منظور از آخرت عالم حيات پس از مرگ و ماوراي اين جهان گذران است. اعتقاد به عالم آخرت و به تعبيري معاد و اينكه انسان تا چه هنگام وجود خواهد داشت مسئله اي است كه قدمت آن به اندازه تاريخ انديشه بشري است و با بررسي متفكران پيش از اسلام و يا حتي پيش از مسيحيت انسان به اين مسئله پي مي برد كه يكي از بزرگ ترين دغدغه هاي بشر بوده و هست. در خصوص اثبات معاد دو مسئله را بايد مورد توجه قرار داد:
1. اصل معاد را مي توان بدون توجه به دين خاصي اثبات كرد (اثبات عقلي معاد) به گونه اي كه دين نيز آن را تاكيد مي كند اگر چه دقيق ترين و بهترين اطلاعات را در اين زمينه دين الهي در اختيار بشر نهاده است .
2از طرفي انسان موجودي دوبعدي است (روحاني-جسماني) و از طرف ديگر آنچه كه ما پس از مرگ مي بينيم از بين رفتن و زائل شدن جسم انسان است حال آيا بعد از زوال جسم بعد ديگر انسان نيز از بين رفته است يا نه؟ و به بيان ديگر آيا بعد روحاني انسان جاودانه باقي مي ماند يا آنكه آن نيز از بين مي رود؟
اثبات جاودانگي و فناناپذيري بعد روحاني انسان مساوي است با قبول معاد به خصوص انكه شخصيت انسان نه به جسم بلكه به روح اوست.
از اين رو ما با اثبات عقلي جاودانگي روح انسان به معاد عقلي پي مي بريم.
دليل فلسفي يكي از براهيني كه فلاسفه مطرح مي كنند و مقدمات آن عقلاني صرف است و از استحكام بالائي برخوردار استبه شرح زير است:
مقدمه اول: روح امري مجرد و غير مادي است.
مقدمه دوم: هر امر مجرد و غير مادي جاودانه است.
نتيجه: روح جاودانه است.
براي يقين به درستي نتيجه بايد هر دو مقدمه مذكور اثبات شود:
اثبات مقدمه اول: براي اثبات مقدمه اول چندين دليل ذكركرده اند اما به دو دليل بسنده مي كنيم:
الف. از ويژگي هاي امر مادي تقسيم پذيري است اما روح هر انسان به هيچ عنوان تقسيم پذير نيست.
ب. علم امري مجرد و غير مادي است (زيرا از ويژگي هاي ماده تغيير و تحول است اما ما مي بينيم كه علم ما به امري مثلا اين كه من با چشمان خود ديدم كه حسن از پشت بام افتاد و مرد، هيچ گاه تغيير نمي يابد و همواره ثابت است و مويد آن نيز تذكر و به ياد افتادن چيزي است كه انسان فراموش كرده است كه اگر علم من ثابت نبود به ياد افتادن اصلا امكان نداشت) فلذا عالم و گيرنده آن هم كه انسان و روح انسان است بايد مجرد و غير مادي باشد.
اثبات مقدمه دوم: فناپذيربودن به معناي تجزيه و تحليل شدن است و تجزيه و تحليل شدن از مختصات عالم مادي و جسماني است و امر مجرد يعني امر غيرمادي كه هيچ گاه محكوم قوانين مادي قرار نمي گيرد. بنابراين روح هم كه امري مجرد و غير مادي است هيچ گاه تجزيه و تحليل نمي شود و اين يعني هيچ گاه فنا و نابود نمي شود.
برهان ذكر شده نيز اثبات كرد كه روح انسان هيچ گاه از بين نمي رود و نابود نمي شود و تا خدا هست او نيز همواره وجود دارد گر چه ممكن است در هر برهه از حيات خود در عالمي باشد اما در عين حال ثابت و زنده و پويا بقا مي يابد.
با اثبات عقلي فنا ناپذيري و جاودانگي روح، حداقل معاد كه جاودانگي روح است اثبات مي گردد.
گذشته از ادله مذكور ادله اي وجود دارد كه به دليل وافي بودن مطالب فوق از ذكر آن صرف نظر مي كنيم. امابه بعضي از نكات دقت شود:
صدها سال است كه انسان ها به دنبال آن بودند كه در كنار توسعه رفاهي خود عمر خود را نيز افزايش دهند و تا مي توانند به زندگي خود ادامه دهند. به راستي آيا مي توان پذيرفت كه اين ميل و اين درد در انسان وجود داشته باشد و خدا آن را نهاده باشد اما تحقق خارجي نيابد؟ اگر همه اميال انسان لابد از داشتن مصاديق هستند و اگر انسان ميل به ابديت دارد پس چرا نبايد چنين ميلي در عالمي تحقق يابد؟ آيا مي توان گفت كه آنچه ابدي نيست راستين و واقعي است و در عين حال باور به واقعي بودن انسانيت داشت؟
2. اعتقاد به خدائي عادل و حكيم كه ناشي از حكم عقل انسان است آيا با زوال و نابودي انسان سازگاري دارد؟ واقعا اگر عالمي ديگر و اگر معاد در كار نباشد چگونه مي توان ظلم را پاسخ داد ظالميني كه در طول عمر خود از هر نوع لذت و مواهبي برخوردار بودند بي آنكه تا پايان عمر خود خم به ابرو آورند و دنيايشان به مشقت و سختي بگذرد.
در صورتي كه معادي نباشد پس مظلوميني كه تا پايان عمر خويش در دستان حاكمان مستبد و ستمگر در خون خود مي غلطيدند چگونه جواب داده خواهند شد؟ آيا در چنين صورتي مي توان معتعد به خدائي حكيم و عادل شد؟
3. با انكار معاد، ارسال رسل و آمدن 124000 هز ار پيامبر و سختي هائي كه انسان ها در جهت پيروي از چنين پيامبراني برده اند چگونه توجيه عقلاني مي يابد؟ آيا مي توان باور كرد و آيا اصلا عقل انسان قبول مي كند كه همه اين دستورات و قوانين پوچ و بي معنا باشد؟ از اين رو عقل انسان نه تنها منكر معاد نمي تواند بشود بلكه خود نيز وسيله اي براي اثبات معاد مي گردد.
جهت توضيح بيشتر توجه شما را به مطالب زير جلب مي كنيم:
صدر المتألّهين(ره) در اين باره سخني دارد كه مضمون آن چنين است: «خداوند حكيم در نهاد جانها محبّت هستي و بقا و نيز كراهت نيستي و فنا را قرار داده است و اين كاري است صحيح؛ زيرا هستي و بقا خير انسان است و خداوند حكيم هرگز، كار باطل نمي كند.
پس هر چه در نهاد انسان قرار گرفته باشد حق و صحيح است. بنابراين، «جاودان طلبي» انسان دليل آن است كه يك جهان جاويدان كه از زوال مصون است وجود دارد؛ يعني حق و صدق بودن طلب دليل وجود مطلوب و امكان نيل به آن است. پس اگر جهان ابدي و جاودان مسلّم است و دنيا شايستگي ابديت ندارد، سراي آخرت و معاد ضروري خواهد بود.
بنابراين، اگر معاد و آخرت وجود نمي داشت ارتكاز جاودان طلبي و محبّت ابديت خواهي در نهاد و نهان انسانها باطل و بيهوده بود، در حالي كه در جهان طبيعت باطل وجود ندارد چون جهان امكان، صنع خداي حكم محض است و اين گفته حكيمان است» (اسفار 9/214)
يعني امكان ندارد مثلاً فطرت انسان عطش كام تشنة آب باشد و آب در خارج وجود نداشته باشد.
شاگرد و داماد برومند صدر المتألهين(ره)، يعني فيض كاشاني(ره) همين معنا را ذكر كرده چنين مي گويد: چگونه ممكن است نفوس انساني نابود گردد، در حالي كه خداوند در طبيعت او به مقتضاي حكمتش عشق به هستي و بقا را قرار داده و در نهاد و فطرت جانش كراهت از عدم و فنا را گذاشته است؟ زيرا وجود، خير محض و صرف نور است.
از سوي ديگر ثابت و يقيني است كه بقا و دوام در اين جهان محال است: «أَيْنَما تكونوا يُدرِكْكُم الموت »
و اگر جهان ديگري وجود نداشته باشد كه انسان به آن انتقال يابد، اين غريزه و ارتكازي كه خداوند در سرشت بشر قرار داده يعني «عشق به هستي و بقاي هميشگي «و» محبت حيات جاويدان» باطل و ضايع خواهد بود، در حالي كه خداوند برتر از آن است كه كار لغوي انجام دهد (علم اليقين فيض 2/837.)
دليل اين كه در حكمت الهي جايي براي لغو كاري، بيهوده گرايي و باطل و بي هدفي وجود ندارد آن است كه مدبّر كل و پروراننده موجودات، هر موجودي را به همة ابزار و آلات دخيل در تكامل او، مجهّز كرد و هدايت فرمود: «ربّنا الّذي أعطي كلّ شيء خلقه ثمّ هدي»؛ طه/50
امير المؤمنين(ع) در اين باره چنين مي فرمايد: «إنّ الله تعالي لم يرضها ثواباً لأوليائه، ولا عقاباً لأعدائه»(نهج البلاغه، حكمت 415)،«خداوند دنيا را نه براي پاداش دوستانش پسنديد و نه براي كيفر دشمنانش.» اگر روزي براي رسيدگي و داوري بين مردم در جهان هستي نباشد تا بدان به كيفر كردار ناشايست برسند و پاكان در نعمتهاي جاويد به مقامهاي شايسته دست يابند و آثار كردار شايسته و حيات پاكيزه دنيوي خود را دريافت دارند لازمه اش برابري ظلم و عدل، ظالم و عادل و صالح و طالح است و اين برابري ناموزون هرگز با عدل الهي و نظام احسن ربّاني سازگار نيست.
آري جهان ديگر بايد تا حساب پاكان از بدكاران جدا شود؛ چنان كه مي فرمايد: «وَامتازوُا اليَوم أَيُّها المُجرِمون»(يس/59 )«اي ناپاكان گناهكارٰ؛ امروز از مردم پاك جدا شويد»؛ زيرا امروز، روز «فصل» و جدايي است.