پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

واقع‏ گرايى اخلاقى شک‏ گرايى اخلاقى

 

پانايوت باچواروف / مترجم سيد اکبر حسيني

الف. واقع‏گرايى اخلاقى(Moral Realism) (1)
واقع‏گرايى اخلاقى مدعى است که حقايق اخلاقى (2) و به تبع آن، اوصافى نظير خوب، بد، درست، نادرست، فضيلت و رذيلت که به حقايق يا اوصاف غيراخلاقى تحويل‏پذير نيستند، در عالم وجود دارد.بر اساس اين نظريه، اين حقايق و اوصاف از آگاهى ما، از حالتى که در آن حالت مى‏انديشيم و صحبت مى‏کنيم، از باورها و گرايش‏هاى ما و از احساسات و اميال ما مستقل‏اند.اوصاف اخلاقى مى‏توانند از طريق اشخاص، اعمال، نهادها و مانند اين‏ها تحقق يابند; تمثل و تحقق اين اوصاف، حقايق اخلاقى هستند که تطابق با آن‏ها سبب صدق احکام اخلاقى مى‏شود.«ضد واقع‏گرايى کمال يافته‏» نيازى به انکار تمام اين مطالب و فرض‏ها ندارد.اين ديدگاه مى‏تواند پس از تفسير دوباره اين فرض‏ها، به ويژه اين مساله که «صدق‏» يعنى تناظر و تطابق با حقايق، همه يا برخى از اين فرض‏ها را بپذيرد.معقوليت و موجه‏نمايى واقع‏گرايى اخلاقى موجب اين‏گونه تفاسير مجدد شده است و تنها هنگامى که واقع‏گرايى به طور جدى ناقص ارزيابى شود، مورد نياز واقع‏مى‏شوند.
واقع‏گرايى اخلاقى معمولا «شناخت‏گرايى‏» (3) ناميده مى‏شود، اما اگر بخواهيم به بيانى دقيق سخن بگوييم، شناخت‏گرايى ديدگاهى است که مى‏گويد: باورها و گزاره‏هاى اخلاقى بيانگر معرفت‏اند يا دست کم مى‏توانند معرفت‏بخش باشند و شايد برخى حقايق اخلاقى در عالم وجود داشته باشند که درباره آن‏ها نمى‏توانيم شناخت و معرفت داشته باشيم; مثل اين‏که آيا کارى خاص مى‏تواند در مجموع خوبى بيش‏ترى از کارهاى ديگر توليد کند يا نه.شناخت‏گرايى نقطه مقابل شک‏گرايى اخلاقى (4) است، نه واقع‏گرايى اخلاقى.
از سوى ديگر، اگر منظور از شناخت‏گرايى صرفا اين باشد که گزاره‏هاى اخلاقى قابليت صدق و کذب دارند، به شرط اين‏که اين ديدگاه معتقد باشد برخى گزاره‏ها صادق‏اند، ممکن است‏با واقع‏گرايى اخلاقى مطابقت کند.
مشکلات و مسائلى که واقع‏گرايى اخلاقى مطرح مى‏سازد و اساسا مابعد طبيعى‏اند عبارتند از:
مساله اول اين‏که، واقعى بودن چيزى به چه معناست؟ آيا به معناى جزئى از شبکه على زمانى و مکانى (5) بودن است که علم آن را بررسى مى‏کند؟ البته بايد اضافه کرد که مراد و منظور ما حتما يک شبکه واقعى است، نه يک شبکه موهوم و خيالى بنابراين، اين سؤال مطرح مى‏شود که مراد از واقعى در شبکه «واقعى‏» چيست؟ که در اين صورت، دچار دور مى‏شويم.بى‏توجهى به اين فرض مابعد طبيعى، هر ديدگاه واقع‏گرايانه يا ضد واقع‏گرايانه (6) را بدون توجه به متعلق آن‏ها تخريب مى‏کند.
مساله دوم اين که، آيا اصلا در عالم چنين ماهياتى به عنوان اوصاف وجود دارند؟ و اگر وجود دارند، چه چيزهايى هستند؟ به ويژه آن‏که آيا آن اوصاف عام و کلى‏اند; (7) يعنى قابليت اين را دارند که با افراد متعددى در زمان واحد و مشابهى تحقق يابند، همان‏گونه که افلاطون، (Plato) و جورج ادوارد مور، (Edward Moore George) بيان کرده‏اند؟
مساله سوم، درباره ارتباط بين اوصاف اخلاقى و اوصاف غيراخلاقى مى‏باشد (8) که بر حسب آن‏ها، اوصاف اخلاقى مى‏توانند به موارد خاص و جزئى نسبت داده شوند; چه آن اوصاف غيراخلاقى، اوصاف طبيعى باشند يا غيرطبيعى.خوب اخلاقى تنها وقتى به شخص نسبت داده مى‏شود که وى اوصاف غيراخلاقى معينى - مثل مهربانى - را با خود داشته باشد.ارتباط بين اوصاف اخلاقى و اوصاف غيراخلاقى را چگونه بايد فهميد؟ اگر اوصاف اخلاقى بر حسب اوصاف غيراخلاقى تعريف شوند، آن‏گاه واقع‏گرايى اخلاقى کنار گذاشته شده است.اگر ادعا کنيم ارتباطى شبه قانونى بين آن اوصاف وجود دارد، آن‏گاه بايد پرسيد ماهيت چنين قوانينى چه بايد باشد; اين قوانين نمى‏توانند قوانين علمى باشند و در هر حال، ماهيت قوانين علمى مبهم‏تر و جدلى‏تر از آن هستند که بتوانند شباهتى مفيد را تقويت کنند.اگر به برآمدگى صورى (9) اوصاف اخلاقى از اوصاف غيراخلاقى تمسک جوييم - به اين معنا که در مواردى خاص، اوصاف اخلاقى نمى‏توانند متفاوت شوند مگر اين‏که اوصاف غيراخلاقى متفاوت باشند - اما از سوى ديگر، ارتباط ذاتى از پيش فرض گرفته شده منطقى (12) ندانيم، شايد واقع‏گراى اخلاقى باشيم، اما به رابطه‏اى تمسک جسته‏ايم که دست کم به اندازه صفت «خوبى‏» غيرطبيعى، مبهم و مرموز است، به خصوص اگر اضافه کنيم که اوصاف غيراخلاقى بايد اوصافى مادى و طبيعى باشند.
ديدگاه ديگر اين است که اوصاف غيراخلاقى، اوصاف اخلاقى را به شيوه‏اى متمايز از اوصاف خاصى (مثل قرمزى) ، که اوصاف نوعى خودشان (مثل رنگ) را تحقق مى‏بخشند، ايجاد مى‏کنند; يعنى آن جزئيات (از قبيل اشخاص و اعمال) ، اوصاف اخلاقى را تنها به صورت غيرمستقيم تحقق مى‏بخشند; به عبارت ديگر، با ايجاد اوصاف غيراخلاقى، اوصاف اخلاقى را به صورت مستقيم پديد مى‏آورند.مهربانى يک شخص نوعى از خوبى است، خود خوبى نيست و شخص، خوبى را به طور غيرمستقيم ايجاد مى‏کند; خوبى‏اى که با مهربانى به طور مستقيم تحقق يافته است.اما يک جنس مثل خوبى بر حسب انواعش قابل تعريف نيست، مگر به صورت ترکيبى فصلى (13) به اين‏که بگوييم خوبى عبارت است از: مهربانى يا نيکوکارى يا ترحم يا...; حالتى که به ندرت امکان دارد و ناقض مفهوم تعريف است، حتى اگر خود جنس ما را در برگزيدن اين ترکيب فصلى رهنمايى کرده باشد.(رنگ نمى‏تواند با ترکيب فصلى درجات خاص رنگ تعريف شود; درجاتى که شايد بى‏نهايت‏باشند.در حالى که، انواع خوبى احتمالا از حيث تعداد بى‏نهايت نيستند.ترکيب فصلى‏شان تنها پس از درکى پيشين از جنس آن‏ها حاصل مى‏گردد.) به هر حال، ارتباط ميان نوع و جنس نيازمند توضيح مابعد طبيعى وسيعى است.تمام اين مسائل سه‏گانه متافيزيکى فقط در متافيزيک به طور شايسته‏اى قابل حل و بررسى‏اند، نه در فلسفه اخلاق.
دليل اصلى واقع‏گرايى اخلاقى اين است که اين ديدگاه مدلول ضمنى بناى عقلاست; (14) با اين بيان که گاهى دقيقا درمى‏يابيم که مثلا چيزى، کارى يا شخصى اخلاقا خوب يا بد است، درست است‏يا خطاست.ما احکام اخلاقى را صادق يا کاذب تلقى مى‏کنيم، درباره آن‏ها اختلاف‏نظر داريم و درباره‏شان به بحث مى‏پردازيم و گاهى هم تلاش مى‏کنيم مطابق آن‏ها زندگى کنيم.در اين هنگام، تصور نمى‏کنيم که معناى آن احکام يا کاربرد آن‏ها بيان گرايش‏ها يا توصيه‏هاى رفتارى باشند يا اين‏که آن‏ها درباره انديشه‏هاى خاص و احساسات ويژه‏اى هستند.حتى يک ضد واقع‏گراى اخلاقى مثل مکى، (J.L. Mackie) اين مطلب را مى‏پذيرد، ولى معتقد است که بناى عقلا در احکام اخلاقى‏اش به خطا رفته است; زيرا در حقيقت، چيزى وجود ندارد که سبب صدق اين احکام اخلاقى شود. اما آيا بناى عقلا در اين مورد خطاست؟ در برابر واقع‏گرايى اخلاقى، استدلال‏هايى فلسفى وجود دارد.در اخلاق، همانند ساير رشته‏ها، بايد از بناى عقلا آغاز کرد، ولى ضرورتى ندارد که کار را با همان بناى عقلا خاتمه دهيم.
يکى از استدلال‏هايى که در برابر واقع‏گرايى اخلاقى مطرح شده، استدلال پديدارشناسانه (15) است.هيوم، ( D.Hume ) گفته است: وقتى قتلى را مشاهده مى‏کنيم، شرارت را در آن نمى‏بينيم، همچنين اين شرارت را با هيچ اصلى از اصول عقلى استنباط از آنچه شاهد آن بوده‏ايم، به دست نمى‏آوريم.پاسخ به استدلال مزبور اين است که اولا چنين ديدگاهى در مقايسه با پديدارشناسى - مثلا - ماکس شلر، (Max Scheler) متکى بر يک پديدارشناسى ابتدايى است، ثانيا احتمالا اين ديدگاه متکى بر غفلت از اين نکته است که اوصاف اخلافى به عبارتى دقيق، اوصاف اوصاف‏اند.بنابراين، به آن روشى که اوصاف (اوصافى که به طور مستقيم از جانب ايجاد کنندگانشان تحقق يافته‏اند) قابل تشخيص‏اند، قابل درک نيستند.(ما به همان سبکى که طيف خاصى از رنگ قرمز را مى‏بينيم، خود رنگ را مشاهده نمى‏کنيم، البته به گونه‏اى که ابهامى در آن نيست، نسبت‏به رنگ آشنايى داريم يا اين‏که اگر تامل کنيم، نسبت‏به آن آشنايى پيدا خواهيم کرد، همچنين وسوسه نمى‏شويم که رنگ را با قرمز يکى بدانيم، زيرا در جاى ديگرى بايد رنگ را با سبز، آبى و...يکى بدانيم که در نتيجه، اين رنگ‏ها، رنگ‏هاى متفاوتى نخواهند بود.) استدلال شده است که آگاهى ما نسبت‏به اوصاف اخلاقى صرفا «فرافکنى‏» (16) گرايش‏هاى ماست.اما اين استعاره سينمايى نيازمند بيان فلسفى مفصلى است که ارائه نشده است.
استدلال دوم اين است که اوصاف اخلاقى در «تصور علمى‏» عالم، جايگاهى ندارد، به خصوص آن‏که وجود اوصاف اخلاقى با فيزيک‏گرايى (17) که مى‏گويد تمام موجودات فيزيکى‏اند، سازگار نيست.اين اوصاف بخشى از موضوع علم فيزيک نيستند و نمى‏توانند در هيچ يک از ارتباطات على وارد گردند و حتى با توجه به ديدگاه‏هاى اخلاقى که واقعا داريم، تمسک به آن‏ها هيچ‏گونه ارزش تبيينى ندارد.اما خدا و اعداد هم موجودات فيزيکى نيستند و انکار وجودشان صرفا به اين دليل کارى گستاخانه و غير فيلسوفانه است.همچنين هيچ‏کس نشان نداده است که واقعيت داشتن يک چيز، نيازمند داشتن نقشى على يا تبيينى است.به هر حال به طور کلى، روشن نيست که اوصاف اخلاقى چنين نقشى را ندارند.بسيارى از مطالب بستگى به اين دارند که ما و تبيين explanation را اراده نماييم، عناوينى که آن‏قدر مبهم و بحث‏برانگيزند (چنانچه در فلسفه علم، آن‏جا که اين امور و مباحث واقعا به آن‏جا تعلق دارند، آشکار است) که يک ديدگاه مهم در فلسفه اخلاق نمى‏تواند بر نظرات آن‏ها متکى باشد.(خود واقع‏گرايى علمى (18) به اين علت که تبيين کافى از مشاهدات و باورهاى علمى ما ارائه نمى‏کند، از جانب عده‏اى مورد انکار قرار گرفته است.) چرا نمى‏توانيم به طور دقيق آدم‏سوزى (19) و نيز باورهاى خويش را مبنى بر اين‏که اين آدم‏سوزى شر و بد بود تا حدودى با شرارت شخصيت هيتلر، (Hitler) تبيين کنيم؟ و چرا نمى‏توانيم تبيين کنيم که شرارت شخصيت وى علت آدم‏سوزى و نيز لت‏باور ما بر اين‏که اين عمل شر است، نبود؟
سومين استدلال توجه ما را به وجود اختلاف‏هاى اخلاقى، به ويژه در ميان فرهنگ‏ها، معطوف مى‏سازد.در برابر اين استدلال، سه پاسخ مشهور وجود دارد:
اول اين‏که، وسعت و عمق اين اختلاف‏ها تنها بيرون از حوزه فلسفه اخلاق - يعنى به دست مردم‏شناسان (20) - به طور شايسته‏اى مورد ارزيابى قرار مى‏گيرد.
دوم اين‏که، اختلاف‏ها ممکن است معلول جهل آدميان نسبت‏به حقايق اخلاقى باشد، نه ناشى از عدم وجود آن‏ها.اختلاف‏ها عمدتا درباره جزئيات اخلاق است، مانند اختلاف‏هايى که درباره رفتار جنسى مطرح‏اند.ما درباره اين جزئيات، به خصوص اوصاف غيراخلاقى آن‏ها، آگاهى اندکى داريم.در باب سياست اقتصادى و تعليم و تربيت کارآمد نيز اختلاف‏نظر وجود دارد، اما آيا اين اختلاف دليلى بر انکار واقع‏گرايى در اقتصاد و روان‏شناسى کودک محسوب مى‏شود؟
سوم اين‏که، بيش‏تر اختلاف‏ها در اخلاق ناشى از بدفهمى است; زيرا مفاهيم به کارگرفته شده، چه اخلاقى باشند و چه غيراخلاقى، معمولا بسيار مبهم و پيچيده‏اند; يا اين‏که ناشى از عدم رشد و بلوغ اخلاقى است و يا ناشى از تعارض منافع و علاقه شخصى است; مثلا، ثروتمندان و فقرا در عدالت توزيعى (21) ممکن است اختلاف‏نظر داشته باشند.
چهارمين استدلال اين است که، ارتباط ميان حقايق اخلاقى و انگيزش و در نتيجه، رفتار مبهم است و شايد چنين ارتباطى اساسا وجود نداشته باشد.پاسخ مشهور به اين استدلال آن است که اين استدلال نيز به طور شايسته‏اى تنها خارج از حوزه فلسفه اخلاق است; يعنى اين باور در روان‏شناسى مى‏تواند مورد ارزيابى قرار گيرد; زيرا اين استدلال با انگيزش سرو کار دارد.(مگر آن‏که مساله اين باشد که آيا تصديق حقايق اخلاقى به طور منطقى، انگيزه‏هاى مناسبى را در بردارد يا نه; چيزى که واقع‏گرايى اخلاقى نيازى به بيان آن ندارد و نبايد هم بيان کند؟ اما روان‏شناسى هم آن‏قدر توسعه پيدا نکرده است که پاسخى ارائه کند و اگر تصور مى‏کنيم که روزى عصب‏شناسى (22) پاسخى را تدارک خواهد ديد، خيالى واهى در سر پرورانده‏ايم.

ب. شک‏گرايى اخلاقى، (Skepticism Moral) (23)
دو صورت عمده شک‏گرايى اخلاقى عبارتند از: (الف) شک‏گرايى درباره حقايق اخلاقى (24) و (ب) شک‏گرايى درباره ادله رعايت قيود و تاملات اخلاقى.
اين آموزه‏هاى شک‏گرايانه با معناى شناخت اخلاقى و وثاقت عقلانى آن به چالش برمى‏خيزند.
شک‏گرايى درباره حقايق اخلاقى منکر اين مطلب است که گزاره‏هاى اخلاقى (يا حقايق اخلاقى) صادقى وجود دارند (و يا اين‏که ما مى‏توانيم مطلع شويم که وجود دارند) که مستلزم متصف‏شدن برخى امور به صفتى اخلاقى هستند.اين‏گونه شک‏گرايى به نظر مى‏رسد اشاره به اين مطلب دارد که فاعل‏هاى عاقل و با اطلاع، ادعاهاى اخلاقى بدون اعتبار ارائه مى‏نمايند.اين ديدگاه به وسيله دسته‏اى از استدلال‏ها تقويت‏شده است که در ميان آن‏ها، استدلال‏هايى درباره اختلاف‏هاى اخلاقى نيز ديده مى‏شود.يکى از انگيزه‏هاى مهم اين رويکرد آن است که تبيين هنجارى بودن يا راهنماى عمل بودن سرشت ادعاهاى اخلاقى دشوار است.
غير شناخت‏گرايان (25) سعى دارند که هنجارى بودن احکام، اخلاقى را با فرض اين‏که کارکرد آن احکام، بيان حالات گوينده آن احکام و متاثر ساختن رفتار ديگران مى‏باشد نه اين‏که بخواهد گزاره‏اى را بيان کند، تبيين نمايند. غيرشناخت‏گرايان احتمالا با اين مطلب، که گزاره‏هاى اخلاقى صادقى وجود ندارد، موافق‏اند; زيرا معتقدند ادعاهاى اخلاقى بيانگر گزاره‏اى نيستند.با اين حال، آنان ادعاهاى‏اخلاقى‏راناقص‏ومعيوب نمى‏دانند.به نظر غيرشناخت‏گرايان، کسى که ادعايى اخلاقى را مثل «صداقت اخلاقا لازم است‏» مطرح مى‏سازد، گرايشى اخلاقى يا پذيرش يک هنجار اخلاقى را بيان مى‏کند.
شناخت‏گرايان نقادانه مى‏گويند که درک تفکر اخلاقى بدون اين فرض که ادعاهاى اخلاقى بيانگر گزاره‏اى باشند، ممکن نيست.شناخت‏گرايان براى پرهيز از شک‏گرايى، بايد معتقد باشند که اوصاف اخلاقى‏اى وجود دارند که گاهى آن اوصاف تحقق پيدا مى‏کنند; زيرا اگر هيچ صفت اخلاقى‏اى وجود نداشته باشد يا هيچ‏کدام از آن‏ها تحقق پيدا نکنند، ديگر هيچ الزام، خوبى يا بدى، فضيلت و رذيلت اخلاقى‏اى وجود نخواهد داشت.در نتيجه، ممکن است - مثلا - هيچ شخص با شرافتى در عالم نباشد، هرچند اشخاص با صداقت فراوان يافت‏شوند.
يک شک‏گرا مى‏تواند معتقد باشد که اوصاف اخلاقى وجود دارند، ولى هيچ‏کدام از آن‏ها تحقق پيدا نمى‏کنند.اما اين ديدگاه غيرموجه است; زيرا اگر صفت «خطابودن‏» وجود دارد، حيرت‏انگيز خواهد بود اگر هيچ چيزى خطا نباشد، يا آن‏که شکاک بتواند ادعا کند که اصلا صفت اخلاقى‏اى وجود ندارد.اما بر اساس ديدگاه‏هايى که درباره گزاره‏ها به طور گسترده‏اى مورد پذيرش قرار گرفته‏اند - مثلا، اين گزاره که دروغ‏گويى خطاست - «خطابودن‏» را به عمل دروغ‏گويى نسبت مى‏دهد.اين صفت مى‏تواند از مقومات گزاره باشد.از اين‏رو، اگر صفت اخلاقى‏اى وجود نداشته باشد، اين ديدگاه در زمينه گزاره‏ها ممکن است‏به اين نتيجه منجر شود که جملاتى از قبيل «دروغ‏گويى خطاست‏» گزاره‏اى را بيان نمى‏کنند.
جى ال.مکى مدعى است که اوصاف اخلاقى وجود ندارند، ما اوصاف اخلاقى را اصيل و حقيقى تصور مى‏کنيم; يعنى اگر عملى خطاست، آن عمل «به خودى خود» خطاست.همچنين ما اوصاف اخلاقى را ذاتا راهنماى عمل مى‏دانيم; مى‏توانيم به طريقى مناسب و شايسته صرفا با علم يه اين‏که کارى مى‏تواند خطا باشد، به انجام عملى به گونه‏اى مناسب برانگيخته شويم، بى‏آن‏که چيزى از انگيزه‏هاى پيشين خود را در نظر آوريم.با اين حال، به نظر مکى، معقول نيست که اين ذاتى يک فعل باشد که صرف آگاهى از وصف ذاتى آن فعل بتواند انسان را به عمل وادار سازد.به گمان مکى انديشه وجود صفت اخلاقى معقول نيست و اوصاف اخلاقى از ديدگاه مابعدطبيعى مشکوک و عجيب (26) مى‏باشند.
گيلبرت هارمن، (Gilbert Harman) بر تقريرى معرفت‏شناسانه ازشک‏گرايى سبت‏به‏حقايق اخلاقى، استدلال آورده است.او مى‏گويد: دليل خوبى براى تاييد هيچ يک از گزاره‏هاى اخلاقى وجود ندارد; زيرا فرض‏هاى اخلاقى هرگز بخشى ازبهترين‏تبيين هيچ مشاهده‏اى قرار نمى‏گيرند.هميشه تبيين غيراخلاقى بهترى وجود دارد.بنابراين، اين باور که گزاره‏هاى اخلاقى صادقى وجود دارند، ناموجه و غيرمجاز است.
شک‏گرايى درباره حقيقت اخلاقى ظاهرا مستقل از استدلال‏هاى شک‏گرايانه، تاريخ خاص خود را در فرهنگ‏هاى سکولار دارد.برخى از مردم معتقدند که فرمان‏هاى الهى پايه حقايق اخلاقى‏اند.اما فرهنگ سکولار مدعى است که تمام حقايق اصيل و ذاتى، حقايقى تجربى و طبيعى‏اند و حقايق طبيعى‏آن‏گونه‏که‏حقايق‏اخلاقى‏هنجارى‏اند، هنجارى نيستند. بنابراين، درک اين‏که چگونه يک حقيقت طبيعى مى‏تواند حقيقت اخلاقى باشد، دشوار است.
دومين آموزه شک‏گرايانه عبارت است از اين فرض که رعايت قيود اخلاقى دليلى ندارد.طبق اين فرض، فاعل‏هاى عاقل در تصميم‏گيرى درباره اين‏که چگونه زندگى کنند به قيود اخلاقى - از آن حيث که اخلاقى‏اند - توجه نمى‏کنند.قطعا ممکن است‏بخواهيم به گونه‏اى اخلاقى زندگى کنيم و اين خواست مى‏تواند دليلى براى زندگى اخلاقى به ما بدهد، يا اين‏که ممکن است‏خود را در فضايى بيابيم که در آن فضا، زندگى اخلاقى به نفع ماست.با اين حال، اين احتمالات نشان نمى‏دهند که حتما دليلى براى رعايت قيود اخلاقى وجود دارد.اين احتمالات نمى‏توانند - مثلا - بين قيود اخلاقى و تاملات و قيود آداب و معاشرت تفکيک و تمايز قايل شوند.
شک‏گرايى درباره رعايت قواعد اخلاقى از جانب اين انديشه که اخلاق مى‏تواند اعمالى را از فاعل‏ها تفاضا کند که به سود آنان نيست، برانگيخته است.بر فرض آن‏که ادله‏اى وجود داشته باشد مبنى بر اين‏که شخص اعمالى را فقط به علت آن‏که به سود اوست انجام مى‏دهد، مستلزم آن است که ممکن است دليلى بر رعايت اخلاق وجود نداشته باشد.
اين دو آموزه شک‏گرايانه مهم و اصلى به شيوه خاصى از تفکر باهم کاملا مرتبط‏اند: اول آن‏که ممکن است‏به نظر برسد ما نمى‏توانيم به داشتن ادله‏اى براى رعايت‏وپذيرش ملاحظات اخلاقى مطمئن باشيم، مگر اين‏که حقايق اخلاقى، که به آن‏ها معرفت داريم، وجود داشته باشند.دوم آن‏که نوعى‏از نظريات «درون گرايانه‏» (27) مى‏گويند که حقايق اخلاقى توسط ادله و استدلال‏ها تشکيل شده‏اند.بر اساس اين ديدگاه، واقعيت اخلاقى‏اى وجود نخواهد داشت، مگر اين‏که استدلال‏هاى مناسبى بر آن‏ها وجود داشته باشد.
نظريات ضد شک‏گرايانه درون‏گرايانه به يک‏باره سعى در ابطال هر دو نوع نظريات شک‏گرايى دارند.در نتيجه، ايمانويل کانت مى‏گويد: اگر الزامى اخلاقى مطابق با يک حقيقت‏شد، اين تطابق بر اين اساس است که اين الزام بايد توسط هر فاعل عاقلى رعايت‏شود.نظريات «برون‏گرايانه‏» (28) سعى مى‏کنند که با شک‏گرايى نسبت‏به حقايق اخلاقى به طورى جداى از شک‏گرايى درباره رعايت و پذيرش اخلاق برخورد کنند; مثلا آنان معتقدند حقايق اخلاقى مبتنى بر فرمان‏هاى الهى‏اند، مى‏توانند تصور کنند که خداوند ضرورتا به ما ادله‏اى براى رعايت آن‏ها خواهد داد.
فيلسوفانى که يکى از آموزه‏هاى شک‏گرايى را پذيرفته‏اند، نوعا سعى در خنثى کردن آن دارند.شک‏گرايان درباره رعايت و پذيرش عقلانى، ممکن است استدلال کنند: مردمى که داراى حالات روانى معمولى‏اند، همواره ادله‏اى براى رعايت اخلاق دارند. شک‏گرايان ممکن است نسبت‏به حقيقت اخلاقى ادعا کنند.با وجود اين مطلب، براى پرداختن به داورى اخلاقى درباره اشيا ادله‏اى وجود دارد.


..................................................

پى ‏نوشت‏ها:
1. By: ButchvarovPanayot.
2. moral Facts.
3. Cognitivism.
4. Moral Skeplicism.
5. CausalSpatiotemporalnetwork
6. AntiRealism.
7. Universal.
8. non moral properties.
9. Formal Supervenience.
10. Causal.
11. Semantical.
12. Logical.
13. disjunction.
14. Common Sense.
15. Phenomenological.
16. Projection.
17. Physicalism.
18. Scntific realism.
19. Holoc aust.
20. Anthropologists.
21. distributive Justice.
22. neuro science.
23. By: David Copp.
24. Moral truths.
25. Non Cognitivists.
26. queer.
27. Internalist.
28. Externalist.

منبع:معرفت - شماره 46

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group