روضه شهادت امام رضا (ع)
غریبی مسموم
چه کرد مأمون با امام رضا؟ فرمود: اباصلت من میرم مجلس مأمون، وقتی بیرون آمدم اگر دیدی عبایم رو به سرم کشیدم، دیگر با من صحبت نکن.
اباصلت: حضرت وارد مجلس مأمون شد، لحظاتی نگذشت که بیرون آمد، دیدم آقا سرش رو پوشانده، حال حضرت منقلب، هی مینشینه و بلند میشه، طبق سفارش حضرت، با ایشان حرف نزدم تا وارد منزل شدیم.
در کوچه عبایش، بر روی سرش بود
گه دست به دیوار، گه بر کمرش بود
آقا وارد حجره شد، صدا زد: ایاصلت؛ در حجره را ببند، فرشهای حجره را جمع کن، میخواهم غریبانه جان بدهم.
در حجره رو بستم، گاهی میآمدم درحجره رو باز میکردم، میدیدم آقا مثل شخص مارگزیده به خودش میپیچدع بلند میشود و مینشیند.
داخل حیاط بودم که ناگهان آقازادهای رو مشاهده…
امام جواد علیهالسلام بدن بابا را غسل و کفن و دفن
گریز: اما دلها بسوزد برای جدّ مظلومش حسین، که بدنش روی زمین گرم کربلا افتاده بود.
به کربلا کفن مگر به غیر بوریا نبود
مگر حسین تشنهلب، عزیز مصطفی نبود؟!
آخرین لحظات
آرزوی هر پدری است که در آخرین لحظات زندگی، وقت جاندادن، سرش روی دامن فرزندش باشه.
اباصلت میگه: در حیاط خانه، غمگین و ناراحت ایستاده بودم، ناگهان جوان خوشسیمایی رو دیدم، به سمتش رفتم و گفتم: من که همه درها رو بسته بودم، شما از کجا آمدی؟!
فرمود: اباصلت؛ همان خدایی که قدرت دارد مرا از مدینه به اینجا بیاورد، میتواند از این در بسته هم عبور دهد! من حجت پروردگار، ابن الرضا، جواد الائمه هستم.
امام جواد داخل حجره حضرت رضا شد، این بابای چشمانتظار وقتی چشمش به فرزندش افتاد بلند شد، او رو در آغوش گرفت، بین دو چشمش رو بوسید.
امام جواد سر بابا رو به دامن گرفت، هی پدر رو میبوسید. حضرت رضا اسراری رو به او گفت که من متوجه نشدم. در این حال امام هشتم در آغوش پسرش امام جواد از دنیا رفت.
گریز: اینجا پسر آمد سر بابا رو به دامن گرفت؛ امام کربلا برعکس شد، ابیعبدالله آمد سر علی رو به دامن گرفت. همینکه امام حسین صدای غربت علی رو شنید، آمد بالین جوانش، فرمود: قتل الله قوما قتلوک. اشک از دیدگان ابیعبدالله سرازیر، علی الدنیا بعدک العفا، بعد تو خاک بر سر دنیا.
تشییع غریب طوس
بیا بیا که بنالیم در عزای غریب
بیا بیا که بخوانیم ما رثای غریب
هر آنکه درد غریبی کشیده در دوران
بگو بیا و ببین حالت رضای غریب
نه مادری است که او را چو جان بهبر گیرد
نه خواهر است که افغان کند برای غریب
به مثل مارگزیده به خویش میپیچید
فضای حجره پر از سوز و نالههای غریب
اما زنهای خراسان رفتند پیش شوهرانشان، گفتند: مهریههامان رو به شما میبخشیم به ما اجازه بدید بریم تشییعجنازه این آقای غریب.
وقتی هم که خواست از مدینه حرکت کند، هنگام وداع، به بستگان خود فرمود: برای من گریه کنید، من از این سفر بر نمیگردم.
گریز: اما دلها بسوزد برای جدّ غریبش حسین، که به بانوان حرم فرمود: «اسکتن فانّ البکاء امامکن»، آرام باشید که گریه پیشاپیش شماست. شما گریههای زیادی در پیش دارید.
به دخترش سکینه هم فرمود: تا جان در بدن دارم، قلبم را با گریهات مسوزان، وقتی کشته شدم، تو از همه سزاوارتری که کنار کشته من آیی و بر من گریه کنی.
لا تحرقی قلبی بدمعک حسرة
مادام منی الروح فی جثمانی