تا زماني كه عثمان خود را در موقعيت بالايي ميديد، به هيچ روي در برابر انتقادات مخالفان تسليم نشد بلكه به شدت با آنان برخورد كرده و با تبعيد و كتك ميكوشيد آنان را رام و آرام كند. مسألهي مهم عثمان بنياميه بود. او در برابر افراد اين خاندان تسليم و به عبارتي ضعيف بود، اما در برابر اصحاب بزرگ رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ كه سوابق برخي از آنان از خود او بيشتر بود، با تندي و توهين برخورد ميكرد. اين مسأله خود در برانگيختن ديگر مردم بسيار مؤثر بود.
يكي از اين موارد، برخورد با ابوذر بود كه از لحاظ سوابق و نيز موقعيت اخلاقي و معنوي در جامعه جايگاه ويژهاي داشت. ابوذر كوشيد تا عثمان را از اسراف پرهيز دهد. اما عثمان، او را به فتنهگري متهم كرده، گفت: «أنت رجلُ مُحبّ للفتنة».[1] عثمان ابوذر را از دادن فتوا نهي كرد. اما ابوذر گفت: حتي اگر تيغ بر گلويش بگذارند، از نقل آنچه از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ شنيده خودداري نخواهد كرد. ابوذر آشكارا از امام علي ـ عليه السّلام ـ دفاع ميكرد. او ميگفت: از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ شنيدم كه فرمود: پس از اين فتنهاي خواهد بود، اگر گرفتارش شديد، «فعليكم بكتاب الله و عليّ» و از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ شنيدم كه فرمود: علي اول مؤمن به من است و اولين كسي خواهد بود كه روز قيامت با من مصافحه خواهد كرد.[2]
عثمان از كعب الاحبار استفتاء ميكرد كه آيا جايز است براي امام تا آنچه ميخواهد از بيت المال بردارد، و زماني كه توانست آن را بپردازد؟ كعب گفت: آري! ابوذر به او اعتراض كرده و گفت: يابن اليهوديه! أتُعَلّمنا ديننا؟[3] عثمان كه وضع را چنين ديد، ابوذر را به شام فرستاد. ابوذر، در شام نيز از اعتراض و انتقاد باز نايستاد. لذا معاويه ضمن نامهاي وجود او را براي شام و حتي عراق خطرناك دانسته و از عثمان خواست تا اجازه دهد او را به مدينه بازگرداند. عثمان نيز اجازه داد و ابوذر را بر سختترين مركب به مدينه فرستادند،[4] در حالي كه گوشتي بر ران او باقي نمانده بود. اعتراض او به عثمان سبب شد تا ابوذر را به ربذه فرستادند و در آنجا تنها درگذشت. ابوذر كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ دربارهاش فرموده بود: «آسمان بر سر صادقتر از ابوذر سايه نيفكنده» از سوي عثمان متهم به دروغگويي شد.[5]
در همانجا امام علي ـ عليه السّلام ـ سخت از ابوذر دفاع كرد. عثمان دستور داد كه كسي ابوذر را بدرقه نكند، امام با فرزندانش ابوذر را بدرقه كرد. وقتي مروان به او اعتراض كرد، امام با تهديد مروان را از سر راه خود كنار زد. در آنجا به ابوذر فرمود: اي ابوذر! تو به خاطر خدا بر اينان خشم كردي و اينان از ترس دنياي خود از خود وحشت كردند. زماني كه ابوذر را به ربذه تبعيد كردند و علي ـ عليه السّلام ـ و فرزندانش او را بدرقه نمودند، ابوذر نگاهي به امام كرد و گفت: وقتي تو و فرزندانت را ميبينم به ياد رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ دربارهي شما ميافتم و گريه ميكنم.[6] او در ربذه وفات كرد در حالي كه وصيت كرده بود هيچ مأمور دولتي يا وابسته به دولت، شامل امير، نقيب، عريف و بريد، حق تكفين و تدفين او را ندارد.[7]
برخورد عثمان با ابوذر به اندازهاي تند و تحريك كننده بود كه بعدها جاحظ نوشت: مردم به خاطر اين كه عثمان ابوذر را تبعيد كرد او را كشتند.[8] نكتهي مسخره در اين مطالب آن است كه بعدها نوشتند كه ابوذر خود با خواست خود به ربذه رفت نه اين كه او را تبعيد كردند.
تنها ابوذر نبود كه تبعيد شد، بلكه بسياري از كوفيان معترض به سعيد بن عاص نيز به دستور خليفه، به شام تبعيد شدند. شام در نظر خليفه محل امني بود و عثمان بخش عمدهي كارهايش را با اعتماد به قوت و قدرت معاويه در شام انجام ميداد. افراد تبعيدي كه به عنوان «قرّاء» كوفه معروف بودند عبارت بودند از: مالك اشتر، زيد و صَعْصَعه فرزندان صوحان، شُرَيح بن أوفي، حُرْقوص بن زُهَير، جُندَب بن زُهير، كعب بن عَبَده، عَديّ بن حاتم، كِدام بن حَضري، مالك بن حبيب، قيس بن عُطارد، زياد بن حَفْصه، يزيد بن قيس و شماري ديگر.[9]
مخالفت اينان با سخن سعيد بن عاص از آن روي بود كه زمين عراق را از آن قريش دانسته بود. پس از بازگشت اين افراد به كوفه، مالك اشتر رهبري مخالفان را در دست گرفت و از ورود سعيد به كوفه جلوگيري كرد. او حتي نماز جمعه را نيز خود خواند. عثمان تمام اين اعمال و افراد را تحريك شده از سوي امام علي ـ عليه السّلام ـ ميدانست.[10] عامر بن عَبْدقيس نيز كه به عنوان انتقاد نزد عثمان رفته بود تبعيد شد.[11] چهرههاي صحابي و تابعي كوفه، نقش مهمي در تحولات اين دوره ايفا كردند. گفته شده است كه نخستين كساني كه صحبت از خلع عثمان و روي كار آمدن امام را كردند، عمرو بن زرارة بن قيس نخعي و كميل بن زياد و شخصي از بني صهبان بودند.[12]
چهرهي ديگري كه سخت با عثمان درگير شد عمار بن ياسر بود. به نقل ابن قتيبه و ديگران، شماري از صحابه جمع شدند و تصميم گرفتند تا ضمن نامهاي عثمان را از خطاهايش آگاه كنند. وقتي نامه نوشته شد، قرار بر اين شد تا عمار نامه را به دست عثمان برساند. عثمان از گرفتن نامه خودداري كرد. عمار به او گفت: اين نامهي جمعي از صحابه است كه به عنوان نصيحت به تو نوشتهاند. عثمان گفت: اي فرزند سميه! تو دروغ ميگويي. آنگاه دستور داد تا عمار را با كتك از خانه بيرون كردند، در حالي كه بعضي از دندههاي او شكسته شده بود. پس از آن كه او از كتك خوردن بيهوش شد، او را كشان كشان از خانه بيرون بردند. در آنجا مروان بن حكم كه عامل عمدهي تحريكات بود، به عثمان گفت: اگر عمار را بكشي از دست بقيه خلاص ميشوي.[13] يكي از آثار كتكهاي عثمان به عمار آن بود كه او تا پايان عمر نميتوانست بول خود را نگاه دارد.[14] گويا كتك خوردن عمار پيش از درگذشت او بوده و به همين جهت گفته شده كه ابوذر در انتقادات خود از اين مسأله نيز ياد ميكرد.[15]
عبدالله بن مسعود از ديگر معترضان بود. او در كوفه با وليد بن عقبهي فاسق درگير شد. وليد ضمن نامهاي عثمان را بر ضد وي تحريك كرد. عثمان نيز به او نوشت تا ابن مسعود را از كوفه به مدينه بفرستد. وقتي به مدينه آمد، سه سال او را از گرفتن حقش از بيت المال محروم كرد.[16] ابن مسعود در وقت مرگ وصيت كرد تا عمار بر او نماز بگزارد نه عثمان.[17]
عثمان براي حل مشكل اين اعتراضات افراد خاندان خويش را فراهم آورد و با آنان به رايزني پرداخت. پيشنهاد برخي از آنان اين بود تا صحابه و ديگر معترضان را به جبهههاي دور دست جنگ بفرستد تا از شر انتقادات آنان آسوده باشد. كسان ديگري از آنان گفتند كه خليفه بايد بذل و بخششهاي خود را به مردم بيشتر كند تا بتواند آنان را آرام كند. اين براي او و خاندانش مسلم بود كه هر راهي ممكن است اما تسليم شدن در برابر اعتراضات مخالفان روا نيست. معاويه اصرار داشت كه عثمان همان عمال پيشين را بر سر كارها بفرستد و گوش به سخن مخالفان ندهد.[18] يكبار كوشيد تا مالي براي ابوذر بفرستد، اما ابوذر را برگرداند.[19] معاويه نيز براي فريب ابوذر پولي براي او فرستاد،[20] و براي ابن ابي حذيفه نيز كه از منتقدان تند خليفه بود، سي هزار درهم، همراه چند لباس فرستاد. او نيز پول و لباس را در ميان مسجد نهاد و گفت: اي مسلمانان! ميبينيد، عثمان بر آن است تا مرا در دينم فريب دهد؟[21] عبدالله بن عامر نيز به عثمان توصيه ميكرد تا با دادن پول مخالفان را راضي نگاه دارد.[22] سعيد بن عاص حاكم كوفه نيز هديهاي براي امام علي ـ عليه السّلام ـ فرستاد، و به فرستادهي خود سفارش كرد تا به علي ـ عليه السّلام ـ بگويد: در هديه، هيچ كس را بر او برتري نداده است. امام با پاسخي تند او را از خود راند.[23]
عثمان تصورش بر اين بود كه بايد جذبه و قاطعيت عمر را داشته باشد. لذا برخورد خشن را ترجيح ميداد. او غافل از آن بود كه عمر خود را به رفاه و دنياگرايي عثمان آلوده نكرده بود و اين خود راه را بر بسياري از معترضان بسته بود. عثمان به ناحق مدعي آن بود كه همين كارهاي او را عمر نيز انجام ميداد و كسي به او اعتراض نميكرد، اما من به سبب آن كه با نرمخويي برخورد ميكنم، مورد اعتراض واقع ميشوم.[24] بايد گفت عمر نيز از لحاظ ديني ابداعاتي داشت، اما همانگونه كه اشاره شد، از جهت مالي راه را براي معترضان بسته بود و حتي بر بيشتر عمال خود نيز سخت گيري جدي ميكرد. به علاوه او خويشاوندان خود را بر سر كار نگمارده بود. اما عثمان، هم مشكلات مالي داشت و هم خشن برخورد ميكرد. زماني كه امام علي ـ عليه السّلام ـ دربارهي تبعيد ابوذر به وي اعتراض كرد، خليفه به او گفت: تو خود سزاوار تبعيد هستي!
نكتهي قابل توجه در اين رخدادها آن است كه از نظر صحابه، اعتراض بر اَعمالِ خلاف حكومت، نه تنها روا بلكه امري لازم بوده است. آنان در اين باره سخت مقاومت كرده و تا پاي جان خود و جان خليفه ايستادند. اين مسأله كه با عنوان شورش بر حاكم مطرح شد، بعدها به عنوان مسألهاي بس مهم مورد توجه همهي فرقههاي سياسي و ديني در دنياي اسلام درآمد.
در اينجا پرسش مهم اين بود كه مردم در چه صورتي ميتوانند بر ضد حاكم خود به مخالفت برخيزند؟ و آيا اصولاً حقي را دارند يا نه؟ آنچه كه در اين باره، در عقايد سياسي فرق اسلام گفته شده بسيار گسترده و فراوان است. در اين زمينه، عقايد گروههايي چون شيعيان، خوارج و گروههاي زيادي از معتزله، با اهل سنتِ حاكم تفاوت دارد. در مجموع، آنچه در اين باره رسيده، همانند ديگر مسايل، تا حدود زيادي برخاسته از واقعيات عيني و رخدادهاي سياسي دورهي صدر اسلام است. در اين باره، دو مسألهي متفاوت و به عبارتي متناقض وجود دارد كه بايد راه حلي براي خروج از آن يافت شود.
مسألهي نخست آن است كه اگر اميري بر خلاف حكم خدا، فرمان داد آيا مردم ميبايست از فرمان او اطاعت كنند يا نه؟ بر اساس اصول شناخته شدهي مذهبي، اطاعت از فرمان حاكم اگر، فرمان به معصيت الهي باشد، نارواست. در اين باره روايتي نقل شده است: رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ عبدالله بن حُذافه را ـ كه فردي شوخ مسلك بود ـ به فرماندهي گروهي به سوي قبيلهاي فرستاد؛ زماني كه آنان قدري از راه را طي كردند، براي استراحت توقف كرده، آتشي برافروختند. عبدالله به حاضران گفت: آيا من بر شما حق اطاعت ندارم؟ گفتند: آري، گفت: اگر چنين است بايست هر چه من گفتم فرمان بريد، آنان پذيرفتند. او گفت من بر اساس اين حق به شما دستور ميدهم تا در آتش درآييد، كساني از آنان ارادهي چنين كاري كردند، اما عبدالله گفت كه تنها قصد شوخي داشته است. زماني كه اين ماجرا براي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ بازگو شد فرمود: «من أمَرَكم بمعصيةٍ فلا تُطيعوها»، كسي كه شما را، دستور به معصيت دهد از او اطاعت نكنيد.[25] اين سيرهي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ بود كه در جملهي كوتاه «لاطاعَةَ لِمَخْلوُقٍ في مَعْصية الخالق» به طور خلاصه بيان شده است.
بعد از آن، ابوبكر در نخستين سخنراني خود اين امر را يادآور شد كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ توسط وحي، معصوم نگاه داشته ميشد و ملكي مراقب او بود، اما براي من، شيطاني است كه برخي مواقع بر من مسلط ميشود. وقتي من غضب كردم از من دور شويد... تنها زماني از من اطاعت كنيد كه از خدا و رسولش پيروي ميكنم؛ اما زماني كه خدا و رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ را عصيان كردم حق طاعتي بر شما ندارم.[26] جرأت و شدت برخورد عمر، به اندازهاي بود كه كمتر كسي را ياراي مخالفت با او بود. با اين حال، گذشت كه كساني با وي از در مخالفت درآمده و مواردي را نيز ياد داريم كه او به اعتراض آنان پاسخ مثبت داده است.
در برابرِ اصل «لاطاعَةَ لِمَخْلوُقٍ في مَعْصية الخالق» مسألهي ديگري قرار داشت كه با آن در تعارض بود؛ و آن اينكه اگر كسي در برابر اميري به مخالفت برخاست اين زمينه بر هم خوردن اتحاد جامعه و يا به اصطلاح «جماعت» را فراهم ميكند؛ در حالي كه د ستور به حفظ جماعت،كه در اصل مهمترين اصل قوام بخش جامعه است، با اظهار مخالفت و اعتراض، معارض است. طبيعي است كه در مواقع غير بحراني، مسأله تا حدودي با تسامح دو طرف قابل حل است، اما در صورتي كه وضعيت غير عادي بوده و يا اعتراض، به بحراني شدن اوضاع بينجامد، پيچيدگي مسأله بيشتر ميشود. در كتب حديث، بابي براي حفظ جماعت ـ كه در اصل بر پايهي اطاعت از حاكم قرار دارد ـ گشوده شده است.[27] روشن است كه منافع حكام بيش از هر چيز در رعايت اصل «جماعت» است تا اصل «عدم اطاعت در وقت معصيت.»
عبدالرزاق صنعاني در كتاب «مصنف» خود روايات و حكايات چندي را ذيل عنوان «باب لزوم الجماعه» آورده كه به برخي از آنان اشاره ميكنيم: ابو هريره از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ نقل كرده كه فرمود: كسي كه از «جماعت» جدا شود و از «اطاعت» خارج گردد و بميرد، به مرگ جاهلي مرده است؛ كسي كه با شمشير بر امت من خروج كرده خوب و بد را بزند... از امت من نيست. ابن عباس ميگويد: كسي كه يك وجب از «طاعت» بيرون رود به مرگ جاهلي مرده است. و از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ نقل شده كه به پنچ چيز امر فرمودند: فرمان بردن، اطاعت، جماعت، هجرت و جهاد در راه خدا، كسي كه يك وجب از جماعت فاصله بگيرد از اسلام بيرون رفته است. عمر نيز از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ چنين نقل كرده است: اگر كسي بهشت ميخواهد بر او باد حفظ جماعت. و از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ نقل شده كه فرمود: كسي كه بر امت من، در حالي كه متحدند خروج كند و بر آن باشد تا ميان آنان تفرقه اندازد، به هر صورتي كه ممكن است او را به قتل آوريد. از حذيفه نيز نقل شده كه قومي كه براي ذلت «سلطان الله في الارض» اقدام كند، خداوند ذليلش خواهد كرد. و از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ نقل شده كه دربارهي «امارت سفها» فرمودند: اميراني پس از من آيند كه به هدايت من هدايت نشده و بر سنت من عمل نميكنند، كسي كه دروغ آنان را تصديق كرد، بر ظلم كردن كمكشان كند، از من نيست و من از او نيستم و بر «حوض» بر من وارد نخواهند شد. و در حديث ديگري فرمودند: هيچ چيز برتري از سخن گفتن به عدالت نزد سلطان جاير نيست، پرهيز از مردم، نبايد هيچ يك از شما را مانع از سخن گفتن به حق شود؛ ابو سعيد خدري راوي اين حديث، پس از نقل آن به گريه افتاد و گفت: به خدا از چنين كاري خودداري كرديم.
ابوذر به نزد عثمان آمده از او انتقاد و عيبجويي كرد؛ آنگاه علي ـ عليه السّلام ـ در حالي كه تكيه به عصايي داده بود آمد. عثمان پرسيد: با او چه كنم؟ علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: آن را خداي فرمود: «اگر دروغ ميگويد، دروغ او بر او باد و اگر به راستي سخن ميگويد بعض آنچه را گفته بر شما اصابت خواهد كرد» (غافر/28) عثمان به علي ـ عليه السّلام ـ گفت: ساكت شو، خاك در دهان تو! علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: خاك در دهان خودت! از ما چيزي پرسيدي به تو پاسخ گفتيم.[28] از عبدالله بن مسعود نقل شده است كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود: چه ميكني زماني كه اميراني را ميبيني كه سنت من را خاموش ساخته، نماز را از وقت آن به تأخير مياندازند. ابن مسعود گويد: پرسيدم چه كنم؟ رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود: از من ميپرسي چه كني! لاطاعَةَ لِمَخْلوُقٍ في مَعْصية الله.[29] در ادامهي اين روايت و پيش از آن، روايات متعددي دربارهي اميراني كه وقت نماز را به تأخير ميا ندازند آمده است. يك بار كه ابن مسعود ديد، وليد بن عقبه از آمدن سر وقت براي نماز خودداري كرده به مؤذن گفت تا اذان بگويد و خود نماز را خواند سپس در برابر اعتراض وليد گفت: خدا و رسول ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ از ما نميپذيرد كه براي نماز در انتظار تو بمانيم و تو در پي كار خود باشي.[30] دربارهي علمايي چون حسن بَصْري، زُهْري و قَتاده آمده كه آنان با امراء نماز ميگذاردند حتي اگر آنان نماز را به تأخير ميانداختند.[31] دربارهي خود عثمان آمده كه: از حسن بصري سئوال شد: چه كسي پس از خطبه، نماز خواند (در نماز عيد) او گفت: عثمان، اول نماز ميخواند بعد خطبه؛ پس از آن ديد كه بسياري از مردم براي خطبه نميمانند، به همين جهت تصميم گرفت تا خطبه را در آغاز خوانده و پس از آن نماز بگذارد.[32]
اينها نمونههايي از رواياتي بود كه عبدالرزاق صنعاني در اين باره آورده است. گفتني است كه در مورد مخالفت با فرمان معصيت، يك بار به «تجويز انتقاد» از آن ياد شده و بار ديگر به عنوان شورش. آنچه اهميت بيشتري در ا رتباط با مفارقت از جماعت دارد دومي است نه اولي. دربارهي عثمان و تجربهي تاريخي مربوط به خلافت او، مسايل زيادي وجود دارد؛ وي شخصاً تاب تحمل مخالفت و انتقاد را نداشت. زماني كه عثمان در سال بيست و شش براي توسعهي مسجد الحرام، برخي از خانههاي اطراف را، در مسجد انداخته و خواست تا پول آن را از بيت المال بپردازد، كساني لب به اعتراض گشودند. عثمان دستور داد تا آنان را به زندان بيفكنند و گفت: آنچه شما را بر من جرأت داده، حلم من است، و گرنه عمر نيز چنين ميكرد. در نهايت، زندانيان با وساطت عبدالله بن خالد بن اسيد آزاد شدند.[33] اما صحابه و تابعين سيرهي گذشته را در روا بودن انتقاد به ياد داشتند و لذا به محض آنكه زمينه فراهم شد، به انتقاد از عثمان پرداختند. او در برابر انتقادات و اعتراضات ايستادگي كرده و حاضر به پذيرش آنها نميشد. در مواردي كه در فشار شديدي ـ به علت محاصرهي خانهاش ـ قرار گرفت، به طور موقت اعتراضات را پذيرفت اما به محض برداشته شدن فشار، به استبداد عمل كرد. زماني كه امام علي ـ عليه السّلام ـ ابوذر را مشايعت كرد،عثمان به او گفت: مگر نشنيدي كه من دستور داده بودم كسي از ابوذر مشايعت نكند؟ امام فرمود: آيا هر آنچه را كه تو دستور ميدهي و ما حكم خدا و حق را در مخالفت با آن ميبينيم، بايد از فرمان تو پيروي كنيم؟ به خدا سوگند كه چنين نيست. عثمان از علي ـ عليه السّلام ـ خشمگين شده و به او گفت كه مروان را بر وي ترجيح ميدهد. فرداي آن روز، عثمان نزد مهاجران و انصار از علي ـ عليه السّلام ـ گله كرد. او گفت: علي از او عيبجويي ميكند و كساني را نيز كه به اشكال تراشي از من ميپردازند حمايت ميكند. مقصود وي عمار، ابوذر و ديگران بود. مردم ميان علي ـ عليه السّلام ـ و عثمان را صلح دادند و علي ـ عليه السّلام ـ گفت كه فقط به خاطر خدا به مشايعت از ابوذر پرداخته است.[34]
مروان بن حكم ميگويد: در ميان راه مكه و مدينه، شاهد برخورد علي و عثمان بودم؛ عثمان از انجام عمره در ماههاي حج نهي ميكرد (يا جمع ميان عمره و تمتع را) ؛ وقتي علي ـ عليه السّلام ـ چنين ديد گفت: من به هر دوي آنان مُحْرم ميشوم و بعد، تلبيه به نيت هر دو گفت. عثمان به وي اعتراض كرده و گفت: آيا در حالي كه من از چيزي نهي ميكنم تو آن را انجام ميدهي؟ امام فرمود: من سنت رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ را به خاطر هيچ كس رها نميكنم.[35] ابن مسعود نيز يكي از مخالفان سرسخت عثمان بود. وي از كساني بود كه زماني ميگفت: حتي اگر عثمان نماز دو ركعتي در مني را چهار ركعت بخواند بايد از وي اطاعت كرد چرا كه: الخلاف شرٌّ[36] و در نقل ديگر گفت: عثمان امام است من با او مخالفت نميكنم؛ زيرا مخالفت شرّ است.[37] اما بعدها به شدت بر ضد عثمان فعاليت ميكرد.[38]
صحابه زيادي در مخالفت با عثمان متفق بودند. اما بعدها اهل سنت عقيدهي اين صحابه را در جواز مخالفت با حاكم به عنوان سيرهي سياسي شرعي نپذيرفتند و اساساً چنين وانمود كردند كه مشتي اراذل و اوباش بر ضد عثمان شورش كردهاند. زماني كه عثمان در سال بيست و نه هجري نماز خود در مني را چهار ركعت خواند ـ و اين بر خلاف سيرهي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ و خلفاي پيشين بود ـ مورد اعتراض امام علي ـ عليه السّلام ـ قرار گرفت. پاسخ عثمان در برابر امام كه سنت رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ را مطرح ميكرد اين بود: «رأيٌ رأيُتُه» اين عقيدهاي است كه من دارم.[39]
استبداد عثمان مرحله جديدي در جريان ايجاد استبداد در تشيكلات خلافت بود؛ با اين حال به دليل قوت نسبي ارزشهاي اسلامي در جامعه، عثمان نتوانست با همه اصرار و ابرام خويش، مخالفتها را خاموش سازد، بر عكس، مخالفتها روز به روز، رو به تزايد گذاشته عثمان را به شكل حادي از ميان برد. اين تجزيه نويني براي تاريخ خلافت اسلامي بود، و از آن پس به صورت يك بحث مهم نظري در فقه سياسي اسلام، به آن پرداخته شد.
[1] . الفتوح، ج2، ص158.
[2] . انساب الاشراف، ج2، ص118.
[3] . انساب الاشراف، ج5، ص52.
[4] . المعارف، ص195؛ الاستيعاب، ج1، ص214؛ الفتوح، ج2، صص189 ـ 158؛ تاريخ المدينة المنوره، ج3، ص1038. ابن اعثم ميگويد: عثمان به ابوذر گفت: از مدينه بيرون برو. ابوذر گفت: به شام ميروم. عثمان نپذيرفت. ابوذر عراق را پيشنهاد كرد، اما عثمان نپذيرفت. سپس به او گفت: تو را به بدترين شهر ميفرستم؛ يعني ربذه، به آنجا برو و ديگر باز نگرد.
[5] . الفتوح، ج2، ص157.
[6] . تاريخ اليعقوبي، ج2، ص173، و نك: الفتوح، ج2، صص160 ـ 159؛ انساب الاشراف، ج5، ص54.
[7] . نثر الدر، ج2، ص78.
[8] . الحَيَوان، ج4، ص277.
[9] . انساب الاشراف، ج4، صص43 ـ 39.
[10] . همان، ج5، صص46 ـ 45؛ مروج الذهب، ج2، ص337.
[11] . الاصابه، ج3، ص85.
[12] . انساب الاشراف، ج5، ص30.
[13] . نك: الامامة و الاسياسه، ج1، صص51 ـ 50؛ الفتوح، ج2، صص155 ـ 153؛ انساب الاشراف، ج5، ص49.
[14] . تاريخ المدينة المنوره ج3، ص1100 ـ 1099؛ شايد دوبار عمار كتك خورده است. نك: انساب الاشراف، ج5، ص48.
[15] . الفتوح، ج2، ص155.
[16] . تاريخ المدينة المنوره ج3، ص1049.
[17] . انساب الاشراف، ج5، صص31، 36، 37؛ تاريخ اليعقوبي، ج2، ص171؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج3، صص43 ـ 42. در آنجا به تفصيل دربارهي كتك خوردن عبدالله و اعتراضات او بر عثمان سخن گفته شده است.
[18] . نك: الفتوح، ج2، صص179 ـ 178؛ مروج الذهب، ج2، صص238 ـ 237؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج2، ص135؛ البداية و النهايه،ج7، ص167؛ انساب الاشراف، ج5، ص44.
[19] . لباب الادب، ص305.
[20] . انساب الاشراف، ج5، ص53.
[21] . همان،ج5، ص51، ج2، ص388.
[22] . تاريخ المدينة المنوره ج3، ص1095.
[23] . شرح ما يقع فيه التصحيف و التحريف، ص107.
[24] . طبقات الكبري، ج8، ص113؛ البيات و التبيين، ج1، ص377.
[25] . السيرة النبوية، ابن هشام، ج4، ص640؛ المصنف، عبدالرزاق، ج11، ص335؛ صحيح البخاري، كتاب الاحكام، حديث 4؛ مسند احمد، ج3، ص67؛ مختصر تاريخ دمشق، ج5، ص171؛ ج12، ص104؛ امتاع، ج10، ص63.
[26] . المصنف، عبدالرزاق، ج11، ص336.
[27] . بنگريد المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوي، ج4، ذيل كلمهي «طوع».
[28] . مصنف، عبدالرزاق، ج11، صص339 ـ 349.
[29] . همان، ج2، ص383.
[30] . همان، ج2، ص384.
[31] . همان، ج2، ص385؛ طبقات الكبري، ج7، ص402.
[32] . تاريخ المدينة المنوره ج2، ص964؛ مسند ابي داود، ج1، ص297.
[33] . تاريخ الطبري، ج4، ص251.
[34] . مروج الذهب، ج2، ص341 ـ 342؛ تاريخ اليعقوبي، ج2، ص173.
[35] . تاريخ المدينة المنوره ج2، صص1044 ـ 1043.
[36] . تاريخ الطبري، ج4، ص268؛ الغدير، ج8، ص99 به نقل از: سنن ابي داود، ج1، ص308؛ الآثار، قاضي ابو يوسف، ص30؛ كتاب الام، شافعي، ج1، ص159، ج7، ص175؛سنن الكبري، بيهقي، ج3، ص144.
[37] . شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج3، ص42.
[38] . انساب الاشراف، ج4، صص527 ـ 524؛ تاريخ المدينة المنوره ج2، صص1054 ـ 1049.
[39] . تاريخ الطبري، ج4، ص267.
رسول جعفريان - تاريخ سياسي اسلام (تاريخ خلفا)، ص167