سخنران: حجت الاسلام حسینی قمی
عزیزان من! امروز اگر نامی از شهداء در جامعه ی ما باقی مانده است تنها به همت شما مردم و همین مراسم شهداء است. پدرها! مادرها! شهید دادهها! جوانهای عزیزی که امروز در فکر راه شهیدانید! اگر امروز در جامعهی ما نام و یادی از شهداء است در سایهی همین مراسم هاست.
ما امروز نگرانیم برای نسل دوم و سوم انقلاب. آیا آنها از شهداء خاطراتی دارند؟ از رزمندگان و جبهههای نبرد خاطراتی دارند؟ چندی پیش یک مصاحبهای را میدیدم در رسانهی ملی با فرزند شهید شیرودی خلبان پر افتخار ما. میدانید این بزرگوار سال 61، 62 به شهادت رسید. 30 سال از شهادت این خلبانِ شهید میگذرد. با فرزندش مصاحبهای میکردند. خبرنگار از او پرسید چه خاطرهای از پدر دارید؟ آن خاطره را برای بینندگان برنامه بگید. این فرزند شهید با کمال ادب و احترام گفت شما انتظار دارید من چه خاطرهای از پدر داشته باشم؟! میدونید من چند روزه بودم وقتی پدرم به شهادت رسید؟ من تنها 17 روز از ولادتم گذشته بود. یک طفل 17 روزه چه خاطرهای از پدر دارد. الان 30 ساله از شهادت این عزیز بزرگوار میگذرد.
فرزندان شهدایی که الان در این مجلس حضور دارید، روزی که پدرانتان به افتخار شهادت نائل شدند. یک سالتون بود، دو سالتون بود، چهار سالتون بود، پنج سالتون بود، ده سالتون بود. عزیران کیا باید به نسل دوم و سوم ما در این انقلاب پیام رزم و جهاد و جبهه و جنگ و شهادت و شهید را برسانند؟ از کی باید انتظار داشته باشیم؟ غیر از همین یادوارهها؟ امروز تنها چیزی که در کشور ما در این نظام اسلامی ما در یاد شهداء باقی مانده همین مراسم هاست. همین تلاش شماهاست.
همه مراسم های شهداء همینه. همت خود مردمه. این جوانها هستند، این بسیجیها هستند، این خانوادههای شهداء هستند. شما چه تلاش دیگری را میبینید برای رساندن پیام میدانهای نبرد به نسل دوم و سومی که جبهه را ندید؟ شهادت را ندید. شهداء را ندید.
شهدای ما یک چیزی که در نامههایشان روی آن تاکید داشتند، میگفتند فضای جبهه فضای نورانی است. حضرت امام فرمود جبهههای ما جبهههای نور است. این نور را چه کسانی میفهمیدند؟ خود رزمنده یک مدتی که در منطقه بود، وقتی برمی گشت، در میرفت و دوباره میرفت جبهه. در میرفت و دوباره میرفت جبهه (تکرار). او نیاز به نور را حس میکرد. چون یک مدتی غرق نور بود، وقتی برمی گشت، دلش سنگین و تاریک میشد. میگفت من نمیتوانم تحمل کنم باید برگردم. دوباره برمی گشت. خیلیها فکر میکردند که عواطف بین جوانان که به همدیگر عشق میورزند، علت رفتن به جبهه بود. میگفتند حالا رفیق و رفیق بازیه، به این خاطر بر میگشت جبهه! بین فوتبالیستها این رفیق و رفیق بازی هست؟! که حتی به خاطرش جان بدهند؟
نور بود که اینها را برای جبهه میکشت. اگر عاطفه رزمندههای ما به همدیگر بالا بود هم در اثر نور بود. حالا اینها که از منطقه به شهر باز میگشتند، نور را احساس نمیکردند. چرا؟ چون اینجا هر کسی برای خودش زندگی میکند نه برای خدا. آنجا بچهها غذا میخوردند برای رضایت خدا.
سه ویژگی از شهیدان بزرگوار انقلاب، شهیدان بزرگوار دفاع مقدس، رزمندگان جبهههای نبرد. ببینید اجازه بدهید واقعی صحبت کنیم. تجلیل از شهداء، همه قبول داریم به ادامهی راه شهداء است؛ همهی این برنامه مقدمه همین یک کلمه است: یک قدم ما به راه شهیدان و به راه رزمندگان نزدیکتر بشیم. یک قدم بیاییم نزدیکتر. من در این فرصت به سه ویژگی از ویژگیهای میدانهای نبرد و رزمندگان شما و شهدای شما اشاره میکنم. امیدوارم شهداء از مجلس ما راضی باشند.
ویژگی اول شهداء
ویژگی اول در میدانهای نبرد و در میان رزمندگان ما؛ عزیزان! جبههها اوج عبادت و عبودیت بود. خیلیها هستند، بزرگورانی که در جبهههای نبرد حضور داشتند؛ شماها بگید. بگید به نسل دوم و سوم. یادتون هست؟ از یکی دو ساعت به اذان صبح بیدار می شدند نماز شب میخواندند، دعا میخواندند، قرآن میخواندند، راز و نیاز با خدا داشتند، هر شب به یه بهانهای یا دعای کمیل داشتنند، یا دعای توسل داشتند، یا نوحهخوانی داشتند.
در عملیات مقدماتی والفجر در منطقهی «زلیجان» یک رزمندهای که از چند ناحیه مجروح شده بود. داشتند میبردنش به طرف اتاق عمل در بیمارستان صحرائی. نگاهش به من افتاد. با لباس روحانیت بودم. با زحمت اشاره کرد گفت من را نگه دارید. ایستاد، نایستاد؛ یعنی اون برانکاردی را که میبردند اون برانکارد را چند لحظه نگه داشتند. چه سوالی داره؟ چی میخواد بگه؟ اتاق عمل را آماده کردند که چندین عمل جراحی روی این رزمنده جوان انجام بدند. گفت من فقط یه سوال دارم، آقا من دارم میرم اینجا، وقت نمازم که میشود چگونه باید نماز بخوانم؟ قیام و قعودم چه جوری باشه؟ وضو چه جوری باشه؟ طهارت؟ و...
جبهه اوج عبادت و عبودیت بود. حرفی جز اخلاص، جز خدا، جز نماز، جز تسلیم، چیز دیگهای توی میدانهای نبرد شما نمیدیدید. اگر میخواهید شهداء از ما راضی باشند اون عبادت و عبودیت را در جامعه زنده کنید، احیاء کنید.
جوانهای عزیز! ما امام راحلی داشتیم، امامی که توانست این انقلاب و این نهضت را رهبری کنه. فرزند امام، شهید آیتالله حاج آقا مصطفی میفرمودند: ما تو خانه امام بودیم. هنوز ازدواج نکرده بودیم. گاهی بعد از نماز صبح، نماز صبح را که می خوندیم میدیدیم صدای گریه بلند بلندِ پدرمون از اون اتاق میاد. از مادر سوال میکردیم مادر چی شده؟ صبح زود، بعد از نماز صبح، چرا پدر گریه میکنند؟ میفرمودند حتماً نماز شبشون قضا شده. شبهایی که نماز شبش قضا بشه صبح با صدای بلند گریه میکنه.
کسانی در میدانهای نبرد حضور داشتند که عبادتشون، نافلهشون، نمازشون، اول وقتشون، تلاوت قرآنشون، اُنسشون با قرآن، اُنسشون با معارف دین در اوج بود. این بود که تونستند در برابر دشمن بایستند.
اگه میخواهیم ما پیش شهداء شرمنده نباشیم همون فضای معنویت رو بپذیریم. اعتراف کنیم.امروزه باید حرف «عذرخواهی از شهیدان» باشه.گفتم آمدیم از شهداء عذرخواهی کنیم. شهداء! عذر میخواهیم از شما. عذر تقصیر به پیشگاه شهیدان.
امروز جامعهی ما اون فضای معنوی که شما در اون فضای معنوی به شهادت رسیدید و نثار و ایثارِ جان داشتید، اون فضای معنوی امروز کمرنگ شده، امروز حاکم نیست. تعارف نداریم. عرض کردم آمدیم چیزی بگیم که شهدا از ما راضی باشند. یادتونه؟ فیلمش را دیدید یه رزمنده نوجوان شاید 14 سالشه، یه آزادهای که اسیر و دربند زندانهای صدام بود. دیدید یه خبرنگار هندی اومد باهاش مصاحبه کنه چی گفت به اون خبرنگار خارجی؟ یه نوجوان 13 ساله 14 ساله 15 ساله اسیر و دربند دشمن گفت: من با تو مصاحبه نمیکنم. تو حجاب نداری. یادتونه این شعر را خواند:
ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است/ ارزندهترین زینت زن حفظ حجاب است
اینجوری رفتند میدان. اینجوری شهید شدند. اینجوری اسیر شدند. غم و غصهشون دین بود، حجاب بود.
خدا رحمت کند مرحوم آیتالله العظمی بهجت (رضوانالله علیه) رو. ایشون یه همسایهای داشتند و من مصاحبه این همسایه را میخواندم. همسایه آیتالله بهجت گفتند: ما چهل سال همسایه این مرد بزرگ، این مرجع تقلید بودیم. روزی که همسرم از دنیا رفت ایشون آمدند تشییع جنازهی خانم من. گفتم آقا حال شما اجازه نمیدهد، شما پیرمردی 80 - 90 ساله، برگردید. فرمودند: من باید بیام. تا حرم حضرت معصومه (سلامالله علیها) اومدند. گفتم آقا حالا برگردید. فرمودند: نه من باید تا خاکسپاری این زن بیام. گفتم آقا چه اصراری دارید شما؟ ما راضی نیستیم، شما دعا کنید. فرمودند: نه این زن جز شهداست و بهشتی است. گفتم آقا شما از کجا میدانید این قدر قاطع می گویید این زن جز شهداست و بهشتیه؟ فرمودند: ما 40 سال همسایه دیوار به دیوار خانهی شما بودیم. من تو این 40 سال یک بار صدای این زن را نشنیدم. با یک دیواری که بین خانهی ما و شما فاصله بود. اون پیامهای دینی بود. اون اوج معنویت بود که رزمندگان ما را اینجوری در برابر دشمن مقاوم قرار داد. پس حرف اول اون فضای معنویت را باید توی جامعه حاکم کنیم.
ویژگی دوم شهداء
ویژگی دومِ میدانهای نبرد که از اونها چهرههای تاریخی ساخت این بود که اونها در اوج رضایتمندی از خدا بودند.باید از خانواده های شهدا پرسید و اونها باید حرف بزنند. اونها باید سخن بگویند. اونها باید بگن شهداء را چه جوری تربیت کردند؟ اونها باید به ما بگویند چه شیر پاکی این مادرها به فرزندانشان دادند؟ چه لقمه حلالی پدرها به این فرزندان دادند که مسابقه دادند برای میدان؟ مسابقه دادند برای شهادت. اینها برای ما پیام است.
کسی آمد محضر امام صادق(ع). حضرت در بستر شهادت بودند. نگاه کرد به امام دید ای وای فقط یک مشت پوست و استخوان از امام صادق(ع) باقی مانده. گریه کرد. آقا فرمودند: چرا گریه میکنید؟ گفت آقا چرا گریه نکنم؟ امامِ خود را دارم در این حالت میبینم. حضرت فرمودند گریه نکن. مگر نمیدانی جدم رسول الله فرمود: «المؤمن إن مَلِکَ ما بینَ المشرقِ و المغربِ کان خیراً له و ان قُرِضَ بالمَقاریض کان خیراً له»
مؤمن را اگر با قیچی قطعه قطعهاش کنند در راه انجام وظیفه، راضی است به رضای خدا، خیرشه. اگر مالک شرق و غرب عالم هم باشه باز راضی است به رضای خدا و خیرشه. گریه نداره، نگرانی نداره. این مکتبه. در اوج سختی و گرفتاری، ولی اوج رضایتمندی.
اوج رضایتمندی بود. حرف اول و آخرش رضایتمندی بود. «رِضا الله رضانا اهل البیت نَصبِرُ علی بلا» خب این حرف دیروز چه ربطی به امروز ما دارد؟ من از شما سوال میکنم. خاضعانه، خاشعانه، متواضعانه. الحق امروز تو جامعهی ما اون رضایتمندی که در میان رزمندگان سالهای نبرد بود وجود دارد؟
امروز پای سفرهی درد دل هر کسی که مینشینی همه نیمهی خالی لیوان را داریم میبنیم. همه شکایت داریم. همه گلایه داریم. چرا اینجوری شدیم؟ چرا در زمان میدانهای نبرد، در اوج دفاع مقدس، همهی سختیها بود یک نفر شکایت نداشت؟ ناله نداشت، اعتراض نداشت. امروز این همه نعمت خدا به ما داده، الان برید بشینید. عرض کردم تعارف نداریم یک کم بدون تعارف سخن بگیم. شهداء از ما راضی باشند. امروز پای سفرهی درد دل هرکسی بشینی میبینی از مشکلات میگوید، از گرفتاریها میگوید. هیچ نعمتی نداریم؟ هیچ لطفی نداریم؟ هیچ عنایتی خدا به ما نکرده؟ میشه امروز خودمون را با 30 سال پیش با 40 سال پیش مقایسه کنیم؟
شهداء در اوج رضایتمندی بودند. سختی میدیدند، مشکلات را میدیدند. الان برید ببینید جانبازی که بیش از 20 ساله، 24 ساله، 25 ساله، 30 ساله برای تنفسش مشکل داره. من چند روز پیش خانه یکی از عزیزان جانباز بودم در کاشان. خدا شاهده میگفت خدا شاهده؛ جلسهای بود گفتم چرا نیامدی جلسه؟ گفت من از 24 ساعت شبانهروز نیمی از این زمان را یعنی 12 ساعتش را تنفسم مصنوعی است. دستگاه کنارم است نمیتونم ساده نفس بکشم. ولی خدا میداند در اوج رضایتمندی بود. نعمتهای الهی را از یاد نبریم فراموش نکنیم.
ویژگی سوم شهداء
و ویژگی سومی که در میدانهای نبرد بود و شهدای ما داشتند و باید امروز بگم اوج استفاده از فرصتها بود. عزیزان من! جوانهای عزیز! مخصوصاً جوانهای عزیز، مواظب باشید. جواب اینها را باید بدیم. اینها به 18 سالگی رفتند، به 20 سالگی رفتند. به 14 سالگی رفتند. امروز به بعضی از جوانها میگی عزیز من! مسیرت را بهتر ادامه بده. راه شهداء عبودیت و عبادت و رضایتمندی است. ببین چی میخواستند شهداء. میگه آقا بزار جوانیمان را بکنیم! اینها جوانی نداشتند؟ اینها پدر نداشتند؟ این ها مادر نداشتند؟ اینها آرزو نداشتند؟
از فرصتها خوب استفاده کنید. کی باید این کشور را بسازد؟ علم، دانش، تقوا. همین جوانها. کوتاهی نکنیم. من یک خاطرهای در یک وقتی تو رسانه گفتم. بعدش چند شهر رفتم میگفتند یک بار دیگر اینجا بگو. گفتم خوب نیست آخه من تازه گفتم. بعضیها میگویند تکراریه، مگه چیز دیگهای بلد نیست؟ گفتند آخه خیلی جالبه یک بار دیگر بگو. یک بار دیگه اینجا هم میگم.
شهدای ما اون روز اونجوری از فرصتها استفاده کردند و نیز رزمندگان ما. امروز هم ما تلاش کنیم. ببینید نظام ما چی میخواد؟ خدا از ما چی میخواد؟ علم، دانش، تقوا، هدر ندادن فرصتها. وقتهای خود را تلف نکنیم. بازی خوب است؛ ولی یک حدی دارد. تماشای فیلم و سریال و سرگرمی یک حدی دارد. آیندهی این کشور، این نظام، آیندهی همه مسلمانها در عالم به تلاش شما، به کوشش شما، نگاهشان به دست شماست.