ضرورت تقليد
تقليد به معناى رجوع جاهل به عالم است. علت اينكه مجتهدان تقليد را بر مردم واجب كردهاند، اين است كه مردم را جاهل و بىسواد مىدانند. همين نكته باعث مىشود قشر تحصيل كرده هرگز سراغ تقليد نرود و بگويند كه اسلام، دين فطرى بوده و امر فطرى همگانى است نه تخصصى، پس چه ضرورتى دارد كه حتما به مجتهد رجوع شود؟
اولاً: اينكه تقليد، رجوع جاهل به عالم است، هيچ بار منفى براى مقلد ندارد؛ زيرا جاهل در اينجا به معناى جاهل نسبى و كسى است كه در مسائل شرعى، مجتهد و كارشناس نيست، گرچه خودش در مسائل ديگرى متخصص و كارشناس باشد، و يا حتّى در مسائل فقهى از آگاهى نسبى خوبى برخوردار باشد.
خودِ مجتهدين نيز در مسائل ديگر به متخصص رجوع مىكنند و اين را از باب رجوع جاهل به عالم و اهل خبره مىدانند. نمونه بارز آن حضرت امام خمينى بود كه پزشك معالج ايشان گفت: تا به حال كسى را نديدهام كه اين قدر در درمان، مطيع پزشك باشد.
مردم به طورى عادى، در زندگى روزمره خود، هر جا به كارى نياز پيدا كنند كه تخصص كافى را در آن ندارند، به متخصص و خبره آن كار رجوع مىكنند. پزشك براى تعمير ماشين خود به مكانيك رجوع مىكند و مهندس براى درمان به پزشك و هيچ يك از آنها، جهل خود را در آن زمينه، اهانت به خود حساب نمىكنند؛ زيرا رجوع به خبره يعنى دنبال علم و تخصصِ متخصصان رفتن. در جهان امروز، تحقيق در همه علوم براى يك نفر كارى است غير ممكن و غير ضرورى. امروز اكثر قريب به اتّفاق روحانيون در مسائل شرعى تقليد مىكنند؛ زيرا يا هنوز مقدمات اجتهاد را تحصيل نكردهاند، و يا نيازى به آن احساس نمىكنند، و وقت خود را در تخصصهاى ديگر علوم دينى صرف كردهاند.
ثانياً: اينكه گفته شد: «مجتهدان تقليد را بر مردم واجب كردهاند»، از دو جهت باطل است:
1. لزوم تقليد از مسائلى نيست كه فتواى مجتهد در آن، براى مقلد سودمند باشد، زيرا لزوم تقليد مسألهاى است عقلى كه هر عاقلى آن را درمىيابد. پس اصل لزوم تقليد، تقليدى نيست. آرى، فروعات تقليد، مانند بقاى بر تقليد ميت و امثال آن، از مسائل تقليدى است. مكلف پس از آنكه خودش در مساله لزوم يا جواز تقليد به نتيجه رسيد و از مجتهدى تقليد كرد، فتاواى او براى مكلف اعتبار پيدا مىكند.
2. آيات و روايات به لزوم تقليد دستور دادهاند، مانند آيه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ؛ نحل(16)، آيه 42 - انبيا(21)، آيه 7. «اگر نمىدانيد از آگاهان بپرسيد» و سخن امام صادق(ع): «و امّا من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه، مخالفا لهواه مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه» ؛ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 18، ص 94. «هر كس از فقهاى امّت ما كه نفس خود را مواظبت كند و از دينش پاسدارى نمايد، با هواى نفس مخالفت و فرمان مولاى خود را اطاعت كند؛ سزاوار است كه عوام از او تقليد كنند».
به نظر مىرسد، تبليغ اين فكر كه علماى دين مردم را جاهل به حساب مىآورند و امثال آن، از تبليغات سوء كسانى است كه مىخواهند ميان مردم و علماى دين فاصله ايجاد كنند.