چهارشنبه 1 مرداد 1404

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

حجت الاسلام عالی دهه محرم جلسه هشتم ولایت و تبعیت

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله ربِ العالمین بارءِ الخلائق أجمعین وصلاه وسلام علی سیدالانبیا و خاتم النبیین حبیبنا و حبیبَ اله العالمین ابالقاسم مصطفی محمد.
صل الله علیه و علی اله الطیبین َ الطاهرین المعصومین و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین
عرض کردیم که اهل بین ع از دوتا مغالطه جلوگیری میکردند. یکی اینکه کسی به بهانه ی اینکه اصل در دین اصل در مکتب تشیع ولایت هست نسبت به اعمال کم اهمیت نباشد، که بگوید اصل ولایت است پس دیگر نسبت به اعمال نسبت به حقوق مومنین آن را کمرنگش بکند. بعد دومیم مغالطه ای که جلوگیری میکردند ، برعکسش . اینکه کسی اصل را اعمال نکند. که آنوقت اعمال بشوند شاخص دینداری اعمال بشوند همه چیز. این دو چیز را مراقب بودند که تعادلش برقرار بماند.


یکی اینکه عرض کردیم به بهانه اینکه ولایت اصل مکتب است که واقعا هم همینجور است. بدون تردید نقطه ی ثقل مکتب اهل بیت ولایت است. دلیلش را دیگر شبهای قبل خدمتتان عرض کردم با توضیحات مفصل که حتی شرط توحید چه برسد به فروع دین ولایت. چون ولایت جهت را تعیین میکند. چون ولایت هست که اگر ولایت حق باشد و کسی پشت سر او باشد تمام اعمال اورا رشد میدهد و بالا میبرد و به سمت خدا. اگر ولایت باطل ولیّ باطل، ولیُ الشیطان جلودار آدم باشد تمام اعمال آدم را رشد میدهد ولی پشت به خدا. آدم را قوی میکند ولی پشت به خدا.

بنابراین نقطه ی ثقل و مرکزیِ مکتب اهل بیت ولایت است. منتها این نکته را اهل بیت مواظب بودند که شیعیانشان خدایی ناکرده دچار این مغالطه و اشتباه نشوند که خب حالا که ولایت اصل است اعمال دیگر خیلی مهم نیست. عشق امام حسین کافی است عشق امیرالمومنین . یک عشق را میگویند که حالا عشق امیرالمومنین را. چیزهای دیگر خیلی مهم نیست. نخیر آن چیزهای دیگر هم خیلی مهم است. شیعه ی امیرالمومنین نسبت به اعمال کوتاه نیست. نسبت به واجبات حتی مستحبات حتی کوچکترین مستحبات . اگر در توانش باشد. بله در مستحبات اگر آدم در توانش نیست گفتند که فشار نیاورد به خودش.

شرط انجام مستحبات نشاط است. حالش را داشته باشید . در واجبات بلاخره واجب است دیگر باید انجامش بدهد. تو مستحبات نه. و همچنین از آنطرف در حرام ها گفتند یک حرام را آدم کوتاه نباید بیاید. کوچک نباید بشمارد. حرام که هیچیحتی مکروهات را تا جایی که توان دارد آدم باید سعی کند انجام ندهد. کوتاه راجع به هیچکدام از اعمال نیاید.

و همچنین راجع به حقوق مومنین حقوق مومنین حقوق اولیا و دوستان خدا و دوستان اهل بیت را باید آدم جدا مراعات بکند. تو زیارت عاشورا یک فرازی هست . همه تان باهاش آشنایید من تقاضا میکنم این را عنایت بفرمایید . خیلی این فراز درس دارد . در زیارت عاشورا همه تان خواندید فَأسأل الله الذی أکرمنی بِمَعرِفَتِکُم بِمَعرفتِ اولیائکم و رزقنی البرائةَ اعدائکم أن یَجعَلَنی مَعَکُم فی الدُّنیا و الآخِرَة. اگر کسی میخواهد ببیند اینکه معیت و همراهی اهل بیت در دنیا و آخرت چه شرطی دارد تو این فراز زیارت عاشورا گفته که شرطش چیست؟

فَأسألُ الله مسألت میکنم از آن خدایی که اکرمنی بمَعرِفَتِکم معرفت شما را به من اکرام کرد داد و معرفَت اولیائکم و معرفت دوستان شما اهل بیت راهم به ما داد. این دو. و رَزَقَنی الرائة من اعدائکم برائت از دشمنان شما را هم به ما داد این سه. از آن خدایی که این سه چیز را به من داد، درخواست میکنم ، أن یَجعَلَنی مَعَکُم فی الدنیا و الآخِرَه که مرا در دنیا و آخرت در معیت شما قرار بدهد. شرط معیت و همراهی با اهل بیت که لحظه ای از آنها جدا نباشد این سه چیز است. معرفت اهل بیت. معرفت دوستان اهل بیت. برائت از دشمنان اهل بیت.

خب معرفت اهل بیت را من نمیخواهم بحث بکنم.، معرفت اهل بیت اما علاوه بر معرفت اهل بیت باید معرفت به دوستان اهل بیت هم داشته باشد. تولی که یکی از فروع دین است، تولی و تبری. تولی یعنی اینکه اهل بیت را دوست داشته باش و دوستان اهل بیت را هم دوست داشته باش . دوستان اهل بیت کیا هستند؟ خود شما. خودشماها هستید دیگر. فرقی با سلمان و ابوذر نداریم. همه شما دوستان اهل بیت هستید. شک که ندارید شما. دوست اهل بیتید . اهل بیت را دوست دارید.


خب اگر کسی میخواهد تولی داشته باشد ولایت اهل بیت را داشته باشد باید دوستان اهل بیت را هم دوست بدارد. حقوقشان را هم باید رعایت بکند. حقوقشان راهم باید رعایت بکند. این نکته بسیار نکته ی...


بعضی ها بودند. رسول را دوست داشتند پیغمبر را دوست داشتند اما دوستان پیغمبر را دوست نداشتند. طرف آمد تو مسسجد، ثروتمند بود ، لباس شیک حالا به تعبیر امروزی ها ، وارد شد . صفهای جماعت تازه داشت شکل میگرفت. پیغمبر اکرم نشسته بود روبرو. تا حالا صفها درست بشود و وقت نماز برسد.

این بنده خدا یک عربی بود که از ثروتمندان ، آمد نشست روبروی پیغمبر تو یکی از صفها. یک مرتبه دید این کنار دستی اش خیلی لباسهایش کهنه و یک آدم کهنه پوش به هر حال ساده و اینچنینی. خودش را یکم جمع کرد. اول چسبیده بود به این یک مقدار خودش را جمع کرد. پیغمبر دید. گفت برای چه خودت را جمع کردی؟ ترسیدی چیزی از ثروت تو بهش برسد؟

گفت نه یا رسول الله. پیغمبر فرمود ترسیدی چیزی از فقر او به تو برسد؟ گفت نه یا رسول الله. پیغمبر گفت خب برای چی خودت را جمع کردی؟ اینکه مثلا به این نخوری؟ او برگشت گفت که یا رسول الله ما یک شیطانی داریم گهگاهی سر به سرمانمیگذارد ، این شیطان حالا رفت تو جلدمان اینجوری خودمان را جمع کردیم.

بخاطر این بیحرمتی که به این برادر مومنم شد ، نصف ثروتم را حاضرم بهش بدهم. پیغمبر گفت که به آن فقیر؛ گفت تو حاضری بگیری؟ گفت نه یا رسول الله . پیغمبر گفت تو چرا انقد ناز میکنی حالا؟ حالا این میخواهد بدهد تو نمیگیری. گفت میترسم من هم مثل این بشوم. میترسم من هم ظرفیت نداشته باشم ثروتگیم بیاید مثل این بشوم. تحقیر بکنم فقرا را .


ببینید این ثروتمند رسول را دوست دارد ولی دوستان رسول را خودش را جمع میکند . میگوید این پابرهنه ها دورت نباشند ، در قرآن بعضی از موارد هست صریح می آمدند به پیغمبر میگفتند ، میگفتند این پاپتی ها را از دور خودت دور بکن ما می آییم پیش تو. خدا میفرماید که اینکار را نکنی ها . همین ها را داشته باش با همینها باش. با همینها باش.


یک بزرگواری میگفت اگر الان سلمان و ابوذر با همان ریخت و قیافه شان الان بیایند بین ما ناشناس بیایند ما شاید همینجوری خودمان را جمع کنیم که نخوریم بهشان. آدمهای ساده پوش بسیار به هرحال بدون هیچ تکلفی بودند. خدا رحمت کند مرحوم حاج هادی ابهری . حاج هادی ابهری از بزرگان به هرحال اهل معرفتی بود در زمان خودش. مثلا حدود 50 سال پیش. از شاگردان آیت الله میرزا جواد انصاری همدانی که الان قبرش در قم. نزدیک قبر ایشان هست.

حاج هادی ابهری. ایشان یک موقعی تو مدرسه ی فیضیه ی قم یک طلبه ای از حجره اش آمد بیرون، دید یک آدم خیلی ساده و دهاتی مانند که یک کلاه نمدی سرش و ازاین شلوار های گشادی که معمولا در قم در قدیم میپوشیدند. تو اصفهان هم همینجور. از این شلوارهای گشاد تنش. نشسته جلوی حجره اش دارد چُپُغ میکشد دارد چپغ میکشد. این طلبه تا آمد بیرون، این حاج هادی ابهری یک سلام کرد . آن طلبه خب نمیشناخت کیه، خیلی سنگین سلام ایشان را جواب داد.

خوشش نیامد اینجوری نشسته و اینها بلاخره. یک مقدار که رفت از .. رفت تو حیاط میخواست وضو بگیرد، یک طلبه ای دوید گفت که شناختی این کی بود؟ ان طلبه اولی گفت : نه. گفت یک آدم دهاتی بود نشسته بود داشت چپغ میکشید. گفت این حاج هادی ابهری است. از اولیای خداست. از اولیای هدا هست. من چپغش را هم عرض بکنم ان شالله که ترویج دخانیات نشود. چیزیکه میخواهم بگویم. موقع ایشان در نجف داشت چپغ میکشید یک آقایی بهش گفت که حاج آقا شما دیگه چرا؟

او میشناخت این را . گفت شما چرا؟ چون مال زنجان بود مال ابهر است دیگر. طرفهای زنجان . با همان لهجه ش گفت که بالام جان نمیدانم همچین کلمه ای دارند یا نه؟ عزیزم این را تو هم بکش نمیدانم چی بهش میگویند/ یک پُک تو هم یک پک بزن. او گفت که حاج آقا من میگویم شما چرا میکشی ؟شما میگویی شماهم یک پک بزن؟ گفت حالا تو بگیر یک پک بزن. این بنده خدا گرفت در صحن امیرالمومنین نشسته بودند. این ترویج نشود ها . این چیزی که میگویم مال یک نفر بود . اینجور نیست که هر کسی همان حکم را داشته باشد. بنده خدا میگوید : پک زدم دودش را دادم.دیدم الله اکبر ملائکه دارند فوج فوج بالا پایین میروند. گفتم حاج آقا بگیر بکش خوب داری میکشی. تو اینجا داری حال میکنی .باید از این چپغها کشید. این شکل.

به هر حال خدا رحمت کند آقای بهاءالدینی را . ایشان شاید شنیدید ایشان سیگار مکشید. میگفت امام رضا ضرر سیگار را از من برداشته من میدانم چیز ضرر دار نباید کشید امام رضا ضرر سیگار را از من برداشته. ایشان فقیه بلکه مرجع تقلید بود . این اواخر رساله داشت. در هرحال.


آن طلبه به اولی گفت که این حاج هادی ابهری است ، او دوید بنده خدا برگشت گفت حاج آقا خیلی عذر میخواهم بفرمایید یک چایی چیزی بفرمایید تو. حاج هادی گفت نشد . اگر آن اولی که مرا نمیشناختی احترام میکردی به یک جاهایی میرسیدی. به یک جاهایی میرسیدی. اول دیدی آدم دهاتی با یک لباس اینجوری هست .


ببینید گاهی موقع ها بعضی ها اطرافیان پیغمبر را که کهنه پوش بودند، باهاشان برخورد میکرد. اصلا خوش یرخوردی باهاشان نداشتند. تو زیارت عاشورا این فراز میگوید : آدم باید هم دوست اهل بیت باشد هم دوستان اهل بیت را دوست داشته باشد. اتفاقا ملام و محک دوستی اهل بیت این است. اگر آدم بخواهد محک بزند که واقعا اهل بیت را دوست دارد ، آنوقت ببینید دوستان اهل بیت را .. اگر من میگویم پیغمبر را دوست دارم ، اهل بیت را دوست دارم ولی شیعه ای را بیخودی کینه دارم ازش.

خب عزیزمن تو که پیغمبر و اهل بیت را دوست داری ، این شیعه است برای چه کینه ازش داری؟ بخاطر اینکه این دوست اهل بیت است این کینه را بگذار کنار. اینجا محک دوستیِ واقعی اهل بیت است. چرا؟ چون من از این بدم می آید.اما چون میدانم که این دوست اهل بیت است پا روی نفس خودم میگذارم ، و بخاطر اهل بیت اینرا دوست دارم. ولو اینکه خیلی خالص است. چون میل نفسانی نیست. فقط بخاطر اهل بیت .


من یک خاطره ای را خدمتتان عرض بکنم. این خیلی درس بزرگی بود. برای خود بنده و میدانم دوستانی که به هر حال توجه دارند به مسائلی که در بندگی باید مراعات شود خیلی این به دردشان میخورد .یکی از رفقای ما خدا رحمتشان کند.برای خود من که واقعا حق استادی به گردنمان داشت. خیلی با معرفت. بسیار نسبت به اهل بیت با محبت. کفاش بود روحانی نبود. کفاش بود در همین میدان شهدا کفاشی داشت. این اواخر پیرمرد شده بود دیگر نمیتوانست. ایشان میگفت: یک موقعی من از دونفر از فامیل خیلی بدم می آمد ، نمیدانم برای چه همینطور بدم می آمد.

دوست داشتم یک جا بهانه گیر بیاورم بزنمشان. تو این پیرمردیشان هم چهارشانه و هیکل مند بود چه برسد به جوانی هاش. میگفت دنبال یک بهانه بودم این دونفر را یک جا بزنم که بدم می آمد ازشان. میگفقت یک مرتبه در مجلس ختم نشسته بودم. این دونفر اونور مجلس نشسته بودند من هم اینطرف. نگاه نفرت بهشان نگاه میکردم. تو دلم. بعد با خودم شروع کردم یک محاسبه ای کردن. من تقاضا میکنم این محاسبه را عنایت بفرمایید. میگفت با خودم شروع کردم یک محاسبه ای کردن.

به خودم گفتم فلانی تو که از این دو نفر بدت می آید ، اهل بیت هم از این دونفر بدشان می آید؟ انصاف دادم و گفتم نه . اهل بیت مگر کینه ای اند؟ که بیخودی از کسی بدشان بیاید؟ اینها محبین اهل بیتند اهل بیت هم دوستشان دارد. بعد به خودم گفتم . اگر اهل بیت اینها را دوست دارند این دونفر را تو نباید بدت بیاید. تو حب و بغضت و میل و نفرتت باید تابع حب و بغض میل و نفرت اهل بیت باشد. کسی که آنها دوست دارند تو هم باید دوست داشته باشی.

آن کسی که آنها دوست ندارند تو هم دوست نداشته باشی. و آنها این دونفر را دوست دارند. تو نباید بدت بیاید. ایشان به من میگفت.گفت خدا را شاهد میگیرم حاج آقا هنوز مجلس ختم تمام نشده بود من رفتم به سمتشان. اصلا آن نفرت شدیدی که نسبت به این دوتا داشتم تبدیل شد به یک محبت شدید. رفتم به سمتشان بغلشان کردم و بوسیدمشان و از آن به بعد هر وقت من این دونفر را میدیم یک جور دیگر بهشان علاقه داشتم.


ببینید که آدم بخاطر اهل بیت پا روی نفس خودش بگذارد. این خیلی محک است که محبت من واقعی است. حالا خیلی از اوقات هست ما کینه داریم از بعضی مومنین و از بعضی از شیعیان بعضی از کسانی که مستحق این نیستند که آدم اینهمه کینه ازشان داشته باشد . به هر حال نسبت به حقوق مومنین نسبت به به هر حال اعمال دینی یک کسی که شیعه هست صذفا نباید بگوید من ولایت اهل بیت را دارم کافی هست. باید نسبت به آنها حساس باشد . باید نسبت به آنها حساس باشد . گاهی موقع ها بودند بعضی از شاگردان خوب ائمه . شاگردان برجسته ی ائمه ، که یک مقدار کوتاهی میکردند راجع به مومنین . رعایت حقشان را نمیکردند. بد برخورد میکردند با مومنین. اهل بیت با اینها بدبرخورد میکردند.


علی ابن یقطی یکی از بهترین شاگردهای امام کاظم بود که امام کاظم فرمود اگر کسی میخواهد اهل بهشت را ببینید علی ابن یقطین را ببیند. علی ابن یقطین یه قدری با عظمت بود که امام کاظم فرمود علی من در عرفات بودم تمام مدتی که تو عرفات بودم تو در نظرم بودی و برایت دعا میکردم. علی ابن یقطین وزیر هارون رشید بود در واقع نفوذی بود شیعه ای بود که از شیعیان خالص امام کاظم اما نفوذ کرده بود به دربار بنی عباس ووزیر او بود و تقیه میکرد.

شیعه بودن خودش را به هیچ وجه ابراز نمیکرد تا بتواند در دربار بنی عباس باشد و خدمت کند به شیعیان. ظلم شدیدی که بنی عباس به شیعیان داشتند را بتواند یک جوری فیتیله اش را بکشد پایین. برای همین هم هست که تو تاریخ نوشتند خیلی از اوقات مالیاتهایی که بنی عباس از شیعیان به ظلم میگرفتند علی ابن یقطین در خفا برمیگرداند بهشان. بسیاری از شیعیان که از جهت مادی فقیر بودند آن موقع علی ابن یقطین بهشان کمک میکرد. ازدواج فرزندانشان را جورمیکرد.

میخواستند بروند مکه بهشان هزینه میداد کمک میداد. خیلی خدمت داد علی ابن یقطین بهشان. چند جاهم که خطر جانی برایشان پیش آمد امام کاظم نجاتش داد. چون خود امام کاظم باهاش شرط کرده بود. امام کاظم بهش گفته بود، علی تو در دربار هارون یک قول به من بده، من هم سه چیز را بهت قول میدهم. قول بهم بده که آنجا به شیعیان کمک بدهی. منم سه چیز را بهت قول میدهم:یکی که فقر سراغت نمی آید. ثروت خدا بهت میدهد فقر سراغت نمی آید.

دوم اینکه حبس هارون شاملت نمیشود. و سوم شمشیر هارون به تو نمیرسد. اینها برای دنیایت آخرتت هم محفوظ است. علی ابن یقطین هم عرض کردم ، انصافا خیلی خدمت دادو نوشتند سالانه تا سیصدنفر را میفرستاد مکه از شیعیان با هزینه خودش.سیصد نفر را. چقدر کسانی بودند که ازدواجشان را فراهم کرد از جوانها. حالا با این عظمت علی ابن یقطین با این عظمت یک کاری کرد یک موقع از چشم امام کاظم افتاد.

یکی از شیعیان به نام ابراهیم جمّال ، جمال یعنی شتر دار کاری که آژانس های امروز میکنند او شتر را کرایه میدادند . مثلا آژانس داشت دیگر. این ابراهیم جمّال یک مرتبه از کوفه آمد بغداد که به اصطلاح پایتخت بنی عباس بود ، آمد با علی ابن یقطین کاری داشت وزیر هارون. حالا او خسته بود حال نداشت حواسش نبود . هرچی بود بی اعتنایی کرد به این ابراهیم جمال. به این شیعه بی اعتنایی کرد. ابراهیم جمال دید بهش بی اعتنایی شده برگشت آمد به خانه اش در کوفه .

همان سال علی ابن یقطین رفت مکه ثبت نام کرد و مناسک حج را انجام داد آمد مدینه خواست برود خانه ی امام کاظم ع، خادم آمخد دم در . علی ابن یقطین گفت آقا را بفرمایید که من میخواهم خدمتشان برسم. خادم رفت آمد گفت آقا میفرماید که برید، وقتی برای شما ندارم. علی ابن یقطین گفت به آقا گفتید که منم؟ علی ابن یقطین؟

گفت بله به آقا گفتم علی ابن یقطین آمده دم در . امام کاظم فرمود علی ابن یقطین را راه نده. این بنده خدا دلش ریخت که من چکار کردم که امام کاظم دیگر مرا راه نمیدهد. پایش کشش نداشت از در خانه ی امام کاظم جایی برود. تو همان کوچه آنقدر اینور آنور رفت تا امام بیاید بیرون به دلیلی. بعد از چند ساعت که امام کاظم آمد بیرون در کوچه دید حضرت را.

گفت آقا من کاری کردم که شما من را راه ندادید؟ امام کاظم فرمود به یکی از شیعیان ما بی اعتنایی کردی ما به تو بی اعتنایی کردیم. همان ابراهیم جمال. به یکی از شیعیان ما بی اعتنایی کردی ما به تو بی اعتنایی کردیم. اگر میخواهی خدا حجت را قبول بکند، چون از اعمال حج برگشته بود دیگر ، اگر میخواهی خدا حجت و اعمالت را قبول بکند ، باید حلالیت بطلبی و رضایت ابراهیم جمال را کسب کنی. علی ابن یقطین آمد کوفه .

رفت در خانه ی همان ابراهیم جمال.دیگر عنوان و اینکه من وزیرم و کی هستم و ... همه ی اینها را زیر پا گذاشت. دل امامم را باید بدست بیاورم. دیگر این مقامات و همه ی اینها را زیر پا گذاشت. رفت در خانه ی ابراهیم جمال شب بود. ابراهیم آمد دم در تا دید وزیر هارون الرشید آمده در خانه اش هول کرد گفت بفرمایید تو ، علی ابن یقطین گفت نه من تو نمی آیم. رفتم در خانه ی امام کاظم ع شرط اینکه من را بپذیرد این قرار داده که تو من را بپذیری و ببخشی. که بهت کوتاهی کردم بی اعتنایی کردم. آن طرف گفت که غَفَرَاللهُ لَک خدا تورا ببخشد چیزی نیست.

علی ابن یقطین گفت نه اینجوری نه. رو زمین خوابید گفت پایت را بگذار روی صورت من. گفت برای چی؟ علی ابن یقطین گفت پایت را بگذار روی صورت من. آن شتردار همان ابراهیم جمال پایش را گذاشت روی صورت وزیر . این علی ابن یقطین خودش را میخواست بشکند که کسی را اینجوری بهش بی اعتنایی کرد. همانجور که صورتش آن زیر بود گفت خدایا دل مولایم را راضی کن. نسبت به من راضی قرار بده.کاری که از دست من بر آمد و حلالیت طلبیدن از برادر مومنم انجام دادم.


چه آدمهایی بودند؟ وقتی قرار بود که بخاطر رضایت اهل بیت کاری انجام بدهند خودشان را خیلی راحت میشکستند. بعد بلند شد صورت آن ابراهیم جمال را بوسید برگشت مدینه. وقتی رفت مدینه امام کاظم تحویلش گرفت حسابی هم تحویلش گرفت. پیش امام بیشتر مقرب شد. پیش امام بیشتر مقرب شد.


تولی نسبت به اهل بیت این هست که آدم دوستان اهل بیت را هم دوست داشته باشد حقوقشان را رعایت بکند. من دیشب عرض کردم یکی از شاه کلیدهای معارف اهل بیت را یکی از شاه کلیدهای معارف اهل بیت را دیشب عرض کردم خدمتتان. که روایات متعدد ما داریم که اگر شیعیان به همدیگر خدمت برسانند. همدیگر را خوشحال بکنند کار همدیگر را راه بیاندازند، ولایتشان با اهل بیت محکم میشود. و اگر به همدیگر ظلم بکنند، به مقداری که ظلم کرده به یک شیعه ای رابطه اش با اهل بیت قطع میشود.

خدا شاهد است این مطلب بسیار مطلب مهمی است که اگر در جامعه ی شیعه اگر در جامعه یمومنین این به عنوان یک باور اگر به عنوان یک باور مطرح شود به عنوان یک مطلب مهم معارفی مطرح بشود خیلی از این ظلم ها از سرو کول هم بالا رفتن ها از اینکه یک مسئولی ارباب رجوع ندارد کار اورا راه نمی اندازد گاهی موقع مانع جلویش درست میکند . خیلی از اینها کم میشود حداقل کم میشود.


رابطه ای که مومنین در جامعه ای با هم دیگر دارند، مثل همین جامعه ی خودمان ، رابطه ای که دارند شبیه رابطه ایست که سلول های یک بدن با همدیگر دارند. شما نگاه کنید سلولهای یک بدن رابطه شان باهم قراردادی نیست که . گفتیم که باهم دیگر باشیم. نه قرار دادی نیست . واقعی است. همه سلول ها همه اعضا در خدمت یک روحند . در خدمت یک روحند. آنوقت اگر یک سلول اگر یک عضو دردش بیاد ان اعضای دیگر هم همدردی میکنند باهاش.

اگر فرض کنید به عنوان مثال شما انگشت پایتان ، انگشت کوچک پایتان یک جایی بخورد دردش بیاید سر هم دردش می آید میگوید من با تو همدردی میکنم. من هم ناراحتم. من هم نمیخوابم. تو دردت می آید شب. اینجوری نیست که انگشت کوچکه خورده شکسته ، بعد بقیه ی اعضا میگویند خب تو زدی شکستی تو دردت می آید ما میگیریم میخوابیم. همه بیدارند. همه بدن بیدار است. مومنین دریک جامعه ای باهمدیگر همه شان رابطه شان و ارتباطشان رابطه ی واقعی استو همه شان در خدمت یک روحند. و آن روح ولی خداست. که مثل روحی در این پیکر هست.

و دیشب من خدمتتان تشبیه میکردم. یک نخ تسبیح که در همه ی دانه ها رفته، مومنین باهم دیگر ارتباط واقعی دارند اعضای یک بدنند. این شعر سعدی که بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند، این شعر سعدی یک مقدار اشکال دارد ، بنی آدم اعضای یکدیگر نه ، یعنی اینجور نیست که هر انسانی یک سر و دو گوشی همه باهمدیگر یک پیکر باشند که یکی دردش بیاید بقیه هم دردش بیاید . نه . الان مردم یمن دردشان می آید مردم اسرائیل هم دردشان می آید؟

اینجوری نیست که هر وقت یکی دردش بیاید همه دردشان بیاید . هر انسان یک سرو دوگوشی نه، بنی آدم همه نه ، انی که امام صادق فرمود: المومنُ أخُ المومن کالجسُدِالواحد. مومنین باهم یک پیکرند. مومنین باهم مثل یک پیکر هستند. که باهم یک ارتباط واقعی دارند که باهم تحت یک ولایتند. اذا اشتکی عضوٌ منه اگر یکی از اعضا دردش بگیرد ، وُجِدَ علی ما ذالک فی سائر جسد ِ در بقیه ی اعضا هم درد پیدا میشود. مومنین باهم اینجوری اند. نه مومن و کافر نه مومن و کافر او از درد ماها خوشحال هم میشود.


در هر حال عنایت بفرمایید، که اگر این مسئله باشد اهل ولایت رعایت حقوق نسبت به دیگران بیشتر میکنند. و اگر یک جایی کوتاهی کردند چوب بخورند. اگر یک جایی کوتاهی کردند از چشم اهل بیت می افتند. من این را شاید یکی دوجا گفتم بعضی از دوستان شاید جلسات اینجا بوده شنیده باشید یکی از بزرگوارانی که نمیدانم الان زنده هست یا نه قاعدتا باید باشد خیلی پیر نبود. چون حدود سی چهل سال قبل یک تاجر ثروتمند خیری بود میگفت که من مشهد رفته بودم هر سال میرفتم مشهد .

ده روز دیگر کار و کاسبی و تجارت و همه را کنار میگذاشتم، که حداقل ده روز در مشهد راحت بتوانم به زیارت برسم. ایشان میگفت من رفته بودم مشهد، همان روز اول و دوم که رفتم حرم امام رضا ع ، دیدم اصلا حال ندارم. هیچ حال ندارم ، نه اشکی نه سوزی ، نه دلی بشکند . هیچی. از این در میرفتم از آن در می آمدم ، این زیارت نامه آن زیارت نامه این دعا را بخوان آن دعا را بخوان .

اصلا دیدم دریغ از یک قطره اشک. فهمیدم که ایندفعه امام رضا مارا نطلبیده. تو پرانتز: طلبیدن و نطلبیدن مربوط به جسم نیست . ممکن است جسم بلند شود برود کربلا، ممکن است جسم برود مشهد برود مکه، ولی دل باید باشد آنجا. آخه گاهی موقع ها بعضی ها میگویند حاج آقا ،فلان کس را میشناسیم که ربا خور است ، هرسال میرود کربلا. هرسال میرود فلان جا. یعنی امام رضا خیلی میطلبد اورا؟ امام حسین خیلی میطلبد؟ میگوییم عزیزم طلبیدن که با جسم نیست. ممکن است جسم هر سال برود آنجا ولی دل آنجا نیست. حال آنجا نیست. چیزی بهش نمیدهند.


این بنده خدا که دید سوز و اشکی ندارد یکی دوروزی که مشهد بوده ، هرچه بالا پایین کرد دید اصلا دلش سنگین است ، تصمیم گرفت برگردد تهران. رفت بلیط هواپیما تهیه کرد که برگردد تهران . حالا یک چهار پنج ساعتی هنوز تا پرواز وقت بود. میگوید از آژانس آمد بیرون که بلیط گرفتم، تو کوچه داشتم میرفتم دیدم یک پیرمردی یک گاری دستی سنگین که بار رویش سنگین کرده را دارد هول میدهد. من از پشت سر آمدم کنارش کمک بهش دادم ، بهش گفتم که پیرمرد مگر مجبوری انقدر بار بزنی که زیرش ماندی؟ کمتر. او برگشت گفت آقاجان حتما مجبورم دیگر. حتما مجبورم.

گفتم چطور مگه ؟ گفت من دختر دم بخت دارم ، چون جهیزیه اش را نتوانستم تهیه کنم دخترم مانده تو خانه. دخترم تو خانه مانده چون جهیزیه اش را نمیتوانم تهیه کنم . خاستگار که می آید ردش میکنیم. قبول نمیکنیم. مجبورم بار زیاد بزنم . خانومم به من گفته اگر پول جهیزیه اش را نمیتوانی دربیاوری نیا خانه. برو انقدر کار بتوانی دربیاوری. مجبورم بار زیاد بزنم و کار زیاد بکنم.


این بنده خدا میگوید من بهش همینجور کمک دادم. رفتیم به جایی که مقصد بود بارش را خالی کردیم ، یک چیزی به ذهنم آمد گفتم اجازه میدهی برویم خانه ات؟ اول یک منّ و منی کرد میخواست مثلا بگوید نه بعد گفت بیا مهمان حبیب خداست. میگوید باهاش رفتیم خانه اش، خانه اسش را که نگاه کردم دیدم بنده خدا هشتش گروعه نهش است. خیلی وضعش خراب است. خیلی وضعش خراب است.

ایشان میگوید من یک چک کشیدم مبلغ سنگینی را توی آن چک نوشتم ، و گفت این به عنوان جهیزیه دخترت باشد هرچه هم اضافه اش آمد مال خودت باشدو ان پیرمرد گفت که آقاجان اگر این را به عنوان قرض داری به من میدهی من ندارم که بهت برگردانم. ندارم. من بهش گفتم نه قرض نیست که ، هدیه است. هیچ منتی هم برایت ندارم . هدیه است.

وقتی داشتم از آن خانه می آمدم بیرون اشک این پیرمرد و دخترش و خانومش ببود که بدرقه ی راهم شدو گریه میکردند می آمدند. که این چه حواله ای بود امروز در خانه ی ما آمده. تا دم در آمدند. آن پیرمرد که صورتش خیس بود از اشک ، گفت فلانی دیدی من حتی تو خانه ام میوه هم نداشتم ازت پذیرایی بکنم. چیزی نداشتم اما امام رضا جوابت را بدهد. امام رضا جوابت را بدهد.


ایشان میگوید من رفتم حرم امام رضا که زیارت وداع را بکنم و بروم فرودگاه. وقتی رفتم این چشمهایی که خشک بود مثل چشمه شروع کرد به جوشیدن. و طعم زیارت با معرفت را چشیدم. که زیارت با معرفت این نیست که فقط معرفت به اهل بیت داشته باشی ، معرفت به دوستان اهل بیت هم باید داشته باشی. این کسانی که کمرشان زیر بار زندگی دارد خم میشود و من میتوانم و میدانم میتوانم تا جایی بهشان کمک بکنم اگر بی توجه به او باشم طبیعی است که به من اشک نمیدهند. حال نمیدهند سوز نمیدهند. طبیعی است. باید دوستان اهل بیت راهم مراعات کرد.


لازمه ی این که کسی اهل اهل بیت باشد این هست که اگر کسی از دوستان اهل بیت است ، حتی اگر ظاهرش متفاوت با ماست. تیپ مذهبی هم ندارد. ولی به هر حال از دوستان اهل بیت است. همین کسانی که میبینید در حاشیه ی مسجد ، حالا ایم مسجد یا هرجای دیگر، میبینید می آیند گاهی اوقات ظاهر متفاوتی هم دارند با بقیه ی مذهبی ها ؛ ولی می آ یند که زیر پرچم امام حسین باشند. میآیند یک گوشه ای شاید خجتالت میکشند . شاید دیگران هم ببینندشان شاید تیپشان. ولی بلاخره می آیند که شرکت کرده باشند. که آنهم نباید آن تیپ را داشته باشد من نمیخواهم صحه بگذارم روش. ولی به هرحال میآید. به هرحال میاید.
طرد نکند آدم اینهارا. طرد نکند اینهارا. اینها به هرحال محبت امام حسین دارند. محبت اهل بیت را دارند. اهل بیت خودشان اینکار را نمیکردند.


یک جوانی آمد پیش پیغمبر . اصحاب هم نشسته بودند خیلی معذرت میخواهم چون متن روایت است من دارم میگویم. آمد صاف به پیغمبر گفت که آقا اجازه میدهی من بروم زنا بکنم؟ به پیغمبر کسی بیاید اینجوری حرف بزند؟ اصحاب پریدند که بزننش. بلند شدند بزننش. حس کردن این آمده جسارت به پیغمبر بکند. پیغمبر گفت بنشینید بنشینید . نشاند اصحاب را. گفت بیا جلو فرمود فلانی تو اجازه میدهی کسی با مادرت زنا بکند؟ گفت نه آقا . با خواهرت چطور؟ گفت نه آقا .

پیغمبر گفت مثلا ازدواج کردی و خدا بهت یک دختری داد، با دخترت چطور؟ گفت نه. با خاله ات با عمه ات چی؟ گفت نه. گفت همینجور که تو نمیخواهی کسی با خویشاوند تو فحشا مرتکب شود دیگران هم نمیخواهند دیگران هم نمیخواهند که تو بروی با فرض کن با خواهرشان با دخترشان با مادرشان ؛ دیگران هم نمیخواهند. این جوان ساکت ماند . بعد پیغمبر دست روی سینه اش گذاشت و گفت: خدایا این سینه را آرام بکن عفت و حیا بهش بده دو سه تا دعا برایش کرد و این بلند شد. خیلی از پیغمبر تشکر کرد . پیغمبر به اصحاب گفت اینجوری بهتر نشد؟ تا اینکه شما بلند شوید بزنیدش این دیگر برنمیگردد اینجاکه. زود طرد نکنید زود طرد نکنید.


یکی از محبین اهل بیت از شعرایی که در تاریخ معروف بود ، سید اسماعیل حمیَری شعرهایش هنوز هست . زمان امام صادق معاصر با امام صادق بود. شعرهایی در وصف امیرالمومنین گفته که خودش ادعا میکرد میگفت اگر کسی یک فضیلت از علی ابن ابیطالب را به من بگوید که من به شعر در نیاورده باشم بهش یک سکه میدهم. تمام فضائل علی را من به شعر در آوردم. یک آدم این چنینی. اما سید اسماعیل حمیَری دوتا عیب داشت ، یکی اینکه زیدی مذهب بود . شیعه ی دوازده امامی نبود. این یک. و دوم اینکه شاعر بزمی بود. گاهی موقع یک لبی هم تر میکرد. گاهی موقع ها مثلا تو مجلس شراب هم میرفت. این دو عیب را داشت.

یک مرتبه کوزه ی شرابش در دستش بود ، داشت تو کوچه میرفت برخورد کرد به امام صادق ، تو خودش خیلی منقلب شد که عه الان با امام صادق، بلاخره امام صادق را به عنوان فرزند رسول خدا نه به عنوان امام به عنوان فرزند رسول خدا به عنوان یک انسان بزرگ و با عظمت قبول داشت . وقتی رسید به امام صادق ، امام صادق گفت که سید اسماعیل چی تو دستت هست؟ حالا کوزه ی شراب بود . این گفت که آقا شیر هست. شیر. امام صادق فرمود شیر ه؟

بریز تو دستم. این بنده خدا تو دلش گفت من تو دست فرزند پیغمبر بخواهم شراب بریزم؟ خیلی شکست خدایا آبرویم را بخر. وقتی ریخت شیر آمد. شیر آمد. و اذا هوَ لَبَن . این خودش که میدانست چی بود و چی شد ؟ خودش که میدانست. خیلی منقلب شد خیلی منقلب شد . همانجا امام صادق بهش گفت که ، سید اسماعیل امام تو کیست؟ مَن إمامُک؟ او جواب داد الذی سَیَّرَ الخَمرَ لَبنا ان کسی که شراب را تبدیل به شیر کرد. ان کسی که شراب را تبدیل به شیر کرد. طرد نمیکردند جذب میکردند . سعی میکردند نگهشان دارند اینها را. ماهم همینجور باشیم.


رضوان خداو رحمت خدا بر مرحوم سید مهدی قَوام.شاید همه تان یا بسیاریتان شنیدید دیگر سید مهدی قوام را. مقام معظم رهبری میفرمود من منبر هایش خیلی میرفتم. خیلی خاطرات نابی هم آقا از ایشان نقل میکرد که حالا اینجا جایش نیست. آقای سیدمهدی قوام در تشییع جنازه اش در حرم حضرت معصومه در قم ، صحن حرم حضرت معصومه میگفتند پر بود از کلاه شاهپویی ها از لات و لوت های آن زمان که ایشان اینها را جذب کرده بود با اینها بود و اینها مریدهای سید مهدی قوام بودند. یک آدم قریب الاجتهاد بود. یک آدم این چنینی. ولی برخوردش جوری نبود که طرد بکند.


این بزرگوار یک موقعی ، رفته بود خانه اش دزد زده بود خانه ی سید مهدی قوام دزد زده بود ایشان هم تو خانه نبود . وقتی وارد میشود که این دزده یک قالیچه را ورداشته بود و میخواست از درب کوچه بیاید بیرون یک مرتبه مواجه شد با سید مهدی قوام. سید مهدی قوام گفت سلام علیکم . خیلی خوش آمدی. مهمان هستی مهمان حبیب خداست. آنهام مهمانی که با پای مبارک خودش وارد خانه ی آدم بشود. بفرمایید برویم تو یک چایی من بدهم بهت.

این دزده میگوید ما آمدیم تو ، آقا سید مهدی قوام رفت چایی درست کرد آمد دما این قالیچه را دیگر ولش کردیم. یک مقدار که نشستیم گفت اگر بمانید ظهر یک آبگوشتی بار میکنم باهم میخوریم. میگوید گفتم نه حاج آقا اجازه میدهی من بروم؟ گفت مانعی ندارد این قالیچه ای که تو میبری تک است ، یک قالیچه ی دیگر هم دارم انهم میدهم جفت باهم دیگر به هم میخورند. برو بازار فلان جا به فلانی بگو من فرستادمت. همانجا بفروش. ازت نمیخرند برو آنجا ازت خوب میخرند.


این دزده میگوید بدون اینکه آقا سید مهدی قوام به روی من بیاورد که من دزدم این را داد ، گفت اینها هدیه است ها . اینها هدیه ست. فقط آن آخری که داشتم از در کوچه میرفتم بیرون ، گفت جوان پاک زندگی کن. پاک زندگی کن. اینها آدمهایی بودند که بلد بودند چجوری جذب بکنند. در هرحال.


یک مغالطه ای که اهل بیت جلویش را میگرفتند این بود که آدم به بهانه ی ولایت اهل بیت عمل دینی و حقوق دیگران را کوچک نشمارد . خیلی محکم عمل بکند. و از آنطرف مغالطه ی دوم که اهل بیت جلویش را میگرفتند، این بود که در عین حال که اعمال مهمند اما شاخص و اصل دینداری ولایت است. اعمال ملاک و شاخص نیستند. اصل دینداری این است که ولایت حق را داشته باشی. بنابراین اگر کسی گاهی موقع ها یک کشوری جایی میرود میبیند که چیزهای قشنگی آنجا هست ، فوری نگوید که دیندار اینها اند. ماها بیخودی میگوییم دیندار. دیندار ائنهان.


نخیر ملاک دینداری ولایت اهل بیت را داشتن است. آن اصل در دینداری هست. شاخص او هست. از این جهت این را نباید گمش کرد. من اجازه میخواهم تا همینجا کافی باشد . چون امشب شب تاسوعاست. یک مقدار بیشتر به توسل وروضه بپردازیم.
سعی بکنید راجع به حضرت ابلفضل ع که معصومین نسبت به این بزرگوار همانجور که شما وقتی اسم ابلفضل می آید آدم حس میکند دلش روشن میشود. اصلا اسم ابلفضل تو شیعیان یک شکل دیگریست. معصومین هم همینجور بودند نسبت به ایشان.


وجود مقدس امام زمان ع هم همینجور. یکی از خوبان میگوید من امام زمان ع را در حالتی دیدم که جلویش یک تعداد انبوهی نامه بود یک تعداد انبوهی نامه بود. امام برمیداشت این نامه ها را نگاه میکرد میگذاشت کنار.بعضی نامه ها را نگاه میکرد میبوسید رو چشمش میگذاشت میگذاشت کنار. من از حضرت پرسیدم که آقا این نامه ها چیه؟ امام فرمودند که اینها توسلاتی هست که شیعیان ما به امامزاده ها به بعضی از کسانی دارند به ما میرسد.

که ما کارشان را راه بیندازیم. من گفتم آقا بعضی از اینها را شما میبوسید روی چشمتان میگذارید. امام زمان فرمودند اینها همان توسلاتی هست که شیعیان ما به عمویم ابلفضل میکنند. و ابلفضل از من میخواهد که کارشان را انجام بدهم ، خواسته ی عمویم را میبوسم و روی چشمم میگذارم..


نسبت به حضرت ابلفضل ع ائمه هم همینجور بودند. ارادتشان نسبت به این بزرگوار خاص بود. شیخ کاظم عذری یک قصیده هائیه دارد که آخرش با ها تمام میشود. یک قصیده ی بلندیست. ایشان تقریبا حدود شاید 250 سال پیش زندگی میکرده . شیخ کاظم عذری. این قصیده اش الان هست فوق العاده ست این قصیده اش. که فقیه با عظمت شیعه صاحب کتاب جواهر ، که سی و چند جلد کتاب فقهیه یک دوره کتاب فقه شیعه را نوشته و شاهکار کرده، ایشان میفرمود من حاضرم ثواب این کتابم را بدهم به شیخ کاظم عذری او ثواب آن قصیده را به من بدهد. آن قصیده ای که گفته را به من بدهد.

تو این قصیده شیخ کاظم عذری ، یکی از ابیاتش این است یعنی خودش وقتی داشته میگفته ها خودش نقل میکند؛ میگوید یک مصرح گفتم ، که یومٌ عاشورا را خواستم ترسیم بکنم گفتم عاشورا یومُ ابوالفضل استجارَ به الهُدی. روز سختی بود که امام هدایت پناه برد به ابولفضل . یومٌ ابوالفضل استجارَ به الهُدی. امام هدایت پناه به او برد. این روی زبانم آمد .

بعد خودم ترسیدم که یعنی چی؟ امام حسین که پناه به ابولفضل نمی آورد که. پناه همه ی عالم خود امام حسین است. نکند این شعری که همینجور رو زبانم جوشید و آمد جچئن اینها که اصلا نمیشود قافیه بافی بکنند. اینها گاهی موقع ها چییزی میجوشید نکند این را راضی نباشند اهل بیت و دیگر ادامه نداد. قلم را گذاشت.


میگویند خودش البته نقل کرده که شب من خواب امام حسین را دیدم ، به اباعبدلله گفتم یک همچین شعری گفتم ، امام ع فرمودند درست گفتی.من روز عاشورا پناهم ابولفضل بود. پناهم ابولفضل بود. ببینید امام حسین به خواهرش زینب کبری گفت که در نماز شبت من را فراموش نکن . این تعبیرات هست.

وقتی به ابلفضل خود شاید چهار مرتبه در روز عاشورا گفت جانم فدای تو . امام حسین که میگوید جانم فدای تو ، این تعبیر تازه جانم فدای تو خیلی بیشتر و بلندتر از آنی هست که پناه برده به او . اباعبدلله ع فرمود که همینجور هست. یومٌ ابولفضل استجارَ به الهُدی بعد حضرت دنباله اش را خود امام حسین گفت. وشَّمس مِنم کَدَ ر لِجاجِ إسامُها روز سختی که خورشید از این گردو خاکی که بلند شده بود و سختی آن روز نقاب داشت نقاب زده بود. انقدر سخت بود آنروز من پناه بردم به ابلفضل.


این وجود مقدس و نازنین در زیارت نامه اش امام صادق میگوید عموجان ، أشهَدُ لَکَ بالتَّسلیم و التَّصدیق و الوفاء والنصیح الخلف النبی مقام حضرت ابلفضل را از زبان امام صادق بشنوید. : و عموجانم ابلفضل شهادت میدهم که شما تسلیم بودی نسبت به امام تصدیق کردی و او را باورکردی ، شهادت میدهم که شما وفا کردی باوفا بودی . و نصیحت و خیرخواهی برای او کردی.


ببینید وجود مقدس حضرت ابلفضل به زبان امام صادق . ابلفضل از جهت جنگ آوری نمونه نداشت. پانزده ساله ش بود بعضیا هم کمتر نقل کردند در جنگ صفین با پدرش امیرالمومنین آنچنان شجاعتی به خرج داد گفتنش طول میکشد. بهت همه در آمد. که یک جوان 15 ساله انقدر شجاع؟ این گردن کلفتهای جنگ را همه شان را به خاک کشید. که امیرالمومنین ع پیشانی اش را بوسید گفت عباس جان بکش کنار. بیا وایسا کنار چشم نخوری.


آنوقت حالا که در کربلا ابلفضل 34 ساله ش است دیگر اوج قدرت و تجربه.دیگه اوج قدرت و تجربه هست. آنوقت امام حسین ع به یک همچین نیروی عملیاتی اینچنینی که احدی مثل او نیست، بهش کارهای خدماتی داد. خیمه ها را بپّا برو آب بیاور ، کارهای خدماتی. یک کلمه ابلفضل نگفت که بابا من نیروی عملیاتی ام من نیروی خدماتی نیستم که . یک کلمه اصلا ... برای حضرت ابلفضل اینها مطرح نیست که. نه جنگ برای ابلفضل موضوعیت دارد نه صلح .

اینکه موضوعیت دارد تسلیم امام بودن است. این مهم است که تسلیم امامم باشم. أشهَدُ لَکَ بالتسلیم و التصدیق شهادت میدهم عموجان که شما تصدیق کردی اباعبدلله الحسین را باور کردی . این خیلی نکته هست. خیلی از بزرگان بودند در بحران ها دچار تردید شدند. تصدیق نکردند باور نکردند . شما در قرآن ببینید حضرت موسی و خضر اینها همه در قرآن خواندید .

حضرت موسیو خضر ، حضرت موسی با آن عظمت سه جا در خضر شک کرد ؛ یعنی تصدیق نکرد اورا. کارهایی که خضر کرد حضرت موسی تردید کرد و اعتراض کرد بهش. تا خضر پشت صحنه و پشت پرده و اسرارش را گفت قبول کرد. والا تصدیق . با اینکه جبرئیل آمده بود موسی را به شاگردی خضر فرستادند. اما تو این تصرفاتی که خضر میکرد حضرت موسی دچار تردید میشد. آخرش هم جدا شد از خضر.


در بحرانها کسانی بودند که کم می آوردند دچار شک میشدند. حالا شما نگاه کنید شب عاشورا بلای سنگین دارد می آید . همه میفهمند تعداد لشکر را آنطرف همه دارند میبینند، اینطرف اصلا هیچی نیست. شاید نیم ساعت آن لشکر بتواند با تیر همه ی اینها را از بین ببرند. امام حسین هم گفته که فردا من به شهادت میرسم. بودن شما و نبودنتان هیچ تاثیری ندارد.

اینجور نیست که با بودنتان پیروزی باشد و شهادت را از من دور بکند همه اینها را گفته بود و میدانستند. شب شمر آمد امان نامه را آورد برای حضرت ابلفضل ع . چون شمر از جهت مادری با حضرت ابلفضل یک نسبتی داشتند .برای یک قبیله بودند. آمد یک امان نامه آورد. که خودت را نجات بده، تو که میدانی کشته میشوی تو که میدانی همه کشته میشوند خودت را نجات بده. ذره ای تردید نکرد ، ذره ای. گفت لعنت خدا بر خودت و امان نامه ات. من در امان باشم فرزند پیغمبر امنیت نداشته باشد؟

أشهدُ لَکَ بالتسلیم و بالتصدیق و الوفاء شهادت میدهم عموجان شما باوفا بودی ، با وفا بودن یعنی کار را پروپیمان انجام دادن. گاهی موقع ها شما مثلا به بچه تان میگویید برود یک چیزی بخرد میرود همان اولین مغازه را میبیند بسته است میگوید بسته بود. یعنی فقط از باب اینکه یک کاری کرده باشد. ولی یک موقع هست کار را پروپیمان . این مغازه نشد یک مغازه دیگر ، این نشد یکی دیگر. آخر هرجور شده آن چیزی که باباش میخواهد را میخرد و میبردو


کار را پروپیمان انجام دادن بهش میگویند وفا. وجود مقدس ابالفضل ع کار را آنچه که بهش سپرده بودند را پروپیمان انجام داد. آنچنانکه وقتی وسائل شهدای کربلا را بردند شام به یزید این چیزهایی که غنیمت گرفته بودند را،به یزید نشان دادند یزید دید بین این وسایل یک پرچم بلندی هست که عَلَم لشکر امام حسین ظاهرا همان بوده. یزید دید این پرچم هیچ جای سالم ندارد همه جایش یا ضربه خورده یا شمشیر خورده یا تیر خورده به پرچم ، سوال کرد که این پرچم دست کی بوده؟ گفتند دست عباس ابن علی بود. یزید از جایش بلند شد گفت شنیده بودیم که عباس شچاع است ولی انقدر ؟ این علم این پرچم هیچ جای سالم ندارد جز دستگیره اش . نشان میدهد که تا لحظه ی آخر در دستش بوده که لشکر شکست خورده جلوه نکند. نشان میدهد تا لحظه ی آخر تو دستش بوده.


این وجود نازنین و بزرگوار آن آخر رفت برای اینکه از امام ع اجازه ی میدان بگیرد. ولی وقتی رفت تعبیر مقاتل این هست که نگفت آقاجان به من اجازه بده نه. تعبیر این است که : لَقَد ضاقَ صدری سینه ام تنگ شده ، این تعبیر خیلی تعبیر قابل دقتی هست. ببینید هرکه دیرتر از همه آخر از همه میرفت معلوم بود که خیلی ظرفیت دارد . شهادت همه را ببیند . ابلفضل شهادت علی اکبر را باید ببیند ، شهادت قاسم را باید ببیند ، شهادت تک تک اصحاب را با آن وضعیت... این معلوم است که خیلی ظرفیت دارد. اما یک جایی شد که دیگر ابلفضل هم رفت گفت آقا من پُر شدم دیگر ، لَقَد ضاق صدری سینه ام تنگ شده دیگر.

امام حسین ع فرمود : بِنمفسی عنک جانم فدای تو عباس برو آب بیاور ، برو آب بیاور بچه ها تشنه شان است. ابلفضل : چشم. آمد تو خیمه ی مشک. این مشکها آویزان بود خشک خشکیده ، فقط زمینی که زیر این مشکها بود چون روزهای قبل آب آورده بودند یک مقدار زمین مرطوب بود دید بچه های کوچک بعضی هاشان لباسشان را زدند بالا شکم هاشان را به زمین چسباندند.

یک مقدار عطششان کم شود. ابلفضل پایین را دید ، یک جوانمرد. مشک را کشید و رفت. رفت بچه های امام حسین تا دیدند عمو رفت خوشحال شدند. تمام شد . تشنگیمان تمام شد ، عمو رفت. میدانستند ابلفضل دست به هرکاری بزند مشکل گشاست. عمو رفت تشنگیمان تمام شد. اما بچه های سیدالشهدا این عمو دیگر رفت این عمو دیگر برنمیگردد. این بزرگوار رفت همانجور که جزئیات را خودتان میدانید ؛ مشک را پر از آب کرد چند صد بلکه چند هزار نفر را گذاشته بودند رو شریعه . خب آنها سی هزار نفر بودند نانجیبها.


چهارهزار نفر را در نخلستان تو دوروبر شریعه گذاشته بودن جایی که وارد میشوی برای فرات، که آب نبرند. ابلفضل رفت خودش را رساند به آب مشک را پر کرد وقتی برمیگشت از رجزهایش میفهمیدند که دستهایش را ضربه زدند. اینها از پشت نخل می آمدند میزدند. تیر میزدند. از رجزهایش میفهمیدند که و اللهِ إن قَظعتمُ یَمینی إنّی أُحامی.. میفهمیدند که دستها اینچنین شد.


این بزرگوار به هرحال با آن مهارتی که داشت ، مشک را جلوی زین گذاشت جلوی زینو خودش خم شد روی مشک . که این مشک سالم بماند. تیرباران کردند اورا . تعبیر روایات این است که کالأنفوز من نمیدانم این شاید جسارت باشد این تعبیر که معنا بکنین. وقتی تیر زیاد بخورد . خون فواره میزد از دستها . خودش را انداخته بود که این آب را برساند. یک مرتبه یک نانجیبی تیری به چشمش زد، هنوز روی .. دیدند نمیشود ابلفضل را نگه داشت فقط یکجور میتوانند. تیر را به مشم بزنند. حالا به چه صورت بود که تیر به مشک که خورد ، فَوَقَف العبّاس . یهو وایساد. دیگر میخواهی کجا بروی؟ میخواهی کجا بروی؟ دیگر فقط دل زن و بچه امام حسین میسوزد که تو را ببینند با این وضع . آب که نیست. فوَََقََف العبّاس.
من در یک نقلی یک چیزی دیدم انقدر سوزناک بود انقدر سوزناک بود.

اطلاعات تماس

 

کمک و هدایای مالی به سایت جهت پیشرفت:

6037998157379727 (بانک ملی بنام سیدمحمدموسوی )

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

 شماره نوبت استخاره: 09102506002

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

پاسخگویی سوالات شرعی: 09102506002

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک
گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخش های مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد. ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان ،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران ,دین شناسی، جهان شناسی ،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی ،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است. اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group