اذان در گوش نوزاد یا دین تحقیقی
مي خواستم بدانم چرا بعد از اينکه بچه اي به دنيا مي آيد در گوش هاي او اذان و اقامه مي گويند که يعني مسلمان شده آيا نبايد اين امر بعد از بزرگ شدن وي و با تحقيق خود او صورت گيرد؟
در ابتدا بهتر است رواياتي را که به چنين امري شفارش کرده اند را بررسي کنيم تا بهتر بتوانيم وارد بحث و گفتگو شويم. در وسايل الشيعه، ج 15، ص 136، با حديثي روبرو مي شويم که از پيامبر نقل شده است؛ بدين صورت که پيامبر اکرم فرمودند: «کسي که خداوند به او فرزندي اعطا مي کند سزاوار است که در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويد چرا که اين کار او را از شر شيطان مصون مي دارد». و يا در حديثي ديگر از ابي عبدالله چيزي به همين مضمون وارد شده است با اين تفاوت که حکمت اين کار را چنين دانسته است که هيچ گاه کودک دچار مشکلات و گرفتاري هاي سخت نگردد.
خوب آنچه در اين روايات آمده است در واقع طلب خيري است براي کودک و ربطي به بحث عدم جواز تقليد در دين و لزوم به يقين رسيدن در اصول دين ندارد، چنين کاري بدين معناست که خداوندا اين کودکي که تو آنرا به ما سپرده اي را به گونه اي پرورش خواهيم داد که اولين سخنان و کلامي که مي شنود و آخرين گفتارهايي نيز که در واپسين لحظات عمرش در گوشش زمزمه مي گردد شهادت به وحدانيت و خداوندگاري تو باشد. و در واقع والدين با چنين کاري از خداوند مي خواهند که شرايط درک حقيقت و واقعيت را براي فرزندشان فراهم سازد. و از او خواستار آنند که کودک شان را از شر شيطان در امان دارد و روزگار را بر او سخت نگيرد.
علاوه بر اين که خوب مي دانيم اولين سخنان و رفتارها تأثير بسيار زيادي در کودک و فرايند يادگيري او دارد چرا که هم چون لوحي است که در بدو تولد از اطرافيان خود بسيار تأثير پذير است و چه بهتر که اولين نقشي که بر لوح دل کودک نقش مي بندد نام خداوند و ياد او باشد.
اما بايد توجه داشت که همه اين کارها از انسان، اختيار را سلب نمي کند و باعث نمي شود که او با اجبار و بدون بررسي و تحقيق، به خداوندگار اين عالم و اصول دين او ايمان و يقين آورد.
بايد خاطر نشان کنيم اين سخن که مي گويند بايد در اصول دين تحقيق کرد و آنگاه به يقين رسيد و تقليد در آنها روا نيست بدين معنا نمي باشد که فرد بخش زيادي از عمر خود را در پي يافتن دلايل فلسفي و استدلال هاي منطقي باشد. چرا که بسياري از اين اصول فطري اند و اگر فرد خواست ها و اميال و هواي نفساني را از خود دور سازد، براحتي آنها را مي پذيرد. اينکه بايد جهان جهان خالقي داشته باشد با اندک تأملي روشن مي گردد. اينکه ما بيهوده آفريده نشده ايم و بايد پس از مرگ جهاني ديگر باشد واقعا نيازمند برهان هاي فلسفي زيادي نيست چرا که اگر اين جهان با مرگ خاتمه مي يافت واقعا چه جهنمي وحشتناکي مي بود. تصور کنيد که فردي با تمام تلاش مقامي را کسب کرده و يا دانشي را فراگرفته و يا فرد مورد علاقه خود را يافته، اما ناگهان مرگ گريبانش را مي فشارد و او را به وادي نابودي و فنا مي کشاند. اگر واقعا چنين باشد پس بهتر است انسان خود به اين زندگي بي سرانجام پايان مي دهد.
اما واقعا ما خود درک مي کنيم که چنين نيست و پيامبران و امامان و نيز ديني که از طرف خداوند آورده اند اين را مي گويند و ما نيز واقعا با نظر به آموزه هايي که ارائه مي دهند و درک عقلاني بودن آنها، تصديق شان مي کنيم و اين کار واقعا به تلاش طاقت فرسا و سال ها تحقيق و بررسي راجع به دلايل و گفته در اين مورد ندارد. هر چند که چنين کاري نيز چه خود عملي پسنيديده است اما به يقين رسيدن چيزي نيست که ما آن را امري غير ممکن و دشوار در نظر بگيريم.