مباحث اخلاقي
5- آيا اخلاق قابل تغيير است؟
سرنوشت علم اخلاق و تمام بحثهاي اخلاقي و تربيتي به اين مساله بستگي دارد، زيرا اگر اخلاق قابل تغيير نباشد نه تنها علم اخلاق بيهوده خواهد بود، بلکه تمام برنامههاي تربيتي انبيا و کتابهاي آسماني لغو خواهد شد; تعزيرات و تمام مجازاتهاي بازدارنده نيز بيمعني خواهد بود.
بنابراين، وجود آنهمه برنامههاي اخلاقي و تربيتي در تعاليم انبياء و کتب آسماني و نيز وجود برنامههاي تربيتي در تمام جهان بشريت، و همچنين مجازاتهاي بازدارنده در همه مکاتب جزائي، بهترين دليل بر اين است که قابليت تغيير اخلاق، و روشهاي اخلاقي، نه تنها از سوي تمام پيامبران که از سوي همه عقلاي جهان پذيرفته شده است.
اما با اين همه، عجيب است که فلاسفه و علماي اخلاق بحثهاي فراواني درباره اين که «آيا اخلاق قابل تغيير استيا نه؟» مطرح کردهاند!
بعضي ميگويند: اخلاق قابل تغيير نيست! و آنها که بدگوهرند و طينتي ناپاک دارند عوض نميشوند، و به فرض که تغيير يابند، سطحي و ناپايدار است و بزودي به حال اول باز ميگردند!
آنها براي خود دلائلي دارند از جمله اين که ساختمان جسم و جان رابطه نزديکي با اخلاق دارد، و در واقع اخلاق هر کس تابع چگونگي آفرينش روح و جسم اوست، و چون روح و جسم آدمي عوض نميشود، اخلاق او نيز قابل تغيير نيست.
جمعي از شعرا که پيرو اين طرز تفکر بودهاند نيز در اشعار خود بطور گسترده به اين مطلب اشاره کردهاند (هر چند ممکن است اشعار آنها را بر نوعي مبالغه در اين امر حمل کرد).
نمونهاي از اشعار شعراي معروف را در اين زمينه در ذيل ميخوانيد:
پرتو نيکان نگيرد هر که بنيادش بد است تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است شمشير نيک زآهن بد چون کند کسي؟ ناکس به تربيت نشود اي حکيم کس! باران که در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شورهزار خس!
برسيه دل چه سود خواندن وعظ نرود ميخ آهنين در سنگ آهني را که موريانه بخورد نتوان برد از آن به صيقل زنگ!
چون بود اصل گوهري قابل تربيت را در او اثر باشد هيچ صيقل نکو نداند کرد آهني را که بدگهر باشد سگ به درياي هفتگانه مشوي که چو تر شد پليدتر باشد! خر عيسي گرش به مکه برند چون بيايد هنوز خر باشد!
دليل ديگري که براي اين امر ذکر کردهاند اين است که دگرگون شدن اخلاق به واسطه عوامل خارجي، از قبيل تاديب و نصيحت و اندرز است، و هنگامي که اين عوامل زايل گردد، انسان به اخلاق اصلي خود باز خواهد گشت، درست مانند سردي آب که به وسيله عوامل حرارتزا از بين ميرود و هنگامي که آن عوامل از بين برود، حرارت را پس داده، به حال اول باز ميگردد!
اين طرز فکر و اينگونه استدلالات همه مايه تاسف و سبب انحطاط جوامع بشري است!
طرفداران «قابليت تغيير» در امور اخلاقي، از دو دليل فوق چنين پاسخ ميگويند:
1- ارتباط اخلاق با ساختمان روح و جسم انسان قابل انکار نيست، ولي اين ارتباط به اصطلاح در حد «مقتضي» است نه «علت تامه»، يعني ميتواند زمينهساز باشد نه اين که الزاما و اجبارا تاثير قطعي بگذارد، همانگونه که بسياري از افرادي که از پدران و مادران مبتلا به پارهاي از بيماريها متولد ميشوند زمينه آلودگي به آن بيماريها را دارند، ولي با اين حال ميتوان با پيشگيريهاي مخصوص جلو تاثير عامل وراثت را گرفت.
افراد ضعيف البنيه از نظر جسماني با استفاده از بهداشت و ورزش، افراد نيرومندي ميشوند و بعکس، افراد قوي البنيه بر اثر ترک اين دو، ضعيف و ناتوان خواهند شد.
افزونبراين، روح و جسم انسان نيز قابلتغيير است تاچه رسدبهاخلاق زاييدهازآن!
ميدانيم تمام «حيوانات اهلي امروز» يک روز در زمره حيوانات وحشي بودند، انسان آنها را گرفت و رام کرد، و به صورت حيوانات اهلي در آورد; بسياري از گياهان و درختان ميوه نيز چنين بودهاند. جايي که با تربيتبتوان خلق و خوي يک حيوان و ويژگيهاي يک گياه يا درخت را تغيير داد چگونه نميتوان اخلاق انسان را به فرض که اخلاق ذاتي باشد تغيير داد؟
هم اکنون نيز بسياري از حيوانات را براي کارهايي که بر خلاف طبيعت آنها است تربيت ميکنند و آنها اين کارها را بخوبي انجام ميدهند.
2- از آنچه در بالا گفته شد پاسخ استدلال ديگر آنان نيز روشن ميشود زيرا گاه عوامل بيروني آنقدر تاثير قوي دارد که ويژگيهاي ذاتي را بکلي دگرگون ميسازد، و حتي ويژگيهاي جديد به وراثتبه نسلهاي آينده نيز ميرسد همانگونه که در حيوانات اهلي مثال زده شد.
تاريخ، انسانهاي بسياري را نشان ميدهد که بر اثر تربيتبکلي خلق و خوي خود را تغيير دادند، و به اصطلاح يکصد و هشتاد درجه چرخش کردند، افرادي که يک روز مثلا در صف دزدان قهار جاي داشتند به زاهدان و عابدان مشهوري مبدل گشتند.
توجه به طرز به وجود آمدن يک ملکه اخلاقي به ما اين قدرت را ميدهد که راه از ميان بردن آن را نيز پيدا کنيم; مساله چنين است که هر عمل خوب يا بد اثر موافق خود را در روح انسان باقي ميگذارد، و روح را تدريجا به سوي خود جلب ميکند، تکرار اين عمل آن اثر را بيشتر و قويتر ميسازد، و کم کم کيفيتي به نام «عادت» حاصل ميشود، و هر گاه عادت استمرار يابد به صورت «ملکه» در ميآيد.
بنابراين، همانگونه که عادات و ملکات اخلاقي زشت در سايه تکرار عمل تشکيل ميگردد، از همين طريق قابل زوال است; البته، اثر تلقين، تفکر، تعليمات صحيح و محيط سالم در فراهم کردن زمينههاي روحي براي پذيرش و تشکيل ملکات خوب را نميتوان ناديده گرفت.
در اينجا قول سومي نيز وجود دارد و آن اينکه بعضي از صفات اخلاقي قابل تغيير است، و بعضي غير قابل تغيير، آن صفاتي که طبيعي و فطري است، قابل تغيير نميباشد، ولي آن صفاتي که عوامل خارجي دارد قابل تغيير است. (1)
اين قول نيز فاقد هرگونه دليل است، زيرا اين تفصيل و تفاوت گذاري، بين صفات فرع، بر قبول اخلاق طبيعي و فطري است، در حالي که چنين چيزي ثابت نيست; و به فرض که چنين باشد چه کسي ميتواند ادعا کند که صفات فطري قابل تغيير نيست؟ مگر حيوانات وحشي را نميتوان اهلي کرد؟ مگر تعليم و تربيت نميتواند آنقدر ريشهدار شود که اعماق وجود انسان را دگرگون سازد؟
آيات و روايات دليل بر قابليت تغيير اخلاق است
آنچه را در بالا گفتيم از نظر دلائل عقلي و تاريخي بود، هنگامي که به دلائل نقلي يعني آنچه از مبدا وحي و سخنان معصومين(ع) به دست آمده مراجعه کنيم مساله از اين هم روشنتر است; زيرا:
1- نفس مساله بعثت انبيا و ارسال رسل و انزال کتب آسماني و بطور کلي ماموريتي که آنها براي هدايت و تربيت همه انسانها داشتند، محکمترين دليل بر امکان تربيت و پرورش فضائل اخلاقي در تمام افراد بشر است.
آياتي مانند: هو الذي بعث فيالاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزکيهم ويعلمهم الکتاب والحکمة وان کانوا من قبل لفي ضلال مبين (سوره جمعه، آيه2) (2) و آيات مشابه آن بخوبي نشان ميدهد که هدف از ماموريت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله هدايت و تربيت و تعليم و تزکيه همه کساني بود که در «ضلال مبين» و گمراهي آشکار بودند.
2- تمام آياتي که خطاب به همه انسانها به عنوان «يا بنيآدم» و «ياايها الناس» و «ياايها الانسان»، و «يا عبادي» ميباشد و مشتمل بر اوامر و نواهي و مسائل مربوط به تهذيب نفوس و کسب فضائل اخلاقي است، بهترين دليل بر امکان تغيير «اخلاق رذيله» و اصلاح صفات ناپسند است، در غير اين صورت، عموميت اين خطابها لغو و بيهوده خواهد بود.
ممکن است گفته شود: اين آيات غالبا مشتمل بر احکام است، و احکام مربوط به جنبههاي عملي است، در حالي که اخلاق ناظر به صفات دروني است.
ولي نبايد فراموش کرد که «اخلاق» و «عمل» لازم و ملزوم يکديگر و به منزله علت و معلولند، و در يکديگر تاثير متقابل دارند; هر اخلاق خوبي سرچشمه اعمال خوب است، همانگونه که اخلاق رذيله، اعمال زشت را به دنبال دارد; و در مقابل، اعمال نيک و بد نيز اگر تکرار شود تدريجا تبديل به خلق و خوي خوب و بد ميشود.
3- اعتقاد به عدم امکان تغيير اخلاق سر از اعتقاد به جبر در ميآورد; زيرا مفهومش اين است که صاحبان اخلاق بد و خوب قادر به تغيير آن نيستند و چون اعمال آنها بازتاب اخلاق آنها است، پس در انجام کار خوب يا بد مجبورند، و در عين حال مکلف به انجام خوبيها و ترک بديها هستند; اين عين جبر است، و تمام مفاسدي را که مذهب جبر دارد بر آن مترتب ميشود. (3)
4- آياتي که با صراحت تشويق به تهذيب اخلاق ميکند و از رذايل اخلاقي بر حذر ميدارد نيز دليل محکمي استبر امکان تغيير صفات اخلاقي، مانند «قد افلح من زکيها وقد خاب من دسيها; هر کس نفس خود را تزکيه کند رستگار شده، و آن کس که نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده سازد نوميد و محروم گشته است.» (سوره شمس - آيه9 و 10).
تعبير به «دسيها» از ماده «دس» و «دسيسه» در اصل به معني آميختن شيء ناپسندي با چيز ديگر است; مثل اين که گفته ميشود: «دس الحنطة بالتراب; گندم را با خاک مخلوط کرده»، اين تعبير نشان ميدهد که طبيعت انسان بر پاکي و تقوا است و آلودگيها و رذائل اخلاقي از خارج بر انسان نفوذ ميکند و هر دو قابل تغيير و تبديل است.
در آيه34 سوره فصلت ميخوانيم: «ادفع بالتي هي احسن فاذا الذي بينک وبينه عداوة کانه ولي حميم; بدي را با نيکي دفع کن ناگهان (خواهي ديد) همان کسي که ميان تو و او دشمن است گويي دوست گرم و صميمي (و قديمي تو) است!»
اين آيه بخوبي نشان ميدهد که عداوت و دشمنيهاي عميق که در خلق و خوي انسان ريشه دوانده باشد، با محبت و رفتار شايسته ممکن است تبديل به دوستيهاي داغ و ريشهدار شود; اگر اخلاق، قابل تغيير نبود، اين امر امکان نداشت.
در روايات اسلامي نيز تعبيرات روشني در اين زمينه ديده ميشود مانند احاديث زير:
1- حديث معروف اني بعثت لاتمم مکارم الاخلاق، (4) دليل واضحي بر امکان تغيير صفات اخلاقي است.
2- روايات فراواني که تشويق به حسن خلق ميکند، مانند: حديث نبوي: «لو يعلم العبد ما في حسن الخلق لعلم انه يحتاج ان يکون له خلق حسن; اگر بندگان ميدانستند که حسن خلق چه منافعي دارد، يقين پيدا ميکردند که محتاج به اخلاق نيکند!»، (5) نشانه ديگر است.
3- در حديث ديگري از همان حضرت ميخوانيم: «الخلق الحسن نصف الدين; اخلاق خوب، نيمي از دين است.» (6)
4- و در حديثي از اميرمؤمنان علي عليه السلام ميخوانيم: «الخلق المحمود من ثمار العقل، الخلق المذموم من ثمار الجهل; اخلاق خوب از ميوههاي عقل و آگاهي است و اخلاق بد از ثمرات جهل و ناداني است.» (7)
و از آنجا که «علم» و «جهل» قابل تغيير است، اخلاق هم به تبع آن قابل تغيير ميباشد.
5- در حديث ديگري از پيامبراکرم صلي الله عليه و آله آمده است: «ان العبد ليبلغ بحسن خلقه عظيم درجات الاخرة وشرف المنازل وانه لضعيف العبادة; بنده خدا به وسيله حسن اخلاق به درجات عالي آخرت و بهترين مقامات ميرسد، در حالي که ممکن است از نظر عبادت ضعيف باشد!» (8)
در اين حديث اولا مقايسه حسن اخلاق به عبادت، و ثانيا ذکر درجات بالاي اخروي که حتما مربوط به اعمال اختياري است، و ثالثا تشويق به تحصيل حسن خلق، همگي نشان ميدهد که اخلاق يک امر اکتسابي است، نه اجباري و الزامي و خارج از اختيار! (دقت کنيد)
اين گونه روايات و تعبيرات گويا و پرمعني در کلمات معصومين(ع) زياد ديده ميشود (9) و همه آنها نشان ميدهد که صفات اخلاقي قابل تغيير است، و گرنه اين تعبيرات و تشويقها لغو و بيهوده بود.
6- در حديث ديگري از رسولخدا صلي الله عليه و آله ميخوانيم که به يکي از يارانش به نام «جرير بن عبدالله» فرمود: «انک امرء قد احسن الله خلقک فاحسن خلقک; خداوند به تو چهره زيبا داده، اخلاق خود را نيز زيبا کن!» (10)
کوتاه سخن اين که: کتب روايي ما پس از رواياتي است که همگي دلالتبر امکان تغيير اخلاق آدمي دارد. (11)
اين بحث را با حديثي از امير مؤمنان علي عليه السلام که تشويق به فضائل اخلاقي ميکند پايان ميدهيم، فرمود: «الکرم حسن السجية و اجت-ناب الدن-ية; ارزش و کيفيت انسان به اخلاق پسنديده و اجتناب و دوري از اخلاق پست است!» (12)
دلائل طرفداران عدم تغيير اخلاق
در برابر دلائل بالا بعضي به رواياتي تمسک جستهاند که در نظر بد وي از آنها چنين بر ميآيد که اخلاق قابل تغيير نيست، از جمله:
1- در حديث معروفي از پيامبر صلي الله عليه و آله آمده است که فرمود:
«الناس معادن کمعادن الذه-ب والفض-ة، خيارهم في الجاهلي-ة خياره-م في الاس-لام; مردم همچون معدنهاي طلا و نقرهاند، بهترين آنها در زمان جاهليتبهترين آنها در اسلامند.»
2- در حديث ديگري از همان حضرت صلي الله عليه و آله آمده است: «اذا سمعتم ان جبلا زال عن مکانه فصد قوه، و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصد قوه! فانه سيعود الي ما جبل عليه! هر گاه بشنويد کوهي از جايش حرکت کرده، تصديق کنيد، اما اگر بشنويد کسي اخلاقش را رها نموده تصديق نکنيد! چرا که بزودي به همان فطرت خويش باز زيرا اين نکته قابل قبول است که روحيات مردم ذاتا متفاوت است، بعضي همچون معدن طلا هستند و بعضي نقره، ولي
‹رسث/››ح .تسين لکشم نادنچ ،دراد قلاخا رييغت ناکما رد تحارص هک يتاياور و قباس نشور لئلاد هنيرق هب تاياور هنوگ نيا ريسفت ح<>ج خساپ ج<>ح)31( اينها دليل بر اين نميشود که اين روحيات قابل تغيير نباشند; و به تعبير ديگر، اين گونه صفات روحي در حد مقتضي است نه علت تامه، لذا با تجربه ديدهايم که اين افراد بر اثر تعليم و تربيتبکلي عوض ميشوند.
اضافه بر اين، اگر ما بخواهيم مطابق اين حديثحکم کنيم بايد بگوييم که همه مردم داراي اخلاق نيکند، بعضي خوبند و بعضي خوبتر، (همانند نقره و طلا)، بنابراين، جايي براي اخلاق رذيله طبيعي وجود نخواهد داشت. (دقت کنيد)
در مورد حديث دوم نيز مساله جنبه مقتضي دارد نه علت تامه، و يا به تعبير ديگر ناظر به غالب مردم است نه همه مردم; وگرنه مضمون حديث، مخالف صريح تواريخي است که در دست است و نشان ميدهد افرادي اخلاق خود را تغيير دادهاند، و تا پايان عمر بر همان روش باقي ماندند.
همچنين مخالف تجربيات روزمره ما است که بسياري از افراد فاسد را ميبينيم به وسيله تعليم و تربيت راه زندگي خود
را عوض ميکنند و تا آخر نيز بر روش جديد ميمانند. کوتاه سخن اين که: در عين قبول تفاوت روحيات و سجاياي اخلاقي مردم با يکديگر، هيچ کس مجبور نيست که بر اخلاق بد باقي بماند، يا بر اخلاق خوب; صاحبان سجيه نيک ممکن استبر اثر هواپرستي در منجلاب اخلاق سوء سقوط کنند و صاحبان سجاياي زشت، ممکن است زير نظر استاد مربي و در سايه خودسازي به بالاترين مراحل کمال عروج نمايند!
اين نکته نيز گفتني است که بعضي از افراد فاسد و مفسد، براي اين که اعمال خود را توجيه کنند، به اين گونه منطقها روي ميآورند که خدا ما را چنين آفريده، اگر ميخواست، ميتوانست ما را با اخلاق ديگري بيافريند!
به هر حال، روي آوردن به مکتب طرفداران عدم قابليت تغيير اخلاق نتيجهاي جز سقوط در دامان اعتقاد به جبر، و انکار مکتب انبيا و بيهوده شمردن تلاش علماي اخلاق و روانکاوان و سرانجام فساد جوامع بشري نخواهد داشت.
......................................................
پی نوشتها:
1- محقق نراقي در جامع السعادات اين نظريه را برگزيده است (جامع السعادات جلد 1، ص 24).
2- آيه164 آل عمران نيز همين مضمون را در بردارد.
3- به اصولکافي، جلد 1، ص 155و کشفالمراد،بحثقضا و قدر درباره مفاسد و مذهب جبر مراجعهشود.
4- سفينة البحار، (ماده خلق).
5- بحار، جلد 10، ص369.
6- بحار، ج 71، ص 385.
7- غررالحکم، 1280 - 1281.
8- مهجة البيضاء، ج 5، ص93.
9- مرحوم کليني در جلد دوم اصول کافي، در باب حسن الخلق(ص99) هيجده روايت در اين زمينه نقلکرده است.
10- سفينة البحار، ماده خلق.
11- به جلد دوم اصول کافي و روضه کافي، و جلد سوم ميزان الحکمة و جلد اول سفينة البحار، در ابواب مناسب مراجعه فرماييد.
12- غرر الحکم.
13- جامع السعاده، جلد اول، صفحه 24.
منبع:اخلاق در قرآن جلد اول ،آیت الله مکارم شيرازي