جمعه 3 اسفند 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

ارکان ایمان
حدیث شریفی از وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) نقل شده که در آن، حضرت، چهار رکن برای ایمان برشمرده اند: الْإِیمَانُ لَهُ أَرْکانٌ: أَرْبَعَةٌ التَّوَکلُ عَلَی اللهِ وَ تَفْوِیضُ الْأَمْرِ إِلَی اللهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللهِ وَ التَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛[1]

ایمان، چهار رکن دارد: توکل بر خدا، واگذاشتن کارها به خدا، خشنودی به قضای خدا و تسلیم شدن به امر خداوند عز و جل.

معانی مختلف ایمان در روایات

ایمان، دارای تعبیرهای متفاوت است.

معنای اول ایمان
بعضی تعابیر، ناظر به حقیقت ایمان و سرّ ایمان هستند؛ مثلا در بعضی آیات قرآن از وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) تعبیر به ایمان شده است:

وَ لکنَّ اللهَ حَبَّبَ إِلَیکمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِکمْ وَ کرَّهَ إِلَیکمُ الْکفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیان؛[2]خداوند، ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دل هایتان زینت بخشیده و کفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است.

در حدیث نورانی[3] آمده است که از امام صادق(ع) سؤال شد: آیا حب و بغض، از ایمان و از مقدمات آن است؟ فرمودند: هَلِ الْإِیمَانُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ؛ آیا ایمان جز حب و بغض است؟!

سپس حضرت به این آیه نورانی استشهاد فرمودند: حَبَّبَ إِلَیکمُ الْإیمانَ وَ زَینَهُ فی قُلُوبِکمْ وَ کرَّهَ إِلَیکمُ الْکفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیان؛ خدای متعال به شما منت گذاشته و ایمان را محبوب شما قرار داده است و ایمان را در قلوب شما زینت داده و از طرفی در دلتان نسبت به کفر و فسوق و عصیان، کراهت دارید.

در حدیث آمده است که ایمان، وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) است و کفر، فسوق و عصیان، دشمنان حضرت هستند؛ الاول و الثانی و الثالث.[4]

با همین اصطلاح هست که بعضی آیات قرآن معنا می شود؛ چون خیلی اوقات، قرآن را با لغتِ صرف نمی شود معنا کرد.

اگر کسی از عبادالله شد و مشیت الهی به هدایت او تعلق گرفت، خداوند متعال، وی را به نور قرآن هدایت می کند. در قرآن، مراد اصلی از ایمان، آن سرّ و حقیقت واقعی ایمان است. طبق آیات قرآن، امیرالمؤمنین(ع) کلمه ایمان است و در مقابل، دشمن است که کلمه کفر می باشد.

معنای دوم ایمان
گاهی در آیات قرآن و روایات، سخن از ایمان است و منظور، نازله ایمان در وجود مؤمن می باشد که نوری است در قلب مؤمن. همان محبتی که از وجود امیرالمؤمنین(ع) در دل مؤمن است که ایمان ما همان است و سهم ما از ایمان «حَبَّبَ إِلَیکمُ الْإیمانَ» و حبّ الایمان است. در این باره از رسول خدا(ص) نقل شده است: حُبُّ عَلِی إِیمَانٌ وَ بُغْضُهُ کفْرٌ؛[5]محبت [امیرالمؤمنین] علی(ع) ایمان، و بغض و کینه او، کفر است.

معنای سوم ایمان
گاهی گفته می شود که مقصود از ایمان، آثار ایمان است؛ یعنی در پاسخ به این پرسش که ایمان چیست؟ آثار ایمان را توضیح می دهند؛ مثل اینکه در بعضی روایات، هنگامی که صفات مؤمن توضیح داده می شود، در واقع آثار و شؤون ایمان اوست و گفته می شود که ایمان مؤمن، این آثار را دارد.

توضیح هر یک از ارکان ایمان
در این حدیث نورانی، حضرت علی(ع) می فرمایند که ایمان، چهار رکن دارد. اگر بخواهیم تشبیه کنیم مثل ارکان نماز است که ایمان بدون آن ها محقق نمی شود؛ گرچه ممکن است صفات دیگری هم باشند که مکمل ایمان هستند. این ارکان، عبارتند از:

توکل
نخستین رکنی که حضرت برای ایمان بیان کردند، توکل به خدای متعال است: التَّوَکلُ عَلَی اللهِ.

توکل در روایات اهل بیت: معنا شده است که شاید ناظر به درجات توکل هم باشد. بزرگان، معمولاً این تعابیر را به مقامات توکل برمی گردانند. یک روایت نورانی در بحارالانوار است[6] که وجود مقدس رسول الله(ص) از حضرت جبرئیل سؤال کردند: «توکل چیست؟» و جبرئیل(ع) به این پرسش جواب داد.

البته باید دانست که حضرت از جبرئیل(ع) تعلم نمی گیرند؛ بلکه او فقط یک واسطه است؛ یعنی بخشی از وحی که به ایشان می شود، به واسطه جبرئیل(ع) است. وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یکلِّمَهُ اللهُ إِلاَّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یرْسِلَ رَسُولاً فَیوحِی بِإِذْنِهِ ما یشاءُ إِنَّهُ عَلِی حَکیمٌ؛[7]

و شایسته هیچ انسانی نیست که خدا با او سخن گوید، مگر از راه وحی یا از پشت حجاب، یا رسولی می فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحی می کند؛ چرا که او بلندمقام و حکیم است.

رسول اکرم(ص) وقتی لباس بشر را می پوشند، یک قسم از تکلم خدای متعال با ایشان از طریق جناب جبرئیل(ع) است؛ ولی در مقامات بالاتر، مسلماً این گونه نیست که حضرت از جبرئیل(ع) تعلّم بفرمایند؛ بلکه واضح است که معلم ملائکه هستند که جزء واضحات روایات اهل بیت: است. آن هم برای مقامات عالی شان نیست. از مقامات نازل ترشان است که معلم ملائکه، بلکه مسجود ملائکه هستند.

جبرئیل(ع)در مقام جواب عرض کرد: توکل این چند رکن را دارد: الْعِلْمُ بِأَنَّ الْمَخْلُوقَ لَایضُرُّ وَ لَاینْفَعُ وَ لَایعْطِی وَ لَایمْنَعُ وَ اسْتِعْمَالُ الْیأْسِ مِنَ الْخَلْقِ؛فرمودند: توکل این است که بداند مخلوق، نفع و ضرری برای انسان ندارد. نه می تواند ضرری بزند، نه چیزی به انسان اعطا کند و نه اگر خدای متعال چیزی اعطا کرد، آن ها می توانند منع کنند. و به دنبال آن، مأیوس شدن از همه مخلوقات و استعمال یأس است. پس معرفت و استعمال یأس، از ارکان توکل است.

در دنباله هست که وقتی بنده به این مقام رسید [آن گاه]: فَإِذَا کانَ الْعَبْدُ کذَلِک لَمْ یعْمَلْ لِأَحَدٍ سِوَی اللهِ وَ لَمْ یرْجُ وَ لَمْ یخَفْ سِوَی اللهِ وَ لَمْ یطْمَعْ فِی أَحَدٍ سِوَی اللهِ فَهَذَا هُوَ التَّوَکل؛[8]حاصل آن معرفت و استعمال یأس، این است که خوف و طمع انسان فقط به حضرت حق باز می گردد و انگیزه عمل انسان هم برای خدای متعال خالص می شود. این، مقام توکل است. متوکل، نه از کسی می ترسد و نه به کسی طمع دارد و نه به کسی امیدوار است و برای غیر خدای متعال نه شأن و اثری، نه ضرر و نفعی و نه اعطا و منعی قائل است.

تفویض
تفویض، رکن دوم ایمان است. شاید معنای آن در یک کلمه این است که انسان، کار خدا را به خدای متعال واگذار کند و نخواهد در عالم خدایی کند. تا انسان، کار خدا را به خدا واگذار نکرده، موفق به بندگی نمی شود. نمی شود که انسان هم خدایی کند، هم بندگی.

این، مضمون بیان نورانی است که از امام صادق(ع) در حدیث عنوان بصری[9] نقل شده است. عنوان بصری فردی بود که در دوران پیری به محضر حضرت آمد؛ تجربه های مکرر داشت و علوم ظاهری را دیده بود و کسب کرده بود و دنبال حقیقت علم می گشت. با توسل به وجود نبی اکرم(ص) راه پیدا کرد به محضر امام صادق(ع). حاصل بیان حضرت به وی این بود که آنچه به دنبالش هستی، این علوم ظاهری نیست؛ بلکه حقیقت علم است.

إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یرِیدُ اللهُ تَبَارَک وَ تَعَالَی أَنْ یهْدِیهُ؛علم، نوری است که خداوند تبارک وتعالی در قلب کسی که بخواهد هدایتش کند، قرار می دهد.

حضرت به او فرمودند که نشانی را درست آمده ای و معارف پیش ما است، معرفت حقیقی اینجا است؛ اما باید عبد بشوید و بعد بیایید. اگر متحقق به حقیقت عبودیت شدید، آنگاه ما هستیم. این معارف برای غیرعبد نیست.

سپس حضرت فرمودند: «عبودیت، سه رکن دارد؛ رکن اولش خلع مالکیت است که ثمره خلع مالکیت، آن است که انسان به راحتی می تواند امانات الهی را در مسیر فرمان او قرار بدهد.

أَنْ لَا یرَی الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللهُ إِلَیهِ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یکونُ لَهُمْ مِلْک یرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللهِ یضَعُونَهُ حَیثُ أَمَرَهُمُ اللهُ تَعَالَی بِهِ؛اینکه عبد میان خودش و خدا برای خود ملکی نبیند؛ چرا که بندگان ملکی ندارند. مال را مال خدا می دانند و آن را در جایی قرار می دهند [در مسیری خرج می کنند] که خدا به آن امر کرده است.

بعد فرمودند: اگر این طور شود، انفاق برایتان آسان می شود. اگر کسی به این مقام نرسید و هنوز خودش را در عرض خدای متعال مالک می داند -به تعبیر دیگر، استکبار در مقابل خدای متعال دارد- به او، حقیقت علم عطا نمی شود.

دوم فرمودند: امور خودت را تدبیر نکنی و تفویض بکنی: وَ لَایدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً؛بنابراین، با توجه به اینکه تدبیر، از شرایط اصلی سلوک و سیر در وادی معرفت است، [باید دید عدم تدبیر یعنی چه؟ خود حضرت] در جمله بعد معنا می کنند که وقتی تفویض کردید، سختی ها و مصائب برایتان آسان می شود.

معنای اینکه تدبیر نکند این است که تدبیر خود نکند، و امور خود را به خدای متعال واگذار کند. از اول هم امور ما موکول به خدای متعال بوده است، خدای متعال ما را اداره کرده است و تا آخر هم او ما را اداره می کند. تدبیر ما، کار خود ما نیست؛ بلکه کار خدا است. اگر کسی خیال کرد خودش می تواند امر خودش را تعیین بکند، خودش را شریک خدای متعال قرار داده و هنوز عبد نشده است. همان طور که وقتی طفل بودیم، خودمان نمی توانستیم امور خودمان را تدبیر کنیم، الآن هم این امر، ممکن نیست. نسبت ما با خدای متعال هیچ تفاوتی نکرده است.

قسمت عمده ای از همه سختی های راه، این است که می خواهیم کار خدایی بکنیم و کار خدایی هم از ما ساخته نیست. وقتی مشکلات پیش می آید می خواهیم خودمان برطرف کنیم؛ در حالی که این کار ما نیست و در نتیجه، با دشواری مواجه می شویم. قدم سوم این است: وقتی انسان امر خودش را تفویض کرد، حالا می تواند به بندگی مشغول بشود: وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَی بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ؛ و همه اشتغالش به آن چیزی است که خدای متعال به آن امر کرده و از آن نهی فرموده است.

اشتغال انسان به بندگی وقتی ممکن است که اشتغال به خدایی نداشته باشد. فارغ از خدایی که شد، می تواند بندگی کند. بندگی کار ما، توان ما و مقدور ما است و شأن خدای متعال هم نیست. به خدای متعال نمی توان گفت: بندگی کن. بر عکس، تدبیر، کار خدای متعال است و مربوط به ما نیست. اگر تدبیر امور خودمان را کردیم، یعنی برای خودمان شأن خدایی درست کردیم.

تفویض یعنی همین؛ یعنی شئون الهی را به خدای متعال واگذار کنیم. آن جنبه هایی از تدبیر خودتان را که به شما مربوط نیست، شما تدبیر نکنید؛ بلکه تفویض بکنید. آنگاه مقدمه این است که وقتی انسان تفویض کرد، دل مشغولی اش امر و نهی خدا می شود و می تواند به بندگی مشغول باشد.

البته ممکن است انسان خیال کند بعضی از شئون بندگی هم تدبیر است؛ مثل اینکه موظف به تأمین رزق حلال است، موظف تأمین کسانی است که واجب النفقه اویند. این به معنای تدبیر خود نیست. تدبیر خود، غیر تدبیر بندگی است. اِنَّ الله هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ؛[10]خداوند، هموست که روزی دهنده و صاحب قوّت و قدرت است.

بعد فرمودند: اگر این گونه باشید، دیگر از مراء و جدال فارغ می شوید. اگر کسی به اینجا رسید، دیگر فرصت برای مراء و جدال ندارد. مراء و جدال همیشه برای تثبیت خود انسان است. حتی مراء و جدال در امور علمی هم انتهایش تثبیت خود است، نه تثبیت حق و شئون حضرت حق. هَانَ عَلَیهِ الدُّنْیا وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ؛ دنیا و [مکاید] ابلیس و [جلب رضایت] مردم در نظرش بی مقدار می شود.

حاصلش این است که اگر کسی تا اینجا نیاید، ما معرفت به علم به او نمی دهیم. تفویض، شرطش این است که خدای متعال درهای معارف را به روی انسان باز کند؛ وگرنه آن کسی که می خواهد در عالم خدایی کند یا خودش را مالک می داند یا مشغول به تدبیر خود است و مشغول به تدبیر بندگی نیست، به این فرد علم را نمی دهند؛ چون او می خواهد سرّ را در مسیر همین امور به کار بندد.

می خواهد اسرار را در همین مسیر مراء و جدال به کار ببرد و خودش را اثبات بکند. فرمود: علم را به چنین آدمی نمی دهیم. علم را به کسی می دهیم که از این وادی عبور کرده، نه خودش را مالک می بیند و نه مشغول به خودش باشد، و همه دل مشغولی اش امر و نهی الهی است. از مراء و جدال که آزاد شدید، علم را به شما اعطا می کنیم. ممکن است چنین به نظر بیاید که در این صورت کسی این مقام بندگی را طی کرد، دیگر همه راه را رفته است؛ اما حضرت فرمودند: فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَی؛ این اولین پلۀ تقوا است.

این، اول راه است و کسی نباید خیال کند که این راه را طی کرده است. تازه باید بیاید تا ما هدایتش کنیم.گویی نقطه صفر هدایت خدای متعال اینجا است وآن هدایتی که خاص است از اینجا شروع می شود. اگر کسی این سه رکن را در خودش محقق کرد، خدای متعال، هدایت را با او شروع می کند و آن هم به وسیله امام است. بعد حضرت این آیه مبارکه را خواندند:

تِلْک الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ؛[11]آیه می فرماید که: آن دار(خانه) آخرت که با «تلک» به آن اشاره شده است، و ناظر به عظمت هم هست، مربوط به آن هایی است که روی زمین دنبال فساد و برتری جویی نیستند.

انسان تا به این مقام و بندگی نرسد و این سه رکن در وی محقق نشود، دنبال برتری جویی و اثبات خود است و می خواهد خودش را تثبیت کند. انسان از برتری جویی فارغ نمی شود، مگر با این سه قدم. و اگر دنبال برتری جویی باشد، هر کاری کند فساد است. آدمی که دنبال اثبات خودش است، همه کارهایش فساد است؛ چون به اثبات خودش بر می گردد.

نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً. انسان اگر از علو و از برتری جویی خارج نشود، کارهایش می شود فساد.البته در یک حدیث نورانی[12]، هم دار آخرت را و هم عاقبت را در این آیه به امام تفسیر کرد ه اند.

حضرت فرمودند: «تِلْک الدَّارُ الْآخِرَةُ» ما هستیم. «وَ الْعاقِبَةُ» ما هستیم. یعنی ولایت ما، رزق کسی است که «لا یرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً» که این، اولین درجه تقوا است. عاقبت که ولایت ما است، برای کسانی است که «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ». عاقبت برای اهل تقوا است که دنبال فساد و برتری جویی نیستند.

علوم و معارف هم همین طور است؛ یعنی اگر کسی اولین درجه تقوا را تحصیل کرد، او را به دارالاخرهݑ راه می دهند. آن دارالاخرهݑ کجاست؟ محیط ولایت امام است که دار الحَیَوان است. محیط علم است. اگر این قدم را برداشت، زنده می شود. عنایت دارید که در روایات ما، گاهی حیات به ولایت امام برمی گردد و گاهی آن حیات به معارفی که از امام جاری می شود، بر می گردد.

آیه شریفه می فرماید: وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ لَأَسْقَیناهُمْ ماءً غَدَقاً؛[13]و اینکه اگر آن ها [جنّ و انس ] در راه [ایمان] استقامت ورزند، با آب فراوان، سیرابشان میکنیم.

در روایت از امام باقر(ع) ذیل این آیه آمده است: یقُولُ: لَأَشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ الْإِیمَانَ؛[14][آیه]می گوید: قلوب ایشان را از ایمان سیراب می کنیم.

حضرت در روایت دیگری فرمودند: لَأَذَقْنَاهُمْ عِلْماً کثِیراً یتَعَلَّمُونَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ؛[15]علم بسیاری به آنان می چشانیم که آن را از امامان فراگرفته اند.

علمی که از آستان امام نازل می شود، آن ماء غدق است و همان حقیقت ایمان است. «لَأَشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ الْإِیمَانَ» بنابراین، هر دو تعبیر، ذیل همین آیه آمده است و شاید بیان نورانی امام صادق(ع) مفسر همین نکته است. در معانی الاخبار است که حضرت امام باقر(ع)به فرزند خود امام صادق(ع) فرمودند:[16]

یا بُنَی اعْرِفْ مَنَازِلَ الشِّیعَةِ عَلَی قَدْرِ رِوَایتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ...فَإِنَّ الْمَعْرِفَةَ هِی الدِّرَایةُ لِلرِّوَایةِ؛ فرزندم! مقام و منزلت شیعیان را از مقدار روایت کردنشان و معرفتشان بشناس... همانا [حقیقت] معرفت، همان فهم روایات است.

بعد حضرت، جمله نهایی را بیان فرمودند: وَ بِالدِّرَایاتِ لِلرِّوَایاتِ یعْلُو الْمُؤْمِنُ إِلَی أَقْصَی دَرَجَاتِ الْإِیمَانِ؛و با فهم عمیق از روایات است که مؤمن به بالاترین درجات ایمان نایل می شود.

درجات ایمان، درجات فهم کلام امام است؛ بنابراین، علم امام، همان کلمه نور است: کلامکم نور. علم امام به تعبیر دیگر در قرآن، ماء غدق است که همان حقیقت ایمان است که آن حقیقت ایمان اگر به قلب رسید، قلب زنده می شود.

اگر کسی به علومی که از اهل بیت: رسید، به حقیقت ایمان و به حیات طیبه می رسد. گاهی هم به خود ولایت امام تفسیر شده است.در مورد این آیه شریفه «أَ وَ مَنْ کانَ مَیتاً فَأَحْییناهُ؛ آیا کسی که مرده بود، سپس او را زنده کردیم » فرمود یعنی: جَاهِلاً عَنِ الْحَقِّ وَ الْوَلایةِ فَهَدینَاهُ إلَیهَا؛[17][مرده بود او را زنده کردیم یعنی]از شناخت حق و ولایت اهل بیت: جاهل بود پس ما او را به آن[ولایت] راهنمایی کردیم.

بنابراین، گاهی در قرآن از ولایت امام تفسیر و تعبیر به کلمه ماء شده است. همان گونه که ملاحظه فرمودید، گاهی از خود امام تعبیر به ماء می شود. گاهی از شئون امام تعبیر به ماء می شود. «إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکمْ غَوْراً» فرمود یعنی «إِنْ أَصْبَحَ إِمَامُکمْ غَائِباً»[18]

در بعضی موارد، شئون ائمه: به «ماء» تفسیر شده. وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ؛ [19]و عرش [تخت فرمان روایی] او روی آب قرار داشت.

فرمود: «ماء» در آنجا ولایت ما است. حقیقت ولایت امام، آن مستقر فرماندهی حضرت حق بر عالم است. همه فرمان ها از آنجا جاری می شود و عرش است. هم از علم امام تعبیر به «ماء» می شود و هم از ولایت امام. بنابراین، هم سرچشمه طهارت است هم سرچشمه حیات طیبه است. هما ن گونه که «ماء» هم سرچشمه حیات، و هم سرچشمه طهارت است.

در ذیل آیه مبارکه سوره انفال در مورد جنگ بدر آمده است: «وَ ینَزِّلُ عَلَیکمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیطَهِّرَکمْ بِه...». امام باقر(ع) فرمودند:[20]«سماء» در اینجا مقام رفیع نبی اکرم(ص) و «ماء»، ولایت امیرالمؤمنین(ع) است. پس، طهارت و حیات، آثار ولایت امام هستند. بنابراین، ولایت امام دارالحَیَوان و دارالاخره است.

وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِی الْحَیوان؛[21]این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازی نیست؛ و زندگی [واقعی] سرای آخرت است.

و در این آیه حضرت فرمودند: «تِلْک الدَّارُ الْآخِرَةُ» همان دار آخرت، که محیط ولایت امام است، در اینجا یعنی ولایت ما دارالحیوان است، دار علم است، دار ایمان است. اگر کسی به آن جایگاه وارد شد، زنده می شود، حی می شود، مطهر می شود. محیط ولایت امام، محیط قدس و طهارت است.

پس تفویض که شرط رسیدن به ولایت امام و بهره مندی از آن و رسیدن به حیات طیبه است، یعنی همین که عبد، مشغول به خود نباشد. امور خود را به احسن وجه واگذار کند؛ یعنی کار خدا را به خدا واگذارد.

ادامه دارد...

پی نوشت ها:

[1] کافی، شیخ کلینی، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چهارم، 1407ق، ج 2، ص47.

[2] سوره حجرات: 7.

[3] کافی، ج 2، ص 125

[4] «...حَبَّبَ إِلَیکمُ الْإِیمانَ وَ زَینَهُ فِی قُلُوبِکمْ یعْنِی أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ وَ کرَّهَ إِلَیکمُ الْکفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ الْأَوَّلَ وَ الثَّانِی وَ الثَّالِثَ»؛ کافی، ج 1، 426.

[5] بحارالأنوار،علامه مجلسی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ دوم، 3041ق، ج 39، ص194.

[6] بحارالأنوار، ج 66، ص 373.

[7] سوره شوری:51.

[8] معانی الأخبار، شیخ صدوق، قم، انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1403 ق، ص261.

[9] همان، ج 1، ص325-328؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 224-227.

[10] سوره ذاریات: 58.

[11] سوره قصص:83.

[12] بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، چاپ دوم،1404 ق، ج 1، ص312.

[13] سوره جن: 16.

[14] کافی، ج 1، ص 419.

[15] بحارالأنوار، ج 24، ص 29، باب 25.

[16] معانی الاخبار، ص1.

[17] تفسیر قمی،علی بن ابراهیم قمی، قم، دارالکتاب، چاپ سوم، 4041ق، ج 1، ص 215.

[18] همان، ج 2، ص379.

[19] سوره هود: 7.

[20] تفسیر فرات کوفی، تهران، وزارت ارشاد، چاپ اول، 1410 ق، ص153.

[21] سوره عنکبوت:64.

اطلاعات تماس

 

کمک و هدایای مالی به سایت جهت پیشرفت:

6037998157379727 (بانک ملی بنام سیدمحمدموسوی )

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

 شماره نوبت استخاره: 09102506002

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

پاسخگویی سوالات شرعی: 09102506002

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group