پاسخ اجمالى :
خوردن يك انسان يا خوردن بدن او ذاتاً امرى است محال . آنچه خورده مى شود نه انسان است و نه بدن او بلكه مادّه ى اوست . مادّه نيز داخل در حقيقت شىء نيست بلكه فقط حامل حقيقت آن مى باشد . براى مثال اگر مجسمه ى اسب را از موم درست كنيم ، اين موم صرفاً حامل صورت آن اسب است . لذا وقتى آن اسب را خراب نموديم و از آن موم فيل درست كرديم ، باز مادّه همان است ولى صورت عوض شده . آيا اينجا موم است كه صورت اسب و فيل را مى پذيرد يا اسب است كه تبديل به فيل شد ؟ روشن است كه اسب تبديل به فيل نشده بلكه صورت اسب رفت و صورت فيل جاى آن را گرفت . وقتى انسان مُرد يعنى صورت انسانى از او جدا گشت و وارد برزخ شد و مادّه ى او صورت ديگرى به نام ميّت به خودش گرفت كه خودش موجود ديگرى است . امّا روح هيچگاه با مادّه نيست تا از آن جدا گردد . روح با صورت بدن است و هيچگاه نيز از صورت جدا نمى شود . لذا هنگام مرگ انسان ، هم با روح و هم با بدن ، مادّه را رها مى سازد و تنها مادّه را از خود به جا مى گذارد نه بدن را .
پاسخ تفصيلى :
الف اين كه معاد ، جسمانى است از نظر اكثريّت قاطع مسلمين شكّى در آن نيست . و همين مقدار اعتقاد براى مسلمان بودن كافى است يعنى مقدار ضرورى اعتقاد براى مسلمان بودن در باب معاد ، باور داشتن اصل اين مطلب است كه انسان در روز قيامت با بدن محشور خواهد شد . امّا جزئيّات اين مطلب و اعتقاد به سنخ وجودى بدن اخروى ، كه بين علما به شدّت اختلافى است ، از اصول نيست بلكه از فروع اصول مى باشد كه رسيدن به نتيجه ى قطعى در اين باره براى اهل علم مشكل است كجا رسد براى توده ى مردم .
ب بين معتقدين به معاد ، در مورد كيفيّت عالم آخرت سه نظر عمده وجود دارد . عدّه اى بر آنند كه عالم آخرت فقط عالم روحانى است و بدنها محشور نمى شوند . اين نظر در بين مسلمين به برخى از حكماى مشاء و عدّه اى از اشراقيّون نسبت داده شده كه تعداد قابل ذكرى ندارند . عدّه اى ديگر معتقدند كه حشر انسانها با روح و بدن است و بدن اخروى از هر جهت شبيه همين بدن مادّى است لذا آخرت نيز عالمى مادّى و عنصرى است . اكثر متكلمين مسلمان ، بخصوص متكلمين اعصار گذشته طرفدار اين نظريّه اند . اكثر مردم مسلمان نيز چنين ديدى نسبت به آخرت دارند .
خود اين گروه نيز دو دسته اند . برخى بر آنند كه بدن محشور در آخرت ، عيناً از همين موادّ بدن دنيايى تشكيل خواهد شد . يعنى خداوند متعال دوباره ذرّات پخش شده ى بدن دنيوى را گرد آورده و به صورت اوّلش بازسازى خواهد نمود . بارزترين شبهه اى كه بر اين نگره وارد شده شبهه ى آكل و مأكول است يعنى همان شبهه اى كه حضرت عالى در متن سوال مطرح نموده ايد . امّا عدّه اى ديگر معتقدند كه بدن اخروى بدن مادّى است ولى لزومى ندارد كه موادّ تشكيل دهنده ى آن ، عين ذرّات پخش شده ى بدن دنيوى باشند بلكه بدن اخروى از هر موادّى درست شود بدن خود شخص خواهد بود . چون تشخّص و حقيقت وجودى فرد به روح اوست نه به موادّ بدن او . لذا با اينكه در طول يك عمر ، بارها تمام موادّ بدن انسان در اثر مرگ سلولها عوض مى شوند ولى باز انسان همان انسان است . لذا طبق اين بيان ، كه مقبولترين نگرش كلامى در ميان متكلّمين عقل گراست ، شبهاتى چون شبهه ى آكل و مأكول منتفى خواهند بود . البته اين راه حلّ نيز مشكل ديگرى دارد كه عبارت است از مشكل تناسخ . لذا همچنان قائلين به معاد جسمانى به معنى معاد مادّى ، همچنان در اثبات ادّعاى خود عاجز مى باشند .
نظريّه ى سوّم ، نظريّه ى فيلسوفان مكتب حكمت متعاليه ( مكتب فلسفى ملاصدرا ) است . طبق اين نظر ، حشر انسانها ، هم با روح است هم با جسم ولى جسم اخروى مثل جسم دنيايى ، جسم مادّى نيست . اكثر مردم جسم را با مادّه يكى مى انگارند ولى از نظر اين مكتب فلسفى ، جسم و مادّه با هم يكى نيستند . بيان تفاوت مادّه و جسم نيازمند بحث مجزايى است لذا در اين نامه از بيان آن پرهيز مى شود . به عقيده ى ملاصدرا و پيروان مكتب فلسفى او ، عالم خلقت داراى سه مرتبه ى كلّى است كه هر مرتبه ، علّت ، حقيقت و باطن مرتبه ى پايين تر از خود مى باشد . لذا اين سه عالم در عرض هم نيستند بلكه همواره عالم بالاتر بر عالم پايين تر احاطه ى وجودى دارد امّا نه مثل كرات تو در تو بلكه مثل احاطه ى روح بر ذهن و ذهن بر صور ذهنى .
پايين ترين مرتبه ى عالم خلقت ، عالم مادّه است كه بارزترين مشخّصه ى آن حركت مى باشد . زمان نيز از مختصّات اين عالم است چون زمان چيزى نيست جز مقدار حركت . امّا بالاترين مرتبه ى عالم خلقت ، عالمى است منزّه و مبرّا از مادّه و آثار و محدوديّتهاى مادّه نظير شكل و رنگ و اندازه و امثال آنها . فلاسفه ى اسلامى اين عالم را عالم عقوق مجرّده يا عالم جبروت مى نامند . ملائك عظامى همچون جبرئيل و ميكائيل و عزرائيل و اسرافيل از ساكنان اين عالمند . عالم ديگرى نيز وجود دارد كه واسطه ى بين اين دو عالم بوده عالم مثال ناميده مى شود . بنا به باور اين حكما ، عالم برزخى كه در متون دينى مطرح شده نيز جزئى از عالم مثال مى باشد . اين عالم از جهاتى شبيه عالم عقول بوده فاقد مادّه و حركت و زمان است و از جهاتى نيز شبيه عالم مادّه بوده داراى شكل و رنگ و اندازه و امثال آنهاست . از نظر فيلسوفان صدرايى در اين عالم ، جسم وجود دارد ولى اجسام آن غير مادّى اند . اجسام اين عالم شبيه موجوداتى هستند كه انسان در خواب مى بيند يا در قوّه ى خيالش تخيّل مى كند . چرا كه موجودات ذهنى انسان نيز فاقد مادّه و حركتند . توجّه : حركت معناى ويژه اى در فلسفه دارد كه طبق آن معنا ، حركت موجودات ذهنى و خيالى حركت محسوب نمى شوند . تصوّر حركت با خود حركت يكى نيست . همانطور كه هنرپيشه هاى داخل فيلم يا انيميشن به ظاهر حركت مى كنند ولى در حقيقت حركت ندارند .
بر اين اساس ، ملاصدرا و پيروان مكتب فلسفى او ، بر اين باورند كه انسان بعد از مرگ و در عالم برزخ نيز همچنان داراى بدن خواهد بود ولى بدنى از سنخ اجسام مثالى نه بدن مادّى . همچنين بعد از وقوع قيامت باز انسان داراى بدن خواهد بود كه آن هم بدنى است غير مادّى . البته بايد توجّه داشت كه منظور اينان از جسم غير مادّى اخروى آنگونه كه به غلط مشهور شده جسم مثالى برزخى نيست . در حكمت متعاليه برتر از جسم مثالى جسم ديگرى نيز اثبات شده كه آن را جسم عقلى گفته اند . اين جسم به اعتبارى عين جسم مثالى و به لحاظى ديگر غير آن است همان گونه كه جسم مثالى نيز به يك نگرش عين جسم طبيعى و به نگاه ديگرى غير آن است . لذا برخى از منتقدينِ نگره ى صدرايى كه متوجّه سخن وى بوده اند بر او اشكال نموده اند كه جسم اخروى مورد نظر شما در حقيقت همان روح است لذا شما نيز در حقيقت قائل به معاد روحانى صرف هستيد . امّا حكماى صدرايى بر اين اعتقادند كه اين منتقدين از درك جسم اخروى مورد نظر آنها عاجزند . لذا گاه آن را با جسم مثالى و گاه ديگر با روح اشتباه مى كنند . حكماى صدرايى براهينى نيز براى معاد مورد نظر خود اقامه نموده اند . لكن ايشان معمولاً از علنى نمودن معاد مورد نظرشان اِبا داشته آن را در كلاسهاى عمومى فلسفه نيز مطرح نمى كنند كجا رسد در محيطهاى غير فلسفى . حكماى طراز اوّل صدرايى همواره بخش معاد كتاب اسفار ملاصدرا را براى خواصّ تدريس مى كنند و تنها سيماى رقيق شده اى از آن را در مجامع علمى مطرح مى سازند .
توضيح و تنوير
1 طبق مبناى حكمت متعاليه انسان يك حقيقت بيش نيست و مركّب بودن انسان از روح و جسم توهّم است . انسان يك حقيقت داراى مراتب است كه مرتبه ى شديد آن را روح و مرتبه ى ضعيف آن را بدن مى نامند و منظور از بدن ، گوشت و پوست و استخوان و . . . نيست بلكه منظور همين شكل و قالبى است كه بر پيكر گوشت و پوست و استخوان و . . . پوشانده شده است . پس مراد از بدن انسان همين قالب است نه موادّ تشكيل دهنده ى آن . لذا اگر پيامبرى به وسيله ى معجزه تمام موادّ بدن يك شخص را به يكباره با موادّ مشابه ديگرى عوض نمايد ، باز اين شخص همان شخص اوّلى خواهد بود . كما اينكه در طول زمان سلولها مى ميرند و با موادّ غذايى جايگزين مى گردند ولى شخص همچنان همان شخص است . پس در نگاه حكمت متعاليه به هنگام مردن نه چيزى از انسان جدا مى شود و نه چيزى به او افزوده مى شود . تنها اتّفاقى كه هنگام مرگ رخ مى دهد اين است كه انسان ، مادّه را رها كرده و با تمام وجودش وارد عالم برزخ مى شود چون مادّه داخل در حقيقت انسان نيست . لذا موقع مردن ، نه بدن انسان در دنيا مى ماند نه روح او . آنچه در عرف به آن بدن ميّت مى گويند حقيقتاً بدن شخص نيست بلكه مادّه ى بدن اوست . وقتى شخص مادّه ى بدن خود را رها نمود خود را در عالم برزخ مى يابد كه عالمى است جسمانى ولى غير مادّى لذا حركتى هم در آن نيست و چون حركت نيست زمان هم در آن وجود ندارد . از اينرو سوال از سنّ و سال نيز در اين عالم بى معنى است . طبق قواعد فلسفى شكل و اندازه و ديگر خصوصيّات بدن برزخى تماماً در اختيار روح است و روح شخص هر گونه بخواهد آن را تغيير مى دهد .
از نظر فلسفى هر انسانى بى نهايت صورت گوناگون مثالى دارد كه در عين كثرت ، همگى يك صورت واحده بوده و همگى صورت او هستند و روح به تنهايى جامع كمالات همه آن صور است . لذا روح مى تواند با هر كدام از اين صور كه خواست خود را در عالم برزخ ظاهر سازد كه معمولاً ارواح با قويترين و بهترين صورت خود ، خود را ظاهر مى سازند از اينرو در روايات آمده است كه اهل بهشت همگى قيافه هاى جوان دارند چون صورت جوانى قوى ترين صورت انسان است .
طبق نظر اين طيف از حكما ، در آخرت نيز انسان با همين بدن جسمانى ولى غير مادّى محشور مى شود كه دقيقاً جسم خود اوست ولى مادّى نيست بلكه نه تنها مادّى نيست بلكه از بدن برزخى نيز بالاتر مى باشد . به عبارت ديگر شخص در عالم برزخ با باطن و حقيقت بدن دنيايى خود محشور مى شود نه با مادّه ى آن و در عالم آخرت نيز با باطن بدن برزخى اش حضور خواهد يافت . بنا بر اين ، بدن كودك و غير كودك در عالم برزخ و آخرت فرقى باهم ندارند . سنّ و سال مربوط به عالم زمانيّات است . ضعف كودكى و پيرى نيز ناشى از مادّه ى بدن است نه صورت بدن يعنى ضعفِ قابل است كه اجازه ى دريافت فيض را نمى دهد . بنا بر اين ، بعد از جدا شدن انسان از مادّه نه روح از بدن ، اين ضعفها نيز منتفى مى شوند .
در قرآن كريم نيز همواره معاد جسمانى مطرح شده نه معاد مادّى و هيچ جا نفرموده است هنگام مرگ ، روح از بدن جدا مى شود بلكه بر عكس طبق بيان قرآن كريم آنچه ملك الموت قبض مى كند نفس انسان مى باشد . و نفس در فرهنگ قرآن كريم به معناى تمام حقيقت شىء بوده با اصطلاح فلسفى نفس كه به معنى روح مى باشد متفاوت است .
اشكال و جواب
برخى افراد نا آشنا با مكتب حكمت متعاليه بر ملاصدرا اشكال كرده اند كه طبق نظر قرآن كريم ، حتّى استخوانها و پوست انسان نيز محشور مى شود ، پس معاد ، مادّى است .
پاسخ حكمت متعاليه اين است كه پوست و گوشت و استخوان هم بر سه گونه اند : پوست و گوشت و استخوان مادّى ، پوست و گوشت و استخوان برزخى و پوست و گوشت و استخوان اخروى . وقتى ما شخصى را در خواب مى بينيم آيا آن شخص پوست و گوشت و استخوان دارد يا نه ؟ شكّى نيست كه دارد حتّى گاه مى بينيم كه آن شخص در خواب ما زخمى مى شود و خون نيز از بدن او جارى مى شود . امّا با براهين قاطع عقلى اثبات شده كه صور مشاهده شده در هنگام خواب و همچنين صور خيالى انسان همگى غير مادّى بوده امورى مجرّد از مادّه اند . پس پوست و گوشت و استخوان غير مادّى هم داريم . آن موقعى كه ما دوستمان را در خواب مى بينيم آيا تنها روح اوست كه ديده مى شود يا ما بدن او را مى بينيم ؟ وقتى ما كسى را در ذهن خود تصوّر مى كنيم ، آيا بدن او در ذهن ماست يا روحش ؟ شكّى نيست كه بدن اوست آنهم عين بدن او نه مشابه آن . چون اگر گفته شود آنچه به ذهن ما مى آيد خود شىء نيست بلكه چيز ديگرى است سفسطه لازم مى آيد و راه هر گونه علمى به عالم خارج بسته مى شود .
حاصل سخن اينكه بدن اخروى شخص ، حقيقتاً بدن اوست امّا صورت مجرّد بدنش نه مادّه ى بدنش و آنچه در چرخه ى طبيعت قرار دارد مادّه بدن است نه صورت آن .
البته دقّت شود كه گوشت و پوست و استخوان ، مادّه ى ثانيه ى بدن مى باشند و خود آنها نيز مادّه دارند و مادّه ى آنها نيز مادّه دارد تا برسد به مادّه ى اولى . و طبق نظر ملاصدرا و اتباع او ، آنچه در برزخ يا آخرت نيست همين مادّه اولى است .
نيز توجّه شود كه مادّه ى اولى حقيقتى عقلى است نه امرى حسّى . لذا بين مادّه در اصطلاح علوم تجربى و مادّه در اصطلاح فلاسفه فرق بارزى است . آنچه در علوم تجربى و عرف آن را مادّه مى گويند ، در اصطلاح حكما صورت نوعيّه خوانده مى شود .
اشكالى ديگر :
در قرآن كريم تصريح شده كه حضرت ابراهيم پرندگانى را كشت و سپس آنها را خواند و به اذن خدا زنده شدند . نيز حضرت عزير ( ع ) پس صد سال زنده شد . روشن است كه اينها با بدن مادّى زنده شدند نه با بدن مجرّد و غير مادّى .
جواب :
در اينكه خداوند متعال مى تواند استخوانها و گوشتهاى پوسيده را در همين دنيا دوباره گرد آورده و دوباره همان شخص را زنده نمايد و صورت بدن برزخى را بر قامت آن موادّ بپوشاند شكّى نيست لكن اين مى شود رجعت مادّى نه معاد جسمانى . طرفداران حكمت متعاليه نيز نه تنها منكر رجعت مادّى نيستند بلكه آن را تأييد مى كنند بلكه فراتر از تأييد ، برخى از اينها از آن جهت كه خودشان به مقام مظهريّت اسماء الهى رسيده اند ، موت اختيارى دارند و مى توانند بع از خلع بدن دوباره زنده شوند يا مى توانند موجودات مرده را به اذن خدا زنده سازند . براى مثال ، آقا سيد على قاضى كه طرفدار حكمت متعاليه بود ، منقول است كه به اذن الهى قدرت احياء حيوانات مرده را داشت .
در هيچ آيه و روايتى نيست كه عالم آخرت همان دنياست بلكه در روايات اهل بيت ( ع ) تصريح شده كه عالم آخرت هم اكنون موجود مى باشد و رسول خدا ( ص ) در سفر معراجى خويش از آن بازديد فرمودند . از طرف ديگر ، روايات تصريح دارند كه محلّ بهشت و جهنّم آخرت زمين است . و از سوى سوم قرآن كريم تصريح دارد كه در قيامت ، زمين به غير اين زمين كنونى تبديل مى شود . و باز بيان داشت كه حضرت ابراهيم ( ع ) ملكوت آسمانها و زمين را مشاهده نمود . از كنار هم گذاشتن اين اطّلاعات مى توان گفت كه آخرت هم اكنون موجود است و محلّ آن هم زمين مى باشد امّا نه زمين دنيايى بلكه زمين مجرّد كه باطن همين زمين مادّى مى باشد .
نيز روايات فراوانى موجود است كه مرتبه ى وجودى بهشت فراتر از برخى ملائك مجرّد است پس بهشتِ برتر از ملائك مجرّد چگونه مى تواند مادّى باشد . « سفيان ثورى گويد : از جعفر بن محمّد عليه السّلام پرسيدم درباره ى نون . پاسخ داد : نون نهرى است در بهشت ، خداى عز و جل فرمود : بسته شو ، بسته شد و مداد ( مركّب ) شد ، سپس خداى عز و جل به مداد فرمود : بنويس ، و قلم در لوح محفوظ نگاشت آنچه بود و آنچه خواهد بود تا روز قيامت ، مداد از نور بود ، و قلم از نور ، و لوح لوح نور . سفيان گويد : گفتم : يا ابن رسول اللَّه برايم امر لوح و قلم و مداد را بهتر بيان كن و به من بياموز از آنچه خدا به تو آموخته . فرمود : يا ابن سعيد اگر تو اهل براى پاسخ نبودى پاسخت نمى دادم . نون فرشته اى است كه به قلم مى رساند و او هم فرشته اى است كه به لوح مى رساند و او هم باز فرشته اى است كه به اسرافيل مى رساند ، و اسرافيل به ميكائيل مى رساند ، و ميكائيل به جبرئيل مى رساند ، و جبرئيل به انبياء و رسل مى رساند . گويد سپس به من فرمود : اى سفيان برخيز كه بر تو ايمن نيستم . » ( بحار الأنوار ، ج 54 ، ص 368 )
حضرت ابراهيم ( ع ) و عزير نبى ( ع ) از خداوند متعال نخواستند كه معاد را نشانشان دهد بلكه خواستند زنده شدن مردگان را ببينند لذا خداوند متعال نيز همين را نشانشان داد . حضرت عزير در اصل زنده شدن مردگان دچار بهت و حيرت شد و خواست تا قدرت خدا را مشاهده نمايد لذا آنگاه كه آن حقيقت را مشاهده نمود فرمود : « . . . أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَديرٌ مى دانم كه همانا خدا بر هر چيزى قادر است » ( البقره : 259 )
اگر عزير ( ع ) نه به نحو رجعت و بلكه به نحو معادى زنده شد ، پس بايد تمام مواقف آخرت را هم پشت سر مى گذاشت . در حالى كه آن حضرت در مدّت مرگش كه صد سال طول كشيد حتّى از عالم برزخ نيز خبردار نشد و مراحل برزخ را هم طى نكرد كجا رسد مواقف آخرت را . حضرت ابراهيم ( ع ) نيز كيفيّت احياء را پرسيد نه كيفيّت جسم اخروى يا كيفيّت آخرت را . به تعبير ديگر ، هر دو بزرگوار در حقيقت از رجعت سوال نمودند نه از آخرت و البته حضرت عزير از اصل زنده شدن پرسيد امّا حضرت ابراهيم ( ع ) از كيفيّت آن .
در موردى هم كه خداوند متعال با كفّار منكر معاد محاجّه نمود ، باز خواست قدرت خود را بر احياء اموات اثبات كند نه اينكه خواست حقيقت معاد را روشن سازد . منكر معاد در امكان آن به نحو رجعت شكّ دارد كجا رسد كه بتوان براى او پرده از حقيقت معاد برداشت . اينان در قدرت خدا دچار ترديد بودند لذا خداوند با ذكر خلقت اوّليّه خواست بفهماند كه خدا بر احياء اموات نيز تواناست و اگر آنها معاد را در همين سطح ابتدايى نيز قبول مى كردند باز غنيمت بود .
امّا برخلاف حضرت ابراهيم و حضرت عزير كه معاد را نه با حقيقتش بلكه در قالب دنيايى آن مشاهده نمودند ، رسول خدا ( ص ) خودِ عالم آخرت و اهل آن را در سفر معراجى خويش مشاهده نمود و عجيبتر آنكه حتّى وضع آيندگان از امّت خود را نيز در آنجا مشاهده فرمودند كه اين خود نشان از فرازمانى بودن عالم آخرت دارد .
در خاتمه عرض مى شود : برخى از حكماى الهى حتّى تصريح نموده اند كه بدن اخروى انسانها از همين ذرّات بدن دنيايى آنهاست لكن نه از ذرّات مادّى آنها بلكه به حكم آيه « بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ملكوت همه چيز به دست اوست و شما را به سوى او بازمى گردانند » ( يس : 83 ) ، همين ذرّات دنيايى بدن نيز صورتى مجرّد دارند و بدن برزخى شخص به نحو بساطت داراى آن ذرّات ملكوتى نيز مى باشد كما اينكه ملكوت اعضاى بدن را نيز دارد . در آخرت نيز صورت اخروى همين ذرّات و همين اعضاء در بدن مجرّد اخروى حضور خواهند داشت لكن نه به نحو تركيب دنيايى بلكه به همان صورت كه صور خيالى ما اعضا و ذرّات مجرّد دارند . مؤيّد قرآنى اين مطلب اين آيه است كه مى فرمايد : « يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر ، و آسمانها ( به آسمانهاى ديگرى ) مبدل مى شوند ، و آنان در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مى گردند » ( إبراهيم : 48 ) در حالى كه از آيات ديگر بر مى آيد كه در روز قيامت تمام عالم مادّه در هم فرو مى ريزد . پس آن روز اثرى از زمين مادّى نيست بلكه زمين نيز با مرگى مناسب خود به ملكوت و جبروت خود مى پيوندد و ابدان مردمان از همان زمين مجرّد بر مى آيند همانگونه كه امروز از همين زمين مادّى برآمده اند لكن برآمدن در هر نشئه اى مناسب با خود آن نشئه است .
2 رواياتى چند در باب كيفيّت زمين آخرتى
رسول خدا ( ص ) فرمودند : « يُحْشَرُ النَّاسُ يَوْمَ الْقِيَامَهِ عَلَى أَرْضٍ بَيْضَاءَ عَفْرَاءَ كَقُرْصَهِ النَّقِىِّ لَيْسَ فِيهَا مَعْلَمٌ لِأَحَدٍ وَ السَّمَاءُ تَذْهَبُ شَمْسُهَا وَ قَمَرُهَا وَ نُجُومُهَا مردم در روز قيامت روى زمينى سفيد رنگ و گندمگون چون قرص نان سفيد ، محشور شوند ، كه براى كسى نشانه اى روى آن صفحه زمين وجود ندارد و خورشيد ، ماه و ستارگان آسمان مى روند » ( مجموعه ورام ، ج 1 ، ص 293 )
« عَنْ عَجْلَانَ أَبِى صَالِحٍ قَالَ دَخَلَ رَجُلٌ عَلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذِهِ قُبَّهُ آدَمَ ع قَالَ نَعَمْ وَ لِلَّهِ قِبَابٌ كَثِيرَهٌ أَلَا إِنَّ خَلْفَ مَغْرِبِكُمْ هَذَا تِسْعَهٌ وَ ثَلَاثُونَ مَغْرِباً أَرْضاً بَيْضَاءَ مَمْلُوَّهً خَلْقاً يَسْتَضِيئُونَ بِنُورِهِ لَمْ يَعْصُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ طَرْفَهَ عَيْنٍ مَا يَدْرُونَ خُلِقَ آدَمُ أَمْ لَمْ يُخْلَقْ يَبْرَءُونَ مِنْ فُلَانٍ وَ فُلَان عجلان ابى صالح مى گويد : مردى خدمت امام صادق عليه السّلام رسيد و به حضرت عرض كرد : قربانت گردم ، اين گنبد آدم عليه السّلام است ؟ حضرت فرمودند : آرى و خدا را گنبدهاى بسيار است بدان كه پشت اين مغرب شما 39 مغرب است ، زمينى است سفيد ( درخشان ) پر از خلقى كه به نور او نور مى گيرند و خداى عزّ و جلّ را يك چشم به هم زدن نافرمانى نكرده اند ندانند خدا آدم را آفريده يا نه بيزارند از فلان و فلان . » ( الكافى ، ج 8 ، ص 231 )
اين زمين يقيناً در عوالم مجرّد است چون خلق آن همگى معصومند و چون از از خلق زمين خبر ندارند معلوم مى شود از كرّوبيان مى باشند كه توجّه به عالم مادون ندارند . و آن زمين سفيد است و با نور خدا روشن مى شود . تعبير « أَرْضاً بَيْضَاءَ » در روايت قبل نيز آمد كه راجع به زمين محشر بود . همچنين درباره ى زمين اخروى در آيه 69 زمر آمده كه : « وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها و زمين ( در آن روز ) به نور پروردگارش روشن مى شود » ، كه اين تعبير درباره ى اين زمين مجرّد نيز آمده است . مراد از « خَلْفَ مَغْرِبِكُمْ پشت مغرب شما » نيز به احتمال زياد ، باطن افق ماست كه افقهاى ملكوت و جبروت باشند . خداوند متعال در حقّ جبرئيل امين فرمود : « وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى در حالى كه در اُفق اعلى قرار داشت » ( النجم : 7 ) « وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبينِ او ( جبرئيل ) را در اُفق روشن ديده است » ( التكوير : 23 ) . در اصطلاح عرفا از قوس نزول تعبير به مشرق و از قوس صعود تعبير به مغرب مى شود كتاب « سياحت غرب » آيه الله قوچانى نيز از همينجا بدين نام مزيّن گشته است .
امام صادق عليه السّلام فرمودند « إِنَّ مِنْ وَرَاءِ أَرْضِكُمْ هَذِهِ أَرْضاً بَيْضَاءَ ضَوْؤُهَا مِنْهَا فِيهَا خَلْقٌ يَعْبُدُونَ اللَّهَ لَا يُشْرِكُونَ بِهِ شَيْئاً يَتَبَرَّءُونَ مِنْ فُلَانٍ وَ فُلَان براستى خدا را در وراى اين زمين شما زمين سفيد ( درخشان ) است كه روشنايى اين زمين از آن است . در آن زمين خلقى است كه خدا را مى پرستند و چيزى را با او شريك نسازند و همه از فلان و فلان بيزارى جويند . » ( بحار الأنوار ، ج 54 ، ص 329 )
نافع با امام باقر ( ع ) گفت : « . . . قَالَ فَأَخْبِرْنِى عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ - يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ أَىَّ أَرْضٍ تُبَدَّلُ ؟ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع خُبْزَهً بَيْضَاءَ يَأْكُلُونَهَا حَتَّى يَفْرُغَ اللَّهُ مِنْ حِسَابِ الْخَلَائِقِ مرا خبر ده از اين آيه « روزى كه زمين به غير اين زمين تبديل گردد و آسمانها نيز » زمين به چه چيزى دگرگون مى شود ؟ امام فرمودند : به نان سفيدى كه آن را مى خورند تا خداوند از حساب خلايق فارغ شود . » ( الإحتجاج على أهل اللجاج ، ج 2 ، ص 325 )
3 رواياتى چند در باب سبقت خلقت بهشت و جهنّم بر دنيا
روايات فراوانى است كه خلقت بهشت و جهنّم را مقدّم بر خلقت عالم مادّه مى دانند پس چگونه ممكن است اين دو موجودات مادّى باشند حال آنكه آفرينش يافتند آن هنگام كه عالم مادّه اى آفريده نشده بود ؟
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ( ع ) : « إِنَّ لِلَّهِ نَهَراً دُونَ عَرْشِهِ وَ دُونَ النَّهَرِ الَّذِى دُونَ عَرْشِهِ نُورٌ نَوَّرَهُ وَ إِنَّ فِى حَافَتَىِ النَّهَرِ رُوحَيْنِ مَخْلُوقَيْنِ - رُوحُ الْقُدُسِ وَ رُوحٌ مِنْ أَمْرِهِ وَ إِنَّ لِلَّهِ عَشْرَ طِينَاتٍ خَمْسَهً مِنَ الْجَنَّهِ وَ خَمْسَهً مِنَ الْأَرْضِ فَفَسَّرَ الْجِنَانَ وَ فَسَّرَ الْأَرْضَ ثُمَّ قَالَ مَا مِنْ نَبِىٍّ وَ لَا مَلَكٍ مِنْ بَعْدِهِ جَبَلَهُ إِلَّا نَفَخَ فِيهِ مِنْ إِحْدَى الرُّوحَيْنِ وَ جَعَلَ النَّبِىَّ ص مِنْ إِحْدَى الطِّينَتَيْنِ براى خدا نهرى است پايينتر از عرش خودش و پايينتر از آن نهرى كه پايينتر از عرش است نورى است كه خدا فروزانش نموده و در دو كناره ى آن نهر دو روح آفريده يكى روحُ القُدُس و ديگرى روحٌ مِن امره و همانا براى خدا ده طينت باشد كه پنج تاى آنها از بهشتند و پنج ديگر از زمين ، و دو بخش بهشتى و زمينى را شرح داد و سپس فرمود : هيچ پيمغبر و فرشته اى و در برخى منابع امامى پس از او را خدا نسرشته جز آنكه در او يكى از اين دو روح را دميد ، و پيغمبر را از يكى از اين دو طينت ساخته . » ( الكافى ، ج 1 ، ص 389 )
اين روايت حاكى است كه جايگاه بهشت زمين مادّى نيست يقيناً بلكه براى اهل دقّت روشن است كه بهشت اخروى فراتر از زمين پنجم است كه بطن پنجم زمين مادّى است .
« عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِىِّ . . . قَالَ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَأَخْبِرْنِى عَنِ الْجَنَّهِ وَ النَّارِ أَ هُمَا الْيَوْمَ مَخْلُوقَتَانِ فَقَالَ نَعَمْ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَدْ دَخَلَ الْجَنَّهَ وَ رَأَى النَّارَ لَمَّا عُرِجَ بِهِ إِلَى السَّمَاءِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ فَإِنَّ قَوْماً يَقُولُونَ إِنَّهُمَا الْيَوْمَ مُقَدَّرَتَانِ غَيْرُ مَخْلُوقَتَيْنِ فَقَالَ ع مَا أُولَئِكَ مِنَّا وَ لَا نَحْنُ مِنْهُمْ مَنْ أَنْكَرَ خَلْقَ الْجَنَّهِ وَ النَّارِ فَقَدْ كَذَّبَ النَّبِىَّ ص وَ كَذَّبَنَا وَ لَيْسَ مِنْ وَلَايَتِنَا عَلَى شَىْءٍ وَ خُلِّدَ فِى نَارِ جَهَنَّمَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِى يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ . يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ وَ قَالَ النَّبِىُّ ص لَمَّا عُرِجَ بِى إِلَى السَّمَاءِ أَخَذَ بِيَدِى جَبْرَئِيلُ فَأَدْخَلَنِى الْجَنَّهَ فَنَاوَلَنِى مِنْ رُطَبِهَا فَأَكَلْتُهُ فَتَحَوَّلَ ذَلِكَ نُطْفَهً فِى صُلْبِى فَلَمَّا هَبَطْتُ إِلَى الْأَرْضِ وَاقَعْتُ خَدِيجَهَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَهَ فَفَاطِمَهُ حَوْرَاءُ إِنْسِيَّهٌ فَكُلَّمَا اشْتَقْتُ إِلَى رَائِحَهِ الْجَنَّهِ شَمِمْتُ رَائِحَهَ ابْنَتِى فَاطِمَه عبد السلام بن صالح هروى گويد : به امام رضا ( ع ) عرض كردم يا ابن رسول اللَّه به من خبر ده از بهشت و دوزخ كه آيا امروزه خلق شده اند ؟ فرمودند : آرى رسول خدا ( ص ) هنگام معراجش در بهشت وارد شد و دوزخ را هم ديد . به او عرض كردم : جمعى معتقدند كه آن دو امروز مقدّرند و مخلوق نيستند . فرمودند : آنها از ما نيستند و ما هم از آنها نيستيم هر كه منكر وجود فعلى بهشت و دوزخ است پيغمبر و ما را تكذيب كرده و از اهل ولايت ما نيست و در آتش دوزخ مخلّد است . خدا فرموده : « اينست دوزخى كه مجرمان آن را دروغ مى شمردند ميان آن و حميم داغ مى گردند . » ( الرحمن : 43 - 44 ) پيغمبر فرمود : چون مرا به آسمان بردند جبرئيل دست مرا گرفت و به بهشت برد و از خرمايش به من داد و خوردم و در صلب من نطفه شد و چون به زمين آمدم با خديجه مواقعه كردم و به فاطمه آبستن شد و فاطمه حوراء انسيه است و هر گاه مشتاق بوى بهشت شوم فاطمه دخترم را مى بويم .
» ( أمالى الصدوق ، ص 461 )
اين روايت حاكى است كه بهشت بر زمين مادّى واقع نيست بلكه هم اكنون در جايگاه خود وجود دارد و جايگاه او همانجاست كه رسول خدا در معراج وارد آن شد و آنجا موطن ملائك است .
امام باقر ( ع ) فرمودند : « يَا جَابِرُ كَانَ اللَّهُ وَ لَا شَىْءَ غَيْرُهُ وَ لَا مَعْلُومَ وَ لَا مَجْهُولَ فَأَوَّلُ مَا ابْتَدَأَ مِنْ خَلْقٍ خَلَقَهُ أَنْ خَلَقَ مُحَمَّداً ص وَ خَلَقَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ مَعَهُ مِنْ نُورِهِ وَ عَظَمَتِهِ فَأَوْقَفَنَا أَظِلَّهً خَضْرَاءَ بَيْنَ يَدَيْهِ حَيْثُ لَا سَمَاءَ وَ لَا أَرْضَ وَ لَا مَكَانَ وَ لَا لَيْلَ وَ لَا نَهَارَ وَ لَا شَمْسَ وَ لَا قَمَرَ يَفْصِلُ نُورُنَا مِنْ نُورِ رَبِّنَا كَشُعَاعِ الشَّمْسِ مِنَ الشَّمْسِ نُسَبِّحُ اللَّهَ تَعَالَى وَ نُقَدِّسُهُ وَ نَحْمَدُهُ وَ نَعْبُدُهُ حَقَّ عِبَادَتِهِ ثُمَّ بَدَا لِلَّهِ تَعَالَى عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَخْلُقَ الْمَكَانَ فَخَلَقَهُ وَ كَتَبَ عَلَى الْمَكَانِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ - عَلِىٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَصِيُّهُ بِهِ أَيَّدْتُهُ وَ نَصَرْتُهُ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ الْعَرْشَ فَكَتَبَ عَلَى سُرَادِقَاتِ الْعَرْشِ مِثْلَ ذَلِكَ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ فَكَتَبَ عَلَى أَطْرَافِهَا مِثْلَ ذَلِكَ ثُمَّ خَلَقَ الْجَنَّهَ وَ النَّارَ فَكَتَبَ عَلَيْهَا مِثْلَ ذَلِكَ ثُمَّ خَلَقَ الْمَلَائِكَهَ وَ أَسْكَنَهُمُ السَّمَاءَ اى جابر ! خدا بود در حالى كه هيچ چيز با او نبود نه معلوم و نه مجهول ، اوّلين موجودى كه آفريد محمّد مصطفى عليه السّلام بود ما اهل بيت را نيز با او آفريد از نورش و عظمتش پس ما را به صورت سايه اى سبز در مقابل خود نگه داشت آن موقع كه وجود نداشت آسمان و زمين و شب و روز و خورشيد و ماه . نور ما از نور خدا جدا گشت مانند پرتو خورشيد از خورشيد . ما او را تسبيح و تقديس و ستايش مى كرديم و عبادتى واقعى مى نموديم . بعد خدا اراده نمود كه مكان را بيافريند آن را آفريد و بر مكان نوشت لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ، على امير المؤمنين و وصى او است بهوسيله على او را تأييد و نصرت دادم . سپس عرش را آفريد و بر سرادق عرش همان جملات را نوشت آنگاه آسمانها را آفريد و بر اطراف آن همين كلمات را نوشت بعد بهشت و جهنّم را آفريد و بر آنها نيز همين جملات را نوشت سپس ملائكه را آفريد و آنها را ساكن آسمان گردانيد » ( بحار الأنوار ، ج 25 ، ص 18 )
اين روايت نيز به وضوح نشان مى دهد كه مرتبه ى بهشت و جهنّم فراتر از مرتبه ملائك مى باشد و آنگاه كه آن دو خلق گشته اند ، بسيارى از مجرّدات نبوده اند كجا رسد كه عالم مادّه بوده باشد . پس چگونه ممكن است اين دو مخلوق خدا مادّى باشند .
4 رواياتى چند در باب بدن مجرّد آدمى
أبى ولّاد حنّاط گويد : به امام صادق ( ع ) گفتم : « جُعِلْتُ فِدَاكَ يَرْوُونَ أَنَّ أَرْوَاحَ الْمُؤْمِنِينَ فِى حَوَاصِلِ طُيُورٍ خُضْرٍ حَوْلَ الْعَرْشِ فَقَالَ لَا الْمُؤْمِنُ أَكْرَمُ عَلَى اللَّهِ مِنْ أَنْ يُجْعَلَ رُوحُهُ فِى حَوْصَلَهِ طَيْرٍ لَكِنْ فِى أَبْدَانٍ كَأَبْدَانِهِم قربانت گردم ، روايت كنند كه ارواح مؤمنان در چينه دان پرندگانى سبزند گرد عرش . فرمودند : نه ، مؤمن گرامى تر است نزد خدا از اينكه روحش را در چينه دان پرنده نهد ، بلكه در بدنى باشند همچون بدنهاى خودشان . » ( بحار الأنوار ، ج 58 ، ص 50 )
امام صادق ( ع ) فرمودند : « فَإِذَا قَبَضَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَيَّرَ تِلْكَ الرُّوحَ فِى قَالَبٍ كَقَالَبِهِ فِى الدُّنْيَا فَيَأْكُلُونَ وَ يَشْرَبُونَ فَإِذَا قَدِمَ عَلَيْهِمُ الْقَادِمُ عَرَفُوهُ بِتِلْكَ الصُّورَهِ الَّتِى كَانَتْ فِى الدُّنْيَا چون خداى عزّ و جلّ جانش ( جان مومن ) را بگيرد در كالبدى نهد چون كالبد دنيايى اش پس مى خورند و مى نوشند ، و چون تازه واردى بدانها رسد او را به همان صورتى كه در دنيا بوده مى شناسند . » ( بحار الأنوار ، ج 58 ، ص 50 )
« بِسَنَدٍ مُوَثَّقٍ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّا نَتَحَدَّثُ عَنْ أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِينَ أَنَّهَا فِى حَوَاصِلِ طُيُورٍ خُضْرٍ تَرْعَى فِى الْجَنَّهِ وَ تَأْوِى إِلَى قَنَادِيلَ تَحْتَ الْعَرْشِ فَقَالَ لَا إِذاً مَا هِىَ فِى حَوَاصِلِ طَيْرٍ قُلْتُ فَأَيْنَ هِىَ قَالَ فِى رَوْضَهٍ كَهَيْئَهِ الْأَجْسَادِ فِى الْجَنَّه به سند موثق از أبى بصير روايت شده كه گفت : به امام صادق ( عليه السّلام ) گفتم : به ما گويند از ارواح مؤمنان كه در چينه دان پرندگان سبزى باشند كه در بهشت بچرند و در قنديلهاى زير عرش آشيانه دارند . امام فرمودند : چنين نيست ، در چينه پرنده نباشند . گفتم : كجا باشند ؟ فرمودند : در باغى در بهشت باشند همانند اجساد . » ( بحار الأنوار ، ج 58 ، ص 50 )
« عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ فِى الْجَنَّهِ عَلَى صُوَرِ أَبْدَانِهِمْ لَوْ رَأَيْتَهُ لَقُلْتَ فُلَانٌ ابو بصير گويد : از امام صادق ( ع ) درباره ى ارواح مومنان پرسيدم . فرمودند : آنها در بهشت به صورت بدنهايشان هستند به نحوى كه اگر ايشان را ببينى مى گويى : اين فلانى است » ( تهذيب الأحكام ، ج 1 ، ص 466 )
همه اين روايات وجود بدن مجرّد را تصديق مى كنند كه دقيقاً شبيه بدنهاى دنيايى هستند امّا در دنيا نيستند بلكه در بهشت مى باشند .
واقعاً عجب است از كسانى كه اين همه روايات را مى بينند و در مضامين آنها دقّت نمى كنند . و عجيبتر گفتار كسانى است كه باور دارند زندگى مجرّد انسان را در عالم برزخ و آنگاه ادّعا مى كنند كه زندگى اخروى او با بدن مادّى خواهد بود . يعنى بعد از رها گشتن از بند مادّه ى مزاحم و به دور از مقام قرب الهى ، دوباره در بند مادّه در مى آيد . عجبا كه اينها خدا را چون كودكان اهل بازى پنداشته اند كه مى سازد و خراب مى كند و دوباره مى سازد .