جلسه نهم، توحید در ایدئولوژی اسلام
جمعه ۱۰ رمضان المبارک ۱۳۵۳ شمسی
بسم الله الرحمن الرحیم
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَ الَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَ أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ»
سوره مبارکه بقره آیه ۱۶۵
تفاوت دیدگاه مادی و الهی
الهی میگوید ماورای آنچه ما میبینیم، حقیقی هست برتر و عظیمتر از آنچه مشاهده میکنیم و اگر آن حقیقت نمیبود، این پدیده ها صورت نمیگرفت.
مادی میگوید نه؛ ما غیر از آنچه که میبینیم، به چیزی معتقد و پایبند نمیتوانیم شویم. در لابراتوارها و آزمایشگاهها هم هر چه که گشتیم، از این موجودی که شما میگویید اثری و خبری ندیدیم. دعوای مادی و الهی بماند برای کتابها و بحثهایی که مخصوص این جهت هستند.
عدم نفی خداوند توسط مادیگرایان
ما عقیدهمان این است که مادیون روزگار ماـ کار به دیموکرات تاریخ نداریم، ذیمقراطیس[۱] یا فلان دانشمند مادیِ ملحدِ دیگر که ده قرن پیش، بیست قرن پیش، سی قرن پیش، زندگی میکرده، با او بحثی نداریم، او مرد و استخوانش هم خاک شد معتقدیم که مادی زمان ما، اگر میگوید خدا نیست، اگر معتقد است که ماورای این عالم، حقیقت دیگری وجود ندارد، در حقیقت چون از مکتب الهی سرخوردگی فکری و سرخوردگی روحی دارد، این حرف را میزند.
او چون معتقد است که بنای امروزی جهان و اراده انسانها و استقرار عدل و برداشتن تبعیض، جز در سایه یک طرز فکر مادی و ماتریالیستی[۲] امکان ندارد، از این نظر از مکتب الهیون رو برمیگرداند. اگر چنانچه در وضع فکری آن کسانی که به بعضی از ایسمهای زمان ما، از پنجاه، شصت سال پیش به این طرف، گرویدهاند، درست دقت بکنیم، یک مطالعهای بکنیم، مییابیم که مطلب همینیست که ما عرض کردیم. نه از باب این است که با خدا یک لَجی دارند، یا چون استدلال قانع کننده فکری بر وجود خدا ندارند، خدا را رد کردهند یا قبول نکردهاند. غالباً استدلال فکری بر آن طرف قضیه هم نیست، بر نفی خدا اصلاً استدلالی وجود ندارد، نه حالا و نه در گذشته.
یک نفر را شما پیدا نمیکنید که بگوید من میگویم خدا نیست به این دلیل، یک نفر! در میان تمام مادیون عالم، از روز اول تا حالا، یک نفر نیست که بگوید من ثابت میکنم خدا نیست به این دلیل. کسی که در این زمینه سخنی دارد، میگوید من برایم ثابت نشده که هست، نفهمیدم، قبول نکردم استدلالِ بودنش را. و قرآن هم به همین حقیقت اشاره میکند: «اِن هُم اِلّا یَظُنّونَ»[۳] اینها فقط دنبال پندار و گمانند، وإلا نفی نمیتوانند بکنند خدا را با دلیل نفی بکنند.
علت گرایش به مکاتب مادی؛ عدم شناخت دین
پس بر اثر نداشتن یک فلسفه خردپسند نیست، بر اثر داشتن یک فلسفه خردپسند در طرف مادیگری هم نیست، آنچه که هست، این است در مورد مادی روزگار ما، و این نکتهایست. علت گرایشش به چیزی که به آن مکتب مادی میگوید، این است که خیال میکند، امروز این مکتب مادی، بهتر میتواند دنیا را اداره کند. میگوید بهتر میتواند ظلم را از بین ببرد، بهتر میتواند تبعیض و نابرابری را نابود کند، بهتر میتواند ظلم و خودکامگی را ریشهکن و زایل و فانی کند. میگوید دین این کارها را نمیتواند بکند. چرا میگوید دین نمیتواند این کارها را بکند؟ برای خاطر اینکه از دین، از مفهوم شایع و رایج دین، چیزی نمیداند، جز آنچه که در دست مردم کوچه و بازار، به صورت سنتی و تقلیدی مشاهده کرده؛ خلاصه از دین خبری ندارد، اطلاعی ندارد. اگر از او بپرسند دین چیست؛ یک سلسله مظاهری را اسم میآورد، میگوید اینها دین است؛ و چون اینها مخدر است، چون اینها برادر و برابر با ظلم و ظالم است، چون اینها نمیتواند گرهای از کار فروبسته مردم بگشاید[۴]، پس رها کن.
پیداست که وقتی با یک چنین منطقی انسان رو به رو میشود، بهترین پاسخ و درستترین پاسخ این است که بله؛
اگر دینی را پیدا کردید که با ظالم ساخت، با مستبد همکاری کرد، با مظلوم یک لحظه کنار نیامد، یک گره از کار فروبسته مردم نگشود، برای امروز و فردای مردم، خشخاشی، ذره مثقالی،[۵] سود نداشت؛ تو هم از طرف ما وکیل، اگر چنین دینی را پیدا کردی، هر جا پیدا کردی، رَدّش کن، یک لحظه این دین را نپذیر. برای خاطر اینکه دین اگر از سوی خداست، این جوری نیست.
اسلام راستین در اداره امور انسانها ناتوان نیست
دینی که خدا میفرستد اَلَکی که نیست، نشانه دارد، خصوصیت دارد، مُهر استاندارد دارد، اگر این مهر استاندارد با یک دینی تطبیق کرد، آن را ما قبول میکنیم، اگر تطبیق نکرد، قبول نمیکنیم. (که من درباره نبوت و نبی، وقتی که صحبت بکنم ان شااللّه در سلسله بحثهای قرآنی، این معنا را آنجا شاید با تفضیل بیشتری به عرض برسانم.)
قرآن میگوید «لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ» [۶] فرستادیم پیامبران خود را با برهانهای روشن، «وَ اَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَ المیزانَ» با آنها مجموعهی فکری و وسایل عملی را، وسایلی که بتواند میان مردم، در اختلافاتشان حکم کند و قضاوت کند، به طرف مردم فرستادیم. چرا این کارها را کردیم؟ «رُسُلَنا»، نه فقط یک پیغمبر، نه فقط موسی، نه فقط پیغمبر خاتم، نه فقط عیسی،
«اَرسَلنا رُسُلَنا» همه پیغمبرها با این منظور و با این ایده و با این هدف فرستاده شدند.
چیست آن هدف؟ «لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ» تا انسانها بر اساس قسط و عدل و داد زندگی بکنند.
دین این است. اگر دینی دیدی که در جهت عکس فلسفه ادیان حرکت میکند، بدان یا الهی نیست یا خرابش کردند. اگر دیدید بر خلاف فلسفه و جهت مشی پیغمبران الهی و رسولان الهی دارد مشی میکند، بدان که مسلّم زاییده وحیِ پروردگاری و پیغمبران نیست. این خیلی روشن است.
پس ای مادی! ـ روی سخن با آنهاست ـ ای مادی! ای کسی که میگویی من دین را دیدم که از اداره اجتماعات بشری ناتوان است؛ میپرسیم کدام دین را؟ دین اسلام را؟ اسلام راستین را؟ وحی محمدی را؟ شیوه زندگی حاکمانه علوی را؟ اینها را دیدی با اداره امور انسانها مغایرت دارد؟ بیا ثابت کن، کجایش مغایرت دارد؟ اسلامی که میآید تبعیض را برمیدارد، اختلاف طبقاتی را در بحبوحه اختلاف طبقاتی جهان نفی میکند، ثروتهای تقسیم شده به ناحق را روی هم میریزد و سرانه تقسیم میکند، فرصتها و امکانات برابر به بشر میدهد، حکومت را از دست طواغیت بشری میگیرد و به دست قانون عادلانه خدا میسپارد، انسان پَست را، انسان تو سری خور را، انسان برده گیر و برده شو را، انسانی را که برای خاطر یک کلمه حرف، برای خاطر یک آفرین، برای خاطر یک فلز پول، دست به پستترین جنایتها میزد، این انسان پست و ذلیل و خوار را تکریم میکند، بالا میآورد، عزیز میکند، او را با فضائل اخلاقی و انسانی میآراید. و این همه را، در سایه یک نظام عادلانه و متقن تأمین میکند.
تربیت نبوی در قالب نظامسازی اجتماعی
تربیت فردی هم نیست تربیت پیغمبر؛ دست یکی یکی را بگیر و ببر گوشه صندوق خانه بنشان، به گوششان ورد بخوان تا درست بشوند، تا آدم بشوند، این جوری هم نیست؛ موعظهگری هم نیست که پیغمبر بنشیند به مردم موعظه کند؛ مردم اینجوری بد است، آن جوری کنید؛ نظام اجتماعیست. شالوده اجتماع اسلامی را مثل پولادی مستحکم، با شکل و قالبی معین ریخت پیغمبر، در فضای جاهلی آن روز. بعد انسانها را آورد در این قالب، انسانها را آورد در این مسیر و در این مجرا. و در این مسیر آوردن همان بود و آدم شدن و انسان شدن همان. پس اگر میگویی دین اسلامی که دین واقعیِ اسلام است، با این خصوصیات است، این جور میگویی که با ترقّی انسان و با عدالت و با استقرار امنیت و با تأمین نیازهای بشری، با همدیگر هم تراز نیستند، نه؛ این را قبول نداریم، این بیانصافی است، این بیانصافی است.
دینی که کمککار ظلم و ستم باشد، دین نیست
اگر دانشمندی که در محیط پوشالی مسیحیت رشد کرده است و از مظاهر دینی، جز شفاعتهای دروغین مسیح و بخشش گناه فروختن قبالههای بهشت با پول، چیزی ندیده است، او اگر به خود حق میداد راجع به دین این حرف را بگوید، تو که صد سال، هشتاد سال، پنجاه سال بعد از او داری زندگی میکنی و در دورانی زندگی میکنی که اسلام کم و بیش دارد خودش را نشان میدهد، و شیرینترین و عزیزترین جلوههای انسانی را در افق جهان از خود بروز داده است و میدهد، تو حق نداری این حرف را بزنی. اگر این است مُرادت، نه، این درست نیست. اما اگر میگویی دینهای پوشالی، دینهای دروغی، دینهای خوش ظاهر و بد باطن، دینهایی که مردم را همه جا به رَخوتها و انظلامها[۷] و بدبینیها و تفرقهها و برادرکشیها میکشاند، دینی که به فقر میگوید اگر غنا نداری، اگر پول نداری، نمیخواهد در راه پول تلاش کنی، و به غنی میگوید در مقابل آنچه داری، یک مقداری به کلیسا یا فلان مؤسسه مذهبیِ دیگر بده، کفاره همه ظلمهایی که در راه تحصیل این پول مرتکب شدی خواهد بود؛ اگر این دین را میگویی، این دین را ما هم با تو هم صداییم و هر دو پیرو قرآنیم، «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا اِنَّ کثیراً مِنَ الاَحبارِ وَ الرُّهبانِ لَیَأکُلونَ اَموالَ النّاسِ بِالباطِلِ وَ یَصُدّونَ عَن سَبیلِ اللّهِ» ای کسانی که ایمان آوردهاید، بسیاری از عالمان و زاهدان یهودی و مسیحی اموال مردم را بدون استحقاق میخورند، «لَیَأکُلونَ»، به این هم اکتفا نمیکنند، «وَ یَصُدّونَ عَن سَبیلِ اللّهِ» راه مردم را هم به سوی تکامل و تعالی میبُرد. این را قرآن دارد میگوید. ما هم با تو هم صداییم، آن دینی که آنجوری باشد، دین نیست. آن دینی که آن جوری باشد، هر بیدینیای از آن بهتر است؛ برای خاطر اینکه بیدینیها احیاناً دیگر کمک کار ظلمها و ستمها نمیشوند، اما این چنین دینی وسیلهای، عصایی، سلاحی در دست آنها هم ممکن است بشود.
خب، این به طور خلاصه یک کلیاتی بود در زمینه اعتقاد به توحید، به صورت یک بینش، به معنای پاسخٍ به یک سؤال، آیا خدا هست یا خدا نیست؟ آیا ماورای این عالم ماده خبری هست؟ دست قدرتی هست یا نیست؟ در مقام پاسخ به این سؤال گفتم که الهی این جور میگوید، مادی آن جور میگوید و جنگ الهی و مادی را عذر بنه[۸] و بگذار برای کتابها، آن مقداری که به ما ارتباط پیدا میکرد، در دو کلمه گفتیم.
مسئلهی توحید؛ تعیینکننده مسیر زندگی
خب، نکته بسیار مهم (که بنده اگر چنانچه امروز نتوانم همه این بحثی را که در اینجا نوشتیم بگویم مانعی ندارد، برای خاطر اینکه این بحث دنباله خواهد داشت، فردا هم با شما هستیم ان شاءالله اگر خدا بخواهد. این مطالبی که به صورت مُقدّمی و به صورت کلیات مطلب باید همگان بدانند، آنها را بایستی بگویم. چون روز جمعه است، بعضی از آقایان ممکن است که امروز توانسته باشید بیایید، فردا نتوانید) یک مسائلی است که برای همه، در زمینه تفکرات اسلامی لازم است، اینها را باید همه بدانند، باید بفهمند، یکیاش این است؛ من میگویم آقایان، توحید را که مطرح میکنید به صورت یک پاسخ خشکِ ساده به یک سؤال علمی و مغزی مطرح نکنید؛ بلکه به صورت یک مسئلهای که دانستنش و ندانستنش حیاتیست، تعیینکننده است، آن جوری مطرح کنید. حالا توضیح میدهم.
یک وقت شما در یک راهی دارید میروید؛ با یک رفیقی، با یک همسفر و همگامی، در یک راهی دارید حرکت میکنید و میروید، با همدیگر بحثتان میافتد. شما میگویید که آقا، زمینهای دو طرف این جاده به نظر من شورهزار است، اصلاً در اینجا محصولی به دست نمیآید. او میگوید نه آقا، زمینهای دو طرف این جاده اتفاقاً آمادگی کاملی دارد برای کشت فلان چیز. شما میگویید، او میگوید؛ شما دلیل میآورید، او دلیل میآورد؛ خب، این بحث چقدر اهمیت دارد؟ دارید میروید دیگر. اتومبیل آقایان با سرعت صدو بیست دارد از این جاده رد میشود. نه الآن بناست بنشینید آنجا خاکش را آزمایش کنید، نه بناست یک تکه از این زمینها را بخرید تا بعد بیایید اینجا چغندر کاری کنید، نه بناست استشهاد و استعلامی را که درباره این زمینها میشود جواب بدهید، هیچ اثری برای شما ندارد این سؤال و جواب. همین اندازه پاسخیست به یک سؤال، جوابیست در مقابل یک مطلبی که مطرح شده است و بس، هیچ چیز دیگری نیست.
اگر چنانچه شما گفتی و ثابت کردی که این خاکها لم یزرع[۹] و بی حاصل است، یا او ثابت کرد که نه خیر، اینجاها چغندرِ بسیار عالی و جالبی در میآید و سبز میشود؛ هر کدام از شماها که حرفتان را ثابت بکنید، راهتان، کارتان، حرکت کنونیتان تغییری پیدا نمیکند. این جوری نیست که اگر ثابت شد لم یزرع است، بگویید خب، حالا که لم یزرع است پس برگردیم، نه خیر؛ به اینجا کاری نداشتید، یا اگر ثابت شد که اینجا حاصلخیز است، بگویید خیلی خب حالا که حاصلخیز است، بیا دو رکعت نماز پای این زمین حاصلخیز بخوانیم، نه خیر؛ هیچ تأثیری ندارد. اگر شما غالب بشوید و ثابت کنید حرفتان را، او غالب بشود و ثابت کند حرفش را، هیچ گونه تأثیری در حرکت شما، در این سفری که دارید میروید، در آینده شما، در رفاقت شما، در هیچی ندارد. این جور بحث، یک جور سؤال، یک جور پاسخ به یک سؤال.
یک وقت هست که شما دو نفر، در ماشین نشستید، همین ماشین با همین سرعت در همین جاده دارد حرکت میکند، یکهو رفیقتان میگوید که به نظر من این جادهای که ما داریم میرویم، میرسد به شمال، در حالی که هدف شما جنوب است. شما میگویید نه خیر آقا، این جادهای که ما داریم میرویم، میرسد به جنوب. او میگوید نه، شما میگویید نه؛ این بحث بین شما دو نفر در میگیرد. اگر او ثابت کند حرفش را، سرِ ماشین را باید برگرداند، از این طرف باید رفت، این طرف کاری نداشتی. اگر شما ثابت کنید حرفتان را، با همین رویه، با همین روش، بلکه یک خرده هم تندتر، بایستی راهتان را بگیرید و پیش بروید. الآن همین دودلی میان شما و دو زبانی که به وجود آمد، اولین اثرش این است که راننده پایش میرود روی ترمز، یک خرده شُلِش میکند؛ ببینیم حالا کجا میرویم، بالاخره به مقصد میرسیم یا نمیرسیم. این را میگویند سؤال و جوابی و بحثی که پاسخ آن بحث و نتیجه آن بحث، تعیین کننده است. بحث توحید این جوری است.
اعتقاد راستین به توحید؛ موثر در زندگی فردی و اجتماعی
آن جوری که مردم عادی و معمولی، یا بی کاران اجتماعی و افراد غیر مسئول و غیر متعهد، توحید را مطرح میکنند، فرق دارد با آنجوری که یک آدم متعهد باید مسئله توحید برایش مطرح بشود. یک آدم غیر متعهد و غیر مسئول توحید را اینجوری مطرح میکند؛ آیا خدایی هست یا نیست؟ خب، حالا هست، چه کار کنیم؟ نیست، چه کار کنیم؟ در وضع زندگی چه تأثیری، در نظام اجتماعی چه تغییر و تبدیلی ایجاد میکند؟ اگر خدا بود، وضع سیستم سرمایهداری فلان قدرت بزرگ یا فلان ابر قدرت چه جوری میشود؟ رییس جمهوری که سر کار آمد در فلان کشور، اگر معتقد بود خدا هست، چه جوری عمل میکند؟ اگر معتقد بود خدا نیست، چه جوری عمل میکند؟ آیا هیچ فرقی میکند؟
خداشناسی و خدا پرستیای که قبول کردن یک طرف در او، در سرنوشت کارتلها[۱۰] و تراستها[۱۱] و سرمایه داریها و تبعیضها، تفاوتی و اثری نگذارد؛ آن خدا پرستی، آن اعتقاد به توحید، مثل اعتقاد به حاصلخیز بودن این زمینیست که از کنارش داریم میگذریم، برای ما فایدهای ندارد، اثری ندارد. چه فایده دارد که فلان رهبر سیاسیِ فلان کشور، معتقد به خداست، در حالی که خداپرستی برای او فقط یک پاسخی به یک سؤال خشکِ مغزیست و نه چیزی بالاتر؟ آن وقتی خدا پرست بودن، موحد بودن، برای یک جمعیت و یک گروه مهم است، مؤثر است، مفید است، لازم است، حیاتیست، که توحید را برای خاطر آثارش، برای خاطر آنچه بر توحید مترتب میشود، برای نظامی که توحید پیشنهاد میکند، برای شکلی از زندگی که توحید ارائه میدهد، برای این چیزهایش مطرح کنند و بفهمند و درک کنند. این خیلی مسئله مهمیست به نظر ما.
ما توحید را به خیالمان میآید که یک چیزیست که فقط در مغزمان بایستی روشن کنیم، مسلّم کنیم؛ به زندگی که رسیدیم، این توحید در زندگی دیگر هیچ اثری ندارد؛ اگر هم اثر داشته باشد، در زندگی شخصیست، در زندگی اجتماعی نیست. بنده موحد هم که باشم، همان سرمایه و همان اتومبیل و همان شرکت و همان کارخانه و همان وضعِ رابطه با کارگر و همان وضع رابطه با زمین را خواهیم داشت که اگر موحد نمیبودم. شما ببینید در کشورهای سرمایهداریِ عالَم، در این قدرتهای عظیمی که نامشان و آوازهشان شرق و غرب را پر کرده، دو نفر آدم سرمایهدار را، دو تا تاجر بزرگ را، دوتا کارخانهدار بزرگ را، دوتا از این سلطانهای صنایع را به قول خودشان، در نظر بگیرید، یکی را فرض کنید معتقد است به خدا، یکی را مادی؛ در رفتار اینها چه تفاوتی هست؟ حالا اگر چنانچه آن کسی که معتقد به خداست، روز یکشنبه رفت به کلیسا و چند شاهی[۱۲] پول هم به آن راهب بدبختِ نگون بخت آنجا داد، که یک مقدار از گناهانش را برایش ببخشد، جاده بهشت را چند کیلومتری برایش هموار و صاف کند، اما تأثیرش در زندگی او چیست؟ در وضع کارخانه او؟ در روابط او با کارگر؟ در روابط او با مردم؟ در کیفیت ثروت اندوزی، در خرج ثروت، در جمع ثروت چه تأثیری میگذارد؟ این توحید با شرک تفاوت چندانی ندارد.
توحید از منظر اسلام؛ الهام بخش حکومت و روابط اجتماعی
آن توحیدی که اسلام به آن دعوت میکند، توحیدیست بالاتر از حد یک پاسخ به یک سؤال، به یک استفهام. پس چیست؟ توحید اسلامی الهامیست در زمینه حکومت، در زمینه روابط اجتماعی، در زمینه سیر جامعه، در زمینه هدفهای جامعه، در زمینه تکالیف مردم، در زمینه مسئولیتهایی که انسانها در مقابل خدا، در مقابل یکدیگر، در مقابل جامعه و در مقابل پدیدههای دیگر عالم دار هستند، توحید این است. توحید اسلامی همان اَلِفیست که بعدش ب میآید و پی میآید و چ میآید، تای میآید. این جور نیست که بگویی خدا یک است و دو نیست و تمام بشود قضیه. خدا یک است و دو نیست، معنایش این است که در تمام منطقه وجود خودت شخصاً و جامعهات عموماً، جز خدا کسی حق فرمانروایی ندارد.
خدا یک است و دو نیست، معنایش این است که تمام آنچه در اختیار داری از ثروت، تو و همه انسانهای دیگر، برای خداست، شما عاریتداران و ودیعهدارانی بیش نیستید.
چه کسی حاضر است موجد بشود حالا؟ شما ودیعه پول را دارید و بس، شما عاریه دارید. جنابعالی اگر پولی از طرف رفیقتان امانت دستتان باشد، چه کار میکنید؟ منتظرید ایشان حواله بدهد. آقا، ده تومان از این پول را بده به آن بچه، به آن پیرمرد، به آن بیگانه، به آن خویش، ده تومان از این پول را بینداز فلان صندوق، ده تومانش را اصلاً بسوزان؛ منتظر دست خط صاحب پول هستید دیگر، غیر از این است؟ آیا برای خودتان حقی، مالکیتی در این پولِ امانت و ودیعه قائل هستید؟ «اَلمالُ ماُل اللّهِ جَعَلَها وَدایِعَ عِندَ النّاسِ»[۱۳] مال را خدا به ودیعه و امانت دست انسانها سپرده است. این لازمه توحید است.
نفی اختلاف طبقاتی و تبعیض در جامعهی توحیدی
اگر چنانچه قائل به توحید باشی، در جامعه اختلاف طبقاتی و تبعیض معنی ندارد دیگر، اصلاً معنی ندارد. آن جامعهای که سَری و تَهی دارد، بالایی و پایینی دارد، آن جامعه، جامعه توحیدی نیست. توحید میگوید که «کُلُّکُم مِن آدَمَ وَ آدَمُ مِن تُراب»[۱۴] همه فرزندان آدمند و آدم از خاک است. نزدیکی شما به خدا و رجحان شما به تقواست و بس؛ هر کسی بیشتر مراقب فرمان خدا باشد، او بالاتر است. وإلا در یک جامعهای که هزاران موجب برای تبعیض وجود دارد ـ میگویی آقا، فلانی این جوری است؛ میگوید خب فلانی جزو اشراف است، او حساب دیگری دارد ـ در جامعهای که اشراف و غیر اشراف دارد، در جامعهای که برخورداریهای مردم به شدت با یکدیگر متفاوت است و آن برخوردار، حقّ خود میداند.
در جامعهای که بندگان خدا همه در یک تراز نیستند و بعضی باز بنده بعضی دیگر هستند؛ در این جامعه توحید نیست. وقتی توحید به یک جامعه آمد، همه بندگان در یک تراز قرار میگیرند؛ یعنی چه؟ یعنی همه میشوند بنده خدا، که دیروز گفتم. (در این ورقهای که مربوط به دیروز است، این جمله را نوشتم.) موجودات جهان، انسان و دیگرها، بندگان مقهور[۱۵] اویند و در عبودیتِ او همگان شریک و هم ترازند. این را دیروز مشروحاً بیان کردیم که هیچ کس و هیچ چیز زیر عنوان فرزندی، همسری و همشأنی از دایره عبودیت خدا بیرون نیست. دیگر معنی ندارد در حوزه عبودیت یک عده بنده، یک عده دیگر را باز یک زنجیر دیگر به گردنشان ببندند، اصلاً معنی ندارد.
توحید؛ بندگی خدا و آزادی از بندگی غیر خدا
بندگی خدا به معنای آزادی از بندگی غیر خداست، اصلاً با همدیگر نمیسازد این دوتا.
معنی ندارد که کسی بنده خدا هم باشد، بنده غیر خدا هم باشد. بندگی خدا یعنی آزادی از عبودیت و بندگی هر چه غیرخدا و هر کس غیرخداست.
فرستاده سپاهیان اسلام[۱۶] آمد وارد کاخ پرقدرت ساسانی شد. یک عرب ژنده پوش، یک عربی که سر تا پایش را شما حساب کنید، شاید یک تومانِ ما نمیارزد، وارد کاخ آن کسی شد که روزی که داشت فرار میکرد و سپاهیان سلحشور مسلمان دنبالش بودند، هزار تا کنیز آوازه خوان فقط همراهش داشت، غیر از چیزهای دیگر. مطربها و آوازهخوانهایش هزار نفر، این در حضر[۱۷] چه جوریست، وقتی در سفر آن جور باشد، آن هم سفر فرار، سفری که دارد از ترس جان میگریزد. بدبخت! آوازه خوان کجا میبری؟ شمشیر با خودت ببر. آدم میترسد آنها هم تحت استعمار یهودیها بودند! (خنده حضار)
این از خصوصیات سیاستهای شوم پلید صهیونیستیست که مردم را سرگرم کنند به همین دِلِی دِلِی کردنها و آواز خواندنها، آوازشنیدنها و به نامهای گوناگون.
اگر دینی را پیدا کردید که با ظالم ساخت، با مستبد همکاری کرد، با مظلوم یک لحظه کنار نیامد، یک گره از کار فروبسته مردم نگشود، برای امروز و فردای مردم، خشخاشی، ذره مثقالی،[5] سود نداشت؛ تو هم از طرف ما وکیل،
این مرد ژندهپوش وارد بارگاه آن چنان قدرت عظیم سیاسیای شد. شما فکر میکنید که ترسید؟ فکر میکنید مرعوب شد؟ فکر میکنید در اندیشه مجادله آمد؟ ابداً. آخر در مقابل یک قدرتمندِ عظیم الشأنی، وقتی یک آدم ناچیز کوچکی حاضر بشود، همه همتش این است، که بلکه بتواند خودش را یک ذره متصل کند به آن قدرت عظیم، یک خرده خودش را به او نزدیک کند؛ اگر چه با چرب زبانی، با تملّق، با اظهار ترس، با اظهار عبودیت و بندگی. فکر میکنید این جوری شد؟ ابداً. وقتی که رفت جلو تا در مقابل تخت رسید، گویا پایش را روی تخت یزدگرد هم گذاشت، برای اینکه دید کاغذ را یزدگرد نمیآید بگیرد از او. کاغذ آورده بود، پیغام آورده بود، دیگران آمدند بگیرند، گفت به شماها نمیدهم، به خودش باید بدهم. آن هم که از جایش بلند نمیشد بیاید از این عرب کاغذ بگیرد، مجبور شد این برود جلو. رفت، تا روی تختش رفت، کاغذ را به او داد مثلاً.
گفت شما برای چه آمدید؟ سه جمله گفته، سه جمله که این جملات بایستی با خطوط درخشندهای در لوحی نوشته بشود و بر سر درِ کاخ عظیم انسانیت کوبیده بشود تا همه بدانند شعار اسلام و ایده اسلام چیست. گفت چرا آمدی؟ «لِنُخرِجَ النّاسَ» البته در طی بیاناتی؛ این سه جملهاش مورد نظر ماست. «لِنُخرِجَ النّاسَ مِن عِبادَةِ العِبادِ اِلَی عِبادَةِ اللّهِ»، ما آمدیم تا انسانها را از بردگی بندگان خلاص کنیم و به عبودیت خدای متعال بکشانیم.
بیان مفهوم بردگی بندگان
بردگی بندگان چیست؟ بردگی بندگان این است که وقتی در یکی از لشکرکشیهای ایران و روم، یکی از سلاطین گذشته ایران، قبل از ساسانیها، از هخامنشیها، وقتی دستور میدهد همه بیایند، آن پیرمرد میآید میگوید که آقا، من سه تا پسرم دارند میآیند، در میدان با شما همراهند، این یک پسرم را بگذارید پهلوی من بماند، چون من پیرم، از کار افتادهام، اجازه بدهید این یکی بماند و با شما نیاید. در مجلس به او چیزی نمیگویند، او را از مجلس بیرون میرانند. بعد فردا وقتی که سپاهیان دارند حرکت میکنند با ستون چهار، اسبها و سربازها پست سر هم، دمِ دروازه که میرسند، آن سه تا برادر یکهو میبینند برادر چهارمشان دو شقه شده، یک شقه این طرف دروازه، یک شقه آن طرف دروازه نصب شده، تا دیگر پیرمردها نگویند جوانهای ما نیایند و برای قدرت داریوش نجنگند، خود را به آب و آتش نزنند؛ این بردگی انسان است.
وقتی انسانها در یک جامعهای حق نداشتند که آنچه را میخواهند، بخواهند حتی، نمیگویم بگویند؛ انسانها حق نداشته باشند در یک اجتماع که طرفدار و طالب عدالت باشند، دشمنِ تبعیض باشند؛ انسانها حق نداشته باشند برای خودشان آزادی را دوست بدارند و بخواهند، خفقان و اختناق را مثل وضع طبیعی بپذیرند و رویش صحّه بگذارند؛ وقتی در یک چنین جامعهای انسانها زندگی کردند، این بالاترین و زشتترین و تلخترین انواع بردگیست. این بدترین انواع بردگیست، چرا؟ چون مزوّرانه[۱۸] است. آنهایی که میرفتند یک مشت انسان بیگناه را در فلان نقطه میگرفتند، سرها را میتراشیدند، در بلاد دیگر میفروختند؛ آنها یک کار علنی و واضحی انجام میدادند، اما این جور با انسانها بازی کردن، این جور فکر و خواست و اراده و تصمیم را در انسان ندیده گرفتن، او را پامال کردن، این بود دیگر.
گفت آمدهایم تا شما را از عبادت بندگان خلاص کنیم؛ یعنی مردم را از عبادت تو، ای یزدگرد! دیگران را از عبادت استاندارات، دهبانانت، سردارانت، در گوشه و کنار خلاص کنیم،
آزاد بودن ؛شرط بنده خدا بودن ؛
«مِن عِبادَةِ العِبادِ»، بعد کجا ببریمشان؟ بنده تو که نبودند، چه جوری باشند؟ بی بندو بار باشند؟ نه؛ بنده خدا باشند. بنده خدا بودن یعنی آزاد بودن، یعنی آقا بودن، یعنی به سوی کمال رفتن، یعنی از وسایل کمال، هر اندازه بخواهی استفاده کردن و بهرهمند شدن؛ همین جور که در جامعه اسلامی این جوری بود.
در جامعه اسلامی مردم بندگان خدا بودند، نه بندگان قدرتها. حتی در آن وقتی که مسیر جامعه اسلامی انحراف پیدا کرده بود و صد در صد اسلام نبود هم، این جور بود.
حتی در همان سالهایی که فتح ایران انجام میگرفت، اثر تربیتهای نبوی و قرآنی در مردم بود. یک نفر حاکم سیاسی سر منبر میگوید، اگر من کج شدم مرا راست کنید، یک عرب بیابانی از پای منبر بلند میشود میگوید اگر راست نشدی و کج شدی، با این شمشیر تو راست خواهیم کرد. آیا سربازها و شرطهها به سرش ریختند؟ او را به عنوان اخلال در وضع، به زندان انداختند، از بین بردند، نابود کردند؟ ابداً. حرف درستی زده بود، حرف منطقیای زده بود. آزادی به معنای مطلق العنانی نه، آزادی به معنای تبعیت از یک قانون صحیح انسانی، که در روح انسان، در آن نظم و در آن اجتماع، انسان بار هیچ کس را بر دوش نبرد، حتی بار حاکم را اگر حاکم از طرف خدا حرف زد، به الهام خدا حرف زد، حاکم اسلامیست، حرفش مورد قبول قرار میگیرد. اگر به الهام الهی سخن نگفت، حرف او هم مردود میشود.
«لِنُخرِجَ النُاسَ مِن عِبادَة العِبادِ اِلی عِبادَةِ اللّهِ وَ مِن ضیقِ الدُّنیا اِلی سَعَةِ الدُّنیا و الآخِرَةِ». جمله دوم؛ گفت آمدیم تا مردمان را، بندگان خدا را، از حصار محدود و تنگ دنیا ببریم در فراخنای دنیا و آخرت؛
حصار محدود و تنگ دنیا! در یک جامعهای که مردم با بینش درست زندگی نمیکنند، از هر طرف نگاه میکنند، نزد نگاهشان چیزی جز دنیا و بهرههای دنیوی نیست، از هر طرفی نگاه میکنند مردم، جز لذایذ دنیوی و منیتهای بابِ دنیا چیزی برایشان مطرح نیست، هر چه نگاه میکند، تلاشهای کوچک و ناچیز حیوانیِ خودش را میبیند و منافعِ کوچک و پست و حقیر و دفعی و آنیاش را. در جامعهای که یزدگرد بر مردم حکومت میکرد، مردم چنین نبود که همه از یزدگرد راضی باشند، ناراضی هم زیاد بود؛ اما این ناراضیها چون چشمشان نزدیک بین بود، چون افق دیدشان تنگ و کوچک بود، میدیدند که اگر اندک اندک نارضایتی و ناراحتی از یزدگرد نشان بدهند، همین زندگی مختصر پست هم از آنان گرفته خواهد شد، همین دو لقمه بیشتر خوردن، دو روز بیشتر غنودن،[۱۹] دوتا جفتک بیشتر توی کوچه و خیابان زدن، همین از او گرفته میشود؛ و چون برای این خیلی ارزش قائل بود، چون خیلی همین مختصر را دوست میداشت، حاضر نبود که برای آزادی، برای شرافت و اصالت و فضیلت انسانی اقدامی به عمل بیاورد. علتش چه بود؟ افق دیدش کوچک و تنگ و محدود بود، ضیق دنیا.
نفی اصالت زندگی و محبتهای دنیا در نظر مسلمان
اما وقتی که انسان مسلمان شد، همه چیز برای او مقدمه است، وسیله است. برای چه؟ وسیله چه؟ وسیله رسیدن به جهانی پهناور ـ نمیگویم جهان بعد از مرگ ـ جهان فکر و بینش و دیدِ خود انسان که به وسعت خدا وسیع و گسترده است. همه چیز برای انسان وسیله هستند، برای اینکه بتواند رضای خدا را به دست بیاورد. زندگی دنیا، پول دنیا، آسایش دنیا، محبتهای دنیا، برایش ارزش و اصالت ندارد. آن وقتی برایش ارزش پیدا میکند که در راه خدا باشد، «فی سَبیلِ اللّهِ». اما اگر چنانچه این محبت، این مال، این مقام، این زندگی، این فرزند، این آبرو، این حیثیت، در راه خدا و در راه وظیفه نبود و قرار نگرفت، برایش هیچ قیمتی و ارزشی ندارد. دنیا و آخرت به هم دوخته است در طرز فکر اسلامی؛ و برای یک مسلمان، دنیا آخری ندارد. در نظر آن شخصی که بنده بندگان و برده موجودات ناقص است، دنیا محدود است؛ اما برای این، دنیا وسیع است. مرگ یک دریچهایست که از این دریچه وقتی نگاه میکنی، آن طرف باغها وبوستانها و دنیاها و گیتیها و جهانهاست؛ لذا میبیند که فوقش این است که به این دریچه برسد، از این دریچه بگذرد، مهم نیست، مرگ برایش مسئلهای نیست. اینها جلوههایی و گوشههایی از توحید است. البته درباره توحید خیلی منظمتر و تحت عنوان تیترِ معینتری بایستی صحبت کرد و صحبت خواهیم کرد انشاءالله در روزهای آینده. امروز بنده فقط خواستم یک کلیاتی را در این باب گفته باشم.
برخی از آیات توحیدی در قرآن:
(آنچه که در صفحه اول نوشته شده و البته بنده دیگر تکرار نمیکنم، با خط خوشیست و میتوانند آقایان بخوانند) این در حقیقت یک بینش نویی را در زمینه توحید ارائه میدهد. یک بینش درستی را در زمینه توحید بیان میکند. البته جوانب و زوایای بیشتری هم هست که در این نیامده و در نوشتههای روزهای بعد ان شاءالله امیدوارم که بتوانیم به ترتیب بدهیم. ولی به هر صورت آنچه که اینجا نوشته شده یک بُعدی از توحید است که درست آنچه را که در زمینه توحید مورد نظر است، مورد نظر ادیان و قرآن مخصوصاً، منعکس میکند و بیان میکند.
و اما آیاتی که در نظر گرفتیم. (البته امروز، خب، روز جمعه است و شما هم چندان کاری ندارید، بعد از آنی که من این آیات را اینجا خواندم، قاری عزیزمان، ظاهراً جناب آقای رضایی یا جناب آقای فاطمی، خودِ آقایان به هر حال بهتر میدانند؛ تلاوت امروز را متعهد هستند، میآیند آیات را میخوانند؛ هم این آیات را، هم آیات دیروز را، یعنی مخصوصاً آیةالکرسی را.) تکرار آیة الکرسی به عنوان یک شعار توحید خیلی جالب است. که احتمال میدهم علت اینکه این همه تأکید شده که آیة الکرسی تکراراً خوانده بشود در مواردی، برای این است که این شعار توحید دائماً در ذهن انسان زنده و پایدار باشد، حیّ و قیوم باشد این خاطره در ذهن انسان. این آیاتی که امروز اینجا نوشته شده است از سوره بقره است. شرح یک منظرهایست در قیامت، که البته به مسئله توحید ارتباط تام و تمامی پیدا میکند؛ در ضمن تلاوت آیه کاملاً روشن میشود. سوره بقره آیه ۱۶۵ و ۱۶۶.
سرسپردگی به غیر خدا؛ مایهی خسران و پشیمانی در قیامت
«وَ مِنَ النّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دونِ اللّهِ اَنداداً» از جمله مردم کسانی هستند که به غیر خدا هماوردان و رقیبانی را انتخاب میکنند؛ یعنی برای خدا شریک از جنس بشر یا از غیر جنس بشر انتخاب میکنند. «یُحِبّونَهُم کَحُبِّ اللّهِ» آنها را مانند مهر و محبتی که باید به خدا داشت، دوست میدارند. همین جا یک پرانتزی باز میکند آیه، چون درباره محبت صحبت نمیکرد، اما چون صحبت محبتِ اینها نسبت به خدا شد، یک پرانتزی کَاَنّه[۲۰] باز میکند، مثل جمله معترضهای، میفرماید: «وَ الَّذینَ آمَنوا اَشَدُّ حُبَاً لِلّهِ» اما آن کسانی که ایمان آوردند، مؤمنان راستین و واقعی، اینها مهر و محبتشان به خدا بسی شدیدتر است از همه این جلوههای ظاهری، از همه قطبهایی که دل انسان را مثل کهربا به سوی خود جذب میکنند، از همه خدایان دروغین، از خدای نفس و شهوت؛ که خودت بگیر برو تا آن خداهایی که صدر و بالای اجتماعات جا گرفتهاند و جا میگیرند و جای داده میشوند، از همه اینها خدا برای مؤمن محبوبتر است.
«وَ الَّذینَ آمَنوا اَشَدُّ حُبّاً لِلّهِ وَ لَو یَرَی اَّلذینَ ظَلَموا اِذ یَرَونَ العَذابَ اَنَّ القُوََّةَ لِلّهِ جَمیعاً»، ناگهان منتقل میکند بیان را به صحنهای از قیامت. آن لحظهای را بیان میکند که خلایق جمع شدهاند، محشور شدهاند در قیامت، کفار و بدکاران وبندگان غیرخدا و بندگان خدا و همه پدیدههای موجودِ قیامت، آنچه که برای ما بیان شده یا بیان نشده، همه جمع است. وسایل عذاب خدا و وسایل رحمت و لطف خدا هم هست، البته در کیفیت این وسایل، بنده و شما هنوز نمیتوانیم درست درک و تصور کنیم، در این دنیا درست نمیشود فهمید که آنجا چه خبر است. به طور کلی همین قدر میدانیم، امکاناتی که برای شکنجه، برای عذاب، برای بدبختی، در آنجا قرار است پیش بینی بشود، همه حاضر و آماده شده. بندگان خوب خدا و بندگان بد خدا هستند، بعد ستمگران وظالمان ناگهان میبینند که تمام قدرت در قیامت از آنِ خداست. خیلی چیز عجیبی است.
آخر در این دنیا الآن نگاه کنید، هر کسی یک قدرتی دارد، هر کسی یک کاری میکند. بالانشینها قدرتشان بیشتر است، اما پاییننشینها هم بالاخره قدرت دارند. هر کسی به قدرت خودش مینازد، هر کسی یک اندازه و مایهای از توان و نیرو در او هست، کاری از او بر میآید آخر، مخصوصاً آن ستمگر، آن ظالم، که کارش بالاتر است، قدرتش هم بیشتر است. آن ظالمی هم که عبادت ظالم را کرد ـ که این هم ظالم است، این هم ستمگر است ـ این هم از یک قدرتی به خیال خود بهرهمند است؛ چون ارتباط پیدا کرده با یک قدرت بالاتر، مثل روباهی که دُم خودش را به دُم شتر بسته[۲۱]، در دنیا این جوری است. اما در قیامت وقتی که اجتماعی میکنند، هر چه نگاه میکند، هر کسی به خود که مراجعه میکند، میبیند هیچ قدرتی، هیچ توانی، هیچ عُرضهای در او نیست، قدرت یکسره دست خداست، «لِمَنِ المُلکُ الیَومَ لِلّهِ الواحِدِ القَهّارِ»[۲۲] این منظره را در نظر میگیرد، ستمگرِ ظالم میگوید، چه ستمگری که ستم میکرد به دیگران، چه ستمگری که به خودش ستم میکرد و خودش را بنده آن ستمگر اولی قرار داده بود، وقتی نگاه کنند، ببینند عجب! اینجا همه آن حرفها و ادعاها و باد و بُروتها[۲۳] و کاخها و زندگیها، همه هیچ و پوچ است، هیچ کاری از دست کسی بر نمیآید.
آن وقت آنجا منظره، منظره عجیبیست. دو گروه را در نظر بگیرید، یک گروه، گروهِ دیگر را عبادت کردند؛ یعنی اطاعت، اطاعت بیقید و شرط، این دو گروه، روز قیامت رو به روی هم قرار میگیرند، با هم جنگ و منازعه و مخاصمه دارند. «وَ لَو یَرَی الَّذینَ ظَلَموا اِذ یَرَونَ العَذابَ» اگر میدیدند آنان که ستم کردهاند ـ در پرانتز ما توضیح دادیم، این ستم را معین کردیم با سرسپردگی به غیر خدا. پیروی کردیم در این توضیح از بعضی از مفسرین قدیمی شیعه ـ اگر میدیدند آنان که با سر سپردگی به غیر خدا ستم کردهاند، آن گاه که مشاهده میکنند عذاب را، چه میدیدند؟ «وَ اَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمیعاً» اینکه نیرو و قدرت یکسره از آنِ خداست. « وَ اَنَّ اللّهَ شَدیدُ العَذابِ» و اینکه عِقاب خدا سخت و سهمگین است. اگر میدیدند، چه میشد؟ جوابش مقدّر است. در پرانتز به فارسی جوابش را ما ذکر کردیم؛ بی گمان از رفتار خود پشیمان میشدند. پشیمان میشدند که در دنیا چه خِر گیریای[۲۴] میکردند، میرفتند بنده و برده ستمگرانی میشدند که حالا این قدر در قیامت بیعرضهاند، این قدر از دستشان کار برنمیآید. اگر با چشم عبرت مینگریستند، میدیدند در دنیا هم به همان اندازه بیعرضهاند.
عقوبت الهی به دنبال بندگی غیر خدا
«اِذ تَبَرَّاَ اَّلذینَ اتُّبِعوا مِنَ الَّذینَ اتَّبعوا وَ رَاَوُا العَذابَ» آن زمان که پیشوایان و سران، بیزاری جویند از پیروان و تابعان، «وَ رَاَوُا العَذابَ» و عذاب خدا را بنگرند؛ آن وقت دیگر یزدگرد مثلاً میگوید، بارالها! پروردگارا! اینهایی که میدیدی در زمان من، من را عبودیت میکردند، من بیزارِ از اینها هستم، نه خیال کنی که من علاقهای به آنها دارم که اینها من را شریک تو قرار میدادند، غلط میکردند شریک تو قرار میدادند، من از اینها بیزارم. حالا ببینید چقدر رعیت موجود یزدگرد دلشان میسوزد، که ما دنیا و آخرتمان را به این نامرد دادیم، این حالا در قیامت از ما بیزاری میجوید. حالا این آیه قرآن چه میگوید؟
«اِذ تَبَرَّاَ الَّذینَ اتُّبِعوا مِنَ اَّلذینَ اتَّبَعوا وَ رَاَوُا العَذابَ» آن گاه که پیشوایان و سران بیزاری جویند از پیروان و تابعان و عذاب خدا را بنگرند، «وَ تَقَطَّعَت بِهِمُ الاَسبابُ» و رابطهها و پیوندها میان آنان قطع شود، «وَ قالَ الَّذینَ اتََّبَعوا» و تابعان و دنباله روان گویند «لَو اَنَّ لَنا کَرَةً فَنَتَبَرَّاَ مِنهُم کَما تَبَرَّؤُوا مِنّا» ای کاش ما را بازگشتی بود به دنیا تا از آنان بیزاری میجستیم، چنانچه آنان از ما بیزاری جستند، یعنی امروز، روز قیامت. «کَذلِکَ یُریهِمُ اللّهُ اَعمالَهُم حَسَراتٍ عَلَیهِم» بدین گونه خداوند کارهای آنان را به صورت مایه حسرتی به آنان مینمایاند، «وَ ما هُم بِخارِجینَ مِنَ النّارِ» و آنان هرگز از آتش برون آیندگان نیستند.
اینجا مطلبی که در این آیه مورد نظر بود، این بود که آن کسانی که آنجا دارند چوب میخورند، چوبِ عبودیت غیر خدا را میخورند، چوبِ این را میخورند که بنده و برده غیر خدا شدند؛ یعنی چیزی غیر توحید و ضد توحید، در حالی که قرآن تعبیرش «اتَّبِعوا» است، دنباله روان، پیروان.
[۱] ـ دیموکرات یا ذیمقراطیس، (۳۷۰ـ ۴۶۰ق) فیلسوف شهیر یونانی است. او معتقد بود که اشیاء از اجزای کوچک غیر تجزیه پذیری به نام اتم تشکیل شده است. اعتقادی به وجود روح نداشت و آن را وابسته به مغز بشر میدانست؛ فکر میکرد تنها چیزی که وجود دارد، اتم و ماده است، لذا او را مادی گرا مینامند.
[۲] ـ ماتریالیسم یا مادی گری، نوعی جهانبینی است که در آن هر چیزی ماورای ماده و محسوسات انکار شده و هستی برابر با ماده فرض میشود.
[۳] ـ سوره مبارکه جاثیه / آیه ۲۴
[۴] ـ بوَد آیا که در میکدهها بگشاید گره از کار فروبسته ما بگشاید (حافظ)
[۵] ـ خیلی زیاد
[۶] ـ سوره مبارکه حدید / آیه ۲۵
[۷] ـ (ر خ و ) سستی، (ظ ل م) ستم کشیدن، پذیرفتن ظلم
[۸] ـ جنگ هفتاد و دوملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند (حافظ)
[۹] ـ غیر قابل کشت
[۱۰] ـ به شرکتهایی گفته میشود که در یک زمینه فعال هستند و با توافق در مورد تقسیم بازار میان خود، حجم تولید و قیمت کالا، بازار آن کالا را برای خود انحصاری میکنند.
[۱۱] ـ از اتحاد چند شرکت که کالایی مشابه به هم تولید میکنند، به وجود میآید. در تراست سهام شرکتهای عضو، جدا و مشخص است، اما امکانات همگی در اختیار تراست قرار داده میشود.
[۱۲] ـ واحد پول خُرد، برابر با یک بیستم ریال که در عهد قاجار و اوایل پهلوی رایج بود.
[۱۳] ـ حدیث شماره ۳۷
[۱۴] ـ حدیث شماره ۲
[۱۵] ـ ( ق ه ر) مغلوب، شکست خورده
[۱۶] ـ ربعی بن عامر
[۱۷] ـ (ح ض ر) محل حضور، شهر، منزل
[۱۸] ـ (زور) ریاکارانه، فریب کارانه
[۱۹] ـ خوابیدن، آسودن
[۲۰] ـ همانند اینکه
[۲۱] ـ کنایه از وابستگی به بزرگان بیخاصیت.
[۲۲] ـ سور مبارکه مؤمن / آیه ۱۶
[۲۳] ـ عجب و تکیر و غرور
[۲۴] ـ گریبانگیری