در حدود بيش از چهار هزار نفر از امام صادق - عليه السلام - حديث روايت كردهاند.
مرحوم شيخ مفيد مينويسد: عالمان حديث، اسامي راويان موثق را كه با اختلاف در رأي و اعتقاد از امام حديث شنيده و يا روايت كردهاند، گردآوري نمودهاند كه تعدادشان بالغ بر چهار هزار نفر ميباشد.
ابن شهر آشوب مينويسد: گردآوردنده نامهاي راويان امام، شخصي بود به نام ابن عقده و ديگران هم گفتهاند: اين عقده براي هر يك راوي، حديثي نيز نقل كرده است.
همچنين طبرسي در «اعلام الوري» و محقق در «معتبر» به شماره آنان اشارت داشته و شيخ طوسي در كتاب «رجال» اسامي همهشان را هم ذكر فرموده است.
البته كثرت راوي فضيلتي براي امام محسوب نميگردد، بلكه اين روايان هستند كه بوسيله روايت از امام، فضيلت و منزلت پيدا كردهاند. آري، كثرت روايت از امام دليلي است برفراواني علوم و دانشهاي امام و نشانه آن است كه همه دانشجويان و طالبان علم و فضيلت با اختلاف در مذهب و گرايشهاي فكري و عقيدتي، به امام صادق - عليه السلام - توجه داشته و از خرمن علم و دانشش توشهها گرفتهاند.
راويان امام از برزرگان اهل سنت
عدهاي از پيشوايان و سرشناسان اهل سنت همانند شاگردي در مكتب امام صادق - عليه السلام - دانش اندوختهاند و در اين فراگيري بر امامت و سيادت و جلالت شأن او، اقرار و اعتراف داشتهاند، چنانكه شيخ سليمان قندوزي در «ينابيع الموده» و نووي در «تهذيب الاسماء و اللغات» به اين معني اذعان دارند و حتي شافعي در «مطالب السؤل» مينويسد: شنيدن حديث و تعلم و فراگيري اين بزرگان از محضر امام صادق - عليه السلام - شرافت و منقبتي است براي خود آنان.
اينك به شرح حال مختصري از علما و بزرگان اهل سنت كه از امام صادق - عليه السلام - دانش اندوختهاند، ميپردازيم:
ابو حنيفه:
ابوحنيفه نعمان بن ثابت از موالي (يعني غير عرب) و اصلاً اهل كابل ميباشد كه در كوفه زاده شده و در آنجا پرورش يافته است. او در كوفه حوزه درسي داشته و سپس به بغداد انتقال يافته و در سال 105 ق در همان شهر درگذشته و قبرش در بغداد معروف است. او پيشواي يكي از مذاهب چهارگانه اهل سنت و مشهورتر از آن است كه به بيان شرح حالش بپردازيم.
تلمذ او نزد امام صادق - عليه السلام - نيز معروف است. شبلنجي در «نورالابصار» ابن حجر در «صواعق» ، قندوزي در «ينابيع الموده» و ابن صباغ مالكي در «الفصول المهمه» به اين معني اذعان و تصريح كردهاند.
آلوسي در كتاب «مختصر التحفة الاثني العشرية» ، ص 8 مينويسد: ابوحنيفه كه در ميان اهل سنت داراي مقام و موقعيتي است، با صراحت تمام گفته: «لولا السنتان لهلك النعمان» كه منظورش همان دو سالي است كه در حضور امام صادق - عليه السلام - زانو زده و دانش اندوخته است.
مالك بن انس:
او بنيانگذار يكي ديگر از مذاهب چهارگانه اهل سنت است.
ابن نديم در «فهرست» مينويسد: او فرزند ابي عامر از قبيله حمير از بني تميم شاخهاي از قريش بوده و سه سال در شكم مادرش بوده است.
گويند: مالك، به خلافت عباسيان عقيده نداشته، لذا جعفر بن سليمان عباسي والي مدينه او را به اين اتهام احضار و بر بدن برهنهاش چندين تازيانه نواخت و دستور داد او را به قصد شكنجه بر زمين كشيدند كه در اثر آن استخوان كتفش شكست.
مالك به سال 179 ق. در سن هشتاد و چهار سالگي بدرود حيان گفت و اين خلكان هم در اين باره هم رأي ابن نديم است.
تلمذ مالك بن انس نزد حضرت جعفربن محمد صادق - عليه السلام - مشهور است و از جمله مورخان و دانشمنداني كه به آن اشارت دارند، عبارتنداز: نووي در «تهذيب» شبلنجي در «نورالابصار» ، سبط در «تذكره» ، شافعي در «مطالب» ، ابن حجر در «صواعق» ، قندوزي در «ينابيع» ابونعيم در «حليه» ، ابن صباغ در «فصول» و غير اينان.
سفيان ثوري:
او فرزند سعيد بن مسروق كوفي، از روايان و شاگردان امام صادق - عليه السلام - و از مشاهير اعلام اهل سنت است.
سفيان بارها وارد بغداد شده و حديث هائي از امام شنيده و امام وصيتهائي گرانبها به وي كرده كه در فصل وصاياي امام مذكور است و همچنين بحث او با امام صادق - عليه السلام - پيرامون زهد در همين نوشتار ياد گرديده است.
سفيان بعدها به بصره منتقل شد و به سال 161 ق. در آنجا درگذشت. او به سال نود و اندي از هجرت به دنيا آمده بود و گويند واقعه شهادت زيد را ديده و آنوقت در شرطه هشام بن عبدالملك بوده است.
تلمذ سفيان از امام صادق - عليه السلام - مورد تأييد نويسندگان اهل سنت و ديگر علماي رجالي شيعه ميباشد، كه اين معني را از جمله در كتب: «تهذيب» ، «نورالابصار» ، «تذكره» ، «مطالب» ،«صواعق» ،«ينابيع» «حليه» ،«الفصول المهمه» و جز آن ميتوان مطالعه كرد.
سفيان بن عيينه:
از ديگر شاگردان و راويان امام صادق - عليه السلام - از اهل سنت كه مورد اشاره «تهذيب» ، «نورالابصار» ، «مطالب» ، «صواعق» ،«ينابيع» ،«حليه» ،«فصول» و غير اينهاست، سفيان بن عيينه ميباشد.
او فرزند ابي عمران كوفي مكي است و به سال 107 ق. در كوفه به دنيا آمده و در سال 198 ق. در مكه از دنيا رحلت كرده است.
سفيان جواني بيش نبوده كه در كوفه به جلسات درس ابوحنيفه راه يافت و دانشمندان رجالي شيعه هم تلمذ او را نزد امام صادق - عليه السلام - خاطرنشان ساختهاند.
يحيي بن سعيد انصاري:
او از تابعان و از قبيله بني نجار بوده و از سوي منصور عباسي، در مدينه به پست قضاوت و سپس به مقام قاضي القضات منصوب گرديده و بالاخره در سال 143 ق. در هاشميه درگذشته است.
تلمذ او از امام صادق - عليه السلام - در كتب ياد شده و در ديگر كتب رجالي شيعه ذكر گرديده است.
ابن جريح:
عبدالملك بن عبدالعزيزبن جريح مكي از جمله دانشمندان اهل سنت و از تلامذه معروف امام صادق - عليه السلام - ميباشد.[1] او متعه را حلال ميدانسته و صدوق او را در سلسله اسناد حديثي كه در مورد قبول دعاوي بدون بينه روايت كرده، آورده است. كليني نيز در «كافي» نقل ميكند كه مردي پيرامون متعه از امام صادق - عليه السلام - سؤالاتي كرد. امام آن مرد را به عبدالملك احاله داد و فرمود از او بپرس كه نزد او راجع به متعه اطلاعاتي هست و عبدالملك هم در پاسخ آن مرد مطالب فراواني راجع به متعه و حليت آن، املاء كرد.
ابن خلكان مينويسد: ابن جريح يكي از علماي مشهور است. او در سال 80 ق. زاده شده و در بغداد بر ابوجعفر منصور وارد گشته و به سال 150 يا 151 و يا 149 ق درگذشته است.
قطان:
ابوسعيد يحيي بن سعيد قطان بصري از پيشوايان حديث زمان خويش شمرده ميشود و صاحبان صحاح سته به سخنان او استناد و با كلماتش استدلال كردهاند. وي از جمله شاگردان و روايان امام صادق - عليه السلام - بوده و به سال 198 ق. درگذشته است.
ابن قتيبه او را از علماي شيعه بر شمرده است، ولي بزرگان شيعه او را در رديف دانشمندان شيعي نميدانند.
محمد بن اسحاق:
او از شاگردان امام صادق - عليه السلام - و صاحب «مغازي» و «سير» است. در اصل اهل مدينه ولي ساكن مكه بوده است.
ابن خلكان او را بسيار ستوده است و ظاهراً ميان او و مالك عدواتي بوده، لذا هر يك ديگري را مورد طعن قرار ميداده است.
ابن اسحاق در حيره بر منصور عباسي وارد شد و كتاب «مغازي» را برايش نگارش كرد و بعد وارد شهر بغداد شد و مشهور آن است كه او به سال 151 ق. در بغداد درگذشته است [2].
شعبة بن حجاج ازدي:
او در عداد پيشوايان و سرشناسان اهل سنت و از جمله شاگردان امام صادق - عليه السلام - محسوب بوده است.
شعبه فتوي داده بود كه مردم همراه ابراهيم بن عبدالله بن حسن قيام كنند و گويند خود او شخصاً همراه محدثان با ابراهيم در قيام و انقلاب او شركت جست. و در مورد تلمذ او نزد امام صادق - عليه السلام - به مصادر ياد شده در ترجمه اشخاص سالف الذكر مراجعه شود.
ايوب سجستاني :
او از شاگردان و راويان امام صادق - عليه السلام - بوده و برخي نام او را سختياني ضبط كردهاند، ليكن سجستاني مشهورتر است.
سجستاني از فقهاي بزرگ تابعين بوده و به سال 131 ق. در بصره به بيماري طاعون در سن 65 سالگي درگذشته است.
در مورد شاگردي او نزد امام صادق - عليه السلام - ، علاوه بر مصادر سنيان، برخي كتب رجالي شعيه هم بدان تعرض كردهاند.
اين بود شرح حال مختصري از بزرگان اهل سنت و فقهاي سرشناس آنان كه در رديف شاگردان و تلامذه امام صادق - عليه السلام - معدود ميباشند.
ابونعيم در «حلية الاولياء» نام اشخاص ديگري را به عنوان شاگرد امام صادق - عليه السلام - آورده و جز او هم با جمله «و غيرهم» به وجود افراد ديگري اشارت دارند.
راويان امام از شيعه
در صفحات پيش خوانديد كه روايان و شاگردان مورد وثوق امام بالغ بر چهار هزار نفر بودهاند. پس چگونه ممكن است ما در صفحات محدود اين نوشته به بيان شرح حال همه آنها بپردازيم؟! بعلاوه تراجم نگاران و علماي رجالي به ترجمه و شرح حال آنان به طور مفصل پرداختهاند و اين كار، تكراري و كم فايده خواهد بود. مع ذلك شايسته آن است كه لااقل به ترجمه و شرح حال مشهورترين راويان موثق امام پرداخته شود تا گوشه ديگري از ابعاد شخصيت آن بزرگوار روشنتر گردد.
ابوسعيد ابان بن تغلب بكري جريري:
او از روايان و شاگردان امامان سجاد، باقر و صادق - عليه السلام - بوده و در زمان حيات امام ابي عبدالله صادق - عليه السلام - به سال 140 يا 141 ق درگذشته است.
هنگامي كه خبر رحلت او به گوش امام رسيد، فرمود: به خدا سوگند مرگ ابان دل مرا به درد آورد. و همين جمله ميتواند نشانگر مقام و منزلت ابان نزد امام صادق - عليه السلام - باشد.
او چه شخصيتي بوده كه امام، مرگ او را مايه تأثر خاطر و سبب انكسار قلب خويش دانسته است؟!
ابان مردي بسيار دانا و در بحث و مناظره، نيرومند و چيره دست بوده و كافي است جمله امام باقر - عليه السلام - را در حق او به يادآوريم كه فرمود: اي ابان! در مسجد مدينه بنشين و به مردم فتوي بده كه دوست دارم در ميان شيعيان من، امثال تو فراوان باشند.
و امام صادق - عليه السلام - نيز به او فرمود: با مردم مدينه به بحث و گفتگوي علمي بنشين كه دوست دارم در ميان شاگردان من امثال تو فراوان باشند.
اگر ابان فضل و دانش زياد نداشت و در بحث و مناظره زبردست و نيرومند نبود، هرگز امام باقر و امام صادق - عليه السلام - او را به آنچنان مسؤوليت سنگين و كار دشواري وا نميداشتند، زيرا شكست ابان در واقع شكست آنان بوده است.
به هر حال ابان، فقط از امام صادق - عليه السلام - ،سي هزار حديث نقل كرده است، چنانكه خود امام در اين باره خطاب به ابان بن عثمان فرمود: برو آن احاديث را از ابان بن تغلب بشنود و از او روايت كن!
ابان بن تغلب نه تنها در علم حديث و كلام تخصص داشته است، بلكه در بسياري از علوم و دانشهاي متداول زمان خود مانند تفسير، ادبيات، لغتشناسي، نحو و قرائت چيره دست و متبحر بوده و از عربهاي اصيل و از آنها مطلب نقل كرده و دست به تأليف كتاب «الغريب في القرآن» زده و در اين زمينه شواهدي از اشعار عرب برگزيده است.
از امتيازات ابان آنكه دانشمندان اهل سنت با اعتراف به تشيع او، وي را توثيق نموده اندا كه از آن جمله ميتوان از افراد ذيل نام برد:
احمد، يحيي، ابوحاتم، نسائي، ابن عدي، ابن عجلان، حاكم، عقيلي، ابن سعد، ابن حجر، ابن حبان، ابن ميمونه و بالاخره ذهبي در «ميزان الاعتدال» .
اينان همگي ابان را از تابعين شمردهاند و چه مقامي از اين بالاتر كه احدي نتوانسته مراتب فضل و كمال و دانش و بينش او را منكر شود.
ابان بن عثمان احمر بجلي كوفي:
او گاهي ساكن بصره بوده و گاهي ساكن كوفه و از مردم بصره امثال ابوعبيده معمر ابن مثني و ابي عبدالله محمد بن سلام نزد او تلمذ كرده و در زمينههاي شعر و نسب و حوادث تاريخي مطالب بسياري از او نقل نمودهاند.
ابان بن عثمان از امام صادق و امام كاظم - عليه السلام - حديث شنيده و كتاب بزرگ و خوبي به رشته تحرير در آورده كه جامع حوادث نخستين تاريخ اسلام و مغازي و جريان وفات ورده است و اين سخن نجاشي است: «ابان يكي از اصحاب اجماع امام صادق - عليه السلام - است كه شش تن بودهاند، بدين ترتيب: جميل بن دراج، عبدالله بن مسكان، عبدالله بن بكير، حمادبن عيسي، حمادبن عثمان و ابان بن عثمان.» [3]
اسحاق بن عماربن حيان صيرفي كوفي:
او از افراد مورد وثوقي بوده كه از امام صادق و امام كاظم - عليه السلام - نقل حديث كرده است و برادران او به نامهاي يونس، يوسف و اسماعيل كه در جهان تشيع بيت بزرگي محسوبند و برادر زادههاي او به نامهاي علي و بشيريعين فرزندان اسماعيل كه از شخصيتهاي ممتاز و بارز بودهاند، همگي از محدثان محسوب ميشدهاند.
اسحاق و برادرش اسماعيل افرادي دارا و ثروتمند بودند و بدينوسيله به ياران و دوستان خود صله و احسان ميكردند؛ از اين رو امام صادق - عليه السلام - هرگاه آنان را ميديد ميفرمود: خداوند گاهي دنيا و آخرت را براي برخي يكجا جمع ميكند. و درباره اسحاق، ستايشهاي ديگري نيز نقل شده است.
اسماعيل بن ابي زياد سكوني:
«سكون» طايفهاي از عرب يمن است. گويند: او در موصل قاضي بوده است و در نقل حديث و روايت هم مورد وثوق. اصحاب ما اماميه بر عمل به روايات او اتفاق نظر دارند. برخي از علماي رجالي او را عامي دانستهاند، ليكن چنين چيزي ثابت نشده است.
سكوني در زمينههاي فقهي، احاديث فراواني روايت كرده كه اگر سلسله سند تا او خدشه نداشته باشد، همگي مورد عمل فقهاست.
اسماعيل بن حيان صيرفي كوفي:
او برادر اسحاق سالف الذكر است.
كليني در «اصول كافي» باب برالوالدين، در حديث صحيحي از عمار پدر همين اسماعيل روايت كرده است كه او به امام صادق - عليه السلام - عرض ميكند: كه فرزندم اسماعيل خيلي به من نيكي ميكند. و امام صادق - عليه السلام - به عمار ميفرمايد: من اسماعيل را دوست ميداشتم، اكنون محبت و علاقهام به او خيلي بيشتر گرديد. و چه مقامي از اين بالاتر كه امام، كسي را اين اندازه دوست بدارد؟
بريد بن معاويه عجلي:
او از روايان امام باقر و امام صادق - عليه السلام - بوده و در زمان امام صادق - عليه السلام - درگذشته است.
او از نظر جلالت و بزرگي شأن نزد اهل بيت به مقام فوق وثاقت رسيده كه امام درباره او و يارانش فرمود: اوتاد روي زمين و سرشناسان دين چهار نفرند: محمد بن مسلم، بريدبن معاويه، ليث بختري مرادي و زرارة بن اعين.
و در سخني ديگر فرمود: اصحاب پدرم، زرارة بن اعين، محمد بن مسلم، ليث مرادي و بريد عجلي، مرده و زندهشان مايه آبرو و زينت بودهاند. اينان به پا دارنده عدل و داد و صدق و راستي و از پيشروان و مقربانند.
و در حديثي ديگر فرمود: اين چهار تن، برگزيده و امين خدا بر حلال و حرام اويند. و باز فرمود: اينان نگهبانان دين و امينان پدرم بر حلال و حرام خدايند؛ اينان پيشروان در دنيا و سبقت گيرندگان در آخرت هستند. و بسياري ديگر از جملات عطرآگين و ستايشآميز كه امام درباره اين نيكان فرموده است.
بريد از جمله اصحاب اجماع امام باقر - عليه السلام - ميباشد.[4]
بكيرين اعين شيباني:
او برادر زراره و از راويان و شاگردان امامين باقر و صادق (عليهما السلام) ميباشد. او نيز در زمان حيات امام صادق - عليه السلام - وفات يافته و هنگامي كه خبر وفات او به گوش امام رسيد، فرمود: سوگند به خدا، او را خداوند در ميان رسول الله و اميرالمؤمنين فرود آورد.[5] (يعني در بهشت همسايه آن بزرگوارن شد).
روزي امام صادق - عليه السلام - يادي از بكير كرد و فرمود: خداوند بكير را مشمول لطف و مرحمت خويش قرار دهد كه قرار داده است.
عبيدالله بن زراره گويد: من كه آن روز نوجواني بيش نبودم با تعجب به امام نگاه كردم. امام فرمود: البته ميگويم ان شاء الله.
پس، اين بيان امام درباره بكير در بلندي مقام و مرتبهاش كافي است. او از موثقان و صالحان فرزندان اعين است و افراد موثق و صالح در ميان فرزندان او كم نبودهاند.
به هر حال از بكير بن اعين راويان موثق و مورد اعتمادي نقل حديث فرمودهاند.
ابوحمزه ثمالي:
ثابت بن دينار معروف به ابوحمزه ثمالي از روايان امامان سجاد، باقر و صادق (عليهم السلام) بوده و زمان امام كاظم - عليه السلام - را نيز ديده و به قولي در سنه 150 ق درگذشته است؛ بنابراين دو سال هم از عصر امامت امام هفتم را درك كرده و به قولي او در مرگ منصور به سال 157 ق. زنده بوده است.
ثمالي مردي بسيار جليل القدر و داراي موقعيت و مقام بزرگي بوده و حضرت امام رضا - عليه السلام - فرمود است: ابوحمزه، لقمان عصر خويش بوده و توفيق خدمتگزاري چهار امام معصوم: علي بن الحسين، محمد بن علي، جعفر بن محمد و موسي الكاظم - عليه السلام - را پيدا كرده است.
و در حديثي ديگر فرمود: او سلمان عصر خويش بوده است.
روزي ابوحمزه در گورستان بقيع بود كه امام ششم او را نزد خود احضار فرمود. وقتي ابوحمزه آمد، امام فرمود: من وقتي تو را ميبينم احساس آرامش ميكنم.
و امام ابوالحسن - عليه السلام - درباره ابوحمزه گفت: خداوند هرگاه دل مؤمن را نوراني و روشن كند، اينگونه ميشود (يعني مثل ابوحمزه). و سخنان معصومان در ستايش و تمجيد او فراوان است و همو راوي آن دعاي طولاني، ارزشمند و بليغ و پر محتوا از امام سجاد - عليه السلام - است كه سحرهاي ماه رمضان خوانده ميشود و به «دعاي ابوحمزه ثمالي» شهرت دارد.
ابوحمزه را علماي اهل سنت هم موثق دانسته و از او حديث روايت كردهاند.
جابربن يزيد جعفي كوفي:
او از شاگردان و روايان امامين باقر و صادق - عليه السلام - بوده، و به قولي در سال 128 ق. در عصر امام ششم و به قولي ديگر در سنه 132 ق. درگذشته است.
جابر تنها از امام باقر - عليه السلام - هفتاد هزار حديث روايت كرده است و اگر كسي در آن احاديث دقت كند، خواهد فهميد كه او محرم اسرار دو امام بزرگوار بوده و كرامات آشكاري را از ايشان روايت نموده است.
جابر به دستور امام باقر - عليه السلام - خود را به ديوانگي زده و در صحن مسجد كوفه بچهها را دور خود جمع ميكرد و ديوانه بازي در ميآورد و ورد زبانش اين بود: «منصور پسر جمهور را امير بدون فرمان مييابم» . اتفاقاً چند روز بيش از جريان جنون جابر نگذشته بود كه از سوي هشام بن عبدالملك به والي كوفه فرماني رسيد بدين مضمون: «نگاه كن مردي به نام جابربن يزيد جعفي است ؛ او را گردن بزن و سرش را پيش من بفرست!» .
والي كوفه پس از قرائت نامه رو به اطرافيانش كرد و راجع به جابر پرس و جو نمود. آنان گفتند: او مردي بود فاضل، دانشمند و محدث و اهل بحث و نظر، ولي اخيراً ديوانه شده و اينك در صحن مسجد همراه بچهها، اسب سواري ميكند.
والي شخصاً موضوع را تعقيب كرد و مشاهده نمود كه جابر با بچهها سوار بر چوب، بازي ميكند. پس گفت: سپاس خدا را كه مرا از قتل اين مرد رهائي بخشيد.
اينجا بود كه پرده از راز فرمان امام كنار رفت و معلوم شد كه چرا حضرت باقر - عليه السلام - به او فرمود كه خود را به ديوانگي بزند و بعد از رفع خطر، او به حال عادي خود بازگشت و چند روزي نگذشته بود كه سخن جابر درباره منصوربن جمهور درست از آب درآمد و آن طور شد كه او گفته بود.
يعقوبي مينويسد: جابر طي حديثي راجع به سرنوشت بني عباس و روي كار آمدن آنان و نقش قحطبه (به طور سربسته) سخن ميگفت و اتفاقاً او نزديك جابر بود و سخنان او را ميشنيد. جابرضمن اشاره به قحطبه گفت: اگر بخواهم، ميگويم او همين است.
شما خواننده گرامي از اين مطلب و امثال آن پي ميبريد كه جابر محرم اسرار اهل بيت بوده و از سوي ايشان درباره او سخنان تمجيدآميز فراوان رسيده و امام صادق - عليه السلام - شخصاً او را مورد مرحمت خويش قرار داده است.
همچنين گويند: او كسي بود كه دانش امامان بدو رسيده است؛ از اين رو ارباب حديث و دانشمندان رجالي از عامه، برخي موثقش دانسته و برخي به شخصيتش خدشه وارد ساخته و از او به عنوان رافضي و غالي ياد كردهاند كه قائل به رجعت ميباشد. در عين حال ذهبي او را از علماي بزرگ شيعه دانسته و بدين معني اعتراف كرده است.
جميل بن دراج نخعي:
او از راويان امامين صادق و كاظم (عليهما السلام) بوده است كه در اواخر عمر نابينا گشت و در عصر حضرت امام رضا عليه السلام درگذشت.
او از اصحاب اجماع امام صادق - عليه السلام - و فقيهترين آنان بوده است و از زبان امامان راجع به او جملههاي ستايشآميزي نقل شده كه كاشف از مقام و منزلت والاي او است؛ از جمله هنگامي كه امام صادق - عليه السلام - آيه «فان يكفربها هولاء فقد وكلنا بها قوماً ليسوابها بكافرين» [6] را قرائت ميفرمود اشاره به جمعي كرد كه جميل در ميان آنان بود. آنان همگي و يكصدا گفتند: آري، جان ما به قربانت، ما بدان كافر نبوده و نيستيم.
جميل به كثرت عبادت و داشتن سجدههاي طولاني معروف بوده است.
حارث بن مغيره نصري:
او از امام باقر، امام صادق و امام كاظم (عليهما السلام) روايت كرده و داراي مقامي ارجمند و والا بوده است و سخنان امام صادق - عليه السلام - اشعار به عظمت شخصيت او دارد آنگاه كه به گروهي كه يونس بن يعقوب هم در ميانشان بود فرمود: آيا مرجعي نداريد كه به او مراجعه كنيد؟ چرا به حارث بن مغيره رجوع نميكنيد؟
با در نظر گرفتن اينكه يونس بن يعقوب خود از شخصيتهاي بزرگ بوده، ارجاع امام او و امثال او را به حارث بن مغيره نشانگر عظمت و جلالت شأن حارث ميتواند باشد.
حريزين عبدالله ازدي كوفي سجستاني:
علت نسبت وي به سجستان آن بود كه او كاربازرگاني داشته و به آن سامان مسافرت فراوان ميكرده است.
حريز روايتگري فقيه بوده و كتابهائي هم در اين زمينه تصنيف كرده و از امام ششم با واسطه و بدون واسطه حديث روايت نموده است.
گويند: او فقط دو حديث به طور مستقيم از امام صادق - عليه السلام - روايت كرده و بقيه را با واسطه نقل كرده است ؛ ليكن چنين چيزي با واقعيت تطبيق نميكند، زيرا هر كس كتب حديث را بررسي كند، خواهد ديد كه حريز مستقيم و غير مستقيم احاديث فراواني از امام ششم روايت كرده است و كتب او از اصول شمرده ميشود.
حريز به همراه جمعي از شيعيان در سجستان به قتل رسيد. ماجرا چنين بوده كه او در سجستان همكيشاني داشته است، ولي اكثر ساكنان سجستان در مذهب خوارج بودند. چون ياران حريز مشاهد ميكردند كه خارجيان، حضرت علي بن ابي طالب - عليه السلام - را دشمن ميدارند و او را دشنام و ناسزا ميگويند، در اين مورد از حريز دستور خواستند و او هم اجازه قتل چنين كساني را صادر كرد.
خوارج ميديدند كه به طور مرتب، افرادي از آنان كشته ميشوند و چون شيعيان در اقليت بودند، خوارج گمان نميكردند كه اين قتلها كار شيعه باشد؛ از اين رو با مرجئه در ميآويختند و آنان رامسؤول كشتار خوارج ميدانستند. روزگاري به همين منوال گذشت و سرانجام خوارج به ماهيت قضيه پي بردند و به جستجوي شيعه پرداختند و آنان را در مسجد گرد حريز جمع ديدند.
خوارج ديوارهاي مسجد را بر سر حريز و يارانش خراب كردند و همهشان را زير خوارها خاك مدفون ساختند. رحمت خدا به روان همه شان باد.
حفص بن سالم:
ابوولاّد حنّاط جعفي كوفي معروف به حفص بن سالم از موالي و روايان امام صادق - عليه السلام - بوده است. او اصلي داشته كه راويان موثق از آن اصل روايت ميكردهاند و همه دانشمندان بر وثاقت و درستي او متفق القولند.
گويند او همراه زيد قيام كرد و امام صادق - عليه السلام - نيز حركت او را تأييد فرمود و اين، مطلب شگفتي نيست؛ زيرا امام مؤيد قيام زيد بوده، و اگر چه بظاهر از حمايت زيد خودداري ميكرده است تا بدين وسيله اهل بيت را از گزند آسيب و اذيت بني اميه حفظ كند.
حفص بن غياث نخعي كوفي:
او از سوي هارون در بغداد شرقي به منصب قضا نشست و سپس از سوي او قاضي كوفه شد و به سال 194 ق. در همانجا درگذشت.
نجاشي مينويسد: اصلي كه حفص از آن نقل حديث ميكرده محتوي يكصد و هفتاد حديث يا در حدود آن از امام صادق - عليه السلام - بوده است.
مشهور است كه او سني مذهب بوده، مع ذلك در روايت، مورد وثوق بوده است؛ لذا شيعه روايات او را ميپذيرفتهاند، چون ملاك قبولي حديث نزد شيعه وثاقت راوي بوده است، هر چند كه در مذهب شيعه نباشد. از اين رو علماي شيعه روايات جمعي را كه شيعه نبوده، ليكن افرادي مورد وثوق بودهاند، ميپذيرفتهاند.
البته از برخي احاديث حفص، چنين استفاده ميشود كه او شيعه بوده، ليكن مشهور خلاف آن است و رجحان بإ؛ّّ اهل تسنن بودن اوست.
حفص به هنگام روايت از امام ششم ميگفته است: حديث كرد مرا بهترين جعفرها، جعفربن محمد...
از اين عبارت نيز چنين بر ميآيد كه او پيرو اهل سنت بوده مگر آنكه گفته شود او بدين وسيله تقيه مينموده و تشيع خود را پنهان ميكرده است.
حماد بن عثمان بن زياد رواسي كوفي:
او ملقب به «ناب» و از روايان امام صادق، امام كاظم و امام رضا (عليهم السلام) بوده و به سال 190 ق. در كوفه درگذشته است.
حماد يك جُنگ حديثي داشته كه راويان موثقي از آن جُنگ، حديث روايت ميكردهاند. او از اصحاب اجماع امام صادق - عليه السلام - بوده و دو برادر به نامهاي حسين و جعفر داشته است كه هر دو از روات موثق و از اخيار و فضلا به شمار ميآمدهاند.
حماد بن عيسي جهني بصري:
او از امامين صادق و كاظم (عليهما السلام) روايت كرده و تا عصر امام جعفر - عليه السلام - در قيد حيان بوده ست؛ ليكن از امام جواد و امام رضا (عليهما السلام) حديثي ندارد.
حماد از اصحاب اجماع امام ششم و مردي بسيار راستگو و پرهيزگار و در روايت حديث محتاط بوده است.
از خود او منقول است كه ميگفته: هفتاد حديث از امام صادق - عليه السلام - شنيده بودم، اما در بسياري از آنها به ترديد افتادم؛ فقط بيست حديث ماند كه هرگز در صحت آنها ترديدي ندارم.
و نيز روايت ميكنند كه او از امام صادق - عليه السلام - درخواست كرد براي او دعا كند و از خدا برايش خانه، همسر و فرزند و خدمتكار و حج همه ساله بخواهد.
امام دست به دعا برداشت و عرض كرد:
اللهم صل علي محمد و آل محمد وارزقه دارا و زوجة و ولدا و خادما والحج خسمين سنة.
خدايا بر محمد و آل محمد درود فرست و به حماد خانه و همسر و فرزند و خدمتكار و پنجاه سال حج روزي كن.
برخي گفتهاند: اين دعا را امام كاظم - عليه السلام - براي حماد كرده است.
حماد ميگويد: چون امام پنجاه سال را قيد كرد، دانستم كه بيشتر از آن موفق نخواهم شد و عمرم به سر خواهد رسيد. ولي اكنون دعاي امام درباره من مستجاب شده: اين خانه من است و اين همسرم كه در پشت پرده نشسته و سخن مرا ميشنود و اين فرزند و اين خدمتكارم كه خداوند همه را به من مرحمت كرده است.
حماد براي پنجاه و يكمين بار به قصد حج بار سفر بست؛ اما وقتي به جحفه رسيد و به نيت غسل احرام وارد نهر آب شد، سيلاب او را برد و غرق كرد. غلامانش او را دنبال نمودند و از آب گرفتند، ليكن او مرده بود و به همين جهت او را «غرق جحفه» نامند. اين حادثه به سال 209 ق. رخ داده است.[7]
حمران بن اعين شيباني:
او برادر زراره و از موالي بوده و از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) روايت كرده و كمتر كسي به اندازه او نزد امامان قرب و منزلت داشته است.
از امام باقر - عليه السلام - احاديث زيادي درباره حمران نقل شده است كه حكايت از مقام او نزد امامان دارد. از جمله فرمود: تو در دنيا و آخرت از شيعيان ما هستي. حمران مؤمن راستين است و هرگز از ايمان و اعتقاد خود بر نميگردد. حمران انساني با ايمان و از اهل بهشت است؛ به خدا سوگند او ابداً دچار شك و ترديد نشود. من در ميان مردم كسي را نيافتم كه به حرف ما خوب گوش كند و از فرمان ما اطاعت نمايد و به دنبال اصحاب پدرم باشد جز دو مرد را كه خداوند هر دو را مشمول رحمت و لطف خويش قرار دهد و آن دو مرد عبارتنداز: عبدالله بن ابي يعفور و حمران بن اعين. ايندو مؤمن خالص و از شعيان واقعي هستند. حمران هرگز مرتد نگردد و بي ايمان از دنيا نرود و چه شفيع خوبي هستيم ما (من و پدارنم) براي حمران. از او جدا نميشويم و دست او را ميگيريم و با هم وارد بهشت ميشويم.
اين سخنان امام و چندين نمونه ديگر - چنانكه ملاحظه ميكنيد - حاكي از اين است كه حمران نزد امامان مقام و منزلتي داشته كه جز معدودي ازاصحاب آنان به اين مقام و منزلت نبودهاند، هر چند كه اهل ورع و تقوي در ميان آنان بسيار بوده است.
امام طي اين احاديث ضمن بيان قرب و منزلت و فضل و كمال حمران، بدين معني اشاره دارد كه او بهمرتبه يقين رسيده و ايمان در اعماق دل او جاي گرفته است، به نحوي كه هرگز شك و ترديد او را نميآزارد و حوادث تكان دهنده او را متزلزل نميسازد.
اين نكته از آن نظر جالب توجه است كه عصري كه حمران در آن ميزيست، عصري بحراني بوده و فتنهها و آشوبها فراوان درون مردمان را ميآزموده است ؛ بويژه در مورد اهل علم و دانش امكان لغزش و انحراف زياد بوده است، كه مردم نسبت به ايشان توجه و اقبالي خاص داشتهاند.
حمران نه تنها فقيه بلكه در علم كلام، تفسير، لغت و نحو هم استاد بوده و نام او در رديف قراء ذكر شده، پس او از جهات متعددي داراي فضل و كمال بوده است.
حمزه طيار:
او مردي موئق و جليل القدر و در علم فقه و كلام سرآمد بوده است.
حمزه به روزگار امام صادق - عليه السلام - بدرود حيات گفته است. درباره حمزه احاديثي وارد شده كه نشانگر ايمان محكم و ولاي او نسبت به اهل بيت است. او از حقانيت ائمه اهل بيت با منطق نيرومند و قاطعيت تمام دفاع ميكرده و در اثبات امامت آنان به بحث و مناظره ميپرداخته است. [8]
هشام بن حكم گويد: روزي امام صادق - عليه السلام - از من سراغ حمزه را گرفت. عرض كردم او درگذشت. امام فرمود: خداوند او را رحمت كند و سرور و شادمانياش بخشد. او در دفاع از ما اهل بيت بسيار سخت كوش و مصمم بود.
نظير اين حديث را مؤمن الطاق هم درباره حمزه روايت كرده است.
در حديثي ديگر آمده است كه حمزه از امام صادق - عليه السلام - پرسيد: شنيدهام شما دوست نميداريد بر سر مسائل فكري و عقيدتي بحث و درگيري شود.
امام در پاسخ فرمود: از بحث و مناظره تو و امثال تو نگراني ندارم. تو كه ميداني چگونه پرواز كني و چگونه بر زمين بنشيني از بحث و مجادله مثل تو هرگز بدمان نميآيد. تو به احتجاج بپرداز و از ما دفاع كن!
طيار لقب حمزه و پدر او محمد بن عبدالله مولاي فزاره بوده كه خود از اصحاب امام باقر - عليه السلام - محسوب ميشده و امام بوجود چنين شخصي افتخار ميكرده است.[9]
حمزه ميگويد: روزي امام صادق - عليه السلام - راجع به علم قرائت از من سؤالي فرمود. عرض كردم من در اين دانش وارد نيستم. امام فرمود: ولي پدر تو محمد وارد بود. بعد، از فرائض پرسيد. گفتم: در اين قسمت هم اطلاع كافي ندارم. امام باز فرمود: ليكن پدر تو اطلاعات خوبي داشت. سپس فرمود: روزي مردي قرشي از دوستان من كه شخص دانشمند و آگاهي در علم قرائت هم بود همراه پدر تو نزد ابوجعفر باقر اجتماع كردند. پدرم امام باقر رو به آنها كرد و فرمود: با هم بحث كنيد و از يكديگر سؤال علمي نمائيد. آنان به بحث و مناظره علمي پرداختند و مطالبي ميان آنها رد و بدل شد. آنگاه مرد قرشي به پدرم امام باقر گفت: مقصود شما را فهميدم؛ ميخواستيد به من نشان دهيد كه در ميان اصحاب و شاگردان شما چنين كساني وجود دارند.
امام باقر - عليه السلام - فرمود: آري، چنين است! او را چطور ديدي و چگونه دانشمندي است ؟
پس حمزه و پدرش محمد هر دو در علم و دانش و فن مناظره سرآمد بودهاند، لذا امام صادق و امام باقر (عليهما السلام) آنان را به اين كاروا ميداشتهاند.
داود بن فرقد اسدي كوفي:
او از شاگردان و راويان امام صادق و امام كاظم (عليهما السّلام) بوده و كتابي داشته كه محدثان موثق از آن نقل حديث كردهاند.
داود مناظره و بحثي با برخي پيروان زيديه داشته كه خود نشانه شهرت او به تشيع و حاضر جوابي و خوش كلامي اوست، آنچنانكه امام صادق - عليه السلام - از چگونگي بحث و مناظره او سخت خوشحال شده و خنده سر داده است.
خود داود نقل ميكند كه به ابي عبدالله - عليه السلام - عرض كردم: در مسجد رسول الله نماز مغرب گزارده و نشسته بودم؛ ديدم مردي در پشت سر من نشسته و اين آيه را ميخواند:
فما لكم في المنافقين فئتين و الله اركسهم بما كسبوا تريدون ان تهدوا من اضل الله.[10]
شما را چه شده كه درباره منافقان دو گروه شدهايد (گروهي، آنان را كافر و گروهي ديگر مسلمانشان ميانگاريد) در حاليكه خداوند آنان را در نتيجه اعمال و كردارشان وارونه ساخته و به كفر بازشان گردانده است؟ آيا شما ميخواهيد كساني را كه خداوند گمراه كرده است هدايت كنيد؟!
فهميدم كه آن مرد، مرا قصد كرده و مقصودش كنايه زدن به من است. من هم فوري اين آيه را خواندم:
ان الشياطين ليوحون الي اوليائهم ليجادلوكم.[11]
شياطين، الهام بخش اولياء و دوستان خويشند تا با شما به جدال بنشينند.
دقت كردم، ديدم او هارون بن سعد زيدي است.
امام صادق - عليه السلام - در حاليكه ميخنديد، فرمود: جواب درستي گفتهاي، پيش از آنكه به اذان خدا به بحث بپردازي.
داود: فدايت شوم، ناچار بودم به همين قناعت كنم. به خدا سوگند او لب به سخن نگشود.
امام: كسي از آنها نادانتر نيست! البته در ميان مرجئه فتوي و دانشي پيدا ميشود و در ميان خوارج فتوي و علمي وجود دارد، اما كسي از آنها نادانتر نيست. [12]
داود بن كثير رقي كوفي اسدي:
او از موالي بوده و شاگردي امام صادق و امام كاظم (عليهما السّلام) را كرده و تا دوران امامت حضرت رضا - عليه السلام - نيز زنده بوده است.
داود رواياتي زياد از همين امام نقل كرده است، بويژه در موضوع كرامات و فضائل امامان، واصلي (مجموعه حديث) هم داشته كه راويان موثق از آن روايت كردهاند و به اين سبب كه او در زمينه كرامات، حديث فراوان نقل كرده، متهم به غلو گرديده، اما اين نسبت، دروغ است و او از غاليان نبوده است.
در بيان عظمت و منزلت او احاديث فراوان رسيده، از جمله آنكه امام صادق - عليه السلام - طي حديثي فرمود: داود نزد ما به منزله مقداد است براي رسول الله - صلي الله عليه و آله - .
روزي امام صادق - عليه السلام - به داود كه راه ميرفت، نظر انداخت و فرمود: هركس ميخواهد و خوشحال است كه به مردي از ياران قائم - عليه السلام - نگاه كند، به داود نظر افكند.
اين حديث و نظاير آن دليلي است آشكار بر عظمت شخصيت و مرتبه والاي او در ايمان و يقين و نشانهاي است بر وثاقت و درستي او در نقل حديث.[13]
زرارة بن اعين شيباني:
او ازموالي و راويان و شاگردان امام باقر و امام صادق (عليهما السّلام) بوده و به سال 150 ق. درگذشته و دو سال از حيات امام كاظم - عليه السلام - را نيز درك كرده است.
درباره ابعاد شخصيت زراره چگونه ميتوانيم سخن بگوئيم؟ آيا نويسندگان هر چند زبردست و باهوش، و قلمزنان هر چند چيره دست و ماهر باشند ميتوانند طي چند جمله و چند صفحه حق سخن را درباره زراره ادا كنند؟ پس مناسب است كه در بيان مقام و منزلت او به احاديثي كه از ائمه هدي به دست ما رسيده بسنده كنيم.
آري، در بيان شأن والاي زراره همين بس است كه امام فرمود: اوتاد روي زمين چهار نفرند: محمد بن مسلم، بريدبن معاويه، ليث بختري، زرارة بن اعين.
و نيز امام در مقام تجليل و تمجيد از زراره فرمود: اي زراره! نام تو در ميان نامهاي بهشتيان بدون الف ضبط است.
زراره عرض كرد: آري، فدايت گردم! نام اصلي من عبدربه است و زراره لقب من است. [14]
امام در حديثي ديگر فرمود: اگر زراره نبود، به گمانم تمام احاديث و آثار پدرم از بين ميرفت.
روزي امام خطاب به فيض بن مختار جعفي كوفي فرمود: اگر ميخواهي به احاديث و علوم ما برسي، بر تو باد اين مرد. آنگاه اشاره به زراره كرد.
و در حديث چهارم فرمود: خداوند زراره را رحمت كند اگر او و امثال او نبودند، احاديث پدرم از بين ميرفت.[15]
امام رضا - عليه السلام - ميفرمايد: آيا كسي همانند زراره در دفاع از حق، سختكوش و محكمتر بوده است؟!
اين احاديث و امثال آنها در معرفي زراره و بيان فضيلتها و منزلتهاي او نزد اهل بيت از بيان هر سخنور ماهر و كلام هر نويسنده زبردستي مفيدتر است.
زراره تنها فقيه نبوده، بلكه جامع انواع فضائل و كمالات بوده است. ابن نديم در اين باره مينويسد: زراره از بزرگترين رجال شيعه از نظر فقاهت، علم الحديث، دانش كلام و ايدئولوژي بوده است.
نجاشي مينويسد: زراره شيخ اصحاب ما اماميه در عصر خود و جلوتر از همه بوده است. او مردي قاري، فقيه، متكلم، شاعر و اديب بوده كه همه فضائل دين و دانش در او جمع بوده است.
از ابوغالب زراري حكايت شده است كه: زراره زيبا روي، تنومند و سفيد پوست بود و هر وقت به قصد نماز جمعه بيرون ميآمد، يك عرقچين مشكي بر سر مينهاد و در پيشانياش ميان دو چشم آثار سجده مشاهد ميشد و عصائي هم به دست ميگرفت. مردم از دو طرف صف ميكشيدند و محو تماشاي زيبائي وشكوه او ميشدند. گاهي هم زراره از كثرت جمعيت تماشاچي مجبور به بازگشت ميشد.
زراره سخت بحاث و اهل مناظره بود و احدي نميتوانست با او درگير بحث شود و در برابر حجت و منطق و استدلال او مقاومت كند؛ ولي اخيراً به علت اشتغال به عبادت از بحثهاي كلامي باز ماند و به هر حال متكلمان شيعي همگي شاگرد اويند.
پس اگر چه زراره در غالب علوم و فنون عصر خويش مهارت داشته ليكن شهرت او بيشتر در علم الفقه است و هر كس در درياي فقه غوطه بخورد، خواهد ديد كه زراره چقدر در اين دانش بهره داشته، و حتي هيچ بابي از ابواب فقهي خالي از يك يا چند حديث از زراره نيست.
زراره يكي از اصحاب اجماع امام باقر - عليه السلام - است كه فقها در صحت روايتشان و در اقرار بر فقاهتشان متفق القولند و دور نيست كه زراره فقيهترين آنان باشد.
زراره به داشتن فضل و دانش و تقرب نزد اهل بيت معروف بود و همين، بزرگترين گناه او نزد دشمنانش محسوب ميگشت و هميشه از اين نظر مورد تهديد قرار ميگرفت؛ از اين رو امام گاهي پشت سر زراره بد ميگفت تا شايد بدين وسيله برخي خطرات را از او دفع نمايد.
پس احاديثي كه در طعن او وارد است، در همين زمينه بوده و خود امام صادق - عليه السلام - طي حديثي طولاني پرده از اين راز كنار زده و فرموده است: من گاهي حرفهاي بد درباره تو ميزنم و بر تو عيب ميگيرم، شايد بدين وسيله خطري را از تو دفع كرده باشم؛ چون دشمنان ما كساني را كه دوست ما هستند و نزد ما منزلت دارند، آزار و اذيت ميكنند - تا اينكه فرمود: - پس گاهي ما تو را خدشهدار ميسازيم تا دشمنان ما از تو خوششان بيايد و بدين وسيله شر و آسيب آنها را از تو بر طرف ميكنيم.[16]
ابو اسامه زيد شحام:
او از قبيله «ازد» و از شهر كوفه و از روايان و شاگردان امام باقر و امام صادق و به قولي امام كاظم (عليهم السلام) ميباشد.
زيد مردي موثق وجليل القدر و بلند مرتبه بوده و از شيخ مفيد حكايت شده كه گفته است: او از اصحاب فقيه و دانشمندان امام باقر و امام صادق (عليهما السّلام) بوده كه در بيان حلال و حرام و دادن فتوي و توضيح احكام، مرجع بودهاند.
از خود امامان نيز در شأن و اعتبار زيد احاديثي روايت شده است، از جمله خود او روايت ميكند كه به امام صادق عليه اسلام عرض كردم: آيا نام من در ميان اسامي اصحاب اليمين آمده است؟
امام در پاسخ فرمود: آري.
در حديثي ديگر ميگويد: وارد حضور امام ابي عبدالله - عليه السلام - شدم، فرمود: اي زيد! از نو توبه كن و عبادت به جاي آر!
من در دل خويش بروضع خود متأسف شدم. اما امام فوراً فرمود: نه، اي زيد! تو را جز به نيكي نميشناسيم و تو از شيعيان ما هستي. - تا فرمود: - گويا مقام تو را در بهشت ميبينم و رفيق و همراه تو حارث بن مغيره نصري است.[17]
زيد شهيد:
او پسر علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب - عليه السلام - و از روايان پدرش امام سجاد - عليه السلام - نيز بوده «صحيفه سجاديه» اين مجموعه نفيس دعائي را از پدرش زين العابدين - عليه السلام - روايت كرده است ؛ مجموعهاي كه حاوي دانشها و انواع ادب و فصاحت و بلاغت است ؛ صحيفهاي كه به انسان ميآموزد چگونه در برابر خدا به نيايش بنشيند و از درگاهش مطلب بخواهد صحيفهاي كه به تنهائي ميتوان دليل امامت پديد آورنده آن باشد، زيرا همان ديباچه، روشنگر آن است كه گوينده و نمايش كننده آن از صنف انسانهاي معمولي كه ما ميشناسيم، نبوده است.
زيد از برادرش امام باقر و برادرزادهاش امام صادق - عليه السلام - نيز حديث روايت كرده و به امامت امام صادق - عليه السلام - اعتقاد داشته و حتي دعوتش در خفا براي او بوده است و هرگز تا زنده بود امامت را براي خود نميدانست و مردم را به سوي خود نميخواند. اصولاً او براي هدفهاي شخصي پيكار نميكرد، بلكه پس از شهادتش، چنين مطلبي درباره او ادعا شده است.
زيد در سال 121 ق. در كوفه شهيد شد و امام صادق - عليه السلام - در مصيبت او گريست و از خدا برايش رحمت خواست و سرپرستي خانواده او و ديگر همراهانش را كه كشته شده بودند، به عهده گرفت و به آنان انفاق ميفرمود.
پس زيد، جامع بسيار از صفات فاضله و برجسته بوده است كه كمتر كسي جز معصوم آنها را دارا ميباشد. او مردي فقيه و پرهيزگار، جواد و بخشنده، شجاع و دلير، زاهد و عابد، آن هم در سطح عالي بوده است.[18]
سديربن حكيم بن صهيب صيرفي كوفي:
او از موالي بوده و نزد سه امام بزرگوار، يعني امام سجاد، امام باقر و امام صادق (عليهم السلام) تلمذ كرده است و بسياري از روايان موثق از او نقل حديث نمودهاند كه در ميان آنها از اصحاب اجماع نيز ديده ميشود.
امام صادق - عليه السلام - در تجليل و ستايش سدير خطاب به زيد شحام چنين فرمود: من در حق سدير و عبدالسلام بن عبدالرحمان دعا كردم و از خداوند آزادي آنها را از زندان خواستم و خداوند هم آنان را به من باز گردانيد.
در حديثي ديگر فرمود: خداوند هرگاه بندهاي را دوست بدارد، او را به انواع بلاها گرفتار ميسازد و ما و شما - اي سدير! - هر صبح و شام سروكارمان با بلا و گرفتاري است.
همين اندازه كه امام رهائي سدير را از زندان خواسته و خداوند نيز او را همچون هديهاي به امام بخشيده، دليل آن است كه او نزد امام صادق - عليه السلام - داراي قرب و منزلت ويژهاي بوده و در جلالت شأن و مقام او همين بس كه او محبوب خدا و مشمول الطاف بلائي او بودهاست.
ابومحمد سليمان بن مهران اعمش اسدي كوفي:
عامه و خاصه بر وثاقت و فضل جلالتش يك كلامند، بلكه علماي عامّه،او را فوق العاده ستايش كرده و با اعتراف به تشيعاش، مزاياي پسنديدهاي را براي او اذعان دارند.
ذهبي در «ميزان اعتدال» مينويسد ابومحمد اعمش يكي از پيشوايان مورد وثوق است و از تابعين جوان به شمار ميآيد. اعمش مردي بوده عادل، راستگو، پايدار بر حق و صاحب دانش سنت و قرآن. دانشمندان رجال و تراجم نيز در همين حدود او را ستايش كردهاند.
ابو محمد اعمش از روايان فضائل اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - است. حتي عامه و خاصه روايت كردهاند كه منصور از او پرسيد: درباره فضيلت علي - عليه السلام - چقدر حديث ميداني؟!
او پاسخ داد: ده هزار، يا هزار حديث،
اين ترديد شايد از نساخ و شايد هم از خود او بوده، زيرا او ميدانست كه منصور در دل خويش نسبت به علي و آل علي عليهم السلام كينه و عداوات دارد و به جهت بيمي كه از او داشته، عدد كمتري گفته است و چون منصور متوجه ترديد اعمش در گفتارش شده، براي اطمينان اعمش و رفع گمان او گفته: بلكه همان ده هزار كه گفتي درست است.
گويند او به سال 61 ق. يعني يك سال پس از شهادت امام حسين - عليه السلام - به دنيا آمده و در سال 148 ق. در بيست و پنجم ربيعالاول سال وفات امام صادق - عليه السلام - هم درگذشته است.
سماعة بن مهران حضرمي كوفي:
از از روايان حضرت ابي عبدالله و ابي الحسن (عليهما السّلام) بوده و در مدينه درگذشته است.
سماعه در ابواب فقه احاديث فراوان دارد و از امام صادق - عليه السلام - راجع به زيارت و دعا، حديث زياد روايت كرده است. او كتاب هم داشته كه راويان موثق از آن كتاب، حديث كردهاند و برخي از آن روايان جزء اصحاب اجماع ميباشند.
سماعه را به واقفه نسبت دادهاند، ليكن چنين امري ثابت نيست، بلكه او صددرصد موردي موثق و مورد اطمينان بوده است.
صفوان بن مهران جمال اسدي كاهلي كوفي:
او از روايان حضرت امام صادق و امام كاظم (عليهما السّلام) است و چون شتردار بوده، به لقب جمال معروف گشته است.
صفوان فوق العاده به اهل بيت وابسته بوده و دستور آنان را دقيقاً عمل ميكرده و كاملاً در خدمتگزاري مواظب و مراقب بوده است.
در فصل «امام صادق - عليه السلام - در عراق» از همين نوشته داستان اطاعت او از دستور امام كاظم - عليه السلام - و توبيخ و سرزنش هارون را آوردهايم كه به آن مراجعه كنيد.
همين داستان در جلالت شأن و عظمت شخصيت او كافي است كه چگونه او در راه اطاعت امر امام عصرش تا پاي جان پيش رفته است.
به هر حال صفوان از روايان جليل القدر و مردان سرشناس شيعه اماميه است و احاديث فراوان از امامان دارد و كتاب حديثي هم تأليف كرده است كه رجال موثق و حتي اصحاب اجماع از آن كتاب روايت نمودهاند.
عبدالرحمان بن حجاج بجلي كوفي:
او از امام صادق و امام كاظم (عليهما السّلام) روايت كرده و عصر امام رضا - عليه السلام - را نيز ديده و به روزگار آن حضرت درگذشته است.
عبدالرحمان از بزرگان اصحاب امام صادق - عليه السلام - و از ياران ويژه و صاحبان سر او و از فقيهان موثقوصالحبودهاست.
از خود امامان (عليهم السلام) در تعريف و تمجيد او سخن فراوان نقل شده است از جمله: به او مژده داده شده كه در مدينه با حسن عاقبت و با ايمان خواهد مرد.
عبدالرحمان كتابهائي هم نوشته كه راويان موثق و احياناً اصحاب اجماع از آن كتابها حديث روايت كردهاند. او از متكلمان مبرز بوده كه از قدرت بحث و مناظره، بهره كافي داشته است و امام صادق - عليه السلام - به وي دستور داده و فرمود: اي عبدالرحمان! با مردم مدينه سخن بگو و با آنها به بحث بنشين كه من دوست دارم در ميان رجال شيعه امثال تو فراوان ديده شوند.
با دقت در اين حديث و با توجه به اينكه اما صادق - عليه السلام - به كمتر كسي از اصحابش امثال تغلب و طيار و نظاير آنان اجازه بحث و مناظره ميداد - زيرا از آن بيم داشته كه بلغزند و خود و ياران امام را با خطر مواجه كنند -، مقام و منزلت عبدالرحمان در نزد امام روشن ميشود.
عبدالسلام بن سالم كوفي :
او از امام صادق - عليه السلام - روايت نقل كرده و كتاب حديثي هم دارد كه ثقات از آن نقل حديث نمودهاند.
عبدالسلام از اصحاب فقيه و دانشمند صادقين (عليهما السّلام) و از مراجع سرشناس در فتوي و معرفي احكام و بيان حلال و حرام بوده و احدي را در او طعني و سرزنشي نيست، چنانكه شيخ مفيد (طاب ثراه) بر اين مطلب گواه است.
عبدالسلا بن عبدالرحمان ازدي:
ابن شهر آشوب در كتاب «مناقب» ، او را از اصحاب خاص امام صادق - عليه السلام - دانسته است. در صفحات پيش نيز خاطرنشان كرديم كه امام در حاليكه سرشك از ديده ميباريد، به زيد شحام فرمود: من از خداي خويش خواستهام، سدير و عبدالرحمن را از زندان خلاص كند و به من باز گرداند و خداوند دعاي مرا برآورد.
اين بيان امام نشانگر آن است كه اين دو تن مورد علاقه شديد آن حضرت بودهاند و چه مقام و منزلتي از اين بالاتر كه شخص، اين اندازه نزد امام معصوم، محبوب و دوست داشتي باشد؟
عبدالله بن ابي يعفور عبدي:
او از مردم كوفه و از ياران امام صادق و امام باقر (عليهما السّلام) بوده و به روزگار امام ابي عبدالله الصادق - عليه السلام - درگذشته است.
نگارنده را توان آن نيست كه طي چند كلمه از مقام والا، جلالت قدر، ايمان محكم، مرتبه يقين واستواري و پايداري در عقيده اين مرد بزرگ پرده بردارد؛ پس بهتر آن ميداند كه رشته سخن را در اين مورد به استاد و مربي او بدهد، تا او درباره اين شاگرد والامقام كه به ظاهر و باطنش آشناتر بوده است، داد سخن دهد.
امام صادق - عليه السلام - در نامهاي كه پس از رحلت عبدالله بن ابي يعفور به مفضل بن عمر جعفي نگاشته است ؛ چنين مينويسد:
«پيمان و عهدي را كه با تو ميبندم قبلاً با عبدالله بن ابي يعفور داشتم. او به رحمت ايزدي پيوست، در حاليكه به عهد و پيمان خدا و رسول و امام خويش وفا كرد و خداوند روح او را - درود خدا بر او - هنگامي گرفت كه آثار پسنديدهاي از خود باقي گذاشت. كوششهايش مورد سپاس، لغزشهايش آمرزيده و مشمول لطف و مرحمت خداي خويش قرار داشت. خدا و رسول و امام و پيشوايش از او راضي و خشنود بودند. سوگند به قرابت و خويشيام با رسول الله - صلي الله عليه و آله - در عصر ما كسي نسبت به فرمانها و دستورات خدا و رسول و امام زمانش از او مطيعتر و فرمانبردارتر نبود. او بر اين عهد پايدار ماند تا خدايش او را به سوي رحمت بيكرانش كشيد و او را وارد به بهشت كرد و در آنجا او را همنشين رسول خدا و اميرالمؤمنين قرار داد. خداوند عبدالله را ميان دو مسكن جاي داده است: مسكن پيامبر و مسكن علي صلواة الله عليهما، هر چند كه مسكنهاي ايشان يكي و مراتب و درجاتشان نيز يكي است. خداوند هر چه بيشتر، از او راضي باشد و بروي ببخشد كه ما از او راضي و خشنوديم...»
اگر نبود اين گزارش درباره تقوي و مقام معنوي عبدالله بن ابي يعفور كه توسط امام معصوم ارائه ميشود، ما نميتوانستيم اعتقاد پيدا كنيم يك بشر عادي به چنين مقامي از رضا و طاعت برسد!
اينچنين بيان تجليل و تمجيدآميز ازسوي امامان درباره اشخاص جز در مورد تعداد انگشت شماري مثل حمران و امثال او وارد نيست و براستي كه آنان در مرتبه بلندي از يقين و ايمان بودهاند.
روزي خودش به حضرت ابي عبدالله - عليه السلام - گفت: به خدا سوگند اگر شما اناري را نصف كنيد و بفرمائيد اين نصف حرام است و اين نصف ديگر حلال، من گواهي ميدهدم كه آنچه شما حلال دانستيد حلال و آنچه را كه حرام فرموديد، حرام است.
امام دو بار فرمود: خدا شما را مورد لطف و مرحمت قرار دهد.
اين اندازه تسليم و رضا و اطاعت فرمان امام است كه عبدالله را به اين مرتبه بلند و والا رسانده است و اگر چه هر كس امام خويش را بشناسد و به او معرفت شايان رساند، بايد چنين باشد،ليكن ما كجا و اين جانهاي پاك و فرمانبر كجا؟!
عبدالله بن بكير بن اعين شيباني:
او از موالي و از روايان امام باقر و امام صادق (عليهما السّلام) و يكي از اصحاب حضرت صادق - عليه السلام - است.
عبدالله از اجله فقها و دانشمندان محسوب ميشود و اصول و كتب حديثي هم داشته و هر چند كه برخي او را به فطحيه منسوب داشتهاند، مع ذلك او مردي موثق و مورد اعتماد در حديث بوده است.
عبدالله بن سنان بن طريف كوفي:
او از موالي قريش يا فقط بني هاشم بوده و از امام صادق - عليه السلام - روايت كرده است و گويند از امام كاظم - عليه السلام - نيز روايت نموده و اين بعيد به نظر نميرسد؛ زيرا او عصر امام كاظم - عليه السلام - را نيز درك كرده است.
عبدالله خزانهدار منصور، هادي و رشيد عباسي بوده است؛ مع ذلك از شيعيان اهل بيت و از فقهاي صالح و مردان موثق و جليل القدري است كه هرگز مورد طعن و ايراد قرار نگرفته است.
امام صادق - عليه السلام - درباره او فرمود: عبدالله هر چه پا به سن ميگذارد بهتر و پاكتر ميشود.
عبدالله شاهد كرامتي از حضرت ابي عبدالله - عليه السلام - بوده است كه همين معني، دليل موقعيت خاص او نزد امام ميباشد. او از جمله رازداران امام بوده و كتابهاي حديثي هم داشته است كه روايان مشهور و موثق از آن كتابها نقل حديث كردهاند.
ابو محجل عبدالله بن شريك عامري:
او از اصحاب و ياران امامين باقر و صادق (عليهما السّلام) و نزد آنان داراي وجهه و احترام ويژهاي بوده است، بلكه از حواريين اين دو امام شمرده ميشود و از خود امام صادق - عليه السلام - منقول است كه فرمود: ابومحجل براي ياري امام قائم - عليه السلام - خارج خواهد شد و چه فضيلت، رستگاري و جلالتي از اين بهتر؟!
از خداوند جل شأنه مسئلت داريم كه پرچم ظفر اثر آن بزرگوار را بر سر ما نيز به اهتزاز درآورد. آمين.
عبدالله بن مسكان كوفي:
او از موالي بوده و از امام صادق و امام كاظم (عليهما السّلام) حديث روايت كرده و از اصحاب اجماع امام ششم بوده است.
ابن مسكان از فقهاي بزرگ و جليل القدر و از رؤسا و مراجع عظيم الشأن بوده كه در بيان حلال و حرام و توضيح احكام، مورد مراجعه مردم بودهاند و مجموعه حديثي نيز تأليف نموده است كه روايان عادل و موثق و سرشناس از آن مجموعه، حديث روايت كردهاند.
عبدالله نجاشي اسدي:
او مكني به ابوبحير بوده و نخست، مذهب زيديه داشته كه بعداً از اين اعتقاد برگشته و آنگاه كه از امام صادق - عليه السلام - كرامتي را مشاهده كرده، به امامت او معتقد شده است.
عبدالله نجاشي از سوي منصور عباسي، استاندار اهواز بوده و با مكاتبه، از امام صادق - عليه السلام - دستور ميگرفته و مطابق راهنمائي امام بزرگوار در اموال، تصرف ميكرده است. از جمله نامههاي امام به نجاشي، نامه مفصلي است كه مشهور است و ما بخشهائي از آن را در بحث وصاياي امام آوردهايم.
عبدالله نجاشي مورد رضايت امام بوده و رفتارش در پست استانداري اهواز نيز مرضي خاطر آن حضرت بوده است و علماي اسلام او را موثق دانستهاند، و حتي شيخ الطايفه طوسي «طاب ثراه» در كتاب «تجارت تهذيب» ، او را در رديف زاهدان روزگار بر شمرده است.
عبدالله بن يحيي كاهلي كوفي:
كاهلي از امام صادق و امام كاظم (عليهما السّلام) روايت كرده و حضرت ابوالحسن - عليه السلام - او را بسيار دوست ميداشته است آنچنانكه به علي بن يقطين فرمود: تو زندگي كاهلي را تضمين كن، من هم بهشت را براي تو ضمنانت ميكنم. و او به دستور امام عمل كرد و كاهلي و حتي خويشاوندان نزديك او را مورد توجه قرار داد و عطايا و بخششهايي را به سوي آنان روانه ساخت و پس از مرگ كاهلي نيز همچنان هزينه زندگي خانواده او را تأمين ميكرده است.
امام ابوالحسن الكاظم - عليه السلام - را او را از حسن عاقبت و سرانجام نيكو خبر داده و روزي خطاب به وي فرمود: اي كاهلي! امسال كار نيكو زياد انجام ده كه اجل تو نزديك شده است.
كاهلي از شنيدن اين كلام به گريه افتاد. امام پرسيد: چرا گريه ميكني؟
كاهلي گفت: جانم به قربان شما، خبر از مرگ من ميدهيد!
امام فرمود: مژده باد ترا كه تو از شيعيان ما و مردي عاقبت به خير هستي.
آنگاه كاهلي مدت زيادي نزيست تا از دنيا رفت. او نزد امامان داراي قرب و منزلتي بوده است كاهلي كتاب حديثي هم داشته است كه برخي ثقات برجسته و بعضي از اصحاب اجماع از آن كتاب روايت كردهاند.
عبدالملك بن اعين شيباني:
از از موالي و برادر زراره و حمران بوده و كينهاش ابوضريس است و از امام باقر و امام صادق (عليهما السّلام) روايت نموده و به روزگار حضرت صادق - عليه السلام - درگذشته است.
هنگامي كه امام در مكه خبر وفات او را شنيد، دستها را به آسمان بلند كرد و در حق او دعا نمود و فراوان برايش رحمت فرستاد و موقعي كه وارد مدينه شد، همراه اصحاب و يارانش بر سر قبر او حضور يافت.
زراره گويد: امام پس از درگذشت برادرمان فرمود: پروردگارا! ابوضريس به ولايت ما معتقد بود و ما را برگزيده تو ميدانست؛ پس روز قيامت او را در زير سايه محمد و آل محمد قرار ده.
اين سخن امام و بسياري سخنان ديگر درباره عبدالملك نشانگر مقام و منزلت او و ميزان معرفتش نسبت به امامان است. پسر او كه ضريس نام داشته نيز ازروايان مورد وثوق امام صادق - عليه السلام - ميباشد. او داماد عموي خويش حمران بن اعين بوده است.
عبيدالله بن زرارة بن اعين:
او از موالي و از جمله شاگردان ابوجعفر و ابو عبدالله (عليهما السّلام) بوده و كتابي داشته است كه اجلاي اصحاب اماميه از آن حديث روايت كردهاند كه در ميان آنان از اصحاب اجماع نيز ديده ميشوند.
به هر حال مردي مورد وثوق بوده و احدي را در وثاقت و درستي او شك و ترديدي نيست؛ بعلاوه خود فقيهي مبرز و مرجعي سرشناس و راهنماي مردم در زمينه حلال و حرام بوده است و صاحب تأليف و تصنيف هم ميباشد.
عبيدالله بن علي بن ابي شعبه كوفي حلبي:
آل ابي شعبه از خانوادههاي معروف شيعه در كوفه بودند كه چون براي تجارت و بازرگاني به حلب تردد داشتند، به عنوان حلبي مشورند.
نياي اين خاندان يعني شخص ابوشعبه از امام حسن و امام حسين (عليهما السّلام) روايت كرده است. البته همه افراد آل شعبه مردماني موثق بودهاند، ولي بزرگترين و موجه ترينشان همين عبيدالله ميباشد و هرگاه كلمه حلبي مطلق ذكر شود منطور همين عبيدالله است، هر چند كه گاهي هم برادر او محمد، مقصود ميباشد.
عبيدالله در ميان شاگردان امام صادق - عليه السلام - از نخستين كساني است كه دست به تأليف و تصنيف زده و وقتي كتابش را كه در فقه تصنيف كرده است، به امام صادق - عليه السلام - عرضه داشت، امام مطالب آن را تأييد و تحسين نمود و به هنگام قرائت كتاب به عنوان تمجيد آن فرمود: آيا آنان (مخالفان) نيز همانند اين را دارند؟
عدهاي از روايان سرشناس و موثق نيز از اين كتاب روايت كردهاند. خداوند به ايشان از طرف دين و اهل دين، پاداش محسنان عطا فرمايد. آمين.
علاء بن رزين قلاء كوفي:
او مولي ثقيف و از روايان حضرت صادق - عليه السلام - و مردي جليل، موجه، با حافظه و محكم كار بوده و احدي او را به بدي ياد نكرده است، بلكه همه بر جلالت قدرش يك كلامند. با محمد بن مسلم معاشر بوده و علم الفقه را نزد او آموخته و داراي كتب و اصول حديثي هم بوده است كه روايان موثق و برجسته كه از اصحاب اجماع هم در ميان آنان مشاهده ميشوند، از آنها حديث روايت كردهاند.
علي بن يقطين كوفي بغدادي:
او از راويان و دوستان امام صادق و امام كاظم (عليهما السّلام) و مردي سرشناس، موثق، با جلالت و داراي وجه اجتماعي بوده است وي نزد هارون الرشيد نيز مقام مشخص داشت و ماجراهاي تمجيد و مژده به حسن عاقبت درباره او فراوان وارد است، از جمله ابوالحسن كاظم - عليه السلام - فرمود: من بهشت را براي علي بن يقطين ضمانت كرده و قول دادهام كه آتش دوزخ به تن او نخواهد خورد.
روزي ابن يقطين وارد حضور امام كاظم - عليه السلام - شد. ايشان خطاب به حاضران فرمود: هر كس دوست دارد يكي از اصحاب رسول الله - صلي الله عليه و آله - را ديدار كند، به اين مرد يعني (ابن يقطين) نظر افكند.
مردي از حاضران پرسيد: پس او از بهشتيان است؟
امام كاظم - عليه السلام - فرمود: من كه گواهي ميدهم او اهل بهشت است.
و در سخني ديگر فرمود: از علائم نيكبختي و سعادت ابن يقطين آنكه من او را در موقف ياد كردم.
و باز فرمود: من از خداوند خواستم كه علي بن يقطين را به من ببخشد، پس خدا هم او را براي من بخشيد و به من داد. علي بن يقطين مال و دوستياش را (در راه خدا) بخشيد و بذل كرد، لذا شايسته اين همه تكريم شد.
در هر حال، اعمال صالح و خدمات ارزنده او براي ائمه و كوششهايش در راه انجام نيازمنديهاي شيعيان و دوستان اهل بيت، قابل شمارش نيست. او همه ساله افرادي را به نيابت از سوي خود براي حج ميفرستاد. در يكي از سالها حدود 300 تن را برشمردند كه از طرف علي بن يقطين به حج آمده و لبيك ميگفتند، كه به برخي 20 هزار و به بعض ديگر 10 هزار درهم داده بود و در ميان حج گزاران او، كاهلي و عبدالرحمان حجاج و ديگران ديده ميشدند كمترين مبلغي كه او براي نيابت حج ميپرداخت، يكهزار درهم بوده است.
ابن يقطين همه ساله اموال و مبالغ زيادي «وجوه شرعي» براي ابوالحسن موسي - عليه السلام - ميبرد و گاهي رقم به يكصدهزار الي سيصد هزار درهم بالغ ميگرديد.[19]
از جمله فضائل ابن يقطين اينكه او نيازمنديهاي دوستان اهل بيت را بر ميآورد. وي طبق دستور امام هزينه زندگي كاهلي و خويشاوندان نزديك او را متعهد شد. بعلاوه هر كسي از فقران شيعه به او مراجعه ميكرد، احتياجاتش را برآورده ميساخت.
امام كاظم - عليه السلام - براي سه يا چهار تن از فرزندان از جمله امام علي بن موسي الرضا - عليه السلام - همسر اختيار كرد. ابن يقطين در اين زمينه به امام نامه نوشت و اظهار داشت كه مهر همسران پسران امام را فرستاده است. علاوه بر آن، سه هزار دينار هم به عنوان هزينه وليمه ومهماني داد كه كلاً سيزده هزار دينار يك قلم به امام تقديم نمود.
امام موسي - عليه السلام - وارد سرزمين عراق شده بود؛ اين يقطين به حضور امام آمد و عرض كرد: شما از كار و موقعيت من اطلاع داريد؟
امام در پاسخ فرمود: اي علي! براي خداوند متعال نزد ستمگران و جباران و ياورانشان، اولياء و دوستاني است كه بوسيله آنان از دوستان مظلوم و محروم خود دفاع ميكند و تو - اي ابن يقطين! - از آن اولياء اللّه هستي.
خلاصه سخن آنكه: علي ين يقطين در دستگاه خلافت و در ميان دشمنان خدا، مأمور الهي و پناهگاهي جهت نجات اوليا و شيعيان اهل بيت بوده است. او حقوق آنان را ادا ميكرد و انواع گرفتاريهايشان را برطرف ميساخت. بعلاوه في نفسه مردي بوده است صالح، محدث و آشناي با احكام اسلام و براستي قلم از بر شمردن فضائل و زيبائيهاي چنين شخصيتي عاجز و ناتوان است.
علي بن يقطين به سال 124 ق. در كوفه زاده شد. پدرش يقطين از مبلغان سرشناس حكومت هاشميان بود كه مروان حمار او را تحت تعقيب داشت؛ ولي او و همسرش و دو پسرش علي و عبيد ازكوفه به مدينه فرار كردند، تا اينكه آفتاب دولت مروانيان غروب كرد و عباسيان روي كار آمدند. در اين هنگام، يقطين خود را آشكار ساخت و در حكومت سفاح و منصور عباسي همچنان داراي پست و مقام دولتي بوده. مع ذلك او و پسرش علي شيعه اماميه بودند.
يقطين پولهاي زيادي به امام صادق - عليه السلام - ميداد كه اتفاقاً خبر آن به گوش منصور عباسي رسيد؛ ولي خداوند مكر وشر آنان را از وي بگردانيد.
علي بن يقطين به سال 182 ق. در مدينة السلام بغداد درگذشت و محمد امين فرزند هارون الرشيد بر او نماز گزارد و پس از او به سال 185 ق. پدرش يقطين بدرود حيات گفت. رحمت خدا به روان هر دو باد. آمين.
ابومعاويه عماربن خباب بجلي دُهني كوفي:
«دهن» شاخهاي است از قبيله «بجيله» ، و عمار از اصحاب سرشناس و موثق امام بوده است.
اصولاً بيت عمار از بيوتات معروف شيعه در كوفه آن روزگار بوده است. گويند روزي عمار براي اداي شهادت نزد قاضي كوفه يعني، ابن ابي ليلي [20] حاضر شده بود. تا چشم قاضي به عمار افتاد، خطاب به وي گفت: تو رافضي هستي و شهادت تو پذيرفته نيست؛ برخيز و برو!
عمار بلند شد و در حاليكه از شدت ناراحتي و خشم، تمام بدنش ميلرزيد، به گريه افتاد.
قاضي: تو مردي محدث و دانشمند هستي؛ اگر خوشت نميآيد كه به تو رافضي گفته شود پس، از اين اعتقاد دوري كن كه در اين صورت از دوستان ما خواهي شد!
عمار: به خدا سوگند تو در اشتباهي. گريه من بر حال تو و خودم است (نه به خاطر اينكه مرا شعيه خطاب كردي) اينكه بر حال خود گريستم بدين سبب است كه تو مرا به مقامي شريف نسبت دادي و رافضي ام خواندي، در حاليكه من شايسته اين مقام نيستم؛ واي بر تو! امام صادق - عليه السلام - براي ما روايت فرمود: نخستين كساني كه رافضي خوانده شدند ساحران فرعون بودند كه به موسي گرويدند و فرمان فرعون را اعتنا نكردند وحكم او را دور انداختند و به هر پيش آمدي تسليم شدند؛ لذا فرعون آنان را رافضه ناميد، چون آئين او را ترك كرده و به موسي ايمان آوردند. پس رافضي كسي است كه هر آنچه را كه خداوند خوش ندارد كنار بگذارد و به هر چه خداوند فرمان داده است، عمل كند وچنين كسي در زمان ما كيست؟ من از بيم آن گريستم كه اين نام شريف بر خود نهادهام، ولي چنين نسيتم و خوف آن دارم كه پروردگارم مرا مورد سرزنش قرار دهد و بفرمايد: اي عمار! تو رافض و تارك باطل و عمل كننده به فرمانهاي خدا بودهاي، آنگونه كه آن مرد تو را با اين نام صدا كرد؟! پس ميترسم خداوند بر من سخت بگيرد و از تقصيرات من درنگذرد،مگر اينكه مولي و سرورم به شفاعت من برخيزد و مرا نجات دهد. اما اينكه بر حال تو گريستم بدين جهت بود كه تو دروغ بزرگي گفتي و نامي را كه من شايسته آن نبودم بر من نهادي، و براي اين گريستم كه ميترسم خداوند تو را بسختي عذاب كند؛ زيرا تو بهترين نامها و شريفترين عنوانهارا پست انگاشتي. پس چگونه عذاب الهي را در برابر اين كردار تحمل خواهي كرد؟
امام صادق - عليه السلام - كه اين داستان را اززبان عمار ميشنيد فرمود: اگر عمار گناهاني به بزرگي زمين و به عظمت آسمانها مرتكب شده بود، به سبب همين سخنانش و به خاطر همين بحثي كه با اين قاضي داشته است، همهاش آمرزيده ميشد و به همان اندازه نزد پروردگارش بر حسنات و اعمال پسنديدهايش افزون ميگشت.
اين داستان چنانكه ملاحظه ميكنيد، حكايت از آن ميكند كه عمار ايماني محكم و اعتقادي ثابت و استوار داشته و در تشيع و ولاي اهل بيت چنان پايدار بوده كه با توهين و تحقير نابخردان،ملال خاطر پيدا نميكرده و متزلزل نميشده است.
عمار كتابي هم داشته است كه جمعي از ثقات از آن روايت كردهاند. نيز او كسي است كه ازمحدثان اهل سنت حديث روايت كرده است، همچنانكه آنان از او روايت نمودهاند و با اينكه او را شيعه ميدانستند، موثقش شناخته و حديثش را ميپذيرفتند.
ابن نديم در «فهرست» ، نام او را آورده و از فقهاي شيعهاش شمرده است و در كتاب «قاموس» ذيل ماده «دهن» مينويسد: دهن - بني دهن به ضمه دال، طايفهاي است كه معاويه بن عمار از ايشان است. و در «تاج» مينويسد: پدر عمار كه ابو معاويه كنيهاش بود، از مجاهد، ابوالفضل وعدهاي ديگر روايت كرده و شعبه و سفيان ثوري و سفيان بن عيينه (دو سفيان) هم از او روايت كردهاند و او شيعه موثقي بوده و به سال 133 ق. وفات يافته است.
ابويقظان عماربن موسي ساباطي:
او اهل كوفه و ساكن مدائن بوده و از امام ابي عبدالله و ابوالحسن - عليه السلام - روايت كرده است.
عمار به «فطحيه» منسوب است، مع ذلك در وثاقت او حرفي نيست بويژه آنكه امام ابوالحسن الكاظم - عليه السلام - درباره او فرمود: من عمار را از خداوند خواستم و خداوند هم او را براي من داد.
كشي در رجال خود اين مطلب را در سه مورد ذكر كرده است.[21]
عمار جزو فقهاي سرشناسي است كه در بيان حلال و حرام مرجع بودهاند و اصحاب ما اماميه به احاديث او عمل نمودهاند. او روايات فراواني نقل كرده و هر كس كتب حديثي را بررسي كند، به صحت و درستي اين مطلب پي خواهد برد.
شيخ در «فهرست» مينويسد: عمار كتاب حديثي بزرگ تأليف كرده و آن كتابي است خوب و مورد اعتماد.
عمار دو برادر هم داشته است به نامهاي قيس و صباح كه هر دو افراد موثق و در رديف راويان از امام صادق و امام كاظم - عليه السلام - بودهاند.[22]
عمروبن ابي مقدام ثابت بن هرمز عجلي كوفي:
او از روايان امامان سجاد، باقر و صادق - عليه السلام - و جزو تابعين است و امام صادق - عليه السلام - خطاب به وي كه براي نخستين بار به حضور امام شرفياب ميشد، فرمود:
تعلموا الصدق قبل الحديث.
پس از فراگيري حديث، صدق و راستي ياد بگيريد!
از همين عمرو منقول است كه ميگفته: «هر گاه به سيماي نوراني جعفربن محمد - عليه السلام - نظر ميافكندم، ميدانستم كه او از نسل پاك پيامبران است» و اين جمله را دانشمندان شيعه وسني هر دو از او روايت كردهاند. در واقع، عمرو نزد هر دو فريق داراي موقعيت بوده و از شخص امام ششم در شايستگي و بلندي شأن و اعتبار او مطالب فراوان نقل شده، از جمله منقول است كه: روزي امام صادق - عليه السلام - در آستانه كعبه نشسته بود. گفته شد كه امسال حاجي فراوان است. امام فرمود: اتقاقاً حاجي چقدر كم است !
در اين هنگام عمروبن ابي مقدام سر رسيد امام فرمود: اين از حاجيان است.[23]
عمرو كتابي به عنوان مجموعه حديثي داشته است كه ثقات از آن كتاب روايت كردهاند و نجاشي پس از تعريف و توصيف كتاب مزبور سلسله سند خود را به آن كتاب آورده است.
عمروبن ابي نصر انماطي سكوني:
او منسوب به شرعب و از اصحاب مورد وثوق امام صادق - عليه السلام - بوده است و احدي درباره او انتقاد و ايرادي ندارد و كتابي هم داشته كه جمعي از محدثان ثقات و اصحاب اجماع از آن روايت كردهاند.
عمر بن اذينه:
از امام صادق - عليه السلام - از طريق كتابت و از امام كاظم - عليه السلام - از راه سماع، حديث روايت كرده است.
او شيخ اصحاب بصري ما اماميه و از محترمين ايشان بوده، چنانكه نجاشي اظهار داشته است.
عمر از چنگ مهدي عباسي فرار كرد و در يمن درگذشت و از اين رو نتوانست روايت فراواني از امام كاظم - عليه السلام - بشنود.
كشي مينويسد: اسم او محمد و پدرش عمر بوده و به نام پدرش مشهور گشته است. كشي برخلاف نجاشي كه او را بصري ميشناسد، اهل كوفهاش ميداند، مگر آنكه جمع ميان دو نطر بشود، به اين ترتيب كه اصلاً اهل كوفه وساكن بصره بوده است. او كتابي به نام «فرائض» نوشته كه جمعي از ثقات از آن روايت كردهاند.[24]
ابو صخر عمربن حنظله عجلي بكري كوفي:
او از راويان امامين باقر و صادق (عليهما السّلام) است و اصولاً نزد اهل بيت منزلتي والا و رفيع داشته، زيرا در مرحلهاي عالي از ايمان و وثاقت بوده است.
روزي يزيد بن خليفه به امام صادق - عليه السلام - عرض كرد كه: عمربن حنظله درباره وقت نماز ظهر حديثي از شما براي ما روايت ميكند.
امام فرمود: «اذن لا يكذب علينا» [25] (او بر ما دروغ نميبندد و مطلب نادرست از ما نقل نميكند).
روزي خطاب به عمر بن حنظه فرمود: اي اباصخر! به خدا سوگند شما بر دين من و دين پدران من هستيد و سه نوبت فرمود: - به خدا قسم در حق شما شفاعت خواهيم كرد، آنگاه كه دشمن ما ميگويد: «فما لنا من شافعين ولا صديق حميم» [26] (ما شفاعت كنندگان و دوستِ گرم نداريم).
پس چنانكه ملاحظه ميكنيد عمربن حنظله نزد امام صادق - عليه السلام - به راستي و درستي شناخته شده و او بر دين امام و دين پدران امام بوده و امام براي او و امثالش شفاعت خواهد فرمود و چه مقامي از اين بلندتر و ارجمندتر؟!
به هر حال، عمر احاديث فراواني از امام باقر و امام صادق - عليه السلام - شنيده است كه روايان موثق و سرشناس كه از اصحاب اجماع نيز در ميان آنان ديده ميشوند، آن احاديث را از او روايت كردهاند.
عمر بن علي بن الحسين:
او از فرزندان امام سجاد - عليه السلام - بوده كه در 56 سالگي و به قولي در 70 سالگي وفات يافته است.
شيخ مفيد مينويسد: عمر فاضل و جليل القدر و متولي صدقات و موقوفات رسول الله - صلي الله عليه و آله - و امير المؤمنين - عليه السلام - و نيز مردي پرهيزگار و با سخاوت بوده است.
امام باقر - عليه السلام - درباره او فرمود: عمر ديده بيناي من است كه بدان وسيله ميبينم.
عمر نياي مادري شريف مرتضي و رضي رحمة الله عليهما بوده و سيد مرتضي در كتاي «شرح مسائل ناصريه» در ترجمه و شرح حال اجداد مادرياش مينويسد: عمربن علي بن الحسين ملقب به اشرف از سادات بزرگوار و ارجمند و در دوران هر دو حكومت اموي و عباسي صاحب مقام و منزلت بوده است. عمر مردي دانا و عالم بوده و احاديثي هم از او روايت شده است.
فضيل بن يسار نهدي بصري:
او از روايان امام باقر و امام صادق (عليهما السّلام) بوده و به روزگار امام ششم درگذشته است. فضيل از جمله اصحاب اجماع امام پنجم بوده است.
امام صادق - عليه السلام - وقتي نگاهش به او ميافتاد، آيه «و بشّرالِمُخْبتين» [27] را قرائت ميكرد و ميفرمود: فضيل از ياران پدر من بوده و من مردي را كه ياران پدرش را دوست داشته باشد، دوست ميدارم.
احاديث در بيان فضل و كمال فضيل فراوان است. حتي امام صادق - عليه السلام - درباره او فرمود: خداوند فضيل را مورد مرحمت قرار دهد كه او از ما خاندان است. و امام اين سخن را هنگامي فرمود كه به وي گفتند: به هنگام غسل دادن فضيل، دست او از روي عورتش كنار نميرفت!
و از برخي ديگر احاديث استفاده ميشود كه او رازدار اهل بيت بوده است. آيا كرامت و منزلتي از اين برتر و بالاتر وجود دارد؟ رضوان خدا بر او.
ابو بصير ليث بختري مرادي كوفي:
او از روايان امام باقر و امام صادق (عليهما السّلام) بوده و مقام او شامختر از آن است كه ما طي چند جمله بتوانيم حق او را ادا كنيم.
ابوبصير نزد هر دو امام مقرب و مقدّم بوده و از امام صادق - عليه السلام - درباره او مطالبي نقل شده است كه كشف از منزلت والاي او ميكند، منزلتي كه جز تعداد اندكي از شاگردان امام به آن منزلت نرسيدهاند.
در شرح حال بريد عجلي نقل كرديم كه امام ششم فرمود كه اوتاد روي زمين و سرشناسان دين چهار نفرند، و از آن جمله از ليث بختري نام برده. و نيز صادق آل محمد - صلي الله عليه و آله - فرمود: ياران پدرم از جمله ليث، زنده و مرده شان مايه آبرو و افتخار ما بوده و هستند. و در جاي ديگر امام بزرگوار، ابوبصير را ازمصاديق آيه 34 سوره حج برشمرد.
ابوبصير شاهد برخي كرامات از امام صادق - عليه السلام - بوده است، از جمله اينكه امام دست بر دو چشم او كشيد و او بينائي اولي را باز يافت، و نيز او را كه به قصد امتحان در حال جنابت به حضور امام آمده بود از چنين عملي بازداشت.
چكيده سخن اينكه: ابوبصير از محدثان بزرگ و از فقهاي برجسته بوده و هر كس كتب حديث را بررسي كند، خواهد ديد كه او چقدر حديث روايت كرده است. او از اصحاب اجماع امام باقر - عليه السلام - نيز بوده است.
ابوجعفر مؤمن الطاق:
او محمد بن علي بن نعمان صيرفي كوفي ملقب به «احول» و معروف به «مؤمن الطاق» است و چون در بحث و مناظره با دانشمندان عامه در موضوع امامت سرآمد بوده و آنان را به ستوده ميآورده است، به همين سبب و از روي بغض و كينه، او را «شيطان الطاق» لقب دادند؛ زيرا پذيرفتن حق براي آنها سخت و ناگوار بوده است.
مؤمن الطاق از جمله روايان امام باقر و امام صادق (عليهما السّلام) بوده و درباره او از استادش امام ششم سخنان تجليلآميز فراوان روايت شده است، از جمله فرمود: زراره، محمد بن مسلم، بريد و احول، زنده و مردهشان محبوبترين و دوست داشتنيترين مردم نزد ما هستند.
ابوجعفر احوال از فقهاي والا مقام و از متكلمين سرشناس اماميه و مردي باهوش، بيدار، حاضر جواب، داراي برخورد قاطع و حجت در بحث و مناظره بوده است و احاديث او در لابلاي كتب پخش است و به يك كلام، مقام او والاتر از آن است كه بتوان ضمن چند كلمه در معرفي شخصيت او از عهده برآمد.
محمد بن مسلم ثقفي كوفي:
او ملقب به «قصير» و از روايان امام باقر و امام صادق (عليهما السّلام) بوده و روزگار امام كاظم - عليه السلام - را نيز ديده است.
محمد بن مسلم از آن يگانه انسانهائي بوده است كه در اين جهان خاكي كمتر بوجود ميآيند. او نمونهاي عالي در صلاح، شايستگي و پيروي از امامان و اطاعت از فرمانهاي ايشان بوده است و از نظر رفتار، دنباله روي رهبرانش و در ميان مردم شناخته شده به امانت و درستي.
فضل و صلاح او مورد پذيرش مخالفان هم بوده است، جز اينكه آنان محمد را رافضي ميخواندهاند؛ همان عنواني كه او و همكيشانش آن را بهترين نام و عاليترين افتخار براي خود ميدانستند.
محمد بن مسلم فقيه عصر خويش شمرده شده است؛ عصري كه از نظر رونق فقه و كثرت فقها بهترين اعصار بشمار ميرود. حتي عبدالرحمان بن حجاج و حمادبن عثمان كه خود داراي منزلت والائي در فقاهت بودهاند، گفتهاند كه در ميان شعيه، فقيهتر از محمد بن مسلم وجود ندارد؛ در حاليكه در ميان فقهاي عصر كساني بودهاند كه به گفته امام ششم نگهبانان شريعت محمدي بودهاند.
آري، محمد بن مسلم فقيهي يگانه بوده است و چرا نباشد؟ كه او به تنهائي از امام باقر - عليه السلام - سي هزار و از امام صادق - عليه السلام - شانزده هزار حديث شنيده است و يك نظر گذارا بر كتب حديث، فراواني احاديث او را اثبات ميكند و به هر حال سخنان تعريفآميز ائمه درباره او زياد است و هم او از اصحاب ششگانه امام باقر - عليه السلام - بوده كه به اصحاب اجماع معروفند.
محمد به سال 150 ق. به سن هفتاد سالگي درگذشته و دو سال از عصر امام ابوالحسن الكاظم - عليه السلام - را درك كرده است. رضوان خدا بر او.
مرازم بن حكيم ازدي مدائني:
او از امام صادق و امام كاظم (عليهما السّلام) روايت كرده و در زمان حيات امام رض - عليه السلام - كشته شده است.
مرازم همان كسي است كه وقتي منصور، امام ششم را به حيره احضار كرد، به اتفاق خدمتكار امام، همراه آن بزرگوار بود و پس از آنكه خليفه: امام را مرخص كرد و او شبانه از حيره باز ميگشت، عاشر از كارگزاران خليفه جلوي امام راگرفت و از حركت حضرتش ممانعت كرد. مرازم از امام اجازه خواست كه به كمك مصادف، عاشر را بكشد و شر او را كم كند؛ لكين امام اجازه نداد و آنقدر با عاشر كلنجار رفت تا پاسي از شب گذشت و سرانجام او را راضي كرد. آنگاه امام فرمود: اين بهتر شد يا آنچه شما ميخواستيد انجام دهيد؟!
اين داستان و امثال آن دليل بر شدت علاقه و ميزان محبت مرازم نسبت به مقام امام خويش است و راستي او در هر حال مطيع امام زمان خويش بوده است.
نجاشي مينويسد: مرازم و بردارش [28] بارها گرفتار مزاحمتهاي هارون عباسي ميشدند. يكبار خليفه اين دو برادر را همراه عبدالحميد غواص كه او نيز از اصحاب و ياران صادقين (عليهما السّلام) بوده دستگير كرد. از قضا عبدالحميد به دست هارون كشته شد، ولي آن دو برادر جان سالم به در بردند. رحمت بيكران خداوند بر روان آنان باد.
مسمع كردين ابوسياربن عبدالملك:
او عرب اصيل و از قبيله بكربن وائل بوده است. نجاشي مينويسد: مسمع بزرگ قبيله بكربن وائل در بصره بود و از امام ابو جعفر - عليه السلام - كمتر، ليكن از ابي عبدالله - عليه السلام - فراوان حديث كرده و از اصحاب خاص آن امام بزرگوار بوده است.
روزي امام صادق - عليه السلام - خطاب به وي فرمود: اي اباسيار! من ترا براي امري عظيم آماده ميكنم.
او را احاديثي است مشعر بر اينكه ارتباط زياد و محكمي با اهل بيت داشته و از امام عصر خويش كاملاً پيروي مي كرده و وجوه شرعي و حقوق واجبه را هر چند كه زياد ميشد كنار گذاشته و به امام تقديم ميداشته است و حتي يكبار خواستهمهدارائياشرا با امام تقديم بدارد كه اما نپذيرفت و او را از اين كار منع كرد و فقط حقوق شرعي را برداشت.
معاوية بن عمار:
او پسر عمار بن خباب بجلي دهني كوفي است، كه بيان حالش در صفحات پيش گذشت.
معاويه از موجهين اصحاب اماميه و مردي بسيار جليل القدر و فوق وثاقت بوده است. در «وسائل الشيعه» كتاب «النكاح» در حديثي، امام صادق - عليه السلام - به او «فرزندم» خطاب ميكند و اين دليل آن است كه امام، معاويه را بسيار دوست ميداشته و به وي علاقمند بوده است، و چه مقامي از اين بزرگتر و ارجمندتر؟
از مطالب منقول از «قاموس» و «تاج» درباره پدر او، چنين معلوم ميشود كه پدر و پسر هر دو معروف به تشيع و ولاي اهل بيت بودهاند.
معروف بن خربوذ مكي:
او از راويان و شاگردان امامان سجاد، باقر و صادق (عليهم السلام) بوده و جزو شش نفر از اصحاب اجماع امام پنجم ميباشد. احاديثي در بيان جلالت شأن او وارد شده است، بلكه او از رازداران اهل بيت و از مردان عبادت پيشه بوده كه آثار سجدههاي طولاني در جبين او هويدا بوده است.
معلي بن خنيس:
او پيشكار حضرت ابي عبدالله - عليه السلام - و مردي فقيه و آشنا به مقام امامت و از سرشناسان اصحابه اماميه بوده است. و در جلالت شأن و ارجمندي مقام او همين بس كه امام از شنيدن خبر قتل او سخت محزون و متأثر گرديد و با حالت خشم از خانه بيرون آمد و در حاليكه از شدت ناراحتي دامن قبايش بر روي زمين كشيده ميشد و اسماعيل فرزند بزرگترش به دنبال او حركت ميكرد، نزد داود بن علي عباسي قاتل معلي و والي مدينه از سوي منصور آمد و بروي نهيب زد و فرمود: اي داود! پيشكار و خدمتكار ما را ميكشي و دارائي مرا ميگيري؟!
و خشم امام فرو ننشست مگر زماني كه كشنده معلي را كه سيرافي پليس داود بود، گرفت و او را به قصاص معلي كشت.
از مطالب خواندني تاريخ آن است كه وقتي سيرافي را كشان كشان براي قصاص ميبردند، فرياد ميكشيده و ميگفته است: اي مردم! اينان (عباسيان) به ما دستور ميدهند مردم را بكشيم و آنگاه خود، ما را به قربانگاه ميفرستند.
هنگامي كه معلي به دست جلاد عباسيان به قتل رسيد، امام صادق - عليه السلام - فرمود: به خدا سوگند او داخل بهشت شد. و فرمود: واي بر اين دنيا پست كه خداوند در آن دشمن خود را بر دوستانش مسلط ساخته است.
در سبب قتل معلي به دست والي مدينه آمده است كه او از كارگزاران و اصحاب سرّ حضرت امام صادق - عليه السلام - بوده و داود او را دستگير ميكند تا اسرار شيعيان و امام را فاش سازد؛ ليكن معلي خودداري ميكند و لب نميگشايد. داود او را تهديد به قتل نموده و ميگويد در صورتي رازداري او را خواهد كشت؛ اما معلي همچنان در رازداري پايدار ميماند و بالاخره به شهادت ميرسد.
اين صلابت و استواري معلي دليل آن است كه او درباره دين، سخت كوش و در راه خدمت به پيشوايان برگزيده خدا جان بر كف بوده است. درود و رضوان خدا بر او و رهبرانش! آمين.
مفضل بن عمر جعفي كوفي :
از روايان و شاگردان مبرز امام صادق و امام كاظم (عليهما السّلام) بوده و كمال و فضيلت فراوان داشته است كه كمتر كسي از فقها و روايان و اعيان شيعه به پايه او ميرسيدهاند.
مفضل علاوه بر دانش و علم فراوان و فضل بيكران و تقوي و صلاحيت، از سوي هر دو امام، وكيل و نماينده هم بوده است. او كسي بوده كه وجوه شرعي و حقوق واجب مالي را به حساب امام و به وكالت از طرف او از مردم دريافت ميكرده و با آن پولها ميان شيعه اصلاح و رفع اختلاف مينموده و مطابق دستور امام، با ضعيفان و محرومان مدارا ميكرده است.
و چه فضيلتي از اين مهمتر و ارزندهتر كه انسان، وكيل و نماينده امام معصوم، و در امور مالي و اصلاح ميان مردم كه نيازمند داشتن امانت، حوصله، سعه صدر و بسياري از كمالات ديگر است، مورد اعتماد او باشد؟
عملكرد مفضل دليل آن است كه او براي همه اين مسؤوليتها، صلاحيت و شايستگي كافي داشته و براي انجام امور مرجوعه ازسوي امام، فردي لايق و صالح بوده است.
امام پس از درگذشت عبدالله بن ابي يعفور، مفضل را وكيل و نماينده خود قرار داد و همين كه او جانشين ابن ابي يعفور شده، خود دليل مقام ارجمند اوست.
مفضل با وجود بسياري از رجال شيعه و اصحاب امام صادق و امام كاظم (عليهما السّلام) در كوفه، همچنان نمايندگي آن بزرگواران را به عهده داشته است، تا اينكه اجل او فرا رسيده و با نفسي پاك و روشي پسنديده به لقاء الله پيوسته است.
در منزلت او نزد امام همين بس كه امام پس از دريافت خبر وفات او بيش از سي بار و به طور مكرر فرمود: چه بنده خوبي بود مفضل!
و امام كاظم - عليه السلام - ميفرمود: مفضل مردي بود كه من با او انس داشتم و از مصاحبتش احساس راحتي و آرامش ميكردم. و باز فرمود: خداوند او را رحمت كند، كه راحت شد.
خلاصه اينكه مفضل مردي بوده است كه پر فضيلت و نزد اهل بيت با منزلت، كه با چند جمله نميتوان از او تجليل كرد و يا مراتب شخصيتش را برشمرد.
او رسالههائي نيز تأليف كرده است كه جمعي از محدثان موثق، احاديث آنها را از وي روايت كردهاند كه از آن جمله دو رساله «توحيد» و «هليله» را ميتوان نام برد.
ميسر بن عبدالعزيز نخعي كوفي مدائني:
ازروايان امام باقر و امام صادق - عليه السلام - است و جمعي از شخصيتهاي موثق، از او حديث روايت كردهاند كه بسيار شان از اصحاب اجماعند.
ابن شهر آشوب او را از خواص اصحاب امام ششم شمرده و گويند در زمان همين امام به سال 136 ق. درگذشته است.
سخناني در تجليل و تمجيد او، از ائمه به دست ما رسيده است، از جمله امام باقر - عليه السلام - به وي فرمود: اي ميسر! بيش از يك بار و دو بار اجل تو فرا رسيده بود و در همه اينها خداوند مرگ تو را به تأخير انداخت؛ زيرا تو به خويشاوندان نزديك خود صله و احسان ميكني - اين حديث بطور مكرر آمده است - و در جاي ديگر فرمود: من بوي عطر شما و جانهاي شما را دوست ميدارم و شما بر دين خدا و دين فرشتگان خداوند هستيد...
هشام بن حكم:
مولاي قبيله كنده و كنيهاش ابومحمد يا ابوالحكم و از راويان امام صادق و امام كاظم (عليهما السّلام) بوده و چندين كتاب تأليف كرده است كه تراجم نگاران و دانشمندان رجالي به آنها اشاره نمودهاند.
هشام در دانش كلام بسيار پيشرو بوده بطوريكه احدي را ياراي برابري با او نبوده و در بحثها و صحبتهايش بسيار روشنگر بوده، كه هرگز دچار لغزش نميشده است. بحثهاي او در فنون كلامي و مباحث ايدئولوژيكي شما را به نيرومندي او در احتجاج و استدلال و قدرتش در سركوبي مخالفان هادي و راهنماست.
امام صادق - عليه السلام - بسياري از اصحاب و شاگردانش را از بحث و مناظره با مخالفان منع ميفرمود و جز به تعداد كمي از ايشان اجازه بحث نميداد و هشام در رأس كساني بود كه امام به آنان اجازه بحث و گفتگو علمي ميداد.
امام - عليه السلام - هشام را در عين حاليكه بسيار جوان و كم سن و سال بود بر بسياري از اصحاب و ياران كهنسال و پيش كسوت خويش مقدم ميداشت و دربارهاش ميفرمود: هشام با دل، زبان و دستش ما را نصرت و ياري ميكند.
و باز فرمود: هشام خواهان وجوينده حق ما، پيش برنده حرف ما و تأييد و تصديق كننده ما و به خاك مالنده دماغ دشمن ماست؛ هر كس از او پيروي كند و پا جاي پاي او گذارد، از ما اطاعت و پيروي كرده و هر كس منكر او شود و با وي مخالفت ورزد، البته با ما دشمني كرده و منكر ما شده است...
ديگر امامان اهل بيت نيز همانند حضرت صادق - عليه السلام - از هشام تجليل كردهاند امام رضا - عليه السلام - فرموده است: او بندهاي صالح بود.
امام جواد - عليه السلام - فرموده است: خداوند هشام را رحمت كند؛ اوچقدر از ما دفاع ميكرد...
امثال اين كلمات از ائمه اهل بيت - عليه السلام - در شأن هشام، هر انسان هوشيار و بيداري را از ديگر تعريفها و تمجيدها بي نياز ميسازد و اين بياناتِ سطح بالا از معصومين - عليه السلام - موقعيت هشام را در دفاع از حق و جنگ با باطل بروشني نشان ميدهد وبدون شك شمشير كلام او در دفاع از امامت مؤثرتر از صد هزار شمشير تيز بوده، آنگونه كه هارون ميگفته است: آري، هشام آن يگانه دانشمندي بود كه مسائل مختلف را در موضوع امامت ميشكافت و با فكر و نظر صائب مذاهب را بررسي مينمود و همين مكانت علمي او و قدرتش در بحث و مناظره سبب مرگ زودرسش شد. به همين لحاظ هارون هشام را تحت تعقيب قرار داد و قصد جان او كرد. هشام دچار وحشت شد و به كوفه گريخت و در اثر همين رعبووحشت كه باعث پاره شدن رگ قلبش شد، در گذشت. برخي گويند او به سال 179 ق. وفات يافته است.
در عين حاليكه هشام در دفاع از حق امامان معصوم و حمايت از حريم عقيدتي تشيع، آنچنان سخت كوش و فداكار بود، مع ذلك سخنان طعنآميز هم راجع به او نقل شده و اين يك امر طبيعي است كه حسودان پر كينه براي شكستن شخصيت او ويران كردن بناهاي اعتقادياش بكوشند و دربارهش حرفهاي طعنآميز بزنند؛ وانگهي خود امام نيز گاهي درباره او بد ميگفت تا بدين وسيله دشمنان و مخالفان را منحرف كند و نقشههاي كيد و آسيب را كه براي هشام ميكشيدند، نقش برآب سازد.
او از راويان ابوعبدالله و ابوالحسن - عليه السلام - و از جمله شاگردان روشنگر در علم كلام و مباحث عقيدتي بوده است كه حتي دشمنان اهل بيت را نيز با منطق صاف و زلال خويش هدايت و حجت را برايشان تمام ميكرد و راه را بر آنان آشكار ميساخت.
هشام بن سالم از جمله كساني بود كه امامان معصوم به آنها اجازه بحث و مناظره با مخالفان را ميدادند و اگر به او اعتماد نميداشتند و از انحراف و لغزشش بيمناك ميبودند، هرگز به وي اجازه بحث و درگيري علمي نميدادند، آن هم در عصر و روزگاري كه بويژه علوم و دانشهاي عقيدتي در اوج خود بوده است و حكومتهاي وقت نيز بر ضد اهل بيت از دشمنان آنان در بحث امامت و بلكه تمام علوم و فنون جانبداري ميكردهاند.
هشام تنها در علم كلام سرآمد نبوده بلكه از اجلاي فقهاي بزرگوار نيز بوده است و سخنان ستايشآميز در حق او بسيار گفته شده كه همگي مشعر بر بلندي مقام و والائي شخصيت اوست.
چگونه ممكن است ائمه بجدّ پيرامون اين شخصيتهاي عالي مقام و اين مدافعان سرسخت ولايت كبراي خود، سخنان قدح و طعنآميز بگويند؟ مگر نه اين است كه اين حق و حقانيت اهل بيت فقط با شمشير بيان و با حجت برنده آنان قوام پيدا كرده است ؟
بدن شك همگي آنان، مجاهدان در راه خدا بودهاند كه سپاهيان جرار حكومتهاي وقت و سلطه ووحشت پادشاهان و حاكمان جور را در برابر زبان شمشير آسا و دلايل قاطع و برنده ايشان ياري مقاومت نبوده است.
يونس بن يعقوب بجلي دهني كوفي:
او از امام صادق و امام كاظم - عليه السلام - روايت كرده و به روزگار امام رضا - عليه السلام - در مدينه وفات يافته و امام كفن و حنوط و تمام مايحتاج دفن او را فرستاده و به موالي و ياران خود و جدش فرموده است كه بر جنازه او حاضر شوند و در بقيع به خاشكش بسپارند و چه تكريم و احترامي ازاين والاتر؟
يونس از فقهاي سرشناس و از دانشمنداني بشمار ميرود كه در بيان حلال و حرام مرجع بودهاند او وكيل و نماينده امام كاظم - عليه السلام - نيز بوده و بطور كلي نزد ائمه موقعيتي بس ارجمند داشته است ؛ چرا كه ازسوي ايشان احاديث و رواياتي وارد شده است كه همگي نشانگر منزلت عظيم او نزد امامان و توجه ايشان به او ميباشد از جمله، سخن امام كاظم - عليه السلام - است كه فرمود: ما محافظ و نگهبان تو هستيم.
و در سخني ديگر امام صادق يا امام كاظم (عليهما السّلام) فرمود: تو از ما اهل بيت هستي. خداوند تو را با رسول الله و اهل بيتش محشور بفرمايد كه ان شاء الله چنين خواهد كرد.
جز اين، احاديث ديگري نيز درباره او وارد شده كه نشان دهنده عظمت مقام و فضل و وثاقت اوست.
در اينجا سخن از روايان و شاگردان امام را به پايان ميبريم؛ شاگرداني كه هر يك ستارهاي درخشان، مرجعي براي بيان احكام دين و نمونه مكارم اخلاق و استادي در ديگر علوم و فنون بودهاند. از همين مطالب است كه قدر و منزلت راويان، ارزش روايت از امامان و ميزان علوم و دانشهاي منقول از ائمه معلوم و مشخص ميشود.
[1] . در مورد تلمذ او نزد امام صادق - عليه السلام - به مصادر ياد شده در ترجمه اعلام سابق الذكر مراجعه شود.
[2] . نگاه كنيد به مصادر سابق الذكر و رجال شيخ و خلاصه علامه و جز آنها.
[3] . مرحوم بحرالعلوم گويد: «... جميل، الجميل مع ابان - والعبد لان ثم حمادان».
[4] . بحرالعلوم رضوان الله عليه مي فرمايد:
فالستة الاولي من الامجاد
اربعة منهم من الاوتاد
زرارة كذا بريد قداتي
ثم محمد وليث يافتي
كذا الفضيل بعده معروف
و هو الذي ما بيننا معروف
[5] . رجال كشي، ص 160.
[6] . الانعام /89.
[7] . رجال كشي، ص 268.
[8] . رجال كشي، ص 297 ؛ چاپ مؤسسه اعلمي.
[9] . همان كتاب، ص 298.
[10] . الانعام /120.
[11] . رجال كشي، ص 294.
[12] . همان كتاب، ص 344.
[13] . همان كتاب، ص 122.
[14] . همان كتاب، ص 124.
[15] . رجال كشي، ص 126.
[16] . نگاه كنيد به كتاب سابق الذكر، ص.286 حديث دوم دلالت بر آن دارد كه زيد در عصر امام درگذشته، بنابراين بعيد است عصر امامت حضرت كاظم - عليه السلام - را درك كرده باشد.
[17] . رجال كشي، ص 365 - 371.
[18] . محمد بن عبدالرحمن بن ابي ليلي انصاري كوفي كسي است كه سي و سه سال در كوفه پست قضاوت را به عهده داشته است. نخست از سوي بني اميه و سپس از جانب بني عباس. ابن ابي ليلي به سال 74 ق متولد شد و در سال 148 ق. در كوفه درگذشته است. شيخ مرحوم او را از اصحاب امام صادق - عليه السلام - برشمرده،ليكن چنين به نظر ميرسد كه او عملاً از مخالفان و دشمنان امام بوده است.
[19] . رجال كشي، ص 218 و 347 و 425.
[20] . فهرست شيخ طوسي، ص 235، افست دانشگاه مشهد.
[21] . رجال كشي، ص 335 و 336.
[22] . رجال كشي، ص 284.
[23] . فروع كافي، ج 3، ص 275، چاپ دارالكتب الاسلاميه.
[24] . الشعراء /101.
[25] . الحج /34.
[26] . مرازم دو برادر دشته است به نامهاي محمد و جريريا حديد و هر دو از علماي كلامي بودهاند و امام كاظم - عليه السلام - سخن محمد را ميستوده و او را به بحث و مناظره امر فرموده است و معلوم نيست منظور از برادر مذكور در متن كدام يكي است.
[27] . در ضبط نام او سه احتمال ذكر كردهاند: غواض، غواص، عواض و به هر حال او از اصحاب امام كاظم - عليه السلام - بوده و گويند از ياران امامان باقر و صادق عليهما السلام و مردي موثق و مورد اطمينان بوده است.
[28] . رجال نجاشي، ص 298.
علامه محمد حسين مظفر - صفحاتي از زندگاني امام جعفر صادق(ع)