زندگینامه شیطان قسمت هفتم
بسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
چگونگی آغاز بت پرستی توسط شیطان :
اینکه بت پرستی چگونه آغاز شده روایتهای متفاوتی وجود دارد اما سرمنشا همگی آنها برمیگردد به شیطان
1- تاریخ بت پرستى بر مى گردد به زمان حضرت نوح علیه السلام . بت پرستى به این خاطر شایع شد که آدم پنج فرزند صالح داشت به نام هاى ود، سواع ، یعوق ، یغوث ونسر.که اول ازهمه ود از دنیا رفت . مردم به خاطر مرگ او بسیار غمگین شدند، و در سرزمین بابل اطراف قبر او اجتماع کردند و از آن دور نمى شدند.
نگامى که ابلیس این صحنه را دید، در سیماى انسانى ، نزد آنها آمد و گفت : مى خواهید براى شما صورتى بسازم که وقتى به آن نگاه کنید به یاد فرزند آدم بیفتید؟
گفتند: آرى .
آن ملعون مجسمه اى براى آنها ساخت . بعد از آن هر یک از فرزندان آدم که از دنیا مى رفتند، مجسمه اى ساخته و نام او را بر آن مى گذاردند. سپس با گذشت زمان ، شیطان این مطلب را به نسل هاى بعد هم القا کرد که نیاکان شما این مجسمه ها را مى پرستیدند، شما هم پرستش کنید: در این جا خداوند نوح را فرستاد تا آنها را از بت پرستى باز دارد.
اولین کسى که بت را در میان عرب برپا داشت ، عمرو بن لحى از قبیله خزاعه بود. او براى انجام کارى به شام رفته بود. در آن جا گروهى را دید که بت مى پرستیدند. وقتى از آنها توضیح خواست ، گفتند: ما این بت ها را پرستش مى کنیم . از آنها باران مى خواهیم ، به ما باران مى دهند. یارى مى طلبیم ما را یارى مى کنند. گفت : ممکن است یکى از این بت ها را به من دهید تا به سرزمین عرب ببرم ؟! آنها بتى به نام هبل که از عقیق و به صورت انسانى ساخته شده بود به او دادند. آن را به مکه آورد و داخل کعبه نصب کرد. مردم را به عبادت آن فرا خواند. از آن پس ، افرادى که از سفر مى آمدند، پیش از آن که به خانه خود بروند بعد از طواف خانه خدا به سراغ بت مى رفتند.
2- روایتی دیگر میگوید بت پرستی از آنجاآغاز شد که در فاصله زمان آدم و نوح مردانی صالح زندگی میکردند؛ شیطان از علاقه مردم سوء استفاده کرد و آن ها را به ساختن مجسمه بزرگان و گرامیداشت آنها فراخواند . چیزی نگذشت که نسلهای بعد رابطه تاریخی این موضوع را از یاد بردند و تصور کردند این مجسمهها موجوداتی محترمند و باید پرستش شوند . به این ترتیب، به پرستش بتها سرگرم شدند . نوح (ع) در مقابل این انحراف و بتپرستی ایستاد . رهبران گمراه، مکری عظیم به کار بردند و گفتند دست از خدایان و بتهای خود برندارید؛ مخصوصا بتهای «ود» «سواع» و «یغوث» و «یعوق» و «نسر» را رها نکنید
3- در عصر نوح بت به تحریک شیطان ساخته شد و این به خاطر آن بود که نوح از طواف کردن قبر آدم توسط مردم جلوگیری میکرد . گروهی به تحریک ابلیس به جای آن، مجسمههایی ساختند و به پرستش آنها مشغول شدند .
به نقلی، این بتها به عرب جاهلی منتقل شد و هر قبیلهای یکی از آنها را برای خود برگزید . بت «ود» ، متعلق به طایفه «بنی کلب» ، در دومة الجندل قرار داشت . بت «سواع» ، متعلق به قبیله هذیل، در سرزمین رهاط بود . بت «یغوث» به طایفه بنی قطیف تعلق داشت . بت «یعوق» برای طایفه همدان بود؛ و «نسر» به طایفه ذی الکلاع از قبایل حمیر تعلق داشت
4- روایتی دیگر میگوید حضرت ادریس در زمین، انیسی به نام اسقلینوس داشت که به زهد و تقوا معروف و به استجابت دعا موصوف بود و از ادریس کسب حکمت نموده بود، پس از رفتن ادریس به آسمان او دلگیر شده و تمثال ادریس را ساخته و با آن مانوس گردید و پس از چندی ناگهانی درگذشت مردم چون به مسکن او رفتند آن تمثال را یافته و از ساخت آن حیران شدند، ابلیس دسیسه کرد و تخیلات باطل در ذهن آنان آورد. گفتند: ادریس این تمثال را به صمدیت ستوده استجابت دعای او به عبادت آن صنم بوده و از ادریس به این شخص رسیده و او نیز به همین تمثال مستجاب الدعوه شده آنگاه به فریب شیطان آنان بت پرستی را بر خدا پرستی برگزیدند و این وقت ششصد و نود و پنج سال از هبوط آدم گذشته بود که آغاز بت پرستی شد.(1)
اما به نظر میرسد آغاز بت پرستی همان روایت اول باشد وموردهای دیگر دنباله ترویج بت پرستی توسط شیطان باشد
ستایش شیطان از زن ها:
در ملاقاتى که شیطان با حضرت یحیى علیه السلام داشت در ضمن گفت و گوهاى زیادى که با هم داشتند. عرض کرد: یا نبى الله ! امیدوار کننده ترین چیزها پیش من و آن چیزى که پشت من را محکم مى کند و باعث روشنى چشم من مى شود زن ها هستند؛ چون آنها وسیله گمراهى مردم و دام ها و تیرى هستند که به خطا نمى روند. پدرم به فداى آنان باد. اگر آنان نبودند، قدرت نداشتم یک نفر را گمراه نمایم . به وسیله آنها به مقصد مى رسم ، مردم را به مهلکه مى اندازم ، چقدر آنان خوب هستند.
وقتى نیکان بر من غالب شدند و لشکریانم را تار و مار کردند، پیش زنها مى روم ، قلبم روشن و غضبم تمام مى شود. اگر زن ها از ذریه آدم نبودند، من آنها را سجده مى کردم آنان سرور من هستند، جایگاه آنان گردن من است ، آنان را بر گردن خود مى نشانم .
اگر خواسته اى داشته باشند، نه با پا، بلکه با سرانجام مى دهم ؛ چون ایشان مایه امید، قوت کمر، نگه دار، تکیه گاه ، مورد وثوق ، و فریاد رس من هستند.(2)
ترس شیطان :
شیطان همان طور که از عده اى در امان است و به آنها امید دارد، از عده اى هم مى ترسد به طورى که هر وقت آنان را مى بیند فرار مى کند. از جمله : عالمانى هستند که به علم خود عمل مى کنند و مردم را هدایت و دین و عقاید آنان را محکم مى نمایند. مردم را بیدار کرده و به سوى رستگارى مى کشانند.
آورده اند که : روزى یکى از علماى اهل ریاضت به سوى مسجد رفت . دید شیطان ملعون در مسجد ایستاده است گاهى پاى خود را داخل مسجد مى گذارد و چند قدمى با ترس پیش مى رود، و گاهى با شتاب بیرون مى آید.
گفت : اى ملعون ! چه مى کنى ؟ در این جا چه مى خواهى ؟ چرا رنگت پریده و لرزانى ؟ براى چه گاهى چند قدم پیش مى روى و خود را داخل مسجد مى کنى باز با عجله بیرون مى آیى و ترس تو از چیست ؟ شیطان گفت : جاهلى در این مسجد مشغول نماز است ، یک نفر عالم هم در گوشه مسجد خوابیده . مى خواهم این جاهل را وسوسه کنم و نمازش را باطل نمایم ، ولى مى ترسم آن عالم بیدار شود، هیبت آن عالم مانع است که من داخل مسجد شوم .
البته شیطان حق دارد که از عالم در حال خواب بترسد؛ زیرا خواب عالم از عبادت و نماز خواندن جاهل بهتر و ارزش آن بیشتر است .
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم در این باره مى فرماید:
یا على نوم العالم افضل من عبادة العابد الجاهل
یا على خواب عالم از عبادت عابد جاهل بهتر و فضیلت آن بیشتر است(3)
شیطان از این ها نفرت دارد:
1- خطاف:
پرستو، یکى از پرندگانى است که شیطان از او فرار مى کند. آن پرنده قرآن مى خواند. امام صادق علیه السلام مى فرماید: این پرنده حافظ قرآن است و سوره حمد مى خواند و کلمه ((ولاالضالین )) او مثل گفتن انسان است(4) .
2- کبوتر؛
کبوتر لاعى ، بلکه همه کبوترها شیطان را دور مى کنند. امام صادق و امام معصوم علیهم السلام این پرنده را در خانه نگاه مى داشتند و مى فرمودند: بال کبوتر براى شیطان به منزله بادبزن است . همین طور که بادبزن مگس ها را پراکنده مى کند و مى راند صداى بال کبوتر شیطان را فرارى مى دهد
3- خروس ؛
خروس هم یکى دیگر است ، خصوصا خروس سفید، ناراحتى شیطان از این پرنده ، به این دلیل است که تسبیح و ذکر مى گوید و ذکر او« سبوح قدوس رب الملائکه و الروح » و « اذکرو الله یا غافلین » مى باشد. این حیوان وقت شناس است و مانند مؤ ذن اوقات نماز را اعلام مى کند.
ما خروسان چون مؤ ذن راستگو
هم رقیب آفتاب و سایه جو
پاسبان آفتابیم از دورن
گرکنى طشتى به روى ما نگون (5)
4- گریز از روزها؛
روز عرفه ، عید قربان ، جمعه و روز عید فطر، از روزهایى هستند که خداوند گناهان را مى آمرزد.
5- بلند گفتن بسم الله ؛
شیطان از بلند گفتن بسم الله بدش مى آید. از امام جماعتى که بسم الله را بلند بگوید فرار مى کند. امام زین العابدین به ابوحمزه ثمالى فرمود: وقتى که صف جماعت بسته مى شود. ابلیس مى آید و از شیطانى که موکل بر امام جماعت است ، مى پرسد: آیا امام جماعت بسم الله را بلند گفت تا آهسته ؟ اگر بگوید بلند گفت ، مى گریزد و اگر بگوید آهسته گفت ، شیطان مى آید و بر دوش آن پیش نماز، سوار مى شود تا از نماز فارغ شود.(6)
6- استغفار؛
برگشتن از گناه ، امید شیطان را قطع مى کند راحت و آرامش نمى گذارد تا وقتى که باز او را به گناه و معصیت وادار نماید.(7)
تسلط شیطان بر اموال ایوب :
بیش ترین کوشش شیطان این است که اگر کسى خدا را بپرستد یا شکر نعمت هایش را ادا نماید یا کارهاى نیک دیگرى انجام دهد وى را از عبادت و شکر خدا باز دارد و به انحراف و گمراهى اندازد و از حق و حقیقت دور بدارد. درباره یکى از کسانى که آن ملعون آخرین سعى خود را کرد تا منحرفش کند و از کار خیر و عمل صالح بازش دارد، حضرت ایوب علیه السلام بود؟
ابوبصیر از امام صادق علیه السلام پرسید: بلاهایى که حضرت ایوب علیه السلام به آن مبتلا شد به چه سبب شد؟ فرمود: براى نعمت بسیارى که خداوند به آن حضرت عنایت فرمود و او هم شکر نعمت هاى خدا را آن طور که شایسته بود به جا مى آورد و در شکر گزارى کوتاهى نمى کرد.
شیطان وقتى شکر گذارى به امام ایوب علیه السلام را دید آتش خود بینى اش شعله ور شد عرض کرد: پروردگارا! ایوب علیه السلام به این جهت شکر و ثناى تو را مى کند که نعمت فراوان به او عنایت کرده اى . اگر از نعمت هایى که به او عنایت نموده اى محرومش نمایى ، خواهى دید که دیگر سپاس گر نخواهد بود، براى امتحان ، مرا بر دارایى اش مسلط کن تا بدانى دیگر هرگز تو را شکر نمى کند!
خطاب از رب الارباب به شیطان رسید: تو را بر اموال و ثواب او مسلط کردم ، هر کارى که مى توانى انجام بده ، تا براى همه معلوم شود که شکر ایوب براى مال و ثروت نیست . بلکه شکر و حمد و ثناى او فقط براى این است که مرا شناخته و به من عشق مى ورزد.
شیطان از شنیدن این فرمان شاد شد و همه ثروت ایوب را از بین برد. امام سپاس گزارى هاى ایوب زیادتر شد. عرض کرد: خدایا! مرا بر زراعت هاى او مسلط فرما، ایوب چون دلش خوش است که زراعت دارد از این جهت ، شکر مى کند. خداوند او را بر آنها هم مسلط کرد.
شیطان با همه یارانش بر زراعت هاى او دمیدند، و همه آنها دستخوش آتش شدند اما شکر او زیادتر شد. خداوندا! مرا بر گوسفندان و گاوها و شتران او مسلط فرما؛ زیرا هنوز امید او به چهار پایانش هست . خداوند به او رخصت داد. آن ملعون هم تمام گوسفندان و شترهاى حضرت ایوب علیه السلام را نابود کرد. باز روحیه بندگى او افزونى یافت .
گفت : اى خدا! ایوب 12 پسر رشید دارد و امیدش به فرزندانش است و مى گوید: با کمک فرزندان باز هم مال و ثروت به دست خواهم آورد. گوسفندان و شتران باز پیدا مى شوند، کشاورزى رونق مى گیرد و کشت و کار به جریان مى افتد. مرا بر پسران او مسلط فرما، وقتى رخصت گرفت شبى که همه فرزندان ، مهمان برادر بزرگتر بودند آن ملعون ساختمان را بر سرشان خراب نمود. چون خبر به ایوب علیه السلام رسید، حمد خدا را کرد و گفت : خدایا! روزى به من فرزند دادى و روزى گرفتى اختیار همه به دست تو است .(8)
تسلط شیطان بر بدن ایوب:
وقتى که شیطان ایوب را چنین دید، دشمنى اش فزونى یافت و عرض کرد: خداوندا! سپاس ایوب براى این است که بدنش سالم مى باشد و مى گوید: باز کار مى کنم و اموالى به دست مى آورم . او مى داند که به زودى آن چه از او گرفته اى باز پس خواهى داد، هنوز شکر تو را مى کند و خود را نباخته است .
الحال اگر مرا بر بدنش مسلط کنى خواهى دید که دیگر شکر نخواهد کرد! خطاب از جانب خداوند به او رسید که تو را بر بدنش مسلط گردانیدم - به غیر از عقل و دل ، گوش و چشم و زبان او زیرا تو را در آنها تصرف نیست و آنها مربوط به من است .
آن ملعون چون رخصت یافت به سرعت فرود آمد که مبادا ایوب رحمت الهى را در یابد و بین او و شیطان حائل شود. آمد تا سد راه آن شود. پس از آتشى که خودش از آن خلق شده بود، در سوراخ هاى بینى ایوب دمید که از تاپایش زخمى گشت . مدت بسیارى در رنج بود. هم چنان ایوب را در حمد و شکر الهى کوشتاتر مى یافت و زبانش دایما در یاد خدا بود.
مصیبت بر آن حضرت سخت شد که دیگر نتوانست داخل شهر بماند، از شهر و زندگى در آن دست شست و به بیرون شهر رفت . هر روز ناتوانى اش بیشتر مى شد و در عوض شکر و سپاس گزارى او افزایش مى یافت . یک مرتبه نشد که از درد خویش گلایه کند. روزى عیال اورحیمه عرض کرد: اى ایوب ! مرض تو طول کشید از خدابخواه که تو را عافیت عنایت فرماید.
فرمود: اى زن ! چند سال در حال رفاه و سلامت بودم . گفت : متجاوز از هفتاد سال . فرمود: چند سال است که بلا و مرض به من روى آورده ؟ گفت حدود هفت سال . فرمود: هفتاد سال در رفاه و سلامت بودم اگر هفت سال در بلا و رنج باشم آیا جا دارد که تندرستى خود را از خدا بخواهم ؟
وقتى شیطان دید هر چه اندوه بیشتر مى شود، شکر گزارى اش فزونى مى یابد، ناراحت شد، رفت پیش جماعتى از یاران ایوب و گفت : بیایید برویم نزد آن بنده مبتلا شده و از او بپرسیم به چه دلیل به این بلاى عظیم مبتلا گردیده است . چون نزد ایشان آمدند، گفتند: کاش ما را از گناه خود خبر مى دادى ، زیرا ما گمان نداریم این بیمارى تو را مگر به واسطه گناهى که از ما پنهان کرده اى !
فرمود: به عزت پروردگار سوگند مى خورم که من گناهى نکرده ام . هرگز طعامى نخورده ام ، مگر آن که یتیمى یا مسکینى را با خود شریک کرده ام . هرگز دو طاعت براى من پیش نیامده ، مگر این که هر کدام را بر من دشوارتر و سخت تر بوده است برگزیده ام شیطان از کار او سرگردان گشته بود. چه کند که او را از شکر گزارى باز دارد؛ زیرا حیله او در آن حضرت اثر نکرد و به مقصودش نرسید.(9)
شیطان در تولد پیغمبر (ص) :
از امام صادق علیه السلام روایت شده : شیطان به هفت آسمان بالا مى رفت و اخبار آسمانها را مى شنید. هنگامى که حضرت عیسى علیه السلام زاده شد او را از سه آسمان باز داشتند و تا چهار آسمان بیشتر بالا نمى رفت . وقتى حضرت رسول صلى الله علیه و آله متولد شد. او را از همه آسمانها منع کردند، و شیاطین را با تیرهاى شهاب از رفتن به آسمان ها راندند. قریش گفتند: باید عمر دنیا به سر آمده و هنگام قیامت باشد که اهل کتاب مى گفتند و ما مى شنیدیم ! عمرو بن امیه که داناترین مرد عرب جاهلیت بود، گفت : بنگرید اگر ستاره هاى معروفى که مردم به وسیله آنها هدایت مى شوند و به واسطه آنها زمستان و تابستان را ارزیابى مى کنید، اگر یکى از آنها بیفتد، بدانید وقت آن است که همه اهل دنیا نابود مى شوند و اگر آنها به حال خود هستند و ستاره هاى دیگرى ظاهر شده پس باید منتظر حادثه اى غیر از این باشید.
نیز امام صادق علیه السلام فرمود: در آن شب ، شیطان در میان اولاد خود فریاد زد تا همه دور او جمع شدند. گفت :اى سید و بزرگ ما چه چیز تو را این قدر آشفته کرده است ؟
گفت : واى بر شما، از آغاز شب تا کنون احوال آسمانها را دگرگون مى یابم . باید حادثه عظیمى در زمین رخ داده باشد، از زمانى که عیسى علیه السلام به آسمان بالا رفت مانند آن واقع نشده است !
بروید بگردید و جست و جو کنید که چه رخداد مهمى شده است ؟ رفتند و همه جا را گشتند. برگشتند و گفتند: چیزى نیافتیم . آن ملعون گفت : به دست آوردن این خبر کار من است . آن گاه در زمین به کاوش پرداخت . تمام دنیا را زیر پا گذاشت تا این که به سرزمین مکه رسید؛ دید سراسر حرم مکه پر از فرشتگان است خواست وارد حرم گردد ، که ملائک بر او بانگ زدند، او برگشت .
مانند گنجشک ، کوچک شد و مى خواست از جانب کوه حرا داخل شود، گفتند اى ملعون ! برگرد.
گفت :اى جبرئیل ! یک حرف از تو سؤال مى کنم ، بگو امشب چه خبر مهمى واقع شده است ؟
جبرئیل گفت : محمد صلى الله علیه و آله که بهترین پیامبران خداست امشب متولد شد. پرسید: آیا مرا در او بهره اى هست ؟ جبرئیل گفت : خیر، پرسید: آیا در امت او بهره اى دارم ؟ گفت : بلى ، شیطان گفت : راضى شدم(10)
هنگام ولادت آن حضرت ، شیطان را به زنجیر بستند و چهل روز او را در قلعه اى زندانى نموند، تخت او را چهل روز در آب شناور کردند، بت ها همه سرنگون شدند و صداى واویلا از شیطان بلند شد.(11)
حضرت رسول (ص ) براى شیطان هم رحمت است:
وجود مبارک حضرت محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله وسلم براى همه جهانیان ، اعم از جن و انس ، رحمت و برکت است . آن گونه که قرآن مجید مى فرماید:
و ما ارسلناک الا رحمة العالمین
« اى پیامبر گرامى - ما تو را برنگزیدیم ، مگر این که براى جهانیان رحمت و برکت باشى»(12)
نه این که وجود مبارک آن حضرت فقط براى جن ون انس رحمت است ؛ بلکه براى دشمن ترین دشمنان ایشان هم رحمت است . رحمت بودن حضرت آن لعین را هم در بر مى گیرد.
در کتاب معارج النبوة نقل شده : چون خداوند متعال ابلیس را از درگاه خود راند و او را مشمول لعن خود و ملائکه قرار داد، فرشته اى را بر آن داشت تا هر روز چند سیلى بر پشت گردن آن ملعون بزند. آن سیلى ها بسیار درد آور بود به گونه اى که اثر آن تا روز دیگر او را مى آزرد.
بعد از آن که خداوند وجود مقدس خاتم الانبیاء صلى الله علیه و آله وسلم را برگزید و آیه فوق را درباره ایشان نازل فرمود، شیطان به درگاه خداوند بنالید و عرض کرد:
خدایا! من نیز از عالمیان هستم ، آیا مرا از این آیه رحمت هیچ بهره و نصیبى نخواهد بود؟ رحمت آن حضرت شامل حال من نخواهد شد؟
خطاب آمد: چرا. رحمت وجود ایشان تو را هم بهره مند مى کند. سپس به آن فرشته اى که هر روز او را طپانچه مى زد فرمود: از هم اکنون طپانچه و سیلى بر او نزن ، و او را معاف دار تا او نیز از وجود مقدس آن حضرت و رحمت بودن ایشان بهره برده باشد و این آیه شامل حال او هم بشود.(13)
نه این که رحمت بودن آن حضرت فقط شامل حال ابلیس شد، بلکه همه شیاطین نیز از آن برخوردار شدند. مسلم است که همه شیاطین نعمت وجود را که بالاترین نعمت ها است به طفیل وجود مبارک آن حضرت مى دانند و اقرار دارند که وجود آنان در پرتو وجود آن حضرت است . آن چنان که در حدیث قدسى آمده :
لو لاک لما خلقت الا فلاک
اگر وجود مبارک تو نبود، زمین و آسمان - بهشت و جهنم و هر آن چه در جهان هست - را خلق نمى کردم. پس آفرینش همه چیز در سایه سار هستى فرستاده خدا معنا یافت(14)
شیطان و عمار یاسر :
عمار هم از جمله کسانى است که از اول ، زیر بار فرمان شیطان نرفت . از همان آغاز با او مخالف بود با مسلمان شدن و عبادتش او را اذیت مى کرد. چند مرتبه با شیطان کشتى گرفت و او را بر زمین زد.
چنان چه وارد شده : در یکى از سفرها، که حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم با اصحاب خود مى رفتند، آب آنان تمام شد. آن حضرت به عمار فرمود: برو از چاهى که در فلان موضع بیابان است آب بیاور.
وقتى عمار کنار چاه رسید، مى خواست آب بردارد، شیطان آمد و گفت : نمى گذارم از این چاه آب بردارى ! زیرا چاه مسکن شیاطین است .
عمار در برابرش ایستاد و با او در افتاد. با یک حمله شیطان را بر زمین زد. سنگى برداشت و با آن بینى شیطان را شکست . وقتى روى سینه او نشست ، دید بسیار لاغر و رنجور است .
پرسید: آیا همه شیاطین چنین لاغراند؟ در جواب گفت : بعضى از شیاطین چاق و بعضى لاغرند، من هم که چنین لاغرم بر انسانى موکل هستم که موقع خوردن غذا بسم الله مى گوید و من نمى توانم از غذاهاى او بخورم ، از این رو لاغر شده ام .
سپس گفت : اى عمار! از روى سینه من بلند شو تا بار دیگر کشتى بگیریم ، اگر این دفعه نیز مرا به زمین زدى چیزى به تو یاد مى دهم که از آن نفع ببرى .
عمار از روى سینه او بلند شد و کشتى گرفتند. این بار هم شیطان را بر زمین زد و گفت : چیزى را که به من قول دادى ، بگو. شیطان گفت : اى عماربدان در هر خانه اى که قرآن خوانده شود به خصوص آیه الکرسى شیاطین از آن فرار مى کنند.
عمار یاسر او را رها کرد و مشک خود را پر آب نمود و برگشت خدمت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ، و داستان را براى آن حضرت تعریف نمود.(15)
شیطان در جنگ بدر:
وقتى که لشکر اسلام و مشرکان در برابر هم صف بستند، و صف ها سامان گرفت ، ابلیس به صورت سراقه بن مالک نزد قریش آمد. قرآن در این باره مى فرماید:
-اى پیامبر! به یاد آر وقتى را که ، شیطان کردار زشت آنا را در نظرشان زیبا نمود - و براى فریب دادن آن جاهلان به شکل پیرمردى در آمد - و گفت : من با قبیله خود شما را یارى مى دهم و کارهاى پلیدشان را به دید آنان آراسته گردانید.
و نیز افزود: هم چنین امروز - مسلمانان تاب مقاومت شما را ندارند - احدى بر شما غالب نمى شود،و قال لا غالب لکم الیوم من الناس و انى جارلکم و من امروز شما را امان دهنده ام و لشکرى بسیار از شیاطین را حاضر کرده و به کفار نشان داد و گفت : با این لشکر به کمک شما آمده ام و شما را پشتیبانم !.(16)
پرچم را به من دهید. سپس علم را به دست گرفت و از پیشاپیش لشکر حمله مى کرد. چون حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم چنین دیده دست نیاز به درگاه خالق بى نیاز بلند کرد و مشغول دعا و تضرع شد.
گفت : خدایا! اگر این ها کشته شوند، دیگر در این سرزمین کسى تو را نمى پرستد. جبرئیل نازل شد و گفت : یا رسول الله ! غمگین مباش ، خداوند مرا با هزار فرشته فرستاد. در همین هنگام ابر سیاهى با برق بسیار بر بالاى سر لشکر ظاهر شد حضرت ایستاد، مسلمانان صداى اسلحه از آن مى شنیدند، و آوازى شنیدند که مى گفت : نزدیک برو اى هیزوم (هیزوم نام اسبى است که آن روز جبرئیل بر آن سوار بود) چون ابلیس لعین جبرئیل امین را دید در حالى که دستش در دست حارث بن هشام بود علم را از دست انداخت و به عقب برگشت که فرار کند!
حارث گفت : اى سراقه ! کجا مى روى ؟ در چنین حالى ما را تنها مى گذارى ؟ ابلیس گفت : من مى بینم چیزى را که شما نمى بینید. من نیروى عظیمى از فرشتگان آسمان را مى بینم و شما نمى بینید! و گفت : از شما بیزارم . از قدرت و غضب و عقاب خدا مى ترسم که عقاب خداوند بسیار است .(17)
حارث به گمان آن که سراقه است گفت : اى سراقه ! تو دروغ مى گویى . من چیزى نمى بینم ، مگر فرومایگان مدینه را. شیطان با دست خود بر سینه حارث زد و دست خود را از دست او بیرون آورد و گریخت . در پى او مردم هم گریختند.
مولانا این تکه تاریخ و فرار شیطان از ترس ملائکه را در قالب اشعارى بیان کرده است :
همچون شیطان در سپه شد صد یکم
خواند افسون که اننى جار لکم
چون قریش از گفت او حاضر شدند
هر دو لشکر در ملاقات آمدند
دید شیطان از ملائکه اسپهى
سوى صف مؤمنان اندر رهى
ان جنودا لم تروها صف زده
گشت جان او زبیم آتشکده
پاى خود واپس کشیده مى گرفت
که همى بینم سپاهى من شگفت
گفت : حارث از سراقه شکل هین
دى(18) چرا تو مى نگفتى این چنین
گفت : این دم من همى بینم حرب
گفت : مى بینى جعاشیش عرب
مى نبینى غیر این لیک اى تو ننگ
آن زمان لاف بود این وقت جنگ
دى همى گفتى که پایندان شدم
که بودتان فتح و نصرت دم به دم
دى زعیم الجیش(19) بودى اى لعین
وین زمان ، نامرد و ناچیز و مهین
تا بخوردیم آن دم تو و آمدیم
تو به تون (20) رفتى و ما هیزم شدیم
چون که حارث با سراقه گفت : این
از عتابش خشم گین شد آن لعین
دست خود خشمین ز دست او کشید
چون ز گفت اوش درد دل رسید
سینه اش را کوفت شیطان و گریخت
خون آن بیچارگان زین مکر ریخت
چون که ویران کرد چندین عالم او
پس بگفت انى برى منکم
کوفت اندر سینه اش انداختش
پس گریزان شد چو هیبت تاختش (21)
جبرئیل شیطان را دنبال کرد و به تعقیب او پرداخت تا به دریا رسیدند. در آب فرو رفت و گفت : پروردگارا! وعده ام دادى که تا آخر دنیا زنده بمانم ، به وعده خود وفا کن ، اى خدا! مگر از مهلتى که به من دادى پشیمانى ؟
عده اى از کفار کشته و عده اى اسیر شدند و بقیه هم به طرف مکه برگشتند. هنگامى که به مکه رسیدند گفتند: سراقه ما را فرارى داد.
خبر به سراقه رسید، نزد قریش آمد. سوگند یاد نمود و گفت : من از جنگ شما با خبر نشدم تا وقتى که خبر گریختن شما را شنیدم . من در آن جنگ اصلا حاضر نبودم .
وقتى مسلمان شدند، تازه فهمیدند آن کسى که گریخت شیطان بوده که به شکل سراقه در آمده و باعث شکست آنها شده است .(22)
چهار زن از دست شیطان رهیدند :
از آن جایى که شیطان قسم خورده همه فرزندان آدم را گمراه نمایند و هر گروهى را با نقشه اى از راه بیرون کند، و تا کنون انجام داده و بعدا هم انجام خواهد داد؛ یکى از آنها که براى او خیلى هم آسان مى باشد طایفه زنان اند. اولین کسى را هم که گول زد و وسوسه اش در او اثر نمود حضرت حوا، مادر آدمیان بود.
روزى آن ملعون پیش رسول اکرم صلى الله علیه و آله وسلم آمد، حضرت از او چند چیز پرسید و او هم همه را پاسخ داد. یکى از آنها این بود: رفیقان تو کیان اند؟ پاسخ داد: دروغ گویان ، غمازان و زنان . پرسید: دام تو چیست ؟ گفت : زنان . به واسطه اینان مردان را از راه مستقیم بیرون مى برم ، و خود ایشان را با مکر و حیله و دل سوزى به کارهاى ناشایسته وادار مى کنم و به این وسیله ، جهنمى مى نمایم .
فرمود: چه تعداد از زنان از تو فرمان بردارى مى کنند و تابع تو هستند. عرض کرد: یا رسول الله صلى الله علیه و آله وسلم ! آن قدر زیاداند که نمى توان شماره کرد و به حساب آورد. ممکن است از هزاران زن فقط یکى از من اطاعت نکند و بقیه گوش به فرمان من هستند و مایه دل گرمى و امید من به آنان است .
آن حضرت علیه السلام پرسید: تا به حال بر چند زن غالب نشدى و نتوانستى بر آنان چیره شوى ؟ عرض کرد: یا رسول الله ! تا به حال بر چهار زن دست نیافتم - و آنان زنان نمونه بوده اند.
نخست آسیه ؛ زن فرعون ، دختر مزاحم ، عمرى در خانه فرعون ، که ادعاى خدایى مى کرد، زندگانى نمود و یک لحظه به خداى خود کافر نشد و فرعون را به خدایى نپذیرفت . مطیع پیغمبر زمان خود حضرت موسى (ع) بود و در پایان هم به دست فرعون به شهادت رسید.
دوم مریم ؛ مادر حضرت عیسى علیه السلام که از روز تولد در بیت المقدس بوده و از اول تا آخر عمرش به عبادت خداوند متعال به سر برد و دست نامحرمى به وى نرسید. خداوند از لطف و عنایت خود بدون شوهر، حضرت عیسى (ع ) را به او عنایت کرد.
سوم خدیجه ؛ همسر و حرم تو. آن زنى که همه دارایى خود را به تو سپرد و همه را وقف اسلام و هدف شما نمود. در لحظات دشوار از اسلام و مکتب تو پشتیبانى کرد.
چهارم ؛ که از همه آنان بهتر و گرامى تر است ، دخترت فاطمه (س ) مى باشد. در همه دنیا زنى به خوبى و شایستگى و ایمان و علم و اخلاق او نیامده است (23)
حضور شیطان موقع نماز :
زمانى که انسان مى خواهد نماز بخواند، شیاطین دور او را مى گیرند تا نگذارند نماز برگزار شود. وعده مى دهند که هنوز زود است و براى نماز وقت زیادى مانده ، فعلا خسته اى قدرى استراحت کن ، الان گرسنه اى قدرى غذا بخور، بعدا نماز را خواهى خواند.
بعد از این که مشغول نماز شد او را وسوسه مى کنند و توجه او را از نماز و اطاعت منصرف مى نمایند. و به چیز دیگرى مشغول مى دارند، فکر انسان را به همه جا مى برند به جز نماز.(24)
حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم فرموند: وقتى بنده اى مشغول نماز و ذکر خدا مى شود: شیطان مى آید و به او مى گوید: به یاد فلان چیز باش ، فکر فلان کار را بکن ، این قدر وسوسه مى کند تا انسان را از فکر نماز بیرون ببرد و به شک اندازد، به طورى که نداند چند رکعت نماز خوانده است .
در حدیث دیگرى آمده : وقتى انسان مشغول نماز شد شیطان مى آید سد راهش مى شود و تحریکش مى کند تا از نماز دور گردد. در این موقع جنگ و نزاع میان نمازگزار و شیطان بر پا مى شود(25)
به همین جهت آن مکانى را که براى نماز انتخاب شده محراب مى گویند، محراب مکان حرب و جنگ است ، چون شیطان موقع نماز در آن مکان مى آید، وسوسه مى کند که انسان را منصرف کند و انسان کوشش مى نماید با او مخالفت نماید گاهى شیطان غالب مى شود، و توجه انسان را از نماز بیرون مى برد و گاهى انسان ، این زد و خورد تا آخر نماز ادامه دارد.
لذا به انسان دستور داده شده که : وقتى مى خواهد نماز یا قرآن بخواند، از اول آمده باشد، و خود را مسلح نماید، ضربه اول را به او بزند و آن ضربه پناه بردن به خدا از شر شیطان و وسوسه هاى اوست ، قرآن هم با کمال صراحت مى فرماید:
هنگام قرآن خواندن ، پناه به خدا ببر از شر شیطان رانده شده (26)
خواسته شیطان از این زن هنگام نماز:
در زمان حضرت عیسى بن مریم علیه السلام زنى بود پرهیزگار و با خدا. وقت نماز هر کارى را رها مى کرد و مشغول نماز مى شد.
روزى مشغول پختن نان بود که مؤ ذن بانگ اذان داد و مردم را به نماز فرا خواند. این زن دست از نان پختن کشید و مشغول نماز شد. چون به نماز ایستاد، شیطان در وى وسوسه کرد و گفت :اى زن ! تا تو از نماز فارغ شوى همه نان هاى تو مى سوزند.
زن در دل خود جواب داد: اگر همه نانها بسوزد، بهتر است تا این که روز قیامت تنم به آتش دوزخ بسوزد و عذاب شوم .
شیطان بار دیگر وسوسه کرد که :اى زن ! پسرت در تنور افتاد و بدنش سوخت . زن در دل جواب داد: اگر خداوند مقدر کرده است که من در حال نماز باشم و پسرم در آتش تنور بسوزد، من به قضاى خدا راضیم و نماز خود را رها نمى کنم و اگر خدا بخواهد او را از سوختن نجات مى دهد.
در این حال شوهر زن از راه رسید، زن را دید که مشغول نماز است و تنور هم روشن مى باشد، در تنور نان ها را دید که پخته شده ولى نسوخته است و فرزندش در میان آتش بازى مى کند و به قدرت خدا آتش در او اثر نداشت .
وقتى زن از نماز فارغ شد دست او را گرفت نزدیک تنور آورد و گفت : داخل تنور را نگاه کن . وقتى زن به درون تنور نگاه کرد، دید فرزندش سالم و نان ها پخته شده بدون آن که سوخته باشد. زن فورا سجد شکر به جاى آورد و خداى خود را سپاس گزارد.
شوهر، فرزند خود را برداشت و پیش حضرت عیسى علیه السلام برد و داستانش را براى آن حضرت تعریف کرد! او فرمود:اى مرد! برو از همسرت بپرس چه کرده و با خداى خود چه رابطه اى داشته ؟ شوهر آمد و از او سوال نمود. زن در جواب گفت : من با خداى خود عهد کرده ام چند عمل نیک را انجام دهم . آنها عبارت اند از:1- همیشه کار آخرت را بر کار دنیا مقدم بدارم 2- از آن روزى که خود را شناختم بدون وضو نبوده ام 3- همیشه نماز خود را در اول وقت مى خوانم 4- اگر کسى بر من ستم کرد و مرا دشنام داد کینه او را در دل نگیرم ، و او را به خدا واگذارم 5- در کارهاى خود به قضاى الهى راضى باشم 6- سائل را از در خانه ام مایوس نکنم 7- نماز شب را ترک ننمایم .
حضرت عیسى فرمود: اگر این زن مرد بود، پیغمبر مى شد، چون کارهاى پیغمبران را مى کند و شیطان نمى تواند او را فریب دهد.(27)
شیطان در شکم بت:
شیطان براى فریفتن مردم از هر راهى استفاده مى کند حتى از زبان بت و داخل شدن در شکم آن . در این باره به داستان زیر توجه کنید:
عمر بن جبله کلبى مى گوید: روزى گوسفندى براى بتى قربانى کردم . از درون بت صدایى شنیدم که گفت : یا عصام ، یا عصام ، اسلام آمد، بت ها نابود شد، خون ها محفوظ ماند و صله رحم رواج پیدا کرد.
عمرو مى گوید: من از این قضیه تعجب کرده و گوسفندى دیگرى قربانى کردم . باز صدایى از بت خطاب به بکر بن جبل شنیدم که مى گفت : پیامبر مرسل (ص) آمد، اهل یثرب او را تصدیق مى کنند، و اهل نجد و تمامه ، و اهل فلج و یمامه او را تکذیب مى نمایند.
بعد از این قضیه ، عمرو بن جبله و بکر بن جبل خدمت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم آمدند و اسلام آوردند. در این هنگام شیطانى که نامش مسعر بود از درون بت هبل اشعارى در تعریف و تمجید از بت و بت پرستى خواند. بعد از شنیدن این اشعار، تمام بت پرستان به سجده افتادند؟! دوباره شیطان خطاب به مردم گفت : فردا هم بیایید تا درباره بت پرستى بیشتر براى شما سخن بگویم . - بت پرستان به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم گفتند: - تو هم فردا باید به مسجد الحرام بیایى و حقیقت را از زبان این بت بزرگ بشنوى . پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از این داستان افسرده خاطر گردید. در این هنگام ، یکى از جن هاى مؤمن پیش آن حضرت آمد و گفت : یا رسول الله ! حتما فردا شما هم تشریف بیاورید. من شیطانى را که از درون بت سخن مى گفت کشتم و خود به جاى او سخن خواهم گفت .
روز بعد همه بت پرستان ، طبق گفته شیطان ، گرد آمده و به انتظار پیامبر (ص ) ماندند. وقتى آن حضرت وارد مسجدالحرام شد تمام بت ها سرنگون شدند!! مشرکان فورا آنها را به جاى خود قرار داده و به بت هبل گفتند: سخنانى که دیروز قول دادى ، به گوش محمد برسان ؟! ناگهان از داخل شکم بت هبل صدایى بر آمد و از آن حضرت تعریف و تمجید بسیارى کرد و بت پرستى را باطل اعلام نمود و گفت :
اى مردم ! بعد زا موسى و عیسى ، حضرت محمد (ص ) پیامبر بر حق است . مردم باید از وى پیروى کنند و بت پرستى را ترک نمایند که آن باطل است .
بت پرستان شرمگین و خجالت زده به هم گفتند: محمد بتها را هم فریب داده ؛ همان طور که خود را فریب داده و عده اى را به دین خود دعوت کرده است .(28)
شیطان در عید غدیر فریاد کشید :
یکى از جاهایى که شیطان فریاد کشید، فرزندان خود را جمع کرد و درد دل خود را براى آنان باز گفت و راه چاره اى خواست ، روز عید غدیر بود. آن گاه که حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم على بن ابى طالب را خلیفه بعد از خود خواند.
جابر از امام محمد باقر علیه السلام نقل مى کند که آن حضرت فرمود: زمانى که رسول اکرم صلى الله علیه و آله وسلم در عید غدیر خم دست على را گرفت ، بلند کرد و به مردم معرفى نمود و جانشین بعد از خود قرارش داد. شیطان در میان لشکریان خود نعره اى کشید که تمام لشکریان و اولاد او در هر کجا بودند اطراف او فرود آمدند و گفتند: اى مولاى ما! چه مصیبتى به تو رسیده این قدر ناراحتى ؟ ما تا به حال فریادى از این وحشتناک تر از تو نشنیده بودیم !
شیطان به آنها گفت : این پیغمبر امروز کارى را انجام داد که اگر به آخر رسد و عملى شود کسى تا روز قیامت ، خدا را معصیت و نافرمانى نمى کند - همه به سوى دین و تقوا و - خداشناسى ، ولایت و امامت پیش مى روند، از راه رستگارى قدم فراتر نمى گذارند - گفتند: اى بزرگ ما! ناراحتى به خود راه مده ، ماءیوس مباش ، تو کسى هستى که آدم را از بهشت بیرون کردى ، او را بدبخت نمودى ، براى این امر مهم هم ، در آینده فکرى خواهى کرد - در همین موقع منافقین که در جمعیت بودند، گفتند: این مرد از روى هوا و هوس حرف مى زند، نه این که دستور خداوند باشد!
آن دو نفر (ابوبکر و عمر) به هم گفتند: او (حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم ) دیوانه شده که چنین کارى را انجام داد. آیا نمى بینید چگونه چشمان او در کاسه سرش دور مى زند مى چرخد. سپس شیطان رو به طرف داران خود کرد و گفت : آیا مى دانید من در گذشته با آدم در آویختم و او را از بهشت بیرون کردم ؟ آنها گفتند: چرا؟
شیطان گفت : آدم عهدى با خدا بسته بود فراموش کرد و نقض نمود، ولى به خدا کافر نشد و او را پرستش مى کرد. این قوم و جمعیت (از جمله ابوبکر و عمر) عهدى که با خدا بسته بودند شکستند و به خدا و رسولش کافر شدند.
پس از آن که حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم رحلت نمود، مردم در سقیفه بنى ساعده اجتماع کردند و حق را از على گرفتند، ابوبکر را روى کار آوردند. شیطان تاجى بر سر گذاشت ، لباس کبر و بزرگى پوشید، منبرى اختیار کرد و بالاى آن رفت و جمیع لشکریان خود را از سواره نظام و پیاده دور خود جمع کرد. به آنها گفت : شادى کنید، مجلس ساز و آواز برپا سازید، خوشحالى نمایید - چون با این کلماتى که منافقین مى گویند و به آن حضرت توهین مى کنند - دیگر کسى خدا را اطاعت و عبادت نمى کند. تا وقتى امام آنها امام زمان بیاید و مردم را به راه مستقیم برگرداند.
جابر مى گوید: بعد، امام باقر علیه السلام این آیه را تلاوت فرمودند:
و لقد صدق علیهم ابلیس ظنه فاتبعوه الا فریقا من المومنین
شیطان ظن و گمان باطل خود را به عنوان صدق و حقیقت در نظر مردم جلوه داد مردم او را اطاعت نمودند، مگر عده اى از مؤمنان که او را اطاعت نکردند.(29)
تاویل آیه چنین است : وقتى منافقان در غدیر خم گفته بودند: آن حضرت از روى هوى حرف مى زند، ابلیس گمان کرده بود که بعد از رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مردم امامت را رها خواهند کرد. ظن ابلیس به حقیت تبدیل شد و همه امامت را رها کردند مرگ چند نفرى .(30)
خواب شیطان:
از آیه :"لا تاخذه سنه و لا نوم " (31) یعنی "خداوند خواب و حالت خواب ندارد" معلوم می شود که تنها ذات اقدس احدیت است که نمی خوابد و همه مخلوقات از خواب و خواب آلودگی ناگزیرند. چنان که امام صادق علیه السلام می فرماید :"به غیرازخداوند متعال همه خواب دارند حتی فرشتگان ".همه چیز حتى درختان و گیاهان در زمستان مى خوابند. شیاطین هم مانند همه آنها مى خوابند. اما چگونگى خواب و وقت و مدت آن به درستى معلوم نیست . آنها کجا مى خوابند و چگونه خواب مى روند، مشخص نیست . فقط نحوه خواب آنها را مى توانیم این گونه بگوییم . از روایات به دست مى آید که : شیاطین به خلاف پیامبران بر روى صورت و پیامبران به پشت مى خوابند.
حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم در یکى از وصیت هاى خود به على علیه السلام فرمود: یا على علیه السلام خوابیدن بر چهارقسم است :
1- خواب انبیا: آنها بر پشت مى خوابند به طورى که صورت آنها به طرف آسمان است .
2- خواب مؤمنان : آنها به طرف راست مى خوابند به طورى که دست راست آنان به زیر بدنشان قرار گیرد.
3- خواب کفار و منافقان : که آنان به طرف چپ مى خوابند.
4- خواب شیاطین : که آنان به رو و شکم مى خوابند.(32)این حدیث که درصدد بیان کیفیت خواب چهار گروه نام برده است ظاهرا اشاره به خواب و چگونگی آن در شیاطین که از جن می باشند دارد و انسان را از این گونه خوابیدن برحذر می دارد.
ادامه دارد .....
منابع وپی نوشتها :
1- کیفر کردار ج 4 ص 7)
2- بحارالانوار ج 63 ص 229
3- بحارالانوار ج 77 ص 57 وعدة الداعی ص 66
4-ابلیس مجلس 26
5- همان
6- رجوع شود به کتاب تاثیر قرآن در جسم وجان
7- ابلیس مجلس 27
8- حیوه القلوب ج 1 ص 201
9- اقتباس از حیوة القلوب ج 1 ص 203تا 206
10- حیات القلوب ج 2 ص 72 ، منتهى الامال، شیخ عباس قمی، ج 1، ص 18.
11- حیات القلوب ج 2 ص 74
12- انبیاء آیه 106
13- معارج النبوة ص ؟
14- غوالی اللولی ص
15- کتاب ابلیس ص 119
16- سوره انفال آیه 47
17- همان
18- دی مخخف دیروز است
19- فرمانده لشکر
20- تون :آتش خانه حمام بوده که سابقا در آن آتش میکردند وآب حمام گرم میشد
21- مثنوی دفتر سوم ص 588
22- حیات القلوب ج 2 ص 492
23- سراج القلوب ص 98
24- وسایل الشیعه ج 5 ص 345 ،کتاب وافی ج 8 ص 922
25- لئالی الاخبار ج 4 ص 28
26- سوره نحل آیه 97
27- عرفان اسلامی ص 300
28- بحار الانوار ج 18 ص 19 باب 10
29- سبا آیه 22
30- بحار الانوار ج 28 ص 256
31- سوره بقره آیه ۲۵۵
32- بحارالانوار ج 63 ص 203،وسائل الشیعه ج۴ ص۱۰۶۷