چهارشنبه 24 ارديبهشت 1404

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

سخنرانی مکتوب میلاد با سعادت امام رضا علیه السلام حجت الاسلام قرائتی

از هرخاطره‌ای یك تكه از امام رضا(ع) می‌گوییم. كمی از استدلال‌هایی كه امام رضا(ع) به مردم آموخته است، می‌گوییم. كمی ازاخلاقیات امام رضا(ع) می‌گوییم. یكی از جملات حضرت رضا(ع) را تفسیر می‌كنیم و اجمالاً از هر بخش از زندگی امام رضا(ع) یك خاطره‌ی كوچك نقل می‌كنیم.


اما خاطره‌ی اول احتجاجات است. كتابی است به نام احتجاج از مرحوم طبرسی. احتجاج یعنی استدلال. بحث‌هایی كه امامان با منافقین و كفار می‌كردند، مرحوم طبرسی قسمتی از آن استدلال‌ها را در دو جلد جمع كرده است به نام كتاب احتجاج. از احتجاج رسول خدا و امیرالمؤمنین شروع كرده است تا همین طور یكی یكی از امامان نقل كرده است. حالا ما مقداری از احتجاجات حضرت رضا(ع) می‌گوییم. بعضی ازاین‌ها كمی سنگین است، علمی است و بعضی نیمه علمی است و بعضی ساده است. یكی دو تا از استدلال‌های ساده امام رضا(ع) را برایتان می‌گویم. برای این كه بیننده‌ها بی سواد هستند، با سواد هستند، راهنمایی و دبیرستانی هستند، زن خانه دار و این‌ها. ما از آن استدلال‌هایی می‌گوییم كه مثل آب جوش باشد، به همه‌ی معده‌ها بخورد. آن استدلال‌های باقلوا، استدلال‌هایی كه زعفران زیادی دارند و تند و تیز و قوی هستند، آن‌ها را نمی‌گوییم.


«أَنَّهُ دَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ» كسی نزد امام رضا(ع) آمد و گفت از كجا بفهمم كه خدایی هست و این عالم پیدا شده است، دلیل خداشناسی چیست؟ «أَنْتَ لَمْ تَكُنْ ثُمَّ كُنْتَ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّكَ لَمْ تُكَوِّنْ نَفْسَكَ وَ لَا كَوَّنَكَ مَنْ هُوَ مِثْلُكَ»(توحیدصدوق، ص‏293) امام رضا(ع) فرمود: تو بودی یا نبودی؟ آن مرد نگاه كرد و گفت من نبودم. گفت: خوب پس نبودی و به وجود آمدی؟ گفت: بله، گفت: «وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّكَ لَمْ تُكَوِّنْ نَفْسَكَ» می‌دانی، كه خودت هم خودت را درست نكرده‌ای «وَ لَا كَوَّنَكَ مَنْ هُوَ مِثْلُكَ » دیگران هم كه مثل تو هستند، پدر و مادرت هم مثل تو هستند، تو خودت كه نمی‌توانی خودت را درست كنی، دیگران هم نمی‌توانند تو را درست كنند.

باید یك خداباشد كه تو را درست كند. یك استدلال بسیار روان، ساده برای عموم طبقات، البته چون او یك مرد ساده بود، امام هم برایش ساده استدلال می‌كند و امام برای آدم‌هایی كه خیلی كله داشتند استدلال‌های پر مایه می‌گفت. مثلاً در كلمه‌ی «اللَّهُ الصَّمَدُ»(اخلاص/2) امام می‌فرماید: این معنای بسیار عمیقی دارد كه در چندین قرن مردم نمی‌فهمند. دوره‌ی آخرالزمان، دوره‌ای كه علم و صنعت خیلی پیش می‌رود، ممكن است مردم معنای «اللَّهُ الصَّمَدُ» را می‌فهمند.


حدیث دیگر، امام رضا(ع) استدلال دیگری به مردم آموخته كه اگر به آدم «تارك الصلوة» برخوردید، یعنی یك آدم كه نماز نمی‌خواند، حجاب ندارد، به قیامت عقیده ندارد، اگر با یك كافر برخورد كردید چه بگویید. این را هم از احتجاج نقل می‌كنم و عبور می‌كنم. امام رضا(ع) می‌فرماید: «أَ رَأَیْتَ إِنْ كَانَ الْقَوْلُ قَوْلَكُمْ وَ لَیْسَ هُوَ كَمَا تَقُولُونَ أَ لَسْنَا وَ إِیَّاكُمْ شَرَعاً سَوَاءً لَا یَضُرُّنَا مَا صَلَّیْنَا وَ صُمْنَا وَ زَكَّیْنَا وَ أَقْرَرْنَا»(كافى، ج‏1، ص‏78) ببین آقا من و شما می‌خواهیم به 10 كیلومتری این جا برویم.

مثلاً فرض كنید الان جمعیت ما صد نفر است. دو دسته‌ی 50 نفری می‌شویم. همه‌ی صد نفر می‌خواهیم تا 5 تا 10كیلومتری برویم. 50 نفر می‌گویند: در راه سگ و گرگ هست، دشمن هست. وسیله‌ای، چوبی، چماقی، كلتی برمی دارند. 50 نفر دوم، می‌گویند، برو پی كارت، هیچ خبری نیست، من به هیچ چیز عقیده ندارم، بالاخره 50 نفر می‌گویند: عقیده داریم كه در راه خطر است، وسیله‌ای برمی دارند. 50 نفر هم می‌گویند ما عقیده نداریم و با دست خالی می‌آیند، بالاخره می‌روند، یا دشمن هست یا نیست، اگر دشمن نبود، ضرر من كه چوبی، اسلحه‌ای برداشتم چیست؟

به فرض دشمن نبود، من ضرری نكردم. اما اگر دشمن بود، تو كه وسیله‌ای نداری چه خواهی كرد؟ امام رضا(ع) فرمود: باآدمی كه نماز نمی‌خواند، با آدمی كه به حجاب عقیده‌ای ندارد، با آدمی كه بی بند و بار است و كارهای اسلامی و دینی انجام نمی‌دهد، به او بگو یا قیامت نیست یا هست، اگر قیامت نبود، ما ضرری نكردیم، تو كفش نیم كیلویی داشتی، من وزن كفشم كم‌تر بود در عوض یك چادر به سر داشتم.

تا تو زلف هایت را از شمال شرقی شانه می‌كردی و به جنوب غربی می‌بردی من دو ركعت نماز می‌خواندم، این همه حرف بود، غیبت نمی‌كردم. در ماه رمضان نهاری كه می‌خواستم ساعت یا 2 بعد از ظهر بخورم، می‌گذاشتم ساعت یا 8 بعد از ظهر می‌خوردم. اگر قیامت نبود، ما كه نماز خواندیم و روزه گرفتیم، ضرری نكردیم، اما اگر قیامت بود كه به هزار و یك دلیل هست، تو كه اهل نماز و روزه نیستی، چه جوابی خواهی داد. پس بنابراین همیشه برنده مكتبی‌ها هستند. مكتبی‌ها برند ه هستند.

آخر گاهی وقت‌ها آدم برای این كه با طرف راه بیاید كمی كوتاه می‌آید، كه به طرف راه بیاید. می‌گوییم آقاجان، می‌گویی قیامت نیست، می‌گویی خدانیست؟ می‌گویی حجاب را قبول ندارم، می‌گویی نماز را قبول ندارم؟ گیرم حرف تو درست باشد، من ضرری نكردم، اما اگر حرف من بود كه به هزاردلیل درست است، آن وقت، تو كه بی اعتنا هستی، چه خواهی كرد؟ این هم یك استدلال شیرین كه امام رضا(ع)، یادهمه‌ی پسر و دخترهای مكتبی داده است كه اگر به آدم‌های غیر مكتبی برخورد كردند، چگونه با هم صحبت كنند. این هم یكی!


یك دلیل دیگر هم از امام رضا(ع) برایتان بگویم، می‌گویند یك آقایی هر جا كه می‌رفت عقد بخواند، به عنوان مزد به او یك كله قند میدادند، در كاغذ می‌پیچیدند و می‌گذاشتند در سینی و یك حوله روی آن می‌انداختند و خدمت آقا می‌آوردند، به عنوان مزد عقدی كه خوانده است. این آقا یك شاگرد داشت، او كه می‌خواست داماد شود، گفت: آقاما كه شاگرد تو هستیم، كله قند را از ما نگیر، آقا گفت: نه نرخ من به هم می‌خورد. اگر تو ندهی، بقیه هم یاد می‌گیرند ونمی دهند. منتهی برای این كه برای تو كمی سبك شود، تو ته كله قند را بردار و در كاغذ بپیچ ولی قیافه و قالب، قالب كله قند كامل باشد. به آن قند باشد و بقیه‌اش خال یباشد ولی قیافه، قیافه‌ی كله قند باشد. گفت: باشد. ایشان هم یك ته قند گرفت و بقیه‌اش هم توخالی با كاغذ رنگی بست و در سینی گذاشت و خدمت آقا آورد.

آقا رفت كه كله قندرابگیرد، كاغذ مچاله شد، خوب توخالی بود. گفت: مگر قند نیست؟ گفت: آقا كمی پایین ترش را بگیر. او دست برد وكمی پایین ترش را گرفت، باز دید می‌رود داخل. گفت: آقا كمی پایین‌تر را بگیر. هر جا را گرفت دید می‌رود داخل. گفت: آقا زیرش را بگیر، چون كله‌اش خالی است. حالا آن استدلال‌هایی كه خیلی بالاست و علمی است، به آن‌ها كاری نداریم. همین طور پایین می‌آییم. آن استدلال‌های بسیار ساده‌ی امام رضا(ع) را می‌گوییم و گرنه علم امام رضا(ع) این‌هایی كه می‌گوییم نیست. دو بار تاكنون در تلویزیون گفته‌ام، بگذارید یك بار دیگر هم بگویم، آن چه من و امثال من درتلویزیون می‌گوییم، آن چه بچه مدرسه ای‌ها در تعلیمات دینی می‌خوانند، این‌ها ذره‌ای از دین است.

این مثل این است كه آدم دستش را در دریا كند و بگوید: این آب دریاست، این یك ذره از آب دریاست كه به دست تو چسبیده است، و گرنه خود امام رضا(ع) می‌فرماید: هیچ كس نمی‌تواند امام را بشناسد، امام بالاتر از آن است كه عقل بشرمقامش را بفهمد. ما كه می‌گوییم امام رضا(ع)، در یازدهم ذی قعده متولد شد، مادر او نجمه بود و مدت امامت او 20سال بود و محل دفنش مشهد مقدس بود و به دست مأمون شهید شد. ت وسط انگور زهر آگین شهید شد. خب امام رضا(ع) این است، این امام رضا(ع) بود، این كه امام رضا(ع) نیست.

خود امام رضا(ع) می‌فرماید: امام را عقل‌ها نمی‌تواند بشناسد. حالا یك استدلال دیگر از آن استدلال‌هایی كه خیلی ساده است. امام رضا(ع) می‌فرماید: «إِنِّی لَمَّا نَظَرْتُ إِلَى جَسَدِی وَ لَمْ یُمْكِنِّی فِیهِ زِیَادَةٌ وَ لَا نُقْصَانٌ فِی الْعَرْضِ وَ الطُّولِ وَ دَفْعِ الْمَكَارِهِ عَنْهُ وَ جَرِّ الْمَنْفَعَةِ إِلَیْهِ عَلِمْتُ أَنَّ لِهَذَا الْبُنْیَانِ بَانِیاً فَأَقْرَرْتُ بِهِ»(كافى، ج‏1، ص‏78) امام رضا(ع) می‌فرماید: به خودم نگاه كردم و خدا را شناختم، چون دیدم نمی‌توانم قدم راكوتاه یا بلندتر كنم. پهنایم را نه می‌تتوانم عریض‌تر كنم و نه باریك‌تر، دیدم من مخلوقی هستم كه اختیارم دست خودم نیست. فهمیدم كس دیگری است كه فتیله‌ی من را بالا و پایین می‌كشد، كه نه می‌توانم فتیله را پایین بكشم و نه بالا.

همین كه چراغی روشن است و او هیچ اختیاری از خود ندارد، البته اعمال اختیاری است، خلقت ما اختیاری نیست، یعنی شما نمی‌توانی دندان هایت را سبز كنی و گوشت را سرمه‌ای كنی و دماغت را قهوه‌ای كنی. همین كه هستی، هستی. همین كه انسان نمی‌تواند تغییری در آفرینش خود ایجاد كند، همین دلیل بر این است كه قدرت دیگری او راخلق كرده. البته ما ضامن اعمال خود هستیم. اعمال ما در اختیار خود ماست. یكی از كارهای مهم امام رضا(ع)، این بودكه، زمان امام رضا(ع) زمانی بود كه مكتبی با عنوان أشاعره، مكتب اشعری، مكتب معتزله، ابوحنیفه و طرفدارانش، مالكی و حنبلی و شافعی، مكتب‌های زیاد، مباحثات زیادی می‌كردند. گروهك‌های مخالف و موافق و منافق و كافر ومرتد و مسلمان و غیر مسلمان، همه‌ی گروه‌ها بحث علمی می‌كردند و امام رضا(ع) آن زمان با بیانش جلوی همه‌ی بحث‌ها را گرفت.

مأمون جلسات بحثب به وجود می‌آورد كه تمام مغزهای دانشمند را دعوت می‌كرد و امام رضا(ع) به همه‌ی این‌ها جواب می‌داد و اگر امام رضا(ع) در آن مقطع نبود مكتب‌های مختلف، اسلام را از بین می‌بردند. این یك بخش از كارهای حضرت رضا(ع) بود. بخش دوم: ما چند بنی داریم كه این‌ها اسلام را از بین بردند، یكی بنی امیه، یكی بنی عباس، خدا دیالمه را رحمت كند، می‌گفت یكی هم بنی صدر. این چند بنی بودند كه هر كدام به نحوی ضربه می‌زدند. ضربه‌ی بنی امیه بزن و بكوب بود، یعنی برای امامان در جامعه میدانی باز می‌كردند و وسط مردم امام رامی كشتند. امام حسن را در راه جنگ، پایش را زخمی كردند، امام حسین را وسط جمعیت میان كربلا شهید كردند.

سیاست بنی امیه این بود كه امام را وسط مردم بكشند و موفق نشدند، چون مردم شهادت امام را كه می‌دیدند عصبانی می‌شدند، یورش می‌بردند تا بنی امیه سقوط كرد. بنی عباس آمدند و گفتند امامان را میان مردم نكشیم، بین امامان ومردم فاصله بیندازیم، و لذا بنی عباس امام كاظم را زندانی كرد. امام رضا(ع) را مأمون از مدینه به مرو برد، برد و ولیعهدی را به او داد تا زیر نظر باشد و تمام كارهایش را كنترل كند. امام رضا(ع) یك محبوبیت عجیبی داشت. مأمون چند نیت داشت كه می‌خواست امام رضا(ع) را ولیعهد كند. من نیت هایش را برایتان می‌خوانم.

بچه‌ها و دختر و پسرها دقت كنید. این چند دقیقه خلاصه‌ی ساعات زیادی از مطالعه است و شیره‌اش را برایتان می‌گویم چرا امام رضا(ع) ولیعهدی شخص فاسدی مثل مأمون را كه از شاه ما بدتر بود پذیرفت؟ اگر وزیر شخص بدی بود، شما حاضری معاون اوبشوی؟ پس چرا امام حاضر شد ولیعهد مأمون شود؟

مأمون امام رضا(ع) را آورد تا ولیعهدش كند و معاون خود كند به چند دلیل:

1 - می‌خواست حكومتش را قانونی كند. اگر یك آدك خراب می‌خواهد كار خطرناك بكند، یك آخوند راهم آورد و بغل دستش نشاند، برای این كه اگر مردم گفتند، كار تو اسلامی نیست، بگوید: اگر كار من اسلامی نیست، چطور این آیت الله معاون من شده است؟ همین كه این آیت الله معاون من شده است، پیداست كارهای من اسلامی است. می‌خواست كارهایش را اسلامی نشان بدهد.

2 - در زمان مأمون، چون مادر امام رضا(ع)، ایرانی بود، ایرانی هاهم طرفدار امامان بودند، پستی می‌خواست به امام رضا(ع) بدهد كه ایرانیان را شاد كند.

3 - طرفداران حضرت علی وحضرت حسین در شهرها قیام می‌كردند و انقلابی بودند. می‌خواست جلوی قیام‌های آن‌ها را بگیرد. یعنی فلان سید كه در فلان منطقه می‌خواهد علیه مأمون قیام كند، به او بگوید: خفه شو، تو بهتر می‌فهمی یا امام رضا(ع)؟ امام رضا(ع) خودش در دربار است، اگر صلاح بود خود او قیام می‌كرد. ساكت نشستن امام رضا(ع) دلیل بر این است كه كارهای مأمون درست است. پس تو دیگر حرف نزن. الان اگر در ماشین یك موسیقی روشن شود، یك آهنگی بزنند و یك آخوند نشسته باشد، مسافرها می‌گویند: این آهنگ اگر موسیقی حرام بود، شیخ گوش نمی‌كرد، حالا كه آقا نشست و حرفی نزدپیداست این آهنگ حرام نیست.

مأمون گفت: امام رضا(ع) را به دربار می‌آورم و ولیعهدش می‌كنم. سیدهایی كه كه می‌خواهند در شهرها انقلاب كنند، خیالشان دیگر به امام رضا(ع) جمع است و قیام نمی‌كنند و لذا گوشه‌ای از مملكت سیدی قیام كرده بود، مأمون به امام رضا(ع) گفت: او را ساكت كن، گفت: من چنین نمی‌كنم. بگذار هر كس كه می‌خواهد، علیه تو قیام كند. پدر مأمون، هارون الرشید، امام كاظم را در زندان كشت، آبروی بنی عباس ریخت. مأموم پسر امام كاظم را، چون پدر مأمون امام رضا(ع) را كشته بود، خود مأمون به امام رضا(ع) احترام گذاشت تا با این كار جنایت پدرش راجبران كند، این هم یك هدفش بود، می‌خواست برای خودش شریك جرم درست كند.

اموالی را بنی عباس به خویش و قومش داده بود، می‌گفت، حالا كه اموالی را به خویش و قوم دادیم، پستی هم به بنی هاشم، امام رضا(ع) بدهیم كه دیگراگر بنی هاشم دیدند مال ندارند در عوض مقام دارند و كفه‌ی ترازو با هم مساوی شود كه مردم دیگر سر و صدایی نكنند.


حال اگر مأمون اینقدر پدر سوخته بود، چرا امام رضا(ع) فریبش را خورد؟ خوب امام رضا(ع) فریب نخورد ولذا هر تكی می‌زد امام رضا(ع) یك پاتك می‌زد. هر حمله‌ای می‌كرد و هر نقشه‌ای می‌كشید، امام رضا(ع) نقشه‌اش را به خودش برمی گرداند.


1 - ساواكی‌ها به مدینه آمدند و گفتند، ‌ای امام رضا(ع) مأمون می‌خواهد تو را ولیعهد كند، تبلیغات كردند كه ما امام رضا(ع)را از مدینه می‌بریم كه به او پست بدهیم، امام رضا(ع) سر قبر پیغمبر آمد و زار زار گریه كرد، خداحافظ یا رسول الله، مرامی برند كه بكشند یا رسول الله دیگر نمی‌توانم زیارتت كنم. چنان سر قبر پیغمبر خداحافظی كرد، زار زار بلند گریه كردو بلند خداحافظی كرد، به مردم گفت: ببینید این‌ها كه می‌گویند تو را می‌بریم تا به تو پست بدهیم، این‌ها مرا می‌برند تامرا بكشند.

یعنی با خداحافظی بلند و گریه‌ی سر قبر پیغمبر و خداحافظی به مردم مدینه، به مردم گفت: كه هدف پست نیست، شهادت است، این یكی گفته بود: امام رضا(ع) را از جایی بیاورید كه سخنرانی نكند. سعی كنید ازشهرهایی كه هوادار و طرفدار دارد مثل قم و جاهای دیگر او را عبور ندهید. امام رضا(ع) هم به نیشابور رسید، یك دفعه مردم نیشابور فهمیدند كه امام رضا(ع) را دارند از مدینه می‌آورند، جمعیت نیشابور ریختند.

نیشابور در آن زمان بسیاربزرگ بود و چندین هزار دانشمند داشت و نویسنده و عالم و راوی داشته است. پس ببینید امام رضا(ع) چه محبوبیتی داشت. این حدیث را امروز در بحار دیدم، برایتان بخوانم، دو نفر از علماء بزرگ نیشابور آمدند جلوی راه امام، امام رضا(ع) كه به نیشابور آمد نظیر آمدن امام ما به بهشت زهرا بود، یعنی یك ولوله‌ای افتاده بود. حالا این ولوله را برایتان بگویم. یكی از علما آمد و گفت: «أَیُّهَا السُّلَالَةُ الطَّاهِرَةُ الرَّضِیَّةُ أَیُّهَا الْخُلَاصَةُ الزَّاكِیَةُ النَّبَوِیَّة بِحَقِّ آبَائِكَ الْأَطْهَرِینَ وَ أَسْلَافِكَ الْأَكْرَمِینَ»(كشف‏ الغمة، ج‏2، ص‏307)‌ای ذریه‌ی رسول خدا «بِحَقِّ آبَائِكَ » تو را به حق پدرت قسم می‌دهیم، رویت را برگردان تا ما تو را ببینیم.

چون امام رضا(ع) را روی شتر درهودج نشانده بودند و یك چادر هم جلوی صورتش بود كه مردم امام رضا(ع) را نبینند. وقتی مردم فهمیدند، دور امام راگرفتند و قسم و آیه كه بگذار ما روی تو را ببینیم. آن وقت امام رضا(ع) پرده را پس زد، تا چهره‌ی امام رضا(ع) را دیدند. روایت است در جلد 49 بحار، صفحه‌ی می‌گوید: «وَ النَّاسُ عَلَى طَبَقَاتِهِمْ قِیَامٌ كُلُّهُمْ وَ كَانُوا بَیْنَ صَارِخٍ وَ بَاكٍ وَ مُمَزِّقٍ ثَوْبَهُ وَ مُتَمَرِّغٍ فِی التُّرَابِ وَ مُقْبِلٍ حِزَامَ بَغْلَتِهِ وَ مُطَوِّلٍ عُنُقَهُ إِلَى مَظَلَّةِ الْمَهْدِ إِلَى أَنِ انْتَصَفَ النَّهَارُ وَ جَرَتِ الدُّمُوعُ كَالْأَنْهَارِ وَ سَكَنَتِ الْأَصْوَاتُ وَ صَاحَتِ الْأَئِمَّةُ وَ الْقُضَاةُ مَعَاشِرَ النَّاسِ اسْمَعُوا وَ عُوا وَ لَا تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ ص فِی عِتْرَتِهِ وَ أَنْصِتُوا فَأَمْلَى صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ هَذَا الْحَدِیثَ وَ عُدَّ مِنَ الْمَحَابِرِ أَرْبَعٌ وَ عِشْرُونَ أَلْفاً سِوَى الدُّوِیِّ وَ الْمُسْتَمْلِی»(كشف ‏الغمة، ج‏2، ص‏307) از همه‌ی طبقات آمده بودند، علما، تجار، كارگر، كشاورز، زن، مرد، همه آمده بودند. «قِیَامٌ كُلُّهُمْ» همه ایستادند«وَ كَانُوا بَیْنَ صَارِخٍ» و جیغ می‌زدند.

دیدید درحسینیه‌ی جماران وقتی این‌هایی كه برای اولین بار امام را می‌بینند، من خودم كسی را دیدم كه غش كرد، تا امام رضا(ع)را دیدند، جیغ كشیدند «وَ بَاكٍ» گریه كردند «وَ مُمَزِّقٍ ثَوْبَهُ» پیراهننشان را پاره كردند، از عشق امام «وَ مُتَمَرِّغٍ فِی التُّرَابِ» به سجده افتادند و «مُقْبِلٍ حِزَامَ بَغْلَتِهِ» شتر امام را و اسب امام را می‌بوسیدند و «وَ مُطَوِّلٍ عُنُقَهُ» گردنشان رادراز می‌كردند تا ببینند قصه چیست؟ عیناً مثل روزی كه امام وارد بهشت زهرا شد، چه می‌كردند. مردم ماشین امام رامی بوسیدند، خود ما نجف بودیم روزی كه امام را از تركیه به بغداد آوردند، زنگ زدند به نجف كه امام از تركیه به بغدادآمدند. طلبه‌ها پول جمع كردند و سریع با دو مینی بوس به بغداد آمدیم. گفتند امام كاظمین رفته است و به مسافرخانه رفته است. مسافرخانه چی وقتی پرسیده بود، اسم شما چیست؟ گفته بود، روح الله، بعد لقبش را هم گفته بودخمینی، گفته بود، شما همان آقای ایران هستید؟

و خود او یا از ترس یا از احترام، امام را به خانه‌ی خود برده بود. ما ازنجف به كاظمین رفتیم، رفتیم به مسافرخانه، گفتند: آقا را به خانه برده است. رفتیم خانه و مسافرخانه چی را از خواب بیدار كردیم، یك مینی بوس طلبه بودیم. گفتیم آقا كجا هستند؟ گفت: آقا خواب است. گفتیم: ما از كجا باور كنیم آقا این جا خواب است؟ اگر می‌شود شما لباس‌های امام را بیاور تا ما ببینیم. عمامه‌اش را بیاور ببینیم. ایشان رفت و عمامه‌ی امام را آورد و ما ساعت 2شب بود، عمامه‌ی امام را كه دیدیم، لباس‌های امام را كه دیدیم، رفتیم خوابیدیم، آن وقت صبح به حرم موسی بن جعفر در كاظمین رفتیم. آن جا در حرم خدمت امام رسیدیم و بعد هم همینطور.


گاهی عشق اینطور است. وقتی عشق زیاد شد، انسان خاك را می‌بوسد، خلاصه مردم ایستاده بودند و گریه می‌كردند. آن وقت علما می‌گفتند: «وَ صَاحَتِ الْأَئِمَّةُ وَ الْقُضَاةُ» علما ودانشمندان داد می‌زدند: ‌ای مردم نیشابور، «اسْمَعُوا وَ عُوا» گوش كنید و حفظ كنید. ببینید امام رضا(ع) را، حالا كه قیافه‌اش را دیدید، گریه نكنید و ساكت باشید، می‌خواهیم حرف گوش بدهیم، بعد به امام رضا(ع) گفتند: یك مطلبی برای ما بگو، پنجاه هزار نفر شنونده هستند، این رافقط آخوندها می‌دانند چه بگویند، یك مرتبه به یك آخوند جلوی پنجاه هزار نفر بگویند كه یك مرتبه سخنرانی كن.

ساواكی‌های مأمون هم ایستادند كه لب‌تر كنی، به مأمون خبر می‌دهیم. آن هم در حال سفر كه دارند می‌روند به اسم ولیعهدی او را شهید كنند. خلاصه امام رضا(ع) دید كه چه بگوید، امام رضا(ع) فرمود: من از پدرم موسی بن جعفر، یاد پدرش انداخت، مردم از پدرم كه در زندان شهید شد، او از پدرش امام صادق(ع)، او كه منصور او را شهید كرد، او از امام باقر، همان كه بنی عباس او را شهید كرد، او از زین العابدین، همان كه او را بنی امیه شهید كرد، او از امام حسین كه در كربلاشهید شد، امام حسین از امیرالمؤمنین، همان مظلومی كه شهید شد، امیرالمؤمنین هم از پیغمبر، یعنی خط واقعی رامطرح كرد كه خط واقعی رهبری كیست؟ امام‌ها به خاطر مصالحی بعضی جاها تقیه می‌كردند، اما در رهبری هیچ وقت تقیه نمی‌كردند. می‌گفتند: رهبر من هستم. امام رضا(ع) نشسته بود، دو نفر آمدند و گفتند ما مسافر هستیم. نمازمان را چگونه بخوانیم؟

گفت: تو درست بخوان و تو شكسته بخوان. گفتند ما هر دو برادریم و از یك جا آمده‌ایم. گفت: ولی تو به قصد دیدن مأمون آمدی. سفرت، سفر حرام است. ولی تو به قضد زیارت من آمدی، سفر جائز است و كسی كه مسافرت حرام كرده است، نباید نمازش را شكسته بخواند. یعنی ولیعهد مأمون بود اما می‌گفت: هر كس به قصد دیدن مأمون سفر كند، نباید نمازش را شكسته بخواند. ولیعهد بود اما تابستان‌ها روی حصیر زندگی می‌كرد و زمستان‌ها روی نمد. ولیعهدی او تاكتیكی، اجباری بود. مأمون گفت: یا ولیعهدی را قبول كن یا تو را می‌كشم. بعد هم امام رضا(ع) در آن سخنرانی اسم همه‌ی امامان را برد. اسم تمام پدران شهیدش را گفت.

قهراً وقتی می‌گویند بهشتی، شهید مظلوم، به یادمنافقین هم می‌افتیم. وقتی می‌گوید: پدرم موسی بن جعفر، یعنی‌ای پنجاه هزار نیشابوری بدانید، موسی بن جعفرهمان است كه دو سه روز پیش از این پدر مأمون پدرم را كشت. خلاصه امام رضا(ع) كه دلیل نمی‌خواهد. خودش امام است اما در این جا عنایت داشت بگوید، پدرم از پدرش و او از پدرش و همینطور تا پیامبر. بنا داشت پدرانش رابگوید، تا خط رهبری كه گم شده بود، دو مرتبه پیدا شود.

بعد فرمود: توحید «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه» دژ خداست. بعد مدتی صبر كرد بعد از مدتی فرمود: «وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»(ثواب‏ الأعمال، ص‏6) من شرط توحید هستم. توحید بدون امام ارزش ندارد. الان فصل حج است. ببینید كه صدهزار صدهزار به مكه می‌روند. كشورهای اسلامی كه از اسرائیل ضربه می‌خورند، توحید ندارند؟ چرا دارند ولی شرطش را ندارند. امام رضا(ع) فرمود: شرط توحید یك رهبر لایق است و آن هم رهبر زنده. نمی‌گوید «والامام من شروط ها» می‌گوید «وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» یعنی من كه امام هستم، شرط توحید هستم. توحید همیشگی است،

پس امام معصوم هم باید همیشگی باشد یعنی الان هم امام زمان(ع) است. توحید مردم خطرناك است. خلاصه این كه فرمود: من شرط توحید هستم. بعد وقتی او را به مرو بردند، مأمون جلسه‌ای برگزاركرد، سران لشكری و كشوری تمام شخصیت‌های مملكت را دعوت كرد و گفت: ولیعهد من امام رضا(ع) است. امام رضا(ع) فرمود: اجباراً قبول كردم.

حدیث داریم در همین بحار كه امام رضا(ع) فرمود: خدایا مرا مرگ بده. چرا می‌گفت؟ تا به مردم بگوید: ولیعهدی پوشالی است، گول نخورید. یك نفر را یكسال دم در خانه‌ی امام رضا(ع) گذاشتند و هر كس می‌خواست ملاقات كند می‌گفتند: امام رضا(ع) نذر كرده روزی هزار ركعت نماز بخواند و به كسی وقت ملاقات نمی‌دهد. یعنی زندانی بود ولی اسمش را زندانی نمی‌گذاشتند. می‌گفتند: امام رضا(ع) به كسی وقت ملاقات نمی‌دهد. برای این كه آبروی امام رضا(ع) را بریزند.

می‌گفتند: امام رضا(ع) فرموده است. همه‌ی مردم نوكر من هستند، برده‌ی من هستند ویك روز امام رضا(ع) فرمود: خدا كسانی را كه اینطور حرف می‌زنند و می‌خواهند آبروی مرا بریزند لعنت كند. از زمان قدیم عالم كوبی بوده است.

بعد در آن جشن، امام رضا(ع) فرمود: اجباراً ولیعهدی مأمون را قبول می‌كنم، اما هیچ دخالتی در امور نمی‌كنم، یعنی اگر جنایتی كرد، من شریك جرمش نیستم. یعنی اگر غلطی كرد شما سیدها اگر خواستید علیه اوقیام كنید، قیام كنید. من به مأمون ربطی ندارم. ولیعهدی را اجباراً می‌پذیرم اما هیچ ربطی با مأمون ندارم یعنی نظام مأمون توحیدی نیست، چون اگر نظام مأمون توحیدی بود «وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» من از مشروط جدا نمی‌شوم. من ازتوحید جدا نمی‌شوم. در نیشابور فرمود: من از توحید جدا نمی‌شوم. اما در آن جشن فرمود: من از مأمون جدا هستم، یعنی نظام او توحیدی نیست. اگر نظامش توحیدی بود كه امام رضا(ع) خود را از او جدا نمی‌كرد.


از كمالات امام رضا(ع) چه بگویم؟ زهر خورده بود و می‌نالید، بعد دید همینطور كه از شدت زهر می‌نالد، غلام‌ها و برده‌ها درست غذا نمی‌خورند، گریه می‌كنند و می‌گویند: آقا مسموم شده است. امام رضا(ع) نشست و به تمام غلام‌ها گفت: بیایید و غذا بخورید. زهری كه به امام رضا(ع) داده بودند اسیدی بود. اما امام همینطور نشست، می‌سوخت ولی چیزی نمی‌گفت تا برده‌ها و غلامان با خیال خوش غذا بخورند.


این حدیث را شیعه و سنی نقل كرده است كه ناشناسی در حمام به امام رضا(ع) رسید و به او گفت كه مرا كیسه بكش، امام هم كمر او را كیسه كشید، پیغمبر خدا خبر داده بود كه ذریه‌ی من در خراسان دفن می‌شود و عایشه از اوپرسید، فرمود: عایشه به تو بگویم كه زیارت امام رضا(ع) تا هفتاد برابر، صواب حج مستحبی دارد. مسأله‌ی امام رضا(ع)خیلی مهم است. برخوردها و مجالس علمی او مسأله‌ی مهمی است. اگر بحث‌های امام رضا(ع) نبود، اگر خون بهشتی نبود، لیبرال‌ها مملكت را برده بودند و اگر بحث‌های امام رضا(ع) نبود، گروهك‌ها با بحث‌های آزاد و میز گردهایشان مكتب را منحرف كرده بودند.


یك سیاه پوست در منزل امام رضا(ع) مشغول عملگی بود، امام رضا(ع) از مسئولش پرسید، حقوق او را تعیین كرده‌ای؟ گفت: آقا او یك غلام سیاه بدبخت است، هر چه به او بدهی راضی است. امام رضا(ع) عصبانی شد و فرمود: مگر به تونگفتم مزد كارگر را قبل از شروع كار تعیین كن. هر چه به او بدهیم راضی است یعنی چه؟ به او بگو چقدر می‌دهی، بایدبداند كه چقدر به او می‌دهی و قبل از آن كه عرقش خشك شود، پولش را به او بدهی. این كه او آدم بدبختی است و هرچه به او بدهی راضی می‌شود غلط است. چون وقتی كار می‌كند، اضطراب دارد كه ده تومان، بیست تومان و چقدرخواهد داد. از اول با او طی كن و امام رضا(ع) عصبانی شد.


برای امام رضا(ع) مهمان آمد، فتیله‌ی چراغ خراب بود، دست دراز كرد فتیله‌ی چراغ را درست كند، امام رضا(ع) فوراًدستش را گرفت و فرمود: این كار را نكنی. كسی كه در خانه از مهمانش كار بكشد، نامرد است. اخلاق و برخورد امام رضا(ع) و خلاصه امام رضا(ع) زیر آب تمام نقشه‌های مأمون را زد. اموالی را كه بنی عباس گرفته بودند، گفت: باید پس بدهید. می‌خواست او را شریك جرم كند، داد زد و فرمود: من شریك جرم نمی‌شوم. خلاصه این كه ولیعهدی تحمیلی بود و مأمون نقشه‌هایی داشت. امام رضا(ع) اجباراً ولیعهدی را قبول كرد، اما تمام نقشه‌های مأمون را نقش بر آب كرد.


امیدوارم ما توفیق پیدا كنیم و اما رضا(ع) را بیش از این بشناسیم و امام كه فرمود: مشهد پایتخت ایران است، به خاطروجود ولی خداست.
خدایا تو را به حق محمد و آل محمد قسمت می‌دهم، هر چه به عمر ما اضافه می‌كنی، به علم و ایمان و كار و اخلاص و عمق و بركت كار ما بیفزای.
«والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته»

اطلاعات تماس

 

کمک و هدایای مالی به سایت جهت پیشرفت:

6037998157379727 (بانک ملی بنام سیدمحمدموسوی )

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

 شماره نوبت استخاره: 09102506002

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

پاسخگویی سوالات شرعی: 09102506002

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک
گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخش های مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد. ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان ،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران ,دین شناسی، جهان شناسی ،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی ،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است. اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group