زير سقف سقيفه
حقيقت آن است كه درك درست رخدادهايي كه پس از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ در ارتباط با رهبري جامعه افتاد، و ابوبكر به خلافت رسيد، بدون توجه به جناحبنديهاي موجود در مدينه آن روز ممكن نيست. يك گروه مهم انصار بودند كه از جريان فتح مكه به اين طرف در انديشهي مشكلات پس از رحلت رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ افتاده و نگران آيندهي خود بودند، آنان به دليل ترسي كه از تسلط قريش داشتند، بيتوجه به بيعتي كه در غدير با امام علي ـ عليه السّلام ـ كرده بودند ـ و شايد احتمال موفقيت او را نميدادند ـ در سقيفه اجتماع كردند. حُباب بن منذر يكي از سران انصار، در سخنان خود در سقيفه، انصار را برتر از قريش دانست و گفت: اين شمشير آنان بود كه اسلام را پيروز كرد. او خطاب به انصار گفت: اينان (مهاجران) از اموال شما (برخاسته) و زير سايه شما هستند و جرأت مخالفت با شما را ندارند.[1] از سخنان حباب چنين به دست ميآيد كه آنچه انصار را به اين اقدام نسنجيده واداشت، ترس همراه با رقابت در برابر قريش بوده است.
از سوي ديگر، چند نفر از مهاجران كه در دو هفتهي اخيرِ زندگي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ دست به اقدامات مشكوكي زده بودند، با شنيدن اجتماع سقيفه. به سرعت به آن محل رفته و به بحث و گفتگو با انصار پرداختند. خبر اين گفتگوها را خليفهي دوم، بعدها ضمن خطبهاي در مدينه بازگو كرد. او در يكي از سالهايي كه زمان خلافتش در مكه بود، شنيد كه كسي گفته است: «بيعت با ابوبكر ناگهاني بوده است» و اگر فلاني ـ يعني عمر ـ بميرد، علي را به خلافت برخواهيم كشيد. عمر از اين سخن خشمگين شد و خواست تا در همان مكه، در اين باره با مردم سخن گويد. عبدالرحمان بن عوف به عمر گفت: اكنون در شهري هستي كه همهي قبايل عرب در آن حضور دارند، اگر سخني بگويي، آن سخن در همهي شهرها انتشار خواهد يافت. زماني كه عمر به مدينه آمد، بر منبر قرار گرفت و گفت: به من خبر رسيده است كه كساني گفتهاند: خلافت ابوبكر ناگهاني (فَلْتَةً) بوده است. به جانم سوگند كه چنين بود، اما خداوند خير آن را به شما رساند و از شرّ آن شما را حفظ كرد. پس از رحلت رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ به ما خبر دادند كه انصار با سعد بن عباده در نزد بنيساعده اجتماع كردهاند، من و ابوبكر و ابو عبيده به سوي آنان رفتيم، در راه دو نفر انصاري را ديديدم كه به ما گفتند: آنان كاري نخواهند كرد كه با نظر شما مخالف باشد، اما ما مصمم به رفتن شديم. در آنجا خطيب انصار گفت: ما انصار، لشكر منسجم اسلام هستيم و شما اي قريش! گروهي از ما بوده و اقليتي در ميان ما هستيد. من خواستم سخن بگويم، اما ابوبكر مانع شد و خود گفت: آنچه شما انصار دربارهي خود ميگوييد البته درست است، اما عرب، اين «امر» را جز براي اين تيرهي قريش نميشناسد؛ آنان برترين عرب از لحاظ نسب و اصالت خانوادگياند. من پيشنهاد ميكنم با عمر يا ابو عبيده (كه تنها مهاجرانِ آن جمع بودند) بيعت كنيد. خطيب انصار بار ديگر اعتراض كرده و در نهايت گفت: اميري از ما، و اميري از شما باشد.[2] عمر ميگويد: من پاسخ دادم: دو شمشير در يك غلاف جاي نخواهد گرفت. پس از آن دست ابوبكر را گرفته با او بيعت كردم.
عمر افزود: پس از آن مهاجر و انصار با او بيعت كردند. (و البته در آن جمع سه مهاجر بيشتر نبود) ما ترسيديم از آن جمع جدا شويم و بعدها، آنان با كسي بيعت كنند و ما مجبور شويم ناخواسته با او بيعت كنيم! و يا با مخالفت خود فسادي ايجاد كنيم. البته بيعت با ابوبكر «فلتةً» و ناگهاني بود، جز آنكه خداوند شرّ آن را برطرف كرد و ميان شما، كسي همانند ابوبكر نيست. از اين رو، هر كسي، با شخصي بيعت كند بدون آن كه اين كار با «مشورت مسلمين» باشد، نه او و نه كسي كه با او بيعت شده قابل اطاعت نيستند؛ چنين كاري، هر دو را در معرض قتل قرار ميدهد.[3]
خليفه در اين سخنراني، تنها گزارش مختصري از رخداد سقيفه ارائه داد، اما همين گزارش، بخشي واقعيت را آشكار ساخت. گزارش مفصّل سقيفه را از طُرُق خَبري مختلف، ابوبكر جوهري (م323) در كتاب السقيفه[4] خود آورده است. مؤرخان ديگر هم كما بيش به آن پرداختهاند. ابن اعثم مينويسد: پيش از آمدن مهاجران به سقيفه، ميان انصار بحث و گفتگوي فراواني شد. يكي از انصار گفت: شخصي را برگزينيد كه قريش ملاحظهي هيبت او را بكند و انصار از او ايمن باشند. كساني سعد بن عباده را پيشنهاد كردند. اسيد بن حُضَير كه از اشراف اوس بود به مخالفت برخاست. او گفت: خلافت بايد در قريش بماند. ديگران بر ضد او سخن گفتند؛ بشير بن سعد خزرجي ـ رقيب سعد بن عباده ـ نيز از قريش دفاع كرد. عويم بن ساعده گفت: خلافت جز از آن اهلبيت نبوت نخواهد بود، همان جايي قرارش دهيد كه خدا قرار داده است.[5] گزارش ابن اعثم نشانگر تضاد و رقابت داخلي ميان انصار است. اشارهي اخير حكايت از آن دارد كه در سقيفه كساني به ياد امام علي ـ عليه السّلام ـ بودهاند.
اسيد بن حُضَير از اوس و بشير بن سعده عموزادهي سعد بن عباده، اولين افراد انصاري بودند كه در سقيفه با ابوبكر بيعت كردند. ميدانيم كه بعدها انصار از تسلط قريش ناراضي گشتند. به روايت زبير بن بكار، اوسيان ميگفتند: اول بار بشير بن سعد خزرجي بيعت كرده؛ و خزرجيان ميگفتند: اول بار اسيد بن حضير بيعت كرده است![6] اين رقابت براي ابوبكر شناخته شده بود لذا در همان سقيفه گفت: اگر خزرجيان بر اين «امر» تسلط يابند اوسيان از آن نخواهند گذشت، و اگر اوسيان قدرت را به دست گيرند، خزرجيان از آن نخواهند گذشت؛ در آن صورت هميشه ميان آنان كشت و كشتار خواهد بود.[7] به گزارش يعقوبي، عبدالرحمن بن عوف نيز در سقيفه بوده است،اين سخن نادرست است. آنچه يعقوبي از او نقل كرده، مطلبي است كه وي فرداي آن روز در مسجد گفته است: او خطاب به انصار گفت: شما گرچه اهل فضل هستيد، اما در ميان شما كسي همانند ابوبكر، عمر و علي ـ عليه السّلام ـ نيست. در اين وقت منذر بن ارقم برخاست و گفت: ما برتري كساني كه از آنان نام بردي انكار نميكنيم؛ در ميان اين افراد كسي هست كه اگر اين «امر» را مطالبه كند با او نزاع نخواهد شد و مقصود او علي بن ابي طالب ـ عليه السّلام ـ بود. آنگاه بشير بن سعد و اسيد بن حضير برخاسته، بيعت كردند؛ پس از آن ديگران بيعت كردند به گونهاي كه نزديك بود سعد بن عباده زير دست و پا كشته شود.[8] در اين وقت براء بن عازب به در خانهي بنيهاشم آمد و گفت: با ابوبكر بيعت شد. آنان گفتند: مسلمانان در غياب ما چنين نخواهند كرد، ما اولاي به محمد ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ هستيم! عباس گفت: به خداي كعبه چنين كردند. يعقوبي ميافزايد: مهاجرين و انصار هيچ شكي دربارهي علي ـ عليه السّلام ـ نداشتند.[9] طبري و ابن اثير نيز نقل كردند كه انصار يا جمعي از آنان در سقيفه گفتند: ما جز با علي بيعت نميكنيم.[10] به روايت ابن قتيبه، حُباب بن مُنْذر پس از آنكه مشاهده كرد كه انصار بيعت ميكنند،دست به شمشير برد؛ اما شمشير را از او گرفتند. او خطاب به انصار گفت: بايد منتظر آن باشند كه فرزندانشان براي لقمهاي نان و ليواني آب، به گدايي، در خانههاي قريش بروند.[11]
از نكاتي كه همهي گزارشگران يادآور شدهاند اين است كه مهمترين استدلال ابوبكر و عمر مسألهي قرابت و خويشي با رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ و سن ابوبكر بود؛ گرچه در برخي نقلها به فضايل ابوبكر نيز اشاره شده است. آنان خطاب به انصار گفتند: عرب جز زير بار اين تيرهي قريش نخواهد رفت[12] و تأكيد كردند كه عرب نميپذيرد كه نبوّت در يك خاندان و خلافت در خانداني جز آن باشد.[13] ابوبكر در سقيفه گفت: نَحْنُ قريش و الائمّة منّا؛ ما از قريش هستيم و ائمه بايد از ميان ما باشد.[14] بعدها كه علي ـ عليه السّلام ـ به ابوبكر و عمر اعتراض كرد كه چگونه به «قرابت» استناد كرديد در حالي كه ما به رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ نزديكتر هستيم؟ عمر گفت: عرب دوست نميدارد نبوّت و خلافت در يك خاندان باشد![15] نبوت از آن شما بود، اجازه دهيد خلافت از خاندانهاي ديگر باشد!
ترديدي نبايد كرد كه در سقيفه، پس از كنار گذاشتن بيعت با امام علي ـ عليه السّلام ـ، رقابت قبيلهاي آغاز شد و عاقبت با استناد به «برتري قبيلهاي» كه قريش داشت، عليرغم محدوديت نفوذ آنان در مدينهي آن روز، و البته با استفاده از عنادهاي داخلي انصار، قريش به خلافت رسيد. توجه به سن ابوبكر و معيار قرار دادن آن نيز مورد نظر موافقان بود، در حالي كه امام علي ـ عليه السّلام ـ جوان بود. زماني كه خبر بيعت به سلمان رسيد گفت: مسنترين را برگزيديد، اما در مورد اهلبيت پيامبرتان به اشتباه رفتيد، اگر با آنان بيعت ميكرديد دو نفر با شما اختلاف نميكردند.[16] بايد دانست كه در سقيفه دربارهي نحوهي انتخاب خليفه و شرايطي كه ميبايد داشته باشد، هيچگونه سخن قرص و محكمي از سوي هيچ كس ابراز نشد. البته از روايات جعلي كه بعدها براي اثبات حقّانيت ابوبكر ساخته شده،[17] و در آنها آمده است كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ نه تنها او را، بلكه خلفاي بعدي را نيز معين كرده، بايد گذشت.[18] آنچه مهم است متن مذاكرات سقيفه و رويدادهاي حاشيهي آن است: انصار حكومت را حق خود ميدانستند. مهاجرين ـ ابوبكر، عمر و ابو عبيده ـبه سقيفه رفته و اظهار كردند كه حكومت حق قريش است. آنان به هيچ حديثي نظير «الائمّةُ من قريش» استناد نكرده بلكه فقط ابراز داشتند كه عرب جز زير بار اين تيره نميرود. در اين ميان، جمعي از بزرگترين صحابه نظير زبير و طلحه[19] در آن لحظه ابوبكر را بر حق نميدانستند.
بدين ترتيب بايد گفت هيچ شيوه و شرايط شناخته شدهاي براي اتنخاب ابوبكر جز معيارهاي قبيلهاي ـ استناد به برتري قريش و پيوند خانوادگي با رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ در سقيفه مطرح نشده است. به ويژه بايد دانست كه قريشي بودن به هيچ روي شرط شرعي خلافت دانسته نشده و حتي سالها بعد، عمر آرزوي زنده بودن «سالم» مولي حُذَيفة بن يمان را ـ كه به هيچ روي قريشي نبود ـ داشت تا او را به جانشيني خود انتخاب كند.[20] كساني بر اين باورند كه شرط قريشي بودن از قرن سوم، در فقه سياسي سني مطرح شده است.[21] آنچه كه به عنوان معيارهاي يك خليفه مطرح شد همين بستگي به قريش و اشاره به سن ابوبكر بود. در واقع اين تنها معيارهاي جاهلي بود كه همراه جدلهاي سياسي او را به خلافت رساند، نه تركيبي از معيارهاي جاهلي و اسلامي آن گونه كه دكتر خير الدين سوي مدعي آن است.[22] شواهد ديگري وجود دارد كه در ذهن ابوبكر، قريشي و اشرافيت قريشي اعتبار خاصي داشته است. ابن عساكر ميگويد: زماني پس از اسلام آوردن ابوسفيان، بلال و صهيب رومي و سلمان، بر ابوسفيان طعنه زدند. ابوبكر برآشفت كه با «شيخ قريش و سيد آن» چنين ميكنيد؟ آنان خبر را به رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ رساندند و حضرت به ابوبكر دستور داد از آنان كه خمشمگينشان كرده بود، عذرخواهي كند.[23]
پس از خاتمهي بيعت در سقيفه، آنان از آن محل خارج شدند. بنا به روايت براء بن عازب، آنان در كوچهها به راه افتاده و به هر كس ميرسيدند دست او را گرفته، به دست ابوبكر ميماليدند، چه آن شخص بدين كار تمايلي ميداشت يا نه؛ براء ميافزايد: در آن زمان بود كه من به در خانهي بنيهاشم رفتم و خبر را به آنان دادم.[24] توجه اين گروه در بيعت گرفتن براي ابوبكر تا اندازهاي بود كه بنا به نقل ابن ابيشيبه، آنان در مراسم تدفين رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ حضور نداشتند و تنها بعد از دفن بازگشتند.[25]
زماني كه كار بيعت تمام شد، عمر برخاست و دربارهي آنچه روز قبل دربارهي زنده ماندن رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ تا مردن آخرين اصحابش گفته و در واقع ادعاي مهدويت دربارهي آن حضرت كرده بود، عذر خواهي كرد. او گفت: وي بر اين گمان بود كه آن حضرت باقي ميماند و كارها را سامان ميدهد؛ اما اكنون شاهد است كه قرآن در ميان آنهاست و با بهترين صحابي آن حضرت نيز بيعت شده است![26] اين حكايت روشنگر آن بود كه عمر در انتظار انتخاب خليفه مورد نظر بود و پس از انجام آن ديگر مشكلي نداشت.
در اين وقت كساني به مخالفت برخاستند. افزون بر دو شخصيت برجستهي بنيهاشم يعني امام علي ـ عليه السّلام ـ و عباس،كسان ديگر همچون زبير بن عوام، خالد بن سعيد، مقداد بن عمرو، سلمان، ابوذر، عمار،براء بن عازب و اُبَيّ بن كعب،[27] مخالفت خويش را اعلام كردند. هواداران ابوبكر در خانه ابيّ بن كعب رفتند، اما او حاضر به باز كردن در نشد.[28] نقش اصلي در اين ماجرا بر عهدهي عمر، ابو عبيدهي جراح، مغيرة بن شعبه و خالد بن وليد بوده است. زماني عمر با شدت و جدّيت براي گرفتن بيعت، به در خانهي علي ـ عليه السّلام ـ آمد؛ امام بدو فرمود: امروز حرص تو بر امارت ابوبكر جز براي آن نيست كه فردا در دسترس خودت قرار گيرد.[29]
كساني كه در خانهي امام گرد آمدند، با برخورد شديد عمر و هواداران وي روبرو شدند. عمر شمشير زبير را گرفت و شكست. آنگاه، ساكنان خانه را به آتش زدن خانه تهديد كرد. دربارهي اسامي متحصنين در بيت فاطمه ـ عليها السّلام ـ و نيز كساني كه به زور به اندرون خانه رفتند به منابع ذيل مراجعه كنيد.[30] به گزارش ابن عبدربه، عمر كه قَبَسي آتش در دست داشت، تهديد به آتش زدن خانه كرد، و وقتي فاطمه زهرا ـ عليها السّلام ـ پرسيد كه واقعاً قصد چنين كاري دارد؟ او گفت: آري، مگر آنكه اين جمع، امري را بپذيرند كه امت پذيرفته است![31] پس از تهديد عمر به آتش زدن خانه بر سر معترضان بود كه حضرت فاطمه ـ عليها السّلام ـ از آنان خواست متفرق شوند؛ زيرا عمر چنين كاري را انجام خواهد داد؟[32] در واقع گرفتن بيعت،با تهديد آتش زدن، كه بعدها مورد عمل برخي از خلفا قرار گرفت (نظير اقدام عبدالله بن زبير در گرفتن بيعت از بنيهاشم)[33]، ميتوانست از هيمنجا نشأت گرفته باشد. البته قريش علاوه بر زور، از مذاكره نيز استفاده كردند. آنان به مشورت مغيره، به سراغ عباس رفتند تا او و خاندانش را در اين كار سهيم كنند، و با جلب رضايت او به عنوان عموي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ، تا حدودي از دشواريهاي خود با بنيهاشم بكاهند، اما عباس اين دعوت آنان را نپذيرفت.[34]
امير مؤمنان ـ عليه السّلام ـ و فاطمه زهرا ـ عليها السّلام ـ تلاش زيادي براي بازگرداندن امر خلافت از ابوبكر و بيعت با امام علي ـ عليه السّلام ـ كردند؛ اما تلاش آنان ثمري نبخشيد. گزارش اين تلاشها را ابوبكر جوهري و ديگران آوردهاند.[35] در اين نكته هيچ جاي ترديد نيست كه به دليل حق كشيهايي كه در جريان ميراث پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ، مسألهي فدك[36] و قضيهي امامت انجام شد، فاطمهي زهرا ـ عليها السّلام ـ، نسبت به ابوبكر و عمر خشمگين شد و بدون آن كه از آنان راضي شود از دنيا رفت.[37] زهري ميگويد: امام علي ـ عليه السّلام ـ حضرت فاطمه را شبانه دفن و ابوبكر را خبر نكرد. او ميافزايد: تا پيش از درگذشت فاطمه، نه تنها علي بلكه هيچ يك از بنيهاشم با ابوبكر بيعت نكردند.[38] امام هم، دليل بيعت خود را حفظ اتحاد امت اسلامي در برابر مرتدين و كفار ياد كرد.[39] چنانكه در برابر سخن ابوسفيان كه از او خواست اجازه ندهد تا خلافت در ميان بنيتيم بماند فرمود: تو هميشه دشمن اسلام و مسلمانان بودي.[40] با اين حال در اين نكته ترديدي نيست كه امام تا پس از رحلت حضرت فاطمه ـ عليها السّلام ـ با ابوبكر بيعت نكرد.[41] به نقل از مدائني، زماني كه جنگ با مرتدين آغاز شد عثمان نزد امام علي ـ عليه السّلام ـ آمده و گفت: تا وقتي كه تو بيعت نكني كسي به جنگ اين افراد نخواهد رفت، او همچنان اصرار كرد تا امام را نزد ابوبكر آورد و آن حضرت بيعت كرد و مسلمانان خوشحال شدند.[42] مسعودي ميگويد: فاطمه ـ عليها السّلام ـ پس از رحلت رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ سر قبر آن حضرت آمد، و اين شعر را خواند:
قد كان بعدك أنباء و هَينْمة لو كنْتَ شاهدَتها لم تكثُرِ الخُطَب[43]
به يقين مخالفت حضرت فاطمه زهرا ـ عليها السّلام ـ براي حيثيت عمومي خليفه مسألهي مهمي بود. او تلاش زيادي كرد تا در نهايت با وي از در آشتي درآيد، اما آن حضرت راضي نشد، همين امر سبب شد تا ابوبكر در پايان عمر از اين كه آن حضرت را ناراضي كرده و به خانهي وي هجوم برده اظهار پشيماني و ندامت كند، اين خبر كه او در روزهاي آخر زندگي گفت: اي كاش هرگز خانهي زهرا را مورد تفتيش قرار نداده بود توسط بسياري از مؤرخان اهل سنت روايت شده است.[44]
يكي ديگر از مخالفان ابوبكر، سعد بن عباده بود.[45] او با ابوبكر بيعت نكرد و به شام رفت، چنان كه نقل شده است،بعدها در زمان خلافت خليفه دوم در شام به قتل رسيد. خبر رايج در آثار تاريخي چنان است كه جنيّان او را كشتند و دو بيعت شعر در اين باره سرودند. اما حقيقت همان است كه بلاذري و ابن عَبْدَرَبّه آوردهاند كه عمر، فردي شامي را بسوي او فرستاده تا از وي بخواهد بيعت كند و زماني كه او نپذيرفت، او را به قتل برساند و او همچنين كرد.[46]
تفاوت سياست ابوبكر با عمر در اين بود كه عمر معتقد بود كه ميتواند به زور بيعت بگيرد، اما ابوبكر، اگر هم به اين اصل اعتقاد داشت، بكارگيري آن را به مصلحت نميدانست. در اين باره سياست دو گانهاي را به موضع ابوبكر و عمر نسبت ميدهند. در حالي كه عمر بر اين باور بود كه همه بايد به زور بيعت كنند، در يك مورد آمده است كه ابوبكر ضمن خطبهاي اعلام كرد: من هيچ بيعتي و تعهدي بر عهدهي علي ندارم و او در كارش آزاد است «لابيعة لي في عُنُقه و هو بالخيار من أمره».[47]
[1] . الامامة و السياسه، ج1، صص24 ـ 25.
[2] . حباب بن مُنْذر ميگفت: نه مهاجران زير بار انصار ميروند و نه بالعكس، نكـ: مسائل الامامه، ص13.
[3] . المصنّف، ابن ابي شيبه، ج7، ص431، (عمر گفت: فمن دعا الي مثلها فهو الذي لا بيعة له و لا لمن بايعه)؛ المصنف، عبدالرزاق، ج5، صص445 ـ 442 (به اختصار نقل شد)؛ طبقات الكبري، ج3، صص616، 344؛ تاريخ الطبري، ج3، صص206 ـ 204 (گزارش سخنراني عمر)؛ روايت تحريف شدهي بيشرمانه اين سخنان عمر را بنگريد در: انساب الاشراف، ج1، ص581.
[4] . اين كتاب مفقود شده اما بخش اعظم آن را ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه خود آورده است. مجموع اين نقلها را استاد محمد هادي اميني در كتابي مستقل فراهم آورده و با عنوان «السقيفه و فدك» منتشر كرده است.
[5] . الفتوح، ج1، صص3 ـ 4؛ كتاب الردة، واقدي، صص33 ـ 32.
[6] . الموفقيات، ص578؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج2، ص272. حباب بن منذر در سقيفه به بشير بن سعد گفت:تو به دليل حسادت با سعد بن عباده با ابوبكر بيعت كردي (كتاب الرده، ص42). زماني كه اسيد بن حضير مرد، عمر تمامي ديون او اون را پرداخت كرد (الفائق في غريب الحديث، ج1، ص108).
حباب بن منذر در سقيفه اشعاري در مذمّت اين دو نفر گفت كه مطلع آن چنين است (كتاب الرده، ص38):
سعي ابن حضير في الفساد لجاجة و أسرع منه في الفساد بشير
[7] . نثر الدر، ج2، ص14؛ البيان و التبيين، ج3، ص298؛ الامامة و السياسه، ج1، ص27؛ مسائل الامامه، ص13.
[8] . سعد بن عباده هيچگاه با ابوبكر بيعت نكرد و زماني كه در شام بود خليفه كسي را فرستاد تا او را بكشد و او نيز چنين كرد؛ نكـ: انساب الاشراف، ج1، ص250.
[9] . تاريخ اليعقوبي، ج2، صص123 ـ 124؛ درگزارش ديگري آمده است كه يكي از انصار گفت: اگر علي و ديگر بنيهاشم در خانه مشغول به دفن رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ نبوده و نگران آن حضرت، در خانه ننشسته بودند، كسي در خلافت طمع نميكرد: كتاب الرده، صص45 ـ 46. از گزارش واقدي به دست ميآيد كه صحبت عبدالرحمان بن عوف با انصار پس از ماجراي سقيفه بوده است؛ قرائن زياد ديگري نيز حكايت دارد كه جز سه تن از مهاجران شخص ديگري در سقيفه حاضر نبوده است. بعدها بشير بن سعد انصاري پس از شنيدن استدلالهاي امام علي ـ عليه السّلام ـ به آن حضرت گفت: اگر مردم اين كلمات را قبل از اين، از تو شنيده بودند، هيچ كس بر تو اختلاف نكرده و همه با تو بيعت ميكردند جز آنكه تو در خانه نشستي و مردم گمان كردند كه تو نيازي به خلافت نداري! امام در پاسخ گفت: اي پسر بشير! آيا ميبايست جنازهي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ را در خانه رها كرده و براي خلافت به منازعه با مردم برميخاستم؟ ابوبكر نيز گفت: اكنون با من بيعت شده و اگر ميدانستم تو مايل به خلافت هستي به دنبال آن نميرفتم؛ تو نيز آزادي بيعت بكني يا صبر كني تا در كارت تأمل كني، من تو را مجبور نميكنم. امام علي ـ عليه السّلام ـ پس از گذشت هفتاد و پنج روز از رحلت رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ آنگاه كه فاطمه ـ عليها السّلام ـ رحلت كرد، بيعت نمود: كتاب الرده، ص47.
[10] . تاريخ الطبري، ج3، ص208؛ الكامل في التاريخ، ج2، ص325.
[11] . الامامة و السياسه، ج1، ص27؛ كتاب الرده، ص42. جوهري ميگويد: واقعه حرّه در سال 63 هجري، سخن حباب را تأييد كرد كه خطاب به ابوبكر گفت: دربارهي تو هراسي ندارم بلكه هراس من از كساني است كه پس از تو ميآيند (نكـ: شرح نهج البلاغه، ج1، ص313). دربارهي ندامت انصار پس از سقيفه، نكـ: الموفقيات، ص583. حباب ميگفت: ما چون در جنگها، پدران اينان را كشتهايم از ما انتقام خواهند گرفت (انساب الاشراف، ج1، ص580؛ الفائق في غريب الحديث، ج3، ص166؛ مسائل الامامه، ص135) در اين صورت بايد ديد چه برخوردي با امام علي ـ عليه السّلام ـ ميكردند كه در بدر، به تنهايي قريب به بيست نفر از كشتگان قريش كه جمعاً هفتاد تن بودند را به قتل آورده بود. به طور قطع و يقين بايد دانست كه انصار از كار خويش پشيمان شده و بعدها در جمل و صفين و حتي پيش از آن، با شركت در قتل عثمان يا سكوت در برابر آن، در برابر قريش و حزب سياسي آنان، از عثمان و معاويه گرفته تا طلحه و زبير و عايشه، ايستادگي كردند و از علي ـ عليه السّلام ـ دفاع نمودند. حتي چند روز بعد از سقيفه نيز اين پشيماني آشكار شده و اشعار حسّان بن ثابت در آن روزها بهترين شاهد بر آن است. نكـ: تاريخ اليعقوبي، ج2، صص128 ـ 127.
[12] . انساب الاشراف، ج1، ص582.
[13] . شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج2، ص38.
[14] . انساب الاشراف،ج1، ص583 (و العرب لا ترضي أن يؤمّروكم و نبيّها من غيركم و لكن يؤمرون من كانت النبوة فيهم؛ كتاب الردة، ص39)؛ تكيهگاه كلام ابوبكر اين بود كه «قريش اوسط العرب داراً و اكرمهم احساباً» نكـ: طبقات الكبري،ج2، ص269؛ در كتبا نثر الدر، ج2، ص13 به دنبال جملهي فوق از قول ابوبكر افزوده: و أحسنهم وجوهاً أكثر الناس ولادة في العرب. ابوبكر جمله «نحن قريش والائمة منا» را به عنوان حديث نقل نكرد گرچه بعدها چنين مسألهاي به او نسبت داده شد.
[15] . الايضاح، ص87. عمر به ابن عباس گفت قوم شما نميخواستند نبوت و خلافت در خاندان شما باشد چه در آن صورت كبر شما را تا به آسمان بالا ميبرد؛ نثر الدر، ج2، ص28.
[16] . سقيفة و فدك، ص43؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج2، ص49؛ و نكـ: انساب الاشراف،ج1، ص590؛ ابو عبيده جراح نيز در برابر اعتراض امام علي ـ عليه السّلام ـ؛ جوان بودن او را مطرح كرد، نكـ: شرح نهج البلاغه، ج2، صص2 ـ 5.
[17] . از عايشه نقل شده كه از وي سؤال شد: رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ چه كسي را جانشين خود كرد؟ او گفت: ابوبكر، سؤال شد: بعد از او چه كسي را؟ گفت: عمر، گفتند: بعد از او؟ گفت: ابو عبيده جراح را، (المصنّف،ابن ابي شيبه، ج7، ص433)، تاريخ جعل اين حديث را از درون خود حديث به دست آوريد. دهها حديث به مانند آن ساختهاند كه بعدها، همه آن اخبار را ابو نُعَيم اصفهاني در كتاب «الامامة» خود كه آن را بر ضد رافضه نوشته گردآوري كرد.
[18] . نكـ: الغدير، ج5 (بحث: سلسلة الموضوعات في الخلافة)، صص356 ـ 333. بر پايه گزارشي كه واقدي در كتاب الرده، (صص37 ـ 35) آورده گويي چنان است كه در سقيفه حداقل چندين بار تصريح شده كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ ابوبكر را جانشين خود كرده است!.
[19] . نهاية الارب، ج19، ص39.
[20] . شرح نهج البلاغه، ج1، ص190؛ العقد الفريد، ج2، ص274، ج3،ص407؛ تاريخ المدينة المنوره، ج2، ص881؛ مسائل الامامه، ص63؛ مختصر تاريخ دمشق، ج12، ص69.
[21] . تطور الفكر السياسي عند اهل السنه، ص38.
[22] . تطور الفكر السياسي، ص38، پاورقي 4.
[23] . مختصر تاريخ دمشق، ج5، ص261.
[24] . سقيفة و فدك، ص46.
[25] . المصنف، ابن ابي شيبه، ج7، ص432 (هشام بن عروه از پدرش: ان ابابكر و عمر لم يشهدا دفن النبي ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ و كانا في الانصار فدفن قبل ان يرجعا)؛ واقدي ميگويد: آنچه به نظر من درست است آن كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ را روز سه شنبه دفن كردهاند. (البدء و التاريخ، ج5، ص47) بنابر اين روشن است كه ابوبكر و ياران او از دوشنبه كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ رحلت كرده تا فرداي آن روز كاملاً مشغول بودهاند و نميتوانستهاند به سراغ جنازهي آن حضرت آمده باشند. در اخبار مربوط به دفن آن حضرت، در ميان افرادي كه نام برده شده، يادي از اين دو نفر وجود ندارد.
[26] . البدء و التاريخ، ج4، صص66 ـ 65.
[27] . تاريخ اليعقوبي، ج2، ص124.
[28] . سقيفة و فدك، ص47.
[29] . انساب الاشراف، ج1، ص587. و به روايت ابن قتيبه علي بدو فرمود: شيري بدوش كه قسمتي از آن براي خودت باشد «احلب حلبا لك شطره»؛ نكـ: الامامة و السياسه، ج1، ص29.
[30] . معالم المدرستَيْن، ج2، صص163 ـ 166؛ تلخيص الشافي، ج3، صص76، 156.
[31] . العقد الفريد، ج3، ص64؛ تاري أبي الفداء، ج1، ص156 به نقل از: معالم المدرستين، ج2، ص167؛ دربارهي مصادر ديگري كه اشاره به تهديد دارند، نكـ: معالم المدرستين، ج2، صص167 ـ 168؛ ابوبكر در وقت مرگ خود از چند چيز اظهار نگراني ميكرد: يكي اين كه اي كاش در خانهي فاطمه را نگوشده بود، حتي اگر آنان به قصد جنگ،در را بسته بودند (نكـ: معالم المدرستين، ج2، ص165 پاورقي 65 از مصادر متعدد) و نيز بنگريد: مأساة الزهراء، ج2، (جعفر مرتضي، بيروت، دار السيره، 1997) دربارهي منابع ادبي و تاريخي مربوط به اقدام خليفه در برخورد با دختر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ .
[32] . المذكر و التذكير و الذكر، ص91؛ المصنف، ابن ابي شيبه، ج7، صص432؛ اين نظر كه چنين اقدامي صورت گرفته در ميان شيعيان وجود داشته است.
[33] . شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج20، ص147.
[34] . همان،ج1، ص220؛ تاريخ اليعقوبي، ج2، صص124 ـ 125.
[35] . تاريخ اليعقوبي، ج2، ص126؛ شرح نهج البلاغه، ج2، صص5 ـ 28، 67؛ وقعة صفين، ص182؛ كتاب الرده، ص46.
[36] . دربارهي آنچه در دورهي اموي و عباسي بر سر فدك آمد نكـ: الخراج و صناعة الكتابه ، صص260 ـ 259.
[37] . المصنف، عبدالرزاق، ج5، صص472، همين روايت از زهري در: بخاري،ج6، ص122 نقل شده است، و نكـ: شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج6، صص50 ـ 49؛ ج16، صص282 ـ 281، 253؛ البداية و النهايه، ج5، صص285، 287.
[38] . المصنف، عبدالرزاق، ج5، ص472.
[39] . به همين دليل بود كه امام در برابر درخواست ابوسفيان كه حاضر شده بود با امام بيعت كند مخالفت كرده و او را از خود راند، نكـ: نثر الدر، ج1، ص400.
[40] . نهاية الارب، ج19، ص40.
[41] . بگذريم از نقلهاي كذبي كه بر خلاف تواتر تاريخ ميگويند امام در همان لحظه كه عمر و ابوبكر به در خانهاش آمدند بيعت كرد. نكـ: نهاية الارب،ج19، صص39، 40.
[42] . تلخيص الشافي، ج3، ص77.
[43] . مروج الذهب، ج2، ص304؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج2، ص50،ج6، ص43، ج16، صص212، 251؛ البدء و التاريخ، ج5، صص69 ـ 68، در آنجا بجاي «وهينمة» «و هنبثه» آمده است، به علاوه بيتي ديگر نيز بر آن افزوده شده است. اشعار ادامهي آن كه پس از خطبه و سخنراني با ابوبكر، در خطاب به قبر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ سروده شده است را بنگريد در: فاطمة الزهرا، احمد الرحماني (قم، 1372)، ص360 ـ 361.
[44] . حياة الصحابه، ج2،ص24؛ كنز العمال،ج5، ش14113: الاموال، ابن سلام، ص194.
[45] . نهاية الارب، ج19، ص38؛ در آنجا آمده كه گروهي از خزرج نيز در سقيفه بيعت نكردند.
[46] . المعيار و الموازنه، ص232 (در پاورقي به نقل از بلاذري و ابن عبدربه)، جالب اين كه ابن ابي الحديد (17 / 224 ـ 223) گفته است كه كساني ا بوبكر را قاتل وي دانستهاند اما او خبري در اين باره در آثار تاريخي نديده است، در حالي كه خبر مزبور، البته دربارهي خليفهي دوم در دو منبع تاريخي مذكور آمده است.
[47] . السيرة الحلبيه، ج3، ص389 (و نكـ: الغدير، ج5، ص368).
رسول جعفريان ـ تاريخ سياسي اسلام (تاريخ خلفا)، ص19