کانال شیعه کوئست در ایتا کلیک کنید
یکی از برجسته ترین ویژگی های امام مجتبی علیه السلام توان ایشان در سخنوری است. ایشان از کودکی این ویژگی نیکو را دارا بودند. به زیبایی سخن می گفت و اشعار را حفظ می کرد.(1) و نکته هایی ظریف و نغز را در سخنان خود می گنجانید.
نخستین روزهای پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بود. امام حسن علیه السلام که هفت سال بیش تر نداشت، به مسجد آمد و دید که ابوبکر بالای منبر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نشسته است و سخنرانی می کند. امام حسن علیه السلام با همان لحن کودکانه اش، جمله ای کوتاه و پرمعنا گفت که همگان را به شگفتی واداشت. با صدای رسایی فرمود: پائین بیا! از منبر پدرم پایین بیا و بالای منبر پدر خودت برو!
ابوبکر غافل گیر شد و با شرمساری پاسخ گفت: «راست می گویی. به خدا که این منبر پدر توست؛ نه منبر پدر من.»(2)
روزی علی علیه السلام برای این که برتری حسن علیه السلام را بیش تر به مردم نشان دهد و کودک خود را نیز تعلیم بیش تری داده باشد، به او فرمود: «پسر عزیزم! برخیز و سخنرانی کن. [دوست دارم] سخنرانی ات را بشنوم.»
حسن علیه السلام پاسخ داد: «پدر جان! در حالی که به صورت شما نگاه می کنم، خجالت می کشم و نمی توانم سخن بگویم. سپس علی علیه السلام از مجلس دور شد؛ در حالی که سخنان فرزندش را از دور می شنید. سپس حسن علیه السلام شروع به سخنرانی کرد. پس از سخنرانی علی علیه السلام که سخنان کودک سخنورش را می شنید، وارد مجلس شد و حسن علیه السلام را در آغوش گرفته و میان دیدگانش را بوسید و این آیه را زمزمه کرد:
«ذُرِیَه بَعضُها مِن بَعض و اللّه سَمیعٌ عَلیم»؛(3) فرزندانی که بعضی از آنان از نسل بعضی دیگرند و خداوند شنوای داناست.
این چیرگی در سخن، تا جایی بود که همواره تحسین همگان را در پی می داشت(4). عمر درباره هنر سخن پردازی او گفته بود: او کانون سخن شیوا و رساست.(5)
معاویه می گفت:
«حسن» تنها کسی است که وقتی سخن می گفت، آرزو می کردم که گفتارش را ادامه دهد. من درباره هیچ کسی چنین احساسی نداشته ام و هرگز واژه تندی از او نشنیدم.(6)
در همین راستا، روزی به معاویه گفتند: حسن بن علی در سخنرانی ناتوان است. او را وادار کن که برای مردم سخن بگوید تا کاستی های او بر مردم روشن شود. معاویه به امام مجتبی علیه السلام رو کرد و گفت: بالای منبر برو و ما را موعظه کن. حضرت بالای منبر رفت و پس از سپاس و ستایش خداوندی فرمود:
ای مردم! هر که مرا می شناسد که می شناسد و هر که نمی شناسد بداند من حسن فرزند علی بن ابی طالب و فرزند فاطمه دختر رسول خدا هستم. من زاده بهترین آفریده خدایم. منم فرزند رسول خدا؛ آن که دارنده همه نیکی ها و معجزات و راهنمایی ها بود. من فرزند امیر مؤمنانم. من آنم که حقم را گرفتند. من و برادرم حسین مهتر جوانان بهشتیم. من فرزند رکن و مقامم، من پور مکه و منایم. من پسر مشعر و عرفاتم.
سخن شیوای حضرت هم چنان ادامه داشت تا آن جا که معاویه ترسید سخن او در دل مردم بنشیند. از همین رو، سخن او را قطع کرد و سبک سرانه پرسید: ابامحمد! [این سخن را فروگذار] در توصیف رطب سخن بگو؟
امام با بزرگواری تمام فرمود:
«باد آن را می رویاند، گرما می رساند و سرما خوش طعمش می کند.»
و دوباره سخن آغازین خود را ادامه داد: من فرزند کسی هستم که دعایش مستجاب بود. من فرزند شفاعت کننده مطاع هستم و...
معاویه بار دیگر به تکاپو افتاد و این بار با تندی سخن زیبای امام را برید.(7)
منبع: کتاب آفتاب حُسن: رویکردی تحلیلی به زندگانی امام حسن مجتبی (علیه السلام)، ابوالفضل هادی منش، ص 39-42.
---
پی نوشت ها:
1. بحارالانوار، ج 43، ص 334.
2. ابن حجر هیثمی، الصواعق المحرقه، ص 105.
3. آل عمران: 34.
4. بحارالانوار، ج 43، ص 350.
5. حیاه امام الحسن بن علی علیه السلام، ج 1، ص 29.
6. ابن واضح اخباری، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 158.
7. بحارالانوار، ج 43، ص 353.