بسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
زندگینامه شیطان قسمت ششم
آتش شیطان:
جا دارد اول این مطلب را بیان کنیم که آتش بر دو قسم است : یکى آشکار و عادى ، دیگرى آتش ناپیدا و پنهانى ، آتش آشکار آتشى است که به وسیله کبریت و چوب و نفت روشن مى شود و مى سوزاند.
و آتش ناپیدا، آتشى است که در هنگام غضب و ناراحتى به وجود مى آید. و آن آتش درونى است و نمودى ندارد.
همین طور که آتش کارش سوزاندن و خاکستر نمودن و از بین بردن چیزها است ، انسان هم وقتى که خشم گرفت با پوششى از زدن ، مجروح کردن ، کشتن و از بین بردن دیگران خود را نشان مى دهد.
همان طور که آتش زیر خاکستر ناگهان به وسیله باد و غیره شعله ور مى گردد و ممکن است منطقه اى را بسوزاند و به ویرانه اى تبدیل کند، آتش غضب هم که در درون و قلب انسان نهفته است ، ناگهان به وسیله غضب و ناراحتى مشتعل مى شود و رسوبى از آن در خون و در رگ و عروق انسان مى نشیند؛ به عبارت دیگر همان طور که آتش آب را به جوش مى آورد، آتش غضب هم خون قلب را به غلیان مى آورد.
این است که رگ هاى گردن ، صورت و چشم را خون فرا مى گیرد، دیگر انسان در آن حالت زمام خویش را از دست مى دهد و کارهایى مى کند که شیطان خوش دارد و به آنها دستور مى دهد در این هنگام در بست در اختیار شیطان و به فرمان او است و از خود اختیارى ندارد.
وقتى آتش غضب در سینه انسان مشتعل شد و خون چشم ها را پر کرد و شیطان اختیار را در دست گرفت ، انسان دگیر از هیچ جنایت و خیانتى که مرتکب شود باکى ندارد. ممکن است به قتل و غارت ، ضرب و جرح ، سخریه و شماتت ، حقد و حسد، فحش و ناسزا، دروغ و تهمت ، هتک عرض و آبرو، طرد و تحقیر طرف و غیره دست زند.
احادیثى از معصومان علیه السلام در این باره وارد شده : که غضب را آتش شیطان به حساب آورده اند آنها از این قرارند:
1- حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم فرمود« غضب پاره آتشى از شیطان است»(1)
2- ابوحمزه ثمالى از امام محمد باقر علیه السلام نقل مى کند که آن حضرت درباره نکوهش غضب بى جا فرموده اند:
«این غضب پاره اى از آتش شیطان است که در قلب فرزندان آدم روشن مى شود. از این رو، چون یکى از شما خشم گیرد، رگهاى گردنش پر و صورتش قرمز و چشمانش سرخ مى شود و شیطان داخل سینه او مى گردد(2)
به وسیله غضب ، شیطان به آرزوى خود مى رسد و مى تواند انسان را از حق منحرف کند؛ چون خود آن ملعون مى گوید: غضب وسیله شکار من است . به واسطه آن ، بندگان خوب خدا را به دام مى اندازم و از بهشت دور مى کنم و به سوى جهنم مى کشانم (3)
روزى حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود: پهلوان در میان شما کیست ؟ عرض کردند: پهلوان و قوى در میان ما به کى گفته مى شود که پشت او به خاک نرسد.
حضرت فرمود: خیر؛ این ویژگى پهلوان نیست . بلکه پهلوان حقیقى کسى است که شیطان در قلب او راه پیدا نکند تا غضب او را شعله ور گرداند؛ و خون رگ هاى او را پر کند. توانا کسى است که همیشه به یاد خدا است و به وسیله خویشتن دارى ، خشم خویش را مغلوب کند و او را بر زمین زند(4) «اشجع الناس من غلب هوى » وقتى آتش غضب شعله ور شد و زبانه کشید باید به وسیله وضو گرفتن با آب سرد آن را از بین برد و خاموش کرد.
در این باره حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم فرمود«غضب از شیطان است ، و خلقت شیطان از آتش ، آتش هم به وسیله آب خاموش مى شود. پس اگر یکى از شماها غضب کند باید وضو بگیرد، تا آتش غضب او فرونشیند» (5)
بنابراین ، نتیجه گرفته مى شود که : شیطان تمام فتنه ها، فساد، فحشا، قتل و خون ریزى را که انجام مى دهد با این لشکر خطرناک انجام مى دهد و با کمک آن به جنگ انسان مى رود.
میدان شیطان:
میدان محل اجتماع و محل تجارت و خرید و فروش اجناس گوناگون است .جایى که رفت و آمد در آن براى همه آزاد است و هر کس هر چه بخواهد در آنجا به دست مى آورد.
از جمله کسانى که در آن میدان رفت و آمد مى کند و آن جا را از نظر دور نمى دارد و بیشتر وقتش را در آن صرف مى کند شیطان است . از این رو، پیامبر صلى الله علیه و آله آن جا را بدترین بقعه هاى زمین مى داند(6)
از امام باقر علیه السلام نقل شده که : یک نفر اعرابى (از طایفه بنى عامر) خدمت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله مشرف شد و پرسش هایى از آن حضرت کرد. از جمله سؤ ال ها این بود که گفت : یا رسول الله ! بدترین بقعه هاى زمین کجاست ؟ بعد از آن که جبرئیل نازل شد و آن حضرت را آگاه نمود. فرمود: اى اعرابى ! بدترین بقعه هاى زمین بازارها است . آن جا میدان و محل تاخت و تاز شیطان مى باشد. بامدادان با پرچم خود وارد آن جا مى شود و آن را بر مى افرازد و تخت خود را کنار آن بر زمین مى گذارد و بر آن مى نشیند. فرزندانش را در بازار مى پراکند و به هر کدام دستورى جداگانه مى دهد.
بعضى از آنان ، با کیل سروکار دارند، وسوسه مى کنند که کیل درست نباشد. عده اى از آنان کسانى که اجناس را به درستى وزن مى کنند وسوسه مى کنند که در آن دست ببرند. عده اى را وسوسه مى کنند که در ذرع و متر دزدى کنند، در فروختن اجناس خود قسم دروغ بخورند به بعضى دستور تقلب ، غش در معامله ، ربا و سود گرفتن مى دهند. به ذریه و فرزندان خود مى گوید: کوشش کنید درباره کسانى که پدرشان (حضرت آدم علیه السلام ) مرده ، ولى پدر شما - که من باشم - زنده است و - شما را راهنمایى مى کند. شیطان با اول کسى که داخل بازار مى شود داخل مى گردد و با آخرین کسى که از بازار خارج مى شود بیرون مى رود(7)
حضرت على علیه السلام به حارث همدانى مى فرماید: بپرهیز از نشستن بر سر گذرها و در مراکز عمومى و بازارها و مراکز تجارت ؛ زیرا در آن جاها محل حضور شیطان - و وسوسه هاى او است - محل پیشامد فتنه ها و تباه کارى ها است . شیطان سعى مى کند افراد را براى تامین منافع خودشان به دروغ ، تهمت و انحراف بکشاند و به دنبال آن اضطراب و آشوب و نگرانى به وجود آورد. غالبا مردم در این جاها به امور دنیا و کارهاى خلاف دین مشغول اند. پس تا مى توانى باید از مراکز و بازارها که میدان ابلیس است دور شوى تا داخل فتنه و فساد نشوى (8)
امنیت مخلصان از وسوسههاى شیطانى:
شیطان با همه امکاناتى که براى اغواگرى دارد، نسبت به بندگان مخلص الهى قدرت اضلال و اغواگرى ندارد، همانگونه که خود نیز به این حقیقت اعتراف دارد: « قالَ فبعزّتک لاغویّنهم اجمعین الاّ عبادک منهم المخلصین«مخلصین هم کسانى هستند که پس از آن که خودشان را براى خدا خالص کردند، خدا هم آنها را براى خود خالص کرد، به طورى که غیر خدا در قلبشان جاى ندارد. پس در هیچ لحظهاى مشغول به غیرخدا نیستند و هیچگاه از غیر خدا اطاعت نمىکنند. و لذا، تسویلات - و فریبکاری - شیطانى یا هواهاى نفسانى و ... کوچکترین نفوذى در آنها ندارند(10)
همانگونه که از آیات استفاده مىشود، مصداق بارز مخلصان انبیاى الهى و اهلالبیت علیهمالسلام هستند. قرآن درباره بعضى از پیامبران بزرگ الهى مىفرماید« واذکر عبادنا ابراهیم و اسحاق و یعقوب اولى الایدی و الابصار انّا اخلصنا هم بخالصةٍ ذکرى الدار و انّهم عندنا لمن المصطفین الابرار»(11) درباره بعضى دیگر (حضرت موسى علیهالسلام) مىفرماید« انّه کان مخلصا و کان رسولاً نبیّا»(12)محدوده هستى شیطان هرگز مقام شامخ انسان کامل را در برنمىگیرد و به حریم بندگان مخلص راهى ندارد. اگر شیطان بخواهد انسانى را فریب دهد، از راه اندیشه و افکار، فریب مىدهد، اما به مقام فکرى و عملى انسان کامل و بندگان مخلص راه ندارد تا بتواند آنها را وسوسه کند، بلکه شیطان در وهم و خیال راه دارد و نه در محدوده عقل محض. درباره حضرت یوسف علیهالسلام مىفرماید:«انّه من عبادنا المخلصین» (13) و در مورد اهلالبیت علیهمالسلام مىفرماید:« انّما یریدُ اللهُ لیذهب عنکم الرّجس اهلالبیت و یطهّرکم تطهیرا.»(14) پس وقتى خداوند اراده تکوینى دارد که آنان از هرگونه رجس و پلیدى پاک باشند، روشن است که شیطان نمىتواند در آنها نفوذ کند.
چرا شیطان نمىتواند مخلصان را اغوا کند؟
محدوده هستى شیطان هرگز مقام شامخ انسان کامل را در برنمىگیرد و به حریم بندگان مخلص راهى ندارد. اگر شیطان بخواهد انسانى را فریب دهد، از راه اندیشه و افکار، فریب مىدهد، اما به مقام فکرى و عملى انسان کامل و بندگان مخلص راه ندارد تا بتواند آنها را وسوسه کند، بلکه شیطان در وهم و خیال راه دارد و نه در محدوده عقل محض. در انسانهاى دیگر که شیطان رخنه مىکند، براى این است که عقل آنها مشوب) آمیخته و مخلوط( به وهم و خیال است، ولى انسان کامل وهم و خیال را در برابر عقل کامل خود خاضع کرده است. قواى درونى انسان کامل مأموم قوّه عاقله است و لذا، شیطان نمىتواند در عقل عملى انسان کامل از طریق امید و محبت و گرایش راه پیدا کند و یا در عقل نظرى او از راه اندیشه و علم راه بیابد؛ زیرا مرحله عالى نفوذ شیطان، وهم و خیال است و از آن بالاتر نمىرود. شیطان از تجرّد تام عقلى برخوردار نیست؛ چنانکه در بخش عملى از محدوده شهوت و غضب نمىگذرد و به مرحله اخلاص، ایثار، تولّى و تبرّى راه نمىیابد. شیطان موجودى است مادى و داراى تجرّد برزخى و مثالى، و راهى به نشانه عقل محض ندارد؛ بله، او به عالم مثال راه پیدا مىکند. پس در مقام انسان کامل راه ندارد؛ زیرا نه مانند انسان کامل بىواسطه، از اسما و حقایق باخبر است و نه مانند فرشتگان باواسطه، خبر دارد. مخلصین هم کسانى هستند که پس از آن که خودشان را براى خدا خالص کردند، خدا هم آنها را براى خود خالص کرد، به طورى که غیر خدا در قلبشان جاى ندارد. پس در هیچ لحظهاى مشغول به غیرخدا نیستند و هیچگاه از غیر خدا اطاعت نمىکنند. و لذا، تسویلات - و فریبکاری - شیطانى یا هواهاى نفسانى و ... کوچکترین نفوذى در آنها ندارند او لایق هیچ یک از این دو مرحله نیست و لذا، گرفتار دو امر مىشود: یکى جهل به مقام انسان کامل و دیگرى استکبار که منشأ این استکبار هم وهم و خیال است؛ چرا که عقل هرگز انسان را به کبر دعوت نمىکند. وهم است که مقامهاى دروغینى را راست مىپندارد و انسان را فریب مىدهد. و این که گفته شد شیطان قادر به نفوذ و وسوسه انسانهاى کامل نیست، نباید خیال کرد که پس دوست آنهاست یا نسبت به آنها بىاعتناست، بلکه دشمن آنهاست و همواره سعى مىکند که اگر نمىتواند مستقیما در خود آنها راه پیدا کند، در خواستهها و برنامهها و در اجراى طرحهاى آنها رخنه کند و نگذارد که خواستههایشان محقّق شود« و ارسلنا من قبلکَ من رسولٍ و لا نبىٍ الاّ اذا تمنّى القى الشیطان فی اُمنیّته»(15)
دل خوشى هاى شیطان:
شیطان از بعضى کارها، گفتارها و برنامه ها خرسند مى شود! گاهى خوشحالى او چنان زیاد است که فریاد مى زند و آن خبر دل نشین را به فرزندان و دوستان و طرف داران خود مى دهد:
1- امام صادق علیه السلام مى فرماید: آن اندازه که مرگ عالم ، فقیه و دانشمند شیطان را خوشحال مى کند هیچ چیز دیگر او را خوشحال نمى کند(16)
2- شیطان مى گوید: از جمله کسانى که اندوه مرا بر طرف و سرخوشى و شادابى به من مى دهند و به همین خاطر آنها را بر گردن خود سوار مى کنم ،
زن ها هستند! آنان نور چشمان من اند. وقتى که لعن و نفرین بندگان صالح بر من جمع مى شود، پیش زن ها مى روم . با هم نشینى با آنان تمام ناراحتى بر من بر طرف مى شود(17)
3- شیطان از الاغ خوشش مى آید، به خصوص اگر الاغ سیاه باشد. مى آیند و با او بازى مى کنند. گاهى آن را مى ترسانند، حیوان مى رمد و صاحب خود را بر زمین مى زند و آنها مى خندند. گاهى خارى زیر دم آن مى گذارند، الاغ بر مى جهد و لگد مى زند. گاهى هم صاحب الاغ مى خواهد از راهى برود که شیاطین دم الاغ را مى گیرند و نمى گذارند برود(18)
4- از شیطان پرسیدند: کدام طایفه را بیشتر دوست دارى ؟
گفت : دلالان را، چون من به دروغ گویى آنان قانع بودم . آنها قسم دروغ را هم بر آن مى افزایند(19)
5- وقتى دو نفر با هم نزاع کرده و از هم قهر نمایند، شیطان از خوشحالى در پوست خود نمى گنجد و فریاد مى زند(20)
6- روزى حضرت سلیمان بن داوود علیه السلام از شیطان پرسید: چه کارى نزد تو محبوب تر است که همان کار نزد خداى متعال منفورترین کارها است . گفت : در هم آمیختن مرد به مرد و زن به زن - مرد با مرد عمل زشتى انجام دهد که آن را لواط گویند و زن با زن عمل زشتى انجام دهد که آن را مساحقه گویند.
7- شیطان از رنگ و لباس قرمز خوشش مى آید؛ چون خون انسان و اغلب حیوانات قرمز است . او با دیدن رنگ قرمز رام مى شود. آن ملعون تشنه خون است و از خون ریزى استقبال مى کند.
8- خنده و قهقهه او را خوشحال مى کند.
9- شیطان از آدم لخت و عریان خوشش مى آید و از او لذت مى برد و در او طمع مى کند. در احادیث آمده است : کراهت دارد انسان لنگ در زیر آسمان یا در میان آب در حمام غسل کند(21)
دستور سلیمان به شیاطین:
شیاطین موجوداتى هستند که دیده نمى شوند، ولى آیاتى در قرآن هست که نشان مى دهد آنها با اراده پروردگار به دید انسان مى آیند. ما براى نمونه به تفسیر چند آیه مى پردازیم .
«بعضى از شیاطین جنى را مسخر سلیمان کردیم که در دریا غواصى کرده و یا به کارهاى دیگرى در دستگاه او بپردازند و ما نگهبان شیاطین براى ملک سلیمان بودیم»(22)
«و شیطان را که بناهاى عالى مى ساختند و از دریا جواهرات گران بها مى آوردند، نیز مسخر - داوود و سلیمان - کردیم . عده اى دیگر از شیاطین را به دست او به غل و زنجیر کشیدیم . این نعمت سلطنت و قدرت از بخشش ما است»(23)
ابوبصیر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده که : حضرت سلیمان فرمان داده بود شیاطین براى بنا کردن ساختمان ، از محلى سنگ بیاورند. تا آن که روزى با ابلیس ملاقات کردند. گفت : در چه حال هستید؟ گفتند: در کار سختى هستیم که طاقت آن را نداریم . ابلیس گفت : مگر نه این است که شما در وقت بازگشت ، بار حمل نمى کنید؟ گفتند: چرا. ابلیس گفت : پس شما در راحتى هستید. باد، این خبر را به گوش سلیمان رسانید. سپس حضرت سلیمان دستور داد: هنگام رفتن سنگ ببرند و وقت بازگشت ، گل بیاورند. پس از چندى که گذشت ، باز ابلیس را دیدند. او پرسید: حال شما چگونه است ؟
گفتند: بسیار در زحمت هستیم و از خستگى دیگر رمق نداریم . گفت : مگر نه این است که شما روز کار مى کنید و شب را مى خوابید!؟ گفتند: چرا. ابلیس گفت : پس شما هنوز در راحتى هستید! این خبر را نیز باد به حضرت سلیمان رسانید. دستور داد، هم روز کار کنند و هم شب و تا حضرت سلیمان زنده بود وضع به همین نحو بود(24)
شیطان و جرجیس:
گفته اند: روزى حضرت جرجیس پیامبر، با شیطان دیدار کرد و به او فرمود: اى روح خبیث و نجس ! و اى خلق ملعون ! چه چیز تو را وا مى دارد که باعث هلاکت خود و دیگران شوى ، در حالى که مى دانى تو و پیروان و لشکریانت به سوى جهنم پیش مى روید.
آن ملعون گفت : اگر مرا مخیر کنند بین تمام آن چه را که آفتاب بر آن مى تابد، و ظلمت شب آن را فرا مى گیرد، و بین هلاک کردن و گمراه کردن ایشان ، گر چه یک نفر را در یک چشم به هم زدن باشد، من یک چشم به هم زدن و گمراه کردن ایشان را بر جمیع آن لذت ها بر مى گزینم .
گمراه کردن یک نفر از بنى آدم نزد من محبوب تر است از لذت همه دنیا و آن چه در آن است .
از این رو، آن ملعون در کشاندن مردم و به فساد، و مانع شدن از کار خیر و صلاح بسیار شتاب دارد. در حدیثى آمده : حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم فرمودند:« العجله من الشیطان عجله کردن در کارها از شیطان است »(25) مگر در چند کار که خوى پیامبران است.(26)
شیطان و ذوالکفل:
وقتى الیسع پیغمبر به حد رشد و کمال رسید و به پیامبرى برگزیده شد، اندیشید، پس از خود چه کسى را در میان قوم بگمارد که راهنماى مردم باشد تا به امورشان رسیدگى کند؟
به دنبال همین فکر، مردم را جمع نمود و به آنان فرمود: چه کسى حاضر است بعد از من سه کار بکند تا او را به جاى خود خلیفه گردانم ؟ آن سه کار این است : اول این که روزها، روزه بگیرد؛ دوم شبها را به عبادت و بندگى خدا به پایان ببرد؛ سوم آن که در میان مردم اصلا غضب نکند.
یک نفر از آن میان که مردم او را با چشم بى اعتنایى نگاه مى کردند برخاست ؛ شاید ذوالفکل بود - گفت : من حاضرم عمل کنم ! الیسع توجهى نکرد. روز دوم باز در اجتماع مردم ، ظاهر شد و همان حرف دیروزى را تکرار کرد. مردم ساکت شدند مگر همان جوان .
الیسع ، آن جوان را خلیفه خود قرار داد و خداوند هم او را به پیغمبرى منصوب کرد. او هم ، در میان مردم به قضاوت مشغول شد و هیچ وقت غضب نکرد.
ابلیس ، شیاطین و طرف داران خود را جمع کرد و گفت : کدام یک از شما مى توانید ((ذوالفکل )) را به غضب آورید؟ یکى از آنها به نام ابیض (27) گفت : من . ابلیس گفت : کار خود را شروع کن و به هر حیله که مى توانى او را به غضب آور.
وقتى ذوالفکل اول ظهر دست از کار کشید و به خانه آمد، براى استراحت و خواب آماده شد، شیطان بر در خانه او آمد. فریاد زد و گفت : من مظلوم واقع شدم ، به فریادم برسید، من بر نمى گردم تا حقم گرفته شود. جناب ذوالفکل ، انگشتر خود را از دست بیرون آورد و به او داد. فرمود: این انگشتر را نشان طرف خود بده و با هم بیایید تا حق تو را بگیرم !
او هم رفت و فردا آمد، باز موقع خواب فریاد زنان گفت : من مظلوم واقع شدم !
دشمن من توجهى به انگشتر نداشت . دربان گفت : واى بر تو ذوالفکل دو روز است نخوابیده ، بگذار بخوابد.
جواب داد: دست از او نمى کشم ؛ چون به من ظلم شده . دربان به ذوالفکل خبر داد. او هم نامه اى نوشت و مهر کرده به دست او داد که به دشمن خود برساند. او رفت و روز سوم هنگام خواب آمد. فریاد زد و گفت : به نامه هم توجهى نکرد! و همواره فریاد مى زد، تا این که ذوالفکل بدون آن که ناراحت شود و غضب کند، در هواى بسیار گرم بلند شد، دست شیطان را گرفت و گفت : برویم ، حق تو را بگیرم .
وقتى شیطان چنین دید، دست خود را کشید و فرار کرد و از خشم گرفتن او ناامید شد.
خداوند داستان این پیامبر صابر را براى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم بیان مى کند(28) تا این که ایشان هم در مقابل اذیت کفار، صبر کند. همان طورى که پیامبران پیشین ، در مقابل بلاها و اذیت مشرکان صبر مى کردند(29)
اندرزهاى شیطان به نوح:
حضرت عبدالعظیم حسنى از معصوم نقل مى کند: - بعد از طوفان نوح وقتى کشتى روى زمین قرار گرفت - شیطان پیش نوح آمد و گفت : تو خدمتى بزرگ به من کردى در پیش من حقى دارى . مى خواهم در عوض تو را نصیحت کنم و به تو خیانت نمى کنم . حضرت نوح ، از کلمات شیطان و از این که مى خواهد او را نصیحت کند ناراحت شد. خداوند به او وحى کرد که :اى نوح سخن او را قبول کن ! نوح فرمود: هر چه مى خواهى بگو. شیطان گفت : - اى نوح ! بخیل ، حریص ، حسود، جبار و عجول مباش - چون اگر بدانم کسى این صفات را دارد او را مانند توپ این طرف و آن طرف پرت مى کنم . حضرت نوح فرمود: خدمتى که من به تو کردم چیست ؟ جواب داد: نفرینى که درباره قوم خود نمودى و همه را به هلاکت رساندى و آنها را به جهنم فرستادى . من از دست آنها راحت شدم و اگر خودم مى خواستم آنان را گمراه و به گناه بکشانم ، یک عمر وقت لازم بود.(30)
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده : - بعد از آن که نوح از هر حیوانى یک جفت نر و ماده ، به کشتى برد - تا از غرق شدن نجات یابند و بعدا نسل آنها زیاد شود، نوبت به الاغ رسید، نوح به سوى الاغ آمد تا آن را به درون کشتى ببرد، الاغ سرپیچى کرد و نرفت ؛ زیرا شیطان در دست و پاى او را قرار گرفته بود. وقتى نوح سرپیچى الاغ را دید، فرمود: اى شیطان ! داخل شو! الاغ رفت . و شیطان هم همراه الاغ داخل کشتى رفت بدون آن که نوح متوجه شود. وقتى کشتى روى آب قرار گرفت چشم نوح به شیطان افتاد که گوشه اى نشسته بود. گفت :اى ملعون ! گم شو، چه کسى ، به تو اجازه داد وارد شوى ؟ پاسخ داد: خودت ! وقتى که مى خواستى الاغ را سوار کنى ، گفتى :اى شیطان ! داخل شو، من هم داخل کشتى شدم .
شیطان گفت : آیا مى خواهى دو چیز به تو یاد دهم ؟! نوح فرمود: من احتیاج به گفتار تو ندارم ، اما هر چه مى خواهى بگو، شیطان گفت : آن دو چیز یکى حرص است که از آن دورى کن ؛ چون آدم و حوا به خاطر حرص از بهشت خارج شدند.
دوم حسد است ، از آن هم بپرهیز! چون حسد باعث شد که خداوند مرا از بهشت خارج کرد. خداوند به حضرت نوح وحى کرد که هر دوى آنها را بپذیر، اگر چه خودش ملعون است(31)
بعضى روایاتى که از معصومان علیهم السلام نقل شده ، علت راندن شدن شیطان را از درگاه الهى ، حسد بردن آن ملعون دانسته و سجده نکردن در مقابل آدم را ناشى از همین خوى او بر شمردند.
حضرت على علیه السلام در این باره فرمود : الحسد معصیه ابلیس الکبرىحسد، معصیت و نافرمانى شیطان بزرگ بود(32)
امام صادق علیه السلام در حدیثى که حسد را به دو قسم تقسیم فرموده ، چنین مى گوید: یک قسم حسد غفلت و دیگرى حسد فتنه است . آنگاه در مورد قسم دوم مى فرماید: حسد دوم ، بنده را به کفر و شرک مى کشاند. به واسط حسد بود که شیطان دستور خدا را رد کرد و از سجده به آدم خوددارى نمود(33)
کافران هم جنس شیطان آمده
جانشان شاگرد شیطانان شده
صد هزاران خوى بد آموخته
دیده هاى عقل و دل بر دوخته
گمترین خوشان به زشتى آن حسد
آن حسد که گردن ابلیس زد
از خدا مى خواه دفع این حسد
تا خدایت وارهاند از جسد(34)
در روایت دیگرى از جناده بن امیه است که مى گوید: نخستین گناه حسد بردن شیطان به آدم بود. چون آن ملعون مامور شد به آدم سجده کند حسد - بر مقام و شخصیت آدم - او را به نافرمانى واداشت و سجده نکرد(35)
امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیث اربعه ماءه شماره 311 فرمود: هرگاه انسان خود را آماده براى نماز اول وقت کرد شیطان مى آید در مقابلش مى ایستد و از روى حسد به خاطر نعمت هایى که خداوند در عوض این نماز به او مى دهد و آن ملعون خود از آن محروم شده ، به وى مى نگرد(36)
ور حسد گیرد تو را ره در گلو
در حسد ابلیس را باشد غلو
کو ز آدم ننگ دارد از حسد
با سعادت جنگ دارد از حسد
عقبه اى زین صعب تر در راه نیست
اى خنک آن کش حسد همراه نیست
این جسد، خانه حسد آمد باران
کز حسد آلوده گردد خاندان
خانمان ها از حسد گردد خراب
بازشاهى از حسد گردد غراب
خاک شو مردان حق را زیر پا
خاک بر سر کن حسد را هم چو ما
شیطان در میان شاه درخت:
شیطان نه تنها براى منحرف کردن مردم درون بت مى رود، بلکه براى گمراه نمودن آنان به میان درخت رفته و از آن جا با مردم جاهل سخن مى گوید و آنا را از خدا دور و علیه پیامبرش تحریک مى کند. مانند سخن گفتن او با اصحاب «رس » از میان شاه درخت .
اصحاب « رس » قومى بودند بعد از سلیمان بن داوود در منطقه در مینیه آذربایجان ، یا در بلاد مشرق ، یا انطاکیه و در اطراف یمامه زندگانى مى کردند. امیرالمؤمنین در تفسیر آیه« و اصحاب الرس و ثمود و قرونا بین ذالک کثیرا»
مى فرماید: پس از طوفان نوح علیه السلام درخت صنوبرى که(37) به دست یافت بن نوح (ع)کنار چشمه روشن آب کشت شده بود، اصحاب رس آن را عبادت مى کردند!
آن جمعیت در دوازده آبادى سر سبز و خوش آب و هوا به نام هاى آبان ، آذر، دى ، بهمن ، اسفند، فروردین ، اردیبهشت ، خرداد، تیر، مرداد، شهریور ساکن بودند که بزرگترین آبادى اسفندار و شاه درخت در کنار آن بود. در بیرون هر آبادى شاخه اى از صنوبر را کاشته و نهرى را از همان روشن آب از کنار آن درخت جارى ساخته بودند.
مردم هر ماه در یک آبادى عید گرفته و جشن و پاى کوبى برگزار مى کردند. قربانى ها کرده و داخل آتش مى انداختند. وقتى دود آن قربانى ها بلند مى شد در مقابل درخت صنوبر به سجده افتاده ، گریه و زارى مى کردند و درخواست آمرزش گناهان خود را مى نمودند!
در این هنگام ، شیطان با صداى نازکى از میان درخت با آنان صحبت کرده و مى گفت : اى بندگان ! من از شما راضى شدم ، شما را بخشیدم و از گناهان شما در گذشتم سر از خاک بردارید.
وقتى مردم این بشارت را مى شنیدند را مى شنیدند از خوشحالى به رقص و پاى کوبى مى پرداختند، شرب خمر مى نمودند تا روز به پایان مى رسید و متفرق مى شدند.
هنگامى که عید نوروز فرا مى رسید جمعیت دوازد آبادى ، در شهر اسفندار کنار صنوبر بزرگ )شاه درخت ( اجتماع مى نمودند و جشن و سرور بیشترى بر پا مى کردند، قربانى هاى زیادترى کرده و گریه ها و ناله هاى بیشترى سر داده و سجده هاى طولانى ترى مى کردند. در این بین شیطان با صداى بلندتر و خشن ترى آنان را به آمرزش گناهان ، عفو و مغفرت ، بهشت و نعمت هاى آن وعده مى داد.
آن بیچاره ها از خوشحالى سر از پا نمى شناختند و به لهو و لعب مشغول مى شدند به رقص و پاى کوبى بیشترى مى پرداختند. این کار تا 13 روز ادامه داشت در روز سیزدهم متفرق شده و به آبادى هاى خود بر مى گشتند.
وقتى شیطان آنان را به گمراهى کشانید و در گناه و معصیت غرق کرد، خداوند پیامبرى به نام حنظله بر ایشان فرستاد. آنها هم پیامبر را در چاه زندانى کردند. خدا بر آنان غضب کرد و به بدترین عذاب مجازاتشان نمود(38)
شیطان مى خواست موسى را فریب دهد:
صدوق از امام صادق علیه السلام نقل کرده : روزى حضرت موسى علیه السلام براى مناجات به کوه طور مى رفت . شیطان هم در پى او رفت . یکى از ملائکه بر او نهیب داد و گفت : از دنبال موسى که کلیم خدا است بر گرد، مگر به او امید دادى ؟ شیطان گفت : آرى ، چنانچه پدر او آدم را به خوردن گندم اغوا کردم ، از موسى هم امید دارم که بر ترک اولى وادارش کنم - موسى متوجه شد - شیطان گفت :اى موسى کلیم ! مى خواهى تو را شش جمله پند بیاموزم ؟ موسى فرمود: خیر، من احتیاج ندارم ، از من دور شو.
جبرئیل نازل شد و گفت :اى موسى ! صبر کن ، و گوش بده . او الان نمى خواهد که تو را فریب دهد. موسى ایستاد و فرمود: هر چه مى خواهى ، بگو. شیطان گفت آن شش چیز از این قرار است :
اول : در وقت دادن صدقه به یاد من باش و زود بده که من پشیمانت مى کنم ، اگر چه آن صدقه کم و کوچک باشد؛ چون ممکن است همان صدقه کم تو را از هلاکت نجات دهد و از خطر حفظ نماید.
در احادیث زیادى آمده : اگر انسان در کار خیرى که مى خواهد انجام دهد عجله نکند شیطان او را از راه مى زند و نمى گذارد انجام دهد.
دوم :اى موسى ! با زن بیگانه و نامحرم خلوت مکن ؛ چون در آن صورت من نفر سوم هستم و تو را فریفته و به فتنه مى اندازم و وادار به زنا مى کنم .
سوم :اى موسى ! در حال غضب به یاد من باش ، براى اینکه در حال غضب تو را بر امر خلاف وادار مى نمایم و آرزو مى کنم که اولاد آدم غضب کند تا من مقصود خود را عملى سازم .
چهارم : نزدیک چیزهایى که خداوند از آنها نهى کرده مشو؛ چون هر کس به آنها نزدیک شود من او را در آنها مى اندازم .
پنجم : در دل خود فکر گناه و کار خلاف مکن ؛ چون من اگر دلى را چرکین دیدم به طرف صاحبش دست دراز مى نمایم و او را اغوا مى کنم ، تا آن کار خلاف را انجام دهد.
ششم : تا خواست ششم را بگویم ، جبرئیل نهیب داد به موسى و گفت :اى موسى ! حرکت کن و گوش نده ، او مى خواهد در نصیحت ششم تو را بفریبد. موسى حرکت کرد و رفت . شیطان صیحه کشید و گفت :اى واى ! پنج کلمه موعظه را که ریشه کار من در آنها بود شنید و رفت . مى ترسم آنها را به دیگران بگوید و آنها هدایت شوند! من مى خواستم پس از پنج کلمه حق ، او را به دام اندازم ، او و دیگران را اغوا نمایم ولى از دستم رفت (39)
تهمت شیطان به زکریا:
شیطان چون نمى توانست بر پیامبران الهى دست پیدا کند، از دشمنى و خشمى که از ایشان داشت براى کشتن و بى اعتبار کردن آنان تهمت هاى ناروایى را به آنان نسبت مى داد. از جمله : تهمت زنا به زکریاى پیغمبر است .
از وهب بن منبه روایت شده : روزى که مریم عیسى علیه السلام را آبستن شد و مردم مطلع شدند، شیطان در میان بنى اسرائیل به صورت یکى از عابدهاى بیت المقدس در آمده و به مریم فحش و ناسزا مى داد، و مى گفت : اى مردم ! زکریا با مریم روابط نامشروع دارد. وى چون مریم را زیبا و صاحب جمال دیده با او زنا کرده ! و مریم از زکریا حامله شده . زکریا را بکشید که همه ما را بدنام کرده است .
مردم درصدد کشتن زکریا بر آمدند و بر سر وى ریختند تا او را بکشند. زکریا از ایشان گریخت تا به درختى رسید و به آن پناه برد. درخت براى او شکافته شد و گفت : اى زکریا! داخل شو. وقتى داخل شد درخت به هم آمد و آن حضرت از نظرها پنهان شد.شیطان قبل از بهم آمدن درخت گوشه ردای ذکریا راگرفت وبیرون درخت نگه داشت تا کفار رسیدند وابلیس را به شکل پیرمردی دیدند از او پرسیدند که شخصی با این مشخصات ندیدی از اینجا بگذرد ؟ابلیس گفت او وارد این درخت شده وگوشه ردای ذکریا را نشان داد کفار گفتند چگونه او را بیرون آوریم ؟ابلیس گفت چرا میخواهید بیرون آورید ؟ گفتند تا او را بکشیم شیطان گفت همانجا نیز میشود او را کشت
آن معلون دستور ساختن اره دو سر داد، او دست خود را بر درخت گذاشت و از پایین تا بالا کشید. دل آن حضرت را از پشت درخت شناخت و دستور داد همان جا رابا اره دو سر بریدنددر همان هنگام از عالم غیب ندای لاریبی رسید که ای ذکریا مبادا که آهی کشی وناله کنی که نامت از جریده صابران محو کنم وچون اثراره بر سر ذکریا رسید گفت خدایا هزار شکر که خون مرا بر سر کوه محبت تو میریزند آنگاه صبر کرد تا به دونیمش کردند
رسمی که هیچ آه نگویند وجان دهند
مادرمیان مردم عالم گذاشتیم
بعضى گویند: اره را از بالاى درخت گذاشتند، به طورى که اره از فرق سر او بگذرد - و آن حضرت را در میان درخت دو نیم کردند.
اره بر فرقش گذاشت و گفت : چونى
گفت : بر اولاد آدم هرچه آید بگذرد
زکریا از این ماجرا احساس درد و ناراحتى نکرد و به شهادت رسید. آن ملعون ، بعد از این ، میان بنى اسرائیل ناپدید شد و دیگر کسى او را ندید!
بعد از شهادت زکریا خداوند متعال عده اى از فرشتگان را فرستاد تا آن حضرت را غسل دادند و بر او نماز خواندند و بدن مطهر او را دفن نمودند(40)
البته ناگفته نماند که در مورد ذکریا روایتی دیگر وجود دارد وآن این است که زنی که کینیه ذکریا وفرزندش یحیی رابه دل داشت وقتی خواست دختر زیبایش را به شاه بدهد از پادشاه به جای شیربهای خود کشتن ذکریا ویحیی را درخواست کرد وشاه هم چنین کرد ...ودر آخر شهادت ذکریا همانگونه که نقل شد است آمده است
شیطان و هاجر:
بعد از آن که حضرت ابراهیم خلیل الرحمان علیه السلام براى دیدار فرزند خود حضرت اسماعیل علیه السلام به مکه آمد فرزندش به شکار رفته بود. هنگام مراجعت ، چشم پدر به جمال دل آراى او افتاد، دید در زیر درخشندگى خورشید و نشستن گرد و غبار راه به گونه هاى اسماعیل ، زیبایى وصف ناگفتنى یافته و نورانینى مخصوص از سیمایش به چشم مى آید.
ناخود آگاه این مهر پدرى بیش از پیش مشغولش کرد. به همان اندازه که محبت فرزند در دلش جاى گرفت از محبت به خدا که ابراهیم به آن اعتراف داشت کم شد.
به گفته قرآن مجید: « نباید در یک سینه بیش از یک قلب و در یک قلب بیشتر از یک محبت باشد».(41) آن هم محبت به خدا و هر چه غیر از آن است باید بیرون رود؛ حتى محبت فرزندش اسماعیل نیز باید جاى خود را به خدا بدهد و قلب پدر مالامال از عشق او باشد.
شب در عالم خواب به ابراهیم گفته مى شود: فرزندت را قربانى کن ! این خواب را در یک شب چند مرتبه (یا در چند شب پیاپى ) دید. یقین کرد که خواب شیطانى نیست بلکه رحمانى است .
صبح پیش هاجر مادر اسماعیل آمد و گفت : در این نزدیکى ها دوستى صمیمى دارم ، مى خواهم فرزندم را پیش او ببرم .
اى هاجر! سر و صورت او را شست و شو ده ، موهایش را شانه کن ، عطر و عنبر به زلفانش بزن ، خوش بویش نما، لباس هاى زیبا بر اندام دل آراى او بپوشان ، بر چشم هاى جذاب و درشت او سرمه بکش و آماده میهمانى کن . در ضمن ، کارد و طنابى مهیا نما؛ زیرا ممکن است دوست و صاحب خانه بخواهد قربانى کند و جلوى پاى ما خون بریزد، کارد و طناب نداشته باشد؟!
هاجر هم طبق گفته شوهر خود عمل کرد و دست اسماعیل زیبا و جوان را در دست پدر نهاد و مقدارى هم نان به آنان داد.
در این هنگام ، شیطان به فقان آمد، از تعجب انگشت حیرت به دهان گرفت ! شگفتا! چه قدر مطیع فرمان ؟ چه اندازه تسلیم ؟ بعد از یک عمر در آرزوى فرزند بودن و الان دل از او بریدن ! باید چاره اى کرده و نگذاشت این دستور عملى شود، باید فکرش را منصرف کنم ، وسوسه اش نمایم . اندیشید از چه راهى داخل شوم ، کدام راه نزدیک تر به مقصود است . از راه عاطفه وارد مى شوم . مهر مادرى را به جوش مى آورم . مادر را تحریک مى کنم و او زود فریب مى خورد. او زن است و سست ایمان ، براى نجات فرزندش دست به هر کارى مى زند، جلوى فرزند را مى گیرد، نمى گذارد با پدر برود، گریه مى کند، اشک مى ریزد، فغان سر مى دهد، التماس مى نماید، دلیل و برهان مى آورد؛ و خلاصه او بهترین وسیله براى جلوگیرى از دستور و فرمان الهى است .
چون روان شد از پى قربان
شد بلند از جان اهریمن عویل
آن عدوى پشت در پشت کهن
دشمن ایمان و عقل و جان من
آن حسود بى نواى بى خرد
هر دمى صدنیش حسرت مى خورد
از حسد شیطان جگر را چاک کرد
بر زمین افتاد و بر سر خاک کرد
گفت : آمد وقت آن ،اى دوستان !
رخنه اندازیم در این خاندان
رخنه در رکن نبوت افکنیم
تیشه اى بر ریشه خلت (42) زنیم
هین بگفت و چاره جویى سازد کرد
خدعه و دستان و مکر آغاز کرد
آن ملعون با عجله آمد در خانه هاجر را زد به شکل پیرمردى ناصح و دل سوز، رو به او کرد و گفتن : اى هاجر! جوانى زیبا و خوش اندام را دیدم دنبال پیرمردى از این راه مى رفتند. جواب داد: آن جوان فرزند و آن پیرمرد شوهر من هستند.
گفت : به کجا مى روند؟ در پاسخ گفت : به دیدن دوستشان . گفت : ابراهیم حقیقت را به تو نگفته ، مى خواهد او را بکشد. هاجر گفت : ابراهیم پیامبر مهربانى است ، قاتل نیست ، تا کنون او کسى را نکشته است ، او علاقه زیاد به فرزندش دارد. علاوه بر آن ، از اسماعیل گناهى سر نزده است که مستحق قتل باشد!
شیطان گفت : مگر ندیدى کارد و ریسمان با خود برد، مى گوید: خدا به او دستور داده و در خواب دیده که باید اسماعیل را بکشد.
هاجر فورا جواب داد: اگر خدا گفته من راضى ام .اى کاش ! مرا از مغرب تا مشرق زمین چون اسماعیل و از اسماعیل بهتر بود و همه را در راه خداوند مى دادم !!
زین طمع شیطان چه پیرى قد کمان
شد به سوى خانه هاجر روان
حلقه بر در زد، عصا بر دست او
دام صید عالمى در شست او
گفت : پیرى ناصح و فرزانه ام
آشنا جانم به تن بیگانه ام
خیر خواهم ، دوستم آگه ز کار
عاقبت بین ، پندگو و هوشیار
سوى من خوانید آن بیچاره زن
آن نگار مبتلاى ممتحن
تا به او سازم عیان رازى عیان
آگهش سازم زمکر آسمان
هاجر آمد لرز لرزان پشت در
گریه ها سر کرد چون ابر بهار
گفت : با تو چون بگویم این خبر
چون به جانت افکنم شور و شرر
گرنهان سازم به سوزد استخوان
ور بگویم : آتش افتد در زبان
آه از اسماعیل آن سرور روان
صد هزار حیف از آن نوجوان
گفت : چون شد او بگو اى گنده پیر
اى زبانت شعله و لفظت شریر
گفت : مى دانى که ابراهیمى زار
مى برد او را کجا این دل فکار
گفت : آرى سوى مهمانیش برد
جانب سلطان ایوانش برد
گفت : مهمانى کجا سلطان کجاست
بزم کو و سفره کو، ایوان کجاست
برد او را سوى زندان فنا
بهر کشتن برد او را در منا
برد او را تا بریزد خون او
صد دریغ از آن رخ گلگون او
برد او را تا جدا سازد سرش
افکند در خاک و در خون پیکرش
گفت : هاجر با وى اى فرتوت گنگ
اى زبانت لال باد و پاى لنگ
کى پدر کشته است فرزندى به تیغ
کى کند خورشید ماهى زیر میغ
خاصه فرزندى چون اسماعیل من
و آن پدر هم آن خلیل بت شکن
خاصه او را نى گناهى نى خطا
بى گنه کشتن کجا باشد روا
گفت : مى گوید که فرمان خداست
آنچه فرمان خدا بر من رواست
گفت : هاجر: چون بود فرمان او
صد چو اسماعیل من قربان او
من از او، فرزند از او، شوهر از او
جسم از او و جان از او سر از او
کاش مى بودى مرا سیصد پسر
همچو اسماعیل با صد زیب و فر
جمله را در راه او مى کشتمى
کاکلش در خاک و خون آغشتمى
این بگفت و خاک را در بست و رفت
اهرمن را هم کمر بشکست و رفت (43)
در این هنگام هاجر او را شناخت ، فهمید او شیطان است و براى اغواى او و مخالفت کردن با دستور خداوند متعال این دل سوزى ها را مى کند، به او بد گفت و سنگ بارانش کرد و از خود راند و آخر الامر در را محکم بست و به درون خانه رفت .
شیطان و ابراهیم علیه السلام:
چون از هاجر مایوس شد و مکر و حیله اش در آن زن خداشناس و موحد اثر نکرد. آمد پیش ابراهیم علیه السلام و گفت : اى ابراهیم ! جوانى زیبا و خوش اندام پشت سر تو مى آید، او کیست ؟ ابراهیم خلیل گفت : او فرزندم اسماعیل است .
گفت : او را به کجا مى برى ؟ به منا مى برم تا قربانى کنم . شیطان با تعجب گفت : قربانى براى چه ؟! گناه او چیست ؟ یک عمر آرزوى فرزند داشتى تا خداوند در سن پیرى فرزندى چنین زیبا و خوش اندام به تو عنایت کرد. اینکه که او به حد رشد و کمال رسیده و چشم تو به او روشن شده مى خواهى او را بکشى ، آیا دلت راضى مى شود او را به دست خود سر ببرى و خونش را بر زمین بریزى ؟
حضرت ابراهیم فرمود: خداوند در خواب به من وحى فرمود: او را ذبح کنم ، این دستور او است و من هم فرمان او را مى برم .
گفت :اى ابراهیم ! خواب اثر ندارد، نباید به آن اعتنا نمود. این خواب ، خواب شیطانى بوده ، بى جهت فرزند خود را نکش ، اگر چنین کنى در میان مردم رواج پیدا مى کند و همه تا روز قیامت فرزندان خود را مى کشند.
چون ز هاجر گشت نومید آن پلید
سوى ابراهیم از غفلت دوید
آمد و گفت : اى خلیل مؤتمن
یک نصیحت بشنو از من بى سخن
یا خلیل الله ! نصیحت گوش کن
ترک این سوداى عالم جوش کن
کى توان از حکم خوابى بى اثر
سر بریدن از تن زیبا پسر
چون که این فرمان ترا آمد به خواب
از پى خوابى مکن چندین شتاب
شاید این خواب تو شیطانى بود
عاقبت سودش پشیمانى بود
وقتى شیطان سخن را بدین جا رسانید، حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود:اى ملعون ! تو شیطانى ، کسى هستى که باعث بیرون شدن حضرت آدم از بهشت شدى ، تو مردم را از راه حق منحرف مى کنى ، تمام فتنه و فساد عالم زیر سر تو است ، تو دشمن اولاد آدم و مردان نیک سیرت بشریت هستى ، قسم یاد کردى تمام فرزندان آدم را به انحراف بکشانى ، مگر افراد مخلص و پاک را، و من یکى از آنها مى باشم که به حرف تو اعتماد ندارم .
اى ملعون ! این را بدان که دست پلید تو به دامن پاک انبیا نمى رسد، مکر تو دام اولیا نمى شود. آنان تو را شناخته و به سخنت گوش نمى دهند، سخنانت هر چند جذاب و دل فریب و ناصحانه باشد در آنان اثر نمى کند.
ابراهیم علیه السلام او را دور کرد، و هفت سنگ به آن پلید زد و او پنهان شد.
گفت : اى ابتر! برو شیطان تویى
غول هر ره ، دزد هر دکان تویى
دست نبود دیو را بر انبیاء
مکر شیطان نیست دام اولیاء
خواب ایشان خواب رحمانى بود
اشحه اى ز الهام ربانى بود(44)
شیطان و اسماعیل (ع):
بعد از آن که حضرت ابراهیم علیه السلام شیطان را سنگ باران کرد و از پیش خود راند و ناامیدش کرد، با شتاب خود را به حضرت اسماعیل رسانید و با زبان خیر خواهانه گفت : اى اسماعیل ! پیرمردى که جلوتر مى رود کیست و به کجا مى رود؟
فرمود: پدر من ابراهیم خلیل الرحمان است و به میهمانى دوست مى رویم . پدرم دوستى دارد که وى ما را دعوت نموده و ما رهسپار آن جا هستیم .
شیطان گفت : پدرت حقیقت را به تو نگفته ، دوست کجا است ، دعوتى در کار نیست ! اى اسماعیل ! پدرت قصد کشتن تو را دارد، او مى خواهد گلوى نازکت را پاره کند سرت را ببرد؟!
گفت : پدرم علاقه زیادى به من دارد، مرا دوست مى دارد و پدرى است مهربان ، مگر مى شود پدرى دل سوز و مهربان فرزند خود را بدون گناه بکشد؟!
وى گفت : مگر ندیدى کارد و طناب برداشته ؟ مى گوید: خدا در خواب از او خواسته تا تو را قربانى کند.
اسماعیل گفت : اگر خدا گفته باید بکشد، و اطاعت نماید، اگر خدا دستور داده فرمان ، فرمان او است . یک بار سر بریدن سهل و آسان است . اى کاش ! مرا هزار مرتبه در راه دوست سر مى بریدند، باز زنده مى شدم و کشته راه دوست مى شدم .
اسماعیل نیز با او همان کرد که پدرش کرده بود. این رفتار عاشقانه حضرت ابراهیم و فرمان بردن از خدا و سنگ زدن به شیطان الگویى شد تا دیگر دین داران ، تا دنیا باقى است به پیروى از حضرتش در مکه شریف و منا، راه و آیینش را بزرگ داشته و به دستور خداوند گردن نهند.
چون خلیل الله فکند آن را شهاب
سوى اسماعیل آمد با شتاب
دام ابلیس و حیل را ساز کرد
مکر و کید و وسوسه آغاز کرد
زد به سنگ آن را پس اسماعیل راد
سنت رمى جماز از این نهاد
مى کنم یعنى ز خود دور اهرمن
هم چو اسماعیل آن شاه زمن (45)
منابع وپی نوشتها:
1- بحارالانوار ج 73 ص 265
2- بحارالانوار ج73 ص 265 وسفینة البحار ج 2 ص 319
3-میزان الحکمة ج 7 ص 231
4-میزان الحکمه ج 7 ص 240
5- میزان الحکمه ج 7 ص 240
6- سفینة البحار ج 1 ص673
7-همان ،میزان الحکمه ج 4 ص 105
8-نهج البلاغه نامه 69 به حارث همدانی
9- ص، 83
10- برگرفته از المیزان، محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 11، ص 130 و ج 12، ص 165
11- ص،46
12- مریم،51
13- - یوسف، 24
14- احزاب،3
15- حج،آیه 52وعبدالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى، قم، اسراء، ج 6، ص 198، سیره پیامبران در قرآن، با تلخیص.)موارد 9تا 15 برگرفته ازمجله معرفت، ش 62، علی محمد قاسمى
16- بحارالانوار ج 63 ص 221
17- به بحث یحیی مراجعه شود
18- مجمع النورین ج حیوان ص 111
19- پاسدار اسلام شماره 94 ص 37
20- مجمع النورین ج حیوان ص 111
21- سفینة البحار ج 2 ص 343
22- انبیا آیه 82
23- ص آیات 37 ،38، 39
24- واژه های قرآن ص 155
25- سفینة البحار ج 1 ص 129
26- به بحث عجله از شیطان است مراجعه شود
27- در بحث فرزندان شیطان بیان شد که کار او به غضب در آوردن مردم است
28- انبیا< آیه 85
29- بحارالانوار ج 13 ص 404
30- بحارالانوار ج 72 ص 195
31- همان
32- غررالحکم ص 38
33- تحف العقول ص 371
34- مثنوی مولوی دفتر چهارم ص 751
35- درالمنثور ج 1 ص 51
36- مواعظ العددیه ص 304
37- فرقان آیه 38 وق آیه 12
38- کتاب ابلیس و تفسیر المیزان ج 15 ص 237 وسفینه البحار ج 1 ص 521
39- شناخت شیطان ص 39 با کمی تغییر
40- حیوة القلوب ج 1 ص 379 وکتاب ابلیس ص 330
41- احزاب آیه 4
42- خلت : دوست وخلیل را گویند
43- مثنوی طاقدیس از ص 370 تا 372
44- اقتباس از طاقدیس مرحوم نراقی ص 356 به بعد وکشف الاسرار ج 8 ص 29 وابوالفتح رازی ج 11
45- این سه عنوان : شیطان وهاجر ،شیطان وابراهیم وشیطان واسماعیل از طاقدیس مرحوم نراقی برداشت شده است ص 356تا 374 وکشف الاسرار ج 8 ص 290 وابوالفتح رازی ج 11 ذیل آیات 100تا 103 از سوره صافات