چهارشنبه ۸ رمضان المبارک ۱۳۵۳ شمسی
بسم الله الرحمن الرحیم
« الَّذِينَ آمَنُواْ وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ * الَّذِينَ آمَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ»
سوره مبارکه رعد آیه ۲۸ و ۲۹»
عرض کردم که خدای متعال در قرآن، به مؤمنین مژده و نوید همه عناصر سعادت را میدهد. آن چیزهایی که ما بهعنوان عناصر سعادت در مقام فکر و تصور بهدست میآوردیم، که ده دوازده تای آن را در آن نوشته قبلی و تلاوت قبلی بیان کردیم، اینها همه در قرآن به صورت نویدهای قاطعی به مؤمنین داده شده است. دو نوید از آن نویدها را که هدایت بود و نور، دیروز در طی آیات کریمه قرآن مشاهده کردیم و تلاوت شد و بهره بردیم. دوتا را هم امروز مطرح میکنیم و آیاتش را مختصراً میخوانیم و مابقی را هم میگذاریم بهعهده خود شما دوستان که روی همان ترتیبی که بنده در نوشته قبلی منظم کردم، دانه دانه موضوعات را در نظر بگیرید. قرآن را مطالعه میکنید و تلاوت میکنید، آن کسانی که عربی میدانند از متن قرآن، آنهایی که عربی نمیدانند با توجه به ترجمه قرآن، سعی کنند آن موضوعات را پیدا کنند.
پاداش اخروی؛ از نویدهای ایمانآورندگان
مثلاً یکی از آن موضوعات، پاداش اخرویست. خود شما در قرآن نظرتان باشد، ببینید که در چند جا، در کجاها، قرآن نوید پاداش اخروی را به مؤمنین و دارندگان عمل صالح میدهد؛ یا یکی از آنها مثلاً برتری و غلبه بر دشمن است؛ ببینید در قرآن، آیا جایی هست که خدای متعال به مؤمنین گفته باشد که شما بر دشمنانتان غلبه پیدا میکنید؟ الآن شما جایی را سراغ دارید که قرآن به مؤمنین نوید داده باشد که شما از دشمنانتان، از صف مخالفتان، بالاتر و برترید، در صورتی که ایمان داشته باشید و به تعهدات ایمان عمل بکنید؟ یا گفته باشد که شما در نهایت بر دشمنانتان پیروز میشوید، در صورتی که در راه فکرتان تلاش بکنید؟ آیا چنین آیهای در قرآن هست یا نه؟ میتوانند آقایان جواب بدهند که آیا چنین آیهای هست در قرآن یا نه؟ و اگر کسی آیهاش یادش است میتواند بخواند الآن؟
(یکی از حضار: «و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین[۱] )
خیلی خب، این یک آیهاش بود، «و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم العلون ان کنتم مؤمنین»، بله، این یک آیه است؛ که اگر چنانچه شما مؤمن باشید؛ برترید، دست بالاتر، دست نیرومندتر در اختیار شماست نسبت به دشمنانتان. آیههای متعدد دیگری هست که وعده میدهد و مژده میدهد به مؤمنین که بر دشمنان و صفوف مخالف خودشان اساساً غلبه قاطع پیدا میکند؛ «کتب الله لاغلبن انا و رسلی»[۲] ، «و ان جندنا لهم الغالبون»[۳]. از این قبیل آیات فروان است. اینها را در نظر داشته باشید، قرآن را که نگاه میکنید، مطالعه میکنید، بهجای این که سعیتان این باشد که جزء را تمام کنید یا سوره را تمام کنید، سعیتان این باشد که قرآن را بفهمید. همچنانی که در روایت از امام(علیه السلام) است یا از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) که همت شما در حین تلاوتِ قرآن این نباشد که سوره را تمام کنید یا جزء را تمام کنید. میخواهد تمام بشود، میخواهد نشود، یک آیه بخوانید؛ با تدبر، با دقت. ببینید آیا در این آیه، از این نویدهایی که ما ذکر کردیم که برای رسیدن به سعادت، این ارکان و عناصر ضروری و مؤثر هستند از این عناصر چیزی را در قرآن پیدا میکنید که به آنها نوید داده شده باشد؟ مژده و وعده داده شده باشد یا نه؟ میخواهم به این وسیله خودتان مراجعه کنید به قرآن.
انس با قرآن
بنده تا آخر ماه رمضان اگر خیلی از آیاتِ قرآن را موفق بشوم برای شما ترجمه کنم و معنا بکنم؛ مثلاً فرض کنید پنجاه آیه را معنا میکنم یا پنجاه آیه دیگر را یا شصت آیه دیگر را معنا میکنم. قرآن ششهزار آیه است تقریباً، بیش از ششهزار آیه است؛ خودتان باید با قرآن انس داشته باشید. آنهایی که عربیدان هستند، سعی کنند این انسِ خودشان و رفاقت خودشان را با قرآن مستحکم کنند.
آنهایی که عربی نمیدانند، ضمن این که سعی میکنند عربی یاد بگیرند، با زبان قرآن آشنا بشوند، قرآن خواندن و فهمیدن قرآن را هم نگذارند برای بعد از آنی که عربی یاد گرفتند، الآن هم قرآن را بخوانند؛
منتها ترجمههای خوبی از قرآن پیدا کنید – که بعضی از ترجمهها از نظر من خوب است و مورد پسند است – قرآن که میخوانید توجه به آن ترجمهها داشته باشید و دقت و تدبر در معانی آیات بکنید، ببینید از این نویدهایی که ما اینجا ذکر کردیم، کدامش را در قرآن میتوانید پیدا کنید. بنابراین من امروز دو موضوع دیگر را که مورد نظر است در این نویدها، که در قرآن آمده، ذکر میکنم؛ مابقیاش را بهعهده خود شما میگذارم و امیدوام که شما هم نگذارید برای بعد از ماه رمضان یا برای وقت بیکاری و فراغت. همین امشب، همین امروز، در اولین فرصت، در اولین فراغت، قرآن را باز کنید، با همین قصد، قرآن بخوانید و آشنایی و انس و استفادهکردن از قرآن را به خودتان بیاموزید. قرآن بالأخره منبع لایزال[۴] معارف ماست. آنچه که ما داریم از قرآن استفاده میکنیم و آنچه که وسایل سعادت و نیکبختی ما تواند بود هم از قرآن باید دربیاید. این متنِ روشنِ مسلّم در اختیار ما هست، بر ماست که از او استفاده کنیم.
استفاده از نهجالبلاغه و احادیث صحیح و درست در کنار قرآن
البته اینکه میگویم قرآن، نمیخواهم منحصر کنم به قرآن، نه اینکه نهجالبلاغه نه، یا احادیث صحیح از ائمه هدی (علیهم السلام) نه، چرا؛ از نهجالبلاغه هم باید استفاده کنیم در کنار قرآن، از حدیث هم باید استفاده کنیم در کنار قرآن، حدیثِ صحیح و درست. البته قرآن یک متنی است که در اختیار همه هست و همه میتوانند آن نسخه درست و صحیح و کاملش را حتی در جیبشان داشته باشند، اینقدر دسترسی به حدیث هم نیست، به نهجالبلاغه هم نیست.
باری، در این بالا نوشتیم اطمینان و سکون و امن، که اینها را ما قریبلافق[۵] دانستیم، یکی دانستیم و منظورمان را از این سه کلمه ذکر میکنیم و بعد برمیگردیم به آیات قرآن تا ببینیم در این زمینه، در زمینه اطمینان و سکون و امن، به ما آیات قرآن چه میآموزند.
بیان مفهوم اطمینان؛
اطمینان یعنی حالت طمأنینه دل
آرامش در مقابل تشویش
اطمینان یعنی حالت طمأنینه دل. حالت آرامشِ روح و قلب. یعنی چه آرامش؟ به چه معنا آرامش در اینجا مورد نظر ماست؟ آیا به این معنا که روحِ ما هیچگونه تحرکی و تلاشی نداشته باشد؟ آرامش به این معنا که در حالت نیمهخواب و نیمهبیهوشی باشد دلِ ما؟ نه، بلکه آرامش در مقابل دغدغه و اضطراب، آرامش و اطمینان در مقابل تشویش.
مثال در زمینه آرامش
دو نفر را شما در نظر بگیرید؛ هر دو بناست در جلسه امتحان حاضر بشوند، یکی این درسها را خوب خوانده، ده بار برگردان کرده، با دوستانش صحبت کرده، تمام مسائل این کتابی که بناست امتحانش بکنند، در نظرش حاضر و روشن است؛ یکی دیگر این کتاب را نخوانده یا مقداریاش را خوانده یا به حافظه خود چندان اعتمادی ندارد. هر دوتا بناست در جلسه امتحان حاضر بشوند. آیا اینها دارای حالت روحیِ برابری هستند؟ ببینید، آن نفر اول وقتی که وارد به این جلسه میشود، روحش آرامش دارد، تلاطم ندارد، اضطراب ندارد، دغدغه و تشویش ندارد. میگوید از هر جا سؤال کنند، میدانم؛ اما آن دیگری دائماً در تلاطم است، مثل زورقی، قایقی که بر روی یک اقیانوسِ متلاطمی، یک دریایِ پرخروشی افتاده باشد، گاهی به این طرف، گاهی به آن طرف، گاهی از این راه، گاهی از آن راه، بادها او را به این طرف و آن طرف ببرند، یک چنین حالتی دارد روح آن آدم ناآماده.
در مقابلِ یک قاضی، همین دو روحیه را میتوانید شما حساب کنید. در دخالت در فعالیتهای اجتماعی و مبارزات اجتماعیِ عظیم تاریخ، همین دو حالت و دو روحیه را در یک فرد یا در یک اجتماع، میتوانید شما موردنظر قرار بدهید.
دو نفر سرباز وارد میدان جنگ میشوند، دارای دو نوع روحیه. یکی به سازوبرگ[۶] جنگیاش، به خوبیِ فرماندهیاش، به تدبیر و کاردانی رؤسا و رهبرانش، به ضعفِ نیروی دشمن، به کارآمدی خودش و دوستان و هم صفاتش معتقد است. بهعلاوه میداند نیروهای امدادی در آن طرف، در پشت جبهه، منتظرند که در فرصت لازم، با یک اشاره به میدان بیایند و کمک کنند، این یک جور وارد میدان جنگ میشود. آن انسانی که به تجهیزات جنگیِ خودش، به کارآیی دوستانش، به کاربرد اسلحهاش، هیچگونه اعتمادی ندارد؛ خود را کوچک میبیند، دشمن را بزرگ میبیند، خود را عریان میبیند، دشمن را تا زیر چشم و تا دندان غرقِ در زره و سلاح میبیند، این جور دیگر وارد میدان جنگ میشود.
اطمینان، یعنی مضطرب نبودن
اینها یک نمونههایی است برای اطمینان. میخواهم اطمینانِ نفس درست برای شما روشن بشود که یعنی چه؛ مطمئن بودنِ نفس یعنی چه؛ دل دارای آرامش باشد، به چه معنا.
آن سرباز اولی دارای اطمینان است، دلش آرام است. دل آرام بودن به این معنا نیست که در میدان جنگ کفشهایش را میگذارد زیر سرش و دراز میکشد و میخوابد و خُروپفش به آسمان میرود، نه؛ اطمینان به این معنا نیست. اطمینان به این معنا نیست که وسط میدان جنگ میگوید حالا یک سیگاری بکشیم، یک خردهای مثلاً تماشای منظرهها را بکنیم، خاطرجمع باشد، نه، نخیر. به این معنا نیست که کمترین حرکات دشمن از نظرش پوشیده بماند. اطمینان به این معناست که مضطرب نیست، مشوّش نیست، آینده برایش روشن است، میداند که او پیش خواهد برد؛ لذا نمیهراسد.
این دل و این روح، آرام است؛ مثل یک کشتیای که با وزن زیاد، با تجهیزات زیاد، روی دریای آرامی در حرکت است، این را میگویند اطمینان؛ و غیرمطمئن مثل آن قایق کوچکی است، مثل آن تختهپارهای است که روی یک اقیانوس متلاطمی، روی رودخانه متلاطمی دارد حرکت میکند، دائماً مضطرب، دائماً از این راه، از آن راه، پس میرود، پیش میرود. این دو جور روحیه است.
یک مثال دیگر برای اطمینان بزنم. تدریجاً نزدیک باید بشویم به آن روحیه مطمئنی که در قرآن موردنظر است. از امتحان یک دانشآموز شروع میکنیم تا یک متهم در مقابل دادگاه تا یک سرباز در میدان جنگ.
یک نمونه دیگرش؛ انسانی که سر به راهی گذاشته و دارد حرکت میکند، دارد به سوی مقصود و مقصدی میرود، دهها انگیزه ممکن است او را از پیمودن این راه و تعقیب این هدف باز بدارند.
انگیزههایی که موجب بازماندن از هدف میباشد عبارتند از:
۱) ترس
ترس، یکی از این انگیزههاست؛ رُعب، بیم، هراس. از ترس ممکن است این راه را ادامه ندهد. ترسِ از چه؟ ترس از گرسنگیِ بین راه، ترس از دزد میان راه، ترس از گرگ درندهای که در راه کمین کرده، ترس از زحمتها و بیخوابیهای این راه و بالأخره ترس از نرسیدن. این یک مقوله از چیزهایی که مانع میشود از اینکه این راهرو، راهِ خود را تعقیب کند و پیش برود.
۲) طمع به زندگی راحت
طمع یکی دیگرش است. طمعِ به چه؟ طمعِ به زندگی راحت؛ که اگر من این راه نپیمایم، دنبال این مقصود حرکت نکنم و نروم، در رختخواب گرم و نرمِ خانه خودم بخوابم، پهلوی فرزندان و زن محبوبم بهسر ببرم؛ این یک چیزی است که برای یک انسان معمولی، برای یک انسانِ کوچک، برای یک روحِ ضعیف، ایدهآل است، محبوب است، مطلوب است، برایش خودکُشان میکند، پیداست که حاضر نیست آن را به آسانی از دست بدهد. طمعِ به زندگی راحت، طمعِ به پولِ آن کسی که میگوید اگر این راه را نرفتی، این کیسه پول برای تو، طمعِ رسیدن به مقامهایی که اگر این دربهدری را قبول نکردی، آن مقام ها در انتظار توست. طمع! اینها انگیزههایی است که انسان را از پیمودن این راه بازمیدارد؛ ترسها و طمعها؛ ترسها را که بشکافیم، دهها مقوله پیدا میشوند؛ طمعها را که بشکافیم، دهها مقوله دیگر پیدا میشوند؛ راحتطلبیها، عافیتطلبیها، فرصتطلبیها، نفعطلبیها و از این قبیل.
خب، حالا یک راهرویی را در نظر بگیرید که بالأخره ریسک کرده به قول امروزیها، پا در این راه گذاشته، دارد حرکت میکند و میرود؛ اما آیا این انگیزهها تمام شدند؟! آیا اینی که در این راه دارد حرکت میکند، آن مزاحمهایی که نمیگذاشتند وارد این راه بشود، از میان رفتند؟ نه، از میان نرفتند. درست توجه کنید! این مزاحمها اول هم نمیگذاشتند وارد این راهِ دور و دراز بشود؛ حالا هم که وارد این راه شده است، نمیگذارند آسوده و آرام این راهِ را طی کند. هر یک قدم که میرود، مثل یک خاری، مثل یک قلابی، مثل یک زنجیری پای او را، دامنِ لباس او را، دست او را میگیرند و میکِشند و از پیمودن راه، او را بازمیدارند. این هی میافتد این طرف، هی میافتد آن طرف، هی این خار دامنش را میگیرد، هی آن زنجیر پایش را میکشد، هی عشقِ به فرزند او را به سوی خود جذب میکند، هی یاد زندگی راحت او را به سوی خود میکشاند. از این طرف از آن طرف، انگیزههای گوناگون این انسان را به جانبهای مختلف میبرند، این آدم میشود متزلزل؛ مثل همان زورق، مثل همان قایق، گاهی به این طرف، گاهی به آن طرف، این انسانِ نامطمئن است.
یک انسان هم هست، وقتی که وارد شد، وقتی به این راه رسید، برای خود یک انگیزهای، یک عامل توجهی بهوجود میآورد که او را از تمام این انگیزههای کوچک غافل میکند. یک جاذبه و کششی دل او را میکشاند که این جاذبههای کوچک، جاذبه فرزند، جاذبه زن، جاذبه زندگی، جاذبه پول، جاذبه مقام، جاذبه جان، در مقابل آن جاذبه بزرگتر پوچند، هیچند، نابودند، مؤثر نیستند. دهها آهنربا یک جسم کوچک را به این طرف و آن طرف جذب میکنند؛ اما یک آهنربای قویتر وقتی پیدا شد، آنچنان جاذبهاش این آهنِ کوچک را، این براده را میکشد به طرف خود که آهنرباهای دیگر اصلاً اثرشان خنثی است.
جاذبه ایمان؛ علاقه و هدف
این آدم وقتی که با این جاذبه قوی، با این روحیه قوی وارد راهی شد و مشغول پیمودن آن راه شد، دیگر جاذبه زن و فرزند و چیزهای دیگر و زیباییها و راحتیها و خوشیها و لذتها و عیشونوشها در او اثری نمیگذارند. این آدم کیست؟ آدمِ مطمئن، «یا ایتها النفس المطمئنة* ارجعی الی ربک راضیة مرضیة»[۷] . آن کسی میتواند راه خدا را تا آخر بپیماید، به سر منزل و هدف منظور و مقصود نائل آید که مطمئن باشد حالت اطمینان و سکون در او باشد. اطمینان به این معناست؛ یعنی جاذبهای او را بکشاند. جاذبه ایمان، جاذبه علاقه به خدا، جاذبه علاقه به هدف، آن چنان او را مجذوب کند و به سوی خود بکشاند که همه جاذبههای دیگر برای او هیچ و پوچ و مسخره بیایند، هیچ و پوچ و مسخره. معنی ندارد که زمینِ با این عظمت که جاذبهاش هر جسمی را به طرف خود میکشد، این باشد؛ آن وقت فرض بفرمایید یک جسمی، یک کوهی ولو کوه هیمالیا، ولو بزرگترین کوههای عالم، او هم باز خودنمایی کند؛ نه؛ هیمالیا جاذبه دارد، اما در مقابل جاذبه زمین، جاذبه آن صفر است، خنثی است، عمل نمیکند. کوه هیمالیا و هر جسمی به آن اندازه، آنجایی اثر میگذارد و اجسام کوچکتر را به سوی خود میکشد که یک جسم بزرگتری مثل زمین در کنارش نباشد. وقتی جاذبه زمین هست، جاذبه کوه هیمالیا چیزی نیست.
وقتی ایمانِ به خدا در روح یک انسان، همچون جاذبهای قوی عمل کرد، آنچنان او را به سوی مقصدهای ایمانی میکشاند که جاذبههای کوچک، این جاذبههایی که برای افراد بیایمان بزرگ میآیند، ولی در مقابلِ ایمان کوچکاند، این جاذبهها دیگر در او اثری نمیگذارد. هی وسوسه میکند دلِ آدم که از شواهد تاریخی فراوانی که در صدر اسلام هست، مطرح کنیم اینجا؛ اما میبینم وقت میگذارد، شواهد هم بگردید خودتان پیدا کنید. آن جاذبههای عجیبی که افرادی را کشاندند.
اطمینان، آرامش دل انسان
من فقط میخواهم این دو سه لغت را معنا کنم. اطمینان؛ پس اطمینان یعنی چه؟ خلاصه کلام این شد که اطمینان یعنی طمأنینه روحِ انسان، آرامشِ دل انسان، دل آرام باشد. یعنی چه آرام باشد؟ نه اینکه بیتحرک باشد، نه اینکه پیش نرود و پیشرفت نداشته باشد؛ یعنی جاذبههای گوناگون او را به این سو و آن سو نکشاند، اسبابزحمت او نشود. عشقها و مِهرها و هواها و هوسها، هر کدامی بر او حکومت نکند، بلکه بر اثر سنگینیِ بارِ ایمان،
آرام و مطمئن، اما با سرعت هر چه تمامتر به سوی مقصودِ انسانیت، مقصودِ خلقت حرکت کند، این است معنای اطمینان.
بیان مفهوم سکون
بعد، جمله دوم سکون است. سکون هم به همین معناست. «ثم انزل الله سکینته علی رسوله»[۸] خدا سکینه بر پیغمبر نازل کرد. در پنج، شش جای قرآن این تعبیر هست که یکیاش جزو همین آیاتی است که گمان میکنم حالا خواهیم خواند.
از آن آیات که مربوط به سکینه نفس است، مثل اینکه متأسفانه بنده اینجا هیچی نیاوردهام. (چون از بس وقت کم است و جا کم است و امکانات ما هم واقعاً ضعیف است، بنده همهاش فکرِ این را میکنم که اگر دوتا آیه دیگر بیاورم، این دو صفحه بشود سه صفحه، چطور این را پلیکپی کنیم. توجه میکنید! اینقدر امکانات ما در این زمینهها کم و ضعیف است. این را میگویم که بدانید که این اگر خطّش کمرنگ درآمده، بدانید که اگر کمرنگ در نمیآمد، در نمیآمد! مثلاً فرض کنید، وضع ما حالا این جوری است. ما دو تا ورقِ معمولیِ این جوری را با آسانی و به راحتی نمیتوانیم بدهیم، واِلّا بنده تمام این آیات مربوط به امن و اطمینان و سکینه را جمع کردم، زحمت کشیدم جمع کردم، خیلی هم زحمت دارد، گشتن و پیدا کردنش خیلی مشکل است؛ اقلاً یکی دو ساعت آدم باید بگردد و کار کند تا اینکه آیات را فقط پیدا کند، استنتاجش بماند. با اینکه آیات را جمع کردم، همهاش دغدغه این را داشتم که اگر چنانچه دو آیه دیگر بیاوریم، این یک صفحهونیم یا سه صفحه، و این دیگر پلیکپی کردنش کار مشکلی بود. ببینید امکانات ما را، میخواهیم این را توجه داشته باشید که امکانات ما در این حدّ از ضعف است.)
باری؛ پنج شش آیه در قرآن وجود دارد که در زمینه سکینه است، در واقع حساس؛ مثلاً یکی در جنگ حنین.[۹] در جنگ حنین، بعد از آنی که لشکریان پیغمبر(ص) بهخاطر یک غرور بیجا، بهخاطر مغرورشدن به نیروی خود و اینکه فکر کردند امروز کسی بر آنان غلبه نخواهد یافت؛ و طبق سنت خدا که آدم مغرور باید با مغز بخورد به زمین، و هر گروهِ مغرور بایستی غافل بشود و ضربه بخورد – دائماً هوشیاری و حساسیت برای هر انسانی و هر امّتی و هر ملتی لازم است که امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) فرمود: «من مثل آن حیوان گیج گنگ نیستم که بخوابم با لالایی و خوابم ببرد»، نهجالبلاغه است، «والله لا اکون کالضبع تنام علی طول اللدم»[۱۰] با لالایی گفتنها، مثل کفتار؛ میروند دَمِ آغُلش لالایی میگویند، این خوابش میبرد، بعد میگیرندش، میگوید من آنجوری نیستم که با لالایی خوابم ببرد، غافل بشوم، دائماً حساسم – و سنت خداست که آدمی که دائماً حساس نباشد، بایستی ضربت را ببیند و بخورد.
اینها غافل شدند و در میدان جنگ، حق هم داشتند، «اذا اعجتکم کثرتکم»[۱۱]، زیاد بودند و این زیاد بودن عدّه، آنها را به اعجاب آورد، آنها را به شگفتی آورد. عَجب! این همه جمعیتیم ما؟ «فلم تغن عنکم شیئاً».
همین غرورِ شما موجب شد که در جنگ غافل ماندید و شکست خوردید. بعد از آنی که شکست خوردند از دشمن، منتها نه شکست قاطع و نهایی، یک شکستکی خوردند و خب فوراً بهخود آمدند. یک عدهای از سربازان خوب، عدهای از سرداران پایدار جدِی مؤمن، امیرالمؤمنین(علیه السلام) و چند نفر دیگر، با هر تلاش و کوششی بوده، بالأخره لشکریان را که داشتند منهدم میشدند، برگرداندند. آنوقت آنجا پروردگار میگوید: «ثم انزل الله سکینته علی رسوله» خدا آرامش و سکینه روح را به شما برگردانید؛ آرامش، سکینه.
یکجا در آن وقتی که در زیر آن درخت، مسلمانان با پیغمبر(ص) بیعتشان را تجدید کردند، [۱۲] یکجا برای آن وقتی است که پیغمبر(ص) از مکه گریخته است به سوی مدینه، با هدف تشکیل جامعه اسلامی، با طرح تصمیمهای خطرناکی برای کفار و دشمنان، با هزار تصمیم و ارادهای نیرومند، با هزار فکر، پیغمبر(ص) آمده بیرون و باید خودش را به مدینه برساند، شرط تحقق تمام آن هدفها و آن اندیشهها، آن تدبیرهای پیغمبر(ص)، این است که پیغمبر(ص) سالم برسد به مدینه، واِلّا اگر پیغمبر(ص) را در بین راه، کفار بتوانند بکشند، نابود بکنند، هیچیک از آن رویاها صورت وقوع نخواهد گرفت. پیغمبر(ص) پناه برده به یک غاری، آن جا هم خدا میفرماید که «فانزل الله سکینة علیه»[۱۳] خدا سکینه و آرامش خود را بر دل پیغمبر(ص)، در آن موقعیت حساس فرو آورد و چند مورد دیگر هست.
مؤمن دارای سکینه است، سکینه به این معناست؛ پس سکینه، آرامش، سکون نفس، باز به معنای عدم تحرک و خواب رفتن و غافل شدن نیست.
امن روحی، نداشتن تزلزل
و جمله آخر و کلمه آخر، امن؛ البته پیداست که اینجا مراد، امن روحی است، نه امن اجتماعی. امنیت اجتماعی البته به معنای آن است که همه افراد از یک آرامشی در اجتماع برخوردار باشند، تا هر کسی بتواند حق خودش را ببرد؛ و سکوت، سکوتهای اجباری غیر از امنیت است، امنیت عبارت است از اینکه همه مردم بتوانند با ایمنی کامل به حقوق و خواستههای مشروع خودشان نائل بیایند. این امنی که در اینجا میگوییم، غیر از آن امنیتی است که در زمینه مسائل اجتماعی و امن اجتماعی مطرح است. این امن یعنی امنِ روحی، نداشتن تزلزل، نداشتن اضطراب، نداشتن بیم، هراسمند و هراسناک نبودن، این سه جمله است. حالا در آیات قرآن ببینید که راجع به مؤمنین در زمینه این سه صفت چه بیان میکند. (ضمن اینکه من آیات را میخوانم، خواهش میکنم که به این ورقهها نگاه کنید، هم به ترجمهها توجه بفرمایید و هم خود آیات را تصحیح کنید. امروز خیلی بد خورده)[۱۴]
یاد خدا، جاذبه قوی
سوره رعد، آیه ۲۸ و ۲۹، دو آیه کوتاه؛ «الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله». البته آیه، دنباله آیات قبل است شاید، ولیکن ذکر آیات قبلی یک قدی طولانی میکرد. «الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله» آن کسانی که ایمان آوردند و آرامش گرفت دلهای آنان «بذکر الله» به یاد خدا ببینید، این یاد خدا همان جاذبه قوی است؛ همان جاذبه قوی که گفتم جاذبههای کوچک را محو میکند، اثرشان را خنثی میکند، همین ذکرالله است. چرا به نماز اینقدر اهتمام کردند؟ چرا گفتند اگر نماز قبول نشد، کارهای دیگر قبول نمیشود؟ چرا مکه را گفتهاند عمری یک بار، روزه را گفتهاند سالی یک بار، زکات را گفتهاند برای موردی خاص، خمس را همینطور، بقیه عبادات را همینطور…
نماز، کپسول ذکر خدا
اما نماز را گفتهاند هر روز، آن هم روزی پنج بار و اگر زیادتر کردی بهتر؛ چرا گفتهاند؟ برای خاطر اینکه نماز – مفصلاً بنده درباره نماز چندین جلسه صحبت کردهام؛ ممکن است بعضی از حضار محترم یادشان باشد – نماز کپسول ذکر خداست. سر تا پای نماز ذکرالله است. لذاست که خود قرآن هم بعد از آنی که میفرماید: «ان الصلاة تنهی عنی الفحشاء و المنکر»[۱۵] ، نماز از فحشا و منکرات نهی میکند و بازمیدارد، دنبالش میگوید: «و لذکر الله اکبر» یاد خدا بالاتر است. این جنبه و این بُعد از نماز مهمتر است که یاد خداست، این بالاتر است.
بزرگترین خاصیت نماز این است و ذکرالله خاصیتش این است؛
یاد خدا، توجه به خدا، همواره خدا را دیدن، شناختن، با خود دانستن، یکی از خواص مهمش این است که این دل را از اضطرابها، از وسوسهها، از دغدغهها، از جاذبههای گوناگون، در همه کاری، در همه راهی بازمیدارد.
این دل آرامش پیدا میکند. مثل وزنهای که بر روی یک قایق آنچنانی قرار داده بشود و این آن را یک قدری سنگین میکند، یک قدری از تحرک و اضطراب آن کم میکند. ذکر الله این است.
«الذین آمنوا» آن کسانی که (ترجمه را اجازه دهید از روی همین نوشته بخوانم که باز فرصتی باشد شما تصحیح کنید) آنان که ایمان آوردند و دلهایشان با یاد خدا ثبات و اطمینان یافت – کلمه ثبات را عمداً اینجا آوردیم؛ یعنی آن حالت آرامش – به سوی خدا هدایت میشوند. این «به سوی خدا هدایت میشوند» را بنده در پرانتز نوشتم، چرا؟ چون همانطور که عرض کردم، آیه به قبل ارتباط دارد و آیه قبل گفته شده که هدایت میشوند به سوی خدا، «و یهدی الیه من اناب * الذین آمنوا» الی آخر آیه. بنابراین هدایت میشوندی که در پرانتز ما نوشتیم، «به سوی خدا هدایت میشوند» این ترجمه را، این با توجه و عنایت به آیه قبلی است که هدایتشدن این گروه از آیه قبلی استفاده میشود.
یاد خدا، ثبات دلها، طمأنیه
«الا بذکر الله تطمئن القلوب» همانا بهوسیله یاد خدا، دلها طمأنینه و ثبات میگیرد.
یاد خدا این خاصیت عجیب را دارد و شما میبینید که طمأنینه و سکون و ثبات برای موقعیت یک انسان چقدر مؤثر است؛ مؤمن این امتیاز را دارد، از این امکانِ عجیب روحی برخوردار است.
دنبالهاش «الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبی لهم و حسن مأب» آن کسانی که ایمان آوردند و کارهای نیکو کردند، «طوبی لهم و حسن مآب». (البته اینجا باز ترجمهای که خود بنده در این ورقه آوردم، آن را اجازه بدهید که بخوانم) آنان که ایمان آوردند و عمل شایسته کردند – عمل شایسته، یعنی آن تعهدات لازم متناسب با ایمان را انجام دادند – فرخنده باد امروزشان و نیکو باد آیندهاشان. این یک مُحصَّلی [۱۶] است که از «طوبی لهم و حسن مآب» بنده گرفتم. «طوبی لهم و حسن مآب»، ترجمهاش مختصری با این جملهای که من نوشتهام تفاوت میکند؛ اما بطور خلاصه و محصّلگیری این است: حالایشان خوب، فردایشان هم خوب. دنیایشان نیکو، آخرتشان هم نیکو.
واقعیش هم همین است. جامعه مؤمن، آن هم مؤمنی که به تعهداتِ ایمانی عمل میکند، دنیایش هم آباد است، آخرتش هم آباد، دنیایش هم بهشت است، آخرتش هم بهشت است. این یک آیه.
بعد یک شرح کوتاهی نوشتیم اینجا که دیگر نمیخواهم حالا همهاش را بخوانم. بحث محاجّه ابراهیم(علیه السلام) است با قومش. ابراهیم(ع) خلیلالرحمان و منادی توحید در روزگاران قدیم و باستان، با مردم خود و قوم خود مجادله و محاجّه [۱۷] میکرد، آنها با او بحث میکردند و او با آنها بحث میکرد و پاسخ به حرفهای آنها میداد. قرآن این محاجّه را نقل میکند و یاد میکند. میفرماید که «و حاجه قومه»[۱۸] و قوم او ـ قوم ابراهیم ـ با او مجادله پرداختند، با او بنا کردند بحث کردن. قرآن نمیگوید چه گفتند، چگونه با او بحث کردند، حرف آنها چه بوده، اما از جوابی که ابراهیم(ع) به آنها داده و قرآن نقل میکند، انسان حدس میزند که حرف آنها چه بوده است. بنده اول جواب را میخوانم، بعد شما خودتان حدس بزنید که آنها به ابراهیم(ع) چه میگفتند.
«قال اتحاجونی فی الله» وقتی که آنها بنا کردند با ابراهیم(ع) به محاجه و مجادله کردن، «قال» گفت، «اتحاجونی فی الله» آیا با من درباره خدا مجادله میکنید؟! «و قد هدان» و حال آنکه خدا مرا هدایت کرده است؛ یعنی من روشنم، در راه خودم تردیدی ندارم که شما بخواهید از آن تردید من استفاده کنید و با بحث و جدل مرا از راهم برگردانید. «و قد هدان» من هدایت شدهام، راه یافتهام، روشنم، میدانم چه میکنم، «و لا اخاف ما تشرکون به الا ان یشاء ربی شئیاً» و از آن چه شما شریک خدا دانستهاید، هیچ بیمی ندارم، مگر آنکه خدا درباره من چیزی اراده کند؛ یعنی در حقیقت از خدا میترسم؛ از حوادثی که خدا در سر راه من بگذارد و از آیندهای که خدا برای من در نظر بگیرد، من واهمه میکنم و بس؛ اما از آنهایی که شما شریک خدا دانستهاید، من واهمهای ندارم.
از اینجا مختصری معلوم میشود، بعد بیشتر معلوم میشود؛ از این جواب بهدست میآید که آنها به ابراهیم(ع) میگفتهاند: ابراهیم(ع) بترس از این شرکایی که ما برای خدا قرار دادیم، بترس! اینها خشکت میکنند، اینها پدرت را درمیآورند، دنیایت را سیاه میکنند، روزگارت را تلخ میکنند! لابد دیگر ابراهیم(ع) در جواب میگوید: من از آنها نمیترسم! هیچ واهمهای از آنها ندارم.
از دنباله آیه و سخن ابراهیم(ع) این مطلب روشنتر و آشکارتر میشود.
«وسع ربی کل شیء علما» پروردگارم به همهچیز دانشش گسترده است. «وسع» گسترده است، «ربی» پروردگار من، «کل شیء» به همه چیز، «علما» از حیث دانش. که جمله رسا و ساده فارسی آن همین میشود که ما این جا نوشتیم، پروردگارم به همه چیز دانشش گسترده است. «افلا تتذکرون» با این حال آیا به خود نمیآیید؟ «تتذکرون» یعنی متوجه نمیشوید؟ ملتفت نمیشوید؟ حالت به خود آمدن، پیدا نمیکنید؟ به یاد نمیآیید؟ اینها همه به یک معناست؛ که بنابراین در ترجمه فارسیای که بنده اینجا نوشتم، همین میشود که عرض کردم، «افلا تتذکرون» یعنی با این حال آیا به خود نمیآیید؟ خب، هنوز ادامه دارد سخن ابراهیم(ع) با قومش. این یک قسمتیاش بود. (امروز کار ما یک قدری بهخاطر وضع پلیکپی این کاغذ مشکل شده. در عینحال هم مسئولیت داریم این را بخوانیم و صحیح بخوانیم، این هم ضمناً بخوانیم شما تصحیحش کنید، گاهی هم تطبیق کنیم با همدیگر، به هر حال.)
در دنبال این مطلب، ابراهیم(ع) میفرماید: «و کیف اخاف ما اشرکتم»، (اینجا خیلی بد خورده در نسخه من، آقایان تصحیح کنید.) «و کیف اخاف ما اشرکتم و لا تخافون انکم اشرکتم بالله ما لم ینزل به علیکم سلطانا». اینجا خوب روشن میشود که با ابراهیم(ع) بحث و مجادلهای داشتند. ابراهیم(ع) میگوید چطور من بترسم؟! شما باید بترسید. من از آن کسانی که شما بیدلیل، شریک خدا و رقیب خدا در ملک و حکومت و فرماندهی و خلق و امر قرار دادید، بترسم، در حالی که خدا مرا هدایت کرده، برایم مطلب روشن است؛ و شما از اینکه کسانی را بی دلیل، بی منطق، بیجهت، بدون اینکه هیچ موجب عقلایی وجود داشته باشد، شریک و رقیب و همگام پروردگار عالم قرار دادهاید، نترسید؟ شما باید بترسید، نه من. از اینجا معلوم میشود که آنها در بحثِ با ابراهیم(ع) میگفتند: بترس! بترس! حالا از چه کسی بترس؟ از چه بترس؟ آیا از شرکای بیجان خدا یا از شرکای جاندار خدا یا از هر دو، اینها دیگر معلوم نیست. کدام شرکا را میگفتند باید از آنها ترسید، اینها روشن نیست.
اجمالاً، برای خدای متعال انواع و اقسام شریک قرار دادند. گوسالهپرستها، گوساله را، سنگوچوبپرستها، سنگ و چوب را، فرعونونمرودپرستها، فرعون و نمرود را.
درباره توحید که صحبت کردیم، معلوم میشود که آن گوساله و آن سنگ و آن فرعون و آن نمرود، همه آتشگیرهای یک آتشاند، همه پلیدیهای یک وادیاند، فرقی با هم ندارند. به هر صورت، اینها میگفتند از شرکای خدا باید ترسید. حالا شرکای خدا، آیا شرکای اِنس، شرکای جن، شرکای جاندار، شرکای بیجان و از این قبیل؛ این دیگر معلوم نیست.
«و کیف اخاف ما اشرکتم» چگونه بترسم از آنچه شما شریک خدا قرار دادهاید، «و لا تخافون انکم اشرکتم بالله» و نترسید شما از اینکه برای خدا شریک قرار دادهاید؟ « ما لم ینزل به علیکم سلطاناً» چیزی که بر آن هیچ حجت و دلیلی ندارید. ترجمهای که اینجا نوشتیم این است: چگونه من از آنچه شما شریک خدا قرار دادهاید بترسم و شما از اینکه بدو شرک آوردهاید نترسید؟ با اینکه شما را هیچ حجت و برهانی در این نیست.
بعد دنبالهاش «فای الفریقین احق بالامن ان کنتم تعلمون»، ما یا شما؛ من سزاوارترم و شایستهترم که باشم، امنیت روحی داشته باشم، تشویش و دغدغه نداشته باشم، یا شما؟ منی که دلم به خدا وابسته است – ابراهیم میگوید – منی که مورد هدایت خدایم، من بیتشویشترم یا تو، بیچاره؟! که در آن راهی و کاری که در پیش گرفتهای، حجت و دلیلی نداری. من که برایم روشن است مطلب. «فای الفریقین احق بالامن ان کنتم تعلمون»، کدام یک از ما دو گروه، منِ ابراهیم یا شمای بتپرست به ایمنی سزاوارتریم؟ ابراهیم(ع) میگفت. بعد در پرانتز بنده توضیح دادهام: من که خدا را شناخته و با بصیرت و آگاهی بدو راه یافتهام، یا شما که بر پندار باطل خود هیچ حجتی ندارید. اگر میدانستید! «ان کنتم تعلمون». یعنی معلوم است نتیجه چیست، معلوم است جواب چیست، معلوم است چه کسی محکوم به دغدغه و ترس و دلهره است و چه کسی محکوم نیست به این بدبختیها و مطمئن است.
و در آخر میفرماید که «الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن و هم مهتدون». آنها که ایمان آوردهاند و ایمان خود را به ظلم و ستم نیالودهاند، فقط آنها را است ایمنی و آنهایند هدایتیافتگان. این درباره امن.
بیان مفهوم ثمربخش بودن
بعد نوشتهایم: «۴- ثمر بخش بودن.» یعنی چه؟ یعنی نوید چهارم این است: ثمربخش بودن. یکی از چیزهایی که راه روِ راهِ هدف و مقصود، اگر داشته باشد، بهتر میتواند حرکت کند و بیشتر احتمال رسیدنش هست، اگر نداشته باشد، کُندتر حرکت میکند و احتمال نرسیدنش هم زیاد است، این است که کار خود را ثمربخش بداند یا نداند. اگر ثمربخش دانست این راه؛ حرکت خود و کار خود و گامِ خود را، احساس کرد که این از بین نمیرود، عملش ضایع نمیشود، بر این حرکت، بر این گام، یک اثری مترتب میشود، هر حرکت او یک موجی را ایجاد میکند که او را بیشتر به منزل میرساند؛ اگر این را معتقد بود، سریعتر پیش میرود، بهتر کار میکند، خستگیاش کمتر است، راحتتر حرکت میکند. اگر این را معتقد نبود، واویلا! مؤمن این جور است،
مؤمن کار خودش را ثمربخش میداند و قرآن به او این را آموخته است.
آیه قرآن، البته موارد فراوانی دارد؛ «فان الله لایضیع اجر المحسنین»[۱۹]، «اجر من احسن عملا»[۲۰]، از اول تا آخر قرآن الی ماشاءالله. من یک موردش را آوردهام از اول قرآن که دم دستم بوده از سوره بقره. ده مورد، پانزده مورد دیگرش را هم شما پیدا کنید. (برای سوره بقره است که البته آدرسش را اینجا ننوشتیم؛ اما آدرسش سوره بقره آیه ۱۴۷ یا ۸، ببخشید ۱۴۳ یا ۴؛ چون این شمارههای آیه در این قرآن خیلی ریز و بد نوشته شده است.)
آیه درباره قبله است. قبلاً تاریخچه قبله را در چند کلمه عرض کنم. وقتی که مسلمانها در مکه بودند، رو به خانه کعبه نماز میخواندند. قبل از هجرت، برای نماز، برای عبادت، رو به خانه کعبه. وقتی آمدند به مدینه، اولِ ورود به مدینه، رو به بیتالمقدس نماز میخواندند؛ به دستور پروردگار البته. همان کاری که یهودیها هم میکردند. همان وقت یهود مدینه هم رو به بیتالمقدس عبادت میکردند، مسلمین هم همینجور. چندی گذشت، آیه نازل شد: «فول وجهک شطر المسجد الحرام»[۲۱] برگرد طرف خانه خدا، طرف کعبه، مسجدالحرام، و باز مسلمانها بنا کردند به آن طرف نماز خواندن. ماجرای قبله در اوایل سوره بقره به تفصیل آمده، آیات متعددی، شاید هفت، هشت، ده آیه درباره قبله، در اوایل سوره بقره هست که بُعدهای مختلف این ماجرا را شرح میدهد، خودش مفصل است و فعلاً لزومی ندارد که بیان کنیم.
یکی از این آیات، این است؛ که به مؤمنین میگوید، به پیغمبر(ص) میگوید؛ که علت اینکه ما، وقتی شما از مکه آمده بودید، در اول ورود به مدینه، قبله شما را به طرف بیتالمقدس قرار دادیم، این بود؛ خواستیم یک آزمایشی از شما به عمل بیاید. شما قبل از آنی که مسلمان بشوید، در مکه که بودید، پیش از مسلمان شدن حتی برای خانة کعبه احترام قائل بودید، قداستی قائل بودید، بعد هم که مسلمان شدید، نماز شما به طرف خانة کعبه بود در مکه، حالا که آمدهاید مدینه، ما خواستیم یکهو یک سنت آبا و اجدادی را موقتاً از شما بگیریم، ببینیم چقدر حاضرید برای خاطرِ خدا سنتها را زیر پا بگذارید. خیلی مهم است، این خودش نکتهای است. ارتباط به بحث ما ندارد، اما نکتة بسیار مهمیست. شما که مؤمن هستید، آیا برای خاطر خدا حاضر هستید یک سنت آبا و اجدادی را، چیزی را که به آن دل بستید، علاقمند شدید، احترام برایش قائلید، یکهو زیر پا بگذارید یا نه؟ نه اینکه خیال کنید نمازهایی که در مدتی که در مدینه بودید، اوایل رو به بیت المقدس خواندید، این نمازها را ما به هیچ میگیریم، قبولشان نداریم، قبلة بیت المقدس قبلة باطلی بود؛ نه، نه خیر. کارهایی که کردید، همهاش در همة مراتب مورد قبول است. تلاشهای شما و سعیهای شما مؤمنان، هم در مورد قبله و هم به طور کلی، مورد تصدیق و تأیید و مورد پاداش و سپاس خداست. اما این فاصلهای که انجام گرفت برای این بود که ما امتحان کنیم. آیه در این مقوله است. حالا ببینید ما از کجای آیه میخواهیم استفاده کنیم.
«و ما جعلنا القبلة التی کنت علیها»[۲۲] قرار ندادیم ما ای پیغمبر، آن قبلهای را که بر آن بودی، یعنی بیت المقدس، پس آیه کی نازل شده؟ آن وقتی که از بیت المقدس به کعبه برگشته بودند، به سوی کعبه نماز میخواندند. خدا میگوید آن قبلهای که قبلاً به سوی آن رو میکردی، یعنی بیت المقدس را برای چه ما قرار دادیم؟ «و ما جعلنا القبلة التی کنت علیها» قرار ندادیم ما، مقرر نکردیم قبلهای را که بر آن بودی سابقاً «الا لنعلم» مگر برای اینکه معلوم شود «من یتبع الرسول ممن ینقلب علی عقبیه» آنان که پیروی پیغمبر میکنند از آنان که به سوی گذشتگانش گرایش و تمایل دارند و برمیگردند به گذشته، از هم مشخص و مجزا شوند، معلوم بشوند. پس این یک آزمایشی از شما به عمل آورده. ترجمهای که از آیه کردیم در این ورقه این جوری است: قبلة پیشینِ تو، در پرانتر بیت المقدس یا بیت المَقدَس را، معین نکرده بودیم مگر برای آنکه پیروان واقعی پیامبر از دنباله روانِ سنتهای جاهلی معلوم و ممتاز گردند. «و ان کانت لکبیرة الا علی الذین هدی الله» هر چند که بسی بزرگ و مهم مینمود مگر برای کسانی که خدا هدایتشان کرده است. آنهایی که دلشان هدایت شده این کار برایشان عادی بود، معمولی بود، میتوانستند هضمش کنند؛ هدایت نشدگان، نه.
بعد جملة بعدی: «و ما کان الله لیضیع ایمانکم»؛ این جمله مورد استدلال و استناد ماست. و خدا هرگز ایمان شما را ضایع نمیکرد. چنین نبود که ایمان شما و عمل شما و کار شما ضایع و باطل و بیاثر بماند. برای یک مدتی از زمان در جا بزنید یا پیش نروید. نه! هر گامِ شما، هر حرکت شما، هر قدم شما، شما را یک گام، یک قدم به سوی مقصود نزدیک کرده. همان نسبت هم که ما در راه تکامل دیدیم و به هدف نزدیک شدیم. پس ایمان شما ضایع نیست. «ان الله بالناس لرئوف رحیم» همانا خدا بر مردمان مهربان، و دارای رحمت است.
خب، توجه بکنید. هم این آیه، هم چند آیه یا چندین آیة دیگر در قرآن به مؤمنین نوید این مطلب را میدهد که شما کارهایتان، ایمانتان، عقیدهتان، عملتان ضایع نمیگردد، بیاثر نیست، خنثی نیست؛ یعنی چیست؟ ثمر بخش است. و این حالت اگر چنانچه در مؤمنین وجود پیدا بکند، خیلی روشن و قهری است که پیمودن راه کمال برای او سهلتر و آسانتر میشود.
[۱] ـ سوره مبارکه آل عمران / آیه ۱۳۹)
[۲] ـ سوره مبارکه مجادله / آیه ۲۱
[۳] ـ سوره مباره صافات / آیه ۱۷۳
[۴] ـ (زول) لا یّزال: تمام نشدنی
[۵] ـ نزدیک به هم
[۶] ـ لباس و تجهیزاتی که به سرباز داده میشود.
[۷] ـ سوره مبارکه فجر / آیات ۲۸ و ۲۷
[۸] ـ سوره مبارکه توبه / آیه ۲۶
[۹] ـ یکی از غزوات پیامبر اکرم که پس از فتح مکه روی داد.
[۱۰] ـ حدیث شمار ۱۳
[۱۱] ـ سوره مبارکه توبه / آیه ۲۵
[۱۲] ـ این تجددی بیعت که در ماجرای صلح حدیبیه انجام گرفت، به نام بیعت رضوان معروف شد. آیه ۱۸ سوره مبارکه فتحِ به این بیعت اشاره دارد. «لقد رضی الله عن المؤمنین اذ بیایعونک تحت الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فانزل السکینة علیهم و اثابهم فتحا قریباً» به راستی خدا هنگامی که مؤمنان، زیر آن درخت با تو بیعت میکردند از آنان خشنود شد، و آنچه در دلهایشان بود باز شناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پیروزی نزدیکی به آنها پاداش داد.
[۱۳] ـ سوره مبارکه توبه / آیه ۴۵
[۱۴] ـ به پلی کپی انتهای جلسه مراجعه بفرمایید.
[۱۵] ـ سوره مبارکه عنکبوت / آیه ۴۵
[۱۶] ـ (ح ص ل ) نتیجه گیری شده
[۱۷] ـ (ج د ل) جدال کردن، ستیزگی، (ح ج ج ) حجت آوردن
[۱۸] ـ سوره مبارکه انعام / آیات ۸۵ تا ۸۲
[۱۹] ـ سوره مبارکه هود / آیه ۱۱۵
[۲۰] ـ سوره مبارکه کهف / آیه ۳۵
[۲۱] ـ سوره مبارکه بقره / آیه ۱۴۴
[۲۲] ـ سوره مبارکه بقرة / آیه ۱۴۳