يكي از مفاهيم عام در اخلاق اسلامي كه ناظر به صفتي نفساني و بيانگر رابطه اي خاص ميان انسان وخداوند است، مفهوم «توكّل» مي باشد. در اين مختصر اين مفهوم را از جهت منزلت و جايگاه آن، ماهيت و درجاتش و نسبت آن با سعي و كوشش مورد مطالعه قرار مي دهيم.
يك) ماهيت توكّل: عالمان اخلاق در باب ماهيت آن گفته اند: توكل يعني اعتماد و اطمينان قلبي انسان به خداوند در همه امور خويش و بيزاري از هر قدرتي غير از او. البته تحقق اين حالت در انسان متوقف است بر ايمان و يقين و قوّت قلب نسبت به اين كه هيچ قوّت و قدرتي جدا از خداوند در كار عالم و آدم اثر گذار نمي باشد و همه علل و اسباب مقهور قدرت الهي اند و تحت اراده او عمل مي كنند، كه خود در واقع مرتبه اي از مراتب توحيد است. بنابراين ريشه و اساس «توكّل»، توحيد است و جز با حصول توحيد شكل نمي گيرد.[1] از اين رو است كه خداوند اذن انتساب امور به اسباب و علل آنها و منتسب كردن كارها به فاعلشان را داده و به نوعي علل و فاعل ها را مسلّط بر حوادث و كارها كرده است؛ هر چند اين سلطه اصيل نبوده و اسباب و علل طبيعي و فاعل هاي انساني، استقلالي در تأثيرگذاري ندارند و فقط خداوند است كه سبب مستقل و برتر از همه اسباب است. بنابراين انسان رشيد هنگامي كه اراده انجام كاري را نمود و ابزار و اسباب عادّي آن را نيز فراهم كرد، مي داند كه تنها سبب مستقل در تدبير امور خداوند است و هيچ گونه اصالت و استقلالي براي خود و اسباب و عللي كه به كار مي گيرد، قائل نيست؛ پس بر خداوند توكل مي كند. بنابراين، توكل به معناي نفي انتساب امور به انسان يا اسباب و علل طبيعي و ارجاع اصالت و استقلال به خداوند است.[2]
دو) درجات توكّل: برخي از عالمان اخلاق براي توكل به خداوند درجات سه گانه اي قائل شده اند كه گزارش مختصر آنها به قرار زير است:
اولين درجه توكّل به خداوند آن است كه اعتماد و اطمينان انسان به او، همانند اعتمادش به وكيلي باشد كه براي انجام كارهايش برمي گزيند. در واقع اين پايين ترين درجه توكل است و به آساني قابل دستيابي است و مدت زيادي هم مستمر مي ماند و با اختيار و تدبير انسان هم منافاتي ندارد.
دردومين درجه توكّل، انسان از اصل توكّل غافل و در وكيل خود يعني خداوند فاني است؛بر خلاف نوع اول كه توجه فرد بيشتر به رابطه قراردادي وكالت است. اين درجه از توكل كمتر تحقق پيدا مي كند و زودتر از بين مي رود و حداكثر يكي دو روز بيشتر دوام ندارد، و تنها براي افراد خاصي حاصل مي گردد. شخص در اين حالت عمده تلاش خود را صرف گريه، درخواست و دعا به درگاه خداوند مي نمايد.
عالي ترين درجه توكّل آن است كه انسان همه حركات و سكنات خويش را به دست خداوند بيند. تفاوت اين نوع از توكل با نوع دوم در اين است كه در اين جا شخص حتي التماس و درخواست و تضرّع و دعا را هم رها مي كند و باور دارد كه خداوند امور را به حكمت خويش تدبير مي كند، اگرچه او هم التماس و درخواست نكند. نمونه واقعي اين نوع توكل، اتكال حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ است؛ زيرا هنگامي كه نمروديان او را در منجيق نهاده تا در آتش اندازند، فرشته الهي به او يادآوري مي كند كه از خداوند درخواست ياري ونجات نمايد، ولي او در پاسخ مي گويد: «اطلاع خداوند ازحال من، مرا بي نياز از درخواست (نجات) از او مي كند».[3]
البته اين نوع بسيار نادر الوقوع است و جز براي صديقين حاصل نمي شود و در صورت وقوع هم به زودي از بين مي رود و چند لحظه بيشتر دوام نمي يابد.[4]
از منظر ي ديگر مردم در توكل به خداوند درجات يكساني ندارند و هر يك به ميزان توكل خويش در توسّل به اسباب و علل در رسيدن به مقاصد خويش عمل كنند. خداوند با كساني كه به كلي اعتماد خويش را از اسباب و علل طبيعي قطع كرده اند، به تناسب اين اعتماد با آنان رفتار خواهد نمود. چنان كه امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: «خداوند ابا دارد از اين كه روزيِ مؤمنان را جز از راهي كه گمان ندارند، فراهم نمايد»[5] اين رفتار خداوند به مؤمناني اختصاص دارد كه درجات عالي توكل را دارند؛ ولي كساني كه به اين درجه از توكل راه نيافته اند و اعتماد آنان به اسباب و علل در كنار اعتماد به خداوند باقي است، خداوند نيز از مجاري اسباب و علل نيازهاي آنان را رفع خواهد نمود.[6]
سه) ارزش توكّل: قرآن كريم ده ها بار به صراحت و كنايت انسان ها و به ويژه مؤمنان را به توكل به خداوند فرا خوانده است و در برابر اين اعتماد و اطمينان بندگان، وعده خداوند مبني بر كفايت امور آنان را اعلام مي دارد. از جمله در قرآن آمده است:
« وَ عَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ »
«و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند.»[7]
«ان الله يحب المتوكلين؛ خداوند توكّل كنندگان را دوست مي دارد.»[8]
همچنين براي اطمينان بخشي نسبت به سرانجام توكّل و اعتماد به پروردگار مي فرمايد:
« و من يتوكل علي الله فهو حسبه »
«و هر كس بر خدا اعتماد كند، او براي وي بس است.»[9]
احاديث نبوي ـ صلّي الله عليه و آله ـ و سخنان اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ سرشار از عباراتي است كه منزلت توكل و فضيلت آن را بيان مي كنند. از باب نمونه سخن امام صادق ـ عليه السّلام ـ را نقل مي كنيم كه فرموده است:
به درستي كه بي نيازي و عزت در حال گردش اند و هنگامي كه به جايگاه توكّل گذر كنند، آن جا را وطن خود مي گزينند.[10]
چهار) تلاش و توكل: اگر چه با دقت در ماهيت توكّل روشن مي گردد كه توكّل منافاتي با سعي و تلاش و استفاده از ابزار و اسباب ندارد، گاهي شبهه اي پديد مي آيد كه اشاره به آن مفيد است. انسان نسبت به اموري كه اسباب و علل آن خارج از اراده او است، چاره اي جز توكّل ندارد؛ ولي نسبت به حوادثي كه ايجاد اسباب و علل آن در توان او است،در عين حال كه به موجب توكّل براي ابزار و اسباب، تأثير مستقل قائل نيست، ولي وظيفه دارد كه براي فراهم آوردن آنها بكوشد و آنچه را به سببيّت آن يقين يا گمان دارد، به كار گيرد و در اين جهت از تعقّل و انديشه خويش بهره برد. زيرا سنّت خداوند بر اين قرار گرفته است كه امور عالم با اسباب و علل خاص خود پيش رود. بر همين اساس فرموده است كه هنگام جنگ با شيوه اي خاص و با اسلحه نماز بخوانيد،[11]« وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلوةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا... » و توان و قدرت دفاعي براي خود آماده كنيد.[12] « وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ...» به موسي ـ عليه السّلام ـ دستور داد كه بندگان مرا شبانه و به دور از چشم فرعونيان از شهر بيرون ببر[13] « فَأَسْرِ بِعِبادِي لَيْلاً إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ». پيامبر هنگامي كه مردي اعرابي را ديد كه به بهانه توكّل بر خداوند، شترش را در بيابان رها نموده، فرمود: اعقلها و توكّل؛[14] «شتر را ببند و توكّل برخداوند نما».
[1] . بر همين اساس برخي از عالمان اخلاق، توحيد و توكّل را در كنار هم مطرح كرده اند، (ر.ك: فيض كاشاني، محسن: پيشين، جلد 7، ص 377).
[2] . ر.ك: علامه طباطبايي، الميزان، ج 11، ص 216 و 217.
[3] . ر.ك: تفسير قمي، ج 2، ص 73.
[4] . ر.ك: فيض كاشاني: پيشين، ج 7، ص 408 ـ 409؛ نراقي: پيشين، ج 3، ص 223 ـ 225.
[5] . كليني: كافي، ج 5، ص 83، ح 1؛ ابن شعبة حراني: پيشين، ص 60؛ شيخ طوسي: امالي، ص 300، ح 593.
[6] . ر.ك: نراقي، محمدمهدي، پيشين، ج 3، ص 229 ـ 230.
[7] . آل عمران، آيه 122 و 160، مائده، آيه 12 و 26، توبه، 52، ابراهيم، 11، مجادله، 10، و تغابن، 13.
[8] . سوره آل عمران، آيه 159.
[9] . سوره طلاق، آيه 3.
[10] . كليني: كافي، ج 2، ص 65، ح 3.
[11] . سوره نساء، آيه 101.
[12] . سوره انفال، آيه 60.
[13] . سوره دخان، آيه 23.
[14] . طوسي: امالي، ص 193، ح 329.
احمد ديلمي و مسعود آذربايجاني ـ اخلاق اسلامي، ص 89