز هم خداى بي همتا را ستايش مي كنم كه آغاز كار ما را به نيكبختى و آمرزش، و فرجام كارمان را به شهادت پرافتخار و مهر و رحمت بي كران خويش رقم زد; و از بارگاه او مي خواهم كه پاداش شهيدان پاكباخته و عدالتخواه ما را كاملتر كند و بر اجر و مزدشان بيفزايد و ما را بازماندگان شايسته و حقشناس آنان سازد كه او پرمهرترين مهربانان است و ذات بي همتاى او ما را بسنده است و نيكو حمايتگر و كارسازى است.»
در قالب پرسشى انديشاننده، عدل دروغين اموى مسلكها را به باد نكوهش مي گيرد و دليرانه از رهبرشان مىپرسد:
«أَمِنَ العَدلِ يَابنَ الطُّلَقاءِ! تَخديرُكَ حَرايِرَكَ وَ اِمائَكَ، وَ سَوقُكَ بَناتَ رَسُولِ اللّهِسَبايا ... .»
«هان اى زاده رهاشدگان! آيا اين از عدالت و دادگرى است كه تو زنان و كنيزكان خود را در امنيّت و آسايش، در پس پرده بنشانى و آنگاه دختران ارجمند و آزاده پيامبر را در بند اسارت و بيداد، به اين شهر و آن شهر بكشانى و در اين كوى و آن برزن بگردانى؟»
امام سجّاد(عليه السلام) در برابر دژخيمى چون «عبيد» جلوهاى ديگرى از عزّت و آزادگى را رقم زد:
«أَ بِالقَتلِ تُهَدِّدُنى يابنَ مَرجانَة! أَ ما عَلِمتَ أَنَّ الْقَتلَ لَنا عادَةٌ وَ كِرامَتُنا الشَّهادةُ!»
«هان اى پسر مرجانه! آيا مرا از بستن و كشتن مي ترسانى؟ مگر هنوز نمي دانى كه شهادت در راه حق، شيوه دليرانه ماست و جان را در راه خدا و آزادى تقديمداشتن مايه سرفرازى و كرامت ما! ما را از چه مي ترسانى؟»
يا در آن شرايط حساس و پرخطر با فرصتسازى شگرفى در مركز استبداد اموى رو به يزيد مي كند:
«اُنْشِدُكَ اللّهَ يا يَزيدُ!ما ظَنُّكَ بِرَسُولِاللّهِ لَوْ رَآنا عَلى هذِهِ الصِّفَةِ.»
«هان اى يزيد! تو را به خدا اگر پيامبر خدا ما را اينگونه در بند اسارت بنگرد، به پندار تو چه خواهد كرد؟»
يا بر سر سخنور سوداگر او مي خروشد:
«وَيلَكَ اَيُّهَا الْخاطِبُ! اِشتَرَيتَ مَرضاةَ المَخلُوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ، فَتَبَوَّأ مَقْعَدَكَ مِنَ النّارِ.»
«هان اى خطيب! واى بر تو! خشنودىِ خاطر آفريدگان نيازمند و ناتوان را به خشم خداى توانا خريدى! اينك جايگاه تو در آتش شعلهور دوزخ است، پس خود را براى آن جا آماده ساز!»
آنگاه رو به يزيد مي كند:
«يا يَزيدُ! إِئذَنْ لى حَتّى اَصعَدَ هذِهِ الاَعواد، فَاَتَكَلَّمَ بِكَلِمات لِلّهِ فِيهِنَّ رِضاً، وَ لِهؤُلاءِ الجُلَساءِ فِيهِنَّ اَجرٌ وَ ثَوابٌ.»
«هان اى يزيد! به من امكان بده تا برفراز اين چوبها بروم و سخنان درست وشايستهاى بگويم كه هم خشنودى خدا و هدفمندى آفرينش در آنها باشد و هم اين مردم دربند، بهرهور شوند و به آگاهى و پاداشى پرشكوه برسند.»
به باور ما همه اينها نمودها و جلوه هاى عزّت و شكستناپذيرى عاشورا و ثمره دميده شدن روح همّت و بزرگمنشى و شهامت بر كالبدها و تزريق خون كرامت بر رگهاى جامعه ومردم بلازده و مساعد ساختن شرايط براى درخشش زينب و زينالعابدين است.
جلوه هاى آزادگى و شكستناپذيرى عاشورا در نگاه دانشمندان
نهضت عزّتآفرين عاشورا از آغاز تا انجام و تا هماره تاريخ، دانشگاه عزّت و صلابت وچشمهسار شكوه و آزادگى است، و در منطق و پيام، موضعگيرى و روشنگرى، ديدار و خطبه، سند و نامه و هر پيك و سفيرش گوهر كمياب عزّت و آزادگىِ مورد نظر قرآن و پيامبر و همه آزادمنشان ـ از هر مذهب و تاريخى ـ موج مىزند.
اين دريافت، نه تنها دريافت و باور دوست و آشنا، بلكه هر پژوهشگر بى طرف و بيگانه وحتى مخالف نيز هست; براى نمونه:
1ـ دانشمند نامدار اهل سنت «ابن ابى الحديد» در اين مورد نوشته است:
«سالار پرشكوه شكستناپذيران روزگار و قهرمان كسانى كه در برابر ذلّت و تحقير سر فرود نياورده، و به عصرها و نسلها درس جوانمردى و شرافت و مرگ پر افتخار را زير سايه شمشيرهاى آخته داد، و آن را بر سازش با بيداد و فريب برگزيد، پدر يكتاپرستان گيتى حسين(عليه السلام)، فرزند رشيد على(عليه السلام) است. استبدادگران اموى به آن شخصيت تسخيرناپذير و يارانش امان دادند، امّا او بدان دليل كه نمي خواست در برابر ذلّت و بيداد سر خم كند، و نيز بيم آن داشت كه اگر با پذيرش اماننامه كشته هم نشود، ذلّت بر او و ديگر آزادمنشان رهرو راهش از سوى «عبيد» و ديگر خودكامگان سياهكار و حقير تحميل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگى ذليلانه برگزيد.»
2ـ شاعر دانشمند «ابونصر سعدى» از سرايندگان نامدار قرن چهارم در وصف آزادگى و عزّتمندى حسين(عليه السلام) از جمله چنين مي سرايد:
الْحسينُ الَّذِى رَأى الْمَوتَ فِى الْعِزِّ *** حَياةً وَالْعِيشَ فِى الُّذلِ قَتْلاً ...[78]
«حسين(عليه السلام) همان كسى است كه مرگ با عزّت و آزادگى را زندگى حقيقى مي نگريست و زندگى باذلّت و حقارت را مرگ.»
3ـ از «مصعب بن زبير» آوردهاند كه وقتى «سكينه» دخت آزاده حسين(عليه السلام) و همسر ارجمند خويش را اندوهزده ديد، گفت:
«لَمْ يَبْقِ اَبُوكِ لِابْنِ حُرّة عُذْراً.»[79]
«پدرت حسين(عليه السلام) ديگر براى هيچ آزادمنش و آزاديخواهى عُذر سكوت و سازش با استبداد و ذلّت را باقى نگذاشته است!»
4ـ نيز پس از فروپاشى ياران و همراهانش هنگامى كه ديد ديگر يار و ياورى ندارد، به خواندن اين شعر حماسى پرداخت:
فإِنَّ الْأُلى بِالطَّفِّ مِنْ آلِ هاشِمِ *** تَأَسَّوا فَسَنُّوا لِلْكِرامِ التّأَسِّيا[80]
«آن پيشتازان راه آزادى و عدالت كه در كرانه هاى فرات در برابر استبداد و تحميل سرفرود نياوردند، براى همه صاحبان عزّت و شرف، نمونه و الگوى جاودانهاى به يادگار نهادند و به صورت آموزگار و مقتداى شكستناپذير براى همه آزادمنشان جلوه كردند.»
5ـ سراينده و دانشمند بزرگ «شيخ كاظم ارزى» كه روزى با تعمق در جلوه ها و نُمودهاى عزّت و آزادگى عاشورا دگرگون شده بود، شعرى سرود كه يك بند آن اين گونه است:
قَدْ غَيَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ كُلَّ جـارِحَة
اِلاّ الْمَكارِمَ فِى اَمْن مِنَ الْغِيَرِ ...
«نيزه هاى بيداد استبدادِ عنانگسيخته و بى مهار توانست همه اندام و اعضاى پيكر آن آزادمنشان عدالتخواه را دگرگون سازد; امّا اراده شكستناپذير و منش بزرگوارانه و مترقى و همّت والاى آنان را هر گز نتوانست تغيير دهد!»
هنوز سراينده اين شعر، آن را براى كسى نخوانده بود كه يكى از آشنايان او در عالم رؤيا ريحانه سرفراز پيامبر فاطمه(عليها السلام) را ديد كه آن حضرت به او فرمود: برو و اين سروده را از «شيخ كاظم ارزى» بگير!
او از خواب بيدار شد و شگفتزده راه خانه شاعر را در پيش گرفت و با اين كه با او ميانه خوبى نداشت به در خانهاش آمد و گفت: هان اى دوست عزيز!خوب بشنو ببين تو اين شعر را سرودهاى؟
قَدْ غَيَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ كُلَّ جـارِحَة
ِلاّ الْمَكارِمَ فِى اَمْن مِنَ الْغِيَرِ ...
او غرق در حيرت شد و پاسخ داد آرى! امّا هنوز آن را براى كسى نخواندهام، تو را به خدا بگو تو از كجا خبر دارى و آن را از كجا به دست آوردهاى؟!
او گفت: من در عالم رؤيا فاطمه(عليها السلام) را ديدم وآن حضرت اين شعر را براى من خواند و فرمود: برو اين سروده را از «شيخ» بگير! و من پس از اين كه از خواب بيدار شدم راه خانه تو را در پيش گرفتم.[81]
شكوه صلابت و آزادگى نهضت عزّتساز عاشورا در نگاه دشمن
اسناد حماسهساز عاشورا نشانگر اين حقيقت است كه حسين(عليه السلام) و ياران آزادهاش در گذر زمان در برابر استبدادى ددمنش و خونخوار و سپاهى دژخيم و بى شمار در بيابانى خشك و سوزان رو به رو شدند.
دشمن هر آن چه در توان و امكان داشت بسيج كرد و با همه امكانات از جنگ روانى وبمباران دروغ و تحريف و كتمان حقايق و ترور شخص و هدف تا بستن آب بر روى كودكان وبيماران، خشونت و بى رحمى بى حد و مرز و كشتن و اسب تاختن بر بدنها و شكنجه و مثله كردنها و با آنچه در تصور نمي گنجد كوشيد تا نهضت آزادي خواهانه و ذلّتستيز عاشورا را به پذيرش تسليم و تحقير و رأى دادن به مديريت به سبك استبدادى و امضاى اسارت مردم مجبور سازد، امّا سرانجام در برابر اراده شكستناپذير حسين(عليه السلام) جز شكست و رسوايى ابدى چيزى ندرويد!
اين حقيقت درخشان حتى در گزارش و سخنان دشمن نيز آمده است; به عنوان نمونه:
1ـ «حُميد بن مسلم» از گزارشگران رويداد عاشورا در وصف شكوه و شكستناپذيرى پيشواى آن مى گويد:
«فَوَاللّهِ لَقَدْ شَغَلَنِى نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمالُ هِيْبَتِهِ عَنِ الْفِكْرَةِ فِى قَتْلِهَ.»[82]
«به خداى سوگند كه فروغ فروزان سيماى حسين و جمال و هيبت او به گونهاى مرا مجذوب و واله ساخته بود كه انديشه كشتن او را از ياد بردم!»[83]
2ـ پس از رويداد جانسوز عاشورا، يكى از منتقدان، برخى از سپاه شوم اموى را نكوهش كرد كه ننگ و نفرين بر شما! چگونه فرزندان پيامبر را آن گونه ناجوانمردانه قتل عام كرديد؟
او پاسخ داد:
«دوست من! بيهوده سخن مگو! اگر تو نيز آن روز آنچه را ما با آن روبه رو شديم مي ديدى، جز جنايت و بيدادى كه از ما سر زد از تو سر نمىزد; چرا كه ما باگروهى كم شمار رو به رو شديم كه دستهايشان بر قبضه شمشير بود و شيرآسا از هر سو، جنگاوران و رزمندگان را به خاك هلاك مي افكندند و خودرا بى هيچ هراسى به درياى مرگ مىزدند! آنان مردمى بودند كه نه در برابر ثروت و مقام سر فرود مىآوردند و نه امان و اماننامه و نه زور و خشونت و مرگ! چيزى نمي توانست ميان آنان و مرگ هدفدار يا چيرگى بر حكومت مانع شود و اگر ما اندكى در برابر آن اراده هاى مصمم و شكستناپذير كوتاه مىآمديم جان همه سپاه اموى را مي گرفتند! با اين وصف اى بىمادر! ما تيرهبختان چه مي توانستيم انجام دهيم؟»[84]
3ـ پس از ورود كاروان اسيران به كاخ پوشالى «عبيد» در كوفه، او بر آن شد تا با تحريف ودجالگرى، ننگ كشتار پيشواى آزادى و ياران آزادي خواه او را از دامان خود و رژيم خودكامه اموى بزدايد و كار را به تقدير و خواست خدا نسبت دهد، كه امام سجّاد(عليه السلام) با اين كه جسم نازنينش در بند بود، با به هيچ انگاشتن خشونت و بيداد حاكم، لب به بيان حقيقت گشود و روشنگرى كرد كه آنان را نه خدا، كه سپاه استبداد قتل عام كرد!
اين جا بود كه آتش كينه و خشم «عبيد» از منطق ستمستيز و روح تسخيرناپذير نهضت عاشورا زبانه كشيد و نعره برآورد كه تو هنوز هم جرأت و جسارت آن را دارى كه در تالار كاخ من، هر چه گويم، پاسخ دهى و از برنامه و راه و رسم پدرت دفاع كنى؟!
بدينسان خشنترين دژخيم استبداد لب به عزّت و شكستناپذيرى نهضت عاشورا گشود و به واماندگى و شكست خشونت و استبداد، اعتراف كرد.
4ـ هنگامى كه پيشواى آزادى گام به ميدان دفاع نهاد، پس از روزها تشنگى و تلاش و بدرقه دردناك ياران راه و تحمل آن شرايط دشوار محاصره و پيكار نابرابر، طبق روال عادى بايد خسته و تسليمپذير و داراى روحيهاى درهم شكسته باشد و در برابر ده ها هزار نفر دستها را به نشان تسليم بالا برد، اما شگفتا! كه وقتى سپاه استبداد با او رو به رو شد، شهامت و شجاعت و قدرتى را در برابر خود يافت كه هرگز تصور نمي كرد! هر كس به انگيزه شرارت پيش رفت، لحظهاى مهلت نيافت; از اين رو «عمر بن سعد» فرياد كشيد: مادرهايتان در مرگتان بگريند، مي دانيد به جنگ چه كسى رفتهايد؟ اين فرزند بزرگترين قهرمان اسلام و كشنده عرب است; «هذا ابْنُ قَتّالِ الْعَرَبِ.»[85]
بدينسان به شكوه و شكستناپذيرى آن حضرت اعتراف كرد.
5ـ «شمر»، خشنترين فرمانده سپاه استبداد در اعتراف به آزادگى و شكستناپذيرى حسين(عليه السلام) گفت: به خداى سوگند كه او روح تسخيرناپذير پدرش على را در كالبد دارد.[86]
بدينسان نهضت عاشورا نه تنهادر منطق و منش، سربلند و سرفراز درخشيد كه در جهاد و دفاع نيز شكستناپذير شد.
نتيجه گيرى
با بازنگرى و جمع بندى آنچه آمد، به اين نتيجه مي رسيم:
1ـ عزّت نفس و كرامت روح و رفتار بزرگوارانه از بنيادي ترين دهشهاى اسلام به انسان، و از هدفهاى بزرگ تربيتى پيامبران و از ويژگي هاى ارجدار اخلاقى و انسانى است.
2ـ اين ويژگى اوجبخش در رشد و بالندگى انسان، و قانونگرايى و سلامت فرد و جامعه ومديريت آن نقش معجزهآسايى دارد; چرا كه اگر انسان به گوهر كمياب عزّت و بزرگمنشى وميوه هاى دلانگيز آن دست يافت و از بلاى ذلّت و احساس پوچى و يابزرگپندارى وخودكامگى و رهآورد ويرانگر آن رها شد، تنها سرِ بندگى در برابر خدا ـ كه سرچشمه عزّت و توانايى و زيبايى است ـ فرود مىآورد و در برابر غير او، سربلند و استوار و شكستناپذير مي ايستد و زمامدار خود وفراتر از خود مي شود. چنين فرد و جامعهاى، نه تاريكانديشى و ستم و تباهى را بر مي تابد و نه به ديگران روا مي دارد; چه كه پيش از هر چيز خود را عزيزتر و برتر از اين حقارتها و تباهي ها مي نگرد و مي يابد.
3ـ نهضت عدالتخواهانه عاشورا، داراى ابعاد گوناگون و آموزه هاى ارزشمندى براى زندگى سرشار از عزّت و آزادگى است. اين حركت سِتُرگ با اين وصف كه از آغازين روزهاى شكلگيرى تاكنون با الهام از بينش و منطق حسين(عليه السلام) و طلايه داران راه او، مورد پژوهش قرار گرفته وهزاران كتاب و مقاله در تحليل آن نگارش يافته، باز هم گاه به بُعدى از آن مي توان راه يافت كه انديشه ها به آن راه نجسته است. موضوع «جلوه هاى عزّت و شكستناپذيرى عاشورا بر اساس آموزه هاى قرآن» يكى از آن مفاهيم جالب است.
4ـ اگر اين نهضت عزّتطلبانه و ذلّت ستيز، در ابعاد گوناگون مورد پژوهش دقيق و همه جانبه قرار گيرد، از همان جرقه هاى آغازين نفى بيعتخواهى زورمدارانه از سوى پيشواى آزادى تا نپذيرفتن پيشنهاد همكارى با استبداد، سكوت و كنار آمدن با آن، دورافكندن امان و امان نامه ها، به هيچ انگاشتن فشارها و تهديدها، محتواى نامه هاى روشنگر، خطبه هاى شعور آفرين، موضعگيري هاى حماسهساز، ديدارها و اتمام حجتها، تا لحظه لحظه رشد و شكوفايى و اوج آن در روز عاشورا و شهادت حسين(عليه السلام)، و تا طنين تلاوت قرآنِ سرِ سرفراز او بر فراز نيزه و در كاخ بيداد و پيام رسانى كاروان اسيران آزادي بخش و بازگشت پيروزمندانه آنان به كرانه هاى گلگون فرات و ...، سراسر عزّت آفرين و افتخارانگيز و ستمستيز و عدالتخواهانه است.
5ـ از سوى ديگر نگرش به تمامى اسناد عاشورا نشانگر آن است كه اين نهضت عزّتخواهانه از آغاز تا ادامه كار هماره و همه جا از قرآن و سيره و منش پيامبر سرچشمه گرفته و پيشوا و ياران وسفيران و پيام رسانان آن هماره در انديشه و منطق، منش و موضعگيرى، برنامهريزى ونتيجهخواهى، قرآن را مشعل راه قرار دادهاند.
6ـ از شاهكارهاى سِتُرگ حسين(عليه السلام) اين بود كه شخصيت عزّتخواه و منش آزادىطلب وروح و انديشه استقلالجوى پروردگان قرآن و پيامبر را ـ كه زير فشار استبداد ديرپا نابود شده وكار فريب و سركوب و تحميل ذلّت به جايى رسيده بود، كه اگر يكى از كنيزكان دربار اموى را هم نامزد رهبرى مي كردند، با او بيعت مي شد ـ با روشنگرى فكرى و شورانگيزى و حماسهسازى والگودهى عينى و عملى خويش، زنده و بالنده و پرطراوت ساخت.
به مردم ذلّتزده و تحقير شده و مقهور خشونت و استبداد، جرأت بخشيد تا خود را انسان وصاحب حرمت و كرامت بنگرند، خود را به سان حاكمان و مديران جامعه، داراى حقوق و آزادى وامنيت متقابل بخواهند، و به خود جسارت و شهامت انديشه و مقايسه و سنجش و گزينش و نفى آزادانه بدهند.
7ـ سرانجام اين كه عاشورا به مفهوم حقيقى، نه تحريف شده آن، روح همّت و آزادگى در كالبدها دميد، خون شهامت و شجاعت و شكستناپذيرى و ايمان و عدالت بر بوستان جانها تزريق كرد و با افروزش شعله هاى حيات و حركت در جنبشها و نهضتهاى اصلاحى و انسانى وسلب امنيت از ستمكاران و خودكامگان راه رسوايى و نابودى استبداد را تا هماره تاريخ وتضمين كرامت و حقوق انسان گشود، تا كدامين جامعه آن درسها را آن گونه كه بايد فرا گيرد.
پىنوشتها:
[1]ـ سوره فصلت (41) آيه 41.
[2]ـ الرائد، ج 2، ص 1183 واژه «عزّت».
[3]ـ منجد الطلاب، واژه «عزّت».
[4]ـ مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، واژه «عزّت»، ص 344.
[5]ـ سوره يوسف (12) آيه 88; سوره فصّلت (41) آيه 41; سوره نمل (27) آيه 34.
[6]ـ گفتنى است كه واژه «عزيز» يكى از صفات خداست، و در قرآن، فراتر از 92 بار، ذات بى همتاى او با اين صفت ياد شده و اين واژه در اين مورد به كار رفته است.
[7]ـ سوره مائده (5) آيه 54.
[8]ـ سوره كهف (18) آيه 34; سوره منافقون (62) آيه 8.
[9]ـ سوره ص (38) آيه 23.
[10]ـ سوره نساء (4) آيه 139; سوره يونس (10) آيه 65; سوره صافّات (37) آيه 180; سوره ص (38) آيه 82; سوره شعراء (26) آيه 26; سوره فاطر (35) آيه 10; سوره مريم (19) آيه 81.
[11]ـ سوره توبه (9) آيه 128.
[12]ـ سوره هود (11) آيه 92.
[13]ـ سوره ص (38) آيه 2; سوره بقره (2) آيه 206.
[14]. ميزان الحكمة، ج 6، 290.
[15]ـ همان.
[16]ـ همان.
[17]ـ همان.
[18]ـ اين عوامل عزّت ساز، هر كدام از منطق و منش جالب او دريافت مي شود، كه در ادامه بحث به تدريج به آنها مي رسيم.
[19]ـ مثير الأحزان، ص 24; لهوف، ص 97; وقعة الطّف لأبى مخنف، ص 75.
[20]ـ تاريخ طبرى، ج 7، ص 34; كامل ابن اثير، ج 4، ص 74.
[21]ـ مثير الأحزان، ص 24; لهوف، ص 98.
[22]ـ مثير الأحزان، ص 25; لهوف، ص 99.
[23]ـ سوره احزاب (33) آيه 33.
[24]ـ الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 24.
[25]ـ سوره قصص (28) آيه 21.
[26]ـ وقعة الطّف، ص 76; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 190.
[27]ـ وقعة الطّف، ص 87; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 190; ارشاد مفيد، ص 202; تاريخ طبرى، ج 7، ص 222.
[28]ـ سوره قصص (28) آيه 21.
[29]ـ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 190; ارشاد مفيد، ص 202; تاريخ طبرى، ج 7، ص 222.
[30]ـ درست به سان رژيم فرعون كه به بهانه دفاع از دين و وطن و امنيت ملى، به آن فجايع دهشتناك دست مىزد. سوره غافر (40) آيات 23 ـ 27.
[31]ـ لهوف، ص 23.
[32]ـ مثير الأحزان، ص 27; تاريخ طبرى، ج 7، ص 241.
[33]ـ بحارالانوار، ج 44، ص 335; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 195; ارشاد مفيد، ص 204; تاريخ طبرى، ج 7، ص 235; در رواق چشمهاى اشكبار، ص 64.
[34]ـ لهوف، ص 101.
[35]ـ مثير الأحزان، ص 41; لهوف، ص 102.
[36]ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
[37]ـ تاريخ طبرى، ج 7، ص 300; مقتل الحسين، مقرّم، ص 218.
[38]ـ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188.
[39]ـ مقتل ابى مخنف، ص 15.
[40]ـ سوره نساء (4) آيه 76; سوره بقره (2) آيه 216.
[41]ـ تاريخ طبرى، ج 7، ص 280; انساب الأشراف، ج 3، ص 164.
[42]ـ ارشاد، ص 123.
[43]ـ مثير الأحزان، ص 52; مقتل الحسين، امين، ص 85.
[44]ـ احقاق الحق، ج 11، ص 600.
[45]ـ تاريخ طبرى، ج 7، ص 300; مقتل الحسين مقرّم، ص 218.
[46]ـ وقعة الطّف، ص 172; تاريخ طبرى، ج 5، ص 403; انساب الأشراف، ج 3، ص 170.
[47]ـ كامل ابن اثير، ج 3، ص 270.
[48]ـ لهوف، ص 138; مثيرالأحزان، ص 44.
[49]ـ بحارالانوار، ج 44، ص 383; ناسخ التواريخ، حالات سيد الشهداء، ج 2، ص 178.
[50]ـ اين منطق ددمنشانه استبداد، اينك منطق پرجاذبه و منش بشردوستانه حسين(عليه السلام) را در اين مورد بنگريد تا حضيض ذلّت و فرومايگى استبداد، و اوج عزّت و بزرگ منشى نهضت آزادي خواهانه عاشورا را ببينيد: هنگامى كه سپاه «حُرّ» به كاروان حسين(عليه السلام) رسيد، در آن بيابان سوزان، خود و مركبهايشان از تشنگى مي سوختند و هر چه مي جستند آب نمي يافتند. آن حضرت به ياران دستور داد تا آنان و مركبهايشان را سيراب كردند. شگفتانگيزتر اين كه «على محاربى» يكى از سپاه دشمن مي گويد: من آخرين نفر بودم كه رسيدم و آب خواستم. آن حضرت هنگامى كه من و مركبم را از فشار تشنگى به آن حال نگريست، با مهرى وصف ناپذير فرمود: برادر زاده! شترت را بخوابان، و دهان مشك را بر گردان و هر چه مي خواهى بنوش! من نتوانستم، خود آن بزرگوار پيش آمد و دهان مشك را به من داد تا آب نوشيدم! ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا! قمقام، ص 350.
[51]ـ سوره دخان (44) آيه 20.
[52]ـ سوره غافر (40) آيه 27.
[53]ـ الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 4، ص 26; انساب الأشراف، ج 3، ص 188; سموّ المعنى، ص 120.
[54]ـ لهوف، ص 156; مثير الأحزان، ص 55.
[55]ـ مثير الأحزان، ص 55; تحف العقول، ص 174.
[56]ـ سوره يونس (10) آيه 71.
[57]ـ سوره هود (11) آيه 56.
[58]ـ سوره ممتحنه (60) آيه 4.
[59]ـ لهوف، ص 158; مثير الأحزان، ص 58.
[60]ـ مقتل خوارزمى، ج 2، ص 33.
[61]ـ ارشاد مفيد، ص 230; بحارالانوار، ج 45، ص 121; رياض الأحزان، ص 55.
[62]ـ سوره كهف (18) آيات 9 ـ 16.
[63]ـ سوره شعراء (26) آيه 227.
[64]ـ اگر آياتى را كه آن حضرت و خاندان و يارانش از مدينه تا بازگشت دگرباره به آن به مناسبتهاى گوناگون تلاوت كرده و از قرآن نور گرفتهاند گردآورى، دستهبندى و تحليل شود، افزون بر اين كه در ابعاد گوناگون الهامبخش و راهنماى جالبى خواهد بود، نشان مي دهد كه حسين(عليه السلام) با عملكرد درخشان خويش، برنامه قرآن را ارائه فرموده و يا عملكرد عدالتخواهانه و عزّتساز خود را از قرآن گرفته است.
[65]ـ سوره فتح (48) آيه 29.
[66]ـ پرتوى از عظمت حسين(عليه السلام)، ص 429.
[67]ـ تاريخ طبرى، ج 7، ص 300; مقتل الحسين مقرّم، ص 218.
[68]ـ همان، ص 447.
[69]ـ لهوف، ص 131.
[70]ـ در رواق چشمهاى اشكبار، ص 175.
[71]ـ همان، ص 178.
[72]ـ لهوف، ص 150.
[73]ـ لهوف، ص 152.
[74]ـ لهوف، ص 120.
[75]ـ الشهيد مسلم بنعقيل، ص 156.
[76]ـ نهجالبلاغه، خطبه 206.
[77]ـ مثيرالأحزان، ص 49; لهوف، ص 141.
[78]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 245.
[79]ـ پرتوى از عظمت حسين(عليه السلام)، ص 429.
[80]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 248.
[81]ـ از مدينه تا كربلا، ص 206.
[82]ـ قصّه كربلا، ص 449.
[83]ـ آنان كه به چشم خويش ديدند تو را
رفتند و به پاى دل رسيدند تو را
و آن كـوردلان كه بـر دلت تيـر زدند
ديـدند تـو را ولـى نديـدند تـو را!
[84]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 263.
[85]ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50.
[86]ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50.
منبع: نشريه فرهنگ جهاد، شماره 29