حجت الاسلام عالی دهه محرم جلسه هفتم محیط ولایت حق
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربِ العالمین بارءِ الخلائق أجمعین وصلاه وسلام علی سیدالانبیا و خاتم النبیین حبیبنا و حبیبَ اله العالمین ابالقاسم مصطفی محمد.
صل الله علیه و علی اله الطیبین َ الطاهرین المعصومین و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین
در جلسات قبل عرض شد که رابطه ای که خداوند متعال و اولیایش با ما برقرار کردند رابطه ی رأفت و شفقت و رحمت و رفاقت است. در حد بینهایت. متقابلا از ما توقع دارندکه ماهم همین رابطه را برقرار کنیم. رابطه ی رفاقت رابطه ی رافت و رحمت رابطه ی ولایت و محبت . که اگر این رابطه را با آنها برقرار بکنیم به هر درجه ای که این رابطه بیشتر شود برکاتی در زندگی ما جاری میشود . هرمقداری که فرصت شد خدمتتان عرض خواهیم کرد.
و دیشب عرض کردم غیر از این رابطه اگر کسی این رابطه با خداوند متعال و اولیائش را نداشته باشد ، به هیچ وجه نمیتواند به خدا قربی پیدا بکند. اگر محبت و ولایت اولیای حق را نداشته باشد هیچ رشدی هیچ قربی برایش پیدا نمیشود بلکه فقط همانجور که شیطان بدون اینکه سجده و خضوع بکند در مقابل ولی خدا و انسان کامل خواست عبادت بکند و رجم شد از درگاه خدا طرد شد، ان کسی که ولایت اهل بیت را عالما عامدا کنار بزند من حالا به افرادی که جاهلند و مستضعف فکری هستند کاری ندارم. ان کسی که عالما عامدا مثل خود شیطان زیر بار نرود کنار بزند عباداتش هم شیطنت است. هیچ قربی برایش به سمت خدا نخواهد داشت.
درروایت ما هست که سَواءٌ صلّا عم زَنا میخواهد نماز بخواند میخواهد میخواهد برود مرتکب فحشا بشود. دیگر او به درد نمیخورد و دلیلش هم دیشب توضیح دادم که به دلیل اینکه اعمال ، اعمال را همه ی فرقه ها انجام میدهند خوارج هم انجام میدهند . آنچیزی که باعث میشود اعمال ارزش پیدا بکند و انسان را به خدا برساند ، این هست که این اعمال در کدام محیط انجام میشود. در محیط ولایت حق یا در محیط ولایت باطل . شما اعمالت را پشت سر امیرالمومنین انجام میدهی؟ یا نعوذبالله شما را نمیگویم، پشت سر امیرالمومنین انجام میدهی یا پشت سر معاویه؟
آنی که پشت سر امیرالمومنین انجام میدهد این طبیعتا چون جلودار یک کسی هست که رشد میدهد که حالا ان شالله در این جلسه عرض بیشتر خواهم کرد، این اعمال بالا میرود و خود فرد را هم بالا میبرد. ولی اگر کسی پشت سر معاویه نماز بخواند روزه بگیرد حج انجام بدهد هر کاری انجام بدهد ذره ای برایش قرب به خدا نخواهد داشت. چون در لشکری است که باطل را دارند اقامه میکنند. تو کشتی هست که قطب نما ندارد. هر چقدر هم نماز بخوانند.
منتها یک نکته ای الان من خدمتتان عرض میکنم. این مقداری که دیشب عرض کردم خب اهمیت ولایت در مذهب شیعه و اینکه چرا نقطه ی ثقل تشیع و شرط توحید و شرط تمام اصول و فروع دین ولایت است. به همین دلیل بود که خب آن جهت را تعیین میکند. بدون ولایت جهت نیست. منتها این نکته را آدم باید دقت بکند که خدایی ناکرده این باعث نشود که ما اعمال را کوچک بدانیم. بگوییم خب حالا که اینجوری شد ولایت مهم است دیگر، همین محبت امیرالمومنین مهم است. حالا عمل بود بود نبود نبود . اینجوری آدم تلقی نکند.
اهل بیت مراقب بودند دوتا مغالطه پیش نیاید برای کسی. یک این مغالطه که ولایت که اصل است. که اصله ها، بدون شک. حالا که ما ولایت را داریم پس دیگر اعمال مهم نیست. بودند در زمان خود ائمه کسانی که اینجور تفکری را ترویج میکردند. ابوالخطاب ، در زمان ائمه بوده که مورد لعن ائمه قرار گرفته. میگفت ولایت علی را داشته باشید و راحت. همان که آن شاعر معروف ، شاعری به نام حاجب بود که وقتی به هر حال این روایات راجع به ولایت و ارزش ولایت و محبت اهل بیت و اینها را خیلی زیاد شنید این شعر را گفت که حاجب اگر معامله ی حَشر با علیست آسوده باش هرچه بخواهی گناه کن. دیگر خیالت راحت تو که محبت امیرالمومنین را داری دیگر خیالت راحت باشد. اشک برای سیدالشهدا بریز هرکاری دلت میخواهد بکن.
شب امیرالمومنین را خواب دید غضبناک ، گفت مگر ما آمدیم بیمه گناه راه بیاندازیم که مردم را معصیتکار کنیم؟ ما آمدیم بنده درست کنیم. به امام حسین میگوییم أشهَدُ أَنَّکَ قد أقمتَ الصّلاة و آتیتَ الزّکاة اباعبدلله ع آمد بنده خدا درست مند نه اینکه بیاید بگوید تو محبت مارا داشته باشد دیگر هرکاری دلت میخواهد بکنی بکن. حضرت فرمود این چه شعری بود که گفتی؟ چرا اینجوری نگفتی؟ : که حاجب اگر معامله ی حشر با علیست شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن. اینجوری میگفتی.
بنابراین خود ائمه هم مراقب این مغالطه بودند که به بهانه ی اینکه ما ولایت را داشته باشیم ، عشق حسین ، عشق حسین دیگر حالا بقیه ی کارها دیگر مباح نمیشود که هرکاری دلمان خواست بکنیم. نه. یک مومن یک شیعه اصلا شیعه گری اش در این است که ولایتی که جایش تو قلب است بروزش در اعمال است. من ولایت اهل بیت را دارم خب این ولایت را در عمل نشان بدهم. نمازت قشنگتر باشد . نمازت اول وقت باشد. دقت بکن به واجب و حرام. همانجور که خود ائمه اینجور بودند. بروز داشته باشد در مناسک و اعمال.
یک مومن یک شیعه جزئیات عمل باید حواسش باشد. جزئیات حقوق دیگران باید حواسش باشد. من نمیخواهم بگویم حالا همه مان که نمیتوانیم اینها را رعایت کنیم ولی باید سعیمان به این سمت باشد. حالا هر مقدار که توانستیم . اگر آدم بتواند حتی مستحبات را به مقدار توانش به مقداری که نشاط داشته باشد به مقداری تحمیل نباشد. حتی مستحبات را به همان مقداری که میتواند انجام بدهد. واجبات که سر جای خودش. که واجب است.
محرمات که هیچی، حتی مکروهات را تا جایی که میتواند انجام ندهد. یعنی ریز را در نظر بگیرد. حقوق هم همینجور. حقوق دیگران را حواسش باشد. نه فقط حقوق انسانها. حقوق حیوانات. حقوق گیاهان.همه را در نظر داشته باشد.
خدا رحمت کند مرحوم آیت الله ارباب را ، از بزرگان اهل معرفت، از مجتهدین مسلّم یک مدت استاد آقای بروجردی بود. خیلی آدم فوق العاده ای بود ایشان. ایشان قبل از انقلاب تو اصفهان چون فتوایش این بود که نماز جمعه واجب است. نماز جمعه اقامه میکرد. هنوز صدایش هست. سخنرانی در شاید مثلا 60 سال پیش هست. ایشان یک موقع داشت سبزی پاک میکرد ، تو خانه داشت سبزی پاک میکرد .
این ریحان را ساقه اش دانه دانه خیلی مراقب که مثلا یکی گفت حاج آقا این چجور سبزی پاک کردن است؟ این ساقه را بگیر بکش همه اش کنده میشود. همه این برگهای ریحان کنده میشود. ایشان گفت که آقاجان ماهم بلدیم این چیزها را منتها اگر یک دانه از این برگها از دستم در رفت و کنده نشد آنوقت روز قیامت از من گله بکند من قرار بود وارد بدن یک مومنی بشوم و از طریق این مومن تبدیل بشوم به ذکر و بروم ملکوت تو جلوی من را گرفتی. انوقت چی جواب بدهم من؟
خدا که بیخودی خوراکیها را خلق نکرده. خدا که خوراکیها را خلق کرده، گوشت خوراکی چیزها و گوشتهای حلالی که میشود خورد. گیاهانی که به هر حال خوراکی هستند.خدا اینها را خلق کرده که وارد بدن مومن شوند تبدیل بشوند به ذکر و عبادت و بروند بالا. بروند در ملکوت رشد بکنند. از صراط مومن عبور بکنند بروند ملکوت. خب من وقتی اینجوری که تو میگویی پاک بکنم اگر یک برگ از زیر دستم دربرود آنوقت آن را ضایعش کردم دیگر به ان هدفش نرساندم خدا اورا خلقش کرده نرساندم. در روز قیامت از من گله میکند. چی جواب بدهم؟
اینجور آدمها اهل رعاین حقوق بشر هستند. حقوق بشر که هیچی. در رابطه با طبیعت و حیوانات و امثالها حواسشان جمع است. چه برسد به بشر. هم ایشان بود که من یکی از شاگردانشان اصفهان حدود بیست سال پیش بود دیدم که زنده است رفتم برای دیدنش . از شاگردان مرحوم آیت الله ارباب ، رفتم برای دیدنش یک مقدار خاطراتی برای من از استادشان نقل کرد. ایشان گفت که استاد ما آیت الله ارباب میگفت من نود سال عمر از خدا گرفتم یک نگاه حرام تو زندگیم نبود. مراقب همه چی بود. حتی یک نگاه.
میگفت چهل سال برادرم با خانومش باهم در یک خانه و ساختمان حالا حیاط های قدیم که یک اتاق یک خانواده مینشست یک اتاق یک خانواده دیگر مینشست. میگفت چهل سال ما در یک خانه بودیم با برادرم و خانومش. بعد از چهل سال اگر من الان جایی خانومش را ببینم نمیشناسم. اگر جایی خانومش را ببینم خانوم برادرم را نمیشناسم. چون من دقت در صورتش نکردم. روز قیامت مدیون چشمم نیستم. خجالت نمیکشم مدیون چشمم نیستم.
آدمی که اهل ولایت است اینجوری مراقبت دارد .اینجوری حواسش جمع است. ریز کارها را ، درشتهایش که معلوم است ریز کاهریش را . گاهی موقع ها خیلی از کارهایی که میپسندد و آدم را باهاش میبرد بالا آدم را اجر میدهد همان کوچکهاست همان چیزهای ریز است. معمولا آدم خیلی ساده ازش میگذرد. چیزهایی هست که گاهی موقع ها کوچک است ولی خدا بزرگ است. حساب خدا با حساب ماها فرق میکند.
ماها گاهی موقع ها حجم عمل برایمان مهم است. مثلا فرض کنید یک حاجی که از مکه می آید ، یا مثلا از زیارت امام حسین می آید وقتی هیاهو باشد چهل تا پلاکارد دم خانه اش بزنند مثلا رفت و آمد ... میگویند این دیگر خیلی حاجی است. ماها سروصدا برایمان مهم است. ملاکهایمان این شکلی است. پیش خدا که این نیست.
گاهی موقع ها عمل کوچکِ کوچک یک عمل کوچک . میگویند ذالنون مصری معروف بود به تصوف و عرفان. میگویند از خانه اش آمد بیرون ، زمستان سردی بود همه جا را برف گرفته بود.دید یک همسایه اش که یهودی هم بود ، دارد روی برف ها دانه میپاشد. ذالنون پرسید که برای چی برف داری دانه میپاشی؟ بذر را روی زمین میپاشند . آن همسایه یهودی اش گفت که جناب ذالنون هوا خیلی سرد است . این روزها پرنده ها برای پیدا کردن غذا مشکل دارند دانه میپاشم که غذای چهارتا پرنده باشد.
ذالنون گفت که برای کی اینکار را میکنی؟ آن یهودی گفت که ان شالله برای خدا. ذالنون یک خنده ای کرد و یک نگاه عاقل اندر سفیه انداخت که خدا این را که یهودی دانه برای پرنده ها .. خدا که این را نمیبیند. او گفت که جناب ذالنون خدا ببیند یا نبیند غذای چهارتا پرنده که میشود. گذشت بعد از مدتی ذالنون رفت حج . وقتی وارد خانه ی خدا شد در طواف بین جمعیت دید این همسایه ی یهودی اش با چه حالی دارد طواف میکند دور خانه ی خدا.
تعجب کرد که این کجا این مسلمان شد که ما نفهمیدیم؟ مکه کجا؟
بین جمعین خودش را رساند به او . خودش را رساند به او . گفت که تو کجا اینجا کجا . کی مسلمان شدی؟همسایه ی یهودی تا ذالنون را دید ، گفت جناب ذالنون خدا هم دید هم پسندید.چون این گفته بود خدا نمیبیند . بهش گفته بود خدا نمیبیند اینها را. گفت جناب ذالنون خدا هم دید و هم پسندید. مژده بده مژده بده یار پسندید مرا.
این دیوان شمس خیلی شعرهایش قشنگ است. مژده بده مژده یار پسندید مرا. سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا. جان دل و دیده منم گریه ی خندیده منم ، یار پسندیده منم ، یار پسندید مرا. ذالنون همانجا سرش را رو به آسمان کرد و گفت خدایا چقدر ارزان میخری؟ با چهارتا دانه ، چقدر ارزان خریدار آدمها میشوی؟ زندگی اش عوض شد ، سرنوشت .. بعضی از چیزها تو چشم ما کوچک است تو چشم خدا بزرگ است. همان چهارتا دانه پاشیدن.
حجم عمل پیش خدا ، این موضوعیت ندارد. ارزش عمل به چیزهای دیگر است. گاهی موقع ها هفتاد سال عبادات کسی را نمیخرند. یک آهش را میخرند. یک کسی دوان دوان خودش را رساند به مسجد پیغمبر که نماز جماعت برسد. به نماز پیغمبر برسد. وقتی رسید نماز تمام شده بود. یک آه کشید از حسرت که عقب ماند. یک آهی کشید .
مسلمانها دیگر داشتند از مسجد می آمدند بیرون. یک رندی به این رسید گفت فلانی حاضری آن آهت را به من بدهی این نمازی که من پشت سر پیغمبر خواندم میدهم به تو؟ این بنده خدا حواسش نبود گفت بله آه من که چیزی نیست که. نماز را ثوابش مال من باشد. شب خواب دید بهش گفتند خیلی ضرر کردی. خیلی ضرر کردی. آن آهی که کشیدی ان آه پیش خدا خیلی ارزش دارد. خیلی ارزش داشت.
مومن و مسلمان به اعمال کوچک هم باید حواسش باشد.حقوق دیگران را باید رعایت بکند. یک مومن اعمال را نباید کم ارزش بداند. یک عده رفتند پیش امام رضا ع . آنموقع که حضرت خراسان بود، رفتند پیش امام رضا . خادم امام رضا آمد دم در، گفت چیه؟ گفتند ما یک جمعی هستیم که از فلان شهر آمدیم خدمت آقا میخواهیم برسیم از شیعیان امیرالمومنین هستیم میخواهیم خدمت امام رضا برسیم. خادم آمد تو به امام رضا گفت یک عده از شیعیان جدتان هستند میخواهند خدمتتان برسند، امام رضا گفت بگو بروند. من حالا وقت ندارم. من الان کار دارم. خادم آمد گفت بروید یک وقت دیگر بیایید. فردا آمدند باز یک عده شیعیان امیرالمومنین هستیم خدمت علی ابن موسی الرضا برسیم . باز امام رضا ردشان کرد.
یک روز چهار روز ده روز یک ماه دوماه می آمدند در خانه امام رضا، امام رضا راه نمیداد. بعد از دوماه اینها باز در زدند خادم رفت دم در. حالا آدمهای خیلی سفتی بودند اینکه باز قهر نکردند. می آمدند هر روز. آمدند دم در، خادم آمد دم در گفتند ما شیعیان امیرالمومنین هستیم به امام رضا بگویید چرا با ما اینجوری رفتار میکنید؟ ما که دشمن شاد شدیم دارند به ما میخندند. که دوماه ما داریم می آییم و امام ما را راه نمیدهد. مگر ما کاری کردیم؟ مگر خطایی مرتکب شدیم؟ خادم آمد همین چیزهایی که گفتند را به امام رضا منتقل کرد.
حضرت فرمود بگویید بیایند داخل. وقتی آمدند تو وایساده بودند خیلی محترمانه باز این اعتراضشان را مطرح کردند. که آقا برای چی مارا راه ندادید. از راه دور آمده بودیم. از شیعیان جدتان هستیم.
امام رضا ع فرمود که : شیعه ی امیرالمومنین یعنی حسن، یعنی حسین یعنی سلمان یعنی ابوذر . شما واجبات را انجام نمیدهید درست حسابی. محرمات را ترک نمیکنید. حقوق همدیگر را رعایت نمیکنید آمدید در خانه ی من میگویید ما شیعه ی علی هستیم؟ میخواهید راهتان بدهم؟ این بندگان خدا خیلی یکّه خوردند، گفتند آقا معذرت میخواهیم مثل اینکه ما خیلی ادعای بزرگی کردیم. ما یک عده از محبین جد شما و خوده شما هستیم.
امام رضا ع یک مرتبه استقبال کرد ازشان خیلی خوش آمدید بفرمایید بنشینید اینها را نشاند بعد به خادمش گفت چند بار رفتی دم در اینها را راه ندادی؟ گفت آقا شصت بار. امام رضا فرمود شصت بار از طرف من بهشان سلام بده حالا همین بغل نشسته بودند . حضرت فرمود شصت بار از طرف من بهشان سلام بده. هم گوششان را پیچاند که شیعه ی امیرالمومنین اهل عمل است، دوماه راهشان نداد هم دستی رو سرشان کشید و نوازششان کرد.
بسیاری از چوب هایی که در زندگی میخوریم ، چه در زندگی مادی مان بی برکتی ها گره افتادنها مشکلات ، چه در زندگی مادی مان چه در زندگی معنویمان ، حال نداشتن ها ، کسل بودن اشک نداشتن ، حال دعا نداشتن که سال تا سال میگذرد آدم مفاتیح را باز کند . دعا بخواند . حال زیارت نداشتن ها . حضور قلب در نماز نداشتن ها. اهل سحر حال نداشتن ها. اینها گره های معنوی است دیگر.
بسیاری از چوبهایی که داریم تو زندگیمان میخوریم بخاطر همینکه رعایت این حقوقی را که جلوی دست و پایمان هست را نمیکنیم. همین چیزهایی که به قول بعضی از بزرگان، کوچکهای بزرگ است. اینها کوچک است ولی خیلی بزرگ است. خیلی از اوقات گره های ما در ملکوت و جبروت نیست ، جلوی پایمان است. تو خانه مان هست. آنجا دلی شکستیم. آنجا یک دل شکستی که حال ازت گرفته میشود. خیلی از اوقات بخاطر اینن هست .
باورتان میشود پیامبر اکرم حدود چند روز وحی منقطع شد ازش . وحی نمی آمد. هم خود پیغمبر نگران بود هم مسلمانها که چه اتفاقی افتاده که رابطه ی آسمان و زمین قطع شده؟ وحی نمی آید. بعد از مدتی ، اینها آمدند از پیغمبر پرسیدند که یا رسول الله برای چه وحی نمی آید ؟ پیغمبر یک چیزی گفت که الان من عرض بکنم خدمتتان شاید باور کردنش سخت باشد.
فرمود : و کیفَ ینزل علی الوحی و انتم لا تنقون براجمکم و لا تقلمون اظفارکم میخواهید وحی قطع نشود در حالیکه ناخن هایتان را نمیگیرد و عطر نمیزنید میخواهید وحی قطع نشود در حالیکه شما نظافت نمیکنید؟اصلا آدم باورش نمیشود بخاطر همچین چیزی وحی قطع شود. اینها کوچک است ولی بزرگ است.
گاهی موقع ها همین چیزها باعث اختلافات بزرگ در خانه میشود. خانوم یا آقا به خصوص جوان. میخواهد یک مجلس عقدی برود یک مجلس عروسی بروند کلی جلوی آینه می ایستند تیپ میزنند. به هر حال خیلی زیبا و معطر امثال اینها. اما تو خانه برای همدیگر حاضر نیستند معطر باشند نظیف باشند برای همدیگر حاضر نیستند. و کلی اختلافات بخاطر همین ها دارند.
من یک مرتبه ای در جریان طلاقی بودم ، که بعد از 15 سال با داشتن حالا یادم نیست دوتا بچه بود چی بود از هم طلاق بگیرند ، آن بنده خدا خانومی که خیلی مُسر بود که این طلاق انجام شود خیلی مسر بود.ازش سوال میکردیم خانوم برای چی چرا این شکلی؟ با دوتا بچه؟ میگفت حاج آقا من دیگر جانم به لبم رسیده در این خانه. به هیچ وجه نمیتوانم تحمل کنم این آقا را. تنفر ازش دارم. برای چی؟ گفت از بوی بد دهان و بدنش. از بوی بد دهان و بدنش. بیچاره کرده مارا، هرچه من میگویم بابا اگر یک عفونتی در دهانت هست خب برید پیش دکتر حلش کن ، اگر این بوی بد عرق هست درمانش کن. خب بخاطر همین، این کوچک است ولی ببین چه اختلافی انداخته؟
پیغمبر ما همان پیغمبریست که پولی که برای عطر میداد بیشتر از پولی بود که برای غذا میداد. منتها خب اینها کوچک ولی کوچکهای بزرگ ند. ببینید چه چیزهاییست پیامدش. خیلی از چوبهای در زندگی ما بخاطر همین است که اینها را رعایت نمیکنیم.
آیت الله آقای حسن زاده آملی خدا حفظشان کند دعا کنید چون کسالتشان خیلی شدید است.
آیت الله حسن زاده آملی ایشان میگفت خب روند کارش این بود که تابستانها که حوزه علمیه ی قم تعطیل میشد، میرفت روستای خودش اطراف لاریجان و آمل هم خنک بود هم شاگردانش میرفتند آنجا و آنجا درس و بحثشان در تابستان برقرار بود. روال کارش هم این بود کهصبح با شاگردانش یکی دوتا درس داشت بعد ظهر ، نماز ظهر و عصر و ناهار و یک استراحت و بعد هم شب حالا یک منبریبود مجلسی بود. این روند کارش بود. خود ایشان میگوید من در یکی از این روزها بعد از درس و نماز ظهر رفتم خانه ، ناهار را خوردم بگیرم بخوابم که به آن خواب بعد ازظهر خیلی احتیاج داشتم ، به آن خواب خیلی احتیاج داشتم اگر نمیخوابیدم کسل بودم سرم درد میگرفت. بچه ها در خانه شلوغ پلوغ کردند داد و بیداد در بازی کردن .
من عصبانی شدم بلند شدم پرخاش کردم به بچه ها . پریدم به چه ها. البته حالا کسانی که ایشان را میشناسند میدانند اینجوری نیست که پریدن ایشان و پرخاش کردن ایشان ، مثلا چشمش را ببند هرچی دهانش رسید بگوید ، ایشان خیلی آدم لطیفی هست. مثل یک بچه میماند ، انقدر دل پاکی دارد. حالا پرخاش به تناسب خود ایشان. میگوید من یک پرخاشی کردم به بچه ها . و بعد رفتم بگیرم بخوابم. ولی مگر دیگر خوابم می آمد؟ انقدر ناراحت بودم انقدر وجدانم ناراحت بود که بابا اینها بچه ن خب بچه باید بچگی اش را بکند دیگر. چه خبرت است اینجوری پریدی به اینها؟
میگوید نتوانستم بخوابم. رفتم بیرون یک جعبه شیرینی گرفتم که از دلشان در بیاورم. یک جعبه شیرینی گرفتم آمدم جلویشان تعارف کردم. ولی خودم راضی نشدم که دلی که شکست با یک جعبه شیرینی درست نمیشود. به خانومم گفتم خانوم من دوسه روز مسافرت میروم. از لاریجان از روستا آمدم آمل، از آمل بلیط گرفتم آمدم تهران. ترمینال تهران بلیط گرفتم رفتم تبریز. تبریز رفتم در خانه ی استادم.
یکی از اساتیدشان آیت الله طباطبایی ب.د برادر علامه طباطبایی . برادر علامه طباطبایی سید حسن، که میگفتند از خود علامه طباطبایی اگر بیشتر نداشت ، کمتر هم نداشت. منتها گمنام بود. علامه طباطبایی سید محمد حسین ایشان سید محمد حسن طباطبایی بود. آقای حسن زاده میگوید رفتم در خانه ی ایشان. که از اولیای الهی بود. میگوید در زدم خود آقا آمد تا آمد دم در من را دید گفت: آقای حسن زاده شما کجا اینجا کجا؟ شما الان باید آمل باشی تبریز چکار میکنی؟ گفتم آقا حالا برویم تو میگویم. حالا برویم تو. رفتیم تو هنوز داشت به آن تعارفات اولیه میگذشت . خوش آمدی و فلان. بعد ایشان یک مرتبه به من گفت آقای حسن زاده راستی آقای قاضی برای شما یک پیام داشتند.
من در پرانتز عرض میکنم مرحوم آیت الله آقا سیدعلی آقای قاضی که از عرفای کم نظیر شیعه بود، ایشان میگفتند بعد از مرگش با بعضی از شاگردان قوی رابطه اش برقرار بود. بعد از مرگش. از جمله علامه ی طباطبایی و ا جمله آقای الاهی طباطبایی . آقای حسن زاده آقای قاضی ، حالا از عالم برزخ ها . آقای قاضی از دنیا رفته بود. آقای قاضی از شما گله داشت . آقای حسن زاده میگوید من گفتم چه گله ای؟ ایشان فرمودند که آقای قاضی گله ش این بود که آقای حسن زاده با این کارهایش میخواهد خدمت امام زمان برسد؟ با این کارهایش ؟
آقای حسن زاده مگر شما چکار کردی؟ حالا ایشان هم نمیدانست فقط پیغام آقای قاضی را داشت به آقای حسن زاده میرساند.نمیدانست . آقای حسن زاده میگوید من تا بناگوش سرخ شدم. میگوید از خجالت. به ایشان گفتم همان کاری را کردم که بخاطرش از آمل بلند شدم آمدم اینجا یک مقدار دلم باز شود . دل شکستم. دل بچه ها را شکستم. آقای الهی گفت آقای قاضی میگوید آقای حسن زاده با این کارهایش میخواهد خدمت امام زمان برسد؟
خیلی از اوقات چوبهایی که در زندگی میخوریم بی حالی ها اشک نداشتن ها سوز نداشتن ها بخاطر این است. من خیلی از اوقات گفتم خدمت رفقای بزرگوار، اشک سوز نماز شب ، نماز شب باحال، با حضور قلب ، در نماز حضور قلب داشتن حال زیارت حال دعا داشتن ، اینها مزد است. آدم باید یک کاری کرده باشد این را بدهند.بیخودی همینجوری سحر به کسی نمیدهند. سحر خوب. حالا ممکن است کسی بلند شود تلو تلو بخورد نه سحر خوب که بتواند استفاده بکند. بی جهت حضور قلب به کسی نمیدهند اینها کیمیاست. اینها را که مفت نمیدهند اینها مزد است.
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب همه را از نظر لطف شما میبینم. اینها را باید به آدم بدهند. قبلش باید یک کاری کرده باشی. یک مراقبه ای. حواسش جمع باشد خرابکاری نکرده باشد. حق کسی را ضایع نکرده باشد. آنوقت چه بسا اگر حق کسی را ضایع بکنی سحر دیگر نداری. دیگر آدم اشک ندارد دیگر آدم حال ندارد. خیلی از چوبهایی که در زندگی میخوریم بخاطر این چیزها هست.
یک مومن باید رعایت بکند . من یک چیزی را عرض بکنم خدمتتان. تقاضا میکنم این را خیلی عنایت بفرمایید. در روایات ما در اصول کافی را ببینید، نه یکی دوتا ده تا روایت یک باب است یک فصل است. در روایات ما.اهل بیت فرمودند ، اگر کسی اهل رعایت حقوق دیگران باشد حواسش جمع باشد در اعمالش مراقب باشد ظلم به کسی نکند این ولایتش با قوی میشود. رابطه اش با ما. همان رابطه ای که بحث ما در رابطه ی متقابل ما با اهل بیت.
این رابطه اش با ما قوی میشود. و بر عکس اگر خدایی ناکرده ظلمی بکند ، یک جایی دلی بشکند آبرویی حالا هرچی هر ظلمی که باشد این رابطه اش با ما به اندزه ی همان ظلمی که کرده قطع میشود.
من فقط یک روایتش را میخوانم تبرکاً ، روایات متعدد داریم.یکی از بهترین شاگردان امام صادق ع به نام مُعل ابن خُنیث که آخرش هم عاقبت به خیر شد شهید شد. مُعل ابن خنیث آمد خدمت امام صادق این روایت در اصول کافی استو سوال کرد که آقا : ما حَقُّ المومن من أخیه ؟ حق یک مومن بر برادر دیگرش چیست؟
امام صادق فرمود: سَبع حقوقٍ واجبات. هفت حق واجب هست که مومنین نسبت به همدیگر دارند. فَإن ضَیَّعَ من شَیئا خَرَجَ مِن ولایته اگر یکی از آنها را ضایع کردی از ولایت حق میروی بیرون. ولایت اهل بیت همان ولایت حق است. به اندازه ای که ضایع کردی حالا نه اینکه کسی اگر ظلمی کرد یک جا یک مرتبه کافر میشود. نه به اندازه ی آن ظلمی که کردی به همان اندازه رابطه ات با اهل بیت قیچی میشود قطع میشود. و اما اگر رعایت کردی این هفت حق را ، وَصَلتَ ولایَتَکَ بولایَتَنا ولایت خودت با ما را محکم کردی. وصل کردی محکم کردی.
معل ابن حنیث گفت چی هست آن هفتا؟ امام صتدق فرمود نمیگویم میترسم بگویم و بدونی و عمل نکنی بیچاره شوی . حالا باز ندانی بهتر است. حالا باز ندانی بهتر است. با اینکه حالا ندانستن هم عذر نیست باید میرفتی یاد میگرفتی حالا امام فرمود اگر ندانی بهتر است. او اصرار کرد ، گفت آقا بفرمایید . حضرت شروع کرد به هفت حق را گفتن وسطهایش گریه افتاد. معل ابن خنیث گریه افتاد. گفت آقا ما خیال میکردیم خیلی آسان است. خیال میکردیم خیلی آسان است ولایت شمارا داشتن. شیعه ی شما بودن .
ما اینکارها را نمیکنیم ما حقوق را رعایت نمیکنیم. حضرت فرمود اولین حقی که مومنین برهم دارند، اولین حق هرچه که برای خودت میپسندی برای او هم بپسند هرچه برای خودت نمیپسندی برای او هم نپسند. برادر بزرگوار خواهر برگوار بیایید از امشب تا فردا 24 ساعت تمرین کنیم . ده تاشم از دستمان برئد و یادمان نباشد عیب ندارد.
بیستایش اصلا تو این یادمان برود عیب ندارد. بیایید حواسمان باشد این حدیث را ، که امام صادق فرمود اولین حقی که مومن بر دیگران دارد هرچه که برای خودش میپسندد برای او هم بپسندد. هرچه که برای خودش نه برای او هم نه. تو نمیپسندی کسی آبرویت را ببرد آبرئیش را نبر. نمیپسندی کسی دلت را بشکند دلش را نشکن. نمیپسندی کسی غیبتت را بکند غیبتش را نکن. نمیپسندی کسی به ناموس تو نگاه کند، به ناموس او نگاه نکن.
اگر آدم بیاید همینجوری خودش را بگذارد جای طرف ، مومنین باهم دیگر در جامعه ی ایمانی مثل جامعه ی ما مومنین با همدیگر رابطه شان رابطه ی قراردادی نیست. بین مومنین یک رشته ای هست که همه را بهم اتصال میدهد و آن رشته ی ولایت. این جمعی که اینجا نشستید مثل یک نخ تسبیح ولایت امیرالمومنین در تارو پود همه رفته. قبول دارید ؟ کسی که شک ندارد که. محبت علی و اولاد علی در تک تک این جمع هست.
حالا کاری ندارم در یکی بیشتر در یکی کمتر ولی تو همه هست. این آقا آن آقا این کوچک آن بزرگ آن خانوم فرقی ندارد. اگر شما یکی از این افرادی که ولایت امیرالمومنین توش هست جلوه و نور امیرالمومنین در او هست اگر به او بی احترامی و ظلم کنی به آن ولایتی که در او هست ظلم کردی.از این جهت رابطه ات با امیرالمومنین سست میشود. و اگر نسبت به مومنی که جلوه ی امیرالمومنین است نور امیرالمومنین در چهره اش هست حالا من و شما نمیتوانیم ببینیم آنیکه میتواند ببیند میفهمد ، اگر به مومنی که نور امیرالمومنین توش هست اگر به او ظلم کردی ببببه اون ولایتی که در او هست ضربه زدی. رابطه ات با اهل بیت قطع میشود. کم میشود سست میشود . به اندازه ی همان ظلمت کم میشود.
دلیل مطلب این است که حقوق دیگران را رعایت کردن باعث میشود ولایتت قوی شود و حقوق دیگران را ضایع کردن باعث میشود که به همان اندازه ولایت قطع شود. حالا آن طرف بخواهد آشنا باشد میخواهد فامیل باشد . فامیل اگر باشد که تازه حقش خیلی بالاتر است. این چیزی که من دارم میگویم برای غریبه ست چه برسه به اینکه پدرت باشد مادرت باشد همسرت باشد . بچه ات باشدو انها که حقوقشان خیلی بیشتر و مضاعف است. اینها را آدم باید رعایت بکند. به خدا قسم و میدانم این اعتقاد همه تان هست ، ببینید اگر چنین اعتقادی که مومنین هرچه برای خود میپسندند برای دیگری هم بپسندند اینچنین اعتقادی که تو روایت هست که اگر به مومنی ظلم کنی رابطه ات با اهل بیت سست میشود .
اگر خدمت بکنی و او را خوشحالش بکنی رابطه ات محکم میشود . اگر اینها باور بشود در جامعه ی ما نسبت به همدیگر مومنین چجوری میشوند؟ از سر و کول هم بالا میروند؟ از هم میقاپن؟ از هم میقاپن؟ خیلی رابطه رابطه ی پاکتر و سالمتری خواهد بود. من روایتیست در اصول کافی خدا شاهد است این روایت را همیشه میگفتم دوست دارم یک بلندگو باشد در کل کشور این روایت امام صادق به گوش همه برسد. به خصوص مسئولین به خصوص ان کسی که .. حالا مسئول که میگویم یعنی هرکسی که یک کاری دستش هست.
مسئولین که میگویم ذهنتان نرود روی چهارنفر مثلا فقط یک کابینه ی دولت هرکسی که یک کاری دستش هست. تو اصول کافی هست این روایت ، یک کشاورزی هست از اهواز آمد پیش امام صادق در مدینه آمد گفت آقا من اهل اهوازم کشاورزم ، شیعه ی شما هستم . یک کشاورزی و زراعت مختصری دارم خیلی درآمد آنچنانی ندارم . در هر سال ده هزار درهم بر من مالیات بسته حاکم اهواز. من ده هزار درهم مالیات از کجا بیاورم بدهم؟ اشتباه شده. بیچاره شدم. امام صادق فرمود : خب آقا من چکار کنم؟ گفت آقا حاکم اهواز از شیعیان شماست. شما یک نامه ای بنویس که من را رعایت کند.
امام صادق در یک نامه دو جمله نوشت : بسم الله الرحمن الرحیم سُرُّ أخاکَ یَسُرُّکَ الله برادر دینی ات را خوشحال کن خدا تورا خوشحالت میکند. داد دست این کشاورز این رفت اهواز رفت پیش حاکم. گفت امام صادق باهات کار دارد این نامه را داد. این وقتی دید خط امام صادق را میشناخت حاکم اهواز . بوسید و گفت چکار داری تو؟ گفت به من ظلم شده ده هزار درهم مالیات بر من بستید من ندارم بدهم. حاکم گفت که دفتر مالیات ها را بیاورید دفتر را آوردند بررسی کرد دیدند راست میگوید . گفت ده هزار درهم حالا که نوشته شده در این دفتر ولی تو نمیخواهد بدهی .
من خودم از جیب خودم میدهم این ده هزار درهم مالیات را تو نمیخواهد بدهی. خوشحال شدی؟ گفت بله ممنونم فدایت شوم . حاکم گفت سال بعد هم نمیخواهد بدهی من به جای تو میدهم مالیات را با پول خودم. خوشحالت کردم؟ گفت فدایت شوم بله. حاکم گفت این فرشی که رویش نشستی به برکت اینکه نامه ی مولایم امام صادق را روی این فرش به من دادی این فرش را هم برای خودت بردار. خوشحال شدی؟
گفت فدایت شوم بله. گفت یک ماشین هم به این بدهید حالا در زمان ما ماشینمان همین ماشین است . آن زمان اسب واستر بود یک مرکب. از بیت المال نه ها. از جیب خودش. یک مرکب هم بدهید . خوشحالت کردم؟ چون امام صادق فرمود برادر دینی ات را خوشحال کن خدا خوشحالت میکند، هرکاری میکرد میگفت : سَرَرتُکَ؟ خوشحالت کردم؟ او هم میگفت : جُعِلتُ فِداک. فدایت شوم بله.
بعد که داشت میرفت بیرون خیلی خوشحال بود ، حاکم به او گفت اگر کاری داشتی بعدا بیا پیش خودم. رفت حالا همان سال یا سال بعد خدمت امام صادق گفت آقا این رفیق شما حاکم اهواز چکار کرد؟ امام صادق گفت چکار کرد؟ گفت آقا این را به من داد این را داد. خیلی خوشحال شد. این کشاورز اهوازی گفت شما خیلی خوشحال شدی اینها را به من داد. امام صادق فرمود که لَقد سَرَّ الله و سَرَّ رَسولَه تو خوشحال شدی؟ قبل از اینکه تو خوشحال شوی رسول خوشحال شدند. که یک شیعه ای کار یک شیعه ی دیگر را راه انداخت. شیعه ای کار یک شیعه را راه انداخت. خدا و رسول خوشحال شدند.
حقوق اگر در جامعه رعایت شود ولایتمان با اهل بیت محکم میشود. این از یک طرف از ول جلسه تا الان من فقط همین مطلب را گفتم.اهل بیت مواظب بودند که این مغالطه صورت نگیرد که حالا که ولایت اهل بیت را داریم پس هرکاری دلمان میخواهد بکنیم. ولایت اهل بیت را که آدم دارد باید مراقب اعمالش باشد اعمال را دقیق رعایت بکند. هرچقدر که میتواند، حقوق دیگران را رعایت بکند . هرچقدر که میتواند.
اما همه اینها را گفتیم ، اما در عین حال مغالطه ی دوم را هم اهل بیت جلویش را میگرفتند. که مبادا حالا که اعمال را انجام بدهیم شاخص دینداری بشود اعمال. خوب عنایت بفرمایید. شاخص مسلمانی شاخص حقانیت اعمال نیست. چون اعمال را همه ی فرقه ها انجام میدهند. شاخص آن جلودار است. آن ولایت است . آن امام است. شاخص دینداری او هست. اگر کسی امامش امام حق باشد ، متدین است. اگر امامش امام باطل باشد آدم بی دین است.
این آدم بی دین است. آن کسی که امامش معاویه هست امامش یزید است بی دین است. بنابراین اهل بیت مراقب بودند که این مغالطه صورت نگیرد که حالا که اعمال مهم است، پس میشود ملاک. ملاک ولایت. اعمال مهم است ولی ملاک نیست. فروع است. اصل نیست. اصل ولایت است.
یک کسی پیش امام باقر رفت این روایت خیلی جالب است. به نام صفوان جمّال که شاید اسمش را شنیدید. از روات حدیث آدم بزرگوار. پیش امام باقر بود یک سوال عجیب کرد. گفت آقا چرا شیعیان شما آدم وقتی نگاه میکند بعضی هاشان اهل دروغ هستند اهل غیبت هستند. اهل خیلی جنگولک بازی هستند. خیلی عذر میخواهم من این تعبیر را که میکنم خودمانی تعبیر میکنم . شیعیان شما چرا بعضا اینقدر ناتو هستند؟ قالتاقند. ولی از آن طرف مخالفین شما ، مخالفین شما آدم میبیند آدمهای شیک و اتو کشیده دروغ نمیگویند در بازارشان مثلا وجدان کاری دارند. غیبت نمیکنند. بعضی هست.
این سوالی که صفوان جمال کرد را بعضا در بین ماها هست که کسانی که اروپا رفتند ، آنجا را دیدند میگویند شما آنجا را ببینید در کرداشان دروغ نیست . نظم هست رعایت وجدان هست. حقوق همدیگر را رعایت میکنند. قانون پذیر هستند.همه ی خوبی ها آنجاست اصلا آنها مسلمانند. با اینکه دینی هم ندارند. یعنی دین ندارند مقصود ولایت است. مقصودم این جهت است.
حالا عین مطلب را یا برعکس جور دیگر من بگویم. الان بعضی ها مکه میروند این را نشنیدید؟ مثلا فرض کنید میروید مکه، وهابی ها میبینید شما قاری شان بسیار قرائت زیبایی دارد. که البته من همینجا در پرانتز بگویم هم لباس های من که قرائت میکنند و امام جماعتند باید قرائتشان زیبا باشد. معنا ندارد که گاهی موقع ها یک قرائت چندش آور دارند. باید قرائت یک قرائت زیبایی باشد.
تو مکه مدینه انهایی که مشرف شدید میدانید آن قاری بسیار قرائت زیبایی دارد که اصلا امام جماعت جزو قرّا حرفه ای است. آنوقت بعضی از مسلمانان ما بعضی از کسانی که از ایران رفتند یا جای دیگر میگویند ببین نماز یعنی این . نماز یعنی اینکه اینها میخوانند. ماها نماز نمیخوانیم که یعنی فوری در چشمشان این عمل خیلی بزرگ است. یا مثلا اول وقت که دکان ها را میبندند و میروند نماز. که در مکه و مدینه فقط اینجوری است. تو ریاض اینجوری نیست. تو جده اینجوری نیست. فقط در مکه و مدینه اینجوری هست.
حالا بعضی ها این را میبینند نماز اول وقت خیلی خوب است ولی وقتی این را میبنند ، ملاک برای دیندار بودن قرار میدهند. فوری میگویند : ببین اینها دیندارند. ما نه. یعنی میخواهم بگویم این سوالی که صفوان ابن جمال از امام باقر کرد الان هم همین اشتباه هست که عمل را ملاک قرار میدهند میگویند آها این عمل نشان میدهد که اینها خیلی خوبند.
حالا این طرف هم آمد این را به امام باقر گفت . آقا شیعیان شما چرا انقدر گاهی موقع ها خلاف توشون هست؟ ولی مخالفین شما بعضا ادم میبیند که ادمهای خوبی اند. امام باقر مثل کسی که غضب کرده باشد روی دوزانویش نشست . فرمود : لاَ دِينَ لِمَنْ دَانَ اَللَّهَ بِوَلاَيَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اَللَّهِ وَ لاَ عَتْبَ عَلَى مَنْ دَانَ بِوَلاَيَةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اَللَّهِ کسی که امام جائر و ظالم و امام باطل جلودارش است دین ندارد. و آن کسی که امام عادل و حق جلودارش هست هیچ اشکال ندارد. هیچ اشکال ندارد .
صفوان گفت عه آقا ما داریم میگوییم شیعیان شما بعضا مشکل دارند. مخالفین شما درستند. شما میگویی شیعیان ما اشکال ندارد عیب ندارد. حالا هرکاری بکند. آنها دین ندارند؟ امام یک جوابی داد. فرمود که ، این خیلی جواب عجیبی هست.
فرمود: سَيّئات الامام الجائِر تغمِزُ حَسَنات أوليائِه وحَسَناتُ الامامٌ العادل تَغمزُ سيِّئات أوليائِه خیلی جواب جواب عجیبیست. که من تقریبا از بحث دیشب تا الانم میشود وقتی این را بگویم مطلب جا بیفتد. امام باقر فرمود آنی که جلودارش امام باطل هست معاویه جلوداره یزید جلودارش است انقدر او سیئه و تاریکی دارد تاریکیه او باعث میشود حسنات و خوبیهای کسانی که پشت سرشند ، یک کارهای خوبی کردند حسناتشان هبط شود، پوچ بشود خدا اصلا در نظر نگیرد اورا. یزید یک کاری کرد اباعبدلله ع و خاندانش را بچه هایش را اونجوری به شهادت رساند. خانواده اش را به اسارت برد.
به قدری این عمل تاریک و پست است که حالا پشت سر یزید هرکه هرچه نماز بخواند و کار خوب بکند این تاریکیه عمل این امام ان اولیایش که پشت سرش هستند ان سیاهی لشکر، همه را تاریک میکند. همه را ظلمانی میکند. اعمال خوبشان را هم تاریک میکند. و برعکس. امام باقر فرمود: حَسَناتُ الامامٌ العادل آن کسی که امام عادل و امام حق جلودارش است آن امام عادل یک حسنات و کارهای خوبی انجام میدهد که تَغمزُ سيِّئات أوليائِه بدی ها و تاریکی های آنهایی که پشت سرش هستند را انها را هم پاک میکند.
آن کسی که در لشکر امیرالمومنین است آنی که در لشکر امام حسین است اگر یک آلودگی اگر یک گناهی از دستش در رفت عمل آن امامی که جلودار هست به قدری نورانی هست که ظلمت های این را پاک میکند. عاشورایی که امام حسین به وجود آورد. که تا قیامت دین را حفظ میکند. این عاشورا را امام حسین به وجود آورد . به قدری پیش خدا محبوب است این دستگاه که اباعبدلله به وجود آورد آن امام حق. که آنوقت آلودگی های آن کسانی که پشت سر امام حسین احیانا یک چیزهایی از دستشان در رفته نورانیت آن عمل اینها را پاک میکند.
این استدلالیست که امام باقر کرد و توضیحش همان چیزیست که من دیشب دادم که اگر کسی درلشکر معاویه هست که معاویه به واسطه ی این باطل را در عالم اقامه میکند هرچه نماز میخواهد بخواند. وقتی در لشکر معاویه هست معاویه به واسطه ی این دارد باطل را در عالم اقامه میکند، آن نمازش ده شاهی ارزش ندارد.
کما اینکه برعکس، کسی که در لشکر امیرالمومنین ع هست ان شالله همه مان هستیم.اگر احیانا در لشکر امیرالمومنین ع یک خطایی کرد یک سهوا نمازی ازش قضا شد ، یک چشمی خدایی ناکردهبه نامحرم افتاد زبانش آلودگی پیدا کردکه البته نباید.ولی اگر از دستش در رفت چون در لشکر امیرالمومنین ع هست خداوند ازش میگذرد. چون به واسطه ی این که در لشکر است به واسطه ی شماهاست که در این لشکر هستید پرچم امام حسین بلند است و حق در عالم اقامه میشود.
ازاین جهت هست که ولایت شاخص است. ولایت اصل است. اگر کسی میخواهید ببینید دیندار است یا نه بستگی به این دارد که امامش کیست؟ اگر ولایت حق را دارد این آدم دینداری است نه اعمال. اعمال ملاک نیست شاخص دینداری آن جهت دهنده آن امام هست. عذر میخواهم از همه تان. همین مقدارکه مصدع شدم خیلی معذرت میخواهم.
امشب شب حضرت علی اکبر ع است. مرحوم شیخ جعفر شوشتری، یک جمله ای دارد . شیخ جعفر شوشتری را شما اسمش را شنیدی . او اصلا اجتهاد داشت در قضیه ی کربلا. اصلا یک نکته هایی را میفهمید ، که به ذهن دیگران هم نمی آید. یعنی یک استنباطات و اجتهادات بسیار... صاحب رساله بود . آدمی نبود که صرفا یک آدم معمولی.
صاحب رساله بود مرجع تقلید و مجتهد مسلم . این اجتهاداتی هم که داشت ظاهرا محصول این بود. خود ایشان میگفت که من تدریس میکردم ، فقه تدریس میکرد خب به هرحال آدم با عظمتی بود ، اما روضه نمیتوانستم بخوانم نه صدا داشتم نه هیچی، روضه خوان نبودم. خیلی التماس میکردم که یا اباعبدلله من هم بتوانم روضه بخوانم . خیلی توسل میکردم که من هم بتوانم روضه خوان شما باشم. یک شب دیدم در کربلا هستم یعنی آن زمانیکه امام حسین خیمه هایش بود . کربلای سال 61 ، میگوید رفتم در خیمه امام حسین سلام عرض کردم. شیخ جعفر شوشتری.
آقا جواب سلام من را داد بعد به حبیب گفت : حبیب آبی که نیست از شیخ پذیرایی کنیم ، حلوایی بردار بیار برای شیخ. حبیب یک مقداری حالا حلوا بود یا درست کرد آورد شیخ شوشتری میگوید من یک مقداری ازآن حلوا را که امام حسین فرموده بود بده. این حلوا را گذاشتم دهانم. از خواب که بلند شدم دیدم فهمم نسبت به کربلا و قضیه ی عاشورا عوض شده. فهمم عوض شده، و آنوقت دیگر ایشان نکته هایی میگفت در روضه و امثال اینها که دیگر به هر حال نکته های عجیب و سوزناکی بود. یکیش این است: ایشان میفرمودند که روز عاشورا امام حسین در کربلا هم مسموم شد هم شهید شد هم مُرد. هم مسموم شد هم شهید شد هم مُرد.
مسموم شدن سیدالشهدا آن موقعی بود که تیر حرمله خورد به سینه اش ، آن تیر سمی بود. خورد به سینه اش. این مسموم شدن بود. شهادتش را هم که همه میدانید آنموقع که الشِّمرُ جالسٌ علی صَدرک. آنموقع شهادت سیدالشهدا. اما شیخ جعفر میگوید میدانید کی امام حسین مُرد؟ آنموقعی که بر بالین جوانش علی اکبر آمد.
آنموقع بود که امام حسین مُرد. وقتی حضرت آمد . .. خب همه تان این روضه را بارها شنیدید ، امام حسین خیلی از کسانی که میخواستند بروند بجنگند حضرت اجازه نمیداد . حر را گفت که حالا آمدی تازه از گرد راه خستگی ات در برود حالا نمیخواهد بروی. آن غلام سیاه را جوون را حضرت فرمود نه شما اصلا میخواهی برو بنده خدا آدم رزمی نبود آدم خدماتی بود.
آدم خدماتی بود ولی در عین حال میخواست برود بجنگد . هرکاری از دستش بر می آید بکند. امام حسین دلش سوخت گفت شما آنموقعی که ما سفره ای داشتیم سر سفره مان بودی. الان سفره را جمع کردند. الان ما در بیابانیم الان ما در گرفتاری هستیم. آن جمله ی معروف را گفت کهآقا من میدانم إنَّ الُّونی لِأسوَد من سیاهم میدانم من آدم شما نیستم به رنگ شماها نمیخورم. و إنَّ ریحی لَمُنتن بدبو هستم إنَّ حَسَبی لِلعین شما حسب و نسبتان معلوم است به کی میخورد. من نه . من شخصیت اجتماعی ندارم.امام حسین گفت کی از شخصیت اجتماعی حرف زد کی از رنگ حرف زد؟
گفتم به سختی نیفتی. گفت آقا من به جان شما آدمی نیستم که در خوشیها با شما باشم در ناخوشیها ترکتان کنم. بعد امام حسین بهش اجازه داد. اول هی اجازه نمیداد قاسم را اجازه نمیداد.. ولی علی اکبر تا آمد اجازه خواست امام حسین گفت برو. تا که بعضا شاید تعجب کردند، امام حسینی که عاشق حضرت علی اکبر بود ، هر موقع میگفت دلمان تنگ میشد برای پیغمبر او را نگاه میکردیم. و واقعا هم حضرت علی اکبر با عظمت بود واقعا با عظمت بود. وقتی که رفت ، امام حسین انگار دنبالش کنده شد. چند قدم رفت دنبالش. و بلند بلند گریه کرد. نفرین کرد عمر سعد را که عمر نسل من را قطع کردی خدا نسلت را قطع کند.
کسی را به سمتتان فرستادیم که هر موقع دلمان برای پیغمبر تنگ میشد به او نگاه میکردیم. علی اکبرش رفت. جان امام حسین رفت. ای کاروان آهسته ران آرام جانم میرود. آن دل که با خود داشتم با دل ستانم میرود. او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان کز من نشانم میرود. در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود. جان امام حسین رفت. وقتی رفت جنگید جنگید یک مرتبه بین جنگش آمد گفت بابا جان عطش دارد من را میکشد . حضرت علی اکبر که میدانست آب نیست برای چه می آید؟
به بهانه ای آمد یکبار دیگر آقا را ببیند نمیدانم اصلا حکمتش برای ماها معلوم نیست. ابا عبدلله فرمود که پسرم برو أنقریب به دست جدت سیراب میشوی. حضرت علی اکبر دو مرتبه رفت ، جنگید یک شخصی از نامردهای لشکر دشمن با ضربه از پشت سر به سرش زد. گیج شد حضرت . دیگر هم شمشیر از دستش افتاد و هم این ضربه ای که وارد شد فقط افتاد روی گردن اسب. یعنی از اسب پایین نیفتاد افتاد روی گردن اسب دوتا دستش آویزان و این اسب اورا برد توی لشکر دشمن. یعنی اشتباها اورا برد در لشکر دشمن و آنجا بود که فَقَطعُوه بسیوفٍ إرباً إربا. ضربه های شمشیری که بهش زدند .
خدا رحمت کند مرحوم آقا شیخ رضا سراج را در همین تهران خودمان. میگفت إرباً إربا میدانید یعنی چی؟ روی منبر بود این تسبیحش را پاره کرد دانه ها ریخت. گفت ارباً اربا یعنی این. گفت ارباً اربا یعنی این. صدا زد یک جمله فقط گفت که باباجان که دلت سئخت برای اینکه آبی به من ندادی دلت دیگر نسوزد. هذا جدّی رسول ُ الله قد سقانی بِکأسه الأوفاء به من آب داد دیگر به من آب داد. و دیگر حضرت علی اکبر همانجا از دنیا رفت. به شهادت رسید .
یعنی امام حسین وقتی بالینش رسید حضرت علی اکبر دیگر صحبتی با پدر نکرد و چقدر امام حسین خیلی دوست داشت که یکبار دیگر صحبتی با جوانش بکند . وقتی نزدیک پیکر علی اکبر رسید تعبیر مقاتل این است: سَقَطَ عن الفَرَس خودش را انداخت پایین یعنی پایش را در رکاب نگذاشت بیاید پایین. خودش را انداخت خورد زمین اباعبدلله . نتوانست روی پاهایش بلند شود. پاها دیگر رمق نداشت. با زانوهایش رفت جلو. چند قدم باقیمانده را سه مرتبه صدا زد وَلَدی علی جوابی نیامد وَلَدی علی جوابی نیامد . وقتی رسید امام حسین اینجا بود که شیخ جعفر شوشتری میگوید امام حسین روز عاشورا مردنش اینجا بود. صورت گذاشت به صورت علی و عَلی دنیا بَعدُکَ ااعَفی خاک بر سر دنیایی که تو داخلش نباشی. بعدا هم بلند شد گفت جوانان بنی هاشم بیایید برادرتان را ببرید . این بدن را ظاهرا نمیشد تنهایی باید آمد یک پارچه ای چیزی گذاشت . امام حسین همه ی بدن ها را خودش کشید عقب دو نفر را نتوانست. یکی علی اکبر یکی حضرت ابلفضل بود. این دوتا را نتوانست بکشد بیرون. حالا بدن چجوری بود دیگر خدا میداند. .
خدایا به آبروی سیدالشهدا به آبروی ابلفضل به آبروی حضرت علی اکبر، دست مارا در دنیا و آخرت از دامانشان کوتاه مفرما.
صلواتی عنایت بفرمایید.