جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام جلسه ششم
بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینِ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ بَاعِثِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا حَبِیبِ إِلَهِ الْعَالَمِینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصومِینَ الْمُقَرَّبِینَ الْمُنْتَجَبِینَ وَ لَا سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْأَرَضِینَ فَاللَّعْنَهُ الدَّائِمَهُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إِلَی یَوْمِ الدِّینِ آمینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ.
عرض شد که بهترین، زیباترین و کامل ترین رابطه ای که امکان پذیر است از طرف خداوند متعال و اولیاء با ما برقرار شد.از طرف عالم بالا با ما هیچ کم نگذاشته اند یعنی رابطه ی رحمت، رافت و مهربانی تا بی نهایت از طرف عالم بالا برقرار است ،از طرف ما توقع می رود که متقابلاً ما هم بتوانیم رابطه ای برقرار کنیم تا تمام کمالات و برکات در زندگی ما جاری شود.
آن چه از ما توقع می رود این است که ما هم بتوانیم رابطه ی رافت و رحمت و رابطه ی دوستی و رفاقت را که بعداً خواهم گفت که تبدیل می شود به تولّی و تبرّی.
رابطه ی دوستی و رحمت را با خداوند متعال و اولیاء برقرار کنیم.از آن طرف هست از این طرف باید کامل شود.
ببینید انسان وقتی در بندگی قدم می گذارد، در مسیر بندگی قدم قدم و پله پله و مرحله مرحله پیش می رود، آن ابتدا بندگی اش با شرک مخلوط است ایمانش شرک آلود است،خودیّت و نفسانیّت ولو در عبادتش،ولو در ارتباطی که با خدا دارد خالص نیست نفسانیّتی در آن هست به تعبیر قرآن
ومَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ
اکثریّت ایمانشان با شرک قاطی است.
شما نگاه کنید، مثلاً فرض کنید فرد نماز شب می خواند برای این که رزقش زیاد شود،نماز شب می خواند ولی برای این که رزقش زیاد شود یعنی چشم داشتش به آن رزق است.چون گفتند اگر کسی نماز شب بخواند روزی اش زیاد می شود و واقعاً هم همین گونه است.اهل بیت هم فرمودند. حالا اشکالی ندارد ولی در هر حال این نگاهش به همان رزق است.
یا مثلاً فرض کنید صله رحم می کند برای این که عمرش طولانی شود،چون صله رحم عمر را طولانی می کند،یا زیارت می رود چون حاجات زیادی دارد یا مشکلات زیادی دارد.این از آن جهت که مشکلاتش حل شود خیلی از اوقات که ما زیارت می رویم به خاطر حاجاتمان هست،البته خوب یک عدّه ای هم هستند که نه واقعاً مشتاق هستند و دلشان تنگ است منتها این افراد خیلی زیاد نیستند.بیشتر برای حاجت خواستن است.باز هم می گویم عیبی ندارد.خودشان فرمودند: بیایید،پیش غریبه که نمی رود آدم،پیش ولی خدا پیش باب الله می رود.خودشان گفتند: نمک طعام خود را هم از ما بخواهید، بند کفشتان را هم از ما بخواهید.
آدم می رود بلکه، مولوی می گوید:
بهر نان شخصی سوی نانوا دوید
داد جان چون حسن نانوا را بدید
رفته بود نان بخرد،عاشق خود نانوا شد،بلکه به این بهانه ها آدم در خانه ایشان برود و در تور خودشان بیافتد،عاشق خودشان شود.
بهر نان شخصی سوی نانوا دوید
داد جان چون حسن نانوا را بدید
رفت موسي کآتش آرد او بدست
آتشي ديد او که از آتش برست
موسی هوا سرد بود، و راهش را گم کرده بود با خانواده اش از دور یک نوری دید خیال کرد که آتش هست به خانواده اش گفت: من می روم یک مقدار آتش بیاورم که هم گرم شویم و هم راه را را پیدا کنیم.این در قرآن هست.
رفت موسي کآتش آرد او بدست
آتشي ديد او که از آتش برست
برای آتش رفته بود
آتشي ديد او که از آتش برست
نبوّت بود که شامل حالش شد آن جا و به مقاماتی رسید.
گاهی آدم به یک بهانه ای مادی می رود ولی چیزهای بزرگ گیرش می آید.بنابر این عیبی ندارد که آدم برای زیارت که می رود برای حاجات خود برود، حتی کوله بار حاجات دیگران را هم با خودش بکشد ببرد.چون معمولاً آدم وقتی می خواهد برود زیارت به آدم می گویند: التماس دعا داریم،ما هم خیلی حاجت داریم آن جا رفتید یادتان نرود برای همین آدم وقتی می رود آن جا آدم می خواهد از گریه منفجر شود.چون کلی درد دل با امام رضا دارد یا مثلاً با امام حسین علیه السلام دارد.
خدا رحمت کند حاج آقا دولابی را ایشان می گفت: امام رضا حق دارد گله کند که چرا فقط گریه های خود را پیش من می آورید،خنده های خودتان را هم بیاورید.آن موقع که خوش هستید خنده های خود را بیاورید من می خواهم خنده های شما رو هم ببینم.
این یک مرتبه ای از رابطه با خدا هست که معمولاً خیلی از ماها رابطه مان با خدا و اولیاء خدا این شکلی است،خیلی خودمانی بگویم یعنی هم خدا را می خواهیم هم خرما را،هم دنبال کار خودمان هستیم در ارتباط با خدا دنبال کار خودمان هستیم و هم خدا را دوست داریم،حالا انصافاً دیگر این گونه نیست که خدا را دوست نداشته باشیم یا اولیاءخدا را دوست نداشته باشیم. چلّه زیارت عاشورا می گیرد برای حاجت خود،البته من روایتی ندیدم که چهل روز زیارت عاشورا برای حاجات باشد.
مرحوم محدّث نوری که آدم خبره بود در حدیث.بسیار آدم بزرگواری بود که تخصصش حدیث بود البته استاد محدّث قمی صاحب مفتایح ایشان در بعضی از کتاب هایش این را گفته که مجرّب هست چلّه ی زیارت عاشورا برای حاجات.این هم که بعضی از ماها گاهی می گویند: زیارت عاشورا هر روز خواندن آن باعث می شود که آدم بلا در زندگی اش بیاید و این ها حرف مفت است.اصلاً این چیزها را گوش ندهید.
بعضی ها این گونه می گویند که اگر کسی هر روز زیارت عاشورا بخواند دچار بلا می شود.کجاست این حرف که می زنند؟
امام باقر علیه السلام وقتی ثواب زیارت عاشورا را بیان می کند اگر خواستید سندش را ببینید بعد از زیارت عاشورا در دعای علقمه که ذکر شده است آن جا سند نقل شده که امام باقر علیه السلام به علقمه فرمود:
اگر زیارت عاشورا را بخوانید کُنتُ اسْتُشْهِدَ مَعَ الْحُسَيْنِ (ع).
مثل آن کسی است که با اباعبدالله شهید شده است در همان جریان و در همان جبهه است.
بعد امام باقر فرمود: و اگر می توانی هر روز عمرت را بخوان.
خوب وقتی امام معصوم این گونه گفته آن وقت ما بیاییم بگوییم نه اگر بخوانیم دچار بلا می شویم؟این چه حرفی است.
آدم چلّه ی زیارت عاشورا می خواند برای حاجات خود،چهل هفته می رود جمکران برای حاجت خود یا می رود مسجد سهله برای حاجت خود مثلاً ماشین می خواهد ، خانه می خواهد،ازدواجش می خواهد درست شود.ببینید برای این حاجات است که آدم می رود.
خیلی از کسانی که خدمت حضرت ولی عصر علیه السلام رسیدند اگر کتاب ها را ببینید تشرّفاتی که خیلی ها خدمت آقا رسیدند یا به هر حال کسانی که خدمت اوتاد و ابدال که یاران حضرت بودند رسیدند شما می بینید که از همین حاجات داشتند،همین حاجات را داشتند که مضطرّ شدند، مریض شدند.خدمت حضرت رسیده یا خدمت یاران رسیده که شفاءپیدا کرد.پر ایت در قضایای تشرّفات در کتاب ها اگر شنیده باشید و یا خوانده باشید.
البته امام زمان علیه السلام هم می آید حالا یا خود ایشان یا یارانشان دست به سر او می کشند و کارشان را هم راه می اندازند.ولی مقصود آن که ببینید برای این جور چیزها آدم ارتباط با آن ها پیدا می کند که چلّه می گیرد،ختم می گیرد و فلان.
من این را بعضی از جاها گفتم یکی از بزرگان ما که الان هستند سنی از ایشان گذشته است آدم بسیار بزرگوار و با عظمتی هستند.ایشان می فرمودند: من در جوانی در مدرسه ی فیضیّه ی قم حجره داشتم و مثلاً چیزی حدود شصت سال پیش الان حدود هشتاد سالشان هست.
می گفت: من حجره داشتم و حالات خیلی خوشی با حضرت ولی عصر داشتم ،خیلی ارتباطم ارتباط خوبی بود یک مرتله از جهت مالی و مادی وضعم خیلی خراب شد طوری که مایحتاج اولیه زندگی ام را نداشتم به زور تامین می شد.یک مرتبه در حجره نشسته بودم شروع کردم برای امام زمان یک لیست نوشتن برای مایحتاج خودم که چقدر روغن می خواهم،چقدر برنج می خواهم،چقدر قند می خواهم،چند کیلو گوشت می خواهم،نخود و لوبیا،چای و...
شروع کردم به لیست گرفتن برای حضرت ولی عصر.می گوید: هنوز آن قلم آخرش یا آخرای لیست بود دیدم در می زنند رفتم در حجره را باز کردم دیدم یک آقایی یک کیسه ی بزرگی را گذاشت روی سکوی حجره البته عبایش را روی سرش کشیده بود خوب پیدا نبود.می گفت: گذاشت جلوی حجره گفت: همان چیزهایی که می خواستی.
اما امام زمان را فقط برای ابن چیزها نخواهیم.برای چهار کیلو برنج و روغن و گوشت و این جور چیز ها نخواهیم.
می گوید: من دقت کردم که ببینم کیست دیدم مرحوم حاج آقا فخر است.مرحوم حاج آقا فخر تهرانی که از اولیاء خدا بود و ما گه گاهی اسم ایشان را می آوریم دیدم ایشان است که این حواله را از طرف امام زمان آورده و درس را هم به من داد هم حواله را آورد و هم این درس را به من داد که امام زمان را برای این چیزها نخواهید.
تو که از دوست چشمت به احسان اوست
تو دربند خویشی نه دربند دوست
ولی در عین حال این یک نوع رابطه ای است هر چند درجه اش پایین است ولی هست.
همّت بعضی در همین حد است واقعی اش از اهل بیت خودشان را نمی خواهند از اهل بیت آن چیزهایی که حاجاتشان هست می خواهند.
کم هستند البته که کسی بخواهد بدود خدمت امام رضا علیه السلام بگوید که آقا من آمده ام فقط برای خودت و خودت را می خواهم.
یک رِندی رفته بود زیارت امام رضا علیه السلام اولین بارش بود.حکم مکه را در مشهد پیاده کرد.حالا در مکه می گویند که اگر کسی زیارت اولش باشد چشمش به کعبه بیافتد سه حاجتش برآورده می شود معمولاً هم به تجربه این گونه شده است که برآورده شده است.
این هم رفته بود مشهد حُکم مکه را آن جا پیاده کرد گفت: آقا می گویند اگر کسی بباید مشهد سه حاجتش برآورده است.منم اولین زیارتم است حاجت اولم این است که امام رضا خودت را می خواهم،حاجت دوم هم این است که خودت را می خواهم،حاجت سوم هم این است که خودت را می خواهم. در هر حال این رابطه یک نوع رابطه است.
یک کسی خدمت پیغمبر رسیده بود گفت: یا رسول الله مرا می شناسید؟پیغمبر فرمود: کجا دیدم شما را؟ کجا بودم با شما؟
او گفت:آقا آن ابتدایی که شما دعوت می کردید به اسلام و مردم شما را قبول نمی کردند و مشرکین با شما مقابله می کردند شما یک سفر به طائف آمدید من از شما پذیرایی کردم در طائف.
پیغمبر خیلی او را تحویل گرفت و بعد به او گفت که یک چیزی از ما بخواه.
او یک فکری کرد و گفت: یا رسول الله اگر دویست تا گوسفند باشد و یک چوپان چه می شود!
پیغمبر یک سری تکان داد و تهیّه کرد برای او دویست گوسفند و یک چوپان.بعد پیغمبر فرمود: چرا این آدم این قدر کم از ما خواست؟چرا ما به او گفتیم که یک چیزی از ما بخواه چرا در همین حدّ از ما خواست؟چرا فقط دویست تا گوسفند و یک چوپان خواست؟
بعد خود حضرت فرمود: چرا همّت او همّت آن پیرزن بنی اسرائیل نبود.حضرت خودشان داستان را گفتند.فرمود:
در زمان حضرت موسی به حضرت موسی وحی شد که یا موسی !از مصر برو به فلسطین سرزمین مقدس و با خودت جنازه ی بوسف را هم ببر، حضرت موسی فرمود: خدایا من نمی دانم ایشان کجا دفن است.به ایشان گفتند که یک پیرزنی هست سن خیلی بالایی دارد او می داند از او بپرس.البته خود خدا هم می تواتست مستقیم بگوید که کجا دفن است ولی یک درسی داشت که حضرت موسی برود دنبالش و از آن پیرزن بپرسد.
حضرت موسی طبق آدرس آن پیرزن را گیر آورد و گفت: شما می دانید که برادرم یوسف کجا دفن است؟آن پیرزن گفت: بله من می دانم ولی مفتی نمی گویم شرط دارد.حضرت موسی ابتدا یک تامّلی کرد(خوب یک شرط شاید او هرچیزی دلش بخواهد،نمی شود خیلی آزادش گذاشت)
خدا خطاب کرد یا موسی! ما می خواهیم بدهیم تو که نمی خواهی بدهی قبول کن.حضرت موسی گفت: خوب شرط شما چیست؟آن پیرزن گفت: به آن شرط که من دربهشت بین من و شما فاصله نباشد به این سرط می گویم جنازه یوسف کجاست.که آن وقت حضرت موسی علیه اسلام فهمید که این خیلی همّتش بلند است.این درس را خدا خواست که برود و ببینداین پیرزن دارای چه همّت بلندی هست.
پیغمبر فرمود: چرا این مرد وقتی به او گفتم که یک چیزی از ما بخواه چرا فقط گفت: دویست گوسفند و دویست چوپان؟خوب می گفت: یا رسول الله من می خواهم در بهشت با خودتان باشم.اصلاً از شما جدا نشوم.پیغمبر که رد نمی کردند.نه در کلام پیغمبر برای این چیزها نیست.
چقدر آدم همّتش کم است.آن چیزی که دین می خواهد و آن چیزی که به دین دار ها یاد می دهد این است که همّت خود را بلند کنند.
اولاً در دعا کردن این در توصیه های اهل بیت هست که در دعا کردن اول فقط خودتان را نبینید،تو که می خواهی دعا کنی خدایا مریض مرا شفاء بده خوب دعا کن خدایا همه ی مریض ها را شفا بده.مگر این گونه است که اگر این گونه دعا کنی خدا مریض تو را گم می کند؟نعوذبالله این گونه است؟این جوری نیست.به ما یاد دادند که اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ اللَّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیَانٍ اقْضِ دَیْنَ کُلِّ مَدِینٍ.
خدایا دین و بدهی هر بدهکار را بده.چرا فقط برای خودت می خواهی؟خدا که می تواند اتفافاً اگر خداوند ببیند تو این قدر وسعت نظر داری می گوید: تو که بنده ی من هستی این قدر نظرت وسیع هست من که خدا هستم وسیع تر هستم بیشتر خدا این را دوست دارد.اهل بیت هم همیشه به شاگردان خود یاد دادند وقتی جاهایی می روید برای زیارت می خواهید دعا کنید برای دیگران دعا کنید.
ابراهیم ابن هاشم که از بزرگان علماء شیعه هست جدّ مرحوم کلینی هست صاحب کتاب کافی.
ایشان می گوید: من در عرفات بودم روز عرفه دیدم که عبدالله ابن جُندب از یاران امام کاظم علیه السلام دارد دعا می کند و مثل باران گریه می کند وقتی دعایش تمام شد صبر کردم و حالش را نگرفتم نرفتم جلو گذاشتم در حال خودش باشد وقتی دعایش تمام شد بعد رفتم به او گفتم عبدالله امروز چه روزی هست؟چگونه دعا کنیم؟
او گفت: مولای من امام کاظم علیه السلام به ما یاد داد که وقتی می خواهیم دعا کنیم برای دیگران دعا کنیم من یک ساعت این جا و دعا می کردم یک دعا برای خودم نکردم همه اش برای دیگران بود.
آن وقت امام کاظم به ما فرمود: اگر کسی برای برادر مومنش دعا کند خدا به او می گوید:وَ لَكَ مِائَةُ أَلْفِ ضِعْفِ مِثْلِهِ.صدهزار برابرش را به تو می دهم.تو که برای دیگران دعا کردی همانی که برای دیگران خواستی عاقبت به خیری،خدا سالم نگه شان دار، برکات زندگی شان را زیاد کن.
خدا می گوید: وَ لَكَ مِائَةُ أَلْفِ ضِعْفِ مِثْلِهِ
صدهزار برابرش برای تو.
بعد این عبدالله جُندب گفت: ابراهیم این را امام کاظم به من یاد داد و من نخواستم در یک چنین موقعیتی در عرفات و در روز عرفه صدهزار قطعی را با یک دانه ای که معلوم نیست مستجاب شود.چون اگر برای خودم بخواهم شاید مصلحت نباشد خدا به من بدهد،آن صدهزار را نتواستم با این یک دانه عوض کنم خوب من اگر برای خودم بخواهم یکی هست آن هم شاید خدا مصلحت نداند که الان بهت دهد و عوضش چیز دیگر بدهد ولی من وقتی برای دیگران بخواهم این را امام تضمین کرد که صدهزار برابرش به خودت داده می شود.این را امام معصوم گفت.
بنابراین این وسعت نظر را به ما دادند که دیگران را نگاه کنیم.
آیت الله حسن زاده آملی ایشان می گفت: من یک کتابی نوشته بودم رفتم خدمت علامه طباطبایی و به ایشان گفتم حاج آقا می خواهم این کتاب را چاپ کنم اگر می شود شما یک نگاهی به آن کن که اگر یک اشتباهی بود رفع شود و خیالم راحت شود و بعد بدهم چاپ کنند.
علّامه طباطبایی فرمودند: مانعی ندارد من یک مرور می کنم.دو سه روز بعد رفتم خدمت ایشان.گفت: من این کتابت را خواندم فقط یک اشکال داشت. گفتم چه؟گفت: در مقدمه اش که وقتی شما دعا کردی فقط برای خودت دعا کردی که خدایا مثلاً من را عاقبت به خیر کن.فقط برای خودت دعا کردی چرا رحمت خدا را محدود کردی؟چرا فقط برای خودت دعا کردی؟دعا که می کردی برای همه دعا می کردی.
اولاً این وسعت و دید وسیع را به ما دادند که فقط خود را نبین این کانال ها و این جوی هایی که آب را می برد و می رساند مثلاً فرض کنید از سر چشمه ها می برد می رساند به درختان و جاهای دیگر این جوی که واسطه ی فیض هست اول از همه خودش پاک می شود،اول از همه خودش لای روبی می شود.آن کسی که واسطه شود برای دیگران از خدا فیضی را برای دیگران بخواهد به خودش اول چیزی می رسد.و ثانیاً هم گفتند که اگر برای خودتان هم می خواهید اشکالی هم ندارد حالا که برای خودتان هم می خواهید کم نخواهید از خدا کم نخواهید.از این جهت همّت خود را بالا ببرید.
شما در دعای سحر می بینید
اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ بَهائِكَ بِأَبْهاهُ وَكُلُّ بَهائِكَ بَهِيٌّ، اللّٰهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهائِكَ كُلِّهِ
اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ عِلْمِكَ بِأَنْفَذِهِ وَكُلُّ عِلْمِكَ نافِذٌ، اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِعِلْمِكَ كُلِّهِ
همین گونه دانه دانه، خدایا علمت را می خواهم،جمالت را می خواهم،جلالت را می خواهم،قدرتت را می خواهم، رحمتت را می خواهم.به قول حاج آقا شیخ عباس تهرانی می گفت: در این دعای سحر امام باقر به ما یاد می دهد که به خدا بگوییم که خدایا من همه ی صفاتت را می خواهم،می خواهم مثل خودت شوم.صفات خدا نه این خود خدا شوم کمالاتت را به بنده ات به اندازه ی ظرفیت بدهی.این همّت یک مومن است که از خدا چه چیزهایی را آدم می خواهد.
بنابر این وقتی آدم می خواهد و برای خودش هم می خواهد کم نخواهد، نشان دهنده ی این است که خدا را کریم تر و بزرگ تر می بیند آدم.از خدا که کم نمی آید بدهد.
امام سجاد علیه السلام برای مناسک حج در مکه بود یک کسی آمد گفت: آقا هشام ابن عبدالملک (یک اموی زمان امام سجاد)هم الان آمده در مسجدالحرام است یک باغ شما را که در مدینه عُمّال خلیفه غصب کردن به هشام که خلیفه هست بگویید، یعنی بروید تظلّم کنید به هشام بگویید.
امام سجاد فرمود: من این جا در کنار خانه ی خدا از خود خدا نمی خواهم برای دنیا آن وقت بروم از هشام بخواهم برای دنیا؟این جا جای همچین چیزهایی است؟ولی آدم یواش یواش رشد پیدا می کند، کم کم در بندگی اش وقتی در خانه ی خدا بندگی کند کم کم رشد پیدا می کند یواش یواش دیگر عباداتش فقط بدی دنیا نمی دهد،فقط برای این نیست که به حاجتی برسد می رود بالا.
یک استاد بزرگواری بود خدا رحمت کند علی صفایی را خیلی آدم بزرگواری بود.ایشان یک جمله ای می گفت: بعضی ها عباداتشان هم بوی دنیا می دهد و بعضی ها دنیایشان هم بوی خدا می دهد.
فرض کنید یک کسی که دارد نماز می خواند و دنبال حاجتش هست او دنبال خدا نیست دنبال حاجتش هست.عباداتشان هم بوی دنیا می دهد.
اما بعضی ها کارهای دنیایشان هم بوی خدا می دهد در معامله و بازار هست اما همه اش یاد خدا هست.
رجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ
بعض ها هستند مشغول کار دنیایی هستند ولی در دنیا نیستند جای دیگر هستند بعد ایشان می فرمودند: ببینید کسی که در تعقیب دنیا باشد عباداتش بوی دنیا می دهد.
این مثال را توجه کنید یک بچه وقتی هنوز بچه هست تعلّقات و علاقه هایش هم بچگانه است.تعلّقش اسباب بازی هست اگر به او بدهند ذوق می کند و اگر از او بگیرند گریه و زاری می کند و تا بچه هست تعلّقش در همین حد است نمی شود با او جنگید وقتی از بچگی دربیاید دیگر تعلّقاتش عوض می شود،علاقه هایش چیزهای دیگر می شود دیگر به آن اسباب بازی دل نبسته.بعد ایشان می گفت: آدمی که در حد دنیا هست تعلّقاتش هم همان در دنیا است مگر ابن که از دنیا بزرگتر شود تا تعلّقاتش چیزهای دیگر شود.
آدم اگر در بندگی اش صادقانه استقامت کند و ادامه دهد آن وقت کم کم سطح خواسته ها و سطح حاجاتش از حاجات دنیا می آید بالاتر آن وقت اعمال را انجام می دهد برای آخرت نگاهش به آخرت است کارها را انجام می دهد برای این که برود به بهشت و به جهنّم نرود.اما اکثر ما این گونه هستیم اگر بهشت و جهنّمی در کار نبود بقول آن مثل علی می ماند و حوضش.ماها معمولاً برای این است شاید هم آدم می ترسد اگر آدم عمل را انجام ندهد مبادا یک جهنّمی در کار باشد و آن جا آدم برود یا به شوق بهشت این مرتبه ی بالاتری هست و واقعاً هم ارزشمند است.
چقدر قشنگ است آن کسی در این دنیا زندگی می کند که نگاهش به آن طرف هم باشد که آخرتی هم هست.اگر این نگاه باسد دستش به خطا می رود؟اگر این نگاه باشد دستش به این دزدی های میلیاردی می رود؟این آخرت را قبول ندارد که صاف دستش را می زند به آتش و الّا کسی که چشمش به عالم آخرت باشد که حقّ دیگران را ضایع کردن چه برسد به بیت المال که حقّ همه ی مردم هست.
خدا رحمت کند یک رفیق بسیار بزرگوار یک جمله ای داشت من این جمله را خیلی جاها گفتم و واقعاً جمله ی قشنگی هست آن هایی که می خواهند بروند در مسیر بندگی این جمله به دردشان میخورد.
ایشان می گفت: فلانی حرفی بزن یا کاری کن که حجّت پیش خدا داشته باشی،خدا وقتی کشیدت پای میز محاکمه اگر به تو گفت: چرا این کار را کردی؟
بتوانی یک دلیل خدا پسند و حجّت بتوانی به او بگویی که خدایا این کار را کردم به خاطر این که در قرآن فرموده بود که این کار را بکن این حجّت است و خدا قبول می کند.این کار را که کردم به خاطر این بود اهل بیت فرمودند که این کا را بکن خدا قبول می کند.این کار را کردم چون مرجع تقلیدم این گونه گفته بود(مرجع تقلید حجّت است برای آدم) خدا قبول می کند.چون رهبرم گفته بود خدا قبول می کند و حجّت است.
اما اگر یک کاری را انجام دهد و خدا بپرسد فلانی برای چه آن کار را کردی؟بگوید: دلم خواست،میلم کشید ،خدایا به هر حال جوّ این گونه بود و ما هم این گونه شدیم، این ها را خدا می پسندد؟این ها حجّت است؟
می گفت: حرفی بزن و یا عملی انجام بده که پیش خدا حجّت داشته باشی.
این جمله ی ساده که همه ی ما بلد هستیم اما این جمله ی ساده یادتان باشد سر دوراهی های زندگی خیلی به درد آدم می خورد گاهی سر دوراهی قرار می گیرید که این کار رو کنم یا آن کار؟آن وقت ببین که کدام یک از این ها حجّت پیش خدا داری؟کدام یک پیش خدا یک جواب خدا پسند داشته باشی؟
خیلی این جور آدم ها قشنگ می شوند که در کارهای دنیا یک چشمشان به آخرت باشد.
بعضی ها بیخودی کلاس می گذراند نمی دانم این ها را دیدید یا نه؟من نمی دانم از باب نفهمی است؟از باب شبهه فراکنی است؟
می گویند:نباید به خاطر طمع به بهشت عبادات را انجام دهد و یا برای ترس از جهنم این عبادات فایده ندارد که،به طمع بهشت این عبادت عبادت تاجرانه است.یا برای ترس از جهنّم این عبادت از باب ترس است.عبادت خالص نیست،بعضی ها این گونه می گویند این حرف خیلی حرف بی خودی هست.بله اگر امیرالمومنین این حرف را بزند.
می گوید: خدایا من تو را عبادت می کنم نه به خاطر طمع به بهشت و با ترس از جهنم.ایشان چون همه ی کلاس ها را رفتند بله اما چه ربطی به ما دارد؟ما خیلی هنر کنیم ترس از جهنّم خیلی هنر است.اگر کسی ترس از جهنّم داشته باشد باید دستش را بوسید این خیلی آقا است.
سلمان در بازار داشت می رفت از دم بازار و از دم کوره بود حالا کوره ی مسگری بود و یا کوره ی دیگر به هر حال یک کوره ای بود.سلمان دید که در مدائن محل حکمرانی خودش دید جوانی جلوی کوره هست چند لحظه دید افتاد،مردم دورش جمه شدند و گفتند: این غشی است دورش جمع شدند که آب بیاورند و به صورتش بزنند یا چیزی این چشمش را باز کرد و گفت:من غشی نیستم من این کوره را دیدم یاد آن آیه ای که قرآن در رابطه با جهنم است افتادم
و لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيدٍ
شروع کرد آیه را خواندن از حال رفت.سلمان دید که این خیلی آدم خوبی است و با او رفیق شد.
ترس از جهنم مگر چیز کمی است؟ما بیخودی کلاس می گذاریم برای خدا اگر کسی بتوتند ترس از جهنم داشته باشد باید کلاهش را بی اندازد آسمان.خیلی خوب است.
اگر کسی طمع به بهشت داشته باشد، ماها خیال می کنیم که بهشت یک باغی است در آن سیب و گلابی می خورند،بهشت یک جایی هست که محلّ پذیرایی خدا است یعنی خدا پذیرایی می کند شما آن گلابی که می خورید فقط گلابی نیست دست خدا را می بینید آن جلوه ی خدا را می بینید.مهم آن پذیرایی است که لذّت دارد.برای همین است که بهشتی ها هیچ وقت از بهشت سیر نمی شوند.
خیلی ها ممکن است سوال برایشان به وجود بیاید که حاج آقا آدم صد سال دویست سال همه اش کباب بخورد و یا برود در باغ های بهشت بگردد بالاخره هر چقدر هم آدم غذای خوب بخورد آدم زده می شود این به خاطر دید ضعیف است که خیال می کند بهشت یک باغ مثل یکی از باغ های شمال است،بهشت این نیست.در قرآن دارد که که بهشتی ها خسته نمی شوند و دوست ندارند متحوّل شود و جای دیگر بروند خسته نمی شوند چرا؟
چون بهشت اگر سیب و و گلابی و غذاهای درجه یک بود آدم خسته می شد ولی همه چیز بهشت حتّی ریگ هایش و حتی آبی که در نهرها جاری است در همه چیز بهشت دست خدا هست یعنی می بیند آدم و می فهمد.این جا هم آدم هم هست منتها ما نمی بینیم این جا پشت پرده ها است آن هایی که چشم دارند می بینند.اما در بهشت بهشتی ها همه شان می بینند آن وقت خسته نمی شوند وقتی خدا از آدم پذیرایی می کند ما هنوز لذّتش را نچشیدیم و الّا آدم می بیند که لذّت گلابی کجا و لذّت دست خدا که دارد پذیرایی می کند کجا.
حالا از شما سوال می کنم اگر فرض کنید خدمت امام زمان علیه السلام برسید امام زمان علیه السلام یک چفیه به شما بدهد این جا شما آن چفیه را با چنگ و دندان نگه می دارید،چفیه که یک دستمال بیشتر نیست که خیلی قیمتی ندارد اما مهم آن دستی است که آن را داد،مهم آن هدیه است آن باعث می شود که این لذّت داشته باسد.اصلاً آدم این چفیه را نگاهش می کند لذّت می برد.بهشت این است فقط سیب و گلابی و حور نیست پذیرایی خدا است.جلوه ی خدا در همه چیز هست.
خوب حالا اگر کسی چشمش به بهشت باشد و به خاطر طمع به بهشت عبادات را انجام دهد و یا به خاطر ترس از جهنم این کم چیزی است؟
خود امیرالمومنین و ائمّه اختلاف حال داشتند آن چیزی که امیرالمومنین فرمود: خدایا
ما عَبَدْتُكَ خَوْفا مِنْ نارِكَ وَ لا طَمَعا فی جَنَّتِكَ
خدایا تو را عبادت می کنم نه به خاطر ترس از جتنم و یا طمع به بهشت بل وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک
این در حالتی است ولی امیرالمومنین و اهل بیت اختلاف حالات داشتند گاهی موقع ها در اوج هستند و گاهی مواقع نسبت به خودشان که در اوج هستند تنزّل دارند نه این که بشوند مثل ما نه اما نسبت به اوج خود تنزّل پیدا می کنند مثلاً شما شب های قدر که ائمّه مهمان خاص خدا هستند در اوج هستند ولی در وقت های دیگر خیر.
حالا خود امیرالمومنین که این حرف را زدند در جای دیگر حضرت وارد باغ خودشان شد وارد چاه که شد و چند روز این را کنده بود پایین رسید به آب به هر حال کسانی که مقنّی هستند می گویند: باید خیلی سریع بیاید بیرون و الّا آب بالا می زند و خفه اش می کند،حضرت به محض این که دید اگر یک کلنگ دیگر بزند آمده آرام زد و سریع آمد بالا سر و صورتش گِلی بود این آب مثل گردن شتر زد بالا حضرت به آن کارگرش که در باغ بود گفت:یک چیزی بیاور می خواهم این را بنویسم و وقف کنم تا ابن که خدا رغبه ی علی را از آتش جهنّم خلاص کند.ببینید از آتش جهنّم خلاص کند.
خود اهل بیت هم این گونه بودند شما در دعای ابوحمزه ببینید پر از ترس جهنّم است داخلش،چیز کمی نیست خیلی این مقام مقام بالایی است درود خدا بر کسی که این را دارد خوش به حال کسی ترس دارد از جهنّم.
من چند سال قبل در یک مجلسی بودم در تهران وقتی آمدم یک جوانی آمد گفت: حاج آقا من در مورد آخرت و بهشت و جهنم و امثال این ها شک دارم حقیقتش این است که بینی و بین الله پنجاه پنجاه هستم،گفتم یعنی شما پنجاه درصد احتمال می دهید خبری است؟گفت: بله حاج آقا من شک دارم گفتم دمتان گرم خیلی خوب است شما ده درصد احتمال دهید که آن طرف خبری است تکان می خورد آدم فقط ده درصد پنجاه درصد که خیلی شما مقام دارید.آدم ده درصد احتمال دهد که یک جهنّمی هست ولی اگر باشد آن وقت دیگر مثل یک آتش و امثال آن نیست.
در روایات دارد هفتاد بار این روایت دارد حالا از امام صادق علیه اسلام و یا سایر معصومین ولی روایت هست که هفتاد بار آتش جهنّم را شستند،شستن که می دانید آتش را نمی شورند تنزّل هست تنزّل پیدا کرد مثل نور خورشید که تنزّلش می شود نور ماه.حالا شما در شب یک آینه بگیرید جلوی ماه این نور می دهد این تنزّل است اما ببینید دو سه مرتبه تنزّل پیدا کرد چقدر ضعیف شد.حالا در روایات دارد آتش جهنّم هفتاد بار شستن یعنی تنزّل پیدا کرد شده آتش دنیا آن هم فکر نکنید که یک کبریت نه شما یک کوره را در نظر بگیرید یعنی سنگین آتش را در نظر بگیرید.
لذا دارد که اگر جهنمی ها را در آن آتش هستند بیاورند در آتش دنیا خوابشان می برد،می گویند این جا چقدر خنک است.خوب یک چنین چیزی.
اگر پنجاه پنجاه هستید که آفرین به شما،اگر آدم ده درصد احتمال دهی خبری هست که عالی است.
مرحوم شیخ مرتضی زاهد جدّ آیت الله جاویدان که الان هستند.ایشان از آدم های خدا ترس بود، از آدم هایی بود که باور داشت آخرت را.من چیزی را در پرانتز بگویم که ان شاءالله مفید باشد .ایشان وقتی از دنیا رفت حاج آقا فخر با ایشان خیلی مانوس بودیعنی شاگردشان بود.
حاج آقا فخر می گفتند: وقتی که آقای شیخ مرتضی زاهد از دنیا رفت در یک اتاق چون شب بود و نمی شد تشیع و دفن کرد در یک اتاق قراد بود چراغ روشن باشد تا صبح کسی بالای سرشان قرآن بخواند تا صبح مومنین جمع شوند و تشیع کنند و دفن کنند.حاج آقا فخر می گفتند من بالای سرشان بودم و شروع کردم قرآن خواندن.هیچ کس دیگری نبود
گفت: وقتی قرآن می خواندم وقتی به آیات عذاب که می رسیدم می دیدم خود را جمع می کند از ترس اول اعتنا نکردم باز ادامه دادم یک جای دیگر آیات عذاب دیدم باز خود را جمع می کند گفتم خیالاتی شدم ایشان که از دنیا رفتند باز جاهای دیگر آیات عذاب را می خواندم می دیدم که این گونه است فهمیدم که نه خیالاتی نشدم به قدری این روح به قدری خدا ترس بود که در جسمش هم اثر گذاشت با این که این جسم است و روح ازش جدا شد.
بعضی از جسم های پاک این گونه است.
نمی دانم بزرگتر های مجلس شاید این را شنیده باشند وقتی آیت الله بروجردی را وقتی داستند دفن می کردند آقا شیخ مجتبی عراقی که من خیلی خدمت ایشان رسیدم به هر حال در همین سال های اخیر در قم بودند.آقای شیخ مجتبی عراقی ایشان می گفت: به من گفتند تلقین آقای بروجردی را بخوانید گفت: من وارد قبر شدم یک حاج احمدی هم بود که خادم آقای بروجردی بود خیلی آدم متدیّنی بود او هم با من همراه شد.
می گفت: من شروع کردم تلقین کردن شانه های آقای بروجردی را گرفتم شروع کردم تلقین کردن که دیدم خودشان دارند تکرار می کنند آن چیزهایی که من دارم می گویم تکرار می کنند.می گفت: من کاملاً می شنیدم می گفت: اول باورم نمی شد باز دومرتبه دیدم باز دادند تکرار می کنند به این حاج احمد خادم ایشان گفتم حاج احمد شما می شنوید؟گفتند: بله من هم می شنوم آن قدر روح پاک است که گاهی مواقع این جسم هم یک حالات خاصی پیدا می کند.
این که بعضی مواقع از جسم معصوم یک چیزی می شنوید با خودمان به این سادگی مقایسه نکنیم نمی خواهم بگویم انسان نبودند نه بشر بودند جسم داشتند، جسم قد می کشید ولی جسم پاک ی خصوصیّاتی دارد که با دبگران فرق دارد در قبر نمی پوسد ولو بعد از هزار سال یعنی بک چیزهایی از آن فرق دارد احکامی دارد که با دیگران فرق می کند.
این حاج آقا فخر می گوید: وقتی دیدم که دارم می ترسم آن شب وقتی به آیات عذاب که می رسیدم دیگر نمی خواندم دیگر می رفتم آیات دیگر را می خواندم.آقای شیخ مرتضی زاهد چنین آدمی بود،خدا ترس بود و آخرت را باور داشت.
نقل می کنند ایشان بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجدشان یکی دوتا روایت شرعی می گفت و موعظه می کرد یک مرابه یک مسئله شرعی را گفت و اشتباه گفت یعنی وقتی رفت خانه و رساله را باز کرد دید اشتباه گفت همان شب راه افتاد یکی یکی در خانه ی کسانی که پشت سر ایشان نماز خواندند و به ایشان گفتند: که آقا من آن مسئله ای که سر شب گفتم اشتباه گفتم درستش این است خانه ی بعدی،خانه ی بعدی و ...و همه اش اشتباهش را تصحیح می کرد
یکی از این خانه ها که رسید می گفت: حاج آقا چه عجله ای بود نصف شب بلند شدید و آمدید یک مسئله دا بگویید فردا بگویید می گفت: عزیزم تو شاید تا فردا عجله نداشته باشی حضرت عزراییل شاسد عجره داشته باشد همین امشب جان مرا بگیرد و به فردا نرسد چرا خودم را تا فردا مدیون کنم؟این جور آدم ها ظلم نمی کنند این جور آدم ها اگر یک جایی از دستشان در رفت سریع جبران می کنند نمی گذراند به آخرت برسد.
این مرتبه دوم یعنی نوع دوم ارتباط می توانیم که با خدا و اولیاء خدا پیدا کنیم
نوع اول عرض کردم آن ابتدا راه و برای افراد مبتدی است که آدم در عبادات دنبال حاجات خود است، دنبال دنیا هست.
بالاتر که می رود در بندگی در عبادات چشمش به بهشت است و برای این که به جهنّم نرود این ارتباط خیلی با ارزش است. اگر در بندگی استقامت کند و ادامه دهد دیگر این خلوص پیدا می کند یواش یواش شرک می رود کنار آن وقت عبادت که انجام می دهد فقط برای خدا هست.
جمکران اگر احیاناً می رود به عشق خود امام زمان است یک نماز دو رکعتی که در جمکران می خواند فقط برای خدا هست اصلاً می گوید: اگر چیزی به من دادند و اگر ندادند ندادند من آمده ام بخوانم همین که یک لبخند امام زمان برای من بس است.ببینید خودش دنبال چیزی نیست خودش خوشش بیاید،همین که او خوشحال شود برای من بس است تشبیهاً من این تشبیهی که عرض می کنم خیلی تشخیص ناقصی است یک مادر مهربان و دلسوز نسبت به بچه ای که تازه به دنیا آمده است حالا بچه وقتی بزرگ شد پدر و مادر ممکن است
به هر حال به او یک احترانی کنند به هر حال یک چشم داشتی داشته باشند که این بعداً عصای دست ما شود ولی بچه ی کوچکی که تازه به دنیا آمده محبت مادر به او خالص خالص است یعنی مادر هیچ طمعی ندارد که شب بیدار می ماند لذّتش ابن است که این بچه فقط خوب بخوابد، یعنی کیف این مادر ابن است که این بچه خوش باشد این یک تشبیه ناقصی است اما آدم در بندگی به یک جایی می رسد که بندگی اش فقط برای این است که خدا راضی باشد.خدا خوشش بیاید،همین که خدا خوشش بیاید و من این کار کنم بس است.
گفت:
حافظ وظیفه ی تو دعا گفتن است و بس
در بند آن مباش که شنید یا نشنید
من بندگی ام را می کنم دادند دادند ندادند هم ندادند.این ها خیلی خالص هستند.
مرحوم آقای سید کریم کفّاش در زمان ما حدود پنجاه پنجاه و پنج سال از دنیا رفت در کربلا هم دفن هست از کسانی بود که من در هیچ زندگی نامه کسی نه شنیده ام و نه خوانده ام که کسی با امام زمان شوخی داشته باشد.آقا سیّد کریم کفاش چون دکّه ی کفاشی داشت در بازار به او می گفتند سیّد کریم کفّاش من تا حالا نشنیده ام که کسی با امام زمان شوخی داشته باشد،سیّد کریم کفّاش شوخی داشت با امام زمان این قدر رفیق بود.
ایشان یک مرتبه در یکی از تشرفّات که خدمت حضرت ولی عصر علیه السلام بود امام زمانجایش را در بهشت نشان داد گفت: آقا سیّد کریم جایت در بهشت است.سیّد کریم کفّاش گفت: آقا شما هم آن جا هستید؟حضرت فرمود: نه.چون جای حضرت خیلی بالاتر است،سیّد کریم کفّاش هم گفت: من هم آن جا را نمی خواهم.جایی که شما نیستید چه به درد من می خورد؟بهشت من شما هستید.
پس کُدامین شهر زانها خوشتَر است؟
گفت آن شهری که در وِیْ دِلْبَر است
به خدا قسم هنوز ما لذّت بهشت خود اهل بیت یعنی بهشتی خود اهل بیت هستند که با نورشان بهشت خلق شد هنوز آن را درک نکردیم لذت سیب و گلابی را در حدّی می فهمیم اما لذّت کنار امام حسین بودن ابن را هنوز درک نکردیم.همه ی شما در قرآن خواندید که زنان مصر وقتی یوسف را دیدند اصلاً از خود بی خود شدند دست های خود را بریدند یک جلوه کرد یوسف،و الّا یوسف را که همیشه می دیدند.آن جا یک جلوه کرد یوسف یک مقدار باطنی اش را زنان مصر محو شدند و دست های خود را بریدند.حالا اگر امیرالمومنین خودشان را نشان دهند چه اتفاقی می افتد؟اگر امام حسین آن جلوه ی باطنی اش را نشان دهد چه اتفاقی می افتد؟
در کتاب کمال الزیارات ابن قولویه قمی این کتاب از ذخایر شیعه است.در این کتاب دارد که روز قیامت که روح آماده می شود و بهشت آماده می شود برای بهشتی ها یک عدّه دور امام حسین را گرفته اند اصلاً نگاهشان به هیچ جای دیگر نیست،بهشت و حور و قصور گله می کنند که خدایا ما بهشت را آماده کردیم پس چرا نمی آیند؟این ها اصلاً حواسشان نیست چرا؟چون یک بهشت بالاتری دارند.
حافظ می گوید
من که بهشتم امروزم نقد حاصل می شود
وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم
این هم از آن شعرهای عجیب حافظ است که بعضی ها تکفیرش کردند یعنی گفتند: ببینید او اصلاً آخرت را قبول ندارد.چون حافظ دارد می گوید: من که در این دنیا خوش هستم چرا آن بهشت نسیّه را قبول کنم؟بوی کفر می آید.اما می دانید مقصود حافظ چیست؟حافظ می گوید: من امروز بالاتر از آن بهشتی که زاهد می گوید آن بهشت حور و قسور و سیب و گلابی است من بیشتر و بالاترش را امروز دارم.من امروز با عشق امام زمان هستم با عشق خداوند متعال هستم.چرا او را باور کنم؟چرا دلم برای او باشد؟بالاترش هست.
یکی از شاگردهای شیخ انصاری درس را خوب نمی فهمید،شیخ انصاری خوب به هر حال شیخ اعظم بین فقهای شیعه به تعداد انگشتان یک دست در طول تاریخ به اندازه ی ایشان نباشند.
یکی از شاگردانش درس را نمی فهمید چرت می زد و متوجه نمی شد توسّل به امیرالمومنین کرد که آقا امیرالمومنین یک مقدار ظرف مارا بزرگ کن استعدادمان بیشتر شود ما هم یک چیزی بفهمیم در یک حالتی حالا خواب یا هر چیزی بود دید که یک کاسه ی آش به او دادند از طرف امیرالمومنین واسطه آوردند و به او دادند کاسه ی آش را و این شروع کرد در همان عالم خواب خورد و خودش حس کرد که ظرفیّت پیدا کرد.
خودش حس کرد که استعدادش بیشتر شد یک مرتبه چشمش افتاد دید استادش شیخ انصاری کنار امیرالمومنین نشسته و یک پاتیل از همان آشی که به او دادند یک پاتیل جلویش هست اما نگاهش نیست و همه اش نگاهش به امیرالمومنین است.فقط گاهی مواقع یکی دو قاشق از باب این که هدیه امیرالمومنین بوده که این آش را آوردند یکی دو قاشق می خورد همه اش نگاهش به ایشان است.کسانی نگاه بالاتری دارند این گونه است.
وجود مقدّس سیدالشهدا علیه السلام در روایت دارد که بهشت از نور ایشان است ما نمی فهمیم یعنی چه ولی این را می دانبم که بهشت جوری است که محصول سیدالشهدا است خود وجود مقدس حضرت سیدالشهدا چیست حالا شما ببینید امثال سعید ابن عبدالله حنفی از اصحاب سیدالشهدا که در کربلا با ایشان بود امام حسین فرمود: شما در بهشت انتَ امامی فی الجنّه در بهشت جلوی من هستی یعنی بین من و تو حجاب نیست.
بهشتی هایی که در بهشت هفتصدسال یک بار امام حسین یک جلوه برایشان می کند و می آید مست می شوند حالا کسی مثل سعید ابن عبدالله حنفی و حبیب ابن مظاهر دائم پیش امام حسین هستند،این چه مقامی است!
در زیارت عاشورا هست که آدم مداومت داشته باشد در دستگاه امام حسین با زیارت و با اشک و با خدمت کردن،با بنده بودن به مقام محمودی که اهل بیت دارند این همان مقام هست که آدم می تواند به آن برسد این فقط برای اصحاب نیست راه باز است.
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
امشب شب ششم محرم هست دیگر در سرازیری این دهه افتادیم.شب ششم معمولاً از حضرت قاسم می گویند از این هایی می گویند که مملو از مظلومیّت هستند.عبدالله ابن حسن را شما ببینید ده یا یازده ساله بود آن موقعی که پدرشان امام حسن به شهادت رسید یک سالشان بود ده سال پیش عمویش بود،عمویش هم برایش عمو بود و هم پدر برای همین هم آن موقعی که امام حسین در گودال قتلگاه افتاده بود الان رفتید کربلا همه دیدید که آن قسمت خیمه گاه آن قسمت ها باشید حرم امام حسین پایین است و گود است برای همین هم کسانی که در خیمه گاه بودند درست نمی دیدند مگر این که ببایند جلو تا نزدیک تلّ زینبیّه بیایند جلو.
عبدالله این یک مقدار آمد جلو می دانست قضیّه عادی نیست تربیت شده ی امام حسین است فقط می دید گاهی یک شمشیری بالا می رود و یک سنگی پرت می شود که وقتی از عمه جانش پرسید عمه دستش را گرفته بود دستش را کشید و رفت و خوب آن قضایا پیش آمد خودش را روی سینه امام حسین انداخت حضرت زینب تا یک جایی رفت که بگیرد او را وقتی که رسید نزدیک گودال قتلگاه اشاره کرد شما برگرد آن وقت عبدالله آمد در بغل امام حسین که یک نقلی هست آن چیزی که همه شنیدم دستش راگرفت وقتی شمشیر به امام حسین نرسد دستش قطع شد افتاد در آغوش امام حسین تیر حرمله به او خورد ولی آن چیزی که من در یک نقل از مرحوم آیت الله احمدی شنیدم ایشان بسیار دقیق النظر بود
در تاریخ می گفت: سر عبدالله را روی سینه ی امام حسین بریدند یعنی امام حسین زنده بود سر عبدالله را بریدند.اگر ما این تکفیری های نانجیب داعشی را ندیده بودیم باورمان نمیشد که آدم این گونه هم هست ولی این نانجیب ها کاری کردند که آدم باور می کند چنین آدم هایی در تاریخ بودند.این طفل معصوم هم مظلومیّتی که اصلاً نه رزمنده بود و نه لباس جنگ داشت هیچی فقط دوید آمد جلوی عمویش و یکی دیگر هم قاسم ابن حسن بود سیزده سالش بود الان اگر یک نوجوان سیزده ساله بلند شود قدش چقدر است؟این بزرگوار وقتی شمشیر را به کمر می بست شمشیر به زمین کشیده می شد چون شمشیر برای سیزده ساله که ساخته نشده است.
این قاسم ابن حسن شب عاشورا که امام حسین فرمود: فردا همه شهید می شوید او از قبل نشسته بود و پیش خودش پی گفت: شاید عمویم به این ها که بزرگسال هستند دارد می گوید که شهید می شوند شاید برای من نیست آمد گفت: عموجان! من هم جزو شهدا هستم؟امام حسین علیه السلام سوال کرد عموجان مرگ در نظر تو چگونه است؟که آن جمله را گفت: احلی من العسل.مگر ما جنگ خودمان را ندیدیم که سیزده ساله ها چگونه شناسنامه ی خود را پایین و بالا می کردن که بروند جبهه.آن وقت قاسم دست پرورده ی امام حسن و امام حسین او ما راجع به هر سیزده ساله که حرف نمی زنیم اما خوب یک سیزده ساله نارنجک می بندد و می رود زیر تانک این ها عاشق شهادت هستند
آن وقت شما قاسم را ببینید که به امام عرض کرد که شیرین تر از عسل هست بعد امام فرمود: بله تو هم شهید می شوی یک جمله هم گفت که قاسم این قدر شور و شوق شهادت را به خود گرفت دیگر حواسش به آن جمله اش نبود امام حسین گفت: عموجان تو هم شهید می شوی بعد از این که یک بلای عظیم ببینی.قاسم این قدر شور شهادت داشت حواسش به این جمله نبود که این یعنی چه؟
فردای آن روز که شد موقعی که بنی هاشم یکی یکی رفتند البته از همه علی اکبر رفت و وقتی که علی اکبر با این که امام حسین عجیب نسبت به او محبّت داشت می دانست این چه گوهری است ولی وقتی اجازه ی میدان گرفت امام حسین معطل نکرد گفت: برو ولی قاسم خواست برود امام حسین معطلش کرد،امام حسین گفت نه عزیزم شما نرو شما یادگار برادرم هستی.
شما نرو این تعبیر در همه ی مقاتل هست که دست و پای عمو را می بوسید که عموجان بگذار من بروم.امام حسین اجازه نمی داد قاسم یک کاری کرد رفت در خیمه و به مادرش گفت: عمو نمی گذارد من بروم و گریه می کرد مادرش به او گفت: یک چیزی من به تو می گویم به عمویت بگویی اجازه می دهد که بروی.یک کاغذی داد و گفت: برو و این را به عمویت بده وقتی رفت امام حسین باز کرد دید خط برادرش امام حسن است که برادرم آن موقعی که زمان دفاع شد اجازه بده که قاسم برود.
بگذار قاسم در راه تو باشد امام حسین علیه السلام اجازه داد و گفت: عموجان برو بغلش کرد در همه ی مقاتل همه نوشتند به قدری گریه کرد که افتاد امام حسین یعنی بغلش کرد و دوتایی افتادن برای علی اکبر این گونه نکرده بود برای قاسم سنگ تمام گذاشت این گونه امانت داری می کنند.وقتی قاسم خواست سوار شود لباس رزم که اندازه اش نبود.من در بعضی از تواریخ دید که خواست سوار اسب شود نمی توانست حضرت ابوالفضل آمد و کمکش کرد روی اسب که نشست پایش به رکاب نمی رسید وقتی راه افتاد که برود راوی در لشکر عمر سعد می گوید: از لشکر حسین یک نوجوانی آمد به سمت لشکر دشمن که مثل تکه ی ماه بود این قدر زیبا بود ولی دیدم که پارچه ی عمامه روی سرش بسته و دیوم که بند کفشش پاره است.
فقط و فقط یک لحظه ای رسید که صدایش بلند شد عموجان وقتی امام حسین صدایش را شنید در روایت هست که مثل باز شکاری رفت یک کسی شمشیر را داشت که سر قاسم را جدا کند امام حسین این شمشیر او را حواله کرد و دست او قطع شد نتوانست سر قاسم را جدا کند فریاد زد و کمک خواست یاران عمر سعد ریختند و این جا بود که قاسم زیر سم های اسب رفت یعنی اباعبدالله دیگر با آن ها جنگید قاسم رفت زیر سم اسبان و این همانی بود که گفته بود که بلای عظیم می بینی من فقط دو نفر را در مقاتل دیدم که زنده بودند و زیر پای اسب ها رفتند بقیه شهدا بعد از شهادت بود لگد مال شدند با اسب دو تفر که یکی قاسم بود همین جا و دیگری خود سیدالشهدا بود فقط و فقط این مطلب را در زیارت ناحیه مقدسه دارد یعنی امام حسین دومرتبه و قاسم هم خمین جور دوبار زیر سم اسبان رفت در زیارت ناحیه ی مقدسه بخوانید امام زمان آن جا می گوید: جدّ غریبم مجروح افتادی روی زمین اسبان بر تو تاختند.
یا اباعبدالله.