سخنرانی مکتوب شهادت امام سجاد (ع) استاد عالی
کانال ایتا شیعه کوئست: @shiaquest_net
بسماللهالرحمنالرحیم
الحمدلله رب العالمین باری الخلائق الأجمعین، والصلاة والسلام علی سید الأنبیاء و خاتم النبیین، حبیبنا و حبیب اله العالمین، اباالقاسم المصطفی محمد صلی الله علیه وآله الطیبین الطاهرین المعصومین، ولعنالدائم علی أعدائهم أجمعین.
تسلیت عرض میکنیم ایام سوگواری اباعبدالله علیه الصلاة والسلام را، ضمن آرزوی قبولی عزاداریها از همۀ شما بزرگواران.
خدمت مولایمان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف عرض تسلیت داریم.
رهبر بزرگوارمان را نیز تسلیت میگوییم. همچنین به همۀ شما بزرگوارانی که در جمع نشستهاید، خدا را قسم میدهیم به حق آن بزرگواران، مجلس ما را مورد عنایت و نظر قرار دهد. به برکت صلوات دیگری بر محمد و آل محمد.
امر به معروف و نهی از منکر
همۀ ما کراراً شنیدهایم که وجود مقدس اباعبدالله(ع) یکی از اهداف بلندشان در قیامشان، مسئلۀ امر به معروف و نهی از منکر بود. بارها این را شنیدهایم. خود وجود مقدس اباعبدالله(ع) به برادرشان محمد حنفیه، آن موقعی که میخواستند از مدینه حرکت کنند، طبق آن وصیتی که سپردند، خودشان این جمله را داشتند:
خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی ص، أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَ أَبِی» (بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹)
یکی از مقاصد حضرت بود. منتهی سؤال این است که آن منکری که اباعبدالله(ع) با آن درافتاد و میخواست جلوی آن را بگیرد، چه بود؟ و آن معروفی که وجود مقدس سیدالشهدا جان خود و اصحابش را بر آن گذاشت و این حماسۀ بزرگ را آفرید، آن معروفی که حضرت میخواست اقامه کند، چه بود؟
آیا منکری که امام حسین(ع) با آن درافتاده بود، صرفاً این بود که مثلاً یزید شراب میخورد، قماربازی میکرد، اهل فحشا و فسق و فجور بود؟ آیا صرفاً در این حد بود؟ البته اینها منکر است، درست؛ ولی آیا منکری که اباعبدالله این قیام با این عظمت را به راه انداخت، در این حد بود؟
بعضیها همین را فهمیدند. مثلاً شما نگاه کنید، مردم مدینه که دو یا سه سال بعد از عاشورا آن شورش را برپا کردند در مدینه که به «واقعۀ حَرّه» معروف شد، در تاریخ همین را فهمیده بودند. میدانید سال تقریباً ۶۲ یا ۶۳ هجری بود، دو سه سال بعد از عاشورای اباعبدالله، که مردم مدینه در اثر روشنگریهایی که از مسئلۀ شهادت امام حسین به آنها رسیده بود، کمکم بیدار شدند که یک خبرهایی ظاهراً در حکومت مرکزی در شام هست: یزید اهل فسق و فجور است. یک جمعی را به نمایندگی عبدالله بن حنظله غسیلالملائکه فرستادند به شام تا تحقیق کنند که آیا این چیزهایی که از یزید گفته میشود، درست است؟
این جمع رفتند و چند روزی در شام بودند و بعد برگشتند. عبدالله بن حنظله غسیلالملائکه، که رئیس آن جمع بود، گفت: مردم! من فقط همین مقدار به شما بگویم که آن چند روزی که ما در شام بودیم، دعا میکردیم باران سنگ به عنوان عذاب خدا بر ما نازل نشود! هرچه از یزید گفتند، درست است. اگر شما هم علیه این حکومت برنخیزید، من با بچههای خودم قیام میکنم!
شورشی در مدینه به پا شد و کارگزاران یزید را از مدینه بیرون کردند. وقتی یزید مطلع شد، لشکری سنگین به فرماندهی شخص سفاک و بیرحمی به نام مسلم بن عُقبه فرستاد که این شورش را بخوابانند. این لشکر سنگین یزید آمد و در منطقهای اطراف مدینه به نام «حَرّه» اردو زدند. به مردم مدینه اولتیماتوم دادند و تهدید کردند که اگر دست برندارید، هرچه به سرتان بیاید، مقصر خودتان هستید. مردم مدینه گوش ندادند و دست برنداشتند. این فرمانده لشکر خبیث به لشکریانش گفت: تا سه روز، خون، مال و ناموس مردم مدینه برای شما مباح است!
وارد شدند و ننگی را برپا کردند که در تاریخ اسلام شاید بینظیر باشد. به قدری کشتند و هتک حرمت کردند که تا سالها، فرزندان نامشروعی که محصول آن هتکحرمتها بود، جزو لکههای ننگ در جامعۀ اسلامی آن زمان شد.
خب، شما نگاه کنید! مردم مدینه که علیه کارگزاران یزید شوریدند، منکر یزید را فقط در همین حد میدیدند: مشروبخوار است، قمارباز است، اهل فحشا و فسق و فجور است.
حکومت اسلامی
آیا اباعبدالله(ع) هم منکر را در همین حد میدید؟ آن معروفی که حضرت میخواست اقامه کند، چه بود؟ آیا گرفتن حکومت کوفه در سال ۶۱ هجری بود؟ آیا میخواست حکومت اسلامی در کوفه اقامه کند؟
ابنعباس تقریباً همینطور فهمیده بود که به امام حسین عرض کرد:یا اباعبدالله! نرو کوفه! با پدرت علی بیعت کردند، وفا نکردند. با برادرت حسن بیعت کردند، وفا نکردند. با شما که بیعتی هم نکردهاند، فقط دعوت کردهاند.»
ابنعباس گویی همین مقدار فهمیده بود که اباعبدالله(ع) اقدامی که میخواهد بکند، برای گرفتن حکومت کوفه است. آیا واقعاً در همین حد بود؟ آن معروفی که حضرت میخواست اقامه کند، حکومت دینی بر کوفه در سال ۶۱ هجری بود؟
یا اینکه نه، هم منکری که حضرت دنبال براندازی آن بود و هم معروفی که میخواست اقامه کند، فراتر از این حرفها بود؟ ببینید، هم منکر و هم معروف، لایهها و سطوحی دارد. شما قرآن را ببینید! در سورۀ انعام، دو سه جای آن هست که خداوند متعال میفرماید:
وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ» (انعام: ۱۲۰)
وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ» (انعام: ۱۵۱)
یعنی هم از ظاهر گناهان دوری کنید، هم از باطنشان. معلوم است که منکرات، ظاهری و باطنی دارند، سطوح و لایههایی دارند. در ناحیۀ معروف هم همینطور است.
درست است که از طرف منکر، تمام گناهان منکرند. خدا با کسی شوخی نکرده؛ ریز و درشت، صغیره و کبیره. حتی آن گناهانی که صغیره هستند، معنایش این نیست که مهم نیستند. درست است که یک گناه در مقایسه با گناه دیگر ممکن است صغیره باشد، اما در اینکه منکر است و خداوند متعال به آن راضی نیست، هیچ فرقی با کبیره نمیکند. معنای صغیره بودن، بیاهمیت بودن نیست.
حتی در بعضی از روایات ما هست. امیرالمؤمنین(ع) در روایتی فرمود: أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ» (نهجالبلاغه، حکمت ۳۵۲)
> بدترین گناه، آن گناهی است که انسان مرتکب شود و آن را کوچک بشمارد.
شاید همین گناه صغیرهای که آدم کوچک میشمارد، تبدیل به کبیرهای شود که بخشیده نشود.
کوچک شمردن گناهان
آدم میداند چرا؟ چون اگر کسی گناه صغیرهای را انجام دهد و کوچک بشمارد، با خداوند متعال برخورد متکبرانهای دارد. آدم یک گناه کوچکی انجام میدهد و میگوید: «حالا یک رشوهای گرفتیم، حالا این که چیزی نیست! ما یک نگاهی به نامحرم کردیم، یک لبخندی زدیم، حالا این که چیزی نیست! این همه در دنیا فسق و فجور میکنند، مگر یک نگاه و یک لبخند چیست؟ یک دروغ گفتیم، آدم که نکشتیم!»
اگر آدم اینگونه برخورد کند، چهبسا تبدیل به کبیرهای شود که دیگر بخشیده نشود. چرا؟ چون برخورد متکبرانه است.
من یک مثال عرض میکنم: شما فرض کنید مقداری وسایل خریدهاید و از مغازه دارید به منزل میروید. لباسهایتان هم مرتب و اتوکشیده است. یکمرتبه در پیادهرو کسی تنۀ سنگینی به شما میزند، میخورید زمین، لباسهایتان خاکی میشود و وسایلتان میریزد. اما آن کسی که به شما تنه زده، میآید و معذرت میخواهد، شروع میکند به جمعکردن وسایلتان و بلندکردنتان. شما معمولاً با چنین آدمی چگونه برخورد میکنید؟ معمولاً میگذرید.
حالا فرض کنید کسی تنۀ آهستهای به شما بزند، نه دردتان میآید، نه زمین میخورید، اما آن شخص بیاعتنا رد میشود و بعد برمیگردد و با لبخند شیطنتآمیزی میگوید: «بیخیال! حالا این که چیزی نیست!» شما از نفر اول میگذرید، اما شاید از نفر دوم نگذرید! با اینکه تنۀ او دردتان نیاورد، اما برخوردش متکبرانه بود.
گاهی آدم ممکن است گناه صغیرهای مرتکب شود، اما برخورد متکبرانهای با خدا داشته باشد. برمیگردد و میگوید: «حالا این که مهم نبود!» خوشا به حال کسی که اگر خدایناکرده در زندگیاش گناهی مرتکب شده، هر وقت یادش میافتد، خجالت میکشد و پیش خدا شرمنده میشود و میگوید: «خدایا! ببخش!»
امام سجاد(ع) چقدر قشنگ در دعای ابوحمزه این را یاد داده و در دهان ما گذاشته:
أَعْصِیکَ حِینَ عَصَیْتُکَ وَأَنَا بِرُبُوبِیَّتِکَ جَاحِدٌ، وَلَا بِأَمْرِکَ مُسْتَخِفٌّ، وَلَا لِعُقُوبَتِکَ مُتَعَرِّضٌ، وَلَا لِوَعِیدِکَ مُتَهَاوِنٌ» (دعای ابوحمزه ثمالی)
خدایا! من وقتی معصیت کردم، نخواستم در مقابلت عرضاندام کنم. من کی هستم که در مقابلت عرضاندام کنم؟ هوای نفس بر من غالب شد و دستم در رفت. خدایا! معذرت میخواهم.
چقدر قشنگ است اینگونه برخورد کردن! اگر گناهی هم از دست آدم دررفته باشد، در خانۀ خدا با شکستگی و پشیمانی میگوید:من از قال و بلا تشویش دارم، گناه از برف و باران بیش دارم»
نه اینکه بگوید: «این که چیزی نیست!» بلکه بگوید: «خدایا! من خیلی گناهت را کردم!»
اگر “لا تَقْنَطُوا” دستم نگیرد، من از “یا وَیلَتا” اندیش دارم!»
میگویند یکی از کسانی که اهل خلاف بود و توبه کرد، رفته بود مکه. وقتی سیل جمعیت را دید که دور خانۀ خدا پروانهوار میچرخند، با دل شکسته گفت:خدایا! در تهران ما نخود و لوبیا را با آشغالهایش درهم میخرند و جدا نمیکنند. مرا هم با این حاجیهای خوبت درهم قبول کن!»
اینها که شکستهاند، در خانۀ خدا ادعا ندارند.
حکایت اول
رحمت خدا و رضوان خدا بر مرحوم آیتالله شیخ غلامرضا یزدی، فقیه خراسانی. این بزرگوار که از اولیای الهی بود، صاحب کرامت و از جهت علمی مجتهد مسلم بود. بزرگان ما، مثل مرحوم آیتالله بروجردی، مرحوم آیتالله آقاجمال گلپایگانی، در نجف حضرت امام و مرحوم آیتالله بهجت، به ایشان ارادت داشتند.
میگفتند: ایشان اگر یک گوشهای در قم میگرفت و مینشست، یکی از مراجع تقلید با عظمت بود. اما ایشان یک گوشهای نگرفت؛ از روستایی به روستای دیگر، از شهری به شهر دیگر میرفت تا احکام و معارف دین را به مردم بگوید. بعضی از شاگردانش نقل میکنند که میگفت:ما در آخر عمر دورهگرد شدیم!»
یکبار از راه طبس به مشهد رفته بود. ایام محرم بود. وقتی رسید، علما و بزرگان دورش جمع شدند و خوشآمد گفتند. یک آقایی از روستایی اطراف مشهد آمد و گفت:حاجآقا! روستای ما روضهخوان ندارد. چراغ حسینیۀ امام حسین(ع) خاموش است.»
این پیرمرد دلسوز گفت:خودم میآیم!»
به او گفتند:حاجآقا! شما تازه از راه رسیدهاید، خستهاید. اول زیارت امام رضا(ع) بروید، بعداً در محرم میروید.»
گفت:نه! امام رضا زائر زیاد دارد، نوکر کم دارد. من میروم نوکری او را میکنم. اگر عمری باقی بود، برمیگردم پابوس حضرت.»
این منطق این پیرمرد دلسوز بود. مهم این بود که با همۀ علم و تقوا و کرامتش، پاک و شکسته بود.
حکایت دوم
نقل میکنند پنج شش روز باران شدیدی در یزد آمده بود. زمان ایشان که خیلی هم از رحلتش نگذشته بود. باران بسیار شدید بود؛ سیل در کوچهها راه افتاد، خانههای خشت و گلی خراب شد و زندگی مردم فلج شد. یک کسی که در بیت ایشان بود، قسم میخورد و میگفت:
نیمهشب بود، دیدم آقا در این باران شدید آمد در حیاط، عمامهاش را از سر برداشت. من میدیدم و میشنیدم که رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! من مردم این شهر را میشناسم. مردم یزد صبح تا شب دنبال لقمهای نان حلال برای زن و بچههایشان میروند. خدایا! در این شهر فقط یک گناهکار هست، آن هم غلامرضاست! اگر این باران عذاب است، برای غلامرضاست. مردم تقصیری ندارند. غلامرضا را ببخش!»
آن کسی که شاهد این تضرع خالصانه بود، میگفت:خدا را شاهد میگیرم، چند دقیقه بیشتر نگذشت که نسیمی آمد، ابرها جابهجا شدند و باران قطع شد.»
در کوی ما شکستهدلی میخرند و بس، بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است.»
هرچه آدم افتادهتر و شکستهتر باشد، نه اینکه بگوید «این که چیزی نیست»، بلکه بگوید «گناهان چیز مهمی است».
ریشۀ گناهان
تمام گناهان صغیره و کبیره منکرند. اما در بین گناهان و منکرات، یک منکری است که روح بقیه گناهان است؛ ریشۀ بقیه گناهان است و آنها را کلید میزند. آن چیست؟
اگر بدانیم وجود مقدس اباعبدالله(ع) ـ چنانکه از قرائن پیداست ـ به این منکر حمله کرده بود. من فقط برای اینکه معطل نشویم، یک مثال عرض میکنم:
فرض کنید یک کسی نعوذبالله مشروب بخورد و مست شود، بیاید بیرون و شروع کند به سروصدا کردن. این بد است، بله! خیلی بد است. اما فرض کنید یک نفر دومی کارخانۀ مشروبسازی درست کند و مشروب تولید کند. دومی بدتر است یا اولی؟ هر دو بد است، اما دومی زمینۀ فساد بیشتری فراهم میکند.
حالا فرض کنید یک نفر سومی پیدا شود که بخواهد در جامعه فرهنگی بسازد که مشروبخواری دیگر منکر محسوب نشود؛ اصلاً قبحی نداشته باشد! با تبلیغات و کار فرهنگی کاری بکند که نهتنها منکر محسوب نشود، بلکه تبدیل به یک معروف شود که مردم برای خریدنش سر و دست بشکنند! این سومی بدتر است یا آن دو تای قبلی؟ تردیدی نیست که این نفر سوم قابل مقایسه با آن دو نیست.
اینها جای معروف و منکر را عوض میکنند. شما نگاه کنید زمان طاغوت، قبل از انقلاب، در جشنهایی مثل جشن ۲۵۰۰ ساله یا جشن تاجگذاری یا جشن هنر شیراز ـ که لکۀ ننگی بود بر دامن ایران مسلمان ـ غرفههایی درست کرده بودند. در یکی از سالها، دو غرفه بود: یکی با عنوان «نماد سنتی ایران» که تعزیه و سینهزنی را نشان میداد، و دیگری با عنوان «نماد تجدد و ورود به دنیای مدرن» که فحشای علنی را نمایش میداد! فرح جایزۀ جشنواره را به غرفۀ دوم داد. این یعنی چه؟ یعنی بستری درست کردند که ارزشها جابهجا شود. یعنی گفتند: «متدیّنین را نمیخواهیم! شما عقبافتادهاید!»
در دنیای امروز هم همین اتفاق دارد میافتد. کسانی که معروف و منکر را جابهجا میکنند. معذرت میخواهم، در این مجلس مقدس در پیشگاه رهبر بزرگوارمان این مثال را ببینید: منکری کثیفتر از همجنسبازی نیست که حتی لفظش را آدم بخواهد به کار ببرد، باید چندبار عذرخواهی کند. اما همین منکر در بسیاری از کشورهای غربی دیگر منکر محسوب نمیشود! همجنسبازها کتابخانۀ تخصصی فلسفه دارند، اتحادیه و صنف دارند، و در انتخابات کاندیداها برای جلب آرای آنها رقابت میکنند!
از طرف دیگر، با حجاب و عفاف و نجابت چه مبارزهای میکنند؟ نجابت شده منکر، و فحشا شده معروف!
پیامبر اکرم(ص) در جمعی از اصحاب فرمود:زمانی میآید که مردم امر به معروف و نهی از منکر را ترک میکنند.»
اصحاب با تعجب پرسیدند: «آیا چنین زمانی خواهد آمد؟»
پیامبر فرمود: بدتر زمانی میآید که مردم به منکر امر و از معروف نهی میکنند.»
باز با تعجب پرسیدند: «آیا چنین زمانی خواهد آمد؟»
پیامبر فرمود:بدتر زمانی میآید که معروف و منکر جابهجا میشوند.»
امروز در دنیایی زندگی میکنیم که این را میبینیم. چه کسانی این کار را میکنند؟ فرهنگسازان منکر، اولیای منکر که با ثروتهای نجومیشان ـ مثل صهیونیستهای یهودی یا مسیحی ـ فرهنگی تولید میکنند که بیحیایی و بیعفتی را با جذابترین ابزارها، بهخصوص با هنر، در کشورها ـ بهویژه کشورهای اسلامی ـ ترویج میدهند.
فرهنگسازان منکر
فرهنگسازان منکر، لایۀ زیرین منکرات هستند؛ اولیای منکر و پرچمداران منکر که بستری درست میکنند تا همه را به آلودگی بکشانند. در هر زمانی بودند، در زمان ما هم هستند.
هفتاد و هشت درصد سینماهای دنیا را هالیوود تغذیه میکند. هفت کمپانی بزرگ فیلمسازی، فیلمهایی میسازند که جوان را هیپنوتیزم میکند. اگر خشونت و هرزهگری را از این فیلمها بگیرید، جذابیتشان را از دست میدهند. رؤسای این هفت شرکت، یهودیهای صهیونیست هستند.
در زمان اباعبدالله(ع) هم همینطور بود. منکری که امام حسین(ع) در مقابلش ایستاد، صرفاً این نبود که یزید شراب میخورد یا قمارباز بود. اینها بود، ولی بالاتر از این را حضرت میدید. خود یزید منکر بود؛ خودش بستر فساد میساخت.
اولیای منکر در زمان خودشان فرهنگسازی میکنند. یک وقت برای تاریخ! آنهایی که در زمان ائمه پنجه در پنجۀ ائمه گذاشتند، اینقدر خبیث بودند که فقط زمان خودشان را نمیدیدند؛ ظلمتپراکنی برای کل تاریخ بود! مگر معاویه این را نمیگفت؟ میگفت:
من تا این نام (یعنی نام پیامبر) را دفن نکنم، از پا نمینشینم!»
کل تاریخ را میخواست به ظلمت بکشاند. اباعبدالله این را میدید.
حکومت ولی خدا بر زمین
و از آن طرف، معروفی که حضرت میخواست اقامه کند، صرفاً حکومت کوفه در سال ۶۱ هجری نبود. درست است که حضرت دنبال حکومت بود. اصلاً حکومت حق صالحان است و صالحان باید آن را به دست بگیرند. علاوه بر اینکه حق آنهاست، وظیفهشان هم هست.
بدیهی است حکومت خدا بر زمین را اگر صالحان تشکیل ندهند، چه کسی باید تشکیل دهد؟ معلوم است که باید تشکیل دهند. لذا در اندیشۀ سیاسی شیعه، حکومتی که معصوم یا نایب معصوم بالای سرش نباشد، مشروعیت ندارد. اصلاً غصب است.
خداروشکر در چه دورانی زندگی میکنیم! یک زمانی طاغوت بر این کشور حکومت میکرد. امروز خداروشکر نایب امام زمان(عج) بالای سر ماست.
اباعبدالله(ع) دنبال حکومت بود ـ عرض کردم هم حق امام حسین(ع) بود، هم وظیفۀ هر مؤمنی است که حکومت خدا بر زمین را تشکیل دهد. اگر ما حکومت مؤمنین را نداشتیم، در این دنیایی که میبینیم چگونه ظلم میکنند، نمیتوانستیم با قدرت کارهایی که امروز انجام میشود را انجام دهیم. امروز شاخ غول در اسرائیل شکسته شده است.
قدرتی تشکیل شده که کفر را عقب میراند. مثل بچههای لبنان یا فلسطین که خط مقدمی تشکیل دادند، با همان ایدههایی که انقلاب ما داشت، با همان ایدههایی که حضرت امام القا کردند و رهبر بزرگوارمان هدایت کردند. اینها سومین یا چهارمین ارتش دنیا را آنقدر ذلیل کردند که خودشان الان سردرگم هستند!
وجود مقدس سیدالشهدا دنبال حکومت بود، اما نه حکومت در سال ۶۱ هجری بر کوفه. ابنعباس میدانست که کوفه آمادگی حکومت اهلبیت را ندارد. نشانهاش این است که بعد از امام حسین(ع) نیامدند سراغ امام سجاد(ع)! اگر واقعاً سینهچاک ولایت بودند، باید میآمدند.
بله، اباعبدالله باید به سمت کوفه میرفت تا اتمام حجت شود؛ تا در تاریخ کسی نگوید: «کوفیها شما را دعوت کردند، چرا نرفتی؟» اما حضرت دنبال یک حکومت دیگر بود.
عاشورا؛ آمادهسازی تاریخ برای ظهور
وجود مقدس اباعبدالله دنبال اقامۀ معروف بود، و بالاترین معروف این است که ولیِّ معروف ـ که فرهنگسازی میکند ـ در تاریخ به قدرت برسد. اما خود امام حسین(ع) میدانست در آن زمان این ممکن نیست.
حضرت دنبال حکومت مستقر و پایدار اهلبیت بود؛ نه دولت موقت. دولت پایدار اهلبیت یعنی ظهور! وجود مقدس اباعبدالله الحسین(ع) خشت اول را گذاشت که وجود مقدس امام مهدی(عج) محصولش را برداشت میکند.
شب عاشورا را ببینید! امام باقر(ع) که در کربلا حاضر بود (چهارساله بود)، فرمود:جدم اباعبدالله الحسین(ع) به یارانش فرمود: فردا بلای سنگینی خواهد آمد و ما همه به شهادت میرسیم. اما بدانید که مهدی ما خواهد آمد و ما برمیگردیم.»
اینکه شما میبینید شعار یاران امام زمان(عج) «یالثارات الحسین» است، اشاره به همین جهت دارد. کار امام حسین(ع) هنوز تمام نشده! بعد از دوران امام زمان(عج) ـ که طبق عقاید ما رجعت معصومین صورت میگیرد ـ امام حسین(ع) اولین کسی است که رجعت میکند:أَوَّلُ مَنْ یَرْجِعُ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ»
گویی اباعبدالله(ع) میآید کار نیمهتمام خود را تمام میکند. آن حکومت مستقر میشود. و تازه کار اینجا تمام نمیشود! هنوز کار امام حسین(ع) باقی است؛ آن وقتی که دنیا برچیده شود و قیامت برپا شود:اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی شَفَاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ»
آنجا امام حسین(ع) هنوز کار دارد؛ باید دستگیری کند، باید شفاعت کند. آنهایی که در دنیا زیر بال و پر اباعبدالله بودند، آنهایی که حسینی بودند و فرهنگ مقابل اباعبدالله را داشتند، امام حسین(ع) با آنها کار دارد. شفاعت گستردۀ امام حسین(ع) در قیامت!
اللهاکبر! در روایات ما هست که سه روز، «ایامالله» است:أَیَّامُ اللَّهِ ثَلَاثَةٌ: یَوْمُ الظُّهُورِ، یَوْمُ الْکَرَّةِ، یَوْمُ الْقِیَامَةِ» (من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۴۲۲)
هر سه روز، «یوم الحسین» است: هم یومالظهور، هم یومالرجعه، هم یومالقیامه.
پس معلوم میشود امام حسین(ع) پیروز از آن میدان بیرون آمد. بعضیها خیال کردند چون حضرت نتوانست کوفه را بگیرد، شکست خورد. نه! امام حسین(ع) میخواست دولت مستقر اهلبیت را پایهریزی کند. البته خودش میدانست این زمان میبرد. باید عاطفهها، شعورها و عقلها در طول تاریخ رشد کنند تا آمادۀ حکومت ولایی شوند.
خود عاشورا تطهیر تاریخ و آمادهسازی تاریخ برای ظهور را به عهده دارد. در طول تاریخ شیعه، فقط یک مجلس بود: عاشورا! تمام معارف را از همین مجلس یاد گرفتیم. تمام رشد شیعه در مرحلۀ اول، و بعد مسلمین در مرحلۀ دوم، از عاشورا بود.
حُسَیْنٌ مِنِّی وَأَنَا مِنْ حُسَیْنٍ» (بحارالأنوار، ج۴۳، ص۲۶۱)
مهمترین کارهای امام سجاد(ع) در زمان حکومت
امشب شب شهادت وجود مقدس امام سجاد(ع) ـ طبق یک نقل ـ است. این بزرگوار بعد از پدر بزرگوارش نمیتوانست قیام کند. مهمترین کارهایش این بود:
۱. حفظ نیروهای شیعه: همین تعداد کم نیروهای شیعه را حفظ کند و رشد دهد.
۲. بازسازی جامعۀ منحط: در اثر عیاشی حکام و سلاطین، جامعه به انحطاط کشیده بود. نقل میکنند زن فاسدی در زمان عبدالملک مروان یا هشام بن عبدالملک، وقتی از مدینه به مکه رفت، صدها نفر برای بدرقه و استقبالش آمدند!
امام سجاد(ع) باید این جامعه را کمکم پرورش میداد؛ نه با کلاس درس، بلکه با دعا، اشک، توسل و مناجات. صحیفۀ سجادیه محصول همین کارهاست. نهضت علمی امام صادق(ع) و امام باقر(ع) از امام سجاد(ع) شروع شد.
۳. زندهنگهداشتن عاشورا: پیام عاشورا را به گوش تاریخ برساند. سی و چهار سال بعد از کربلا، اشک چشم امام سجاد(ع) خشک نشد. نقل است وقتی سفره میآوردند و آب میدید، گریه میکرد. وقتی بچۀ حضرت ابوالفضل(ع) یا عمههایش را میدید، گریه میکرد. حتی وقتی از کنار قصابی رد میشد که گوسفندی را میخواست ذبح کند، میپرسید: «آقا! به این گوسفند آب دادید؟» وقتی میگفتند: «آری»، میفرمود:
اما من خودم دیدم آنهایی که ادعای مسلمانی میکردند، بین دو نهر آب (دجله و فرات) با لب تشنه، پدرم و برادرم و هفده تن از خوبان را سر بریدند!»
کسی از جلوی خانۀ امام سجاد(ع) رد میشد، دید از ناودان خانه آب میآید. متوجه شد حضرت بالای بام نشسته و موقع وضو گرفتن، هر بار که آب را میبیند، گریه میکند. خدمتکارش پرسید: آقا! چرا اینقدر گریه میکنید؟»
فرمود: یعقوب(ع) دوازده فرزند داشت، یکی از آنها از جلوی چشمش دور شد. با اینکه میدانست زنده است، چشمهایش از حزن سفید شد. من خودم دیدم پدرم و برادرم را! میخواهی گریهام تمام شود؟»
روضه
یکی از مصیبتهای سنگین اهلبیت ـ و از جمله امام سجاد(ع) ـ امروز عصر بود. امروز عصر (روز یازدهم) تا ظهر، عمر سعد ـ لعنتالله علیه ـ دستور داد سربازهای کشتۀ خودشان را دفن کنند. اما از طرف دیگر، پیکرهای شهدا و سرهای بریده باقی مانده بود. عصر عاشورا (عصر روز یازدهم) کاروان اسرا را از کربلا خارج کردند.
وقتی خواستند کاروان را عبور دهند، از کنار مقتل عبورشان دادند. از کنار گودال قتلگاه که عبور میکردند، فضای سنگینی داشت. حالا تصور کنید آن موقع که پیکرها افتاده بود و روی آنها اسب دوانده بودند، این زن و بچهها را میخواستند عبور دهند!
در نقل است که همه خودشان را به زمین انداختند. هرکس به سمت یک پیکر رفت. زینب کبری(س) ـ با اینکه دو پسرش در کربلا شهید شده بود ـ دنبال پسرانش نگشت. دنبال کسی گشت که از بچگی سرش روی شانۀ او بزرگ شده بود. در روایت است که خدا برادر و خواهری مثل این دو نفر خلق نکرده که به هم اینقدر محبت داشته باشند.
زنبیل کبری(س) در بین نیزهها و شمشیرها، پیکری را کشید بیرون و شروع کرد با او درد و دل کردن. یکمرتبه نگاه کرد ـ انگار امام سجاد(ع) روی مرکب داشت جان میداد. بعضی گفتند زینب کبری(س) آمد و جان امام سجاد(ع) را نجات داد. بعضی دیگر گفتند امام سجاد(ع) او را کشید که آنجا جان ندهد!
زینب کبری(س) گفت: پسر برادرم! چرا اینجا این شکلی میماند؟ اینجا عَلَمی بلند میشود و زیارتگاهی میشود که تا قیامت، خوبان میآیند و درس میگیرند.»
وقتی میخواستند سوار مرکبها شوند، دشمن ایستاده بود. شاید میخواستند به بهانۀ سوار کردن، دست به ناموس خدا بزنند. زینب کبری(س) نهیب زد:بایستید! عقب! خودم سوارشان میکنم!»
با خواهرش کمک داد و یکییکی همه را سوار کرد. نگاهی به خواهرش کرد و گفت:تو هم سوار شو!»
دوست و دشمن سواره بودند، فقط یک نفر روی زمین کربلا مانده بود: عَمَّۀ امام زمان(عج)! شاید دشمن میخواست ذلت زینب(س) را ببیند که التماس کند. اما هیهات از دختر امیرالمؤمنین(ع) و فاطمه زهرا(س)!
یک نگاهی به مقتل کرد. بعضیها زبانحال میگویند:نگاهی به پیکرها کرد و گفت: عباسم! نوبت تو هست. علیاکبرم! نوبت شماست
از مدینه آمده بودی کمک دادی. ملائکه آسمان! زانو بزنید! زینب میخواهد سوار شود.
یک جمله:
خدایا! به مظلومیت زینب کبری(س)، فرج مولایمان امام زمان(عج) را تعجیل بفرما! خدایا! به مظلومیت زینب کبری(س)، رهبر بزرگوارمان را حفظ کن! خدایا! خودت توفیق طول عمر و سلامتی به ایشان عطا بفرما!»
لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.