حجت الاسلام عالی دهه محرم جلسه پنجم بندگی حقیقی
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربِ العالمین بارءِ الخلائق أجمعین وصلاه وسلام علی سیدالانبیا و خاتم النبیین حبیبنا و حبیبَ اله العالمین ابالقاسم مصطفی محمد.
صل الله علیه و علی اله الطیبین َ الطاهرین المعصومین و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین
در جلسه ی گذشته عرض شد که بهترین زیباترین و کاملترین رابطه ای که امکان پذیر است از ظرف خداوند متعال و اولیایش با ما برقرار شده. از طرف عالم بالا با ما هیچ کم نگذاشتند. یعنی ، رابطه ی رحمت رأفت و مهربانی تا بینهایت از طرف عالم بالا برقرار است. از طرف ما توقع می رود که متقابلا ماهم بتوانیم رابطه ای برقرار کنیم تا تمام کمالات و برکات در زندگی ما جاری شود. آنچه که از ما توقع میرود این است که ما هم بتوانیم رابطه ی رحمت و رأافت و این دوستی و رفاقت را که حالا بعدا خواهم گفت که تبدیل میشود به تولی و تبری. رابطه ی دوستی و رحمت با خداوند متعال و اولیایش برقرار کنیم .از آن طرف که هست.از این طرف باید کامل شود.
عنایت بفرمایید ببینید، انسان وقتی در بندگی قدم میگذارد در مسیر بندگی قدم قدم پله پله مرحله مرحله پیش میرود.ان ابتدا ان اوایل راه بندگی اش با شرک مخلوط است ، ایمانش شرک آلود است خودیت و نفسانیت ولو در عباداتش ولو در ارتباطی که با خدا دارد خالص نیست.نفسانیت هم داخلش هست. حالا عرض میکنم خدمتتان .
ابتدای کار اینجوری هست؛به تعبیر قرآن و ما یومنُ اَکثَرُهُم بالله و هُم مُشرکون اکثریت ایمانشان با شرک قاطی است.شما نگاه بکنید مثلا فرض کنید فرد نماز شب میخواند برای اینکه رزقش زیاد شود.نماز شب میخواند ولی... چشم داشت به آن رزق دارد .چون گفتند هرکس نماز شب بخواند روزی اش زیاد میشود.واقعا هم همینجور است.اهل بیت هم فرمودند.
حالا اشکالی هم ندارد.ولی در هرحال این نگاهش به همان رزق است.یا مثلا فرض کنید صله رحم میکند ، حالا نه خالصا مخلصا برای خدا ، برای اینکه عمرش طولانی شود.چون صله رحم عمر را طولانی میکند . یا زیارت میرود چون حاجات زیادی دارد .مشکلات زیادی دارد . از این جهت که مشکلاتشان حل شود. خیلی از اوقات که ماها زیارت میرویم بخاطر حاجاتمان هست.
البته خب یک عده ای هستند که نه ، واقعا مشتاقند. دلشان تنگ است، منتها اینها خیلی زیاد نیستند. بیشتر بخاطر حاجت خواستن. بازهم دارم عرض میکنم ، عیبی ندارد ها. ببینید عیبی ندارد. خودشان فرمودند بیایید . پیش غریبه که نمیرود آدم . پیش ولی خدا پیش باب الله.پیش او دارد میرود. خودشان گفتند نمک طعامتان را هم از ما بخواهید . بند کفشتان هم از ما بخواهید.
آدم میرود بلکه به قول مولوی میگوید بهر نان شخصی سوی نانوا دوید رفته بود نان بخرد. داد جان چون حُسن نانوا را بدید . عاشق خوده نانوا شد. بلکه آدم به این بهانه ها در خانه شان برود توی تور خودشان بیفتد. عاشق خودشان بشود. بهر نان شخصی سوی نانوا دوید داد جان چون حُسن نانوا را بدید. رفت موسی کآتشی آرد به دست آتشی او دید کز آتش برست. موسی هوا سرد بود راه را گم کرده بود با خانواده اش از دور یک نوری دید خیال کرد آتش است . به خانواده اش گفت من میروم یک مقدار آتش می آورم، هم گرم شویم هم راه را پیدا کنیم. این در قرآن هست. رفت موسی کآتشی آرد به دست برای آتش رفته بود اما آتشی او دید کز آتش برست. نور نبوت بود که شانل حالش شد آنجا و به مقامات رسید.
گاهی موقع ها بهانه های مادی میرود ولی چیزهای بزرگی گیرش می آید. بنابراین عیبی ندارد که آدم برای زیارت که میرود برای حاجاتش برود. حتی کوله بار حاجات دیگران را هم با خودش بکشد ببرد. چون معمولا آدم میخواهد برود زیارت میگویند آقا التماس دعا هم داریم. ما خیلی حاجت داریم آنجا مارا یادت نرود. برای همین هم وقتی آدم میرود آنجا میخواهد منفجر شود از گریه. کلی دردو دل با امام رضا دارد با امام حسین ع دارد.
خدا رحمت کند حاج آقا اسماعیل دولابی را ، ایشان میگفت که امام رضا حق دارد گله بکند که چرا فقط گریه های خودتان را پیش من می آورید ؟ خنده هایتان هم بردارید بیارید. چرا فقط گریه هایتان را می آوردی؟ آنموقع که خوش هم هستید خنده هایتانت را هم بردارید بیارید من میخواهم خنده هایتان راهم ببینم. این یک مرتبه ای از رابطه ی با خداست. که معمولا خیلی از ماها رابطه مان با خدا و اولیای خدا این شکلی است.
یعنی خیلی خودمانی عرض بکنم خدمتتان . هم خدا را میخواهیم و هم خرما را. هم دنبال کار خودمانیم یعنی در رابطه با هدا عبادات خدا، دنبال کار خودمان هم هستیم که این هم راه بیفتد. هم به هر حال خدا را دوست داریم انصافا. که اینجوری نیست که خدارا دوست نداشته باشیم . اولیای خدا را دوست نداشته باشیم.
چله ی زیارت عاشورا میگیرد برای حاجتش ؛ چون چهل روز زیارت عاشورا . البته من روایتی ندیدم که چهل روز زیارت عاشورا برای حاجات باشد. مرحوم محدث نوری که آدم خُبره بود در حدیث بسیار آدم بزرگواری بود . تخصصش در بحث حدیث بود. استاد محدث قمی صاحب مفاتیح. ایشان در بعضی از کتابهایش این را گفته که مجرب هست چله ی زیارت عاشورا برای حاجات . مجرب هست، این هم گاهی موقع ها بعضی ها میگویند زیارت عاشورا حالا چله اش یا هر روز خواندن باعث این میشود که آدم بلا در زندگی اش بیاید و اینها . این حرف مفت است. اصلا این چیزها را گوش ندهید. بعضی ها اینجوری میگویند : زیارت عاشورا را اگر کسی هر روز بخواند دچار بلا میشود. از کجا این حرف را تو میزنی؟
امام باقر ع وقی ثواب زیارت عاشورا را بیان میکند، اگر خواستید سندش را ببینید بعد از زیارت عاشورا در دعای علقمه که ذکر شده انجا سند نقل شده. که امام باقر ع به علقمه ی حضرمی فرمود که زیارت عاشورا را اگر بخوانی کُنتَ مَنِ استشهُدَ مِنَ الحُسَین مثل آن کسی است که با اباعبدلله شهید شده. در همان جریان در همان جبهه هست. بعد امام باقر فرمود اگر میتوانی هر روز عمرت بخوان. خب وقتی معصوم اینجوری گفته ما بیاییم بگوییم نه اگر بخوانیم دچار بلا میشویم؟ این چه حرفی است؟
در هر حال آدم چله ی زیارت عاشورا میگیرد و میخواند برای حاجتش. چهل هفته میرود جمکران ، برای حاجتش یا مثلا مسجد سهله میرود برای حاجتش . ماشین میخواه مثلا فرض کنید خانه میخواهد میخواهد ازدواجش درست باشد . ببینید برای این حاجات است که آدم میرود.
خیلی از کسانی که خدمت حضرت ولیعصر ع رسیدند اگر کتابها را ببینید تشرفاتی که خیلی خدمت آقا رسیدند، یا به هرحال کسانی که خدمت اوتاد و ابدال که یاران حضرت بودند، که یکی دوشب قبل خدمتتان عرض کردم رسیدند شما میبینید از همین حاجات داشتند. همین حاجات را داشتند که مضطر شدند مریضیِ سخت داشته ملتمسانه توسل کرده به امام زمان . خدمت حضرت رسیده یا خدمت یاران حضرت رسیده شفا پیدا کرد. پُر است در قضایای تشرفات در کتابها اگر شنیده باشید یا خوانده باشید .
البته امام زمان ع هم می آید حالا یا خودش یا یارانش را میفرستد دست به سر او میکشند کارش را هم راه می اندازند. ولی مقصود اینکه ، ببینید برای این چیزها برای اینجور چیزها آدم برود ارتباط با آنها پیدا میکند ، چله میگیرد ختم میگیرد و فلان. من این را بعضی از جاها گفتم، یکی از بزرگان ما که الان هستند و سنی ازشان گذشته آدم بسیار بزرگوار و با عظمتیست .ایشان میفرمودند که من جوانی م در مدرسه ی فیضیه قم حجره داشتم و یک چیزی حدود 60 سال پیش حالا نزدیک 80 ساله ش است. میگفت من حجره داشتم و حالات خیلی خوشی با حضرت ولی عصر داشتم خیلی ارتباطم ارتباط خوبی بود.
یک مرتبه از جهت مالی و مادی وضعم خیلی خراب شدو خیلی وضعم خراب شد طوری که مایحتاج اولیه ی زندگی ام را نداشتم. به زور تامین میشد.یک مرتبه که در حجره نشسته بودم ، شروع کردم برای امام زمان یک لیست نوشتن برای مایحتاج خودم. چقدر برنج میخواهم چقدر رو غن میخواهم؟ چند کیلو گوشت میخواهم نخود لوبیا چایی شکر قند فلان .
اینها را شروع کردم لیست کردن برای حضرت. میگوید هنوز آن قلم آخرش شاید بود دیدم در میزنند. رفتم در حجره را باز کردم دیدم یک آقایی یک کیسه ی بزرگی را گذاشت روی سکوی جلوی حجره البته عبایش روی سرش کشیده بود خوب پیدا نبود. میگفت گذاشت جلوی حجره، گفت این آن چیزهایی که میخواستی. اما امام زمان را برای این چیزها فقط نخواهید.
برای چهارکیلو برنج و روغن و گوشت و این چیزها نخواهید. میگوید من دقت کردم ببینم کی هست؟ دیدم حاج آقا فخر است. مرحوم حاج آقا فخر تهرانی که از اولیای خدابود. حالا گهگداری ما اسمش را می آوریم. دیدم ایشان است که حواله را از طرف امام زمان آورده و این درس هم به من داد. هم حواله را آورده هم این درس را داد که امام زمان را برای این چیزها نخواهید.
تو که از دوست چشمت به احسان اوست، تو دربند خویشی نه دربند دوست. تو که از دوست چشمت به احسان اوست نه خودش . تو دربند خویشی نه دربند دوست. ولی در عین حال این یک نوع رابطه ایست. هرچند درجه اش پایین است. ولی هستو همت بعضی در همین حد هاست. واقعش از اهل بیت خودشان را نمیخواهند. از اهل بیت آن چیزهایی که حاجاتمان است میخواهیم. کم شده البته هستند من جسارت نمیخواهم بکنم که کسی برود خدمت امام رضا ع بگوید آقا من آمدم فقط برای خودت . من خودت را میخواهم . فقط اومدم برای خودت.
یک رندی رفته بود زیارت امام رضا ع اولیت بارش بود . یعنی زیارت اولی بود. حکم مکه را در مشهد پیاده کرد. چون در مکه میگویند اگر کسی زیارت اولش باشد چشمش به کعبه بیفتد سه تا حاجتش برآورده است. معمولا هم به تجربه اینجوری شده که برآورده شده. این هم رفته بود مشهد حکم آنجا را در مشهد پیاده کرد. گفت آقا میگویند کسی بیاید مشهد سه تا حاجتش برآورده هست. منم اولین زائر شما هستم . حاجت ا.ولم این است امام رضا که خودت را میخواهم ، حاجت دومم این است که خودت را میخواهم سومی اش هم اینکه خودت را میخواهم. حاجت سومش هم اینکه خودت را میخواهم.
در هرحال این رابطه یک نوع رابطه هست . یک کسی خدمت پیغمبر رسیده بود گفت یا رسول الله من را میشناسی؟ پیغمبر فرمود که : کجا دیدیم شما را ؟ کجا بودیم با شما؟ او گفت که آقا آن ابتدایی که شما دعوت میکردید به اسلام و مردم قبولتان نمیکردندو مشرکین باهاتون مقابله میکردند.
شما یک سفر طائف آمدی من از شما پذیرایی کردم در طائف . من از شما پذیرایی کردم. پیغمبر خیلی تحویلش گرفت، خیلی تحویلش گرفت. بعد به او گفت که یک چیزی از ما بخواه . یک چیزی بخواه. او یک فکری کرد و گفت یا رسول الله اگر 200 تا گوسفند باشد و یک چوپان چه میشود؟ 200 گوسفند و یک چوپان. پیغمبر سری تکان داد و تهیه کرد برایش. 200 تا گوسفند و یک چوپان. بعد پیغمبر فرمود که چرا این آدم انقدر کم از ما خواست ؟ چرا وقتی ما به او گفتیم یک چیزی بخواه چرا در همین حد خواست؟ چرا فقط 200 تا گوسفند و یک چوپان؟ بعد خود حضرت فرمود.
فرمود: همتش همت آن پیرزن بنی اسرائیل نبود؟ حضرت خودش داستانش را گفت. فرمود در زمان حضرت موسی ، به حضرت موسی وحی شد که یا موسی از مصر برو فلسطین سرزمین مقدس ، و با خودت جنازه ی یوسف راهم ببر. حضرت به خدا عرض کرد که خدایا من نمیدانم کجا دفن است؟ حضرت یوسف کجا دفن است؟ بهش گفتند که یک پیرزنی هست سن خیلی بالایی دارد او میداند از او بپرس.
البته خود خداهم میتوانست مستقیم بگوید کجا دفن است. ولی یک درسی داشت که حضرت موسی برود دنبالش از آن پیرزن بپرسد. حضرت موسی طبق آن آدرس پیرزن را گیر آورد ،گفت که شما میدانید که برادرم یوسف کجا دفن است؟ قبرش کجاست ؟ جنازه اش کجاست؟ ان پیرزن گفت بله من میدانم ولی مفتی نمیگویم. شرط دارد علی شَرطه . یک شرطی.
حضرت موسی ابتدا یک تاملی کرد که شرط شاید این هرچیزی دلش بخواهد نمیشود خیلی آزادش گذاشت. خدا خطاب کرد که یا موسی ما میخواهیم بدهیم تو که نمیخواهی بدهی. قبول کن.جضرت موسی گفت : خب شرطت چیست؟ ان پیرزن گفت : به این شرط که من در بهشت بین من و شما فاصله نباشد به این شرط میگویم جنازه ی یوسف کجاست. که آنوقت حضرت موسی ع فهمید که این خیلی همتش بلند است. این درس را خدا خواسته بدهد به پیرزن که چه همت های بلندی هم هست . گفت ب این شرط به تو میگویم که در آنجا بین من و تو فاصله ای نباشد. حجابی نباشد.
پیغمبر فرمود چرا این وقتی گفتم چیزی از ما بخواه این فرد از طائف چرا فقط گفت 200 تا گوسفند و یک چوپان. خب بگو یا رسول الله من میخواهم در بهشت با خودت باشم. اصلا از شما جدا نشوم. پیغمبر که رد نمیکرد. پیغمبر که رد نمیکرد که. نه در کلام پیغمبر که برای این چیزها نیست. گفت چقدر همتش کم است.
آن چیزی که دین میخواهد و آن چیزی که به دیندارها یاد میدهد این هست که همتشان را بلند بکنند. اولا در دعا کردن، این در توصیه های اهل بیت هست. در دعا کردن اولا فقط خودتان را نبینید. نو که میخواهی دعا کنی که خدایا مریض مرا شفا بده ، خب دعا کن خدایا همه ی مریض ها را شفا بده. مگر خدا مثلا فرض کنید ، اگر اینجوری دعا بکنی خدا مریض تورا گم میکندحتما. مثلا مریض تو در بین این چند میلیارد یادش میرود خدا نعوذ بالله اینجوری است؟ این شکلی که نیست.
به ما یاد دادند وقتی میخواهی دعا کنی ؛ اللّهم اشف کلَّ مریض اللّهم اشفِ کُلَّ جائع اللّهم اکسو کُلَّ عُریان. اللّهم اقض کلَّ مَدین. خدایا دین و بدهیِ هر بدهکاری را بده چرا فقط برای خودت؟ خدا که میتواند . اتفاقا خدا وقتی ببیند تو انقدر وسعت نظر داری ، میگوید: تو که بنده ی من هستی آنقدر نظرت وسیع هست من که خدا هستم وسیع ترم. بیشتر خدا دوست دارد و بیشتر بهت میدهد. اهل بیت هم به شاگردانشان همیشه یاد داده بودند، وقتی جایی میروید برای زیارت و دعا میخواهید بکنید ، برای دیگران دعا کنید.
ابراهیم ابن هاشم که از بزرگان و علمای شیعه هست. از به هرحال جد مرحوم کلینی هست، صاحب کتاب کافی. ایشان میگوید من در عرفات بودم ، روز عرفه دیدم که عبدلله ابن جندب از یاران امام کاظم ع از اصحاب امام کاظم دارد دعا میکند و مثل باران گریه میکند. دعایش تمام شد صبر کردم حالش را نگرفتم.نرفتم جلو . جلو نرفتم تا در حال خودش باشد. وقتی دعایش تمام شد بعد رفتم بهش گفتم که : عبدلله امروز چجوری هست چه روزی هست ؟ چجوری دعا بکنیم؟ او گفت که : مولای من امام کاظم ع به ما یاد داد وقتی میخواهیم دعا بکنیم برای دیگران دعا کنیم .
من یک ساعت اینجا وایساده بودم دعا میکردم یک دعا برای خودم نکردم. همه اش برای دیگران بود. آنوقت امام کاظم به ما فرمود اگر کسی برای برادر مومنش دعا بکند انوقت خدا به او میگوید : و لَکَ مِأَةُ الف ضِعفِ المِثلُک صدهزار برابرش را به تو میدهم. تو که برای دیگران دعا کردی همان دعایی که کردی ؛ عاقبت بخیری خدا سالمشان نگهدارو خدا برکات زندگیشان را زیاد کن. خدا میگوید و : و لَکَ مِأَةُ الف ضِعفِ المِثلُک صدهزار برابرش برای تو.
عبدلله ابن جندب گفت که : ابراهیم این را امام کاظم به ما یاد داد. و من نخواستم در همچین موقعیتی تو عرفات روز عرفه صدهزار قطعی را با یک دانه که معلوم نیست مستجاب بشود، اگر برای خودم بخواهم شاید مصلحت نباشد که خدا بهم بدهد. ان صدهزار را نخواستم با یک دانه عوض کنم. خب من اگر برای خودم بخواهم یک دانه هست آنهم شاید خدا مصلحت نداند که الان این را بهت بدهد. عوضش چیز دیگر میدهد. ولی وقتی من برای دیگران بخواهم ، این را امام تضمین کرده که صدهزار برابرش به خودت داده میشود . این را امام معصوم گفته.
بنابراین ببینید این وسعت نظر را به ما دادند که دیگران را نگاه کنیک. آیت الله حسن زاده آملی میگفت : من کتابی نوشته بودم رفتم خدمت علبامه طباطبایی ، به ایشان گفتم حاج آقا این کتاب را میخواهم چاپ کنم. اگر میشود شما یک نگاهی بهش بکن که اشتباهی چیزی نداشته باشد که خیالم راحت باشدد و بعد بدهم چاپش کنند. علامه طباطبایی گفتند خب مانعی ندارد . باشد من یک مروری میکنم . یک دو سه روز بعد رفتم خدمت ایشان .
گفت من خواندم کتابت راو این کتاب هیچ اشکالی نداشت. فقط یک اشکال داشت. گفتم چی حاج آقا؟ گفت در مقدمه اش شما وقتی دعا کردی ، دعا کردی فقط برای خودت ، که خدایا مثلا من را عاقبت بخیر کن. فقط دعا برای خودت کردی. چرا رحمت خدا را محدود کردی؟ چرا فقط برای خودت دعا کردی؟ دعا که میکردی ، برای همه دعا میکردی.
اولا این وسعت را و این دید وسیع را به ما دادند که فقط خودت را نبین . این کانالها و این جوی هایی که آب را میبرد میرساند ، مثلا فرض کنید از سرچشمه ها دارد میرساند به درختان و به جاهای دیگر. این جوی که واسطه ی فیض هست، که این آب را میبرد میرساند اول از همه خودش پاک میشود. اول از همه خودش لای روبی میشود. آنکسی که واسطه شود برای دیگران از خدا فیضی را برایس دیگران بخواهد به خودش اول میدهد . به خودش چیزی میرسد.
و ثانیا گفتند حالا هم اگر برای خودتان هم میخواهید اشکالی هم ندارد هیچ اشکالی ندارد . آدم برای خودش هم بخواهد. حالا که برای خودتان هم میخواهید کم نخواهید از خدا کم نخواهید ، همت را آدم از این جهت بالا ببرد . شما دعای سحر را که سحرهای ماه مبارک رمضان ماها نمیخوانیم، نه میخوانیم. چون آنموقع داریم میخوریم. آدم موقع دعای سحر مشغول خوردن است. کم کسی هست که دعای سحر را خوانده باشد. شنیدیم.
بَهاءُکَ و کُلُّ بَهاءُکَ بَهیء اللهم اِنِّی أسئَلُکَ مِن بَهاءِکَ کُلِّه اللهم إنّی أسئَلُکَ من عِلمِکَ و کُلُّ عِلمِکَ .. همینجور دانه دانه. خدایا علمت را میخواهم جمالت را میخواهم جلالت را میخواهم قدرتت را میخواهم رحمتت را میخواهم. به قول مرحوم آقا شیخ عباس تهرانی میگفت: در دعای سحر امام باقر به ما یاد میدهد که خدایا من همه ی صافتت را میخواهم . میخواهم مثل خودت باشم. صفات خدا برای اینکه مثل خودت بشوم. صفات خدارا. نه اینکه خدا بشوم . نه یعنی آن کمالات را به بنده ات هم به اندازه ظرفیتم به من بدهی.
این همت یک مومن است که از خدا چه چیزهایی را آدم میخواهد. خدایا میخواهم مثل خودت باشم. بنابراین وقتی هم آدم میخواهد برای خودش هم میخواهد آدم کم نخواهد. هرچه بیشتر بخواهد نشان دهنده ی این است که خدا را کریم تر و بزرگتر میداند آدم. از خدا که کم نمی آید بدهد.
امام سجاد ع در مکخ بود برای مناسک حج آمده بود . در مکه بود یک کسی آمد گفت آقا هشام ابن عبدلملک پادشاه اُمَوی ، خلیفه ی اموی زمان امام سجاد. هشام ابن عبدلملک هم آمده در مسجد الحرام است. یک باغش را که در مدینه غصب کردند، یک باغ حضرت را در مدینه گرفته بودند و غصب کردند. عُمال حکومت. به هشام که خلیفه هست بگویید یعنی بروید تظلم کنید به هشام بگویید. امام سجاد گفت من اینجا در کنار خانه ی خدا از خود خدا نمیخواهم برای دنیا آنوقت بروم از هشام بخواهم برای دنیا ؟ از خود خدا دنیا را نمیخواهم اینجا آنوقت بروم از هشام ابن عبدلملک بخواهم؟ اینجا جای همچین چیزهایی هس؟
ولی آدم یواش یواش رشد پیدا میکند ، کم کم در بندگی اش وقتی که در خانه ی خدا بندگی بکند ، کم کم رشد پیدا میکند یواش یواش دیگر عباداتش فقط بوی دنیا نمیدهد فقط برای این نیست که به حاجتی برسد . فقط برای این نیست. میرود بالا. یک استاد بزرگواری بود یک جمله ای میگفت. حیفم آمد از این جمله رد بشوم و نگویم . خدا رحمت کند آقای علی صفایی را . ع. ص .که کتابهایش معمولا به این صورت مینویسند. خدا رحمت کند.
ایشان یک جمله ای میگفت. میگفت : بعضی ها عباداتشان هم بوی دنیا میدهد. بعضی ها دنیایشان هم بوی خدا میدهد. بعضی ها عباداتشان بوی دنیا میدهد. آنیکه فرض کنید به عنوان مثال یک نمازی میخواند دنبال حاجتش هست آن دنبال خدا نیست که . دنبال حاجتش است.
عباداتشان هم بوی دنیا میدهد. اما بعضی ها کارهای دنیایشان هم بوی خدا میدهد. در معامله و بازار است ، اما همه ش به یاد خداست. رجالٌ لا تُلحیهم تِجارةٌ و لا بَیعٌ عن ذِکرِالله. بعضی ها هستند مشغول کارهای دنیایی هستند ولی در دنیا نیستند. جای دیگر هستند. بعد ایشان میفرمودند که ببینید : تعلقات آدم تا وقتی که در حد دنییا باشد عبادات بوی دنیا میدهد، وقتی تعلقات آدم .
یک بچه را ببینید مثال واضح تر است. یک بچه ، بچه وقتی بچه است هنوز ، تعلقات علاقه هایش هم بچه گانه است. تعلقش به اسباب بازی است. اگر بهش بدهند ذوق میکند اگر ازش بگیرند گریه میکند. تعلقش در همین حد است. نمیشود باهاش جنگید. تا بچه است بلاخره همین است. مگر اینکه از بچگی در بیاید . وقتی از بچگی دربیاید دیگر تعلقاتش عوض میشود اصلا علاقه هایش یک چیزهای دیگری میشود. دیگر با آن اسباب بازی دل نبسته. بعد ایشان میگفت آدمی که در حد دنیا هست ، تعلقاتش هم در همان حد دنیاست. مگر اینکه از دنیا بزرگتر شود. تعلقاتش یک چیز دیگری بشود.
آدم در بندگی اش اگر صادقانه صادقانه در بندگی استقامت بکند و ادامه بدهد آنوقت کم کم سطح خواسته ها سطح حاجاتش از حاجات دنیا می آید بالاتر . آنوقت اعمال را انجام میدهد برای آخرت. نگاهش به آخرت است. کارها را انجام میدهد برای رفتن به بهشت. برای اینکه جهنم نرود. که اکثر ما اینجوری است. اکثر ما اینشکلی هستیم. اگر بهشت و جهنمی در کار نبود ، به قول آن ضرب المثل معرروف علی میماند و حوضش. امیرالمومنین میماند و حوض کوثرو خودش فقط.
ماها معمولا بخاطر این است دیگر . شاید هم میترسد اگر آدم عمل را انجام ندهد مبادا یک جهنمی در کار هست. آنجا ادم برود. یا به شوق بهشت. این مرتبه ی بالاتری هست. و واقعا هم ارزشمند است. چقدر قشنگ است آن کسی که نگاهش در زندگی دنیا که دارد انجام میدهد نگاهش به آنطرف باشد که آخرتی هم هست.
اگر این نگاه را داشته باشد دستش به خطا میرود؟ اگر این نگاه را داشته باشد دستش به این دزدی های میلیاردی میرود؟ این آخرت را قبول ندارد. این آخرت را قبول ندارد که صاف دست میزند به آتش. والا اگر کسی چشمش به عالم آخرت باشد که حق دیگران را ضایع کردن است. چه برسد به بیت المال که حق همه ی مردم هست.
خدا رحمت کند یک رفیق بسیار بزرگوار و رحمت خدا بر او ، یک جمله ای داشت ، من این جمله را خیلی جاها گفتم و واقعا جمله ی قشنگی است. آنهایی که میخواهند در مسیر بندگی این جمله به دردشان میخورد. ایشان میگفت که فلانی حرفی بزن یا کاری بکن که حجت پیش خدا داشته باشی.
خدا وقتی کشیدت پیش میز محاکمه اگر بهت گفت چرا فلان کار را کردی در دنیا بتوانی یک دلیل خدا پسند ، حجت ، بتوانی بهش بگویی که خدایا این کار را که کردم بخاطر اینکه در قرآن فرموده بود اینکار را بکن. این حجت است و خدا قبول میکند. اینکار را که کردم بخاطر این بود که اهل بیت گفتند که این کار را بکن. خدا قبول میکند. این کار را کردم چون مرجع تقلیدم اینجوری گفته بود. مرجع تقلید حجت است دیگر برای آدم. فتوایش. خدا قبول میکند. رهبرم گفته بود خدا قبول میکند حجت است.
اما اگر یک کاری را انجام دهد خدا بپرسد که فلانی برای چه آن کار را کردی؟ خدایا ببخشید دلم خواست. دلم خواست میلم کشید. خدایا به هرحال جو اینجوری بود ماهم اینجوری شدیم. جو اینجوری بود ماهم اینجوری کردیم. اینها را خدا میپسندد اینها حجت است. میگفت حرفی بزن یا عملی انجام بده که پیش خدا حجت است.
این جمله ساده خیلی جمله ی ساده ای است همه مان بلدیم این را همین جمله ساده را یادتان باشد سر دوراهی های زندگی خیلی به دردمان میخورد. گاهی موقع سردوراهی قرار میگیری که این کار را بکنم یا آن کار ؟ آنوقت ببین که برای کدام یکی از اینها حجت پیش خدا داری؟ کدام یکی از اینها را میتوانی پیش خدا یک جواب خداپسندانه داشته باشی.
خیلی اینجور آدمها قشنگ میشوند که در کارهای دنیا یک چشمشان به آخرت هست. بعضی ها بیخودی کلاس میگذارند ، نمیدانم دیدید یا نه . نمیدانم اینها از باب نفهمی است از باب شبهه پراکنی است؟ گاهی موقع ها حالا یا در فضای مجازی یا در جاهای دیگر، میگویند آدم نباید بخاطر طمع به بهشت عبادات را انجام بدهد یا بخاطر ترس از جهنم . این عبادات فایده ندارد که. به طمع بهشت این عبادت ، عبادت تاجرانه است. یا از ترس جهنم این عبادت از باب ترس است. عبادت خالص نیست.
بعضی ها اینجوری میگویند. این حرف خیلی حرف بیخودی هست. بله امیرالمومنین اگر این حرف ها را بزند که میگوید : خدایا من تورا عبادت میکنم نه بخاطر طمع به بهشت نه بخاطر ترس از جهنم. امیر المومنین چون همه ی کلاس ها را رفته و اول است. او بله. خب چه ربطی به ما دارد؟ ما خیلی هنر کنیم ، ترس از جهنم خیلی هنر است. اگر کسی ترس از جهنم داشته باشد دستش را هم باید بوسید. این خیلی آقا است.
سلمان در بازار داشت میرفت ، دید یک جوانی از دم بازار، دید که کوره بود حالا کوره ی مسگری بود چی بود کوره ای بود بلاخره . این جوان سلمان دید که در مدائن ، محل حکمرایِ خودش ، دید این جوان کوره را که دید چند لحظه ، افتاد . مردم دورش جمع شدند که این غَشی است . دورش جمع شدند که آب بیاورند به صورتش بزنند. این چشمش را باز کرد و گفت نه من غشی نیستم. من این کوره را دیدم یاد آن آیه ای در قرآن در رابطه با جهنم هست : و لَهُم مَقاماً حَدید. یاد آن آیه افتادم. شروع کرد به آیه را گفتن و از حال رفت. سلمان دید این خیلی آدم خوبی است باهاش رفیق شد.
ترس از جهنم مگر چیز کمی است؟ ماها بیخودی کلاس میگذاریم برای خدا، اگر کسی بتواند ترس از جهنم داشته باشد، کلاهش را هم باید بگذارد آسمان . خیلی خوب. اگر کسی طمع به بهشت داشته باشد، بهشت ماها خیال میکنیم مثلا یک باغ است که داخلش سیب و گلابی میخورند. بهشت جایی هست که محل پذیراییِ خداست. یعنی خدا پذیرایی میکند. شما گلابی که میخورید گلابی فقط نیست که ، دست خدارا میبینی . آن جلوه ی خدا را میبینی . مهم آن پذیرایی است لذت دارد برای همین هست که بهشتی ها ، هیچ موقع از بهشت سیر نمیشوند.
خیلی ها ممکن است سوال برایشان پیش بیاید که خب حاج آقا آدم برئد 100 سال 200 سال حالا در بهشت هی کباب بخورد یا مثلا فرض کنید ، برود در باغهای بهشت بگردد بلاخره آدم هر چقدر هم غذای خوب بخورد ، زده میشود. چقدر آدم کباب بخورد؟ زده میشود. بهشت هم یک روزی آدم زده میشود.
ایت بخاطر دید ضعیف است که خیال میکند بهشت مثل باغی از باغهای شمال است. بهشت این نیست که ، در قرآن دارد که بهشتی ها ؛ لایسعمون خسته نمیشوند. و لا یَبقون أنها حِوَلا دوست ندارند متحول بشوند و جای دیگر بروند.خسته نمیشوند چرا؟ چون بهشت اگر سیب و گلابی و غذاهای مثلا درجه یک بود آدم خسته میشد. ولی در همه چیز بهشت حتی ریزهایش آبهایی که در نهرهایش جاری است. همه چیز بهشت دست خدا هست. یعنی میبیند آدم . میفهمد آدم. اینجا هم هست . منتها اینجا نمیبینیم. اینجا پشت پرده هاست آنهایی که چشم دارند می بینند. ما نمیبینیم. ولی در بهشت ، همه شان می بینند. آنوقت خسته نمیشوند که . خدا از آدم پذیرایی کند لذتش را نچشیدیم. و الا آدم میبیند لذت گلابی کجا لذت دست خدا که دارد پذیرایی میکند کجا؟
من حالا از خودتان یک سوالی بکنم وجداناً .اگر فرض بکنید خدمت امام زمان ع برسید خدمت حضرت ولی عصر برسید امام زمان ع به شما یک چفیه بدهد. حضرت یک چفیه بندازد گردنتان . خب اینجا آن چفیه را با چنگ و دندان تا عمرتان نگه میدارید. چفیه که یک دستمال بیشتر نیست که. خیلی قیمتی ندارد مهم آن دستیست که این را داده. مهم آن هدیه است. آن باعث میشود که این لذت داشته باشد.این چفیه را آدم نگاهش میکند لذت میبرد. بهشت این است.
فقط سیب و گلابی و حور سور نیست. پذیراییِ خداست جلوه ی خدا در همه چیزش است. خب حالا اگر کسی چشمش به بهشت باشد بخاطر طمع به بهشت عبادات را انجام بدهد یا برای ترس از جهنم ، کم چیزی است؟ خوده امیرالمومنین خوده ائمه اختلاف حال داشتند. آنچیزی که امیرالمومنین فرمود خدایا ما عَبدتُک خَوفٍ مِن طَمعَ من جَنتِک ولا خوفاً من نارِک خدایا تورا عبادتت میکنم نه برای ترس از جهنم یا طمع به بهشت ؛ بَل وَجَدتکَ أهل َ العبادت فَعَبَدتُک این در یک حالتی ست ولی امیرالمومنین و اهل بیت اختلاف حالات داشتند.
گاهی موقع ها در اوجند گاهی موقع ها نسبت به خودشان که در اوجند تنزل .. نه میشوند مثل ماها. نه . نسبت به آن اوج خودشان تنزل میکنند. مثلا شبهای قدر که ائمه مهمان خاص خدا هستند در اوج ند. ولی وقتهای دیگر،. حالا همین امیرالمومنین که این حرف را زده شما نگاه بکنید ، وارد باغ خودش شد. حضرت یک نخلستان داشت دیگر؛ که گاهی موقع ها میرفت آنجا کار میکرد چاه میکند. البته آنموقع که حاکم نبود، والا نموقع که حاکم بود نمیرفت بیل بزند ک. میرفت چاه میکند. یک مرتبه رفته بود وارد چاه که شد ، چند روز کَنده بود این را و رفته بود پایین. رسید به آب.
به هر حال آنهایی که مُقَنّی هستند میگویند ، ما که نمیدانیم. آنها میگویند خیلی سریع باید بیاید بیرون والا آب میزند خفه اش میکند ته چاه. حضرت به محض اینکه دید که یک کلنگ دیگر بزند آمده ، یک کاری کرد به هر حال زد آرام و سریع آمد بالا. سر و صورتش گِلی بود . این آب تا آمد مثل گردن شتر زد بالا. حضرت به آن کارگرش که در باغ بود گفت که ، هنوز تازه آمد هنوز گلی است، گفت یک چیزی بیاور میخواهم بنویسم و این را وقف بکنم. این چاه آب را وقف بکنم. تا اینکه خدا رقبه ی علی را از آتش جهنم خلاص بکند. ببینید از آتش جهنم خلاص بکند .
خوده اهل بیت هم اینجوری بود دیگر ، شما دعای ابوحمزه را ببینید ، پز از ترس از جهنم هست داخلش. این که چیز کمی نیست. خیلی این مقام بالاییست. درود خدا بر آن کسی که این را دارد و خوشبحال کسی که ترس دارد از جهنم . خوشبحال آن.
من یک موقع چند سال قبل بود در یک مجلسی بودم در تهران وقتی آمدم یک جوانی آمد گفت : حاج آقا من در رابطه با آخرت بهشت جهنم آخرت امثال اینها شک دارم حقیقتش این است. بینی و بین الله 50.50 هستم. گفتم یعنی شما 50 درصد احتمال میدید که خبری هست؟ گفت حاج آقا بله بیشتر از این نه من شک دارم 50 50 درصد. گفتم بابا دمت گرم خیلی خوب است. شما ده درصد احتمال بدهی آنطرف خبری هست تکان میخورد آدم. ده درصد. 50 درصد که خیلی است و تو مقام داری. آدم ده درصد احتمال بدهد یک جهنمی هست. ولی اگر باشد آنوقت دیگر مثل یک آتش و امثال آن.
در روایت دارد هفتاد بار این روایت امام صادق است، حالا یا امام صادق ع یا یکی از معصومین است، ولی روایت است. هفتاد بار آتش جهنم را شستند خب میدانید که آتش را نمیشویند که تنزل است. یعنی تنزل پیدا کرده. مثل نور خورشید که تنزلش میشود نور ماه. این نازله ش است. یک وجود ضغیف شده اش. حالا شما توی شب یک آینه بگیر جلوی نور ماه . آینه هم نور میدهد دیگر ، این تنزل است.
این نور در واقع نور ماه است و در واقع نور خورشید است. یک نور که بیشتر نیستو شما ببینید سه مرتبه تنزل پیدا کرد چقدر ضعیف شد ؟ حالا آتش جهنم در روایت دارد که هفتاد بار شستنش یعنی تنزل پیدا کرده شده آتش دنیا. آتش دنیا نه فقط فرض کنید یک کبریت ، یک کوره را شما در نظر بگیر، یعنی سنگین ترین آتش را در نظر بگیر. لذا دارد که اگر جهنمی ها را که در آن آتش هستند بیاورند در آتش دنیا خوابشان میبرد. میگویند اینجا چقدر خنک است. بیاوردنشان در آتش دنیا خوابشان میبرد.
خب یک همچین چیزی. بهش گفتم شما اگر 50 50 هستی که آفرین به تو . ده درصد احتمال بدهی خبری هست خیلی میترسیم. مرحوم آقای شیخ مرتضای زاهد رضوان خدا بر او ، شیخ مرتضای زاهد جد همین آیت الله جاودان که الان هستند که من توصیه میکنم رفقای بزرگوار را که ایشان درس اخلاق خیلی خوبی دارند چهارشنبه ها اگر بتوانند بروند . آقای شیخ مرتضای زاهد از آدمهای خداترس بود . از آدمهایی بود که باور داشت آخرت را. باور داشت آخرت را. من یک چیزی در پرانتز بگویم بعد آن نکته ای که میخواهم بگویم را. ان شالله که این چیزی که میگویم ان شالله مفید باشد.
ایشان مقعی که از دنیا رفت ، حاج آقا فخر که همان اول جلسه اسمش را بردم، حاج آقا فخر با ایشان خیلی مانوس بود خیلی با ایشان مانوس بود. یعنی شاگردش بود. حاج آقا فخر میگفت که وقتی که آقا شیخ مرتضای زاهد از دنیا رفت توی اتاق چون شب بود و نمیشد تشییع و دفن کرد توی اتاق قرار شد چراغ روشن باشد تا صبح کسی بالا سر ایشان قرآن بخواند تا صبح مومنین جمع شوند تشییع کنند و دفن کنند. حاج آقا فخر میگفت من بالا سر ایشان بودم و شروع کردم قرآن خواندن من بالاسر آقا شیخ مرتضای زاهد قرآن خواندم. هیچکس دیگر نبود.
گفت وقتی قرآن میخواندم ، به آیات عذاب که میرسیدم ، میدیدم خودش را جمع میکند . حالت انقباض . خودش را جمع میکنداز ترس. اول اصلا اعتنا نکردم. باز دومرتبه ادامه دادم یک جایی آیات عذاب دیدم خودش را جمع میکند. گفتم خیالاتی شدم .ایشان که از دنیا رفته که. باز یک جای دیگری یک جای دیگر یک جای دیگر. آیات عذاب را که میخواندم میدیدم اینجوری. فهمیدم نه خیالاتی نشدم ، به قدری این روح، به قدری خداترس بود که روی جسمش هم اثر گذاشته . این دیگر جسم است. روح دیگر تعلقش را قطع کرده.
بعضی از جسمهای پاک اینجوری هست. نمیدانم شاید بزرگترهای مجلس شاید ، این را شنیده باشند؛ آیت الله بروجردی را وقتی داشتند دفن میکردند، آقای شیخ مجتبای عراقی من خدمتشان خیلی رسیدم. ایشان به هر حال در قم در همین سالهای اخیر بود. آقای شیخ مجتبای عراقی ، ایشان میگفت که به من گفتند که وارد قبر بشوید و تلقین آقای بروجردی را بخوانید.
میگفت من وارد شدم. وارد قبر شدم یک حاج احمدی هم بود. حاج احمد آقا خادم آقای بروجردی بود. خیلی آدم متدینی. او هم وارد شد . او هم با من همراه شد. یک پایش را گذاشت اینطرف .میگفت من شروع کردم آیت الله آقای شیخ مجتبای عراقی. میگفت شروع کردم تلقین کردن. شانه های آقای بروجردی را گرفتم. اسمع افهم شروع کردم تلقین کردن.
میگوید دیدم خودش دارد تکرار میکند. چیزهایی که من دارم میگویم دارد تکرار میکند. میگفت کاملا من میشنیدم این را . میگفت اول باورم نمیشد . باز دومرتبه ادامه دادم دیم دارد تکرار میکند. به این حاج احمد خادم ایشان گفتم حاج احمد شما میشنوی؟ گفت بله بله میشنوم. انقدر روح پاک است که گاهی موقع ها این جسم هم یک حالات خاصی پیدا میکند.
اینکه گاهی موقع ها شما از جسم معصوم همچین چیزهایی میشنوید ،با جسم خودمان به این سادگی مقایسه نکنیم. نمیخواهم بگویم انسان نبودند نه. بشر بودند. جسم داشتند جسم درد میکشید ولی جسم پاک یک خصوصیاتی دارد که با دیگران فرق میکند. تو قبر نمیپوسد ولو بعد از هزاران سال. یعنی یک چیزهاییش فرق میکند با دیگران. احکامی دارد که با دیگران فرق میکند.
این حاج آقا فخر میگوید وقتی که دیدم دیگه میترسد، آن شب به آیات عذاب که میرسیدم دیگر نمیخواندم. میرفتم آیات دیگر را میخواندم. آقای شیخ مرتضای زاهد اینجور آدمی بود. خدا ترس بود. آخرت را باور داشت .
نقل میکنند ایشان بعد از نماز مغرب و عشا، در مسجدشان یکی دوتا مسئله شرعی گفت و روایت میخواند و موعظه میکرد . یک مرتبه یک مسئله ی شرعی را گفت و اشتباه گفت. یعنی وقتی رفت خانه و رساله را بازکرد دید اشتباه گفته. همان شب راه افتاد یکی یکی در خانه ی این کسانی که پشت سرش نماز خوانده بودند خب مال همان محله بودند دیگر، یکی یکی رفت در خانه شان. آقا آن مسئله ای که من سرشب گفتم ااشتباه گفتم ، درستش این است.
خانه بعدی خانه بعدی خانه بعدی این اشتباهش را تصحیح میکرد. یکی از این خانه ها که رسید میگفت حاج آقا حالا چه عجله ای بود نصف شب بلند شدی آمدی یک مسئله را؟ خب فردا بگو. گفت عزیز من تو تا فردا شاید عجله نداشته باشی. حضرت عزراییل شاید عجله داشته باشد.همین امشب جان من را بگیردو به فردا نکشد. چرا خودم را مدیون کنم تا فردا؟ تو عجله نداری شاید حضرت عزراییل عجله داشته باشد.
اینجور آدمها ظلم نمیکنند . اینجور آدمها اگر هم احیانا یک جایی از دستشان در رفت یک حق الناسی چیزی ازشان در رفت سریع جبران میکنند.نمیگذارند برای آخرت. به آخرت نمیگذارند.
این مرتبه دوم یعنی نوع دوم ارتباطی که ما میتوانیم با خدا واولیای خدا پیدا کنیم. نوع اول عرض کردم در آن ابتدای راه و مبتدی های راه بندگیست. که آدم در عبادات دنبال حاجاتش است. دنبال دنیاست. بالاتر که میرود در بندگی ، در عبادات چشمش به بهشت است . این که جهنم نرود. این مرتبه خیلی بالاتری است و ارزشش هم خیلی بیشتر است. اگر در بندگی استقامت بکند و ادامه بدهد آنوقت این خلوص پیدا میکند یواش یواش شرک میرود کنار. آنوقت عبادت که انجام میدهد فقط برای خداست. فقط برای خوده خداست.
جمکران احیانا میرود به عشق خوده امام زمان است .یک نماز مثلا فرض کنید در جمکران آن دو رکعت نماز را میخواند ، فقط برای خدا هست. اصلا اگر به من چیزی دادند دادند ندادند هم ندادند. من همین که بیایم و لبخند بیاید روی لب امام زمان بس است. امام زمان خوشش بیاید. ببینید خودش دنبال چیزی نیست که خودش چیزی گیرش بیاید. من همینکه او خوشحال شود مرا بس است.
تشبیها من این تشبیه را میکنم خیلی تشبیه ناقصی است. یک مادر مهربان و دلسوز نسبت به بچه ای که تازه به دنیا آمده ، حالا بچه وقتی که بزرگ شد ، پدر و مادر ممکن است به هر حال به او احترامی بکنند یک چشم داشتی هم داشته باشند که این بعدا عصای دست ما شود. ولی بچه ی کوچکی که تازه به دنیا آمده ، محبت مادر بهش خالص خالص است. یعنی مادر هیچ طمعی ندارد که شب بیدار میمااند. لذتش این است که این بچه فقط خوب بخوابد این بچه فقط راحت باشد. لذتش این است. یعنی کیف این مادر همین است که بچه خوش باشد. این یک تشبیه ناقصی هست. آدم در بندگی به جایی میرسد که بندگی اش فقط برای این است که خدا راضی شود. خدا خوشش بیاید. همینکه خدا دوست دارد من اینکار را بکنم من را بس است.
گفت حافظ وظیفه ی تو دعا گفتن است و بس ، در بند آن مباش که نشنید یا شنید. من بندگیم را میکنم. دادن بهم دادند. ندادند ندادند. حافظ وظیفه ی تو دعا گفتن است و بس ، در بند آن مباش که نشنید یا شنید. اینها خیلی خالصند . اینها خیلی خالصند.
مرحوم آقا سیدکریم کفاش ، من این را عرض میکنم و بحثم را دیگر جمع میکنم. مرحوم آقا سیدکریم کفاش در زمان ما در همین زمانهای نزدیک ما 50 سال 55 سال پیش از دنیا رفت. در کربلا هم دفن است. از کسانی بود که من در هیچ زندگینامه ی کسی نه شنیدم و نه خواندم ، که کسی با امام زمان شوخی داشته باشد؛ آقای سید کریم کفاش قاملی اش سید کریم محمودی تهرانی بود. چون دکه کفاشی داشت در بازار، بازار قدیم، بهش میگفتند سید کریم کفاش. من تاحالا نشنیدم کسی با امام زمان شوخی داشته باشد. سید کریم کفاش شوخی داشت با امام زمان . انقدر قاطی بود انقدر رفیق بود.
ایشان یک مرتبه حالاتش خیلی زیاد و عجیب و غریب هست. یکبار در یکی از تشرفات که خدمت حضرت ولی عصر ع بود، امام زمان جایش را در بهشت نشانش داد؛ گفت سیدکریم این جایت در بهشت است. سید کریم کفاش گفت آقا شما هم آنجا هستی؟ حضرت فرمود نه چون جای حضرت خیلی بالاتر است دیگر. جای حضرت خیلی.. حضرت فرمود نه. سید کریم کفاش گفت آقا من هم اینجا را نمیخواهم. جایی که شما نیستی چه به درد من میخورد؟ بهشت من شمایی . بهشت من شمایی. گفت کدامین شهر زآنها خوشتر است ؟ کدام شهر از بقیه بهتر است؟ گفت شهری که در آن دلبر است. بهشت من شمایی.
بخدا قسم هنوز ما لذت بهشت خوده اهل بیت، یعنی خود اهل بیت که بهشتند که با نورشان بهشت خلق شد، هنوز آن را درک نکردیم ، لذت سیب و گلابی و اینها را تاحدی میشود فهمید مشابه ش را میشه فهمید. اما لذت کنار امام حسین بودن ، این را هنوز درک نکردیم. همه تان در قرآن خواندید همه تان خواندید در قرآن که زنان مصر وقتی یوسف رادیدند ، اصلا از خود بیخود شدند. دستانشان را بریدند. از خود بیخود شدند. یک جلوه کرد یوسف، یک جلوه کرد که اینها و الّا یوسف را که همیشه میدیدند اینجور نبود که در کوچه و بازار همه بخورند به درو دیوار . آنجا یک جلوه کرد یوسف. یک مقدار از جمال باطنی اش را ، زنان مصر محو شدند دستانشان را بریدند.
حالا اگر امیرالمومنین خودش را نشان دهد چه اتفاقی می افتد؟ اگر امام حسین خودش را نشان بدهد آن جلوه باطنی اش را نشان بدهد ، چه اتفاقی می افتد؟ در کتاب کامل الزیارات ابن قولویه قمی ، این کتاب را بگیرید ترجمه شده کتاب نابی است آنهایی که در زیارت بخصوص اربعین در پیش دارند این کتاب خیلی نکته ها داخلش هست. از ذخائر شیعه هست. کامل الزیارات نویسنده ش ابن قولویه استاد شیخ مفید از ذخائر شیعه ست این کتاب.
در این کتاب دارد که روز قیامت که حور و قصور آماده میشوند و بهشت مهیا میشود برای بهشتی ها ، یک عده دور امام حسین را گرفتند. دور سیدالشهدا را گرفتند اصلا نگاهشان به هیچ جای دیگر نیست. نگاهشان اصلا به هیچ جای دیگر نیست. بهشت و حور و قصور گله میکنند مکه خدایا ما که آماده ایم چرا نمی آیند؟ اصلا حواسش نیست. چرا؟ چون یک بهشت بالاتری دارد . چون یک بهشت بالاتری دارد.
حافظ میگوید من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم؟ این از آن شعرهای عجیب حافظ است که بعضی ها تکفیرش کردند. یعنی گفتند ببین این اصلا آخرت را قبول ندارد چون حافظ دارد میگوید من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود ، تو این دنیا خوشم بهشت نقد است. ئعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم؟ چرا آن بهشت نسیه را قبول کنم؟ بوی کفر می آید دیگر. ولی مقصود حافظ میدانید چیست؟
حافظ میگوید من امروز بالاتر از آن بهشتی که زاهد دارد میگوید آن بهشتی که زاهد دارد میگوید ، بهشت حور و قصور و سیب و گلابی است، من بیشترش و بالاترش را امروز دارم. من امروز با عشق امام زمان ع هستم . من با عشق خداوند متعال هستم . من که امروزم بهشت نقد حاصل میشودکه بالاتر از آن بهشت حور و قصور است. وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم؟ چرا اورا باور کنم؟ چرا دلم برای او باشد؟ بالاترش هست.
میگویند یکی از شاگردهای شیخ انصاری خیلی عذر میخواهم شما یک مقدار خوب گوش میدهید ما یک مقداری به حرف می افتیم، خیلی معذرت میخواهم.
میگویند یکی از شاگردان شیخ انصاری درس را خوب نمیفهمید . شیخ انصاری خب به هر حال شیخ اعظم در بین فقهای شیعه به تعداد انگشتان شاید یک دست مثل شیخ انصاری نباشد. در طول تاریخ. یکی از شاگردانش درس را نمیفمید ، هی چرت میزد و متوجه نمیشد. توسل به امیرالمومنین در نجف کرد. توسل توسل توسل امیر المومنین یک مقدار ظرف مارا بزرگ کن استعدادمان بیشتر شود ماهم بتوانیم چیزی بفهمیم.
تو یک حالتی حالا خواب بود یا هرچی ، دید که یک کاسه ی آش بهش دادند از طرف امیرالمومنین با واسطه ؟آوردند دادند کاسه ی آش را ، این شروع کرد در همان عالم خواب به هرحال خوردن و خودش حس کرد که ظرفیت پیدا کرد. خودش حس کرد که استعدادش بیشتر شد. یک مرتبه چشمش افتاد و دید عه استادش شیخ انصاری، کنار امیرالمومنین نشسته یک پاتیل از همان ظرف آش کوچک که بهش دادند یک پاتیل جلویش است.
اما نگاهش به آش نیست همه ش نگاهش به امیرالمومنین است. همه ش نگاهش به امیرالمومنین است شیخ انصاری. فقط گاهی موقع یکی دوتا قاشق از باب اینکه هدیه امیرالمومنین بوده این آش را آورده یکی دوتا قاشق میخورد اما نگاهش فقط به او. آنهایی که بهشت بالاتری دارند اینجوری است دیگر .
وجود مقدس سیدالشهدا ع در روایت هست که با نورش بهشت خلق شد. با نور. حالا ما نمیفهمیم اینها یعنی چی دیگر؟ ولی این را میدانیم که بهشت جوری هست که محصول سیدالشهداست خود وجود مقدس سیدالشهدا ع دیگر چیست اینکه شما ببینید امثال سعید ابن عبدلله حنفی ، من میخواهم به این برسید که سعیدابن عبدلله حنفی و اصحاب سیدالشهدا که در کربلا باهاش بودند .
امام حسین فرمود : شما در بهشت أنتَ أمامی فی الجَنَّة تو در بهشت جلوی منی یعنی بین من و تو حجاب نیس. بهشتی هایی که در بهشت هستند همین بهشتی های حور و قصور و معمولی هستند. هر هفتصد سال یکبار امام حسین یک جلوه برایشان می آید مست میشوند. آنوقت حالا مثل سعیدابن عبدلله حنفی و حبیب ابن مظاهر دائم پیش امام حسین اند. دائم پیش سیدالشهدا هستند.
این چه مقامی است؟ در زیارت عاشورا هست که اگر آدم به هرحال مداومت داشته باشد در دستگاه امام حسین، با زیارت با اشک با روضه با خدمت کردنبا بنده بودن . أن یُبَلِّغَنی آن به مقام محمودی که اهل بیت دارند حالا جمله ش شاید در حافظه ام نباشد آنهایی که زیارت عاشورا آشنا هستید آنجا درخواست میکنیم که من برسم عِندَکَ به آن مقام پیش تو با آن مقام محمودی که داری. این همان مقام هست که آدم میتواند برسد . الان هم میتواند برسد. فقط برای اصحاب نیست. راه باز است راه باز است .
تو مگو مارا بدان شه بار نیست ، با کریمان کار دشوار نیست. راه باز هست.
امشب شب ششم محرم هست. دیگر در سرازیریِ این دهه افتادیم. این سفره دیگر به زودی جمع میشود . چقدر زود تمام میشود. شب ششم معمولا از حضرت قاسم میگویند ، از بچه های امام مجتبی میگویند . از اینهایی میگویند که مملو از مظلومیت هستند. آدم هرجایشان را ببیند. عبدلله ابن حسن را شما ببینید، یازده ساله ش بود .
آنموقع که امام حسن به شهادت رسید یک ساله ش بود، ده سال را پیش عمویش بود. عمو برایش هم عمو بود هم پدر. برای همین هم آنموقعی که امام حسین در گودال قتلگاه افتاده بود، خب الان رفتید کربلا دیدید دیگر همه تان. اگر آن قسمت خیمه گاه و آن قسمت ها باشید ، حرم امام حسین پایین است. گود است. ببینید اگر دقت کرده باشید یعنی باید بیایید پایین تازه قتلگاه پله میخورد میرود پایین. تازه آن قسمتی که قتلگاه هست پله میخورد میرود پایین.
آنوقت برای همین هم کسانی که در خیمه گاه بودند زن و بچه اباعبدلله خب درست نمی دیدند . مگر اینکه بیاید جلو. مگر اینکه بیاید جلو حالا تا نزدیک های تلۀ زینبیه ، تا اینجاها بیایند جلو. عبدالله این یک مقدار آمده بود جلو خب میدانست عادی نیست قضیه، تربیت شده امام حسین است بچه ی امام حسن است. فقط میدید که گاهی موقع ها یک شمشیری بالا میرود یک سنگی پرت میشود که از عمه جانش وقتی پرسید، عمه اش دستش را فقط گرفته بود. دستش را کشید و رفت. رفت که خب آن قضایا پیش آمد که میدانید شما خودش را روی سینه..
حضرت زینب تا یک جایی دنبالش رفت که بگیرتش. وقتی که رسید تقریبا نزدیک های گودال قتلگاه امام حسین اشاره کرد شما برگرد. به خواهرش اشاره کرد شما برگرد. شما دیگر اینجا نباش. آنوقت عبدلله آمد و در بغل امام حسین که یک نقلی هست ، یک نقلی هست من نمیدانم این را بگویم یا نه؟ آنی که همه مان شنیدیم این است که خب دستش را گرفت آنکسی که میخواست شمشیر به امام حسین بزند دستش قطع شد افتاد در آغوش امام حسین تیر حرمله بهش خورد ولی آن چیزی که من توی نقل که از مرحوم آیت الله احمدی میانجی ایشان بسیار دقیق النظر بود در تاریخ .
میگفت البته ایشان هم به عنوان یک احتمال. میگفت سر عبدلله را روی سینه ی امام حسین بریدند. یعنی امام حسین زنده بود سر عبدلله را ... اگر ما این تکفیری های ذاعشی نانجیب را ندیده بودیم باورمان نمیشد که آدم اینجوری هم هست؟ ولی این نانجیب ها یک کاری کردند که آدم باورش میشود که این شکلی اینجور آدمها در تاریخ بودند. آدم باورش میشود.
این طفل معصوم امام حسن ع مظلومیتی که اصلا نه رزمنده بود ، نه لباس جنگ داشت نه هیچی هیچی فقط دوید آمد جلوی عمویش. و یکی دیگر هم قاسم ابن الحسن بود. 13 ساله ش بود الان اگر یک نوجوان 13 ساله بلند شو قدو بالایش چقدر است کلَّش ؟ یک نوجوان 13 ساله را شما در نظر بگیرید . این چه جُثه ای دارد؟ این بزرگوار شمشیر را وقتی به کمر میبست نوک شمشیر روی زمین کشیده میشد . چون شمشیر برای 13 ساله که ساخته نشده که . شمشیری که ساخته شده بود برای بزرگسال بود. برای 13 ساله که ساخته نشده بود.
این قاسم ابن الحسن شب عاشورا امام حسین گفت همه تان شهید میشوبد، فردا آن عقب نشسته بود پیش خودش گفت شاید عمویم دارد به اینها که بزرگسالند به اینهامیگوید همه تان شهید میشویدو شاید مال من نیست. آمد گفت عموجان؟ أنا فی مَن یُقتَل؟ من هم جزو شهدا هستم؟ امام حسین ع سوال کرد عموجان مرگ در پیش تو چجوری هست؟ که آن جمله را گفت: أحلا مِنَ العَسَل. اگر ما جنگ خودممان را ندیده بودیم که 13 ساله چجوری شناسنامه هایشان را بالا پایین میکردند که بروند شاید باورش سخت بود. ولی خودمان دیدیم با چشم این چیزها را. خودمان با چشم این چیزهارا دیدیم.
آنوقت قاسم دست پرورده ی امام حسن و امام حسین ، او ما راجع به هر 13 ساله ای که حرف نمیزنیم ، ولی خب یک 13 ساله ای نارنجک به کمرش میبندد میرود جلوی تانک. خب اینها عاشق شهادتند. آنوقت قاسم را شما ببین . عرض کرد که پیش من شیرین تر از عسل است. بعد امام فرمود که بله توهم شهید میشوی یک جمله گفت که قاسم انقدر شور و شوق شهادت را به خودش گرفت ، دیگر حواسش به آن جمله ی امام حسین نبود؛ امام حسین گفت عموجان توهم شهید میشوی . بَعدَ أن تَبلُوَ بِبَلاءِن عظیم. بعد از اینکه یک بلای عظیم ببینیو قاسم انقدر شور شهادت داشت که حواسش به این جمله نبود که این یعنی چی؟
فردای آنروز که شد موقعی که بنی هاشم . .. البته اول علی اکبر رفت جلوتر از همه علی اکبر رفت. و وقتی حضرت علی اکبر رفت با اینکه امام حسین عجیب نسبت بهش محبت داشت میدانست این چه گوهری هست ولی وقتی اجازه ی میدان گرفت امام حسین معطلش نکرد گفت برو. ولی قاسم وقتی خواست برود امام حسین معطلش کرد. امام حسین اجازه نداد. گفت نه عزیزم شما نه. شما یادگار برادرم هستی. شما نه . این تعبیر در همه مقاتل هست ، یُقَبِّلُ یَدَیهِ و رجلی دست و پای عمو را میبوسید که عموجان بگذار من بروم من بروم. دست و پای عمو را میبوسید .
امام حسین اجازه نمیداد . قاسم یک کاری کرد رفت توی خیمه به مادرش گفت عمو نمیگذارد من بروم. گریه میکرد. گفت عمو نمیگذارد من بروم. مادرش گفت یک چیزی بهت میگویم که عمویت بگذارد بروی.، یک کاغذی داد یک چیزی داد گفت برو این را به عمویت نشان ده. وقتی رفت امام حسین باز کرد دید خط برادرش امام حسن است. برادرم آنموقعی که زمان دفاع شد اجازه بده به قاسم برود. بگذار قاسم در راه تو باشد. امام حسین ع اجازه داد گفت عموجان برو . بغلش کرد در همه مقاتل همه شان نوشتند . به قدری گریه کرد که افتاد امام حسین. یعنی بغلش کرد افتادند دوتایی با همدیگر.
برای علی اکبرش اینجوری نکرده بود. برای قاسم سنگ تمام گذاشت. اینجوری امانت داری میکنند. اینجوری امانت داری میکنند. بعد وقتی قاسم خواست سوار بشود ، لباس رزم که به تنش اندازه نبود ، نه کلاه خود نه زره مظلومیت را ببینید ، کی اینجوری میرود بجنگد؟ من در بعضی از تواریخ دیدم خواست سوار اسب بشودذ نمیتوانست. حضرت ابلفضل آمد کمکش کرد. روی اسب که نشست پایش به رکاب نمیرسید. پایش به رکاب نمیرسید.
وقتی راه افتاد برود ، راوی در لشکر عمربن سعد میگوید: از لشکر حسین یک نوجوانی آمد به سمت لشکر دشمن که أنَّهُ فَلقَتُ قَمَر مثل تیکه ی ماه بود . انقدر زیبا بود. ولی دیدم که پارچه ی عمامه روی سرش بسته . و دیدم کفشش که بندش پاره است بندش بسته نیست. ببینید با چی دارد میرود بجنگد؟
نه چکمه ای هست نه لباس رزمی هست رفت با این وضعیت ، دیگر جزئیاتش را نمیگویم. فقط و فقط یک لحظه ای رسید که صدایش بلند شد یا عماه عموجان ، من هر موقع به اینجور جاها میرسم خیلی دلم ، البته ما کی هستیم که دلمان برای امام حسین بسوزد؟ هرکه می افتاد امام حسین را صدا میزد و ابا عبدالله حمله میکرد. یک نفر . یکی میگفت یا عماه یکی میگفت یا اخاه یکی میگفت یا مولا امام حسین روی اسب میرفت. وقتی میرفت تیر میخورد و برمیگشت. سنگ میخورد و برمیگشت.
امام حسین که میرفت اینجوری نبود که اجازه بدهند برود جنگ تمام بشود. میرفت و میزدنش. وقتی می آمد در خیمه امام سجاد میگوید بابایم که می آمد انقدر تیر خورده بود که از لای زره ش خون می آمد. از لای زره اش خون می آمد. صدا زد یا عماه امام حسین رو اسب نشسته بود ، تعبیر روایت این است که کَسَّقر مثل باز شکاری حضرت رفت.
رفت یک کسی شمشیر را داشت برای اینکه سر قاسم را جدا کند امام حسین شمشیر خودش را حواله کرد دست او قطع شد. نتوانست سر قاسم را جدا بکند. فریاد زد کمک خواست. یاران عمر سعد ریختند و اینجا بود که با اسب قاسم زیر سم های اسب ... یعنی اباعبدلله دیگر با آنها جنگید. قاسم رفت زیر سم اسبان. و این همانی بود که گفته بود بلای عظیم میبینی. بلای عظیم میبینی.
من فقط دو نفر را در مقاتل دیدم که زنده بودند زیر پای اسبها رفتند. بقیه ی شهدا بعد از شهادت بود که لگدمال شدند با اسب. دو نفر.: یکی قاسم بود همینجا. یکی قاسم بود که زیر سم اسبها رفت و دیگر تمام کرد. و دومینش خوده سیدالشهدا بود. فقط و فقط این مطلب را در زیارت ناحیه ی مقدسه دارد . یعنی امام حسین دو مرتبه. قاسم هم همینجور دوبا زیر سم اسبان رفت. در زیارت ناحیه مقدسه بخوانید امام زمان آنجا میگوید : جد غریبم هَوَیتَ إلَی الأرضِ جَریحاً مجروح افتادی به زمین هَوَیتَ إلَی الأرضِ جَریحاً تطوک الخُیول بِحَوافِرَها اسبان بر تو تاختند. مجروح بودی برتو تاختند.
یا اباعبدلله
خدایا به آبروی سیدالشهدا به آبروی امام مجتبی و بچه هایش دست مارا در دنیا آخرت .....