براى روشن شدن پاسخ صحيح و معقول لازم است، به دو نكته مهم توجه كنيم:
نكته اول. سنخيت روح و بدن؛ ذرات بدنى انسان، داراى يك ارتباط تكوينى با روح است كه اين ارتباط، معلول اتحادى است كه در زندگى دنيايى با تعلق روح به بدن پيش مى آيد؛ يعنى، با تعلق روح به بدن در دنيا، اتحاد خاصى ميان آن دو به وجود مى آيد و با ادامه اين تعلق تا پايان عمر دنيايى هر انسان، وابستگى روح و بدن به يكديگر شديدتر و كامل تر شده و تثبيت مى شود و در نتيجه، ارتباط مخصوصى ميان روح و بدن تحقق مى يابد. اين نحوه اتحاد به صورتى است كه آثار روح در بدن و خصوصيات بدن در روح اثر مى گذارد. اين نوع ارتباط و سنخيت و وجود يك سلسله خصوصيات مشترك ميان روح و بدن - كه آن دو را به يكديگر مرتبط كرده و پيوند مى دهد - يك امر تكوينى و واقعى است.
نكته دوم. بقاى اين سنخيت؛ اين نحو ارتباط تكوينى، نه تنها با جدا شدن روح از بدن از بين نمى رود؛ بلكه حتى با عارض شدن تحوّلات و تبدّلات در بدن و روح هم معدوم نمى گردد؛ يعنى، پس از جدا شدن روح از بدن و پس از تبدّلِ بدن به خاك، اين سنخيت در ذرّات و اجزاى خاكى باقى مى ماند و ذرات خاكى حامل آن است. همچنين روح هم با تحوّلاتى كه در برزخ به تناسب خود برايش رخ مى دهد، حامل اين سنخيت است. بنابراين، ارتباط تكوينى موجود ميان روح و جسم هر انسانى، با تغييرات و تبدّلاتى كه براى هر دو پيش مى آيد و بر اساس لزوم و ضرورت تحوّل - كه بايد هم پيش بيايد - از بين نرفته و باقى است. حال اين تبدّل، مثلاً تبدّل جسم به خاك باشد، يا تبديل ديگر و چه اين تحوّل يك بار باشد، يا چند بار و به صورت تغييرات متوالى و چه تحوّل در ناحيه روح به تناسب آن باشد، يا در جانب بدن؛ در هر صورتى، روح و جسم با يكديگر ارتباط و سنخيت داشته و خواهند داشت. بر اساس اين دو نكته؛ در يك مرحله بايد دوباره روح به بدن تعلق بگيرد و مجدداً بدن براى روح باشد؛ يعنى، در اول حشر و پس از «نفخه احيا»، هر روحى به سوى ذرات بدن خود و ذرات هم به سوى روح خود كشيده مى شود و با وجود تحوّلاتى در هر دو جانب، باز روح، جسم خود را و جسم، روح خود را پيدا مى كند و در يك شرايط خاص، بر پايه همين سنخيت موجود ميان روح و ذرات بدنى، دوباره ذرات بدنى به صورت بدن در مى آيد و به طرف روح كشيده مى شود. روح نيز به سوى اين ذرات كشيده مى شود و دوباره با هم اتحاد پيدا مى كنند. امّا براى ورود به عالم قيامت بايد روح و جسم، با تحولاتى قابليت ورود را كسب كنند؛ زيرا بدن مادى و روح برزخى و در مجموع موجودات و عوالم وجود، احكام و آثار و خواص خود را داشته؛ با اين خصوصيت ها با عالم حشر و عوالم بالاتر از آن و احكام و آثار آنها نمى سازد و با آنها متناسب نيست بنابراين، بايد تمام هستى و از جمله بدن خاكى و روح برزخى، اين نقايص و خصايص را از دست داده و خصوصيات جديدى را كسب كند. دوام بهشت ها و جهنم ها، نعمت ها و عذاب ها و زوال ناپذيرى آنها و نيز آثار متعدد و خاص آن عوالم - كه از آيات و روايات استفاده مى شود - مانند نفى آثار سوءِ خوردن و آشاميدن، نفى بعضى از عوارض نامطلوب از انسان هاى بهشتى، نفى پيرى و شكستگى و مريضى و نظاير آنها، سوختن بدن و در عين حال باقى بودن بدن، همه گوياى اين حقيقت است كه عالم حشر، قوانين و احكام خاص خود را دارد و به كلى با نظام هاى ديگر - از جمله نظام دنيوى و برزخى - متفاوت است. از اين رو بايد مجموعه هستى و موجودات، سنخيت جريان آن نظام را پيدا كنند.
در حقيقت «نفخه اول» براى محو چنين نقايصى است كه ريشه در وجه الخلقى موجودات دارد. حتى با اين نفخه، - چنان كه توضيح داده شد - نظام برزخى و نظام هاى بالاتر و موجودات در آن - از جمله مجرداتى چون ملائكه - باطل و فانى مى گردنداين توضيح لازم است كه ما يك باطن نداريم، بلكه باطن ها داريم. برزخ ظهور يك باطن و مرتبه اى از مراتب باطن هاى دنياست و بالاتر از اين باطن، باطن هاى ديگرى نيز وجود دارد. حتى خود قيامت هم داراى مراتب و باطن ها است و يك باطن ندارد. با توجه به اين حقيقت اين كه گفته مى شود، با نفخ اول نظام برزخى و نظام هاى بالاتر كه آنها نيز باطن نظام برزخى و محيط بر آن بوده، محو و باطل مى گردند، منافاتى با باطن بودن آنها براى نظام هاى پايين تر ندارد، بلكه در سير تكاملى هر نظام و وجودى بايد اين مراحل طى شود و با از ميان رفتن باطن مرتبه پايين تر، باطن برتر و بالاترى به ظهور رسد. و با نفخه دوم و ظهور جنبه «وجه اللهى» قابليت حضور در محشر را مى يابند. بنابراين، با نفخ اول، بدنى كه در عالم خاكى و نظام دنيوى است، نقايص خود را از دست داده، سر فصل خاصى را در تداوم حركت خود پشت سر مى گذارد. روح نيز با نفخ اول، در عالم برزخ با بطلان و محو شدن جنبه «خلقى»، در آن عالم تحوّل اساسى پيدا كرده، مرتبه اى چشمگير و ممتاز را در ادامه حركت خود، شاهد است و با «نفخه احيا»، جسم و بدن مادى - مانند همه ماديات و اجسام ديگر - با جنبه «وجه اللهى» ظاهر مى گردند. روح نيز همچون موجودات برزخى و مجرد، با تحوّل جدّى بارز شده و بدن و روح با قوانين جديد و خاص نظام حشر و از دست دادن نقايص خود، پيوند دوباره مى يابند. قرآن و احاديث، با تعابير گوناگون به اين حقيقت اشاره دارند كه: «جسم و روح» به تبع همه موجودات ديگر، تحوّل اساسى پيدا مى كنند و با محو و بطلان نقايص و وجهه خلقى خود، با ويژگى جديد و مخصوص به عالم قيامت با نفخه دوم، با جنبه «الهى» خود ظاهر و بارز مى گردند. هر روحى به سوى جسم خود و هر جسمى به سوى روح خود كشيده شده، به هم ديگر مى رسند. آيات قرآن، حكايت گر اين واقعيت اند كه ذرات بدن و جسم، قبل از پيوند دوباره روح و بدن، با تحوّل كلى عالم متحوّل مى گردد. به بيان ديگر، بر اساس بيان قرآن كريم، ذرات بدن خاكى و زمينى هر انسانى، همگام با همه زمين و اجزا و قطعات آن و همگام با همه نظام مادى و موجودات آن، مبدّل گشته و به صورت ديگرى - كه صورت بالاتر، كامل تر و لطيف تر است - درمى آيد. در اين تحوّل كلى نظام مادى - كه داراى مراحل، مراتب و به صورت تدريجى است - موجودات سرابى كه حق و حقيقت مى نمايند، زايل و هلاك مى گردند و باطن و حقيقت آنها كه در پشت حجاب وجودات فعلى و سرابى قرار گرفته - به ظهور مى رسد؛ باطن هايى كه در واقع، آن سوى زمين و آسمان ها و موجودات آنها است؛ آن سويى كه به حق مرتبط و به حق قائم بوده و از او است و نشان دهنده اوست. ذرات بدن خاكى انسان نيز در پرتو اين تحوّل اساسى، متحوّل گشته، چهره واقعى اش - كه به طرف حضرت حق و از او است - تجلّى مى كند. بايد توجه داشت كه اين تحوّل، به عينيّت ذرات بدن ما لطمه نمى زند؛ بلكه اين ذرات همان است؛ امّا تكامل يافته. بدن مادى تبديل به خاك شده و در تحوّل كلى عالم، صورت خاك را از دست مى دهد و صورت - مثلاً موجى - به خود گرفته، به ذرات لطيف ترى درمى آيد. اين تبدّل، تغيير ماهوى نيست؛ بلكه بدن در سيرتكاملى خود، تبديل به خاك مى شود و پس از آن، از مرحله خاكى گذشته و به صورت ذرات لطيف ترى مى آيد و نواقص خود را جا مى گذارد. بايد توجه داشت كه تحوّل يك دور يا چند دور، تفاوتى ندارد و به هويت و عينيت بدن و اين همانى انسان، خللى وارد نمى سازد. سپس از اين چنين ذرات بدنى اى - كه با وجود بالاتر و با وجود حقيقى جلوه گر شده است - بدن ساخته مى شود؛ يعنى، اين ذرات پس از يافتن اين وجود حقيقى و جنبه «وجه اللهى» به صورت بدن در مى آيد و بر اساس سنخيت موجود ميان بدن و روح، آن دو با يكديگر متحد مى شوند و در محشر حاضر مى گردند. امّا نكته حائز اهميت و دقت آن كه بدن اخروى در عين اين كه همين جسم و بدن است از همان ذرات بدنى هر انسانى، بدن اخروى او تشكيل شده است و همان ذرات است كه پس از تبدّلاتى به صورت بدن جديد درآمده است؛ در عين حال در اثر همين تبدّلات، داراى احكام و آثار جديد و ديگرى مى شود كه قبلاً نداشت و يكى از عمده ترين آنها اين است كه به اقتضاى روح آدمى، بدن درست مى شود. اگر روح، روحى باشد كه انسانيت خود را از دست نداده باشد، آن بدن به شكل انسان مى شود و با روح متحد مى گردد. امّا اگر روح، روحى باشد كه مسخ شده و در حقيقت اوصاف حيوانى يافته است، بدن هم به صورت همان حيوانى كه خصلتش بر روح غلبه كرده، درمى آيد و با روح متحد مى شود. حضرت رسول(ص) به همين حقيقت اشاره كرده، فرموده اند: «در اول حشر، ذرات بدن به اقتضاى روح، بدن مى شود و از اين رو، برخى از انسان ها به صورت ميمون و خوك و حتى با چهره هاى بدتر از آن دو محشور مى گردند». سرّ اين مسأله همان است كه رسول اكرم(ص) به آن اشاره كردند كه ذرات به اقتضاى روح، بدن مى گردد. به عنوان مثال در همين عالم دنيوى نيز چنين است؛ يعنى، مواد اوليه نظام مادى - از آب، خاك، هوا و نور - به اقتضاى روح در اين بدن ها شكل پيدا مى كند. آب كه وارد بدن مى شود و تحليل مى گردد، به اقتضاى روح ما - كه انسانى است - شكل بدن انسانى مى گيرد؛ ولى در بدن حيوان به شكل حيوان مى شود. روح عقرب اقتضا مى كند كه آب، بدن عقربى درست كند. هوايى هم كه استنشاق مى كنيم، چنين است. هر روحى اين هوا را به شكل و اقتضاى خود در مى آورد. از اين رو، در نظام قيامت كه داراى احكام و آثار خاص خود است، اگر روح انسانيت باقى نبود، اين ذرات لطيف بدنى، جسمى به اقتضاى همان روح خواهد ساخت و سپس با آن، بر اساس ارتباط تكوينى كه ميان روح و جسم وجود دارد متحد خواهد شد. در پايان، روايتى را كه بيانگر چگونگى ظهور روح و بدن در عالم حشر بوده و حكايتگر گوشه اى از حقيقت پيوند دوباره روح و بدن است، نقل مى كنيم: در كتاب احتجاج از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: «حقيقت آن است كه روح در جايگاه [و قالب ] خويش قرار گرفته است: [عالم برزخ ] روح نيكوكار در روشنايى (نور) و گشايش است و روح بدكار در تنگنا و تاريكى. بدن [پس از مرگ] به خاك تبديل مى شود، چنان كه از آن، آفريده شده بود و بدن هايى كه درندگان و كرم ها خورده و پاره پاره كرده [و آنها را دفع كرده اند] همه [اينها] در خاك، نزد كسى كه از علم او ذره اى در تاريكى هاى زمين پوشيده نيست و عدد و وزن اشيا را مى داند (يعنى خداوند سبحان) محفوظ مى ماند. خاك روحانيان [ و كسانى كه ملكوتى و الهى اند و از دنيا بريده و رو به خدا آورده اند، مانند مؤمنان و مخلصان ]همچون طلا در ميان خاك است؛ پس هنگامى كه زمان برانگيختن فرا رسد، بر زمين باران زندگى [ كه باران خاصى بوده و از اين باران هاى معمولى نبوده، بلكه با تحوّل زمين و آسمان ها، آن باران نيز متحوّل و باران خاصى شده است ]مى بارد و زمين مى رويد [ و رشد مخصوصى پيدا مى كند ]و سپس به شدت هم چون تكان خوردن مَشك حركت مى كند. خاك آدمى مانند طلاى به دست آمده از خاك شسته شده با آب و [ همچون ]كره برآمده از شير زده شده مى گردد. پس خاك هر بدنى جمع شده، به اذن خداوند توانا، به مكان روح منتقل مى گردد و سپس صورت ها به اذن خداوند صورتگر و صورت دهنده، مانند هيأت هاى خود، باز مى گردند و روح در آنها وارد مى شود؛ چنان [ اين اتحاد و پيوند دوباره روح و بدن ] به كمال [ دوباره ]ساخته مى گردد كه كسى از خود، چيزى را انكار نمى كند».... قال [ الصادق(ع)]: «انّ الروح مقيمة فى مكانها روح المحسنين فى ضياء و فسحة و روح المسى ء فى ضيق و ظلمة و البدن يصير ترابا منه خلق و ما تقذف به السباع و الهوام من اجوافها فما اكلته و مزقته كل ذلك فى التراب محفوظ عند من لايعزب عنه مثقال ذرة فى ظلمات الارض و يعلم عدد الاشياء و وزنها و ان تراب الروحانيين بمنزلة الذهب فى التراب، فاذا كان حين البعث مطرت الارض فتربوا الارض ثم تمخض مخض السقاء فيصير تراب البشر كمصير الذهب من التراب اذا غسل بالماء و الزبد من اللبن اذا مخض فيجتمع تراب كل قالب فينقل باذن الله تعالى الى حيث الروح فتعود الصور باذن المصور كهيئتها و تلج الروح فيها فاذاً قد استوى لاينكر من نفس شيئاً» (بحارالانوار، ج 7، ص 38، روايت 5؛ ر.ك: قيام قيامت، صص 74 - 84).
جامع اين ذره ها خورشيد بود بى غذا اجزات را داند ربود
آن زمانى كه درآيى تو ز خواب هوش و حس رفته را خواند شتاب
تا بدانى كان ازو غايب نشد باز آيد چون بفرمايد كه عُدْ