حجة الاسلام و المسلمین وحيد عليان نژاد
آب جاري: آب در حال جريان ، مانند آب چشمه و قنات که از زمين مي جوشد و رودخانه که از کوه ها جاري است و آب لوله کشي شهري و حمام ها و مانند آن که متصل به منبع است حکم آب جاري را دارد ،به شرط اين که آب منبع به تنهايى يا به اضافه لوله ها کمتر از کر نباشد.
آب قليل: آبي است کمتر از کر ، که از زمين هم نجوشد.
آب کر: آب کر بنابر احتياط واجب مقدار آبى است که اگر در ظرفى که طول و عرض و عمق آن هرکدام سه وجب ونيم است بريزند، آن ظرف را پرکند، يا وزن آن 384 کيلوگرم (384 ليتر) باشد و معيار در وجب، وجبهاى متوسّط است.
آب مضاف: آبي است که با چيزي آميخته شده باشد مانند شربت و يا از چيزي گرفته شده مانند گلاب.
آب مطلق: آبي است که در عرف به آن آب بگويند ، بدون اضافه چيزي مثلا نگويند آب نمک يا آب ميوه و به آن آب خالص نيز گفته مي شود.
ابن السبيل: مسافري که در سفر درمانده باشد ، و مخارج سفر و زندگي نداشته باشد.
اتقي: با تقوي تر.
اجاره: قرار دادي است که طي آن منافع مال يا کار يک طرف در قبال اجرت و مدت معين به طرف ديگر واگذار مي شود.
اجرة المثل: اجرت همانند. مثل اينکه شخصي بدون تعيين اجرت کاري انجام دهد ، که بايد اجرت آن را با نظر عرف محل به او داد.
اجزاء و شرايط: هر امري که فقدان آن به اصل يک چيز لطمه زند ، جزء آن محسوب مي گردد و هر امري که فقدان آن صفت يا حالت چيزي را متغير کند ، شرط آن محسوب مي شود. مثلاً رکوع و سجود جزء نماز است اما وضو شرط آن محسوب مي شود.
اجير: کسي که طبق قرار داد در برابر کاري که انجام مي دهد مستحق اجرت مي شود.
احتلام: خارج شدن مني از انسان در حالت خواب.
احتياط را ترک نکند: اشاره به احتياط واجب است.
احتياط لازم: احتياط لازم آن است که قبل يا بعد از آن فتوايي از فقيه صادر نشده باشد.
احتياط مستحب: احتياط مستحب آن است که قبل يا بعد از آن فتوايي از فقيه در مورد آن صادر شده باشد.
احتياط واجب: به معناي احتياط لازم است که گذشت. در چنين مواردي مقلد مي تواند به فتواي مجتهد ديگري که در رتبه بعد قرار دارد عمل نمايد.
احتياط: رعايت تمام جوانب نمودن که در اينصورت موجب اطمينان انسان به رسيدن به واقع مي شود.
احراز: بدست آوردن ، فراهم آوردن ، دريافتن.
احوط: کاري که موافق با احتياط است.
ادعا: چيزي را به نفع خود يا ديگري اظهار داشتن.
اذن: اجازه.
ارباح مکاسب: منافع کسب و کار ، هر نوع در آمدي که از طريق حرفه و کار عايد شود.
ارتماس: فرو رفتن در آب براي غسل – فرو کردن دست و صورت در آب براي وضوء.
ارث: ما ترک متوفي که براي ورثه باقي مي ماند.
استبراء: سعي در برائت و پاکي از آلودگي و نجاست. در سه مورد بکار رفته است:
1 - استبراء از بول.
2- استبراء از مني يعني ادرار کردن پس از خروج مني به قصد اطمينان از اينکه ذرات مني در مجراي بول نمانده باشد.
3- استبراء حيوان نجاستخوار يعني باز داشتن آن از خوردن نجاست انسان تا وقتي که به خوراک طبيعي خود عادت کند.
استحاضه: بطور کلّى تمام خونهايى که غير از حيض و نفاس و زخم و دمل است و از رحم زن خارج مى شود خون استحاضه است.
استحاله: دگرگوني شي ء بصورتي که به حقيقت ديگري مبدل شود. مانند چوب نجسي که بسوزد و خاکتسر شود يا سگي که در نمکزار فرو رفته و تبديل به نمک شود.
استطاعت: توانايي انجام فريضه حج از حيث بدن ، مال و راه.
استفتاء: مطالبه فتوي ، سوال کردن و کسب نظر مجتهد درباره حکم شرعي يک مسئله.
استمتاع از همسر: لذت بردن از همسر.
استمناء: انجام کاري با خود که موجب انزال مني شود.
اشکال دارد: به معناي احتياط واجب است که معني آن گذشت.
اضطرار: ناگزيري ، ناچاري.
اظهر: ظاهرتر ، روشن تر ، فتواست و مقلد بايستي طبق آن عمل نمايد.
اعدل: عادل تر.
اعراض از وطن: تصميم انسان بر روي گرداني از وطن و ترک اقامت مستمر در آن.
اعراض عملي: هرگاه شخصى قصد بازگشت به وطن سابق را جهت سکونت مستمر داشته باشد، ولى عملا مدّت طولانى گذشته (مثلا پنج سال يا بيشتر) و هنوز بازنگشته، اعراض عملى حاصل شده، و نماز و روزه اش در آنجا شکسته است.
اعلان: آگاه ساختن.
اعلم: عالم تر.
افضاء: باز شدن – يکي شدن و تداخل مجاري بول و حيض يا مجاري حيض و غائط يا هر سه مجري.
افطار: باز کردن روزه.
اقامه معروف: بپاداشتن کارهاي واجب يا مستحب است.
اقرب اين است: فتوي اين است ( مگر آنکه قرينه اي بر عدم فتوي باشد ).
اقوي اين است: نظر قوي بر اين است. فتواي صريح است بايستي طبق آن عمل شود.
اکتفا به رفع ضرورت کند: به اندازه ناچاري اکتفا کند و بيشتر از آن انجام ندهد.
الزام کردن: اجبار نمودن.
آلات لهو: اسباب عياشي و خوشگذراني نا مشروع.
امام جماعت: کسي که در نماز به او اقتدا مي کنند.
امام: رهبر و پيشواي معصوم.
امر به معروف: واداشتن افراد به انجام احکام و سنتي که از نظر شارع پسنديده است.
امرار معاش: گذراندن زندگي.
امساک: امتناع کردن ،خود را از انجام کاري باز داشتن .از جمله از آنچه به روزه ضرر مي رساند خودداري کردن.
اموال محترمه: اموالي که بنابر ضوابط اسلامي داراي احترام است.
انتقال: جابجايي ، جا به جا شدن چيز نجس به نحوي که ديگر شي ء اول محسوب نشود مانند انتقال خون انسان به پشه.
انزال: بيرون ريختن مني.
اهل کتاب: غير مسلماني که خود را پيرو يکي از پيامبران صاحب کتاب مي داند مانند يهودي و مسيحي.
اوداج اربعه: رگ هاي چهارگانه حيوانات.
اورع: پرهيزکارتر. کسي که تقواي او بيشتر است.
اولي: سزاوارتر – بهتر.
ايقاع: هر نوع قراري که يک جانبه انجام گيرد و نياز به قبول طرف ديگر نداشته باشد ، مانند طلاق که شرعاً احتياجي به قبول زوجه ندارد.
«ب» فهرست
بالغ: فردي که به سن بلوغ رسيده باشد.
بدل از وضوء: به جاي وضوء. در جايي که آب نباشد وظيفه مکلف تيمم است و اين تيمم جايگزين غسل يا وضو خواهد شد.
برائت ذمه: در موارد شک ، مکلف بايستي عمل را بگونه اي انجام دهد که يقين پيدا کند تکليف خود را انجام داده است.
بعيد است: فتوي اين است ( مگر اين که قرينه اي بر خلاف آن در کلام باشد. )
بلااشکال: اشکال ندارد.
بلوغ: رسيدن به حد تکليف.
بهيمه: حيوان چهار پا .
بيع مثل به مثل: خريد و فروش دو شي ء هم جنس به صورت مبادله ، مانند گندم با گندم.
«ت» فهرست
تبعيت: پيروي کردن – پاک گشتن چيز نجس به تبع پاک شدن چيز نجس ديگر؛ مانند ظروفي که در آن انگور را براي سرکه مي ريزند، که نخست تبديل به شراب ، سپس تبديل به سرکه مي شود.
تجافي: نيم خيز نشستن – مأمومي که به رکعت اول نماز جماعت نرسيده ، هنگام تشهد خواندن امام به حالت نيم خيز مي نشيند.
تحت الحنک: زير چانه ،آن قسمت از عمامه که زير گلو آويخته مي شود.
تخلي: تخليه کردن – بول و غائط کردن.
تخميس: خارج کردن خمس مال ، خمس مال را تأديه کردن.
تروّي: تفکر در تعداد رکعات نماز به هنگام شک.
تزکيه شده: حيواني که با رعايت موازين شرع ذبح شده باشد.
تسبيح حضرت زهرا سلام الله عليها: گفتن سي و چهار مرتبه الله اکبر و سي و سه مرتبه الحمدلله و سي و سه مرتبه سبحان الله.
تسبيحات اربعه: سبحان الله و الحمدلله و لااله الله و الله اکبر.
تستر: خود را پوشاندن.
تسميه (به هنگام ذبح): جاري کردن اسم خدا بر زبان.
تشريح: پاره کردن بدن انسان يا حيوان مرده براي اطلاعات پزشکي و غيره.
تصديق: گواهي نمودن ،تأکيد کردن.
تطهير: پاک کردن.
تعدي: زياده روي ، ستم کردن ، دست درازي ، تجاوز.
تعقيب: دنبال کردن – پس از نماز با ذکر دعا و قرآن ، خود را مشغول کردن.
تفاوت قيمت ( صحيح و معيوب ): مقدار اختلافي که از نظر قيمت بين جنس سالم و غير سالم وجود دارد.
تفريط: کوتاهي کردن ، مسامحه نمودن.
تقاص: قصاص کردن – تهاتر – مال مديون را بابت طلب خودبرداشتن.
تقليد: تبعيت از فتاوي مجتهد و عمل نمودن به دستور وي.
تکبيره الاحرام: به قصد اقامه نماز الله اکبر گفتن.
تلقيح مصنوعي: نطفه مرد را با وسيله اي نظير سرنگ به رحم زن رساندن.
تمکن: دارايي.
تمکين: تن دادن (تبعيت از در خواست حلال همسر در مسائل جنسي .)
تهمت: افترا بستن ، نسبت ناروا دادن.
توريه: سخني دو پهلويي است که شنونده از آن چيزي مي فهمد ولي مقصود گوينده چيز ديگري است.
توکيل: وکيل يا نماينده قرار دادن.
تيمم بدل از غسل: در جايي که غسل ، ممکن نباشد و يا آبي براي غسل موجود نباشد ،تيمم جايگزين غسل خواهد شد.
تيمم جبيره اي: تيمم کسي که بر اعضاء تيمم او مرهم يا پوشش است.
تيمم: در موارد عدم دسترسي به آب به جاي وضوء و غسل در هفت مورد بايد تيمم کرد.
«ث» فهرست
ثلثان: دو سوم – تبخير شدن دو سوم آب انگور و کشمش جوشيده که موجب حلال شدن آن است.
ثمن: قيمت کالا.
«ج» فهرست
جاعل: کسي که قرار داد جعاله را منعقد مي کند.
جاهل به مسئله: نا آشنا به مسئله. کسي که مسئله شرعي خود را نمي داند.
جاهل قاصر: جاهلي که در شرايط عدم امکان دسترسي به حکم خدا قرار دارد.
جاهل مقصر: جاهلي که امکان آموختن مسائل را داشته، ولي در فراگيري آن کوتاهي کرده است.
جبيره: مرهم – پارچه و پوششي که زخم يا شکستگي را با آن ميبندند.
جرح – جروح: جراحت ، زخم.
جعاله: قراري که طب آن فردي اعلام مي کند هرکس براي او کار معيني را انجام دهد، اجرت مشخصي به او پرداخت مي شود. مثلاً هر کس گمشده مرا پيدا کند ، هزار تومان به او مژدگاني مي دهم.
جلال: حيواني که به خوردن نجاست انسان عادت کرده است.
جماع: مقاربت – آميزش جنسي.
جنب: کسي که مني از او خارج شده يا با ديگري آميزش کرده است.
جهر: صداي بلند – با صداي بلند چيزي را قرائت کردن.
«ح» فهرست
حاکم شرع: مجتهدي که بر اساس موازي شرعي داراي قدرت بر فتوي است.
حائض: زني که در عادت ماهيانه باشد.
حج نيابتي: زيارت خانه خدا به نيابت از طرف شخص ديگر.
حج: زيارت خانه خدا وانجام اعمالي مخصوص در زماني خاص.
حد ترخص: حدي از مسافت که در آن صداي اذان شهر شنيده نشود و مردم شهر مسافر را نبينند.
حدث اصغر: هر امري که باعث ابطال وضو شود.
حدث اکبر: هر کاري که سبب غسل براي نماز شود.
حرام: هر عملي که از نظر شرعي ترکش لازم باشد.
حرج: مشقت – سختي ،دشواري.
حصه: سهم.
حضر: محل حضور ( وطن ).
حنوط: ماليدن کافور بر بعضي اعضاي ميت؛ يعني پيشاني ، کف دستها ، سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها.
حواله: ارجاع طلبکار به شخص ثالث براي دريافت طلبش.
حيض: قاعدگي ، عادت ماهيانه زنان.
«خ» فهرست
خارق العاده: خلاف عادت – غير معمول – بيش از انتظار.
خالي از قوت نيست: فتوي اين است.
خبره: کارشناس.
خبيث: پليد ، زشت.
خسارت: زيان ،ضرر.
خمس: يک پنجم – بيست در صد در آمد ساليانه و غيره که بايد به مجتهد جامع الشرائط و مرجع تقليد پرداخت شود.
خوارج: کساني که عليه امام معصوم عليه السلام قيام مسلحانه نمايند مثل خوارج نهروان.
خوف: ترس ، هراس ، واهمه.
خون جهنده: يعني حيواني که وقتي رگ گردن آن را ببرند خون از آن جستن مي کند.
خيار: اختيار بر هم زدن معامله.
«د» فهرست
دائمه (زوجه دائمه): زني که طي عقد دائم به همسري مردي در آمده باشد.
دبر: پشت ، مقعد.
دعوي: دادخواهي.
دفاع: دفع دشمن ، مقاومت در برابر دشمن.
ديه: مالي که بنابر تقويم شرعي به جبران خون مسلمان يا نقص بدني او پرداخت شود
«ذ» فهرست
ذبح شرعي: کشتن حيوانات حلال گوشت با رعايت ضوابط شرعي.
ذمه: تعهد به اداي چيزي يا انجام عملي.
ذمي: کافران اهل کتاب مانند يهود و نصاري در مقابل تعهدشان نسبت به رعايت قوانين اجتماعي اسلامي از حمايت و امنيت حکومت اسلامي بر خوردار مي شوند و در بلاد مسلمين زندگي خواهند کرد.
«ر» فهرست
ربا: زيادت ،اضافه ،سود گرفتن در مقابل وام و مانند آن.
رباي قرضي: اضافه اي که پرداخت آن در ضمن قرض شرط گردد.
رباي معاوضي: خريد و فروش دو متاع از يک جنس با يکديگر به شرط اضافه وزن يا پيمانه.
رجوع: باز گشتن ، باز گشت.
رضاعي: همشير ، پسر و دختري که از يک زن شير خورده باشند .
رفع ضرورت: بر طرف شدن حال اضطرار.
رکن – ارکان: پايه – اساسي ترين جزء هر عبادت که احکام خود را دارد.
رکوع: خم شدن در نماز به اندازه اي که دستها به زانو برسد.
رهن: گرو.
ريبه (نظر به ريبه): خوف وقوع در گناه.
«ز» فهرست
زائد بر مؤونه: مازاد بر مخارج زندگي.
زائل شدن: برطرف شدن.
زکات فطره: مقدار حدود 3 کيلو گرم از مواد غذايي معمول در هر محيط ميباشد.
زکات: پاکي از آلودگي – مقدار معيني از اموال خاص انسان که به شرط رسيدن به حد نصاب بايد در موارد مشخص خود مصرف شود.
زمان غيبت کبري: مثل زمان ما ، که امام دوازدهم عليه السلام در پرده غيبت به سر مي برند.
زينت: زيور ، آرايش.
«س» فهرست
سال خمسي: يک سال تمام که از تاريخ اولين درآمد مي گذرد و بايد هر سال همان تاريخ را مبدأ رسيدگي مجدد قرار دهد
سال شمسي: مدت يک بار حرکت انتقالي زمين به دور خورشيد که 365 روز و چند ساعت که برابر 12 برج از فروردين تا اسفند مي باشد.
سال قمري: مدت 12 بار گردش ماه به دور زمين که 354 روز و چند ساعت برابر 12 ماه عربي از محرم تا ذي حجه مي باشد.
سجده – سجود: بر زمين گذاردن پيشاني و کف دستها و سر زانو ها و سر دو انگشت بزرگ پاها براي ستايش خداوند. يکي از ارکان نماز.
سجده سهو: سجده اي که نماز گزار در برابر اشتباهاتي که سهواً از او سر زده به جاي آورد.
سجده شکر: پيشاني بر زمين نهادن به منظور سپاسگزاري از نعمتهاي خداوند.
سرقت حدي: سرقتي که با در نظر گرفتن جميع شرايط سبب وجوب حد شود.
سرگين: مدفوع حيوانات.
سفيه: کم عقل ، کسي که قدرت نگهداري مال خودش را ندارد و سر مايه اش را در کارهاي بيهوده مصرف مي کند.
سقط شده: افتاده ، جنين نارس که قبل از موعد تولد از رحم خارج شده باشد.
«ش» فهرست
شاخص: چوب يا آلتي که براي تعيين وقت ظهر در زمين نصب مي کنند.
شارع: بنيانگذار شريعت اسلامي – خداوند .پيغمبر اکرم«صلي الله عليه و آله و سلم »
شاهد: گواه.
شرايط ذمه: شرايطي که اگر اهل کتاب در بلاد مسلمين به آنها عمل کنند حکومت اسلامي حفاظت از جان و مال و آبروي آنها را بر عهده خواهد گرفت.
شهادت: گواهي دادن.
شهادتين: شهادت به يگانگي خداوند و رسالت رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم.
شهرت: مشهور شدن ، آشکار شدن براي همه افراد.
شير کامل: منظور انجام يافتن تمام شرايط نه گانه اي است که در رساله توضيح المسايل براي مساله شير خوارگي گفته شده و موجب محرم شدن است.
شيوع: شايع شدن ، همگاني شدن.
«ص» فهرست
صاع: پيمانه اي داراي گنجايش حدود 3 کيلو گرم.
صحت: درستي.
صراط: منظور پل صراط در روز قيامت است.
صغيره: دختري که به سن بلوغ نرسيده است.
صلح: سازش طرفين – اينکه کسي مال يا حق خود ر ابراي توافق و سازش يه ديگري واگذار کند.
صيغه: خواند کلماتي که وسيله تحقق عقد است.
«ض» فهرست
ضامن: عهده دار – متعهد.
ضرورت: وجوب ، حتميت.
ضروري دين: آنچه بدون ترديد جزء دين است؛ مانند وجوب نماز و روزه، که اگر انکار آن باعث انکار نبوّت شود چنين شخصي از اسلام خارج مي شود.
«ط» فهرست
طلاق بائن: طلاقي است که پس از آن مرد حق رجوع به همسرش را ندارد.
طلاق خلع: طلاق زني که به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگرش را در قبال اين کراهت به او مي بخشد تا طلاق بگيرد.
طلاق رجعي: طلاقي است که مرد در عده زن مي تواند به او رجوع نمايد.
طلاق مبارات: طلاقي است که در نتيجه عدم سازش زن و مرد با يکديگر و دادن مقداري مال از طرف زن به شوهر واقع مي شود.
طلاق: رهايي – گسستن پيمان زناشويي.
طهارت ظاهري: چيزي که بر اساس نظر شارع مقدس محکوم به پاکي است هر چند در واقع نجس باشد مثل اينکه شخصي وارد خانه مسلماني شود مادام که او نجاست چيزي را مطرح ننمايد تمام اشياء آن خانه محکوم به پاکي است.
طهارت: پاکي – حالتي معنوي که در نتيجه وضوء و غسل يا تيمم حاصل شود.
طواف نساء: آخرين طواف حج و عمره مفرده است که ترک آن موجب استمرار حرمت همبستري و ساير مناسبات همسري براي طواف کننده با همسرش مي شود.
«ظ» فهرست
ظاهر اين است: فتوي اين است.( مگر اينکه در کلام قرينه اي براي مقصود ديگر باشد.)
ظهر شرعي: وقت اذان ظهر که سايه شاخص به کمترين حد آن مي رسد و گاه در بعضي از مناطق محو ميشود. ساعت آن نسبت به فصول مختلف و افق هاي گوناگون فرق مي کند.
«ع» فهرست
عادت ماهيانه: قاعدگي ، حيض.
عادت وقتيه و عدديه: زن هايي که عادت ماهيانه آنها داراي وقت مشخص و مقادار زمان معين باشد ،عادتشان « وقتيه و عدديه » است.
عادل: شخصي که داراي ملکه عدالت است.
عاريه: دادن مال خودا به ديگري براي استفاده موقت و بلا عوض از آن.
عاصي: عصيان کننده ،کسي که نسبت به احکام الهي نا فرمان است.
عاقله: مردان خويشاوند نسبي از طرف پدر.
عامل: عمل کننده: 1- کسي که به قرار داد جعاله عمل مي کند. 2- کسي که متصدي جمع آوري، حسابرسي و تقسيم و ساير امور مربوط به زکوه است. 3- اجير.
عايدات: در آمد.
عرف: فرهنگ عموم مردم.
عرق جنب از حرام: عرقي که پس از آميزش نا مشروع يا استمناء از بدن خارج گردد.
عزل: کنار گذاشتن چيزي. 1- انزال نمودن در خارج از رحم براي جلوگيري از آبستني زن. 2- بر کنار کردن وکيل يا مأمور خود از کار مانند بر کنار ي وصي يا متولي خائن توسط حاکم شرع.
عسر و حرج: مشقت وسختي.
عسرت: سختي ، تنگدستي.
عقد بيع: قرار داد خريد و فروش.
عقد دائم: ازدواج دائم.
عقد غير دائم: ازدواج موقت ،متعه ،صيغه.
عقد: گره ،پيمان زناشويي ، پيوند.
عقود: قرار دادهاي دو طرفه مثل خريد و فروش ،ازدواج ، مصالحه.
عمال: کارگزاران.
عمداً: از روي قصد ، کاري را با علم و آگاهي انجام دادن.
عمره: زيارت خانه خدا و انجام اعمال مخصوص خانه کعبه که تا حدود ي شبيه حج است و آن بر دو قسم است « عمره تمتع که قبل از حج تمتع انجام مي گيرد و عمره مفرده که پس از حج قِران و اِفراد يا مستقلا انجام مي گيرد».
عمل به احتياط: ملکف تکليف خود را بگونه اي عمل نمايد که يقين پيدا کند تکليف شرعيش را انجام داده است. طريقه احتياط در کتابهاي فقهي مطرح شده است.
عنين: مردي که قادر به انجام آميزش جنسي نيست.
عهد: پيمان ، تعهد انسان در برابر خداوند براي انجام کار پسنديده يا ترک ناپسند که با صيغه مخصوص اداء مي شود.
عورت: اعضا ء تناسلي.
عيال: زن – همسر – نان خور.
عيد فطر: نخستين روز ماه شوال که يکي از دو عيد بزرگ اسلامي است.
عيد قربان: دهمين روز ماه ذي الحجه که يکي از دو عيد بزرگ اسلامي است.
«غ» فهرست
غايب شدن: پنهان شدن ، غايب شدن شوهر براي مدتي معين که موجب در خواست طلاق زوجه از حاکم شرع مي شود.
غائط: مدفوع
غرض عقلائي: هدفي که از نظر عقلا قابل قبول و پسنديده باشد.
غساله: آبي که معمولاً پس از شستن چيزي خود به خود يا با فشار از آن خارج مي شود.
غسل ارتماسي: به نيت غسل يک مرتبه در آب فرو رفتن.
غسل ترتيبي: به نيت غسل ، اول سر و گردن ، بعد طرف راست و سپس طرف چپ را شستن.
غسل جبيره: غسلي که با وجود جبيره بر اعضاي بدن انجام مي گيرد.
غسل مستحب: غسلي که به مناسبت ايام وليالي خاص يا عبادات و زيارات مخصوص يا افعال خاصي مستحب است ، مانند غسل جمعه و غسل زيارت و مانند آن.
غسل واجب: غسلي که انجام دادن آن الزامي است.
غسل: شستن – شستشو – شستشوي بدن با کيفيت مخصوص، که بر دو نوع است: 1- ترتيبي. 2- ارتماسي.
غلات: گروهي از مسلمانان هستند که درباره امير المومنين علي عليه السلام يا ساير ائمه عليهم السلام غلو مي کنند و آن حضرت را خدا مي شمارند، يا صفات مخصوص خداوند براي آنها قائل مي شوند.
«ف» فهرست
فتوي: رأي مجتهد در مسائل شرعيه.
فجر اول و دوم: نزديک اذان صبح از طرف مشرق سپيده اي رو به بالا حرکت مي کند که آن را فجر اول يا صبح کاذب مي گويند. موقعي که آن سپيده گسترده شد ، فجر دوم يا صبح صادق و اول وقت نماز صبح است.
فجر: سپيده صبح.
فرادي: نمازي که انسان به طور انفرادي مي گذارد.
فرج: معمولا به عورت زن گفته مي شود.
فرض: امر الزامي ، امري که انجام يا اداي آن واجب است.
فضله: مدفوع حيوانات.
فطريه: زکوه فطره.
فقاع: آب جو.
فقير: محتاج – کسي که نيازمند تأمين مخارج سال خود و عيالاتش است. و چيزي هم ندارد که به طور روزانه قادر به تأمين هزينه زندگيش باشد.
في سبيل الله: به کارهايي که جنبه ديني دارد يا نفع آن عام است، گفته مي شود.
«ق» فهرست
قبل: پيش ( کنايه از عضو جنسي که در جلو بدن زن يا مرد قرار دارد ).
قتل نفس محترمه: کشتن کسي که خونش از نظر شرعي محترم است و نبايد کشته شود.
قتل: کشتن.
قرائت: خواندن – خواندن حمد و سوره در نمازهاي يوميه.
قروح: دملها ، زخمهاي چرکين.
قريب: نزديک به واقع و حقيقت.
قرينه: نشانه ، علامت ، همانند.
قسامه: قسم ياد کردن شهود در مورد جنايات در دادگاه که شرايط خاص دارد.
قصاص: کيفر ، نوعي از مجازات است که مشابه با جنايت انجام شده مي باشد؛ مثل اينکه شخصي کسي را عمداً بکشد که اولياي دم حق دارند او را زير نظر حاکم شرع بکشند.
قصد اقامه: تصميم مسافر مبني بر ماندن ده روز يا بيشتر در يک محل.
قصد انشاء: تصميم به ايجاد معامله يا مانند آن همراه با صيغه معيني.
قصد رجاء: در موردي است که مکلف عمل را به احتمال اينکه او را به خدا نزديک مي کند انجام مي دهد.
قصد قربت: يعني عمل خود را براي خدا بجا آورد.
قصد وجه: نيت وجوب در واجبات و نيت استحباب در مستحبات.
قضا ء: 1- بجا آوردن عملي که در وقت فوت شده است. 2- قضاوت کردن.
قنوت: مکلف در رکعت دوم نماز پس از قرائت سوره، دست ها را تا محاذي صورت بالا مي آورد و کف دستها را به سمت آسمان مي کند و دعايي مي خواند.
قي: استفراغ.
قيام متصل به رکوع: انجام رکوع از حالت قيام
قيم: سرپرست – کسي که بر اساس وصيت يا حکم حاکم شرع مسئول امور صغير يا مجنون يا بيماري مي شود.
«ک» فهرست
کافر حربي: کافري که با مسلمين در حال جنگ مي باشد.
کافر ذمي: اهل کتابي که در بلاد اسلامي با شرايط مخصوص اهل ذمه در پناه حکومت اسلامي قرار گرفته و زندگي مسالمت آميزي دارند.
کافر: کسي که اعتقادي به توحيد و نبوت يا هر دوي آنها ندارد ، يعني:
1- کسي که وجود خدا را انکار مي کند.
2- کسي که براي خدا شريک مي تراشد.
3- کسي که پيغمبري پيغمبر اسلام را قبول ندارد.
4- کسي که در امور فوق شک دارد.
5- کسي که منکر ضروري دين است و انکار اوبه انکار خدا و رسول صلي الله عليه وآله وسلم مي انجامد.
کثير الشک: کسي که زياد به شک مي افتد.
کفّاره جمع: کفاره سه گانه ( 60 روز روزه گرفتن ، 60 فقير ر اسير کردن و بنده اي ر ا آزاد نمودن ، و در عصر ما همان دو قسم اول است.)
کفّاره: کاري که انسان براي جبران گناهان خاصي انجام ميدهد.
کفالت: ضمانت.
کفيل: ضامن.
کيفيت: چگونگي.
«ل» فهرست
لازم الوفاء: بايد به آن عمل شود.
لازم: واجب.
لغو: بي فايده ،بي معنا ، بيهوده.
«م» فهرست
ما به التفاوت: مقدار تفاوت بين دو شي ء ،رجوع به « تفاوت قيمت صحيح و معيوب »
مال الاجاره: مالي که بايد مستأجر بابت اجاره بپردازد.
مال المصالحه: مالي که مورد صلح ميان دو يا چند نفر قرار گرفته است.
ماليت شرعي: چيزهايي که از نظر شارع مقدس مال محسوب مي شود.
ماليت عرفي: چيزهايي که از نظر فرهنگ عموم مردم ( عرف ) مال محسوب مي شود. هر چند از نظر دين اسلام ماليت نداشته باشد ، مثل مشروب.
مأموم: پيرو – کسي که در نماز به امام جماعت اقتدا مي کند.
ماه هلالي: ماه قمري ، مدت 29 يا 30 رزو از رويت هلال ماه تا هلال ديگر که يک ماه ( يا « شهر » در زبان عرب ) است و تکرار 12 بار آن ، سال قمري است از محرم تا ذي الحجه.
مباح: هر فعلي که از نظر شرعي انجام آن جايز است.
مبتدئه: زني که براي اولين بار عادت شود.
مبطلات: اموري که باطل کننده عبادت مي باشد.
متعه: زني که با عقد موقت به همسري مردي در آمده است.
متنجس: هر چيزي که ذاتاً پاک است ، اما در اثر بر خورد با شي ء نجس ،آلوده شده است.
متولي: سرپرست اوقاف.
مجتهد جامع الشرائط: مجتهدي است که شرايط مرجعيت تقليد را دارا مي باشد.
مجتهد: کوشا – کسي که در فهم احکام الهي به درجه اجتهاد رسيده ، يعني داراي قدرت علمي مناسبي است که مي تواند احکام اسلام را از روي کتاب و سنت و عقل و اجماع استنباط نمايد.
مجراي طبيعي: مسير طبيعي هر چيز.
مجزي است: کافي است – ساقط کننده تکليف است.
مجهول المالک: مالي که معلوم نيست به چه کسي تعلق دارد.
محتضر: کسي که در حال جان کندن است.
محتلم: کسي که در خواب از او مني خارج شده باشد.
محجور: کسي که از تصرف در اموال ممنوع شود.
محذور: مانع.
محرم ( محرمات ): چيزي که حرام است – اولين ماه از سال قمري
محرم: فاميل هاي نزديک نسبي و بعضي از فاميلهاي سببي کساني که ازدواج با آنها حرام ابدي است مانند: خواهر ، مادر ،دختر و دختر دختر ، عمه و عمات ، خاله و خالات ، ربائب ، مادر زن و مادر او ، دختر و خواهر رضاعي.
محرم: کسي که در حال احرام حج يا عمره باشد.
محظور: ممنوع.
محل اشکال است: بايد احتياط کرد.
مخرج بول و غائط: مجراي طبيعي خروج ادرار و مدفوع.
مخمس: مالي که خمس آن خارج شده باشد.
مخير است: يعني مقلد مي تواند يک طرف را انتخاب کند.
مد: تقريبا معادل 750 گرم.
مدعي: خواهان ، کسي که براي خودش حقي قائل است.
مذي: رطوبتي که پس از ملاعبه از انسان خارج مي گردد.
مرتد فطري: کسي که از پدر يا مادر مسلمان متولد شده و خودش نيز مسلمان بوده و سپس از دين خارج شده است.
مرتد ملي: کافري که از پدر و مادر غير مسلمان متولد شده ولي پس از قبول اسلام مجدداً کافر گرديده است.
مرتد: مسلماني که منکر خدا و رسول يا حکمي از ضروريات دين شده که انکارش به انکار خدا و رسول باز مي گردد.
مرجوح ( مرجوح شرعي ): چيزي که کراهت شرعي داشته باشد.
مردار: حيواني که خود به خود مرده باشد.
مزارعه: قرار دادي که بين مالک زمين و زارع منعقد مي شود که براساس آن مالک درصدي از محصول زراعي را صاحب مي شود.
مس ميت: لمس کردن انسان مرده.
مس: لمس کردن.
مساقات: آبياري کردن – قراردادي بين صاحب باغ و باغبان که بر اساس آن باغبان در برابر آبياري و تربيت درختان ، سهمي از درآمد باغ دارد.
مستحب: پسنديده ، مطلوب ، چيزي که مطلوب شارع است ولي واجب نيست.
مستطيع: توانا – کسي که امکانات و شرايط سفر حج را دارا باشد.
مستهلک: از ميان رفته ، نابود شده ، نيست شده.
مسح: دست کشيدن بر چيزي – دست کشيدن به فرق سر وروي پاها با رطوبت باقيمانده از شستشوي صورت و دستها در وضوء.
مسکرات: چيزهاي مست کننده.
مسکين: بيچاره ، مفلوک.
مصالحه: سازش، آشتي ؛ معمولا در امور مالي به کار مي رود.
مضطربه: زني که عادت ماهيانه اش بي نظم است.
مضمضه: چرخانيدن آب در دهان.
مطهرات: پاک کننده ها.
مظالم: آنچه که در ذمه انسان است ولي صاحب آن معلوم نيست و يا دسترسي به آن ممکن نمي باشد. مانند اينکه کسي بدهکار است ولي صاحب آنرا نمي شناسد و دسترسي به او ندارد.
مفطر: چيزي که روزه را مي شکند.
مفلس: کسي که دارائيش کمتر از بدهکاريش مي باشد.
مقررات شرعيه: آنچه از طرف خداوند به عنوان تکليف شرعي معين گرديده است.
مکروه: ناپسند ، نامطلوب – آنچه انجام آن حرام نيست ولي ترکش اولي است.
مکلف: هر انساني که بالغ و عاقل است.
ملاعبه: بازي کردن – معاشقه کردن.
مميز: خردسالي که خوب و بد را تميز مي دهد.
موالات: پشت سر هم – پياپي انجام دادن.
موجر: اجاره دهنده.
موقوف عليهم: کساني که به نفع آنها وقف شده است.
موقوفه: وقف شده.
موکل: وکيل کننده.
مؤونه: مخارج يا هزينه زندگي.
ميت: مرده ، جسد بي جان انسان.
«ن» فهرست
ناسيه: زني که وقت عادت ماهيانه خود را از ياد برده است.
نافله: نماز مستحبي.
نبش قبر: شکافتن قبر.
نجس: پليد ، ناپاک.
نذر: ملزم نمودن کار مطلوب يا ترک کار غير مطلوب بر خود براي خدا.
نري: آلت حيوان نر.
نصاب زکات: حد مشخصي که براي هر يک از موارد وجوب زکات در نظر گرفته شده است.
نصاب: حد مشخص – حد يا مقدر معين.
نظر به ريبه: نگاهي که موجب فتنه و فساد شود.
نفاس: خوني که پس از زايمان از رحم زن خارج مي گردد.
نفسا ء: زني که خون نفاس ببيند.
نکاح: ازدواج کردن – زناشويي.
نماز احتياط: نماز بدون سوره اي که براي جبران رکعات مورد شک به جا آورده مي شود.
نماز استسقا ء: نمازي که با کيفيت مخصوص براي طلب باران خوانده شود.
نماز آيات: دو رکعت نماز مخصوص که در مواردي نظير زلزله و کسوف و خسوف واجب است.
نماز جماعت: نماز واجبي که دو نفر يا بيشتر به اتفاق هم بجا مي آورند که يک نفر امام است و بقيه مأموم.
نماز جمعه: دو رکعت نماز مخصوص که در ظهر جمعه به جاي نماز ظهر و به طور جماعت برگزار مي گردد و با کمتر از 5 نفر انجام پذير نيست و داراي دو خطبه است.
نماز خوف: نماز روزانه انسان در حال جنگ و امثال آن که با کيفيت مخصوص و به طور مختصر به جا آورده شود.
نماز شب: هشت رکعت نماز مستحبي که به صورت 4 دو رکعتي در ثلث آخر شب بجا آورده مي شود.
نماز شفع: دو رکعت نماز مستحبي که پس از هشت رکعت نافله هاي شب ، پيش از نماز وتر بجا آورده مي شود.
نماز طواف: دو رکعت نماز مخصوص که در مراسم حج و عمره پس از طواف بجا آورده مي شود.
نماز عيد: دو رکعت نماز مخصوص که روز عيد فطر و قربان مي خوانند.
نماز غفيله: دو رکعت نماز مخصوص که بين نماز مغرب و عشا خوانده مي شود.
نماز قصر ( مسافر ): نماز کوتاه – نمازهاي چهاررکعتي که در سفر دو رکعت خوانده مي شود.
نماز قضا: نمازي است که به جبران نمازهاي فوت شده بجا آورده مي شود.
نماز مستحب: هر نمازي که بجا آوردن آن پسنديده است ولي واجب نيست.
نماز ميت: نماز مخصوصي که بايد بر جنازه مسلمان خوانده شود.
نماز واجب: نمازي که بجا آوردن آن بر هر مکلفي لازم است.
نماز وحشت: دو رکعت نماز که براي شب اول قبر متوفي با آداب مخصوص خوانده مي شود.
نماز يوميه: نماز روزانه – نماز واجب در هر شبانه روز که مجموعاً 17 رکعت است.
نهي از منکر: باز داشتن ديگران از هر عملي که به حکم شارع ناپسند است.
نوافل يوميه: نمازهاي مستحبي روزانه که هر شبانه روز 34 رکعت و در جمعه 38 رکعت است.
نيت: قصد – تصميم انجام عمل ديني با هدف تقرب به خداوند.
«هـ» فهرست
هبه: بخشش
هديه: تحفه ، ارمغان.
«و» فهرست
واجب تخييري: واجب بودن يکي از دو يا چند چيز.
واجب عيني: واجبي که بر هر فردي با قطع نظر از ديگران واجب است مانند نماز و روزه.
واجب کفايي: واجبي که اگر به حد کافي کساني نسبت به آن اقدام نمايند از ديگران ساقط مي شود مانند غسل و ساير تجهيزات ميت که بر همه واجب است ولي وقتي که يک نفر يا عده اي اقدام کنند ،از ديگران ساقط مي شود.
واجب مضيق: واجبي است که داراي وقت مشخص و محدود است مانند روزه گرفتن در ماه رمضان.
واجب موسع: واجبي است که وقت انجام آن وسيع است مانند نماز ظهر و عصر که از ظهر تا غروب وقت دارد.
واجب: هر امري که انجام آن از نظر شرع الزامي و اجباري است.
واقف: وقف کننده.
وثيقه: سپرده ، گرويي.
وحدت وجود: وحدت وجود معانى متعدّدى دارد، آنچه به طور قطع باطل و به عقيده همه فقها موجب خروج از اسلام است اين است که کسى معتقد باشد: «خداوند عين موجودات اين جهان است، و خالق و مخلوق و عابد و معبودى وجود ندارد. همانطور که بهشت و دوزخ نيز عين وجود اوست» و لازمه آن انکار بسيارى از مسلّمات دين است.
ودي: رطوبتي که گاهي پس از خروج بول مشاهده مي شود.
وديعه: امانت.
وذي: رطوبتي که گاهي پس از خروج مني مشاهده مي شود.
وراث: کساني که ارث مي برند.
وصل به سکون: حرکت آخرکلمه اي را انداختن وبدون توقف آن را به کلمه بعد چسباندن.
وصي: کسي که مسئول انجام وصيتي شود.
وصيت: سفارش – توصيه هايي که انسان براي کارهاي پس از مرگش به ديگري مي کند.
وضوء ارتماسي: وضويي که انسان به عوض آنکه آب را روي صورت و دستهايش بريزد ، صورت و دستهايش را در آب فرو ميبرد و در حال فرو بردن يا بيرون آوردن آن قصد وضوء مي کند.
وضوء ترتيبي: وضويي که انسان با ريختن آب به قصد وضوء روي صورت و دستهايش آنها را مي شويد.
وضوء جبيره: آن است که در محل وضوء زخمي باشد که روي آن را بسته باشد.
وطن: جايي که انسان براي اقامت و زندگي مستمر خود اختيار کند.
وطي: پايمال کردن و گاه کنايه از عمل جنسي است.
وقف به حرکت: در حين اداي حرکت آخرين حرف يک کلمه ، بين آن و کلمه بعد فاصله انداختن.
وکيل: نماينده ، کسي که از طرف شخصي اختيار انجام کاري را داشته باشد.
ولايت تکوينى: منظور از ولايت تکوينى آن است که به اذن خداوند بتواند خارق عادتى انجام دهد. مثل آنچه قرآن مجيد در آيه 49 سوره آل عمران درباره حضرت مسيح(عليه السلام) بيان کرده است، که مردگان را به اذن خدا زنده مى کرد، و بيماران غير قابل علاج را به اذن خدا شفا مى داد.
ولايت: سر پرستي ، صاحب اختيار بودن.
ولي ( يا قيم ): کسي که به دستور شارع مقدس ، سر پرست ديگري است مانند پدر و پدر بزرگ و مجتهد جامع الشرايط.
«ي» فهرست
يائسه: زني که سنش به حدي رسيده که ديگر عادت ماهيانه نمي شود .