حجت الاسلام و المسلمین آقای رحمانی در مصاحبه ای با پرتال امام خمینی نحوه آشنایی با یادگار گرانقدر حضرت امام(س) و فعالیتهای سیاسی ایشان در دوران انقلاب را بیان می کند. متن این گفتگو به شرح ذیل است:
- لطفا ضمن معرفی خودتان بفرمایید سابقه آشنایی شما با حجت الاسلام و المسلمین حاج احمد آقا از چه تاریخی است؟
- بسم اللهالرحمنالرحیم، الحمدالله رب العالمین، با درود به روان تابناک امام امت بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران و فرزندان خدمت گذار ایشان، به ویژه آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی و مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج احمد آقای خمینی. دوران آشنایی من با مرحوم سید احمد آقا، تا زمان رحلت ایشان، تقریباً 27 سال طول کشید. من خراسانی هستم و ابتدای تحصیلاتم هم در سال های 42 و آغاز 43 در مشهد بود، چون خانواده ما از علاقمندان به انقلاب بودند، از آغاز در کانون انقلاب بودیم، مخصوصاً که مدرسه نواب در مشهد مرکز تردد انقلابیون بزرگ از جمله آیت الله الغظمی خامنه ای، شهید آیت الله هاشمی نژاد، مرحوم آیت الله واعظ طبسی، که آن جا تدریس می کردند، آیت الله العظمی مرحوم آقا سید محمد هادی میلانی و حضرت آیت الله العظمی مرحوم حاج آقا حسن قمی (رحمت الله علیهما) بود، در آن زمان به اندازه توانایی در پخش و نشر اعلامیه های امام تلاش می کردیم، و من به خاطر دارم چون کم سن و سال بودم، مأمورین کمتر به من سوء ظن داشتند، و می توانستم فعالیت بهتری داشته باشم.
به همین صورت می گذشت تا وضع شدت گرفت، و جریان کاپیتولاسیون پیش آمد، و بعد حضرت امام را به ترکیه تبعید کردند. آن روزها شرایط با تعقیب و ضرب و شتم طلاب وضعیت سختی بود، از این رو من هم به شهرستان برگشتم اما با تبعید حضرت امام (س) رژیم وارد روش برخوردی جدیدی شده بود، و افرادی که حامیان حضرت امام بودند و از نهضت حمایت می کردندبه شدت تحت کنترل بودند. پدر من از کاسبان بازار بود که علیه رژیم فعالیت می کرد، چون کاسب معتبر و محترمی بود، مثلاً به من می گفت: برو به آن آقا بگو از پای منبر این شاه دوست برود، گاهی از هزار نفر که جمع شده بودند، اکثرا با اشاره بلند می شدند و مجلس را ترک می کردند؛ لذا با تبعید امام افرادی از روحانیون، عناصر فعال، دانشجوها، اساتید دانشگاه و حتی از کسبه و معتمدین محل نه تنها در تهران و قم، بلکه در همه بلاد، تحت کنترل بودند و تبعید شدند. وقتی من از مشهد برگشتم، متوجه شدم فرمانداری اعلام کرده است که پدر من به تبعید از قوچان به گنبد محکوم شده است، و قهراً دیگر برای من مهم درس خواندن در مشهد نبود. ما مستأصل شدیم چه کنیم، ولی به خواست خدا عموی من که در عراق بود، آمده بود از پدرم به خاطر زحماتی که در ابتدای تحصیلات ایشان کشیده بود، تشکر کند؛ موقع برگشت پدرم گفت: خوب است اگر تو مایل هستی با ایشان بروی. من با عمویم به نجف رفتیم، آن وقت هنوز حضرت امام در ترکیه تبعید بودند. در همین زمان کسانی از بزرگان که از ایران فرار کرده و به عراق پناه آورده بودند، در حوزه صحنه گردانی می کردند، مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی که از شاگردان امام بود، آیت الله مدنی، و آیت الله العظمی حکیم، آیت الله العظمی شاهرودی، آیت الله العظمی خویی و دیگران بودند، که خبرهایی ناگوار از محدودیت هایی که برای حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) در ترکیه به وجود آورده بودند، از گوشه و کنار می رسید و طلاب برآشفته می شدند. به کشورهای مختلف، به رئیس جمهور ترکیه، به سازمان ملل، به سازمان های حقوق بشری و سازمان های متعارف، جامعه اسلامی تلگراف می زدند، که یک مرجع تقلید نباید تبعید بشود و حالا که تبعید شده، باید احترامش و سلامت جانش رعایت شود. خوشبختانه بعد از آبان سال 44 بود که نوید داده شد، حضرت امام از ترکیه وارد عراق شدند،. آن زمان استقبال بزرگی صورت گرفت، کم کم برای ایشان در نجف زمینه فراهم شد، خانه ای اجاره کردند، حضرت امام تقریباً بعد از یک هفته ای که در کربلا و سایر عتبات مقدسین بودند وارد نجف اشرف شدند، من در مراسم استقبال بودم، حضرت امام وارد شدند و به حرم مشرف شدند، بعد هم آمدند منزلشان رفتند و دیگر رفت و آمد به منزلشان آغاز شد. آشنایی ما با حاج آقا مصطفی و خود حضرت امام، و شرکت در آن جلسات، باعث شده بود که ما روز به روز در جهت خط امام و حرکت انقلابی امام قرار بگیریم و این برای ما افتخاری بود. تا این که مطلع شدیم که حاج احمد آقا هم وارد عراق شدند، البته من ایشان را بار اول در مسجد کوفه دیدم، هنوز به لباس روحانیت ملبس نشده بود. در ایران، هم زمان با نهضت 42 ایشان برای دانشگاه ثبت نام کرده بود، تنها پسر امام در ایران بود و در مسائل سهیم و شریک بود، همسر امام و خانواده حاج آقا مصطفی در ایران بودند و با تبعید حضرت امام، و بعد از فاصله مختصر یکی دو ماه، تبعید مرحوم حاج آقا مصطفی ایشان در کنار عموی بزرگوارشان مرحوم آیت الله پسندیده و سایر کسانی که در بیت امام بودند، نگذاشتند در خانه امام بسته شود؛ و وقتی حاج آقا مصطفی (رحمت الله علیه)، ایشان را به دوستان معرفی کردند، نوید می دادند که ایشان علاوه بر تحصیلات جدید با این که رژیم ایشان را محدود کرده، فعالیت های دیگری هم دارند، او یکی از بازیکنان در یکی از تیم های ورزشی بود، حتی قرار بود برای مسابقه به خارج برود. البته خیلی تلاش کرد که به بهانه رفتن این تیم به خارج برود، شاید از آن جا بتوانند دیگر به ایران برنگردد و به حضرت امام ملحق بشود، ولی دستگاه چون خیلی مراقب بود، و ایشان هم در یک دو بازی شرکت کرده بود، می ترسیدند، و برای ایشان محدودیت قائل شده بودند. وقتی که این دفعه خیلی کوتاه نجف ماندند، و همین قدر می دانم که این بار که ایشان آمد خدمت امام، حضرت امام به ایشان ظاهراً اظهار کرده بودند که من دوست دارم شما به تحصیلات حوزوی هم بپردازید، البته ایشان مقدماتی خوانده بودند، آمادگی داشتند ولی خوب به دلیل آن هوش بالا، تحصیلات خوبی که در حوزه های دیگر داشتند و حافظه خوب، و آمادگی که داشتند امام به ایشان توصیه کرده بودند که تحصیلات حوزوی هم داشته باشند. وقتی برگشتند حاج آقا مصطفی به ما بعد از مدتی، فرمودند، احمد آقا رفت که ملبس به لباس روحانیت شود و مشغول تحصیل شود. این یک آشنایی ابتدایی با ایشان بود.
- راجع به تحصیلات حوزوی ایشان و نظرات امام در این ارتباط بفرمایید.
ایشان در ایران پیش اساتید بزرگواری که داشتند، مشغول تحصیل شدند. حضرت امام مرتب پیگیر درس های ایشان بودند، و این امر از نامه های حضرت امام به ایشان نشان داده می شود. خود ایشان هم بعدها به ما می گفتند، و ما دیدیم که حضرت امام حتی در نامه هایشان برای ایشان می نوشتند که خوب شنیدم شما فلان کتاب را مشغول شدی، کی تمام می شود؟ استادت چه کسی است؟ در روز چند درس می خوانی؟ (رجوع کنید به: صحیفه امام؛ ج 2؛ ص ،317،425،432،259 و ج16 صفحه226) و مرتب تأکید می کردند به تحصیل.
دومین سفارش ایشان کسب فضایل اخلاقی، دعوت به تقوا و پاکی و صداقت بود؛ و مرتب در توصیه هایشان این دو جهت بود که خوب درس بخوانید و سعی کنید به کمالات اخلاقی آراسته شوید. مراقبت ویژه امام و تأکید ایشان و همچنین پیگیری های حاج آقا مصطفی، و اساتیدی خوبی که ایشان داشت، از حاج احمد آقا شخصیت بسیار برجسته ای ساخته بود، و این موقعیت و جایگاه که ایشان داشت، صرفاً به خاطر وابستگی و فرزند امام بودن نبود، یک شخصیتی بود که هم تحصیلات جدید داشت و هم تحصیلات حوزوی.
اساتید ایشان تلاش می کردند که وی به مبانی علمی فقهی و اصولی و فلسفه و تفسیر آشنایی و تسلط داشته باشد؛ ایشان حتی علاوه بر سطح تحصیلات پایه ای که در زمان مناسبی به پایان رسانده بودند، توفیق پیدا کرده بودند که به درس خارج بروند.
- حاج احمد آقا به عراق سفر می کردند، در این مورد توضیحاتی بفرمایید.
ایشان همچنان در قم مشغول تحصیل بودند و حوالی سال 50 بود که با خانم دکتر فاطمه طباطبایی، ازدواج کردند. فرزند اول آنها ( آیت الله حسن خمینی) یک ساله بودند که با خانواده شان به لبنان سفری کردند، در لبنان آیت الله موسی صدر، تشریف داشتند، که دایی خانم حاج احمد آقا بودند، و ایشان در مدتی که در لبنان بودند زمینه ای فراهم شد که با مبارزات چریکی هم آشنا بشوند، چون شهید چمران هم آن وقت ها در کنار امام موسی صدر بودند، و از روی علاقه و شناختی که از ایشان داشتند زمینه فراهم شد که ایشان مدتی در آن جا آموزش های نظامی ببینند، البته این ها به نحوی در خفا بود.
بعد از مدتی که در لبنان بودند به همراه امام موسی صدر برای دیدن امام به عراق آمدند. ایشان شب وارد شدند و خودشان فرمودند، خانم فاطمه طباطبایی هم در اقلیم خاطراتشان نوشته اند، این اولین دیدار بعد از این وصلت با امام امت بود. ساعت های ده صبح، ده و نیم همه به هم اطلاع دادیم، که دومین فرزند برومند امام به نحوی به عراق آمده اند، همه برای دیدن ایشان به منزل حضرت امام رفته بودیم، نشسته بودیم، که حاج آقا مصطفی یک دفعه گفت: داداش احمد، گفت: بله، گفت: آقا دیشب به من فرمودند که شما با این آقای قوچانی که آن جا نشسته بعد از این دید و بازدید قرار بگذارید، که از فردا با هم مباحثه کنید و درسهایتان را پیگیر باشید، من غافلگیر شدم، تا آخر من نشستم، تا اذان شد و همه آماده شدیم برای نماز با امام امت در مسجد شیخ انصاری برویم، ایشان فرمودند: این ها می روند ولی شما بمانید این جا تا ما برنامه ریزی کنیم. گفتم: بله. این ملاقات آغاز رفاقت صمیمی ما بود.
در خاطرات خودشان هم هست، ما از فردای آن روز با هم برنامه گذاشتیم، بعد از این که نماز مغرب و عشای حضرت امام در مدرسه بروجردی تمام می شد، می آمدیم منزل امام، ایشان هم از نماز می آمدند و ما بحث های خودمان را ادامه می دادیم، و تقریباً یک سال هم بحث بودیم. در طول این یک سال، از نظر علمی دیدیم ایشان فرد جاافتاده ای شده، آن جا بحث هایی از سطح و همچنین درس خارج را با هم پیگیری می کردیم، هم در باب فقه هم اصول و همچنین در فلسفه به هر حال تحصیلات خوبی داشتند.
تقریباً تا قبل از آمدن حاج احمدآقا، در واقع مدیریت آن جا و ابلاغ دستورات حضرت امام به عهده آیت الله حاج آقا مصطفی بود، و به همین دلیل هم حاج آقا مصطفی فرمودند: حضرت امام نامه هایی دارند، که باید به ایران برسد، شما آمادگی دارید آن ها را انتقال دهید؟ و من گفتم بله، و به ایران آمدم، و متأسفانه نتوانستم برگردم و ممنوع الخروج شدم.
- حاج احمد آقا در سال های تبعید امام، چه طور فعالیت می کردند؟
در همان یک سالی که ما با هم بودیم، می دیدم که چقدر حضور ایشان در عراق مؤثر بود، و در ایران هم سازماندهی کرده بودند، که بسیار مفید و موثر بود؛ با همه سختی هایی که بر ایشان گذشته بود، ساواک می دانست که پسر آیت الله خمینی فردی نیست که فقط دنبال درس برود، و کاری به مسائل دیگر نداشته باشد، ضمن این که ایشان بعد از آن سفری هم که به عراق آمده بود، دستگیر شده بود، و چند ماه در زندان بود، ایشان را خیلی تحت فشار قرار دادند، که چیزی به دست بیاورند که البته موفق نشدند؛ و حاج آقا احمد با تدبیر، درایت، هوش و ذکاوت سرشار و فهم سیاسی، اجازه نداد درب خانه امام بسته شود و ارتباط بین نیروهای انقلابی را حفظ کرد.
واقعاً تربیت شدۀ امام بود، بعد از شهادت حاج آقا مصطفی، روزی بعد از درگذشت مرحوم حاج احمد آقا، رفتیم خدمت مادرشان، ایشان فرمودند: که من از خدا می خواهم که خیلی صبر به من دهد، و البته صبر الهی است که من دارم، فرزندی به آن عظمت و گرانمایه ای مثل مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی را از دست دادم و امام بزرگوار که یک یار و پناه بزرگی برای من بود، و ما دوشادوش برای انقلاب در کنار او قرار گرفته بودیم را از دست دادم، ولی برای من غیر متوقع بود که احمد جانم را از دست بدهم. بعد فرمود که، هفتمین فرزند من احمد بود و آخرین فرزند من؛ ایشان در 26 اسفند 1324 به دنیا آمد، و در همچین روزی هم یعنی در همین 25 اسفند دار دنیا را وداع کرد، همه فرزندان من از هوش سرشاری برخوردار بودند، اما احمد در میان خاندان ما از یک هوش فوق العاده ای برخودار بود و لذا از اول در تحصیلات، در مبارزات حوادث را خوب درک می کرد و می فهمید، با این که ما با آمدن امام به عراق، از ایران رفتیم، و ایشان تنها ماند، ولی یک تنه منزل امام را اداره می کرد، یاران، شاگردان امام، و انقلابیون بزرگ را در این جا گرد هم جمع می کرد، نظرات امام، فرامین امام، و مطالب امام را به این ها منتقل می کرد و واقعیاتی را که این ها جمع می کردند، به نجف می فرستاد، و در حقیقت قضایا را با امام در میان می گذاشت؛ و می گفت ایشان خیلی آرام بود در عین حال خیلی شجاع و بی باک، و باهوش و بااستعداد.
ایشان وقتی هم وارد نجف شد یک سازماندهی جدیدی آن جا بین دوستان ایجاد کرد؛ با توجه به این که امام از نظر رژیم تحت فشار بود، رژیم عراق، رژیم بعثی بود آن قدرها حاضر نبود همکاری کند، امام امت هم از آن شخصیت های بزرگی بود که حاضر نبود در جهت منفعت کسی، امتیازاتی بدهد، پیش از حضور ایشان، گاهی دسته بندی هایی در بین ما وجود داشت، ولی از وقتی که ایشان آمد به کمک امام و حاج آقا مصطفی و مرحوم حجت الاسلام والمسلمین مجاهد شهید محمد منتظری رحمت الله علیه با سازماندهی جدید و تقسیم کار خوبی که بین ما صورت گرفت، یک گروه اخبار خارج از کشور ایران یعنی اروپا را جمع آوری می کردند و ارتباط با جهان خارج از ایران، جهان اسلام، علمای اسلام، مبارزین و آزادی خواهان، را سازماندهی می کردند. این کار بسیار گسترده بود و با ابزار کم انجام می شد. با آمدن ایشان، شهید محمد منتظری، روزی دو ساعت، برنامه فارسی رادیوی عراق را اداره می کرد.
ایشان با سفرهایی که می گذاشتند، سبک سنگین می کردند، که چه کسی برای چه مأموریتی بیشتر آمادگی دارد، تا به تناسب توانش به کار گیری شود.
قبل از این هم که به عراق بیاید، یکی از کارهای مهمی که در قم می کرد، این بود که یک دستگاه تکثیر خریده بود که نشریات قبل از انقلاب را منتشر می کرد، ایشان خیلی با درایت و زحمت، کار اصلی را سازماندهی می کرد و ارتباطات را انجام می داد، خودش به من گفت: من با خون دل این ها را تهیه کردم، گفتم چه طور این ابزار را خریدی؟ گفت: رفتم تهران پیش آقای هاشمی رفسنجانی، به ایشان گفتم ما برای چاپ و تکثیر بسیاری از این اعلامیه ها و کتاب های حساس، احتیاج داریم، مثلاً "خدمت و خیانت روشنفکران" نوشته جلال آل احمد چاپ شده بود، اما بخش هایی از آن را حذف کرده بودند، ولی به دستور ایشان در آن مرکز مخفی این دوباره تایپ شد، به صورت کتابی در آمد به بعضی از نقاط فرستاده شد، آن ها تکثیر می کردند، یا مثلاً کتاب نامه های حاج سید جوادی به وزیر دربار معینیان، این ها را هم در همان مرکز مخفی، منتشر می کرد.
بعد از آن که من به ایران آمدم و ممنوع الخروج شدم، حاج آقا مصطفی برای من نوشتند اگر می توانی از هر راه بیا، من به هر دری زدم نشد، یعنی رفتم از پاکستان بروم نشد، از افغانستان بروم نشد، از راه های دیگر هم نمی شد، حتی از راه خرمشهر، چون آن سال ها اوج خفقان بود، یعنی از 51 تا 57 که انقلاب پیروز شد سخت ترین دوران بود، هر کسی، فردی را قاچاق می برد تقریباً 5 سال زندانی می شد، بعضی ها اگر سیاسی بودند، ده سال زندانی می شدند، و اگر طرف سابقه سیاسی داشت، اعدامش می کردند، این بود که بعد، حاج آقا مصطفی فرمودند: شما مشهد یا قم فعالیت کنید، مرحوم سید احمد آقا هم از عراق آمده بود، کارها با وسعت بالایی انجام می شد، تا وقتی که سال 56 رسید، بعضی از مطالب را دوباره ایشان از ایران جمع آوری کرده بود، دسته بندی کرده بود، همه را در ذهنش سپرده بود که آنها را به امام منتقل کند، با خانواده اش برای سفر به لبنان اقدام کردند، خیلی اذیت می کردند، اما چون بحث سفر به لبنان و رفتن به مکه و امثال این ها بود، موافقت کردند، سفر ایشان به لبنان مهم بود زیرا با انقلابیونی که عده ای از این ها در سوریه بودند، ملاقات کردند، مثلاً آقای جلال الدین فارسی، علی آقای جنتی و محمد منتظری که در سوریه بودند. اینها رابط سازمان الفتح با انقلابیونی بودند که از ایران فرار می کردند و می خواستند آموزش نظامی ببینند. ایشان بعد از این سفر به مکه مشرف شدند و از آن جا هم برای دیدن حضرت امام به عراق رفتند.
- در طول همین سفر بود که حاج آقا مصطفی به شهادت رسیدند، این موضوع چه تاثیری در روند فعالیت حاج احمد آقا داشت؟
این دفعه دیگر مسئولیت حاج احمدآقا مضاعف شد، چون مواجه شد با شهادت مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی. شهادت حاج آقا مصطفی برکات زیادی داشت و در ایران یک حرکت بزرگی ایجاد کرد که موجی عظیم و انفجاری علیه رژیم شاه بود. در پی این حادثه حضور ایشان در کنار امام هم تسلای بزرگی بود و هم ارتباطاتی که توسط حاج آقا مصطفی با مراجع، انقلابیون و ... برقرار بود، حفظ شد.
در زمان شهادت حاج آقا مصطفی من ایران بودم، حاج احمد آقا به نحوی آدم ها را گذاشته بودند، که پیام ها را از طریق تلفن در جاهای مختلف برسانند، و آن ها با چند واسطه که لو نرود، به ما می رساندند و بعد در آن جا تکثیر می شد، و به همه جای کشور می رفت.
برابر حوادث، پیام های امام به روز می رسید و باید به سرعت منتشر می شد، این رسیدن پیام و چاپ کردن و تکثیر کردن و به چند نقطه فرستادن به دلیل آن سازماندهی خوبی بود که برادر عزیز ما حاج احمد آقا نقش مهمی در آن داشت، این نحوه برقراری ارتباط بود، تا وقتی که ایشان عراق بودند، از وقتی که حکومت عراق متوجه شد که نهضت اوج گرفته است، طی یک ارتباطاتی که با فرح پهلوی داشت، و ملاقات هایی که صورت گرفت، قرار گذاشتند که امام از فعالیت در عراق باز بماند، که شاید این هم یک لطف الهی بود، وقتی که عراق امام را محدود کرد و گفت درس تعطیل شود، سخنرانی ها نباید بشود، پیام ها داده نشود، حضرت امام تصمیم به سفر به کویت گرفتند، که رژیم تلاش کرد و کویتی ها اجازه ندادند به آن جا بروند، و امام به فرانسه رفتند.
- لطفا در مورد امانت داری ایشان و انتقال پیام های امام بفرمایید.
واقعاً امین ترین، صادق ترین و سالم ترین کسی که می توانست امام را در این جریان کمک کند، شخص احمد آقا بود، آقای هاشمی (رحمت الله علیه) می گویند: احمدآقا مکمل وجود امام بود، درست می گویند، یعنی ایشان می گویند: در جریان مبارزه بعد از این که امام را تبعید کردند، حاج آقا مصطفی هم تبعید شد، خلاصه نزدیک ترین فرد برای ارتباط با امام احمد آقا بود، دائماً هم کار داشتیم یا می خواستیم نظر امام را در مسائل بدانیم راهی نبود، تنها کسی که بین ما و امام بود احمدآقا بود، درست است که احمد آقا از نظر سنی از ما کم سن تر بود، به تعبیر آیت الله آقای هاشمی، با این که از ما کوچک تر بود و در کارها به شجاعت بیشتری وارد می شد، اعتماد کاملاً خوبی برقرار بود، یعنی سطحش در حدی بود که کارهای بسیار خطرناک را هم حاضر بودیم با هم در میان بگذاریم، بعد تعبیر ایشان این است که حاضر نبود نظر امام را به گونه دیگری برای ما بگوید، احمد آقا این امانت را به خوبی رعایت می کرد، ایشان در ایام مهم تاریخ انقلاب یعنی دوازدهم تا بیست و دوم بهمن که واقعاً یک فصل مهمی از تاریخ است، لحظه به لحظه لازم بود که با امام ارتباط داشته باشیم، آن موقع که باید امام افرادی را معین کنند برای مسئولیت های مملکتی، آن روزها مشاوره ما با حاج احمد آقا خیلی جدی و فعال بود، و درست است، واقعاً همین طور بود، و لذا ایشان هم می گویند: احمد آقا حق زیادی دارند هم برای ابلاغ نظرات امام، و هم برای رساندن نظرات کارگزاران نظام به امام و هم کمک به این که نظرات به صورت کارشناسی در کشور به اجرا در بیاید. واقعاً همین طور بود و در آن روزها به تعبیر رهبر معظم انقلاب عنصری بی بدیل و عزیزترین شخص برای امام حاج سید احمد آقای خمینی بود، آیت الله العظمی خامنه ای فرموده اند، مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی یکی از مؤثرین عناصر در جریانات کلی کشور و انقلاب بود، او برای رهبر کبیر انقلاب فرزندی مهربان در عین حال مشاوری امین، یاری دیرین و سربازی فداکار و مدیری گوش به فرمان و کارگزاری لایق و کارآمد بود. ملت ایران مدیون مرحوم حاج سید احمد آقاست، خوش فکر و باهوش بود.
من ندیدم ایشان جز مصلحت انقلاب و امام چیزی را در نظر بگیرد، یک جایی رفاقت را در نظر بگیرد و یا از جریان خاصی حمایت کند.
حاج احمد آقا شخصاً خود یک انقلابی بود، پرورش یافته در بستر انقلاب بود، سختی های زیادی کشیده بود، آن قدر ساواک روی ایشان حساس بود که یک بار ایشان را در کوچه های قم آن قدر زده بودند که بیهوش شده بود. هر چه زمان به مقطع پیروزی انقلاب اسلامی نزدیک تر می شد نقش و سهم ایشان روشن تر و برجسته تر می شد، مثلاً خود امام فرمودند: حاج احمدآقا رفتند پیش امام گفتند: آقا شاه از ایران رفته باید برویم ایران، تا این خبر آن جا منتشر شد که احمدآقا نظر مشورتی اش به امام این است که باید برویم، همه جمع شدند، آقا کجا برود امام، بختیار وجود دارد، شاه رفته، ارتش با قدرت هست. امام گفته بودند، خوب حالا باید یک خرده بیشتر فکر کنیم، بعد از گفتگوی زیاد از ایران زنگ زدند، خیلی ها، شخصیت های بزرگ، نگران بودند، ایشان بیاید کجا برود، کجا وارد شود، البته امام خودشان در سخنرانی علنی فرمودند: وقتی این پیشنهاد را احمد به من داد و دیدم استدلالش قوی است، رفتم بررسی کردم، با خودم خلوت کردم و فکر کردم که چه پیامدهایی دارد، دیدم که حرف درستی می زند، تمام شبکه های خارجی همه از رفتن من به ایران می گویند که این کار نادرستی است، چرا امریکا نمی خواهد ما برویم ایران؟ چرا انگلیس نمی خواهد ما برویم ایران؟ چرا کشورهای دیگر از طریق عواملشان می گویند ما نباید برویم ایران؟ آن هایی که از ایران خبر می دهند، آن هایی که اضطراب و نگرانی ها را بزرگ می کنند، امام فرمودند مقداری فکر کردم دیدم که بهتر این است، لذا امام سخنرانی کردند و اعلام کردند من و احمد می رویم ایران، حتی به خانواده فرمود شما نیایید، ما می رویم، هر چه شد.
یک روز یادم هست حاج احمدآقا رفت خدمت امام و آمد، من نشسته بودم در دفتر ایشان یک دفعه آن قدر ناراحت بود که دست گرفت این عمامه اش را از بالا زد زمین، خودش هم رها کرد روی زمین، گفت خدا چه کنم؟ گفتم حاج آقا چرا ناراحت شدی؟ من عمامه اش را گرفتم از نو پیچیدم مرتب شد، یک خرده آرام گرفت، گفت می بینی آقای رحمانی در بیرون چه قدر به من توهین می کنند، خیال می کنند من حامی بنی صدر هستم، امام به من فرمود برو ملاقات بنی صدر این مطالب را به او بگو، گفتم آقا می دانید چه قدر به من فحش می دهند؟ همین که من می روم ریاست جمهوری می آیم خیال می کنند من رفتم برای تثبیت و تحکیم او، از خواص گرفته تا عوام می گویند این کارها را احمد می کند، امام فرمودند: که احمد جان تو برای خدا کار بکن، خدا خودش این مسائل و حرف ها را می داند و برای رضای خدا تحمل کن، عیب ندارد، گفتم چشم من می روم. الان من که رفتم و آمدم و این خبر پخش شد، ببین چقدر این جا تلفن می زنند و می گویند احمد این چرا این کارها را می کند؟ گفتم: باشد ما این ها را ثبت می کنیم که شما در جریان باشید، عیب ندارد، ولی همانی که امام فرموده است، گفت: بله و رفت. و گروه های مختلف هر کدام چیزی گفتند، یکی گفت: ایشان از اول نقش داشته در تثبیت بنی صدر، یکی گفت: ایشان باعث شد بنی صدر رأی بیاورد، حال این که ما که در کنار حاج احمد آقا بودیم می دانیم همه این ها دروغ است، چرا؟ برای این که ایشان در تمام جلسات در کنار امام بود، احمد آقا به ما گفتند که این آقایانی که آمدند ایران، آقای بنی صدر که در پاریس بود، آقای قطب زاده که بود، همه این ها، خیلی با هم اختلاف داشتند، هر کدام یک خرده نزدیک تر به امام می شد علیه آن دیگری حرف می زد، و آقای بنی صدر در ایران با یک زرنگی خودش را کشید بالا، و امام بسیار حالش بد بود، نگران انقلاب بود، می گفت حتی آن شبی که قرار بود رأی بدهند امام نمی توانست حرف بزند، یک سکته خفیفی هم کرده بود با چشم اشاره کرد به من رفتم جلو، گوشم را بردم جلوی دهان ایشان، گفت احمد اگر اتفاقی برای من افتاد اعلام نکنید فلانی مرده است بگذارید مردم هر کسی را می خواهند انتخاب کنند، کشور استقرار پیدا کند، وقتی رأی دادند رأی ها شمارش شد و تمام شد، و اعلام شد چه کسی رأی آورده و کشور بر اساس قانون اساسی مستقر شد، اگر من از دنیا رفته بودم، آن وقت اعلان بکنید که فلانی از دنیا رفت، این عمق آن حساسیت و عظمتی بود که انقلاب برای امام داشت؛ و ببینید این مطلب را به امین خودش می گوید، و زمانی که رای گیری انجام شد، وقتی بنی صدر رای آورد، امام نگران بود، اما قانون همین را گفته بود، ایشان خیلی ملتزم به قانون بود.
حاج احمد آقا در جایی می گوید که چه طور من طرفدار بنی صدر باشم، وقتی که در همه جلساتی که بنی صدر می آمد خدمت امام، امام وقتی که به او نصیحت می کرد او تندی می کرد، من می دانستم، اما چاره ای نداشتم امام می گفتند اینها را بیرون کسی نداند. ایشان می گفتند که ما آن وقتی هم که در پاریس بودیم، وقت نداشتیم که این افراد را شناسایی کنیم. یک کسی از ایشان سئوال می کرد شما این همه در پاریس بودید، آقای بنی صدر هم بود، چرا دقیقاً شناسایی نکردید؟ چرا امام (سلام الله علیه) از ایشان حمایت کرد، ایشان می گوید نه این نیست امام سعی می کردند در سخنرانی ها به گونه ای صحبت می کردند تا مردم نگویند رئیس جمهور ما این طور در آمده است. بالاخره کم کم کار به جای باریک کشیده شد و وقتی او خدمت امام می آمد، به او تشر می زدند و حتی یک مرتبه به او گفتند که تو فکر نکن رأی آورده ای، مردم طرفدار اسلام هستند، رأیی که به تو دادند رأی به اسلام است، مردم فکر کردند تو آدم معتقدی هستی، منافع کشور و ملت در نظرت هست و با آن چه ملت مخالف هست مخالف هستی و آمدند رأی به تو دادند، ولی اگر روزی برای مردم روشن شود که تو چه کاره هستی، همه مقابلت خواهند ایستاد، حاج احمدآقا می گفت ولی او، یعنی آقای بنی صدر، با کمال وقاحت گفت: نه آقا من آنقدر رأی دارم و اگر الان هم رأی گیری شود رأی من بیشتر می شود.
خلاصه حاج احمدآقا می گفت امام به من می فرمود، سعی کنید وضع به صورتی در نیاید که من احساس تکلیف شرعی کنم، شما سعی کنید وضع به هم نریزد واقعاً این برای امام مهم بود ولی وقتی امام دیدند که این شخص به هیچ وجه زیر بار حرف حق نمی رود، اول او را از فرمانده کل قوا حذف کردند و بعد تصمیم مجلس را امضا فرمودند و بحمدالله یکی از بزرگترین خطرات این نظام به دست امام خنثی شد.
- از خصوصیات اخلاقی و ویژگی های خاص ایشان بفرمایید.
حاج احمد آقا صادق ترین و خالص ترین انسان در کنار امام بود، او عزیزترین فرد برای امام بود، به خاطر این که امام می دانست ایشان مشاوری امین و مخزن اسرار اوست. حاج احمد آقا هرگز حاضر نمی شد کوچکترین مطلبی را نقل کند که خدای ناخواسته این مطلب به ساحت مقدس اسلام و یا امام لطمه بزند، تمام شخصیت ها می دانستند اصلاً حاج احمد آقا نقطه اتکای انقلاب و امام است، همه می دانستیم که زندگیش را وقف امام و انقلاب کرده بود.
باور کنید که در طول این ده سال زندگی امام بعد از انقلاب، از وقتی که امام به جماران آمد، جز وقت هایی که پزشک ها بودند، و ابزار آماده بود و خود امام می فرمود احمد خسته شده چند روزی برود یک خرده استراحت کند، از امام جدا نمی شد، من عقیده ام این است و پزشکان می گفتند یکی از چیزهایی که باعث کاهش عمر انسان می شود این است که انسان شب زنده داری کند، بهترین وقت خواب از ده تا 4 صبح یا 3 صبح است، ده نشد دوازده تا 3 و 4، ولی هرگز حاج احمد آقا تا 4 صبح تا وقتی که امام یک ساعت به اذان برای نماز شب بیدار می شد نمی خوابید، یک چنین کسی در دنیا سراغ نداریم. شما ملاحظه کنید چرا امام به دانشمند بزرگوار آیت الله حاج حسن آقا که آن روز نوجوان بودند نصیحت می کردند و می گفتند: حسن جان برو از پدرت، پدرداری یاد بگیر، این حرف امام خیلی مهم است.
من و حاج احمد آقا بحثمان را گذاشته بودیم دوازده به بعد، چون امام فرموده بود که احمد همان طور که با آقای رحمانی از قبل بحث می کردید، برای این که این بحث ها فراموش نشود، این ها را ادامه بدهید، ایشان هم گفت عیب ندارد چشم، به من اطلاع داد که در هفته سه روز یا سه شب ما با هم مباحثه داشته باشیم، تا ساعت ده، دوازده، یک بعد از نصفه شب، دوستان می آمدند مسائل تحلیل می شد، سیاسی، اجتماعی، اتفاقاتی که در کشور هست، ولی بعد که این ها همه می رفتند آن شب هایی که نوبت من بود، تازه بحثتمان شروع می شد تا ساعت 4 صبح.
حاج احمد آقا جوری تنظیم کرده بود که اگر یک وقتی امام قلبشان درد گرفت، مثلاً دستشان را به جایی تکیه دادند، این صدای زنگ پخش شود، یک شب صدایی آمد، ایشان پرید رفتند آن طرف، تا رفتند دیدند حضرت امام رفتند برای تجدید وضو، امام گفت: احمد شما بیدار هستید؟ گفت بله، چرا؟ گفت: ما با فلانی یک بحثی داریم این جا بیدار هستیم، امام فهمید که ایشان به خاطر ایشان بیدار است. گفت: حالا که بیدار هستید، احمدجان حواستان باشد به آقای رحمانی هم بگو همین که نیمه شب شد نماز شبتان را بخوانید، بعد بروید خانه برای این که شیطان این توفیق نماز شب را از شما نگیرد، یکی از تسویلات شیطان این است که به تو می گوید نه اول شب نخوان، یعنی نیمه شب نخوان، بگذار نزدیک اذان صبح، چون آن وقت فضیلتش بیشتر است، خوب آدمی که تا 2 بنشیند، تا 3 بنشیند، همین که خواست برود بخوابد اذان بیدار می شود، آن وقت این هم از دستتان می رود، شما بخوانید همین جا بعد متفرق شوید.
حاج احمد آقا به خاطر امام هرگز حبّ و بغضی اعمال نمی کرد، هرگز رفاقت را بر خط امام ترجیح نمی داد و این ها از صفات بارز و شایسته یک انسان منیع الطبع، کامل، متخلق به اخلاق الهی است.
- از خاطرات سفر مشهدی که همراه حاج احمد آقا بودید، بفرمایید.
یادم است یک دفعه آقای کفاش زاده گفتند که آقا فرمودند: احساس می کنم خیلی حاج احمد آقا خسته هست، شما یک جوری ایشان را ببرید جایی، بروند استراحتی بکنند. حاج احمد آقا به من گفتند آقای رحمانی من آرزوی زیارت امام رضا را دارم، اوایل انقلاب ایشان با یاسر عرفات رفتند، بعدها به خاطر کسالت امام نمی شد برود، می ترسید امشب برود امام آسیبی ببینند، لذا جایی نمی رفت، تا قم که می رفت دائم در ارتباط بود، این جا افراد بودند که به ایشان بگویند، اگر یک وقتی خدای ناخواسته نیاز شد خودش را برساند.
امام فرموده بودند و ایشان هم از این فرصت استفاده کرد، الحمدلله حال امام هم آن ایام خوب بود، در عین حال آقای دکتر پورمقدس، آقای دکتر عارفی و دکتر معتمدی بودند که به آن ها گفته بودند، شما شب بمانید، شیفت باشید و همین طور به همسرشان، خانم دکتر طباطبایی، خود همسر امام و بقیه سپرده بودند و همه تمهیدات را دیده بودند. به هر حال ما رفتیم و با این حال ایشان مرتب تماس داشت.
- نظر حضرت امام راجع به ایشان چه بود؟
با آمدن امام به ایران، چندسالی که حضرت امام در قید حیات بود، انقلاب آن بالندگی خودش را پیدا کرد، بخش عظیمی از آن رهنمودهای امام، مرهون سلامت حاج آقا احمد بود، اعمال نظر نمی کرد و همیشه سعی می کرد که همه از نظرات آقا بهره مند شوند و چه کلامی بالاتر از کلام خود امام که این طور فرموده باشند دیگر حجت بر ما تمام است، امام فرموده اند: «...این جانب در پیشگاه مقدس حق شهادت می دهم که از اول انقلاب تا کنون و از پیش از انقلاب در زمانی که وارد این نحو مسائل سیاسی شده است از او رفتار یا گفتاری که بر خلاف مسیر انقلاب اسلامی ایران باشد ندیده ام و در تمام مراحل از انقلاب پشتیبانی نموده و در مرحله پیروزی شکوهمند انقلاب مُعین و کمک کار من بوده و است و کاری که بر خلاف نظر من است انجام نمی دهد و در امور مربوطه چه در اعلامیه ها یا ارشادها بدون مراجعه به من تصرف و دخالتی نمی کند؛ حتی در الفاظ اعلامیه ها بدون مراجعه دخالت نمی کند و اگر در امری نظری دارد تذکر می دهد که تذکراتش نیز صادقانه و بر خلاف مسیر انقلاب و مصلحت نیست و من اگر تذکراتش را نپذیرفتم تخلف از قول من نمی کند و من نیز اگر حرفش را صحیح دیدم قبول می کنم و امیدوارم حرف صحیح را از همه کس قبول کنم. » ( صحیفه امام؛ ج17، ص 90)