حریّت
حرّیت به معنای آزادگی است و آن، مفهومی فراتر از آزادی به شمار می رود. حرّیت، همان وارستگی از همه تعلقاتو پایبندیها و وابستگیهای غیر خدایی است. حریّت، شناخت واقعی عزت و کرامت انسانی است ودوری از ذلت پذیریو رهایی از اسارت نفس و تن به شمار می آید که انسان جز در برابر خدا سر فرود نیاورد و خفّت نپذیرد.
حرّیت در روایات
1. آزادگان، در گذرندگان از دنیا:
حضرت علی علیه السلام فرمود: «اَلا حُرٌّ یَدَعُ هذِهِ اللّماظَةَ لاَِهْلِها اِنَّهُ لَیْسَ لاَِنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ اِلاَّ الْجَنَّةَ فَلا تَبِیعُوها اِلاَّبِها؛ آیا آزاده ای نیست که این دنیا را به اهلش واگذارد؟ همانا بهایی برای جانهای شما جز بهشت وجود ندارد. پس آن راجز به بهشت مفروشید.»
2. ویژگی آزادگان:
امام صادق علیه السلام فرمود: «اِنَّ الْحُرَّ حُرٌّ عَلی جَمِیعِ اَحْوالِهِ: اِنْ نابَتْهُ نائِبَةٌ صَبَرَ لَها، وَاِنْ تَداکَتْ عَلَیْهِ الْمَصائِبُ لَمْ تَکْسِرْهُوَاِنْ اُسِرَ وَقُهِرَ وَاسْتُبْدِلَ بِالْیُسْرِ عُسْرا، کَما کانَ یُوسُفُ الصِّدِیقُ الاَْمِینُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ لَمْ یَضْرُرْ حُرِّیَّتَهُ اَنِ اسْتُعْبِدَ وَقُهِرَ وَاُسِرَ؛ آزاده در همهحال آزاده است. اگر بلا و سختی به او رسد، شکیبایی ورزد و اگر مصیبتها بر سرش فرو ریزد، او را نشکنند؛ هر چند بهاسیری افتد و مقهور شود و آسایش را از دست داده، به سختی افتد؛ چنان که یوسف صدیق امین (صلوات اللّه علیه) بهبندگی گرفته شد و مقهور و اسیر شد؛ ولی اینها به آزادگی او آسیب نرساند.»
3. حرّیت، در بردارنده نیکیها:
امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: «خَمْسُ خِصالٍ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ خَصْلَةٌ مِنْها فَلَیْسَ فِیهِ کَثِیرُ مُسْتَمْتَعٍ اَوَّلُها:الْوَفاءُ، وَالثّانِیَةُ: التَّدْبِیرُ، وَالثّالِثَةُ: الْحَیاءُ وَالرّابِعَةُ: حُسْنُ الْخُلْقِ، وَالْخامِسَةُ: وَهِیَ تَجْمَعُ هذِهِ الْخِصالَ: الْحُرِّیَّةُ؛ پنج خصلت است که درهر کس یکی از آنها نباشد، خیر و بهره زیادی در او نیست: اوّل: وفاداری؛ دوم: تدبیر؛ سوم: شرم و حیا؛ چهارم:خوشخویی و پنجم که چهار خصلت دیگر را نیز در خود دارد، آزادگی است.»
4. سرشت آزادگان:
امام علی علیه السلام فرموده است: «اِنَّ الْحَیاءَ وَالْعِفَّةَ مِنْ خَلائِقِ الاِْیمانِ وَاِنَّها لَسَجِیَّةُ الاَْحْرارِ وَشِیمَةُ الاَْبْرارِ؛ حیا وعفت از خصلتهای ایمان است. این دو، سرشتِ آزادگان و خوی نیکان است.»
خواری یزید در برابر آزاده
هنگامی که یزید مرد آزادی را به اسارت کشید، به گمان خویش پنداشت که آزادگی هم در اسارت اوست. بنابراین،وقتی به قصد حجّ، روانه مدینه منوره شد، فردی از قریش را طلبید. او آمد و یزید به او گفت: «آیا اعتراف می کنی که تو بندهمنی؟ اگر بخواهم می فروشمت یا به بردگی می گیرمت.» وی پاسخ داد: «به خدا سوگند! تو از نظر حسب و نژاد از منوالاتر نیستی و پدرت هیچ گاه نه در دوران جاهلیت و نه در دوران اسلام از پدرم برتر نبوده است.
تو نیز نه در دین از منبرتری و نه خوب تر از منی. پس چگونه سخنت را تصدیق کنم و به درخواست تو اقرار کنم؟» یزید که خود را اسیر اینشخص دید، درمانده شد و گفت: «به خدا سوگند! اگر به بندگی من اقرار و اعتراف نکنی، تو را می کشم.» آن مرد آزادهجواب داد: «کشتن چون منی بالاتر از کشتن حسین بن علی، فرزند رسول خدا نیست.»
آری، این آزادگی است که هیچ گاه به اسارت نمی افتد و دست خبیثان عالم به ساحتش نمی رسد، آزادگی، گوهریاست که همه ستمکاران را به ذلت و خواری می کشاند.
ابوذر و آزادگی
در رجال کشّی، ذیل عنوان ابوذر، می نویسد که عثمان بن عفّان دو تن از غلامان خود را با دویست دینار به سویابوذر فرستاد و به آنان دستور داد که نزد ابوذر بروید و بگویید: «عثمان، خدمت شما سلام ابلاغ می کند و می گوید ایندویست دینار را در امور مهم و مخارج خود مصرف کنید.»
غلامان، سفارش عثمان را ابلاغ کردند. ابوذر گفت: «آیا به شخص دیگری از مسلمانان نیز مانند این وجه را دادهاست.» گفتند: «نه.» گفت: «من، فردی از افراد جامعه هستم و به من، آن اندازه سهم می رسد که به دیگران.» آنان گفتند:«عثمان گفت که این مبلغ، از مال خالص و مخصوص خودم است و به خداوند یگانه سوگند که مال حرامی با آن مخلوطنشده است... .» ابوذر گفت: «مرا به آن نیاز نیست. من در این حال و در این ساعت، بی نیازترین مردم هستم.» گفتند:«خداوند، امور تو را اصلاح کند و تو را عافیت بخشد. چگونه است که ما در منزل تو از متاع و مال دنیا چیزی نمی بینیم؟»
فرمود: «صحیح است؛ ولی در زیر آن کساء، دو قرص نان جو هست و چند روز می گذرد که همین گونه آنجا باقیهستند، این درهمها به چه کار من می آید؟ به خداوند سوگند! نمی توانم این مبلغ را بپذیرم. و پروردگار متعال را حمدمی کنم که مرا به سبب محبت و ولایت اهل بیت پیغمبر گرامی خود (علی بن ابی طالب علیه السلام و عترت و اهل بیت او) از هرچیز بی نیاز فرموده است... . شما این پولها را به او برگردانید و بگویید که ابوذر به آنها نیازی ندارد.»
توسل
حرّیت و دوری از ذلت، شعار بزرگ عاشورا است. در درجه اوّل، برجسته ترین عمل کننده به این شعار، خود ابا عبداللّه الحسین علیه السلام است که فرمود: «اِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَکُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا اَحْرارا فِی دُنیاکُمْ؛ اگر دین ندارید و ازرستاخیز نمی هراسید، پس در دنیای خود از آزادگان باشید.»
اگر آزادگی به وفا، حیا و تدبیر باشد، همه اینها در یاران امام حسین علیه السلام یافت می شود. اکنون به حکایت زن فداکاریمی پردازیم که رفتارش در کربلا، الگوی زیبایی است برای تمام انسانهایی که می خواهند آزاده باشند. او زنی است به نامدِلهم یا دَلهم، همسر زهیر بن قین.
عده ای داستان پیوستن زهیر را به حضرت ابا عبد اللّه علیه السلام چنین نقل کرده اند که ما با زهیر در سفر حج همراه بودیم.هنگام بازگشت از مکه، به کاروان حضرت حسین بن علی علیه السلام رسیدیم. برای ما بسیار ناگوار بود که با امام در یک منزلفرود آییم. به همین دلیل، برنامه زهیر این بود که از هر منزل که امام حسین علیه السلام می گذشت، توقّف می کرد و هر منزل کهایشان فرود می آمد، از آنجا می گذشت.
این کار، همین گونه ادامه داشت تا آنکه ناگزیر در یکی از منزلگاهها، هر دو کاروان با هم اقامت کردند. ما تازه نشستهبودیم و غذا می خوردیم که فردی از جانب امام به سوی ما آمد. سلام کرد و خطاب به زهیر گفت: «من از سوی امامحسین علیه السلام آمدم. ایشان از شما دعوت کرده است که نزد ایشان بروید.» همه دست از غذا کشیدیم و متحیر و بی حرکت درجای خود ماندیم... .» ابو مِخْنف می گوید که دلهم دختر عمرو، همسر زهیر گفت: «زهیر! پسر رسول خدا تو را می طلبد وتو از رفتن سر باز می زنی؟ سبحان اللّه! برخیز و به خدمتش شتاب کن و سخنانش را بشنو... .»
زهیر به سوی خیمه گاه امام حرکت کرد و زمانی نگذشت که شاد و خرم با چهره ای خندان بازگشت و دستور داد کهخیمه او را نزدیک خیمه امام برپا کنند. سپس به همسر خود گفت: «من عزم پیوستن به حسین بن علی علیه السلام دارم تا جانخود را فدایش کنم و با دشمنانش بستیزم. تو رهایی و می توانی نزد بستگان خود بروی.»
یک زن آزاده با چند کلام، شوهر خود را به دنیای آزادگی رهنمون می سازد و بدین گونه، سعادت شهادت در کنار امامحسین علیه السلام نصیب زهیر می شود.