زهد و دوری از دنیاطلبی
زهد در لغت، عبارت است از: ترک شی ء و اعراض از آن و بی میلی و بی رغبتی به آن و به معنای کوچک و حقیرشمردن نیز آمده است. زهد در اصطلاح، عبارت است از: ترک دنیا برای رسیدن به آخرت. زهد از اعمال جوارحیمحسوب می شود؛ اما اگر عبارت از بی رغبتی و بی میلی به دنیا باشد ـ که ملازم باشد با ترک آن ـ از اعمال جوانحیمحسوب می شود.
زهد در قرآن
در قرآن فقط یک واژه از ریشه زهد آمده است:
«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنِم بَخْسٍ دَرَ هِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کَانُواْ فِیهِ مِنَ الزَّ هِدِینَ »؛ «و او [یوسف] علیه السلام را به بهای ناچیزی (چند درهم)فروختند؛ در حالی که در آن بی رغبت بودند.»
اما در باره ضرورت دوری از دنیا، آیات بسیاری نازل شده است که برخی از آنها عبارت اند از:
1. حقیقت زندگی دنیا:
«اعْلَمُوآاْ أَنَّمَا الْحَیَوةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرُ بَیْنَکُمْ وَ تَکَاثُرٌ فِی الاْءَمْوَ لِ وَ الاْءَوْلَـدِ ... وَ مَا الْحَیَوةُ الدُّنْیَآ إِلاَّ مَتَـعُ الْغُرُورِ »؛«بدانید که زندگانی دنیا در حقیقت، بازی و سرگرمی و آرایش و فخرفروشی شما به یکدیگر و فزون جویی در اموال وفرزندان است و زندگانی دنیا جز کالای فریبنده نیست.»
2. ضرورت دوری از دنیا:
«وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِیآ أَزْوَ جًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَوةِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقَی »؛ «و دیدگان خود را بهسوی آنچه ایشان را بهره مند کردیم مدوز (که این فقط) زیور دنیا است تا ایشان را بیازماییم و بدان که روزی پروردگار توبهتر و پایدارتر است.»
زهد در روایات
در روایات علاوه بر معنا کردن زهد، از ویژگیها، آثار و نتایج آن بحث شده است که در اینجا به سه مورد بسنده می کنیم.
1. چیستی زهد:
قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : «الزُّهْدُ فِی الدُّنْیَا قَصْرُ الاَْمَلِ وَ شُکْرُ کُلِّ نِعْمَةٍ وَ الْوَرَعُ عَنْ کُلِّ مَا حَرَّمَ اللّه؛ زهد در دنیا، یعنی کوتاه کردن آرزوو شکر کردن همه نعمتها و پروا از هر چه خدا حرام کرده است.»
2. دلیل روی آوردن به زهد:
قَالَ الْبَاقِرُ علیه السلام : «اَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ فَاِنَّهُ لَمْ یَکْثُرْ اِنْسَانٌ ذِکْرَ الْمَوْتِ اِلاَّ زَهَدَ فِی الدُّنْیا؛ بسیار یاد مرگ کن! پس به درستی که هیچانسانی یاد مرگ را زیاد نکرد؛ مگر اینکه در دنیا زهد ورزید.»
3. نتیجه زهدپیشگی:
قَالَ السَّجَاد علیه السلام : «مَنْ زَهَّدَ فِی الدُّنْیَا هَانَتْ عَلَیْهِ مَصَائِبُهَا وَلَمْ یُکْرِهْهَا؛ هر کس در دنیا زهد پیشه ساخت، مصیبتهای آن بر اوآسان شد و از آن اکراه نداشت.»
افراط و تفریط، آفات ساده زیستی
روزی به امام علی علیه السلام خبر دادند «علاء بن زیاد» دوستدار شما، بیمار شده و در خانه آرمیده است. خانه او در بصرهبود. آن حضرت برای عیادت او به بصره رفت، از مردم نشانی خانه اش را پرسید و خانه وی را به ایشان نشان دادند.حضرت در زد و اجازه ورود خواست. در را به روی امیر مؤمنان علیه السلام گشودند و ایشان را به داخل راهنمایی کردند. خانهعلاء، بزرگ و مجلّل بود. امام، کنار بستر وی نشست و از احوالش پرسید.
پس از ساعتی، امام فرمود: «ای علاء! تو خانه ای به این بزرگی را در این دنیا برای چه می خواهی؟ در حالی که به خانهآخرت خود محتاج تری.»
علاء، سخنان حضرت را شنید و پذیرفت و گفت: «ای امیر مؤمنان! برادری به اسم عاصم دارم که به کلی دنیا را ترکگفته است و لباس خشن می پوشد؛ به قدری که به خانواده اش فشار می آورد و زندگی را بر آنان تلخ می کند. شما فرمودیدکار من درست نیست. آیا کار او درست است؟»
امام فردی را دنبال عاصم فرستاد. وقتی وی وارد شد، به امام و برادرش سلام کرد. حضرت، سلامش را پاسخ داد؛ امادر چهره او نگاه نکرد و چهره درهم کشید. پس از اندکی، به او فرمود: «ای دشمن جان خویش! شیطان، عقلت را برده و تورا به این کار کشانیده است. تو از اهل و عیالت خجالت نمی کشی؟ چرا به آنان رحم نمی کنی و برای آنان دلسوز نیستی؟آیا می پنداری پروردگاری که این همه نعمت پاک و حلال را بر تو ارزانی داشته، دوست ندارد تو از آن استفاده کنی؟ بدانکه تو بسیار کوچک تر از آن هستی که بخواهی در برابر خدای خویش این گونه بیندیشی!»
عاصم، خجالت زده پاسخ داد: «ای پیشوای مؤمنان! من از شما پیروی می کنم. شما چرا لباس خشن به تن می کنید وغذای ساده می خورید و به زندگی ساده اکتفا کرده اید؟» امام فرمود: «وای بر تو! تو خود را با من مقایسه می کنی؟ من مانندتو نیستم و وظیفه ای دیگر دارم. من پیشوای مسلمانان هستم. پس خوراکم و پوشاکم را باید تا حدّ ضعیف ترین وفقیرترین افرادی که در دورترین نقاط سرزمین اسلام زندگی می کنند، پایین بیاورم تا او بگوید رهبر و پیشوای من نیزمانند من می خورد و می پوشد. این وظیفه رهبری و زمامداری من است و تو هرگز چنین وظیفه ای نداری.» سخنان آنحضرت سخت در عاصم تأثیر گذاشت و از آن پس، شیوه درست ساده زیستی را برگزید.
سادگی در وسائل زندگی
امام خمینی رحمه الله در مدرسه آقای بروجردی در نجف روی یک قالیچه کرکی زبر نماز می خواندند. یک نفر، یک قالیچه کاشانی مناسب سجده آورد و خدمت ایشان تقدیم کرد. آقا دو شب با آن نماز خواندند و شب سوم ـ وقتی با ایشان از خانه بیرون آمدیم که به مدرسه برویم ـ فرمود: «آقای فرقانی این سجاده را ببر همان قالیچه اوّلی را بیاور.» ما هم ناچار شدیم آنقالیچه را برداریم و همان قالیچه زبر و خشن اوّلی را بیندازیم.
حیاطی که حضرت امام رحمه الله از آن می گذشت و به حسینیه می آمد، با پلاستیک سفید و معمولی پوشانده بودند؛ یعنیحتی برای جلوگیری از سرما آن را شیشه نکرده بودند.
توسل
علی علیه السلام اسطوره زهد است؛ همو که دنیا را در حسرت یک نظر و چشمداشت خود گذاشت. ابن ابی الحدید درترسیم مقام زهد آن امام می نویسد: «او سید الزهّاد و پیشوای پارسایان است؛ او که هرگز از طعامی به قدر سیری نخورد وهرگز لباس لطیف نپوشید.»
عبد اللّه بن ابی رافع می گوید که روز عیدی نزد مولایم امیر مؤمنان علیه السلام رفتم. دیدم کیسه ای سربسته را آورد و باز کرد.درون آن، نان خشک و مانده ای بود. امام، مقداری از آن خورد و سپس درب آن را محکم بست و لاک و مهر کرد. من باتعجب پرسیدم: «چرا درب کیسه را مهر می کنید؟» او پاسخ داد: «زیرا می ترسم حسنین علیهماالسلام به این نان، روغنی بیفزایند.»
نوشته اند: روزی مردی غریبه، وارد شهر کوفه شد. او به مسجد رفت و در گوشه ای از مسجد، پیرمردی را دید که بهاعتکاف نشسته است. هنگام افطار بود. مرد غریبه دید او سفره خود را پهن کرد تا افطار کند و از وی خواست تاهمسفره اش شود. مرد معتکف، مقداری نان جوی خشک بیرون آورد و ظرف آب را در کنار آن نهاد و روزه خود را افطارکرد؛ اما مرد غریبه هر چه کرد نتوانست از آن بخورد. ناچار برخاست و خداحافظی کرد و بیرون رفت. اندکی در شهرسرگردان ماند تا به خانه امام مجتبی علیه السلام رسید. آن بزرگوار با دیدن سرگردانی وی، از او خواست که مهمان ایشان شود وبه طور مفصل از وی پذیرایی کرد. وقتی مرد غریبه سیر شد، ناخواسته به یاد پیرمردی که در مسجد بود، افتاد و تقاضا کردتا مقداری طعام برایش ببرد. در این لحظه، اشک در چشمان امام مجتبی علیه السلام جمع شد که آن پیرمرد، پدر ما امیر مؤمنان علیه السلام است.
اکنون این حسین علیه السلام است؛ فرزند او که بر رواق شهادت ایستاده است و برای عروجی سرخ گون لحظه شماریمی کند و آنانی را که حب دنیا دارند از خیمه خویش بیرون می راند تا کربلا برای همیشه سربلند و روسفید باشد و نیتهایدنیایی در آن راه نیافته باشد؛ نه مقام، نه غنیمت و نه ثروت. او در روز عاشورا به دنیاپرستان فرمود: «قَدْ انْحَزَلَتْ عَطِیَاتُکُمْ مِنَالْحَرامِ وَمُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرامِ فَطُبِعَ عَلی قُلُوبِکُمْ وَیْلَکُمْ اَلا تَنْصِتُونَ؟ اَلا تَسْمَعُونَ؟؛ هدایای شما همه از حرام است و شکمهاتاناز حرام پر شده است. پس بر دلهای شما مهر خورده است. وای بر شما! چرا ساکت نمی شوید و نمی شنوید؟»