جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام جلسه سوم
هدیه به پیشگاه با عظمت سیدالشهدا ع صلواتی عنایت بفرمایید. زیباترین و کامل ترین رابطه ای که امکان پذیر هست بین خداوند متعال و بندگانش برقرار هست. اولیای خدا هم همینجور. زیباترین رابطه این هست که خدا رابطه محبت و رحمت را با بندگانش برقرار کرده نه زور نه رابطه ی قلدری، با اینکه خداوند متعال بی نهایت توان دارد بی نهایت قدرت دارد اگر می خواست بر اساس قدرتش زور بگوید کسی نمی توانست در مقابل قدرت خدا توان داشته باشد. مثلا کسی قدرت داشت در مقابل خدا عرض اندام کند؟ اما خدا رابطه ی زور و قلدری را برقرار نکرده رابطه ی رحمت و رافت را برقرار کرده. اصلا خلقت عالم با رحمت و اسم رحمت پروردگار شروع شد ، بسم الله الرحمن الرحیم فقط اول سوره های قرآن نیست بلکه با اسم رحمت خدا آفرینش آغاز شد: الرَّحمن علَّمَ القُرآن خَلقَ الاِنسان، با این اسم رحمن هست که خداوند متعال هم قرآن را داد هم خلقت انسان را.
در این عالم هرکه هر چیزی دارد ما می دانیم به واسطه ی جلوه ای از کمالات خدا است. ما که قدرت از خودمان نبوده نه خودمان خودمان را ایجاد کردیم همانجور که وجودنان از خودمان نبود کمالاتمان هم از خودمان نیست. قدرت بینایی شنوایی جمال آبرو هرچیزی که کمال هست ما داریم یک جلوه ای از کمال خداست. نه فقط ما هر موجودی که کمالی دارد از خودش نیست . جلوه ای از کمال خدا است. بله تمام کمالات از خداوند متعال هست ، منتها خدا که کمالات را داده چرا به ماها داده؟ ما الان قدرتمان جلوه ای از قدرت خدا است از اسم قدیر خدا است . این که می بینیم این بصرمان یک جلوه ای از اسم بصیر خدا هست . اینکه می شنویم یک جلوه ای از اسم سمیع خدا هست . اینها همه جلوه های اسما خدا هست کسی زیبایی دارد جلوه ای از اسم جمیل خدا هست . عزت دارد از اسم عزیز خدا هست. بله هر موجودی نه فقط انسان . الان فرض کنید این دیواری که بهش تکیه می دهید این دیکار یک فایده ای دارد خاصیتی دارد سقف روش هست انسان ها تکیه می کنند این دیوار این کمالی که دارد این نفعی که می رساند جلوه ای از اسم نافع خدا هست . ابی که می خورید همین طور جلوه ای از اسم نافع خدا هست. هر موجودی در این عالم کمالی دارد از اسما خدا هست از کمالات خدا هست و الا کسی از خودش چیزی ندارد.
چرا خدا این کمالاتش را پخش کرده؟
به خاطر ینکه مهربان هست رحمت دارد. اگر خدا همه ی کمالات را داشت نعوذبالله رحمت نداشت خدا همه ی کمالات را داشت ولی مهربان نبود خب خدا کمالات دارد که دارد چرا به ما بدهد؟ چون مهربان هست . اسم رحمت باعث می شود کمالات را بدهد. اسم رحمت خدا همه ی موجودات را کرفته چون همه ی موجودات یک چیزی از خدا گیرشان آمده به واسطه ی اسم رحمت.
اینکه امیرالمومنین در دعای کمیل می گوید : و برحمتک اللتی وسعت کل شَیء؛ رحمت خدا همه چیز را فراگرفته . چون رحمت خدا باعث شده که خدا مهربان هست به همه یک چیزی می دهد . به دیوار می دهد به خورشید می دهد ...
در این عالم موجودی هم اگر به موجود دیگری رحم می کند اگر کاری می کند برای موجود دیگری خورشید الان برای کار می کند نور و حرارت و انرژی می دهد چرخه ی حیات را به گردش در می آورد . خورشید که دارد این فیض را به ما می رساند این فیض و این لطف جلوه ای از لطف و رحمت خدا هست که به او خورده او هم بخشنده شده یک چیزهایی می دهد. این زمینی که ما روی آن نشسته هستیم در کهکشان ما معلّق هستیم با چه سرعتی اما الان حس می کنیم؟ ارام روی آن زندگی می کنیم زمین دارد به ما فیض می دهد زمین مستقر و ثابت هست دارد به لطف می کند و الارضَ وضَعَها للاَنام ، در سوره ی الرحمن هست. این لطف زمین جلوه ای از لطف خدا هست. هرموجودی که به موجود دیگری چیزی می دهد به واسطه ی رحمت خدا هست. رحمت پُر هست اگر آدم نگاه کند رحمت پروردگار همه جا را گرفته ، و الا چه دلیلی دارد یک موجودی به موجود دیگر رحم کند. اگر رحمت خدا نبود حتی مادر مهربان به بچه ی کوچکش رحم نمی کرد که سمبل مهربانی هست.
در روایت دارد حضرت موسی ع در دامنه ی کوهی دید که یک مادری بچه اش را بغل کرده و تو سینه ی کوه که یک جاهای خطرناکی دارد احتمال اینکه خودش هم سقوط بکند این بچه را چسبانده به خودش . حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد : خدایا رحمتت را از این مادر بگیر می خواهم ببینم اگر مهربانی ازش گرفته شود در دم آن مادر این بچه را گداشت زمین خودش را کشاند و رفت از کوه بالا و خدمتی به بچه نداد. این بچه شروع کرد گریه کردن و دست و پا زدن طبیعی هست. مادر بی اعتنا چون رحمی توش نیست آن رحم جلوه ای از رحمت خداست. همین طور رفت بالا حضرت موسی ع عرض کرد خدایا رحمتت را برگردان. به محض اینکه این را درخواست کرد مادر که مقداری رفت بالا دوان دوان آمد بچه را به آغوش کشید و بوسید و آرامش کرد و دوباره با بچه رفت بالا. یک جلوه به حضرت موسی نشان دادند که این رحم در موجودات به یکدیگر هست جلوه ای از رحمت من هست اگر من بگیرم مادر مهربان نسبت به بچه اش رحم ندارد. عالم را مهربانی و رحمت خدا پر کرده. و دست رحمتش دارد ما را حفظ می کند.
خدا رحمت کند مرحوم حاج اقا فخر تهرانی را ایشان از اولیای خدا بود ۱۸ سال پیش از دنیا رفت تو قبرستان بقیع قم کنار جمکران دفن هست. ایشان حدود ۶۰ سال پیش که در تهران شیخ مرتضی زاهد زنده بود با ایشان بود همراهشان بود شاگردی می کرد . آقای زاهد از دنیا که رفت ایشان آمد قم ، تو قم بود با آقای بهاءالدیتی و مرعشی نجفی بود خودش هم از ادلیای الهی بود . خود ایشان نقل می کند :
ما یک مرتبه با چند نفر از رفقا خانه ی شیخ مرتضی زاهد بودیم آقا داخل بود تو قسمت اندرونی ، ما تو اتاق پذیرایی بودیم . آقای زاهد آمد گفت آقایان من یک تسبیحی گم کردم اگر می شود بگردید پیدا کنید . همه ی ما شروع کردیم گشتن خود ایشان یک مقدار گشت دوباره رفت داخل که قسمت های داخلی خانه را بگردد. مقداری که گذشت آقای زاهد آمد دیدیم گریه کرده صورتش خیس است ، گفت آقایان می دانید درس گم شدن تسبیح من چیه؟ خدا می خواست بفهماند که شیخ مرتضی ! ما با دست رحمتمان تو را نگه داشتیم و الا اگر تو بودی عرضه ی نگهداشتن یک تسبیحت را نداشتی.
واقعیت مطلب همین هست پروردگار عالم رابطه ای که برقرار کرده با بندگانش ، رابطه ی رافت و رحمت و شفقت هست رابطه ی زور و قلدری نیست .من اشاره کردم قبلا، حتی انقدر پروردگار عالم مهربان به بندگانش هست که تو قرآن ناز بنده هایش را کشیده، با اینکه هیچ نیازی خدا ندارد. مگر ما کاری می کنیم بر خدا و کمالات خدا چیزی اضافه می کنیم؟ ما هرکاری می کنیم و هر گلی می زنیم به سر خودمان می زنیم خدا نیازی به ما ندارد اما ناز بنده هلیش را می کشد.
خدا می فرماید: مَن ذالذی یقرِضُ الله قرضاً حسناً، کیه که به من قرض دهد؟ خدایا با اینکه خودت همه ی سرمایه ها را دادی قرض می خواهی؟ جواب این هست که خدا دارد ناز می کشد که بیایید سخاوتمندانه دست و دلباز شوید سرمایه ها را در راه او خرج کنید که برکت پیدا کنید خودتان رشد پیدا کنید و الا خدا نیازی ندارد. این رابطه ی خداوند متعال با بندگانش هست.
یک جلوه ای از رحمت خدا را شبی به یک عارفی نشان دادند؛ تازه ببینید این رحمتی که تو این عالم پخش هست که همه جایش هست در روایت هست از امیرالمومنین ع، خداوند متعال رحمتش صد جزء دارد ؛ نود و نه جزء رحمت خدا قابل اینکه پایین بیاید نیست یعنی عالم دنیا گنجایش ندارد رحمت بیاید ، یک جزء از صد جزء رحمت خدا آماه مایین. از اول آفرینش تا قیامت که عالم دنیا برچیده می شود یک جزء رحمت خدا هست که پخش شده تو بین موجودات اگر یک موجودی به موجود دیگر مهربان هست پدر و مادر به بچه و بالعکس؛ هر دوستی و مهربانی هست خورشید به ما رحمت دارد زمین به ما لطف دارد تمام رحمت ها یک جزء از صد جزء رحمت خداست ۹۹ تا برای آخرت هست که با همان یکی جمع می شوند صد جزءش در آخرت ظهور پیدا می کنند. رحمت خدا را ما نمی توانیم تصور کنیم . یک جلوه اش را به عارفی نشان دادند مست شد، گفت خدایا اگر من بروم این رحمتت را به مردم بگویم کسی بنده ات نیست اگر بگویم انقدر مهربانی کسی بنده ات نیست خیالشان راحت است با چنین خدایی طرف هستند اصلا انگار عذابی نیست. واقعا همین طور هست.
خدا فرمود: فلانی! اگر من هم پرده ی تو را بزنم بالا که مردم بدانند تو چی هستی کسی پهلویت نمی نشیند . در روایت هست: لو تَکاشفتمُ ما تَدافَنتُم؛ اگر خدا پرده ها را بزند بالا کسی کسی را دفن نمی کند می گویو ولش کن فلان فلان شده را این پر از آلودگی هست. خدا به رحمانیتش پوشانده. خدا فرمود اکر من هم پرده ات را بالا بزنم کسی کنارت نمی نشیند ، آن عارف گفت: خدایا پس نه من پرده ی تو را میزنم بالا که رحمت تورا بگویم چی هست نه تو پرده ی من را بزن بالا.
رحمت پروردگار عالم عجیب و غریب هست، در روایت اصول کافی هست: حضرت آدم ع وقتی از بهشت رانده شد و ضربه شصت شیطان را چشید شیطان باعث شد حضرت آدم از بهشت رانده شود به خداوند عرض کرد: خدایا یک موجودی مثل شیطان را بر من و بچه هایم مسلط کردی که مثل خون در رگ و پی ما هست از همه ی نیات ما خبر دارد !و تعدادشان از ما بیشتر است به ازای هر انسان دوتا شیطان خلق می شود و عمرشان طولانی هست ما عمرمان ۸۰ سال هست آنها عمرشان بسیار طولانی هست جن و شیطان مثل هم هستند دیگر. زعفر جنی که زمان امام حسین رئیس شیعیان از جن بوده که به کمک اباعبدالله رفته و امام حسین گفته نه زعفر ۵۰ سال پیش از دنیا رفت زمان امام حسین خدمت ایشان رسید که بعضی از بزرگانی که اهل بودند برایش ختم می گرفتند جن شیعه هست اینها متدین هستند.
حضرت آدم گفت : خدایا اینها که عمرشان طولانی است برما مسلط هستند تعدادشان از ما بیشتر است خدایا برای من و فرزندانم چیزی قرار بده در مقابل همچین موجودی؛ فاجعل لی شیئاً،خدا فرمود یا آدم!برای تو و فرزندانت این را قرار می دهم، که اگر هرکدام از شماها نیت کار خیر کردید فقط نیتش را ، برایتان یک حسنه می نویسم و اگر آن کار خیر را انجام دادید برایتان ده تا می نویسم ، مَن جاء بالحسنه فله عشرُ امثالها، اما از آن طرف اگر کسی نیت گناه و کار شر کرد برایش نمی نویسم، اما اگر آن کار شر و گناه را انجام داد برایش یکی می نویسم. در آن ناحیه ی خوبی ها ده تا این طرف یکی. بس هست؟ حضرت آدم عرض کرد : ربّ فَزِد، خدایا رحمتت را بیشترش کن . خداوند فرمود: همان یکی را هم که به ازای یک گناهی که فرزندانت انجام دادند برایشان می نویسم تا وقتی که چشمشان به عالم آخرت باز نشده تا فرشته ی مرگ را ندیدند اگر توبه کنند همان را هم می گذرم و پاکش می کنم. بس هست؟ حضرت آدم فرمود خدایا بس هست. آنقدر رحمت فرستادی که اگر کسی تو این اقیانوس وارد شود و خشک برگردد خودش خیلی بدبخت هست .
در بعضی روایات هم چیز بالاتری هست: همان یک گناه را اگر کسی انجام دهد تا هفت ساعت خدا نمی نویسد: عُجِّلَ لَه سبعَ ساعاتِِ ؛ هفت ساعت بهش مهلت داده می شود خدا نمی نویسد تا هفت ساعت اگر در این هفت ساعت شخص پشیمان شد و توبه کرد اصلا برایش نوشته نشده، تا بعداً با توبه پاکش کند.
یک بزرگی می گفت می دانید برای چی تا هفت ساعت به آدم وقت می دهند؟ می گفت : شاید به این دلیل که فاصله ی نمازها باهم دیگر اگر هرکدام سر وقتش خوانده شود معمولا کمتر از هفت ساعت هست. می دانید فضیلت نمازها سر وقت خواندنش که ماها الان انجام نمی دهیم همان جور هست که اهل سنت انجام می دهند که پنج وقت می خوانند. صبح و ظهر و دوساعت بعدش عصر هست و بعد مغرب هست دو ساعت دیگر عشا هست . آنهایی که مشرف شدید مدینه و مکه می دانید پنج وقت می خوانند که این افضل هست که هرکدام تو وقت خودش باشد. منتها ائمه علیهم السلام برای اینکه سهل بشود و سخت نباشد که شیعیان بخواهند پنج وقت بیایند مسجد باهم جمع کردند ظهر و عصر باهم مغرب و عشا باهم .خود ائمه فرمودند می توانید و خودشان هم انجام دادند هرچند آن افضل هست . البته کسی نگوید حاج آقا پس من همان پنج وقت می خوانم! نه اگر پنج وقت بخوانی جماعتت را از دست می دهی فضیلت جماعت بیشتر از فضیلت اول وقت است.
نمازها فاصله شان هفت ساعت و کمتر هست. شاید به این دلیل در روایت هست که تا هفت ساعت گناه اصلا خدا نمی نویسد که بخوری به یک نماز ، وقتی به نماز خوردی انَّ الحَسنات یُذهبنَ السَّیّئات،خوبی ها بدی ها را پاک می کند . این نمازی که خواندی باعث می شود گناهی که تا هفت ساعت قبل انجام دادی پاک می شود خود نماز حکم توبه را دارد. برای همین هست ارزش نمازها به خصوص نمازهای اول وقت خیلی زیاد هست این رحمت خدا هست.
بلکه بالاترش را عرض کنم ؛ امیدوارم کسی این را اشتباه نگیرد که انقدر خدا رحمت دارد خیالمان راحت هست هرکاری می خواهیم بکنیم ؛ بالاترش در روایت از امام رضا ع هست روایت صحیحُ السند: اگر کسی کار خوبی انجام داد و پنهانی انجام داد المستتر بالحسنه، کار خوبش را استتار کرد لهُ سَبعون ضِعفا ، این را هفتاد برابر برایشان ثواب می نویسند. اما والمُذیع اگر آشکار کار خوب را انجام داد دیگر هفتاد تا ندارد.
از آن طرف امام رضا فرمود: المستتر بالسیئه کسی اگر یک گناهی انجام داد پنهانش کرد و خجالت کشید که دیگران بدانند، امام فرمود کسی که گناهش را استتار کند انقدر حیا دارد افشاء نمی کند گناهش را که نمی گوید همه بفهمند من چکار کردم ، همین حیایش باعث می شود خدا از گناهش بگذرد،همان پنهان کردنش. یک گناهی آدم کرده که نمی خواهد دیگران بدانند و به کسی نمی گوید اماما فرمود امستتر بالسیئه کسی که استتار می کند گناهش را معفورُُ له خدا می بخشد اورا . به قدری خدا حیا را دوست دارد به قدری این صفت نورانی هست خدا می گوید همین که تو حیا داری مثل بعضی ها نیستی که گناه می کنند علنی ، کثیف ترین گناه ها را انجام می دهند عین خیالشان نیست و علنی ولی تو اینجوری نیستی حیا داری چون حیا داری من می بخشمت. رحمت پروردگار عجیب هست.
ائمه گاهی اگر کسی می آمد می گفت من فلان گناه را انجام دادم ، ائمه می گفتند برو اصلا لازم نیست بگویی به ما آشکار نکن.
مرحوم مجلسی در جلد ۴۹ بحار نقل کرده که: یک شخصی آمد پیش امیرالمومنین موقعی که حضرت حاکم بود گفت من مرتکب فحشا شدم زنا شدم. امیدالمومنین فرمود : شاید خواب نما شدی شاید خیالاتی شدی ! قبول نکرد خواست ردش کند. او گفت : نه . حضرت جندتا سوال کرد گفت عقلت سرجایش هست که اقرار می کنی ؟ گفت آقا من می فهمم که چی می گویم من این گناه را مرتکب شدم و می خواهم شما بر من حد جاری کنید تا خیالم آن طرف راحت باشد ، عقلم سر جایش هست تو بیداری بودم خواب نبودم . حضرت دید اینجوری هست گفت حالا برو. وقتی رفت امام گفت خدایا یک بار اقرار کرد .بعد از مدتی دو مرتبه این مرد آمد چون باید چهار بار اقرار کند در فحشا؛ باز آمد گفت یا امیرالمومنین من را پاک کن. در روایت دارد حضرت تجاهل کرد مثل کسی که دفعه ی قبل را یادش نیست. گفت از چی پاکت کنم؟ گفت همانی که قبلا گفتم . حضرت فرمود چی؟ یعنی نخواست این دوباره اقرار کند ؛ گفت آقا من گناهی مرتکب شدم فحشا انجام دادم. حضرت فرمود شاید خواب نما شدی و باز همان حرف ها را تکرار کرد تا طرف را بپیچاند. این مرد دیگر به طور آشکار اقرار کرد. حضرت فرمود حالا برو. این مرد رفت حضرت عرض کرد خدایا این دومین بارش بود. دوبار دیکر همینجور آمد دفعه ی چهارم که امد حضرت عصبانی شد دیگر تمام شد حضرت باید ترتیب اثر می داد و حد را جاری می کرد اما حضرت ناراحت شد فرمود افلا تابَ فی بیتِه چرا این توبه را تو خانه نکرد؟ تو مرتکب فحشا و زنا شدی بین خودت و خدا توبه می کردی نمی آمدی اقرار کنی چرا آمدی؟ حالا که اقرار کردی من مجبورم حد را جاری کنم وظیفه ام هست ولی کاش نمی آمدی. حضرت امیر فرمود فوالله لتوبته بینهُ و بینَ الله افضل من اقامتی من حَد علیه، به خدا قسم توبه ی او بین خودش را خدا بهتر از این بود که من برایش حد جاری کنم.
شما نگاه کنید، می گفت پنهان باشد خدا می بخشد. من تو یک پرانتز عرض کنم (خدایی ناکرده از این رحمت خدا که آدم نقل می کند ان شالله کسی برداشت نکند که حالا اینطور هست خیالمان راحت هست هرکار دلمان خواست بکنیم. این خیلی برداشت علطی هست اگر آدم بگوید رفیقی داری که خدا رفیقت هست حالا که انقدر مهربان هست پس بهش خیانت کنم این خیلی نامردی هست. آدم وقتی می فهمد رفیق مهربان دارد می گوید حالا که این چنین هست من بیشتر باهاش رفاقت بکنم)
ما در روایات داریم که گاهی موقع یک گناه هست بین گناهان که اگر کسی انجام دهد خدا دیگر نمی بخشد. اینطور نیست آدم خیال کند راحت هست هرکار دلش خواست بکند. چه بسا گناهی را انجام دهد توفیق توبه دیگر پیدا نکند . نگفتند چه گناهی هست، ممکن است آن گناه که اگر آدم انجام دهد توفیق توبه پیدا نکند؛ دهمین بار غیبت کردن است . نه بار آدم غیبت کرد خدا می بخشد. نه بار غیبت کند خدا می گوید گذشتم گذشتم دهمین بار می گوید دیگر نمی گذرم دیگر توفیق پیدا نمی کنی توبه کنی. چه بسا گناهی که آدم توفیق توبه پیدا نمی کند دهمین بار دروغ گفتن است خدا صبر می کند توی این دهمی می گوید دیگر مهلتت تمام شد. ما نمی دانیم چی هست گناهان را نباید سبک بشمارد، مهربانی و رحمت بی نهایت خدا را می بیند نگوید هرکاری دلم خواست بکنم . این خیلی کج فهمی و بد فهمی هست. آدم باید بیشتر مراعات کند که یک رفیق نازنینی هست که به روی من نمی آورد گناهانم را. حتی می گوید تو مخفی کردی من می گذرم، بیشتر من بهش نزدیک شوم و رفاقت بکنم. این محبت و رحمت خدا هست.
انبیا و معصومین و اولیای خدا هم مظهر رحمت خدا بودند. آن روایت را لابلای صحبتم عرض کردم که خدا فرمود من صد جزء رحمت دارم یک جزءش در عالم دتیا آمده نود و نه جزءش پیش خدا برای آخرت محفوظ هست عالم دنیا گنجایشش را ندارد. آن صد جزء رحمت را همه را به اهل بیت داده یعنی ظرفیت اهل بیت را ببینید برای همین هم تو زیلرت جامعه ی کبیره می گویید و معدن الرحمَه، اهل بیت معدن رحمت هستند، معدن یعنی چی؟ یعنی جایی که ذخیره ها آنجا هست. همه ی رحمت خدا آنجا هست و تمام آن صد جزء رحمت خدا را پیغمبر اکرم و آلش تقسیم می کنند در عالم. لطف و عنایت خدا را پیامبر و آل هستند که اول می گیرند و بعد تو عالم تقسیم می کنند . اسم پیامبر که ابوالقاسم هست به همین خاطر هست در معراج وقتی خدا به پیامبر اکرم خطاب کرد : یا ابالقاسم! امضی هادیَ المهدیاً، برو از این به بعد هم تو خودت هدایت شده هستی و هم مردم را هدایت بکن. پپیامبر اکرم وقتی با جبرئیل مصادف شد جبرئیل سوال کرد یا رسول الله بین شما و خدا چی گذشت؟ پیامبر گفت چه ها گذشت بعد به جبرئیل فرمود : خدا به من خطاب ابوالقاسم کرد، جبرئیل گفت: یا رسول الله از خدا پرسیدی برای چی بهت گفت ابوالقاسم؟ پیغمبر فرمود نه ابهت خدا مانع شد من چیزی بپرسم. همان حا خطاب رسید : یا احمد انَّما کَنَّیتُکَ ابوالقاسم به تو گفتیم ابوالقاسم لانَّک تقسِمُ رحمتَ منّی بین عبادی، چون تقسیم کننده ی رحمت بین بندگان تو هستی. ابوالقاسم یعنی صاحب قسمت کسی که تقسیم می کند. یعنی تمام صد جزء رحمت خدا را اهل بیت می گیرند و تقسیم می کنند. معدن رحمت آنها هستند. و به همین دلیل هست که سپر بلای شیعیانشان می شوند و به همین دلیل هست فداکاری می کنند جانشان را برای شیعیانشان که بچه هایشان هستند می دهند. به خدا قسم گاهی موقع ها من خودم را عرض کنم خجالت می کشم یک جاهایی که فشار به من می آید از خدا یا اهل بیت گله مند می شوم که چرا این را به من ندادی آن را ندادی؟ بابا اگر اهل بیت بخواهند بشمارند چه چیزهایی بهت دادند که از شرم آب می شوی حالا یک چیزی که به صلاحت بود بهت ندادند با آنها درگیر می شوی؟
یکی از مراجع باعظمت حدود ۷۵ سال پیش که همه تان اسمش را شنیدید به خصوص بزرگ ترهای مجلس که سنشان بیشتر هست آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی بود ، واقعا فوق العاده بود من راجع به ایشان نی خواهم صحبت کنم یک جلسه صحبت هست. این بزرگوار خودش درخاطراتش می نویسد که من نوجوان بودم ۱۰ سالم بود تو یکی از روستاهای اطراف اصفهان مدیسه سمت شهرکرد، من آنجا درس می خواندم تو مکتب؛ عشق این را داشتم دروس دینی بخوانم، از اهل بیت و دروسش را بفهمم. به بابایم اصرار کردم که می خواهم بروم اصفهان حوزه ی علمیه درس بخوانم. پدرم گفت نه تو سنت کم هست آنجا نی روی بسچارکی می کشی مشکلات دارد تو نمی توانی تحمل کنی. من خیلی به بابایم لصرار کردم دستش را بوسیدم التماس می کردم گریه می کردم. بابایم گفت من بهت گفتم سختی و غربت می کشی حالا خودت می خواهی بروی بدو. خیلی خوشحال شدم دست پدرم را بوسیدم آمدم اصفهان تو یکی از مدارس علمیه اصفهان حجره گرفتم. سه چهار ماه که گذشت خورد به زمستان اتفاقا زمستان بسیار سردی بود ، برف زیادی آمده بود هوا استخوان سوز بود و برف تو خیاط و کوچه ها پر شده بود و اتفاقا
دو سه ردز از جهت مالی وضعیت من به شدت خراب شد طوری که مایحتاج اولیه ی زندگی ام را نداشتم پول که نداشتم هیچ ، نانی چیزی نداشتم. شمع تو حجره تمام شده بود که نمی توانستم شمع روشن کنم زغال نداشتم که بگذارم زیر کرسی گرم شوم . خیلی وضعم به خنسی خورده بود و اتفاقا تو همین دو سه روز که وضعم خراب بود بابایم از روستا آمد برای دیدن من؛ وقتی آمد شب بود وارد حجره ی سرد و تاریک که هیچی هم نداشتم شد شروع کرد سرزنش کردن من ، که من بهت گفتم نیا بیچارگی و غربت دارد انقدر به من گفت که من کریه ام افتاد گفت یاالله اثاثت را جمع کن برگردیم ده. من با همان سن و سال کم که گریه افتاده بودم انقدر بابایم سرزنش کرده بود رفتم بیرون حجره یک درد و دل با امام زمان کردم : یا صاحب الزمان نپسند که بابایم خیال کند من کسی را ندارم من بی کسم، (ایشان خودش در زندگینامه اش نوشته) خدا را شاهد می گیرم درب مدرسه را کوبیدند من طبقه ی دوم حجره داشتم خادم تو برف رفت دم در بعد از چند لحظه ای صدا زد سید ابوالحسن بیا ببین کی دم در کارت دارد. من کسی را تو اصفهان نداشتم اشکم را پاک کردم با آستینم؛ دویدم رفتم دم در دیدم یک آقایی ایستاده اصلا انگار کنار ایشان بهار است، به من سلام کرد با این سن و سال کمم او به من سلام کرد بعد به من فرمود که شمع تو حجره هست فلان حا پشت فلان چیز تو طاقچه، بردار روشن کن. این پول را بگیر باهاش مقداری خوراکی بخر زغال بخر برای مهمانت امشب پذیرایی کن ، نگویند تو کسی را نداری! من نفهمیدم که خدمت کی هستم ؟ ایشان رفت . من آمدم بالا بابایم گفت کی بود؟ گفتم یک کسی بود گفت شمع فلان جا هست رفتیم دیدیم هست شمع روشن کردیم. این مول را به من داد گفت باهاش زغال بخر خوراکی بخر از مهمانت پذیرایی کن که نگویند تو بی کس هستی. بابایم ایستاده بود روی زانو نشست روی زمین ، شروع کرد گریه کردن، و من را بغل کرد گفت باباجان ببخش من را خیلی سرزنشت کردم ببخش من را. گفت
سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی
شعرهای حافظ معرکه هست
سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی
ارزوهایم را به باد می گفتم که به یار برساند این تعبیر شاعرانه است . نسیم سبا و نسیم سحر می گویند که این ارزوها و حاجات من را منی که گرفتارم منی که فقیرم منی که مشکل دارم حاجاتم را برساند.
سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
اطمینان نداری به من؟
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
کسی می خواهد حافظ را بشناسد از این شعرهایش بشناسد.
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
در بازار دنیا اگر کسی برده و سود کرده درویش خرسند است آنی که چیزی ندارد درویش است ، درویشی که حافظ می گوید می دانید که زهدنما و ریاکار هستند نیستند آن زاهد واقعی هست.
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
تمام انبیا درویش بودند تمام اولیای خدا درویشانه زندگی می کردند اما خرسند بودند گله مند نبودند .
اهل بیت علیهم السلام مطهر رحمت خدا همان مهربانی خدا معدنش اینها هستند در عالم پایین. برای همین فداکاری برای شیعیانشان می کنند. مثل یک پدر یا مادر دلسوز که بچه اش تازه می خواهد راه بیفتد مواظب هستند بچه زمین نخورد. یا مواظب هستند یک جا سرما نخورد بچه، یک جاهایی حتی خودشان را سپر می کنند برای بچه که خودشان بلا ببینند بچه سالم باشد. هوا سرد است سوز می آید پدر مهربان کتش را در می آورد تن بچه اش می کند . من سرما بخورم نه بچه. مادر غذایش را خودش نمی خورد می دهد بچه اش بخورد من پل شوم بچه از روی من رد شود. پدر مادر این شکلی هستند. پدر و مادر کجا امام معصوم کجا؟ صدها برابر بیش از مهربانی پدر و مادر به بچه آنها هستند که به شیعیانشان محبت و مهربانی دارند . محبت پدر و مادر به بچه غریزی هست حتی حیوانات هم به بچه هایشان محبت دارند محبت امام به شیعیانش الهی است از سنخ محبت خدا هست مظهر محبت خدا هستند اصلا قابل مقایسه با پدر و مادر نیستند. همان جور که پدر و مادر سپر بلا می شدند برای بچه هایشان آنها هم سپر می شدند.
در روایت در اصول کافی هست که موسی ابن جعفر فرمود بهش که خودت می خواهی زیر بار بلای شیعیانت بروی؟چون شیعیانت باید زیر بار چک بروند، یعنی شیعه آن زمان خطا کرده بود از امام حمایت نکرده بود ، بلا باید سر شیعه ی مقصر می آمد.
در روایت امام کاظم فرمود: فَوَقیتُهم واللهِ بنَفسی من سپر بلای شیعیانم شدم. بلا را باید آنها می دیدند من رفتم زندان. پدر و مادر مهربان این است که سپر بلا می شوند. با اینکه موسی ابن جعفر گناهی نکرده بود چرا سختی هایش را اینها باید ببینند؟ آن شیعیانی که کوتاهی کردند آنها باید کتکش را بخورند ولی اینها سپر می شوند مثل یک پدر و مادر. اگر احیانا بچه زمین بخورد پدر و مادر بلندش می کنند اگر زخمی شده خاکش را می تکانند پانسمان می کنند دوباره راهش می اندازند. اگر شیعه زمین بخورد گناهی مرتکب شود دوباره دستش را می گیرند بلندش می کنند.امام زمان ع برایش دعا می کند .
سید ابن طاووس می گوید من دیدم در سرداب مقدس صدا می آید (الان دیگر تجدید بنا کردند مثل قدیمش نیست سرداب پله می خورد پیچ می خورد می رود پایین) سید می گوید : من می خواستم وارد سرداب شوم دیدم یک صدا می آید روی پله ی اول نشستم دیدم صدای امام زمان است دیگر پایین تر نرفتم دیدم امام دارد دعا می کند : اللهم انَّ شیعتَنا خلقَت من طینَتنا خدایا شیعیان ما از سنخ ما هستند ، فقد فعلُوا ذنوباً کثیره گناهانی انجام دادند خدایا اکر آن گناهانشان بین خودت و آنهاست حق اللهی بوده ازشان بگذر، اگر حق الناسی بوده انقدر بهشان بده به صاحبان حق بده که از همدیگر راضی شوند . دیدم امام دارد برای ما دعا می کند، آنهایی که خوردند زمین بچه هایی که خوردند زخمی شدند گناه آلود شدند او دعا می کند که خدایا پاکشان کن و راهشان بینداز. و یک جایی برای هدایت مردم جان خودشان و بچه هایشان را به خطر می اندازند همین چیزی که تو کربلا اتفاق افتاد.
تو زیارت اربعین امام حسین می خوانید: بذل مهجتهُ فیک لیَستَنقذ عِبادَک منَ الجَّهالَه و حَیرَه الضَّلاله؛ خون دلش و خون قلبش را داد تا اینکه دیگران هدایت شوند بروند بهشت.
اینها محبت های اهل بیت علیهم السلام هست .
شب سوم محرم هست معمولا شب سوم دست به دامن یک سه ساله می شوند . مرحوم محدث قمی در نفس المحموم می گوید: نزدیک چهار سالش بود. شیعه ای ارزشمند است ملاک ارزش شیعه به درجه ی بی قراری اش نسبت به امام حسین است هرچه بی قرارتر باشد نسبت به سیدالشهدا این درجه اش بالاتر است. هرچه بیشتر مبتلا به بلای امام و رنگ بلا را گرفته باشد و سوزش بیشتر باشد این درجاتش بیشتر است. و در کربلا ببینید بی قرارها کیا هستند؟
این را بگویم که امشب از حضرت رقیه خیلی چیز بگیریم: صدوپنجاه سال پیش در نجف مرجع یگانه ی شیعه شیخ انصاری بود ، فوق العاده بود در تقوا و علمش. یک عده از مردم ایران نجف رفتند مال کدام منطقه بودند قفقاز یا کجا بود از آذربایجان بود خدمتشان رسیدند، که آقا یک نفر از شاگردانتان را بفرستید ایران مسائل شرعی و احکام و مجتهد باشد در آن منطقه ما دینمان را از او بگیریم. شیخ انصاری یکی از شاگردانشان که مجتهد بود و مسلط بر علوم دینی بود به شیخ عبدالغفار قفقازی گفت تو برو، گفت شما درست تمام است برو. ایشان خداحافظی کرد از شیخ انصاری یکی دو روز بعد شیخ او را دید ، گفت مگر شما نرفتی ایران؟ هنوز در نجف هستی؟ گفت حاج آقا من یک خواب دیدم طبق این خواب اگر درست باشد من تا فردا بیشتر زنده نیستم سه روز زنده ام. برای همین گفتم چرا بروم ایران؟ اکر قرار است بمیرم همین جا بمیرم و دفن شوم اگر خوابم راست باشد اگر هم راست نبود می روم گفتم این دوسه روز را بگذرانم. آن خوابی که دیدم این بود: که تو عالم برزخ هستم و زیبایی های عالم قبر و برزخ را دارم می بینم دیدم تو یک باغی قرار گرفتم که بسیار زیباست سوال کردم این باغ مال کیه؟ گفتمد این باغ مال تو هست تا سه روز دیگر که از دنیا رفتی می آیی تو این باغ. می گوید همینجور که داشتم تو باغ خودم یک دریچه ای دیدم آخر باغ که از آن دریچه وارد باغ دیگری شدم که باغ خودم پیش آن باغ باغچه هم نبود بسیار با عظمت گفتم این مال کیه؟ گفتند این مال شیخ انصاری هست گفتم او سزاوار همچین جایی هست هم تقوایش هم علمش. تو باغ شیخ که داشتم می گشتم یک دریچه ای بود وارد باغ سومی شدم که باغ شیخ انصاری پیش او باغچه هم نبود گفتم این مال کیه ؟ گفتند این مال فاضل دربندی هست. از روضه خوان های بسیار فاضل و عالم امام حسین بود . ایشان من گفتم اعتراض دارم؛ فاضل دربندی نه علمش به اندازه شیخ انصاری هست نه تقوایش چرا همچین جای خوبی بهش داده می شود که بالاتر از شیخ است؟ گفتند این مال خودش نیست این را امام حسین بهش داده.
از خواب بلند شد و قرار بود تا سه روز صبر بکند ببیند که اگر از دنیا می رود که نجف دفن شود اگر نه خواب صادق نبود برود ایران. منتها جون تو خواب بهش جای فاضل دربندی را نشان دادند، فاضل دربندی معاصر شیخ انصاری زنده بود ، خواست ته و توی آن را در بیاورد که ایشان چجوری با امام حسین سر و سرّی دارد که چنین جایی بهش دادند؟
رفت خانه ی فاضل دربندی ، به ایشان گفت حاج آقا اجازه می دهی امشب مهمانت باشم؟ گفت بسم الله باش. من خانه اش بودم دیدم کارهای معمولی را انجام داد شام خوردیم زودتر خوابید دو ساعت مانده به اذان صبح من همش بیدار بودم می خواستم ببینم چه کارهایی می کند ؟ دو ساعت مانده بود به سحر دیدم بیدار شد همین که بیدار شد تو جایش نشست گفت: السلام علیک یا اباعبدالله شروع کرد هق هق بلند بلند گریه کردن، دیکر این گریه بند نمی آمد. بلند شد رفت وضو بگیرد دیدم صدای گریه اش می آید برگشت برای نماز آماده شود نشست دیدم گریه می کند تو نماز بعد از نماز اصلا دیدم این دائم گریه می کند فهمیدم چرا امام حسین بهش همچین کرامتی کرده ؟ این بی قرار امام حسین است.
انهایی که بی قرار هستند اصلا نمی توانند خودشان را کنترل کنند نسبت به سیدالشهدا. بی قراری امام حسین و آن غم و غصه ها و سوزها می دانید حدش تا کجا است؟ تا کجا آدم می تواند بسوزد و بی قرار باشد؟ اگر می خواهید حدش را بدانید زیارت ناحیه ی مقدسه را بخوانید ببینید امام زمان حدش را چی گفته؟ ماها معمولا یک جمله ای از زیارت ناحیه مقدسه شنیدیم که امام زمان می فرماید :
فلاَندُبَنَّکَ صَباحَاً وَ مَساءً وَ لَاَبکَينَّ عَلَيکَ بَدَلَ الدُمُوعِ دَمَاً؛ جد غریبم صبح و شب بر تو گریه می کنم اگر اشکم خشک شد خون گریه می کنم.
قبل از این جمله و بعدش را هم بخوان تا متوجه شوی جمله چی هست خیلی عجیب هست. قبلش حضرت ولیعصر اینجور می گوید :
یا جدّاه! فَلَئِنْ أَخَّرَتْنِى الدُّهُورُ ، وَ عاقَنی عَنْ نَصْرِک َ الْمَقْدُورُ ، وَ لَمْ أَکُنْ لِمَنْ حارَبَکَ مُحارِباً، وَ لِمَنْ نَصَبَ لَک َ الْعَداوَةَ مُناصِباً؛ جد غریبم اگر زمانه بین من و شما فاصله انداخت نبودم بهت کمک کنم نبودیم تو آن زمان. چرا نبودیم بماند !اگر من نبودم و تاخیر انداخت بین من و تو به خاطر اینکه نبودم و فاصله انداخت صبح و شب بر تو گریه می کنم تا این نبودن و این فاصله افتادن جبران شود. در ادبیات عرب کلمه فا یعنی پس، چون آنجور بود که فاصله بین ما افتاد به خاطر مصالحی که خدا می داند تا این زمان به دنیا آمدم ولی در جبران اینکه با تو نبودم پس به خاطر همین صبح و شب ندبه می کنم ناله می کنم وَ لَاَبکَينَّ عَلَيکَ بَدَلَ الدُمُوعِ دَمَاً؛ اشکم خشک شد خون گریه می کنم و ادامه اش را ببینید، صبح و شب گریه می کنم و بی قرار تو هستمیا جداه! حَتّى أَمُوت تا بمیرم؛ بِلَوْعَةِ الْمُصابِ ، وَ غُصَّةِ الاِکْتِیابِ ؛ تا از این غم و غصه جان بدهم. بی قراری تا جان دادن.
تو کربلا کی بی قرار امام حسین بود که جان داد؟ دو نفر البته بیشتر گفته شده ولی این دو نفر سند صحیحش هست ، یکی حضرت زینب س بود که یک سال و نیم بعد از کربلا بیشتر زنده نبود بعد از یک سال و نیم که پیام برادر را به گوش تاریخ رساند دیگر این سرو راست قامت تاریخ خم شد و افتاد دق کرد حضرت زینب س. بی قرار امام حسین بود دیگر مگر یادش می رفت اباعبدالله را؟ یکی او بود که از دنیا رفت ، و یکی دیگر که حضرت زینب با آن معرفت و عظمت شاگرد پنج تن آل عبا شاگرد پیغمبر و امیرالمومنین و حضرت زهرا امام حسن و امام حسین او اکر دق کند جون معرفت در حد فوق العاده دارد ، اما یک دختر بچه سه ساله هم دق کرد. حالا عظمت این دختر بچه را ببینید سه ساله نبینید او را، او پیر راه هست. انگار یک جهش صد ساله داشته . حضرت رقیه س غم و غصه و بی قراری اش به خاطر تشنگی و گرسنگی و کتک خوردن هایش نیست اینها مال بچه های ما هست. بچه های ما با این چیزها بی قرار می شوند، نه بچه ی سیدالشهدا . او سه سالش هست ولی پیر راه بود .
او بی قراری اش از سری هست که روی نیزه دارد می بیند. دم دروازه کوفه تو بغل عمه جانش زینب بود، می فهمید همه چیز را ولی توی خودش می ریخت. طفل معصوم می دید عمه جانش با یک سر حرف می زند .این اشعار منسوب به حضرت زینب هست که وقتی چشمش به سر مقدس امام افتاد گفت :
ما توهَّمتُ یا شقیقَ فُوادی! کان هذا مقدّراً مکتوباً، برادرم می دانستم تو آخر شهید می شوی می دانستم ماهم آخر به اسارت می رویم اما کسی به من نگفته بود سرت بالای نیزه می رود گمان نمی کروم همچین وقتی را ببینم. این طفل معصوم می دید و می سوخت. یک مرتبه چشم حضرت زینب که به او افتاد دید این دارد جان می دهد. رو کرد به سر مقدس گفت:
یا اخی! فاطمه الصغیره کلِّمها ! برادرم با فاطمه ی کوچکت حرف بزن. اسم رقیه فاطمه صغری فاطمه صغیره بود. یا اخی! فاطمه الصغیره کلِّمها فانَّ قلبها کادَ ان یَذوباً، قلبش دارد می ایستد .از آن به بعد بود که رقیه فقط دنبال سر را می گرفت. سر را می دید تو تنور می رفت می دید روی نیزه قرآن نی خواند می دید با خودش اشک می ریخت و می سوخت. اما یک جا بود که دیگر نتوانست تحمل کند ؛ تو مجلس یزید بود که سر مقدس تو تشت بود، وقتی آن نانجیب مشروب می خورد نیم خورده شرابش را می ریخت توی تشت و با جوب می زد ، این طفلک پشت سر عمه جانش سرک می کشید که چه خبر است.
مرحوم محدث قمی در نفس المهموم می گوید از اینجا بود که رقیه دیگر افتاد که تب کرد مریض شد تو خرابه ی شام، و آن وقت وقتی که سر را برایش آوردند هنوز داشت سر را دنبال می کرد . تو یک نقلی دارد اصلا حرف نزد فقط سر را نگاه کرد یعنی سکته کرد شوک شد.
شما دختر بچه دارید؟ خواهر کوچک دارید؟ دختر مظهر رحمت و مهربانی نسبت به پدر هست همچون پدری مثل سیدالشهدا، سر را نگاه کرد و افتاد.
در بعضی نقل ها دارد که چند جمله هم گفت : بابا جان چرا این جوری شدی رگ های گردنت چرا افتاد؟
اینجا یک پدر بود که آمد دخترش را امانتش را از خرابه گرفت و برد.
یک پدری هم وقتی امیرالمومنین داشت حضرت زهرا را تو قبر می گذاشت، رسول خدا گفت علی جان دخترم را بهم بده. امانتم را به من بده.