حجت الاسلام عالی دهه محرم جلسه دوم رحمت و رافت 2
در جلسه ی دیشب عرض شد که زیباترین و کاملترین رابطه ای که امکان پذیر هست بین خداوند متعال و بنده گانش برقرار شده. خدا با اینکه بینهایت قدرت بینهایت عظمت بینهایت ابوهت دارد، اما بر اساس زور و تحمیل رابطه با بندگانش برقرار نکرده. بر اساس محبت و رأفت و رفاقت رابطه برقرار کرد. اگر خدا میخواست زور بگوید کسی که نمیتوانست عرض اندام در مقابل خدا کند و مقاومت بکند. اما خدا رابطه ای که برقرار کرده رابطه ی شفقت و مهربانی است.
رحمتی که دیشب عرض کردم : و بِرَحمَتِکَ اللّتی وَسِعَت کلَّ شَیء. تمام موجودات عالم را گرفته. و هرکه هرچیزی دارد بخاطر اسم رحمت خدا و اسم رحمان خدا دارد. در روایت هست که در علل الشرایع هست؛ از امام صادق ع موقعی که فرعون داشت غرق میشد ، فرعون داشت غرق میشد از حضرت موسی ع که کنار آب بود کمک خواست، حضرت موسی سرش را برگرداند اصلا توجه نکرد صورتش را برگرداند، فرعون غرق شد .
خطاب رسید یا موسی إنَّکَ لَم تستَغثهُ لَأنکَ لم تَخلُقهُ إنَّکَ ما أغَثتهُ لَأنَّکَ لن تَخلُقهُ تو جوابش را ندادی چون تو خالقش نبودی. و لَبِستَغاثَ بی لَأَغَثتُه اگر از من استغاثه میکرد و کمک میخواست قبل از مرگش آن لحظه ی آخر که هنوز چشمش باز نشده بود به عالم آخرت ، اگر از من کمک میخواست من جوابش را میدادم. و لَبِستَغاثَ بی لَأَغَثتُه.
باز در روایت هست ، که حضرت یوسف آن موقعی که به عنوان عزیز شده بود در مصر ، و در قصر عزیز مصر بود ؛ روی ایوانی بود و داشت بیرون را نگاه میکرد. دید یک جوانی که لباس کهنه ای تنش هست و مشخص است که فقیر هست ، مثلا کنار کوچه دارد میرود ، جبرییل نازل شد گفت : یوسف میشناسی این جوان فقیر این چنینی ژنده پوش را ؟ حضرت یوسف گفت نه. جبرییل گفت این جوان همان کسی ست که موقعی که بچه ای در قنداق بود و به تو تهمت زدند که به ذلیخا تعرض میخواستی بکنی این بچه شهادت داد به نفع تو .
یعنی خدا او را به نُطق در آور و شَهِدَ شاهدٌ مِن أهلِها که در قرآن هست. و این بچه یک استدلالی کرد ، به قدرت الهی یک استدلالی کرد که اگر لباس یوسف از جلو پاره شده معلوم است که یوسف خواست تعرض بکند به ذلیخا و ذلیخا لباسش را پاره کرد. اگر از پشت لباس یوسف پاره شده ، معلوم است که ذلیخا میخواست دنبال او بکند و تقصیر با ذلیخا بوده ، یک همچین استدلال اینچنینی کرد ، و تو نجات پیدا کردی. به واسطه ی شهادت همین طفل نجات پیدا کردی.
این جوان کهنه پوشی که الان دارد کنار کوچه میرود همان است. به او احترام بگذار. حضرت یوسف فوری به مامورین گفت برید بیاریدش . رفتند این جوان را آوردند، حضرت یوسف خیلی به او احترام کرد. خیلی به او مهربانی کرد ، دستور داد لباس فاخر برایش بیاورند کلی به او به هر حال هدایایی دادند. کمک داد. و به او گفت که از این به بعد با ما ارتباط داشته باشد. رفت و آمد داشته باش.
جبرییل که ایستاده البته کسی که جبرییل را نمیدید ، فقط حضرت یوسف میدید ، لبخندی زد . حضرت یوسف گفت که برای چه لبخند زدی؟ جبرییل گفت من لبخندم برای این بود که این جوان یک شهادت به نفع تو داد تو اینهمه چیز به او دادی ، با اینکه یک بنده ی خدا بیشتر نیست. مخلوق خداست. من تعجبم از این هست که انسان هایی که در روز چند بار شهادت میدهند؛ اشهد ان لا اله الا الله خدا چقدر به آنها چیز میدهد. خدا چقدر به آنها چیز میدهد.؟
تو که بنده بودی و مخلوق بودی یکی به نفع تو یکبار شهادت داد اینهمه چیز به او دادی حالا بندگان خدا که در روز چندبار میگویند اشهدُ ران لا اله الا الله خدا با آن کرمش با اینها چکار میکندمن تعجب کردم و لبخندم از این جهت بود.
واقعا همینجور هست . پروردگار عالم اصلا رحمتش قابل فهم ماها نیست . اصلا ما نمیتوانیم بفهمیم رحمت خداوند متعال را. عرض کردم شما ، من تقاضا میکنم این روایت امیر المومنین را یک مقدار خودتان بشینید رویش فکر بکنید .
حضرت امیر ع میفرماید : از اول عالم آفرینش دنیا تا آخرش هر مهربانی که در دنیا هست، بین انسانها حتی بین حیوانات ، حیوانی به بچه اش مثلا مهربان هست . هر رحمی که در دنیا هست که دیشب عرض میکردم، خورشید که یک رحمت و فیضی به ما میفرستد. زمین که فیض میفرستد آسمان که بر ما میبارد . گیاهان که یم فیض و رحمتی بر ما میفرستند . تمام این رحمتها و رحم ها و مهربانی ها و لطف ها که مخلوقات به همدیگر در عالم دنیا میکنند، از اول آفرینش تا قیامت یک جز از صد جز رحمت خداست . یک جز از صد جز رحمت خداست. یعنی 99 جزءش اصلا عالم دنیا گنجایش ندارد که بیاید پایین. یک جزءش هست.
آنوقت در آخرت خدا چکار میخواهد بکند؟ آن رحمتش ظهور پیدا کند چه وقتی خواهد بود . روایتی من عرض بکنم در اصول کافی هست . از جهت سند هم روایت خوبی است . روایت دارد که روز قیامت خداوند متعال حکم میکند که به یک بنده تابه سمت عذاب ببرندش . این کار خیری نکرده و اهل عذاب است. دارد که وقتی این را مامورین جهنم دارند میبرنش ، برمیگردد با یک نگاه مایوسانه ای یک نگاهی میکند؛ خداوند متعال میفرماید که نگه دارید اورا .
بعد از او سوال میکنند که این نگاه را برای چه برگشتی ؟ این نگاه را انداختی؟ این میگوید که خدایا ما هکذا ظَنُّ بِک خدایا من گمانم به تو این نبود که حکم کنی بروم به جهنم . خدا میفرماید که گمان تو به من چه بود؟ او میگوید که گمانم به تو این بود که : ظَنُّکَ بِک أَن تَغفِرَلی و تُسکِنَن الجَنَّه که مرا ببخشی و به بهشت مرا ببری.
خداوند متعال میفرماید که ملائکه به عزت و جلالم این چنین نبود که این در دنیا به ما خوش گمان باشد اینجوری نبود. که این به ما خوش گمان باشد . اما با این وجود عجیزُ کِذباً و أَدخَلوهُ الجَنَّه دروغش را بپذیرید و ببریدش بهشت.
خدا رحمت کند مرحوم حاج اسماعیل دولابی را که عالم تهران. ایشان میگفت که این آدمی که اینجور با خدا حرف زده یک ماهیعی توش بوده اینجوری هم نبوده که هیچی هم نداشته. یک پشمی به کلاهش بوده. اولا اینکه خدا به او اجازه داده بود که حرف بزند ، به هرکسی اجازه نمیدهند در عالم آخرت حرف بزند. این نشان میدهد که یک مایعی داشته ، و این هم که خداوند متعال فرموده عَجیزُ کِذباً کذبش را قبول بکنید و أدخلوهُ الجَنَّه کذب یعنی این ادعایش را ، یعنی این ادعایش را .
خیلی عذر میخواهم البته جسارت نمیخواهم بکنم. از این ادعاهایی که ماها هم خیلی میکنیم. از این کذب هایی که ماهاهم ...
إیاکَ نَعبُدُ و إیّاکَ نَستعین که میگوییم مگر راست میگوییم؟ مگر خیلی راست میگوییم؟ از این حرفها از این ادعاها ما که هیچی . وجود مقدس سیدالشهدا ع در دعای عرفه خب خودتان همه تان خواندید امام حسین ع به خداوند متعال عرض میکند که الهی من کانت حَقائقهُ دعاوی فَکَیفَ لاتکونُ دَعاویه دَعاوی.
خدایا آن کسی که حقیقت هایش هم به بازارتان می اورد ادعاست حقیقت هایش هم ادعاست. ما اگر از مان بپرسند که ایاک نعبد و ایاک نستعین را حقیقتا راست میگویی؟ میگویی بله من دروغ نمیخواهم بگویم من راست میگویم اما خب این اگر بخواهد مته لای خشخاش بگذارد این از لایش دروغ در می آید. ایاک نعبد و ایاک نستعین فقط و فقط تو را میپرستیم فقط از تو اطاعت میکنیم. فقط از خدا اطاعت میکنیم . تو از شیطان گاهی اوقات اطاعت نمیکنی؟ تو گاهی از نفست اطاعت نمیکنی؟ پس چه میگویی فقط و فقط از خدا اطاعت میکنم؟ فقط فقط از خدا کمک میخواهم.
از این ادعاها ما زیاد داریم . اینکه خدا در این روایت فرموده دروغش را یعنی این ادعایش را . یعنی مجاز گویی اش را. قبول بکنید و ببریدش بهشت. در هر حال. رحمت خدا عجیب و غریب است که رابطه ای که خدا با بندهگانش برقرار کرده چنین رابطه ایست.
براساس همین رحمت هست که اگر کسی باور کند این رحمت خدارا .، من تقاضا میکنم از شما این پله پله که با همدیگر معارف اهل بیت میرویم من که میدانم اینها اعتقادات شما بزرگواران هم هست. ولی باهم داریم مرور میکنیم اعتقادات را. اینها را آدم واقعا با قلبش بپذیرد. بگذارد وارد جانش بشود. یعنی فقط با ذهن اطلاعات نگیرد. فقط اطلاعات ذهنی نباشد وارد جانش بشود بپذیرد این را در قلب.
براساس این رحمت بینهایت خدا و این رابطه ای که خدا با بندگانش برقرار کرده ، که حتی اگر بعضی از انبیائش بعضی از اولیائش این رحمت خدا را کمرنگ نشان بدهند، البته انبیا و اولیا اینکار را نمیکنند. ولی حتی اگر یک پیغمبری که حالا نمونه اش هست و عرض میکنم حتی اگر یک پیغمبری ، چهره ی غضب خدا را بیشتر نشان بدهد خدا با او برخورد میکند. اگر چهره ی غضب خدا را بخواهد بیشتر ، آن کفه ی غضب را بیشتر به مردم نشان بدهد خدا با او برخورد میکند.
حضرت یونس همین بود دیگر ؛ حضرت یونس خب قرار بود ، قومش مشمول عذاب شوند . سی سال تبلیغ کرد در قوم به تعداد انگشتان دستش هم به او ایمان نیاوردند. خسته شد کاسه ی صبرش لبریز شد وَ ذَالنُّون إذ ذَهَبَ مُغاضِباً میخوانید این آیه را در نماز های غفیله دیگر. ذالنُّون یعنی یونس یعنی آنکسی که یک مدت همراه ماهی بود. حضرت یونس چون درخواست عذاب کرد چون این قوم دیگر هدایت شدنی نیست خدایا عذاب بفرست برایشان . درخواست غضب خدا را کرد.
وعده به او داده شد که مثلا فرض کنید فلان زمان موعد عذاب است. مثلا یک هفته دیگر. حضرت یونس چون دیگر خسته شده بود قبل از آنکه آن یک هفته فرا برسد ، بدون اجازه ی خدا از قومش رفت بیرون. یعنی رحمت را قطع کرد. ولی خداست. واسطه ی فیض است واسطه ی رحمت است. زود رفت بیرون. بدون اجازه ی خدا. این آن اشتباه آن خطای یونس به تعبیری ترک اولا هرچی آدم میخواهد بگوید. خدا در قرآن میفرماید وذَ النّون إذ ذَهَبَ مُغاضِباً به یاد بیاور یونس را که غضبناک از قومش رفت بیرون. فَظَنَّ أن لن نَقدِرَ علیه گمان کرد که ما با او برخورد نمیکنیم . گمان کرد که ما بر او سخت نمیگیریم.
ما بر انبیای خود هم سخت میگیریم. اگر یک جایی کوچکترین ، آنهایی که گناه و مکروه و این حرفها که ندارند ، کوچکترین چیزی که به هر حال آن چیزی که ماها بینمان مرسوم است ، اولا و خوبتر را ترک کنند و خوب را انجام بدهند . ترک اولا . یعنی آن کاری که خوبتر است را ترک کنند و خوب را انجام دهند. این میشود ترک اولا. همین هم اشتباه است. انبیاء باید خوبتر را انجام دهند . آن بهترین را انجام دهند. بهترین را. نه صرفا کار خوب را انجام بدهند.
یونس چون اینکار را کرد و این چهره ی رحمت را آنچنان که باید نشان نداد و رفت بیرون ما تنبیه اش کردیم. خدااورا مبتلا به یک زندان انفرادی کرد که أحدی در این عالم از اول تاریخ تا آخر تاریخ مبتلا به این زندان انفرادی نشده بود. در شکم نهنگ.
کی تا بحال در شکم نهنگ زندانی بوده؟ زندانی بلاخره می آوردنش بیرون یک هوایی بخورد ، یک هم سلولی دارد ، بلاخره یک فورجه ای به او میدهند. ولی حضرت یونس در شکم نهنگ در آنجا زندانی اش کرد و خدا فرمود که اگر در شکم نهنگ در آن زندان اگر ذکر و تسبیح مارا نمیگفت تا قیامت آنجا زندانی اش میکردم. لَبِسَ فی بَطنه إلی یومِ یُبعَثون. تا قیامت آنجا زندانیش میکردم. خب حالا شما نگاه بکنید همین است که این چهره ی رحمت باید نشان داده شود. چهره ی غضب نباید بچربد.
البته همانجور که من دیشب باز عرض کردم تکرار کنم اینکه از رحمت پروردگار عالم آدم میگوید معنایش این نیست که خدایی ناکرده کسی سواستفاده بکند بگوید خب حالا خدایی که انقدر مهربان است پس که خیلی خوشبحال ما. هرکاری دلمان میخواهد بکنیم.
این واقعا خیلی برداشت اشتباهی است . که بیاید بگوید خدا خیلی رفیقه خیلی خوب است. بگوید خب حالا که خیلی خوب است پس به او خیانت کنیم. خب اگر خیلی رفیق خوبی است با او رفیق شو . رعایتش کن. نه خیانت. در هر حال بر اساس همین رحمت بینهایت خدا که یک صفتی باید در مومن تاکید میکنم مومنی که میخواهد بنده ی خدا باشد . مومنی که میخواهد راه خدا را برود. بر اساس این دست رحمتی که خدا دارد و با این دست دارد عالم را مدیریت میکند، مومن باید حسن ظن به خدا داشته باشد . خوشبین باید باشد به خدا. سو ظن نباید داشته باشد ببدبین نباشد .
این صفت را یک مومن باید داشته باشد و اگر داشته باشد ، کیمیا دارد. اگر داشته باشد گنج دارد. این صفت حسن ظن. که آدم بگوید خوووب خدایی عالم را اداره میکند. پشت من هست. من را فراموش نمیکند. گره در کارم افتاد باز میکند. به مو بند میشود اما خدا قطع نمیکند. ببینید اینجوری باید نگاه کرد.
بله گاهی موقع ها مشکلات و سختیها برای آدم پیش می آید قطعا مشکلاتی که خیلی هایش به واسطه ی خود ما انسانهاست. حالا به هر شکلی خدا که به کسی ظلم نمیکند که. بله گاهی موقع ها امتحان سخت میگیرد، این هست برای اینکه رشد بدهد فرد را. اما مومنی که حسن ظن دارد اینجوری نگاهش بخ خدا هست من که میدانم یک دست مهربان پشت صحنه هست. حتی اگر در امتحان سخت به مو بند بشود خدا نمیگذارد پاره بشود. در معیشتم در مشکلات اقتصادی م در هرچیزی در جنگ در هر چیزی ، خداوند متعال نمیگذارد قطع بشود. باید اینجوری حسن ظن داشت.
کیمیاست که پشت سرش برکات در زندگی آدم می آید . اول از همه و مهمتر از همه شما روایات را ببینید : گفتند کسی که حسن ظن داشته باشد، حسن ُ الظَّن راحتُ القَلب و سَلامتُ الدِّین آرامش قلبی برایش پیدا میشود.اضطراب دیگر از داخلش رخت بربسته میشود. بعد دینش سالم میماند.
برعکس آن کسی که سو ظن دارد به خدا، نعوذبالله و پناه برخدا، کسی که بدبین به خداست، نعوذبالله خدا را ظالم میداند، نعوذبالله خدا را ظالم میداند، یا یک جاهایی با خدا درگیر میشود، میگوید خدا اصلا ما هرچه ازش بخواهیم به ما نمیدهد. اصلا مارا یادش رفته. اصلا کاری به ما ندارد .
این نوع نگاه بیچاره میکند آدم را ، و دین را از آدم یواش یواش میگیرد. کما اینکه حسن ظن سلامتُ الدین ، سوظن باعث خرابیِ دین آدم میشود. اولین کسی که سوءظن به خدا داشت شیطان بود. شیطان بود . شما در قرآن همه تان خواندید شیطان وقتی از بهشت رانده شد بجای اینکه بگوید خدایا غلط کردم ببخشید من اشتباه کردم من غلط کردم ؛ برگشت با سوظن به خدا گفت : ربِّ بِما أَغوَیتَنی. خدایا تو مرا گول زدی. خدایا تو باعث شدی که من بیچاره شوم. ربِّ بِما أَغوَیتَنی خدایا چون تو مرا اغوا کردی لَأُغوِیَنَّهُم أجمَعین من هم حالا همه را گول میزنم من هم حالا ببین چکار میکنم؟ بزن تا بزنی. یکی تو یکی هم من.
ببینید شیطان اینجوری بود.سوظن به خدا هیچی برایش نماند . عبادات چند هزار ساله اش پوچ شد رفت. هیچی برای آدم نمیماند . آنی که سوظن دارد هیچی برایش نمیماند. باب همه ی خیرات به رویش بسته میشود. خودش به روی خودش میبندد ها. خودش میبندد. چون کسی که سوظن دارد اصلا امید رحمت از خدا ندارد که چیزی بگیرد. اصلا خودش امید ندارد که چیز بگیرد. میگوید حالا من بالفرض دینداری بکنم که چی بشود؟ اینهمه دیندار بودند آخرش بد شدند. مگر نبودند؟ دیندارهایی بودند که آخرش عاقبت به شر شدند. بد شدند برای چه من دینداری بکنم؟
اگر هم یک کار خیری انجام دهد لذت نمیبرد از کار خیرش. لذت نمیبرد، چه فایده ؟ ببینید خوش نیست لذت نمیبرد. میگوید چه فایده؟ خب طبیعی است که یک همچین کسی کارهای خوبش هم شادش نمیکند. درست نقطه ی مقابل. آن کسی که حسن ظن به خدا داشته باشد تقاضا میکنم این را عنایت بفرمایید یکی از اساتید بزرگوارمان میگفت کاملا هم درست میگفت . حالا عرض میکنم دلیلش را.
آن کسی که حسن ظن به خدا دارد حتی گناهانش میتواند او را بالا ببرد. خیلی عجیب است . گناه که آدم را بالا نمیبرد. گناه بیچاره میکند آدم را. اما کسی که حسن ظن به خدا دارد این استاد بزرگوار، حالا روایتش را هم عرض میکنم. آن کسی که حسن ظن به خدا دارد ، خورده زمین، یک گناهی مرتکب شده ، افتخار نمیکند اما در خانه ی خدا شکسته است.میگوید خدایا ببخش از دستم در رفت. هیچ شاخ و شانه ای نمیکشد. این استاد بزرگوار یک مثال میزد این مثال خیلی کاملا گویاست.
میگفت شما فرض کنید یک بچه ای در خانه یک ظرف عتیقه ی قیمتی را بزند بشکند؛ یک ظرف عتیقه ی قیمتی را بشکند که آن پدر در آن خانه خیلی این ظرف را دوست دارد، که حفظ شود . این را در پر قو نگه داشته، این ظرف را. این بچه زد شکست. این دو جور است. یک موقع وقتی این ظرف را شکست ، همچین خیلی قلدر می آید جلوی بابایش . بابایش میگوید چرا شکستی؟ میگوید خب شکستم که شکستم.
اینجا بابایش چکار میکند؟ اینجا بابایش دوتا نوازشش میکند ، با سیلی. تو شکستی قلدری هم میکنی برای من ؟ اما حالا اگر این بچه این ظرف قیمتی را زد شکست. با شکستن این ظرف خودش هم شکست . با سر افکنده و خجالت می آید پیش بابایش ، میگوید بابا من این را شکستم. بابا دارد میبیند این خودش هم شکسته است . بابا بغلش میکند.
ببینید چون تنبیه اینجا جا ندارد. تنبیه برای این هست که بفهمد که کار بدی کرده. خب این که دارد میفهمد . اینکه خودش فهمیده، این تنبیه ندارد که. این را فقط باید از این اضطراب نجاتش داد. بابا این را بغلش میکند میگوید فدای سرت ، شکست که شکست. دقت بفرمایید. این استاد بزرگوار میگفت گاهی موقع ها آدم گناه میکند ، در خانه ی خدا آنوقت تازه مغرورانه میگوید غیبت کردم که کردم باز هم میکنم. یک موقع اینجوری هست، یک موقع یک گناهی میکند میشکند در خانه ی خدا.
به تعبیر امام سجاد در دعای ابوحمزه میگوید : إِلَهِی لَمْ أَعْصِکَ حِینَ عَصَیْتُکَ وَ أَنَا بِرُبُوبِیَّتِکَ جَاحِدٌ خدایا آنموقع که معصیت کردم نخواستم شاخ و شانه بکشم در مقابلت غَلَبَنی هَوایَ وَ أعانی عَلَیْها شِقْوَتی از دستم در رفت خدایا هوای نفس بر من غالب شد من کی هستم که در مقابل تو بخواهم شاخ و شانه بکشم؟ شکسته ست در خانه ی خدا. شکسته ست .
آنوقت چنین کسی در آغوش رحمت خدا میرود. خدا میبرتش بالا. برای همین هم در دعای شاید خوانده باشید ، در دعای وداع ماه رمضان، دعای 45 صحیفه سجادیه ، دعای وداع ، در دعای وداع امام سجاد ببینید چه میگوید:
امام سجاد به خداوند متعال عرض میکند : فَأجُرنا این را دیگر عربیش راهم متوجه میشوید. یعنی به ما اجر بده. فَأجُرنا عَلی مَا أَصابَنا فیه مِن التَفریط خدایا بخاطر تفریط ها و تکثیر هایی که کردیم کوتاهی هایی که کردیم به ما اجر بده. کوتاهی کردن و تکثیر کتک میخواهد . اجر نمیخواهد که.
اما امام سجاد میگوید خدایا بخاطر کوتاهی هایی که کردیم گناهانی که کردیم ، اشتباهاتی که کردیم، بخاطر آنها به ما اجر بده. این مال کیست؟ این مال کسی است که با سر شکستگی در خانه ی خدا میرود. میگوید خدایا من میدانم من مثل آن آدم های خوب نیستم که در ماه رمضان رسیدند به جایی که باید برسند. من فرصت سوزی کردم. من خیلی خطا کردم. حتی در ماه رمضان هم گناه کردم. اما خدایا تو که بزرگی تو که کریمی تو که ارحم الراحمینی؛ میتوانی همان چیزی که به آن آدمهای بزرگ دادی به من بیچاره که هیچی ندارم هم بدهی .
اینجوری برود در خانه ی خدا. آنوقت به این چنین کسی اجر هم میدهند. چون شکسته است و در کوی ما شکسته دلی میخرند. در کوی ما شکسته دلی میخرند و بس. به هر حال، اگر کسی دست رحمت خدا را در این عالم باور داشته باشد که خدای مهربانی دارد مدیریت میکند این عالم را که مهربانی اش هم بینهایت است .باز هم تکرار میکنم که یک جز از آن صد جز اول عالم دنیا تا اخر دنیا را گرفته. از اول آفرینش تا قیامت. چند میلیارد انسان چند میلیارد حیوان چند میلیارد همه یک جز از آن صد جز رحمت خدا گیرشان آمده. اینجوری گاهی موقع ها مهربانی هایی با همدیگر دارند.
خب براساس این به خدا حسن ظن پیدا میکند، وقتی حسن ظن به خدا پیدا کردی میگویی میدانم من این خدای مهربان دم مرا دارد . نمیگذارد من زمین بخورم. اینجوری گمان بکن. اگر اینجوری گمان کردی یقین داشته باش خدا پشتت را دارد. منتها حرفی نیست . حسن ظن قلبی است. حرفی نیست که آدم نعوذبالله خدا را که نمیشود فریب دادکه . آدم قرار نیست لفاظی بکند.در قلبش باید نسبت به خدا بداند که این خدا نمیخواهد تورا زمین بزند، مگر ما کی هستیم در دستگاه خدا اصلا عددی نیستیم که خدا بخواهد ما را بزند زمین. کی هستیم؟ ما یک بنده ای هستیم که یک جایی هم اگر از دستمان در رف یک جایی هم از دستمان در رفت.
خب آنوقت اگر بر این اساس حسن ظن به خدا داشته باشیم خدا هیچ موقع تنهایت نمیگذارد. این حرف من نیست. حرف امامتان است. این حرف امام رضا ع است. امام رضا ع آنهم حدیث قدسی از قول خدا نقل کرده که خداوند متعال أنا عِندَ ظَنَّ عبدی المُومن. من هرجوری که بنده ام با من گمان بکند با او رفتار میکنم.
إن خیراً فَخیراً و إن شَرّاً فَشَراً ، اگر حسن ظن به من داشته باشی گمان خیر با من ببرد من همانجوری با او برخورد میکنم. خیرات را برایش میفرستم. اگر به من گمان شر و سو ظن داشته باشد بدبین باشد بدبیاری برایش درست میکنم. کسی خوشبین باشد خوشبیاری کسی بدبین باشد بدبیاری. هرجوری که تو گمان کردی. إن خیراً فَخیراً و إن شَرّاً فَشَراً .
حالا اگر کسی حسن ظن به خدا داشته باشد چی؟ میگویند نادر شاه خیلی این قشنگ است. نادر شاه یک موقعی بود که آن لشکرکشی به سمت هند کردندذ هند هم که میدانید بد کردند دیگر. آن گوهرهایی که در دریای هند و نور اینها را به هر حال آوردند ایران. وخیلی از سبک هایی که در هند ، سبک های ایرانی هست مال همان زمان ورود نادر شاه به هند و تحت سیطره ی خودش قرار دادند. در زمانیکه به سمت هند میرفت نادر شاه همیشه جلوتر از لشکر خودش حرمت میکرد، آدم شجاعی بود البته آخر عمرش بسیار ظلم کرد. بسیار ظلم کرد. حتی بچه خودش چشمش را درآورد. به گمان اینکه این بعدا میخواهد جای من را بگیرد. یعنی این را یک جوری ناکارش کرد که توطئه ای علیه ش نکند یا کودتا علیه ش نکند. آدم اینچنینی.
آخر عمر دیگر جنون پیدا کرده بود. جلوتر از لشکر خودش همیشه حرکت میکرد. نقل میکنند در یکی از این سفرها در همین سفری که به سمت هند میرفت رسید به یک آبادی دید یک پسر بچه ای یک قرآن زیر بغلش هست و سرش پایین است و تند تند از داخل کوچه میرود. نادر که روی اسب بود گفت که : آقاجان کجا داری میروی با این سرعت؟ ان پسر بچه گفت که میروم مکتب قرآن یاد بگیرم. نادر گفت که امروز چه درسی داری؟ گفت قربان سوره ی فتح. إنّا فَتَحنا لَکَ فَتحاً مبیناً.
نادر خیلی خوشحال شد که این را خدا در راه من قرار داده که الان میخواهم بروم جنگ یک فال خوب زد که فتح نصیب من میشود که این بچه آمد گفت امروز درس قرآن سوره فتح داریم ، خیلی خوشحال شد . یک سکه به این بچه داد. یک اشرفی به این بچه داد.
این بچه گفت نه نمیخواهم ممنونم. نادر گفت برای چه نمیخواهی؟ گفت من بروم خانه مادرم دعوایم میکند که این سکه را از کجا برداشتی آوردی؟ این سکه طلا مثلا. نادر گفت خب به مادرت بگو که نادر شاه بهت داده. بچه گفت: نه مادرم قبول نمیکند میگوید اگر نادر بود یک سکه نمیداد یک کیسه میداد. اگر نادر به تو داده این را تو دروغ میگویی ازیک کسی دزدی کردی. اگر نادر بود یک کیسه میداد.
نادر خیلی خوشش آمد از اسب آمد پایین گفت دامنت را بگیر ، بچه دامنش را گرفت پر از سکه کرد. یک الف بچه نادر را سرکیسه کرد. خب حالا شما نگاه بکنید ، البته خاک بر فرق من و تمثیل من. نادر که آدم بزرگی است وقتی میبیند یک کسی به او گمان خوب دارد که نادر بخشنده است، گمان اورا خراب نمیکند. پر میکند .
ببینید گمان آن بچه را خراب نمیکند چون گمان خوب بهش دارد.
واقعا هم همینجور هست، آنوقت حالا پروردگار عالم با رحمت و خزائن بی نهایتش لگر کسی به او خوشبین باشد ، حسن ظن داشته باشد گمانش را خراب میکند؟نادر گمان آن بچه را خراب نکرد. آنوقت خدا اینکار را میکند؟ در روایات ما هست که اگر چهل نفر در تشییع جنازه ی یک مومنی یک بنده خدایی چهل نفر به تشییع جنازه اش بروند، در نمازش شرکت بکنند، بگویند اللّهُم اِنّا لا نَعلمُ مِنهُ الّا خَیراً خدایا ما جز خیر از او ندیدیم . چیزی از او ندیدیم ، ما که در زندگی اش نبودیم که این بنده خدایی که از دنیا رفت که بود؟
این گوشه کفن ها هم دیدید گاهی موقع چهل تا امضا میگیرند، ما در روایت نداریم این را ، هیچ روایتی نداریم گوشه ی کفن چهل تا امضا گرفتن. اما از همین باب است در روایت داریم که اگر چهل نفر در تشییع مومن بروند و شهادت بدهند که این مومن است، شهادت بدهند که ما بدی ندیدیم از او .
حالا شهادت بدهند یا در نماز بگویند یا در کفنش بنویسند حالا یک جوری این چهل تا مومن.
خدا میفرماید که بندگان من من این را میشناختم که کی بوده و از دنیا رفته . شما نمیشناختید من میشناختم که چه گناهانی میکرده. اما إنّی قَد عَجَزتُ شَهادَتَکُم شهادت شما چهل نفر را قبول دارم. و غَفَتُ لَه ما عَلمتُم نا لا تَعلَمون چیزهایی که خودم میدانم را میگذارم کنار شهادت شما که گمان خوب دارید به این ، گمانتان را خراب نمیکنم. شما گمان خوب دارید به این کسی که از دنیا رفته ، آدم خوبیز بود من گمان شما را خراب نمیکنم.
الله اکبر.خدا گمان مومنین در حق همدیگر را خراب نمیکند آنوقت گمان مومنین در حق خودش را خراب میکند؟ اگر مومن در حق خود خدا گمان خوب داشته باشد خراب میکند؟
شنیدید شاید میگویند یک خشکسالی شده بود جایی ، مردم میخواستند بروند نماز باران بخوانند. سه روز مثلا قبلش ، سه شنبه و چهارشنبه . پنجشنبه و جمعه حالا آداب نماز باران که روزه گرفتند و روز جمعه که قرار بروند به بیابان . همه آماده شدند بروند به بیابان و از در خانه ها آمدند ، صبح زود بیرون. یک بابایی دست بچه اش را گرفت که باهمدیگر بروند نماز.
این بچه در بین تمام این جمعیت فقط این بچه چتر در دستش بود. فقط این بچه چتر آورده بود. وقتی رفت نماز باران خواندند باران خیلی خوبی آمد . به یکی از اولیایی که در آن منطقه بود بهش فهماندند که این باران صدقه سر همان بچه است. صدقه سر آن بچه است. چون آن بچه با خودش چترآورده بود ، باور نداشت که اینهمه مومن بیایند از خدا چیز بخواهند خدا ندهد. خدا گمان آن بچه را خراب نکرد. خدا گمان آن بچه را خراب نکرد. باور نمیکند که اینهمه آدم بیایند از خدا باران بخواهند خدا برای چه باران ندهد؟ باران میدهد برای همین هم چتر با خودش آورده بود. خدا هم گمان اورا خراب نکرد. اگر کسی خوش گمان باشد و حسن ظن به خدا داشته باشد ، خدا گمانش را خراب نمیکند.
بر همین اساس گفتند و همه تان هم شاید شنیده باشید ، در دین ما در توصیه های دینی ما گفتند که حوادثی که دور و برتان پیش می آید در روز با ان مواجه میشوید حوادث طبیعی که دور و برتان پیش می آید این را فال خوب بزنید. فال یعنی پیش بینی یعنی پیشگویی . فال ... فال خوب بزنید. تفأ ُل در اسلام مدح شده گفته تفأ ُل بزنید. فال بد نزنید. آدم پیش بینی بکند مثلا فرض کنید شما از خانه تان می آیید بیرون میروید باران می آید میگویید امروز روز رحمت است. فال خوب.
از خانه تان صبح می آیید بیرون ، سیّدی را میبینید .میگویید امروز روز محبت بیشتر با اهل بیت است. اول وقت این را من دیدم.از صبح میایید بیرون رفیقتان را میبینید ، امروز روز رفاقت است. این حوادث اتفاقی که برایش پیش می آید فال خوب بزند. این را توصیه کردند .
پیغمبر فرمود: تَفَأَلُ بالخیر تَجِدُوه. فال خوب بزنید میبینید. برایتان پیش می آید. برایتان پیش می آید. خود پیغمبر هم اینکار را میکرد . اهل بیت هم اینکار را میکردند. در صلح حُدیبیه که آن سال نهم هجری که پیغمبر و اصحابش میخواستند بروند مکه که مشرکین مانع شدند و یک قراردادی بستند که یک سال دیگر بیاید حالا امسال نروند. که پیغمبر سال بعدش مکه رفت. در صلح حدیبیه نماینده ای که از طرف مشرکین آمده بود با پیغمبر قرار داد ببندد ، وقتی آمد پیغمبر سوال کرد که اسم چیست؟ آن طرف گفت سهل ابن عمر سهل. پیغمبر فرمود: این کلمه سهل را اسم این را شنید گفت : سَهُلَ أمرُنا فال خوب زد. کار ما آسان شد. سَهُلَ أمرُنا . با یک اسم تَفَأُل زد.
یا موقعی که پیغمبر اکرم خسرو پرویز پادشاه ایران را ، آنموقعی که هنوز پیغمبر قدرتی نداشت، کسی نبود هنور پیغمبر اکرم عِدّه و عُده نداشت یک نامه فرستاد توسط پیکی برای خسرو پرویز که امپراتوری بود آنموقع ایران ، امپراتوری شرق مال ایران بود دیگر. غرب برای روم بود .
روم باستان شرق ایران بود. حالا پیغمبری که تازه امده و طرفدار چندانی ندارد ، این مثلا فرض کنید قدرت بزرگ را دارد دعوت میکند. پیغمبر یک نامه نوشت و دعوتش کرد به اسلام. به یک پیک داد که برو این را بده به خسرو پرویز، این عرب یک لا قبا بنده خدا با شترش رفت دم دربار و بعد هیچی ، پای برهنه و نه قیافه ای دارد نه هیچی وارد شد و این درباری ها همه لباس های با شکوه ، این رفت تو . گفت که این نامه از پیغمبر هست ، دعوتیست به شما ، خسرو پرویز خیلی ناراحت شد .این شتر چران چه میگوید؟
این نامه را گرفت نگاه کرد دید که مثلا یک کسی دارد دعوت میکند که تو به دین من گرایش پیدا کن. یعنی تو تابع من باش. خسرو پرویز این نامه را پاره کرد از شدت عصبانیت. اصلا حرف حق به گوششان نمیرود که پاره کرد ،و گفت این نامه ت جواب ندارد. یک مشت خاک را در کیسه ای ریخت، گفت این را ببر بده یک مشت خاک را ریخت. این عرب بنده خدا پیک پیغمبر آمد گفت آقا نامه را که پاره کرد، یک مشت خاک فرستاد. حالا اگر یک آدم دیگری غیر از پیغمبر بود وقتی برایش خاک میفرستند چی میگفت؟ خاک به سر شدیم دیگر. دیگر خاک مارا به توبره میکشند.
پیغمبر تا این خاک را دید لبخند زد گفت خاک ایران تحت سلطه ی اسلام در خواهد آمد . این خاکش را فرستاد. خاک ایران تحت سلطه ی اسلام در خواهد آمد.یک فال خوب زد . یک تفال . تفال و فال خوب زدن بر اساس همان حسن ظن است. این پایه و مایه و اساسش این است که چون من میدانم یک دست مهربان در عالم مدیریت میکند عالم شانسی که نیست ، همه چیز حساب دارد . چون میدانم یک دست مهربان دارد مدیریت میکند پس این اتفاق را آدم یک فال خوب بزند. یک فال خوب بزند که خداوند متعال نمیگذارد برای مومن چیز بد به وجود بیاید. فال خوب بزند خدا برایت درست میکند. با حسن ظن برخورد کن خدا همان را برایت درست میکتد. گفتیم هرجوری آدم ظن به خدا داشته باشد همانجور میشود.
از آنطرف نقطه ی مقابل گفتند فال بد نزنید . آدم صبح می آید بیرون صدای کلاغی می آید یا یک کسی عطسه میکند ، میگوید آخ امروز دیگر نحس است شَر است. یعنی فوری یک مرتبه عقب نشینی میکند فوری یک مرتبه یک تحلیل منفی میکند. بعضی ها خیلی بدبین هستند، بعضی ها خیلی بدبین هستند. حالا عرض میکنم خدمتتان که خیلی از بیچارگیها از همین بدبین بودن به سرشان می آید . فال بد میزنند .
در نهج البلاغه اگر اشتباه نکنم خطبه 79 نهج البلاغه است. امیرالمومنین ع برای جنگ جمل اصحاب را جمع کرد ، همه جمع برای اینکه بروند جنگ. یک شخصی به نام اشعث کَندی که روی ستاره ها و طالع بینی میکرد، همین هایی که گاهی موقع ها بعضا طالع بینی میکنند که اردیبهشتیها اینجوری ند. خردادی ها اینجوری ند و شهریوری ها اونجوری ند. این مثلا طالع بین بود. و اومد پیش امیرالمومنین و گفت آقا امروز نروید .
امروز اوضاع کواکب خیلی قاطی پاتی هست. امروز بروید شکست میخورید. حالا یک کسی نیست بهش بگوید که اگر برای امیرالمومنین شکست است چطور برای دشمن پیروزی است؟ اگر بد باشد برای همه بد است، چطور برای او خوب است برای امیرالمومنین بد است؟ به هر حال این آمد گفت که آقا نروید . اوضاع کواکب خراب هست و فلان. امیرالمومنین ع فرمود که من صَدَّقَکَ فقَد کَذَّبَ القُرآن اگر کسی تورا تصدیق بکند قرآن را تکذیب کرده. قرآن میگوید توکل داشته باشید .
این بدبینی ها بر اساس این هست که دست خدا را پشت صحنه تو نمیبینی. یک دست مهربان دارد مدیریت میکند . مگر کواکب دارند مدیریت میکنند مارا ؟ مگر ستاره ها دارند مقدرات را رقم میزنند؟ خدا دارد رقم میزد . یک برگ از درخت بی اجازه ی خدا نمی افتد. بعد حضرت امیر رو کرد به اصحابش فرمود: سیروا بسم الله بسم الله بگویید و راه بیفتید .
از جنگ های ؛ من گفتم ظاهرا جنگ جمل ، جنگ نهروان بود با خوارج ، از جنگ های بسیار موفق و کم تلفات امیرالمومنین در مدت کوتاه همین جنگ بود. همین جنگ بود هیچ مشکلی هم پیش نیامد .
اینکه بعضی ها فال بد میزنند عرض کردم این براساس اینکه چون بدبینی به آن مدیر عالم هست از آن جهت گفتند ممنوع است در اسلام . الپییَرتُ شِرکٌ پیره یعنی فال بد شرک است. مبتنی بر اینکه یعنی دست خدا را آدم نمیبیند. دست چیزهای دیگر را میبیند. یک عطسه تاثیر گذار است یک صدای کلاغ تاثیر گذار است. یک روز سیزده تاثیر گذار است. آقا اینها تاثیر گذار نیستند. خدا در عالم هست . این ملک خدا دارد . چرا قاطی میکند آدم گاهی موقع ها؟
این بدبینی بر چه اساسی هست؟ بر همه چیز. بعضی ها را دیدید؟ مارا طلسم کردند.گاهی موقع مشکلات در زندگی پیش می آید . مارا طلسم کردند ما سحر شدیم برکت ندارد زندگیمان. اصلا مشکلات از در و دیوار برای ما میبارد . خدا اصلا مارا یادش رفته اصلا کاری باما ندارد. ببینید همه ش اینجور تعبیرات همه ش اینجور تعبیرات هست. به خصوص اگر کسی در روز دوتا اتفاق ناگوار هم برایش بیفتد که احیانا چرخ ماشینش هم پنچر بشود احیانا در اداره هم برود چندتا ارباب رجوع بدجور بهش بخورندو عصابی اش بکنند . احیانا فرض کنید بچه اش همان روز مریض شود. سه چهارتا اتفاق ناگوار ؛ میگوید حتما دیگر مارا سحر کردند. به قول قدیمی ها خودمان گَزًَک دست شیطان میدهیم. بهانه برایش درست میکنیم که شیطان بیا سراغ ما، ما ضعف داریم.
آنکسی که اینجوری برخورد میکند نشان دهنده ی ضعفش است که توکل بر خدا ندارد. شیطان هم نقطه ضعف میخواهد دیگر وارد میشود و از همین.
به خصوص در مسئله ی ازدواج ؛ شما باور نمیکنید چقدر به ما چقدر به ما پیامکتلفن نامه که حاج آقا مارا سِحر کردند.مارا سِحر کردند. دختر خوب در خانه هست یا مثلا پسرمان.نجیب متدین فلان فلان ، خاستگار برایش نمی آید. مارا سِحر کردند . یا مثلا فرض کنید ما چندین جا برای پسرمان رفتیم خاستگاری ، درست نمیشود. طلسممان کردند . میگویم عزیز من مگر زمان حضرت سلیمان است که انقدر سحر و جادو باشد؟؟
اینها نیست که. ما خودمان الان شیوه زندگی و سبک زندگیمان عوض شده. خیلی عذر میخواهم احیانا گره هایی که در کارهایمان میافتد خیلی هایش خودمان هستیم.سبک زندگیمان عوض شده.ملاک هایمان عوض شده الگوهایمان عوض شده، ببینید الگوها عوض میشود وقتی الگوی یک کسی جوانی این سلبریتی ها باشند به قول این چهره ها باشند ، که هرجوری زندگی میکنند، که البته من خدایی ناکرده نمیخوام همه را از دمبرانم.نه ولی الگوی جوان وقتی او باشد که نوع زندگی اش زندگی دینی نیست ؛ خب طبیعی است که به مشکل برمیخورد.
ملاک وقتی یک ملاکی باشد در ازدواج یا در چیزهای دیگر که دینی نیست.دودش در چشم آدم میرود.در جامعه جوری میشود که جوانهای نجیب خانوما ها و دختر خانومهای نجیب بجای اینکه خاستگار برای آنها بیاید ، آنوقت عقل یک پسر در چشمش هست فقط، رنگو روغن و به هرحال یک آرایشی، اورا میپسندد.
این دخترهای نجیبی که چهره ی خودشان را نشان نمیدهند و خودشان را به هرحال آفتابی نمیکنند، در خانه میمانند.
اینها برای عوض شدن سبک زندگی است برای عوض شدن ملاکهاست. طلسم و جادو نیست که .خودمان هستیم که گاهی موقع ها این مشکلات را ایجاد میکنیم.
یکی از اصحاب امام هادی ، حسن ابن مسعود میگوید : خدمت امام هادی خواستم برسم ، در کوچه انگشتم به یک جایی گیر کرد زخمی شد ، یک اسب سواری در کوچه از کنارم بتاخت و رد شد و پایش خورد به شانه ام.خیلی دردم آمد . در ازدحام جمعیت هم گیر کردم لباسمپاره شد . دوسه تا بلا سرش آمده بود .خدمت امام هادی که رسید ، گفت آقا امروز چه روز نحسی است.چه روز نحسی .
امام هادی ع فرمود که یا حسن هذا و انتَ تَخشانا؟ تو این حرفها را میزنی آنوقت رفیق ماهم هستی؟؟ از اصحاب ماهم هستی؟؟کسی که مومن است که تقصیر را گردن روز نمی اندازد ، نحسیه روز چیست؟ اینها چیزهایی هست که برای کارهایی که کردی بلا به سرت آمده. حالا خدا کتک آرام زده ، خیلی سنگین کتک نخوردی .یک خطایی کردی یک کاری کردی و یک چوبی خوردی. ترمیه ما ذنبَ و ما ذَنبَ له؟ گناهت را میندازی گردن روزی که تقصیر ندارد؟؟ روزها چه تقصیری دارند؟ امام هادی برخورد کرد.
نقل میکنند چنگیز خان مغول وقتی که نیشابور را زیرو رو کرد و به هرحال کشتازهای وسیعی در نیشابور به راه انداخت رسید به همدان ، مغول بود دیگر به هرحال همه چیز را از بین میبردند .بخصوص چنگیز.رسید به همدان مردم را جمع کرد در میدان بزرگهمدان .مردم هم از ترس بندگان خدا میدانند که این آدمخونخوار و بیرحمی است. رو کرد به مردم گفت یک سوالی ازتون دارم .اگر این سوال من را درست جواب دادید، رهایتان میکنم، وگرنه سیل خون راه می اندازم.
بعد سوال را مطرح کرد؛ گفت : سوال من این است که منی که آمدم الان در شهر شما خودم با پای خودم آمدم یا مامور خدا هستم ؟ خدا مرا فرستاده ؟ مردم بندگان خدا چه بگویند؟ میدانند هرچه بگویند این یک بهانه ای می آورد هرچه بگویند این تارومار میکند. هاج و واج مانده بودند. یک چوپانی از راه رسید ، وقتی این سوال را شنید گفت: که جناب تو نه خودت آمدی نه خدا تورا فرستاده ، نه تو خودت آمدی یعنی به اختیار خودت، و نه خدا تورا فرستاده که مامور خدا باشی.
اعمال ما تورا مسلط کرده برما .اعمال ما. ما آدمهای خوب را احترام نکردیم ، آن گلهارا بجای اینکه روی سرمان بگذاریم بی احترامی کردیم .آن آدماهایی که اهل تقوا نبودند آنها را بزرگشان کردیم آنها را بزرگشان کردیم .ملاک ها عوض شد آنوقت خدا امثال تورا بر ما مسلط کرد .چنگیز هم دید که در عقلش نمیگنجد حرفهایی که این چوپان زد.
در هرحال رحمت پروردگار عالم و مهربانی یک آدم باعث میشود که حسن ظن داشته باشه خدا برایش خوشبین که باشد خوشبیاری می آورد .سوظن ک داشته باشد بدبیاری می آورد.من چون فرصت نیست بیشتر از این ادامه نمیدهم.ولی در روایات ما از این دست مطالبی که سوظن چه آثار منفی یا حسن ظن چه آثار مثبتی در زندگی یا برکات دارد ؟؟ خدمتتان عرض میکردم.
علی ابن مهزیار اهوازی را شاید خیلی هاتون اسمش را شنیدید، زیارتش رفتید در اهواز. الان بروید به اهواز در خود شهر یک گند و بارگاه و زیارتگاهی واقعا ارزشمندی دارد به خصوص که الان توسعه ش دادند. علی ابن مهزیار امام و امزاده و این حرفها نبود، یکی از اصحاب یکی از به هر حال خوبانی بود که خانواده ی ابن مهزیار خانواده ی بزرگی هستند .
این علی ابن ابراهیم مهزیار یک کسی بود که در زمان غیبت صغرای امام زمان .هنوز غیبت کبری شروع نشده بود، غیبت صغری ایشان خدا رحمت کند انهایی که بزرگترهای مجلس هستند، شاید یادشان باشد مرحوم آقای کافی داستان علی ابن مهزیار را خیلی قشنگ میگفت. این قضیه هم در بحار الانوار آمده هم در عوالم حدیث مرحوم بحرانی آمده و هم در کتاب نجم السعاده محدث نوری آمده، یک قضیه ای مسلمی هست.
خیلی خلاصه اش را من عرض میکنم خدمتتان این علی بن مهزیار به عشق امام زمان به عشق دیدن امام زمان بیست سال هر سال ایام حج از اهواز آنهم با کاروانهایی که پیاده بود نه مثل.. بیست سال به عشق دیدن امامزمان رفت مکه .حالا یک قسمتهاییش را با روی آب بودند و هرچه که بود، تشرف خدمت حضرت ولی عصر ع نصیبش نشد بعد از بیست سال دیگر خسته شد ، ناامید شد گفت آقا من دیگر نمیام ، من لیاقت ندارم چون من گدایی بی نشان مشکل شود یار فلان.. سلطان کجا عیش نهان با رند گدای دوره گرد؟ اوکجا و من کجا ؟ دیگر نمیام.
در یک حالتی حالا خواب بود بیداری بود به او گفتند علی بن مهزیار قهر نکن بیا ؛سال آینده بیا خبری هست.علی ابن مهزیار سال بعد ایام حج که نزدیک شد سال بیست و یکم و برای بیست و یکمین بار به سمت خانه ی خدا رفت.وقتی رفت مناسک و اعمال حج دیگر تقریبا تمام شد. دیگر این نزدیک برگشتش بود ، باز دید نصیبش نشد دیدن امام زمان ع.شبی بود که یک گوشه ای از مسجد الحرام نشسته بود پَکَر و افسرده که باز چیشد من انقد بیچاره هستمکه نصیبم نشد ؟
یک جور حالا گریان داشت و شکسته داشت ؛ یک کسی آمد و گفت علی ابن مهزیاراهوازی شما هستی؟ گفت بله. گفت که دنبال چی میگردی؟ او گفت که علی ابن مهزیار ، دنبال الامام المحجوب عن العالم دنبال امامی میگردم که پنهان است.محجوب است.ان شخص که از طرف حصرت ولی عصر آمده بود که علی ابن مهزیار را ببرد راهنما بود، آن شخص گفت که علی ابن مهزیار ؛ امامتان محجوب نیست ، بل حَجَبَهُ سوء اعمالکم اعمال بدتان شما را در حجاب کرده. خورشید که محجوب نیست. شما در حجابید.
بعد علی ابن مهزیار را برد . علی ابن مهزیار میگوید وقتی من را برد نزدیک خیمه حضرت ولی عصر ع حالا در منا بود در عرفات بود کجا بود ؟، گفت من وقتی که وارد خیمه حضرت ولی عصر شدم دیدم که حضرت ولی عصر ع نشسته اند . جزییات شمائل امام ع را نقل کرده .جزئیاتش. چشمش چجوری بود ابرهایش چجوری بود؟ لباس که تنش بود چجوری بود ؟ موهایش چجوری بود؟ چجوری نشسته بود همه را نقل کرد .
میگوید من سلام کردم .حضرت ولی عصر ع با مهربانی جواب سلام من را داد که خستگیه بیست ساله م در رفت. بعد امام زمان ع به من فرمود :که یا ابالحسن کنیه ابن مهزیار ابالحسن بود ؛ یا ابالحسن قَد کُنّا نَتَوَقَّعُکَ لیلاً و نهاراً فَما الّذی بَتَعَ بکَ عَلینا ما شب و روز منتظرت بودیم چرا دیر کردی؟؟ دیگر میخواست از خجالت آب شود برود روی زمین . که آقا ما خیال میکردیم ما عاشق شماییم بیست سال آمدیم دنبال شما ، شما عاشق تری که شب و روز منتظر من بودی . شب و روز من منتظرت بودم چرا دیر کردی؟؟ علی ابن مهزیار بهش گفت من کسی را نداشتم که من را بیاورد پیش شما. راهنما نداشتم.
خودش نقل میکند میگوید تا این را گفتم که من راهنما نداشتم ، دیدم حضرت سرش را انداخت پایین، با انگشتان دستش همینجوری میکشید فرمود: لا نگاه نکرد علی بن مهزیار را که خجالت بکشد همینجور سرش پایین بود، فرمود لا این درست نیست نگو که راهنما نداشتم بگو مهدیِ فاطمه دیگر از ما دلبری نکرد .دلبرمان را عوض کردیم. بگو چیزهای دیگر از ما دلبری کرد. نگو راهنما نداشتیم.
راهنما چیست؟ من می آیم من می آیم پیشت هرجا که هستی . راهنما چیست؟ حضرت فرمود لا و لکنَّکُم کَثَّرتُمُ الاموال و تَحَیَّرتم علی ضُعَفاء المُومِنین و قَطَعتُمُ الرَحِم الَّذی بَینَکُم شما دنبال این رفتید که امولتان را زیاد کنید دیگر مارا فراموش کردید کَثَّرتُمُ الاَموال و تَحَیَّرتم علی ضُعَفاء المُومِنین آنقدر به سرو کله ی همدیگر زدید این جناح و آن جناح درست کردید که ضعیف الایمان ها در اصل دینشان به شک افتادند. که نه این درست میگوید و نه آن درست میگوید .همه شان دروغ میگویند.
گاهی موقع ها بعضا در خودمان داریم میبینیم این را. ضعیف الایمان ها در اصل دینشان حضرت فرمود که شما انقدر به سرو کله همدیگر زدید ، شما شیعه اید .انقدر باهم اختلاف کردید که اینجوری شد.
و قَطَعتُمُ الرَحِم الَّذی بَینَکُم قطع رحم کردید باهم دیگر صفا ندارید باهم دیگر آن حالت زمان جنگ چجوری بود؟فدای همدیگر میشدند. زمان جنگ چجوری بود؟ هرکسی نسبت به دیگری عین این که برادرش هست بلکه یک شکلی میخواست کمک بدهد بلکه یک جوری به هرحال درخدمت او باشد .اما الان متاسفانه گاهی موقع ها از سر و کول همدیگر آدمها بالا میروند. البته دور از جان شما بزرگواران . از همدیگر میقاپَن. حضرت فرمود عیبها اینهاست که نمیگذارد شما بیاید پیش ما. والا راهنما چیست؟ راهنما چی هست؟
در هر حال اهل بیت ع همانجور که دیشب عرض کردم مظهر رحمت خدا هستند. این رحمت بی نهایت و عجیب وغریب که صد جز رحمت باز دیشب این را گفتم ، هر صدتایش را خدا به اهل بیت داده . هر صد جز رحمت را . آنها معدن رحمتند. آنها معدن رحمتند. لذا یک کارهایی میکنند همه اش روی مهربانی.
امام حسین را ببینید ؛ وجود مقدس سیدالشهدا ع در شب عاشورا به یارانش گفت پاشید بروید . فرمود اینها با من کار دارد فرداهم من شهید میشوم. اگر شما باشید نمیتوانید شهادت را از من دفع بکنید . اینجور نیست که خیال کنید اگر باشید ما پیروز میشویم. پاشید بروید. چرا امام حسین این کار را کرد؟
ببینید مهربان را ببینید . من میخواهم شما مهربانی امام حسین را ببینید. ان صفای امام حسین را ببینید. امام حسین میخواهد کسانی که میمانند یک ذره منّیت داخلشان نباشد. یک ذره سرسوزنی منیت داخلشان نباشد که باشند خیال بکنند م داریم به امام کمک میدهیم . امام محتاج ما است. ببینید این منم داخلش هست . امام حسین میگوید پاشید بروید من رفیق نیاز ندارم که این منیت را ازشان بگیرد. که بدانند اگر میمانند منتی بر امام ندارند. اگر میمانند اینجوری نیست که منت داشته باشند بر امام. امام فرمود بروید ، آنوقت ماندند . ماندند گفتند آقا ما منت شما را هم میکشیم. ما نوکر شماهم هستیم. ما میمانیم هیچ منیت دیگری نبود.
این کار فقط برای خدا بود. یک ذره اینجوری نبود که برای امام بخواهند کلاس بگذارند.اگر امام این حرف را نمیزد نمیگفت من بیعت را برداشتم ممکن بود بعضی هایی که بودند بعدا میگفتند ببین امام به ما محتاج است ما پایش وایسادیم. این منیت است. امام میخواهد این منیت را ازشان بگیرد.
رشدشان داد . ابا عبدلله اینها را لحظه به لحظه رشدشان داد. برای همین هم این یاران فردا دیگر کسانی بودند که همه شان حسین بودند. همه شان مملو از محبت سیدالشهدا. یک ذره منیت داخلشان نبود. مملو از سیدالشهدا بودند.
سعید ابن عبدلله حنفی آمد جلوی امام حسین. گفت آقا وایسید جلو نمازتان را بخوانید من جلوی شما وایسادم با یکی دونفر دیگر، این سعید ابن عبدلله حنفی آن کسی ست که امام حسین بهش یک کاری سپرده بود. از مکه آنموقعی که امام حسین در مکه بود تا کوفه تاخت ، کاری را انجام داد.
از کوفه تا مکه برگشت. بعد با امام حسین یک چیز دیگ بهش داد باز دوسه مرتبه این رفت و برگشتها را انجام داد. و یک ذره منت بر امامندارد حالا آمده جلوی امام وایساده گفت آقا شما نمازتان را بخوان من جلویت وایسادم.
با صورت وایساد که تیرهارا بگیرد. سیزده تا تیر سمی خورد. نوک پیکان تیرها زهرآگین بود که زود از پادر بیاورد. سیزده تا تیر خورد. خودش را نگه داشت که نیفتد. این سپر جلوی امام حسین بود.
وقتی اباعبدلله نمازش تمام شد این افتاد. به محض اینکه افتاد سیدالشهدا آمد بالینش. سرش را به دامن گرفت این آخرین جمله ای که گفت، همانی بود که همه تان میدانید ؛ با اینکه آنهمه زحمت کشید اینهمه راه ها را اینور آنور رفت جلوی امام وایساد تیرها را گرفت. گفت آقا من وفا کردم. یک ذره منت بر شما ندارم. فقط میخواهم بدانم وظیفه م را درست انجام دادم ؟ وَفَیتُ یابن رسول الله؟ که ابا عبدلله ع فرمود: نعم و أنتَ أمامی فی الجنة. یعنی تو در بهشت جلوی منی. یعنی بین من و تو فاصله نیست. بهشت بالاترین مقامی که کسی میتواند برسد این است که در بهشت در خدمت معصوم باشد. تو در بهشت جلوی من هستی.
روز عاشورا هر کسی روی زمین می افتاد سیدالشهدا می آمد بالینش سرش را به زانو میگذاشت حتی آخرین یارش و علمدارش وقتی در علقمه افتاد، با اینکه خیلی برای امام حسین سخت بود از خیمه ها دور شود. شما کربلا رفتید دیگر؟ میدانید از خیمه ها از این قسمتی که جنگ ود قتلگاه بود تا علقمه فاصله هست. تا همینجایی که وجود مقدس حضرت ابلفضل افتاده . اگر میخواست امام بیاید از خیمه ها دور میشد ، خیلی سخت بود کسی دیگر نبود . یک عده گرگ بودند که حمله میکردند. ولی امام حسین بازهم آمد بالین ابالفضلش. خودش را رساند. البته میگویند وقتی آمد دوقدم برمیگشت نگاه میکرد که کسی حمله نکند. خودش را رساند بالین او.
یا سیدالشهدا یا اباعبدلله هر سری رو زمین کربلا افتاد رفت در دامنت ، و از زمین بلند شد فقط یک سر بود که وقتی بر زمین افتاد، دیگر بلند نشد. آنهم سر مقدس خود سیدالشهدا بود که وقتی افتاد دیگر کسی اورا بلند نکرد. و شِمرَُ جالِساً علی صَدرِک مولانا سَیفَهُ و نَحرِک
خدایا به آبروی سیدالشهدا دست ما را در دنیا و آخرت از دامانشان کوتاه نفرما.
صلوات.