اعتقاد به معاد و اينكه انسان تا چه هنگام وجود خواهد داشت مسئله اي است كه قدمت آن به اندازه تاريخ انديشه بشري است و با بررسي متفكران پيش از اسلام و يا حتي پيش از مسيحيت انسان به اين مسئله پي مي برد كه يكي از بزرگ ترين دغدغه هاي بشر بوده و هست.
در خصوص اثبات معاد دو مسئله را بايد مورد توجه قرار داد: 1. اصل معاد را مي توان بدون توجه به دين خاصي اثبات كرد (اثبات عقلي معاد) به گونه اي كه دين نيز آن را تاكيد مي كند. 2. در خصوص كيفيت و جزئيات معاد و اين كه آيا مثلا فقط روحاني است و يا جسماني نيز مي باشند به دليل آن كه فراتر از محدوده عقل انسان است نمي توان فراديني بحث نمود. از اين رو در مورد معاد جسماني صرفا ادله نقلي (قرآن-روايات) كارساز است و چون بازگشت اين ادله نيز به عقل است يعني پذيرش دين اسلام و حجيت آن به دليل عقل است لذا هر آنچه كه در محدوده دين مطرح مي شود به عقل و حكم عقلي باز مي گردد ولو آنكه بازگشت آن با واسطه ادله نقلي صورت پذيرد. اما آنچه كه از سؤال شما بر مي آيد گوئي اثبات عقلي معاد به طور بي واسطه است بنابراين ما صرفا ادله عقلي بي واسطه را در خصوص معاد مطرح مي كنيم: از طرفي انسان موجودي دوبعدي است (روحاني-جسماني) و از طرف ديگر آنچه كه ما پس از مرگ مي بينيم از بين رفتن و زائل شدن جسم انسان است حال آيا بعد از زوال جسم بعد ديگر انسان نيز از بين رفته است يا نه؟ و به بيان ديگر آيا بعد روحاني انسان جاودانه باقي مي ماند يا آنكه آن نيز از بين مي رود؟
اثبات جاودانگي و فناناپذيري بعد روحاني انسان مساوي است با قبول معاد به خصوص انكه شخصيت انسان نه به جسم بلكه به روح اوست. از اين رو ما با اثبات عقلي جاودانگي روح انسان به معاد عقلي پي مي بريم.
دليل اول: پيش از اين گفتيم كه مسئله معاد و جاودانگي انسان صدها و بلكه هزاران سال است كه فكر انسان را به خود مشغول كرده از اينرو يكي از قديمي ترين ادله در خصوص اين مسئله را براي شما بازگو مي كنيم: در كتاب محاورات افلاطون كه تاريخ آن به چند صد سال پيش از مسيح باز مي گردد سقراط اينگونه استدلال مي كند: 1. انسان موجودي است دو بعدي: بعدي روحاني و بعد ديگر آن جسماني 2. عامل حيات بدن، روح است 3. حيات ضد ممات و فناپذيري است 4. روح ضد ممات و فناپذيري است چرا كه روح علت حيات است 5. دو ضد هيچ گاه با هم جمع نمي شوند (يعني نمي شود مثلا مكان خاصي در زمان خاصي هم سفيد باشد و هم سياه) نتيجه: روح ضد فناپذيري است به اين معناست كه هيچ گاه روح فناپذير نخواهد بود و اين يعني جاودانگي روح. استدلال مذكور استدلالي است كه سقراط چند ساعت پيش از خوردن جام زهر براي شاگردان خود مطرح كرد بي آنكه شاگردان وي بتوانند بر آن اشكالي وارد كنند.
دليل دوم: اين برهان برهاني است كه فلاسفه مطرح مي كنند و مقدمات آن نيز عقلاني صرف است فلذا از استحكام بالائي برخوردار است: مقدمه اول: روح امري مجرد و غير مادي است. مقدمه دوم: هر امر مجرد و غير مادي جاودانه است. نتيجه: روح جاودانه است. براي يقين به درستي نتيجه بايد هر دو مقدمه مذكور اثبات شود: اثبات مقدمه اول: براي اثبات مقدمه اول چندين دليل ذكركرده اند اما به دو دليل بسنده مي كنيم: الف. از ويژگي هاي امر مادي تقسيم پذيري است اما روح هر انسان به هيچ عنوان تقسيم پذير نيست. ب. علم امري مجرد و غير مادي است (زيرا از ويژگي هاي ماده تغيير و تحول است اما ما مي بينيم كه علم ما به امري مثلا اين كه من با چشمان خود ديدم كه حسن از پشت بام افتاد و مرد، هيچ گاه تغيير نمي يابد و همواره ثابت است و مويد آن نيز تذكر و به ياد افتادن چيزي است كه انسان فراموش كرده است كه اگر علم من ثابت نبود به ياد افتادن اصلا امكان نداشت) فلذا عالم و گيرنده آن هم كه انسان و روح انسان است بايد مجرد و غير مادي باشد. اثبات مقدمه دوم: فناپذيربودن به معناي تجزيه و تحليل شدن است و تجزيه و تحليل شدن از مختصات عالم مادي و جسماني است و امر مجرد يعني امر غيرمادي كه هيچ گاه محكوم قوانين مادي قرار نمي گيرد. بنابراين روح هم كه امري مجرد و غير مادي است هيچ گاه تجزيه و تحليل نمي شود و اين يعني هيچ گاه فنا و نابود نمي شود. برهان ذكر شده نيز اثبات كرد كه روح انسان هيچ گاه از بين نمي رود و نابود نمي شود و تا خدا هست او نيز همواره وجود دارد گر چه ممكن است در هر برهه از حيات خود در عالمي باشد اما در عين حال ثابت و زنده و پويا بقا مي يابد. با اثبات عقلي فناپذيري و جاودانگي روح، حداقل معاد كه جاودانگي روح است اثبات مي گردد. گذشته از ادله مذكور ادله اي وجود دارد كه به دليل وافي بودن مطالب فوق از ذكر آن صرف نظر مي كنيم و صرفا نكات كوتاهي را مي گوئيم: 1. انسان همواره ميل به ابدي شدن دارد. او همواره حامل دردي است با نام درد جاودانگي؛ صدها سال است كه انسان ها به دنبال آن بودند كه در كنار توسعه رفاهي خود عمر خود را نيز افزايش دهند و تا مي توانند به زندگي خود ادامه دهند. به راستي آيا مي توان پذيرفت كه اين ميل و اين درد در انسان وجود داشته باشد و خدا آن را نهاده باشد اما تحقق خارجي نيابد؟ اگر همه اميال انسان لابد از داشتن مصاديق هستند و اگر انسان ميل به ابديت دارد پس چرا نبايد چنين ميلي در عالمي تحقق يابد؟ آيا مي توان گفت كه آنچه ابدي نيست راستين و واقعي است و در عين حال باور به واقعي بودن انسانيت داشت؟ 2. اعتقاد به خدائي عادل و حكيم كه ناشي از حكم عقل انسان است آيا با زوال و نابودي انسان سازگاري دارد؟ واقعا اگر عالمي ديگر و اگر معاد در كار نباشد چگونه مي توان ظلم را پاسخ داد ظالميني كه در طول عمر خود از هر نوع لذت و مواهبي برخوردار بودند بي آنكه تا پايان عمر خود خم به ابرو آورند و دنيايشان به مشقت و سختي بگذرد. در صورتي كه معادي نباشد پس مظلوميني كه تا پايان عمر خويش در دستان حاكمان مستبد و ستمگر در خون خود مي غلطيدند چگونه جواب داده خواهند شد؟ آيا در چنين صورتي مي توان معتعد به خدائي حكيم و عادل شد؟ 3. با انكار معاد، ارسال رسل و آمدن 124000 هز ار پيامبر و سختي هائي كه انسان ها در جهت پيروي از چنين پيامبراني برده اند چگونه توجيه عقلاني مي يابد؟ آيا مي توان باور كرد و آيا اصلا عقل انسان قبول مي كند كه همه اين دستورات و قوانين پوچ و بي معنا باشد؟ از اين رو عقل انسان نه تنها منكر معاد نمي تواند بشود بلكه خود نيز وسيله اي براي اثبات معاد مي گردد.
جهت توضيح بيشتر توجه شما را به مطالب زير جلب مي كنيم:
برهان فطرت: واژة فطرت بر وزن جِلْسه نوع خاصي از خلقت است كه به معناي سرشت، خميره، گوهر صفتي كه در موجود در آغاز خلقتش دارد طبع و دين به كار رفته است. بنابراين، فطرة الله به معناي آفرينش ايزدي است.
فطرة الله چيست ؟ رنگ خمّ هو پيسهها يكرنگ گردد اندر او
اساساً همه انواع موجودات از جمله انسان داراي خواستهها، غرايز، اميال و ويژگيهاي ذاتي، فطري و نفساني هستند و بر اساس آنها حركت تكويني دارند و اگر دچار مانع يا موانع نگردند برابر آن به سر حد كمال مي رسند. انسان در ميان همه آنها هدف و خواسته اي دارد كه با تلاش و كوشش هر چه تمامتر به سوي آن گام بر مي دارد و آن عبارت است از عشق به «جهان جاويد» و «حيات هميشگي». او دوستدار «محبوب مطلق» و «كمال تامّ» است؛ گرچه در شناخت مصداق جهان جاويد گاهي دچار لغزش مي شود و مجاز را به جاي حقيقت و سراب را جاي سَرِ آب تلقي مي كند. صدر المتألّهين(ره) در اين باره سخني دارد كه مضمون آن چنين است: «خداوند حكيم در نهاد جانها محبّت هستي و بقا و نيز كراهت نيستي و فنا را قرار داده است و اين كاري است صحيح؛ زيرا هستي و بقا خير انسان است و خداوند حكيم هرگز، كار باطل نمي كند. پس هر چه در نهاد انسان قرار گرفته باشد حق و صحيح است. بنابراين، «جاودان طلبي» انسان دليل آن است كه يك جهان جاويدان كه از زوال مصون است وجود دارد؛ يعني حق و صدق بودن طلب دليل وجود مطلوب و امكان نيل به آن است. پس اگر جهان ابدي و جاودان مسلّم است و دنيا شايستگي ابديت ندارد، سراي آخرت و معاد ضروري خواهد بود. بنابراين، اگر معاد و آخرت وجود نمي داشت ارتكاز جاودان طلبي و محبّت ابديت خواهي در نهاد و نهان انسانها باطل و بيهوده بود، در حالي كه در جهان طبيعت باطل وجود ندارد چون جهان امكان، صنع خداي حكم محض است و اين گفته حكيمان است» (اسفار 9/214)؛ يعني امكان ندارد مثلاً فطرت انسان عطش كام تشنة آب باشد و آب در خارج وجود نداشته باشد. شاگرد و داماد برومند صدر المتألهين(ره)، يعني فيض كاشاني(ره) همين معنا را ذكر كرده چنين مي گويد: چگونه ممكن است نفوس انساني نابود گردد، در حالي كه خداوند در طبيعت او به مقتضاي حكمتش عشق به هستي و بقا را قرار داده و در نهاد و فطرت جانش كراهت از عدم و فنا را گذاشته است؟ زيرا وجود، خير محض و صرف نور است. از سوي ديگر ثابت و يقيني است كه بقا و دوام در اين جهان محال است: «أَيْنَما تكونوا يُدرِكْكُم الموت» و اگر جهان ديگري وجود نداشته باشد كه انسان به آن انتقال يابد، اين غريزه و ارتكازي كه خداوند در سرشت بشر قرار داده يعني «عشق به هستي و بقاي هميشگي «و» محبت حيات جاويدان» باطل و ضايع خواهد بود، در حالي كه خداوند برتر از آن است كه كار لغوي انجام دهد (علم اليقين فيض 2/837.) دليل اين كه در حكمت الهي جايي براي لغو كاري، بيهوده گرايي و باطل و بي هدفي وجود ندارد آن است كه مدبّر كل و پروراننده موجودات، هر موجودي را به همة ابزار و آلات دخيل در تكامل او، مجهّز كرد و هدايت فرمود: «ربّنا الّذي أعطي كلّ شيء خلقه ثمّ هدي»؛ طه/50 و آنچه در جهان آفرينش حكومت مي كند حكمت و عنايت خداوند است، نه اين كه «طبيعت» به عنوان فاعل مستقل بتواند كارگري انجام دهد؛ زيرا بر اساس توحيد افعالي، هر چه در عالم فرض شود، از جملة طبيعت، مهرەاي از مهرەهاي فاعليّت خداوند حكيم است.
به شير شرزه كردي حمله تعليم به آهوي ختن دادي دويدن
بر اين پايه، براي اثبات معاد به دو مقدمه نياز است: يكم اين كه، خواستة نوع انسان و مقتضاي سرشت وي «جاودان خواهي» است. دوم اين كه، فطرت انسان اشتباه نمي كند و خواستههاي او به حق است. او باطل نمي طلبد و ياوه خواه نيست. شايان ذكر است كه، برهان فطرت براي اثبات اصل مبدأ محتاج تحليل و تكميل است و بايد با مبدأ تصديقي حدسي آن را تتميم كرد؛ زيرا قبل از اثبات مبدأ هستي نمي توان از حد وسط حكمت و عنايت خداوند استمداد كرد، بلكه بايد از راه تجربه و حدس كه در نظام طبيعت چيز بيهودەاي يافت نمي شود كمك گرفت. ليكن در مرحله اثبات معاد، وجود مبدأ حكيم قبلاً مبرهن و ثابت است كه عنايت او معصوم و مبرّا از بيهوده كاري است (انوار جليّه/186) از اين رو به سهولت مي توان تصديق كرد كه حتماً جهان جاويد و عالم ابدي وجود دارد كه انسان آن را ميطلبد (آن سان كه گرسنه طعام و تشنه آب مي طلبد) و با تلاش و كوشش به دنبال آن مي رود. از هر راهي سراغ آن را مي گيرد، از هر دستاويزي مدد مي جويد و گاهي سرابي را به اشتباه عنوان سرمدي مي دهد، و از باب خطا در تطبيق بر مصداق است كه انسان گاهي «زورمداري» خويش را زمينة جاودانگي مي پندارد و خود را مخلّد مي خواند و برآن اصرار مي ورزد و به آن تكيه مي كند. او در روز سقوط و سرنگوني به روشني مي بيند «كه محال است در اين مرحله امكان خلود»: «و أنذر النّاس يوم يأتيهم العذاب فيقول الّذين ظلموا ربّنا أخّرنا إلي أجلٍ قريبٍ نُجِبْ دعوَتَك و نتّبع الرُّسلَ أولم تَكونوا أَقسمتم من قبلُ مالكم من زوالٍ»؛ ابراهيم/44؛ [اي پيامبر! مردم را از روزي كه هنگام عذاب و كيفر اعمالشان فرا مي رسد بترسان و آگاهشان ساز كه ستمكاران خلق خواهند گفت: پروردگارا! عذاب ما را به تأخير افكن تا دعوت تو را اجابت كنيم و پيرو رسولان تو باشيم. در اين هنگام به آنان پاسخ رسد كه آيا شما بارها پيش از اين سوگند ياد نمي كرديد كه ما را هرگز زوال و نابودي نخواهد بود.] قرآن در كمال فصاحت انديشة جاودانه بودن و هميشگي زيستن آنان را به تصوير كشيده است؛ انسان زماني «زر اندوزي» خويش را زمينه جاودانگي و خود را در پناه آن هميشگي مي شمارد. قرآن در اين زمينه چنين مي فرمايد: «و دخل جنّته و هو ظالم لنفسه قال ما أظنّ أن تَبيد هذه أبداً» ؛كهف/35؛ [او روزي در حالي كه به جان خويش ستمكار بود مغرورانه به باغ وارد شد و گفت: گمان ندارم هرگز اين باغ و دارايي من نابود شود.] آري او باغ و راغ خويش را ماية سرمديت مي پنداشت؛ چنان كه برخي مال و سرمايه خود را سبب جاودانگي خويش ميپندارند: «الّذي جَمَع مالاً و عدّده يَحسَبُ أَنَّ ماله أَخلده»؛ همزه/2ـ3؛ [كسي كه مالي اندوخت و همواره به شمارش آن سرگرم است، مي پندارد كه مال و دارايي دنيا به وي عمر ابدي خواهد بخشيد. هرگز چنين نيست.] آية الله جوادي آملي،تفسير موضوعي قرآن ج 4 (معاد در قرآن) برهان حكمت: برهان حكمت، يعني برهاني كه حد وسط آن حكمت خداست.
اين برهان در آياتي از قرآن مطرح شده است:
1ـ «أَفحَسِبتم أنّما خَلقناكم عبَثاً وأنّكم إلينا لا تُرجعون» ؛مؤمنون/115 ؛ [آيا مي پنداريد ما شما را بيهوده آفريدە ايم و به سوي ما بازگشت نخواهيد كرد؟ هرگز چنين نيست و از خداوند كار بيهوده و عبث سر نخواهد زد]؛ زيرا در جهان بيني توحيدي ثابت است كه خداوند متعال حكيم و بي نياز است. توضيح: از يك سو حق تعالي غنّي محض است و آفرينش او براي رسيدن به هدف نيست تا از اين راه به هستي خود غنا بخشد و به كمال برسد. بديهي است در غنّي محض و صرف كمال، تصور نقص و ناداري روا نيست. پس فرض ندارد كه خداي بي نيازِ صرف براي رسيدن به سود يا كمال كاري انجام دهد و نيازش را برطرف سازد؛ خواه سودِكار، مستقيماً به او برسد، يا به موجود ديگر؛ زيرا در هر دو حال مستلزم نيازمندي ذات بي نياز و مايه نقصان اوست؛ اما اگر نفع بخواهد به حضرت او برسد روشن است كه مستلزم نيازمندي اوست و اگر بخواهد به موجود ديگري برسد، در اين صورت نيز بايد گفت پس خدا به هدفش رسيده است و چنانچه اين سود را به ديگري نرساند به هدف نرسيده؛ مثلاً وصف شما يا كمال جود را نداشت و به وسيله اين كار داراي وصف و كمال شد پس غني محض نخواهد بود. بنابراين، خداوند سبحان جهان را نيافريد تا سودي كند و نيز آن را نيافريد تا بر بندگان جودي كند و خود به هدفي برسد. در نتيجه، در آفرينش جهان چيزي جز خود ذات خداي هدف نيست؛ زيرا او هم ذاتاً اول و هم ذاتاً آخر است؛ چنان كه ذاتاً هم ظاهر و هم باطن است: «هو الأوّل و الاخر والظّاهِرُ والباطن»؛ حديد/3 از سوي ديگر، كار آفرينش و فعل خداوند هم بي هدف نيست؛ او حكيم است و از حكيم كار بيهوده سر نمي زند. آفرينش او گزاف و بازيگري نيست: «وما خلقتُ الجِنّ و الإنس إلاّ لِيَعبُدون»؛ ذاريات/56 ؛ [من جنّ و انس را جز براي پرستش نيافريدم]؛ يعني كمال آنان در پرتو عبادت شكوفا مي شود و اگر آنان پرستش خدا نكنند به كمال خود نمي رسند و سود آن به خودشان باز مي گردد؛ چنان كه اگر طغيان پيشه سازند و به درگاه خداوند كافر گردند زياني متوجّه ذات بي نياز خدا نخواهد شد، بلكه متوجه خود آنها مي شود: «إن تَكفُروا أَنتم و مَن في الأرض جَميعاً فإنّ الله لَغنيٌ حميد» ؛ابراهيم/8 ؛ «ومَن كفر فإنّ الله غَنّيٌ عَن العالمين» آل عمران/97 ؛ [اگر شما و همة اهل زمين كافر شويد خدا از همه بي نياز است]؛ زيرا عبادت بندگان هدف مخلوق است، نه هدف خالق و اگر خدا پرستش نشد خلق به مقصد نرسيده است، نه اين كه خالق از هدف محروم شده، باشد؛ زيرا غنّي محض هدفي جداي از ذات نامحدود خود نخواهد داشت و او عين هدف خويش است. بنابراين، جهان آفرينش كه عنوان «مخلوق خدا بودن» همراه آن است و از مبدئي حكيم پديد آمده قطعاً هدفي دارد كه بدون رسيدن به آن، ناقص خواهد بود و آن هدف همانا صحنه قيامت است كه ويژگيهاي فراوانِ كمال، ثبات و... را دارد و صحنه دنيا چنين نيست؛ زيرا همگان مشاهده مي كنند، كه سرتاسر دنيا را پديدەهاي همگون و ناهمگون از قبيل مرگ و زندگي، كمبود و كاستي، درگيري و جدال، محروميت و ستمگري، ناكامي و تباهي تشكيل داده است و نمي تواند مطلوب حقيقي و هدف واقعي مخلوق باشد، هيچ مانعي هم در كار نيست كه به هدف عالي برسد؛ نه مانع بيروني نه مانع دروني؛ يعني در عين حال مجموعه اي همگام، هماهنگ و منسجم است و دست مدبر حكيم بر سر آن است كه فعل خويش را تدبير ميكند. در نتيجه همه جهان از ذرّه تا كهكشان و مادي تا مجرد، همه به كمال خويش مي رسد و ذرّەاي باطل وجود ندارد. از اين رو مي فرمايد:
2ـ «وما خلقنا السَّماء والأرضَ وما بَينَهُما باطلاً ذلك ظَنَّ الَّذين كَفروا»؛ ص/27 ؛ [ما آسمان و زمين و آنچه در بين آنهاست بازيچه و باطل نيافريديم. اين گمان كافران است. واي بر كافران از عذاب سخت آتش.] پس آفرينش آنها را بي هدف پنداشتن و معاد را نفي كردن گمان كافران است: «وما خَلقنا السَّموات والأَرض وما بَينَهُما لاعِبين ما خَلقناهما إلاّ بالحقّ ولكنّ أكثرهم لايَعلمون» ؛دخان/38ـ39 ؛ [ما آسمانها و زمين و آنچه بين آنهاست به بازيچه نيافريديم. آنها را جز به حق و از روي حكمت و مصلحت نيافريديم، ولي بيشتر مردم از آن آگاه نيستند.]
3ـ قرآن در آيه اي كه مي توان آن را نتيجه جمع بين غنّي محض بودن خدا و حكيم بودن او دانست چنين مي فرمايد: «وما خلقنا السّموات والأرض ومابينهما إلاّ بالحقّ وإنّ السّاعة لاتية» ؛حجر/85 ؛ [ما آسمان و زمين و موجودات ميان آن دو را جز به حق نيافريديم و ساعت موعود قيامت قطعاً فرا خواهد رسيد]؛ يعني آفرينش نظام هستي اعم از فرشته، جنّ، انسان، حيوان و … همه همراه حق و براي هدف، يعني قيامت و بهشت و … خواهد بود و باطل و بيهودەاي در كار نيست. قرآن كريم در اين باره استدلالهاي گوناگون كرده كه جامع ترين آنها دربارة ضرورت قيامت و حتمي بودن وقوع معاد اين آيه است: «قال رَبُّنا الَّذِي أَعطي كُلَّ شَيءٍ خَلْقَه ثُمّ هَدي» ؛طه/50 ؛ [گفت پروردگار ما كسي است كه ابزار و جهاز تكامل هر موجودي را به او عطا و سپس به مقصد خويش راهنمايي كرد]، و چون هيچ پديدەاي بدون پديد آورنده نخواهد بود و هر فاعلي كه هستي او عين ذاتش نباشد نيازمند فاعل ديگر است، لازمة پرورش كامل هر موجود آن است كه آن را به همه ابزار و آلات تكامل مجهز كند و پروردگار جهانيان تنها كسي است كه اين مهمّ از عهده او بر مي آيد و همه را در جهت رسيدن به رشد و تكامل، يعني هدف نهايي مي پرورد و راهنمايي مي كند و هدف نهايي همه موجودها از جمله انسان، رسيدن به معاد و قيامت است. آية الله جوادي آملي،تفسير موضوعي قرآن ج 4 (معاد در قرآن) برهان عدالت: آفرينش جهان بر پايه حق و عدالت و احسان و حكمت نهاده شده است؛ چنان كه امير المؤمنين(ع) مي فرمايد: «إنّه بالحقّ قامت السّماوات والأرض» ؛(بحار 33/493) و امام جواد(ع) مي فرمايد: «قامت السّموات والأرض بحكمه» ؛(همان 91/199.) و قبل از آنان پيامبر اكرم(ص) فرمود: «باحسان الله قامت السّماوات والأرضون» ؛(همان 43/252) و فرمود: «بالعدل قامت السّماوات والأرض» ؛(تفسير صافي 5/107) از سوي ديگر، پيامبران با همة تلاش و كوششي كه در راه هدايت بشر انجام دادند و مجاهدتهايي كه در راستاي تهذيب نفوس و اصلاح جامعه داشتند به موفّقيت كامل دست نيافتند و نتوانستند ريشه ظلم و بنيان ستم را براندازند، بلكه همواره در برابر پيامبران و وارستگان پاكدامن گروهي شرارت خواه دست به خون ريزي مي زدند و دامن آلودگي و دل به تبه كاري مي سپردند و بسياري از زحمات و دست آوردهاي پيامبران را بر باد فنا مي دادند و متأسفانه به كيفر تلخ و پاداش مناسب خود نرسيدند. از سوي سوم، جهان طبيعت ظرفيت پاداش كامل انسانها را ندارد؛ نه پاداش برخي از صالحان كه جز به مقام قرب و لقاي الهي نمي انديشند ممكن است و نه كيفر پارەاي از بزەكاران كه با گمراه ساختن نسلها و كشتار هزاران بي گناه دلي سخت تر از سنگ و خويي درندەتر از گرگ و دسيسه اي همسان شيطان و اهرمن دارند در جهان طبيعت ميسّر است.چگونه ميتوان در اين جهان كسي را كه به هزاران نفر ستم روا داشته و حقوق بسياري از مردم را ضايع كرده و شمار زيادي را از رسيدن به كمال شايسته باز داشته كيفر داد؟ كسي كه در اين دنيا فقط يك نفر را كشته و حيات او را از بين برده به جزاي او خود نيز كشته مي شود؛ اما كسي كه صدها نفر را قتل عام كرده با او چه معامله اي مي توان انجام داد؟ آيا به صرف كشته شدن او داد آنان گرفته مي شود؟ بنابراين، عدل خداوند ايجاب مي كند كه در پي جهان طبيعت عالمي ديگر و نظامي عادلانه وجود داشته باشد تا در آن عدل و داد بر پا و حساب همگان تسويه گردد. داد ستمديدگان و رنج كشيدگان از گردنكشان و ستمكاران گرفته و فاسدان به پاداش كردار تباهشان برسند. امير المؤمنين(ع) در اين باره چنين مي فرمايد: «إنّ الله تعالي لم يرضها ثواباً لأوليائه، ولا عقاباً لأعدائه»؛ (نهج البلاغه، حكمت 415)؛ [داخوند دنيا را نه براي پاداش دوستانش پسنديد و نه براي كيفر دشمنانش.] اگر روزي براي رسيدگي و داوري بين مردم در جهان هستي نباشد تا بدان به كيفر كردار ناشايست برسند و پاكان در نعمتهاي جاويد به مقامهاي شايسته دست يابند و آثار كردار شايسته و حيات پاكيزه دنيوي خود را دريافت دارند لازمه اش برابري ظلم و عدل، ظالم و عادل و صالح و طالح است و اين برابري ناموزون هرگز با عدل الهي و نظام احسن ربّاني سازگار نيست. آري جهان ديگر بايد تا حساب پاكان از بدكاران جدا شود؛ چنان كه مي فرمايد: «وَامتازوُا اليَوم أَيُّها المُجرِمون» ؛يس/59 [اي ناپاكان گناهكار امروز از مردم پاك جدا شويد]؛ زيرا امروز، روز «فصل» و جدايي است.
در خلايق روحهاي پـاك هسـت روحهاي تيـرة گِلناك هسـت
اين صدفها نيست در يك مرتبه در يكي درّ است و در ديگر شبه
واجب است اظهار اين نيك و تباه هـمچنان كاظهار گندمها زكاه
نبودن جهاني ديگر غير از اين جهان، پاكان را با بدكاران، درّها را با سنگهاي سياه و گندم را با كاه يكي كردن و يكي دانستن است و چنين داوري كردن از خردهاي سالم فاصلهها دارد. از اين رو خداوند مي فرمايد: «أم نجعل الّذين امنوا و عملوا الصّالحات كالمفسدين في الأرض أم نجعل المتّقين كالفُجّار»؛ ص/28 ؛ [آيا ايمان باوراني كه كار شايسته كردند را مانند تبه كاران در زمين، يا پرهيزكاران را مانند فاجران قرار مي دهيم؟!] يعني آيا هر دو گروه با مردن نابود مي شوند و حساب و پاداشي براي هيچ يك نيست؟!: «أَم حَسب الّذين اجْتَرحوا السَّيّئات أن نَجْعَلهم كالّذين امنوا و عملوا الصّالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون وخلق الله السّموات والأرض بالحقّ ولتُجزي كلُ نفسٍ بما كسبتْ وهم لا يظلمون» ؛جاثيه/20ـ21 [آيا آنان كه مرتكب گناهان شدند گمان كردند كه ما آنان را هم چون كساني كه ايمان آورده و كردار شايسته انجام دادەاند قرار مي دهيم كه حيات و مرگشان يكسان باشد؟ چه بد داوري مي كنند: «پشك نزديكشان چو نافة مشك». خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده تا هر كس در برابر كارش پاداش داده شود و به آنان ستمي نخواهد شد]، و آيا كسي كه مؤمن است مانند فاسق به حساب مي آيد؟ قطعاً چنين نيست و هر كس پاداش مناسب عمل خويش را خواهد ديد: «فَمَن يَعمل مِثقال ذَرّة خَيراً يَره و من يَعمَل مِثقال ذَرّة شَراً يَره»؛ زلزال/7ـ8 ؛ [هركس به وزن ذرّەاي نيكي كند در آن روز آن را مي بيند و هر كس به اندازة ذرّەاي بدي كند آن را خواهد ديد]، و به فرموده امير المؤمنين(ع) «وذلك يوم يجمع الله فيه الأوّلين و الآخرين لنقاش الحساب و جزاء الأعمال» ؛(نهج البلاغه، خطبه 102) ؛ [قيامت روزي است كه خدا همة افراد گذشته و آينده را براي حساب رسي و پاداش كردار جمع مي كند.] تذكرّ 1ـ چنان كه اشاره شد هر برهاني به اندازة حدّ وسط خود مدّعاي خويش را اثبات مي كند. بر اين پايه، برهان عدالت در مواردي نافذ است كه قانونهاي قراردادي، تكليفها، امر و نهي و دستورهاي خداوند به نام دين حكم فرماست. بنابراين، نمي تواند در ماوراي مادّه، مانند جهان فرشتگان كه جايي براي عصيان و تبه كاري نيست كاربرد داشته باشد. البته اگر عدل الهي را به معناي ظهور حق مطلق و حقيقت تامّ بدانيم اثبات آن با برهان «حقيقت» خواهد بود، نه عدل حقوقي و فقهي. 2ـ عدالت خداوندگرچه صفت فعل اوست، نه صفت ذات، ولي بر اثر استناد به «قدرت» و قادريت خدا، هرگز تخلف پذير نيست و امكان ندارد خداوند در موردي عدالت را رعايت نكند: «ونَضُع الموازين القِسط لِيوم القيمة فلا تُظلَلم نفسٌ شيئاً»؛ انبياء/47 ؛ [ترازوهاي عدل را براي روز قيامت خواهيم نهاد و به هيچ كس ستمي نخواهد شد و چيزي مانع آن نخواهد بود.] آية الله جوادي آملي،تفسير موضوعي قرآن ج 4 (معاد در قرآن)