عثمان در شمار مسلماناني است كه در همان سال هاي نخست به دعوت ابوبكر مسلمان شد. وي از خاندان اموي بوده و اسلام وي، در ميان خانداني كه قريب به اتفاقشان مخالف اسلام بودند عجيب مي نمود. او در شمار مهاجران به حبشه بود، اما به زودي به مكه بازگشت و به مدينه مهاجرت كرد. وي در مدينه به ترتيب با دو دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه هر دو به زودي درگذشتند، ازدواج كرد. عثمان به دليل بيماري همسرش در بدر حاضر نشد. در احد نيز به اتفاق جميع مورخان در شمار فراريان بود كه البته خدا از ايشان درگذشت. بعدها جز در قضيه ي حديبيه[1] يادي از وي وجود ندارد.
در زمان ابوبكر وي از افراد نزديك به خليفه بوده و كاتب وي به شمار مي آمد. همو بود كه عهدنامه عمر را از زبان ابوبكر ـ در حالي كه ابوبكر بيهوش شده بود ـ نوشت. در دوره عمر نيز از نفوذ قابل توجهي برخوردار بود و در آن شرايط، نماينده بني اميه به شمار مي آمد. همان طور كه گذشت عثمان به عنوان نماينده بني اميه و اميرالمؤمنين علي عليه السلام به عنوان نماينده بني هاشم، شاخص افرادي بودند كه به نظر مي رسيد در آينده رهبري جامعه را در اختيار خواهند داشت. احتمالاً عمر دريافته بود و يا در عمل به گونه اي مي نمود كه عثمان به دليل نفوذ و محبوبيت در قريش، زمينه بيشتري براي رهبري جامعه اسلامي دارد. اعتقاد او هر چه بود، از اين نمي توان گذشت كه قريش او را مي طلبيدند. وقتي در دوره خلافت عثمان، وي درگيري مختصري با امام پيدا كرد به امام گفت: ما ذنبي ان لم يحبّك قريش؛ گناه من چيست كه قريش تو را دوست نمي دارند؟[2] ابن قتيبه نيز تصريح مي كند كه عثمان محبوب قريش بود و لذا در مَثَل گفته مي شد: احبّك و الرّحمان حبّ قريش عثمان[3]. به خداوند رحمان قسم، تو را دوست مي دارم آن چنانكه قريش عثمان را دوست مي داشت. با تمام شدن بيعت با عثمان در آخرين روز ذي حجه سال 23 هجري، او بر منبر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم جاي گرفت. تفاوتي كه در اينجا، ميان او و خلفاي پيش از وي بود، اين كه ابوبكر يك پله پايين تر از پله اي نشست كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر آن جاي مي گرفت، و عمر يك پله پايين تر از پله ابوبكر؛ عثمان بر خلاف آن دو، بر پله اي نشست كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ مي نشست.[4] وقتي روي منبر نشست نتوانست سخن بگويد. لختي تأمل كرد و سپس گفت: شما به امام عادل بيش از امام سخنران نياز داريد. آنگاه از منبر فرود آمد و به خانه رفت.[5]
نخستين اقدام او درگذشتن از قصاص عبيدالله بن عمر بود. عبيدالله بن عمر سه نفر را كه شامل هرمزان ايراني و زن و فرزندان ابولؤلؤ بودند، به اتهام دست داشتن در قتل عمر، پدرش كشت؛ عثمان به عنوان حاكم از قصاص وي درگذشت و آن را تبديل به ديه كرد و در برابر اعتراض ها مقاومت كرد.[6] خلافت عثمان را بايد آغاز خلافت امويان دانست. ابن اعثم از زبان ابن عوف او را عميد بني اميه ناميده است.[7] بني اميه از جاهليت خيال سروري داشتند. ابوبكر جوهري مي گويد: وقتي با عثمان بيعت شد، ابوسفيان گفت: اين امر در دست تَيم (طايفه ابوبكر) قرار گرفت؛ در حالي كه ربطي به آنان نداشت؛ بعد از آن در دست (قبيله) عدي قرار گرفت كه دورتر و دورتر بود. اكنون به منزلگاه خود بازگشته و قرارگاه خويش را باز يافته است؛ او خطاب به عثمان و بني اميه گفت: آن را در ميان خود موروثي كرده ميان فرزندان خود بگردانيد، هيچ بهشت و جهنمي در كار نيست.[8] به روايت مسعودي، عمار كه خبر اين سخن ابوسفيان را شنيده بود، در مسجد برخاست و اعتراض كرد. به دنبال او مقداد نيز چنين كرده از منصرف ساختن امر از اهل بيت ـ عليهم السلام ـ، اظهار نگراني كرد.[9] ابن عساكر نيز نقل كرده كه ابوسفيان به عثمان گفت: اجعل الامر أمر الجاهلية؛[10] امر (كنايه از خلافت) را امر جاهلي قرار بده. البته اين شواهد، عقيده ابوسفيان را نشان مي دهد نه عقيده عثمان را ؛ اما به هر حال اميد ابوسفيان براي بازگشت تسلط امويان، به خلافت عثمان است. خلافت او آغاز قدرتمندي اشرافيت قريش است، لذا گفته اند كه محبوبيت او نزد قريش بيش از عمر بوده است.[11] در واقع نزاع عالم اسلام پس از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ درگيري معيارهاي اسلام با معيارهاي قبيله اي بود. پيروزي قريش، به منزله ي پيروزي معيارهاي قبيله اي تلقي مي شد و گرچه اين پيروزي در دوره دو خليفه نخست، آميخته با معيارهاي اسلامي بود، اما آن را مي بايست موقتي تلقي كرد زيرا قريش، در حقيقت با خلافت عثمان سر كار آمدند.
عثمان بر خلاف آنچه شايع است به هيچ عنوان خليفه ضعيفي نبوده و از همان ابتدا قدرتمندانه به اداره امور پرداخت. قتل وي توسط اصحاب رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ و ديگر معترضان، به معناي آن نبود كه او از قدرت كافي برخوردار نيست، بلكه به آن دليل بود كه مخالفت بر ضد وي چندان اوج داشت كه او و يارانش نمي توانستند آن را كنترل كنند. همين طور، سپردن كارها به دست كساني چون مروان و يا ديگر افراد خاندان سفياني، به معناي ضعف او نبود، بلكه او اساساً در انديشه سپردن خلافت به بني اميه بوده و اين كارها را مقدمه اي براي اموي كردن تمام امور سياسي انجام مي داد. از قضا وي به گمان خود زيركانه عمل كرد، زيرا در شش سال نخست خلافت، بسيار آرام عمل كرده و كوشيد تا موقعيت خود را مستحكم كند. پس از آن در نيمه دوم خلافت بود كه سياست هاي اصلي خويش را آشكار كرد و به تدريج به ايجاد دگرگوني در ساختار سياسي مناطق مختلف پرداخت. تلاش وي در استوار كردن نفوذ امويان، خشم برخي از سران قريش را برانگيخت. وي كارهاي مهمي مانند امارت مصر را از دست كساني چون عمرو بن عاص گرفت و به دست عبدالله بن سعد بن ابي سرح سپرد. حاكم كردن افراد خاندان اموي بر شهرها، خشم بسياري را برانگيخت و مردم را به مرور به شورش بر ضد وي واداشت.
مهم ترين مسأله دوره وي يكي فتوحات و مهم تر از آن بررسي همين شورش بر ضد اوست كه تأثير بسيار مهمي در عالم اسلامي داشته و بيشترين اختلافات بعدي عالم اسلام، برخاسته از ديدگاه هاي مسلمانان درباره عثمان و مخالفان او است.
[1] - نكـ: بحث حديبيه در تاريخ سياسي اسلام ج 1 سيره ي رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ.
[2] - معرفة الصحابه، ج 1، ص 86، ش 338.
[3] - المعارف، ص 192 ؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 11.
[4] - تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 163.
[5] - البيان و التبيين، ج 1، ص 345.
[6] - نكـ: انساب الاشراف، ج 4، صص 295 ـ 294.
[7] - الفتوح، ج 2، ص 99.
[8] - شرح نهج البلاغه، ج 2، صص 44 ـ 45 از كتاب السقيفه ابوبكر جوهري ؛ الأغاني ج 6 ص 356 ؛ الفائق ج 2 ص 117 ؛ النزاع و التخاصم ص 56.
[9] - مروج الذهب، ج 2، ص 343.
[10] - مختصر تاريخ دمشق، ج 11، ص 67.
[11] - طبقات الكبري، ج 3، ص 64.
رسول جعفريان ـ تاريخ سياسي اسلام (تاريخ خلفا)، ج 2، ص 147