غیرت
غیرت به معنای آن است که سرشت و طبیعت انسان از اینکه غیر خودش در یک امر مورد علاقه اش، با او مشارکتداشته باشد اظهار نفرت کند؛ از اینرو انسان مؤمن، نگاههای ناپاک و غیرانسانی به همسر و خانواده و در درجه ای بالاتربه دین خود را برنمی تابد و اظهار تنفر می کند.
غیرت در روایات
1. غیرت، صفت خدا:
امام صادق علیه السلام فرمود: «اِنَّ اللّهَ غَیُورٌ یُحِبُّ کُلَّ غَیُورٍ حَرَّمَ الْفَواحِشَ ظاهِرَها وَباطِنَها؛ همانا خداوند، غیرتمنداست و هر غیرتمند را دوست دارد و از روی غیرت، فواحش را حرام کرده است؛ چه ظاهری آن و چه باطنی آن را.»
2. غیرت، صفت انبیا:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «کانَ اِبْراهِیمُ اَبِی غَیُورا وَاَنَا اَغْیَرُ مِنْهُ وَاَرْغَمَ اللّهُ اَنْفَ مَنْ لا یُغارُ؛ پدرم ابراهیم علیه السلام غیرتمند بود؛ ولی من از او باغیرت ترم و خداوند، بینی کسی را که بی غیرت باشد برخاک می مالد.»
3. ضرورت غیرتمندی:
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «یا اَیُّهَا النّاسُ اتَّخِذُوا السَّراوِیلاتِ فَاِنَّها مِنْ اَسْتَرِثِیابِکُمْ وَحَصِّنُوا نِسائَکُمْ اِذاخَرَجْنَ؛ ای مردم! شلوارها انتخاب کنید. پس به درستی که آن، از پوشاننده ترین لباسهای شماست و [به وسیله اینپوشیدن، عفت] زنانتان را هنگام خروج از خانه حفظ کنید.»
4. تحریص به غیرتمندی:
امام علی علیه السلام فرمود: «اَما تَسْتَحْیُونَ وَلا تُغارُونَ وَنِسائُکُمْ یَخْرُجْنَ اِلی الاَْسْواقِ وَیُزاحِمْنَ الْعُلُوجَ؛ آیا حیانمی کنید و غیرت نمی ورزید که زنهای شما به بازارها می روند و با جوانان خوش هیکل روبه رو می شوند؟»
زشتی چشم چرانی
اسلام آوردنش مصلحتی بود. پس از اینکه مکه فتح شد، از ترس جان اسلام آورد. او حکم بن العاص، پدر مروان بنحکم و عموی عثمان بن عفان بود. روزی پیامبر در حجره یکی از همسران خود بود. حَکَم که مردی چشم چران و بی حیابود، از شکاف در خانه، درون را نگریست. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم متوجه شد و میله ای آهنی که کناری افتاده بود، برداشت و بهسرعت بیرون دوید.
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به اندازه ای از این رفتار زشت و بی شرمانه حکم خشمگین بود که دنبالش دوید تا وی را بگیرد ومجازات کند. حکم با دیدن رخسار برافروخته و عصبانی پیامبر پا به فرار گذاشت. پیامبر فرمود: «اگر دستم به او می رسید،چشمانش را با این میله از کاسه سرش بیرون می کشیدم. چه کسی مرا به دستگیری این سوسمار دور شده از رحمت خداکمک می کند؟» عده ای در پی او رفتند. رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم او و فرزندش، مروان را به سرزمین طائف راند و به آنجا تبعیدکرد؛ ولی پس از پیامبر، آن دو دوباره به مدینه بازگشتند.
غیرت برای ناموس دیگران
سمرة بن جندب، تنها یک نخل خرما داشت که در میان باغ مرد نصارا قرار گرفته بود. گاهی برای سرکشی به نخلخود، به باغ مرد نصارا می آمد. سمره، مردی چشم چران بود و همه، این را می دانستند.
او سرزده وارد باغ می شد و سراغ درخت خود می رفت. نه اجازه می گرفت و نه هنگام ورود دیگران را آگاه می کرد.مرد نصارا از این رفتار سمره به تنگ آمده بود. روزی جلو او را گرفت و گفت: «ای سمره! اینجا ملک و حریم من است؛ولی تو مرتب به طور ناگهانی وارد باغ می شوی و این کار تو اصلاً خوشایند من نیست. از این به بعد، هرگاه خواستی واردشوی، بایستی اوّل اجازه بگیری.» سمره با بی اعتنایی پاسخ داد: «این راه، به درخت من منتهی می شود و از آنِ من است.حق دارم هرگونه که می خواهم وارد شوم.»
مرد که سخن و اعتراض خود را بی نتیجه می دید، نزد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله رفت و از این کار او شکایت کرد و گفت:«سمره بدون اجازه من وارد باغ می شود و خانواده من از تیررس چشم چرانی اش در امان نیستند. شما به او بفرمایید بدوناعلام، وارد حریم من نشود.»
خاتم انبیا صلی الله علیه و آله دستور داد سمرة بن جندب را بیاورند. وی را خدمت پیامبر آوردند. وقتی نزد پیامبر آمد، حضرتفرمود: «صاحب باغ از تو شکایت دارد و می گوید تو بی خبر، سرزده و بدون اجازه، وارد حریمش می شوی؛ به گونه ای کهخانواده او فرصت نمی کنند خود را از تو بپوشانند. از این پس، هنگام ورود، اجازه بگیر و بدون اطلاع وارد نشو.» ویپاسخ خود را تکرار کرد و دستور پیامبر را نپذیرفت و گفت حق دارد از راه خود بدون اجازه عبور کند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله بهاو فرمود: «پس درخت خود را به او بفروش.» سمره نپذیرفت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قیمت را تا چند برابر بالا برد؛ ولی وی بازهم راضی به فروش نمی شد. حضرت با آرامی و نرمش به او فرمود: «اگر از این درخت در مقابل قیمتی که به تو پیشنهادکردم، بگذری، در بهشت خانه ای را برای تو تضمین می کنم.» سمره باز هم با بی شرمی نمی پذیرفت و می گفت نه حاضراست درخت را بفروشد و نه حاضر است هنگام ورود اجازه بگیرد.
پیامبر از پافشاری او بر اشتباه خود ناراحت شد و فرمود: «تو انسان زیان رسان و انعطاف ناپذیری هستی. در اسلامهم نه زیان دیدن مورد قبول است و نه زیان رساندن.» سپس به صاحب باغ گفت: «برو درختش را از ریشه بکن و جلویشبینداز.» مرد به کمک چند نفر، درخت را از جای درآورد و آن را چند نفری آوردند و مقابلش انداختند. پیامبر به ویفرمود: «حالا برو درختت را هر جا که می خواهی، بکار.»
توسل
کربلا چشم نوازترین صحنه غیرت و ناموس پرستی است. در رأس تمام غیوران کربلا امام حسین علیه السلام است. او هنوززنده بود که لشکر به خیامش هجوم آورد. امام برآشفت و فرمود: «یا شِیعَةَ اَبِی سُفْیانٍ... اِرْجِعُوا اِلی اَحْسابِکُم اِنْ کُنْتُمْ عَرَبا کَماتَزْعَمُونَ اَنَا الَّذِی اُقاتِلُکُمْ وَتُقاتِلُونِی وَالنِّساءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ فَامْنَعُوا عُتَاتَکُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِی ما دُمْتُ حَیّا؛ ای پیروان ابو سفیان...به حسب و شرافت خود بازگردید؛ همان گونه که می پندارید عرب هستید. من با شما می جنگم و شما با من می جنگید.زنها که گناهی ندارند، پس تا من زنده ام متجاوزانتان را از دست یازیدن و بی حرمتی به حرم من باز دارید.»
پس از ورود اسرای اهل بیت علیهم السلام به خرابه شام، یکی از کنیزان هند ـ زن یزید ـ به او گفت: «جمعی اسیر را در خرابهجای داده اند. خوب است ما هم برای تفریح به تماشای آنان برویم.» هند پذیرفت و لباسهای گران قیمتی پوشید و دستورداد صندلی مخصوصش را همراه او بیاورند. وقتی به خرابه آمد، هند پرسید: «شما از کدام شهر هستید؟» حضرتزینب علیهاالسلام پاسخ داد: «مدینه.»
وقتی هند نام مدینه را شنید، مشتاق تر شد و از روی احترام برخاست و نزدیک تر آمد وگفت: «سلام خدا بر مردممدینه! ای زن! آیا اهل مدینه را می شناسی؛ می خواهم درباره خانواده ای از تو بپرسم. حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: «آری. هرچه می خواهی بپرس.» اشک در چشمان هند حلقه زد و با بغضی در گلو گفت: «می خواهم از خانواده علی علیه السلام بپرسم. منمدتی کنیز آنان بوده ام.»
آن بانوی بزرگوار پرسید: «جویای حال کدام یک از اهل بیت او هستی؟» هند گفت: «می خواهم احوال حسین علیه السلام وخواهرانش، زینب علیهاالسلام و امّ کلثوم علیهاالسلام را بدانم. آیا از آنان خبری داری؟» آن حضرت گریست و فرمود: «ای هند! اگر از خانهعلی علیه السلام می پرسی، بدان که آن را ترک کرده ایم و منتظریم که خبر مرگمان را به آن خانه ببرند. اگر از حسین علیه السلام می پرسی،آن سر بریده که به دیوار کاخ شوهرت یزید آویزان است؛ سر اوست. اگر از برادرانش، عباس علیه السلام و دیگر فرزندانِ علی علیه السلام می پرسی، بدان که سر از بدنشان جدا و بدنهایشان را قطعه قطعه کردند. اگر از زینب می پرسی، من زینبم و این خواهرم، امّکلثوم است که لباس اسیری بر تن کرده ایم و در انظار مردم هستیم و اینان نیز یتیمان حسین علیه السلام هستند.
غیرتمندی زینب علیهاالسلام در هند نیز اثر کرد. هند سر به شیون و زاری برداشت و گفت: «وای مولایم حسین علیه السلام ! کاشکور بودم و تو و خواهران و کودکانت را در این وضع نمی دیدم.» او خاک بر سر پاشید و حجاب از سر افکند، گریبان دریدو پای برهنه به کاخ یزید رفت و فریاد زد: «ای یزید! نفرین بر تو باد که سر پسر رسول خدا را جدا کرده ای و اهل بیتش رادر مقابل نگاههای مردم قرار داده ای! در حالی که زنان خودت در حرم سرایت دور از نظرها هستند.»