در کل مي توان دو نوع معاد را مطرح کرد:
الف- معاد صرفا روحاني
ب- معاد جسماني و روحاني
دليل عقلي بر اينکه صرفا اين دو نوع معاد قابل تصور است:
1. انسان داراي دو بعد جسماني و روحاني است.
2. تاثير متقابل روح و جسم امر روشني است مثلا با گرفتن دست در مقابل آتش شما احساس درد مي کنيد در حالي که اين احساس امري است روحاني و يا مثلا شخص وقتي عصباني مي شود صورت وي متغير مي شود در حالي که عصبانيت امري روحاني است.
3. در مواردي بي آنکه از جسم استفاده شود و يا حتي تاثيري بر بدن ديده شود انسان احساس دروني پيدا مي کند. مثلا از فهميدن مسئله دشواري لذت مي برد بدون آنکه از جسم استفاده اي شود و يا حتي تاثيري بر جسم گذارد. اما بالعکس آن يعني اينکه جسم احساس بدون مدخليت روح داشته باشد امکان ندارد چرا که خاستگاه احساس روح است نه جسم.
نتيجه: بنابر اين در مورد معاد مي توان فرض کرد که معاد صرفا روحاني باشد چرا که براي احساس و درک نيازي به جسم و بدن ندارد اما فرض معاد جسماني صرف بي آنکه روح مطرح باشد فرضي است غير عقلاني چرا که جسم بدون روح جسم مرده است که هيچ احساسي ندارد. از اين رو همان طور که گفته شد مي توان دو نوع معاد را مطرح کرد کما اين که در مورد معاد دو نظريه نيز مطرح است:
الف- معاد روحاني و جسماني: بدن و روح هر دو متعلق پاداش و کيفر قرار مي گيرند.
ب- معاد روحاني: بعد مرگ و حتي در قيامت فقط روح مجرد محشور مي شود و ديگر بدني که روح بخواهد به آن تعلق بگيرد به محشر گام نمي نهد.
عده اي از فلاسفه معتقد به نظريه دوم (معاد روحاني) هستند و معاد روحاني - جسماني را انکار مي کنند و اين به جهت وجود شبهه اعاده معدوم است و مي گويند چگونه چيزي که معدوم شده مي تواند دوباره اعاده گردد غافل از آنکه با علم امروزه اثبات شده که هيچ ماده اي معدوم نمي گردد بلکه در چرخش طبيعت قرار گرفته و در زماني خاک و در زماني گياه و در زماني به عنوان بدن انسان قرار مي گيرد. به بيان ديگر در طبيعت چيزي معدوم نمي شود بلکه تجزيه مي گردد و پس از مدتي ترکيب مي يابد. به هر جهت آنچه که از ادله قرآني و روائي به دست مي آيد نظريه اول يعني معاد جسماني- روحاني است به خصوص آنکه در بعضي از آيات تصريح به معاد جسماني نيز شده است. آيه هائي که مثلا گفته مي گويند انسان هاي نيکوکار در بهشت از هر آنچه که بخواهند مي خورند و يا در مورد انسان هاي مجرم قرآن مي فرمايد که چنين افرادي با غل و زنجير در آتش گرفتار مي شوند و همه اين آيات شاهد بر معاد جسماني است.
خلاصه آنکه معاد روحاني قابل اثبات عقلاني است و اشکالات معاد جسماني نيز قابل دفع است و هيچ استبعادي در خصوص آن وجود ندارد فلذا معتقد به معاد جسماني- روحاني مي توان شد.
از بحثهاي مهمِ مسئله معاد، بحث درباره چگونگي معاد از نظر جسماني و روحاني بودن آن است. در اين زمينه از سوي فيلسوفان و متكلمان اسلامي، سه نظريه مطرح گرديده است:
1. فقط معادي جسماني: در قيامت جز بدن و لذايذ و آلام بدني و حسي تحقق ندارد.
2. فقط معاد روحاني: در قيامت جز روح و لذايذ و آلام روحي و عقلي تحقق ندارد.
3. اعتقاد به هر دو معاد: در قيامت هم روح محشور ميشود و هم بدن، و علاوه بر لذايذ و آلام حسي، آلام و لذايذ روحي و عقلي نيز تحقق دارد.
از آنچه گفته شد، روشن ميشود كه اعتقاد به هر دو نوع معاد جسماني و روحاني مبتني بر امور زير است:
الف. حقيقت انسان را بدن مادي اوتشكيل نميدهد، بلكه حقيقت انسان عبارت است از نفس و روح او ـ كه مجرد از ماده ميباشد، ـ و با مرگ بدن به حيات خود ادامه ميدهد.
ب. در سراي آخرت بدنهاي مردگان صورتهاي پيشين خود را بازيافته، و نفس و روح آدميان كه با مرگ، از بدن قطع علاقه كرده بود، به بدنها تعلق گرفته و در نتيجه بدنهاي مرده زنده ميشوند.
ج. پاداشها و كيفرهاي اخروي منحصر در آلام و لذايذ حسي و بدني نبوده، يك رشته لذايذ و آلام كلي و عقلاني نيز تحقق مييابد.
بنابراين، كساني كه حقيقت انسان را در همان جنبة مادي و بدن او خلاصه كرده و روح را نيز امري مادي دانستهاند، معاد را منحصر در معاد جسماني ميدانند. اكثريت متكلمان و محدثان طرفدار اين قول بودهاند، چنانكه صدرالمتألهين(ره) گفته است:
«اكثر متكلمان و عموم فقيهان و محدثان قايل به معاد جسماني ميباشند؛ زيرا آن روح را جسمي ميدانند كه مانند آب در گل، و آتش در ذغال، و روغن در درخت زيتون، ساري و نافذ در بدن ميباشد.»
برعكس، آنان كه روح را واقعيتي مجرد از ماده ميدانند كه پس از مرگِ بدن همچنان به حيات خود ادامه ميدهد، ولي به تعلق دوباره آن به بدن معتقد نيستند، فقط به معاد روحاني قايل شدهاند، چنان كه اكثريت فلاسفه بر اين عقيده بودهاند. صدرالمتألهين(ره) در اينباره گفته است:
«اكثر فلاسفه و پيروان طريقة مشّاء، فقط قايل به معاد روحاني ميباشند؛ زيرا به نظر آنان ماده و صورت بدن پس ازمرگ نابود شده، و ديگر اعاده نخواهد شد. و از طرفي، نفس جوهري است باقي و فناناپذير كه پس از مرگِ بدن، علاقة او از عالم طبيعت قطع گرديده و به عالم مجردات ميپيوندد.»
ولي آنان كه در عين اعتقاد به تجرد نفس از ماده و بقاي آن پس از مرگ، اعادة بدن را به صورت پيشين و تعلق نفوس را به آنها پذيرفتهاند، و بر اين عقيدهاند كه در سراي ديگر علاوه بر لذايذ و آلام حسي و بدني، آلام و لذايذ روحي و عقلي نيز وجود دارد، به هر دو معاد جسماني و روحاني معتقد ميباشند. صدرالمتألهين(ره) در اينباره گفته است:
«بزرگان، حكيمان و عارفان و گروهي از متكلمان ـ مانند غزالي، كعبي، حليمي، راغب اصفهاني، قاضي ابويزيد دبوسي ـ و بسياري از دانشمندان و اساتيد اماميه اثنا عشريه ـ مانند شيخ مفيد، شيخ طوسي، سيد مرتضي، علامة مجلسي و ديگران ـ قايل به معاد جسماني و روحاني ميباشند؛ زيرا آنان نفس را مجرد از ماده ميدانند كه بار ديگر تعلق به بدن پيدا ميكند.»[1]
عقل و معاد روحاني
براهين چهارگانهاي كه بر لزوم قيامت و معاد اقامه گرديد، معاد روحاني را نيز اثبات ميكنند؛ زيرا تحقق چنين معادي هم مقتضاي حكمت، رحمت و عدل الهي است، و هم مورد وعده و خبر الهي است.
اينكه معاد روحاني مورد وعدة و خبر الهي است در آينده بيان خواهد شد، اما اينكه معاد روحاني مقتضاي عدل، حكمت و رحمت خداوند است، بيان آن اين است كه: چون عدهاي از انسانها در مراتب عالي از كمال علمي و عملي قرار دارند، تا آنجا كه لذايذ و آلام حسي و بدني در نظر آنان ارزش چنداني ندارد و جز به رضاي دوست و لقاي محبوب نميانديشند، بدون شك شايستگي پاداشي متناسب با كمالات خود را دارند. در اينصورت، اكتفا نمودن به پاداشهاي حسي و بدني (معاد جسماني) موجب بطلان اين شايستگي و تضييع حق آنان است. و اين با رحمت و حكمت و عدل الهي منافات دارد.
حكيم سبزواري(ره) برهان ياد شده را اينگونه تقرير كرده است:
»«إنَّ الْخَلْقَ طَبَقاتٌ، فَالمُجَازاتْ مُتَفَاوِتَةٌ فَلِكُلً مَنْها مَحْبُوبٌ و مَرْغُوبٌ و جَزَاءٌ يَلِيقُ بِحَالِهَا، وَ لِلَّذائِذِ الْحِسيَّةِ وَ المَبْتَهَجاتِ الصُّوريَّةِ لِلكلِ فِي الْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ كَالظِّلِ غَيْرُ المُلتفِتِ إلَيْهِ بِالذّاتِ.[2]
تفاوت انسانها از نظر مراتب كمال كه در حقيقت به تفاوت مراتب عبوديت و بندگي در برابر خداوند باز ميگردد، در منابع ديني نيز تصريح شده است. قرآن از افرادي به عنوان «مُخلصون» ياد كرده و يادآور ميشود كه آنان به هيچ وجه تحت تأثير اغواي شيطان قرار نگرفته[3] و هيچگونه لغزش و خطايي در عقيده آنان راه ندارد[4] و حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ را از جمله مخلصان ميداند[5] آنگاه مقامات ويژه آنان را در قيامت بيان ميكند.[6]
نيز از گروهي از انسانها در قيامت به عنوان «اصحاب اَعراف» ياد كرده و براي آنان اوصاف و مقامات ويژهاي را بيان مينمايد.[7]
همچنين صاحبان «نفس مطمئنه» را به بهشتي ويژه بشارت ميدهد و ميفرمايد:
«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي».[8] در هرحال، آنان كه خدا را فقط به انگيزة محبت[9] او پرستش كردهاند، نه به سوداي بهشت يا خوف از دوزخ، بدون شك شايستگي پاداشي فراتر از بهشتِ ديگران را دارند.
عقل و معاد جسماني
براهين عقلي كه بر اثبات لزوم معاد و جهان آخرت اقامه گرديد، دو گونهاند:
1. برخي از آنها عقلي صرف ميباشند، يعني، هر دو مقدمة آنها عقلي است، مانند برهانهاي اول تا سوم 2. برخي از آنها عقلي محض نبوده و يكي از مقدمات آنها نقلي و شرعي است، مانند برهانهاي چهارم و پنجم كه صغراي آن (موعود بودن قيامت) نقلي است، هر چند كبراي آن (لزوم وفا نمودن به وعده) از بديهيات عقل ميباشد.
با توجه به مطلب ياد شده، يادآور ميشويم كه از براهين قسم اول (عقلي محض) معاد جسماني به دست نميآيد، ليكن از براهين قسم دوم ميتوان معاد جسماني را نيز اثبات كرد؛ زيرا بخشي از پاداشهاي اخروي جزئي و حسي است و تحقق آنها متوقف بر معاد جسماني ميباشد.
محقق لاهيجي(ره) در اينباره چنين گفته است:
«بايد دانست كه آن چه گفتيم در وجوب معاد دلالت كند بر وجوب معاد جسماني، بنابر آنكه ثواب و عقاب موعود، ثواب و عقاب جسماني است، و ايصال ثواب و عقاب جسماني لامحاله موقوف است به اعادة بدن، به سبب آنكه بيواسطة بدن، قبول ذلت و الم جسماني نتوان كرد».[10]
از آنجا كه اين برهان عقلي محض نبوده و مبتني بر يك اصل نقلي و مستفاد از وحي ميباشد، كساني چون ابن سينا گفتهاند: «اثبات معاد جسماني جز از طريق وحي و شريعت قابل اثبات نيست؛ ولي از آنجا كه اصل شريعت به دليل عقلي اثبات شده است، اثبات معاد جسماني بر پاية وحي و شريعت، صحيح و استوار بوده و هيچگونه مناقشة عقلي ندارد».[11]
معاد جسماني و روحاني از ديدگاه قرآن
از مطالعة آيات قرآن به روشني به دست ميآيد كه معاد هم جسماني است و هم روحاني، يعني علاوه بر اينكه ارواح در قيامت محشور خواهند شد، بدنها نيز بار ديگر صورت و شكل پيشين خود را بازيافته و مورد تعلق ارواح قرار ميگيرند، و نيز پاداشها و كيفرها منحصر در لذايذ و آلام حسي و بدني نبوده، بلكه يك رشته لذايذ غير حسي و غير بدني نيز تحقق دارد: اينك نمونههايي از آيات قرآني را در دو زمينة معاد روحاني و معاد جسماني، يادآور ميشويم:
الف. قرآن و معاد روحاني
در اين رابطه دو دسته از آيات قابل بررسي است:
1. آيات مربوط به بقاي نفس پس از مرگ.
2. آيات مربوط به آلام و لذايذ غير بدني.
آياتي كه بر بقاي نفس پس از بدن دلالت دارند، بسيارند. برخي از آنهارا يادآور ميشويم:
1. «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها».[12]
خداوند جانها را به هنگام مرگ به طور كامل ميگيرد.
مقصود از كلمة «اَنْفُس» در اين آيه شريفة همان ارواح است كه به بدنها تعلق داشته و مدبر آنها ميباشند. بنابراين، از اين آيه استفاده ميشود كه اولاً: نفس واقعيتي مستقل از بدن دارد. ثانياً: با مرگ بدن و متوقف شدن حيات جسماني انسان، نفس او همچنان باقي ميباشد. و چون حيات انسان در گروِ نفس او است بنابراين، حيات اُخروي او بدون نفس و روح او نخواهد بود.
2. «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ».[13]
ـ بگو فرشته مرگ، كه گرفتن جانهاي شما به او واگذار شده است، جانهاي شما را به طور كامل ميگيرد.
اين آيه شريفه پاسخ كساني است كه واقعيت انسان را همين كالبد حسي او ميپنداشتند، و با توجه به اينكه بدن پس از مرگ متلاشي شده و ذرات آن در سطح زمين پراكنده و ناپديد ميگردند، معاد را امري باور نكردني ميانگاشتند.
قرآن كريم سخن آنان را اينگونه بازگو نموده است:
«وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ».[14]
آيا هنگامي كه ما در بين زمين پراكنده و ناپديد شديم، زندگي جديدي خواهيم داشت.
________________________________________
[1] . مبدأ و معاد، ص 273؛ اسفار، ج 9، ص 165؛ و نيز ر.ك: تفتازاني، شرح مقاصد، انتشارات رضي، ج 4، ص 88 و لاهيجي، گوهر مراد، ص 620ـ621.
[2] . شرح منظومه، مبحث معاد، فريده دوم.
[3] . ص/ 83.
[4] . صافات/ 160.
[5] . يوسف/ 24.
[6] . صافات/ 40ـ128.
[7] . وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيماهُمْ... ـ اعراف/ 48 ـ در بحثهاي آينده به تفصيل در اينباره بحث خواهيم كرد.
[8] . فجر/ 30ـ27.
[9] . در روايات از اين نوع عبادت، به عبادت آزادگان و به عنوان برترين عبادت ياد شده است. ر.ك: الميزان، ج 1، ص 37.
[10] . سرمايه ايمان، ص 160.
[11] . الشفاء، الالهيات، مقاله 9، فصل 7.
[12] . التوفي، فيض الشيء الأيفاء و الاتمام؛ زمر/ 42.
[13] . سجده/ 11.
[14] . سجده/ 10.
قرآن، با بيان اينكه واقعيت روح و جان انسانها امري غير مادي است، و توسط فرشتة مأمور از جانب خدا به طور كامل دريافت ميگردد، و پس از مرگ تن همچنان به حيات خود ادامه ميدهد، نادرستي پندار آنان را آشكار ميسازد.
3. «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ».[1]
ـ گمان مبريد، افرادي كه در راه خدا كشته شدهاند مردگانند، بلكه آنان زندگاني هستند كه از رزق پروردگارشان برخوردار ميباشند.
شكي نيست كه حيات و بهرهمندي از نعمتهاي الهي مربوط به جسم آنان نيست. بنابراين، حيات و رزق مذكور در آيه شريفة فوق، مربوط به روح و جان شهيدان است. و همانگونه كه مفسران گفتهاند، حيات و بقاي روحي پس از مرگ اختصاص به شهيدان ندارد، و ذكر آنان به خاطر احترام ويژهاي است كه قرآن براي شهيدان قايل است.
رضوان الله برترين پاداش اخروي
از آيات قرآن به دست ميآيد كه در سراي آخرت علاوه بر پاداشها و كيفرهاي بدني و حسي، پاداشها و كيفرهاي غيرحسي نيز براي صالحان و تبهكاران وجود دارد كه تحقق آنها متوقف بر وجود بدن و قواي بدني نيست. قرآن كريم پس از يادآوري پاداشها و لذتهاي حسي بهشت براي مؤمنان، از رضايت و خشنودي خداوند به عنوان بزرگترين پاداش اخروي ياد كرده و چنين ميفرمايد:
«وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ».[2]
ـ نيز در آية ديگر از «رضوان الله» به عنوان يكي از پاداشهاي اخروي پرهيزكاران ياد كرده و فرموده است:
«لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ».[3]
مرحوم علامة طباطبايي در تفسير آية نخست كلامي دارد كه حاصل آن چنين است:
«ممكن است وجه اينكه كلمة «رضوان» به صورت نكره آورده شده است، اشاره به عظمت رضاي الهي باشد كه فوق تصور انسان است. و نيز ممكن است مقصود از آن بيان برتري رضاي خداوند از ساير نعمتهاي بهشتي باشد. گواه بر اين مطالب، جمله ـ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ـ است كه رستگاري را منحصر در «رِضوان الله» ميداند؛ زيرا پاداشهاي بهشتي نيز در پرتو رضايت خداوند، نعمت محسوب ميشوند، و گرنه لذت بدون محبت و رضاي خداوند، نعمت نخواهد بود».[4]
به گفتة مولوي:
از خدا غير خدا را خواستن ظن افزوني است، كلي كاستن
زندگي بيدوست جان فرسودن است مرگ حاضر، غايب از حق بودن است
حسرت جانكاه
اگر رضا و خشنودي محبوب، گواراترين نعمت اُخروي است؛ آتش حسرت نيز سوزندهتر و كشندهتر از آتش دوزخ ميباشد. قرآن كريم يادآور ميشود كه روز قيامت اعمال گمراهان به آنان ارائه ميشود و مايه حسرت آنان ميگردد. چنان كه ميفرمايد:
«كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النَّارِ».[5]
ـ از امام باقر ـ عليه السلام ـ روايت شده كه فرمودهاند: از جمله عوامل حسرت در قيامت اين است كه فردي مال و ثروتي را مياندوزد و در راه خدا به كار نميبرد، ولي وارثان او آن مال را در راه خدا مصرف ميكنند و شايستة پاداش ميگردند.[6]
شايد به همين جهت است كه قرآن روز قيامت را «يوم الحسرة» (روز حسرت) ناميده و فرموده است:
«وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ».[7]
ب. قرآن و معاد جسماني
در اين بخش به نقل و بررسي نمونههايي از آيات قرآن پيرامون معاد جسماني ميپردازيم:
1. ابراهيم ـ عليه السلام ـ و چگونگي احياي مردگان
قرآن كريم يادآور ميشود كه ابراهيم خليل ـ عليه السلام ـ از خداوند درخواست كرد تا چگونگي احياي مردگان را به او نشان دهد. خداوند درخواست او را پذيرفت و دستور داد تا چهار پرنده را ذبح و بدنهاي آنها را ذره ذره كند، آنگاه آنها را به هم درآميزد، و سپس آنها را به چند قسمت تقسيم كرده و بر بالاي چند كوه بگذارد، سپس هر يك از آن پرندگان را با نام او بخواند، و بنگرد كه چگونه اجزاي پراكنده از نقاط مختلف گرد آمده، و آن پرنده شكل نخست خود را بازيافته و زنده ميگردد، چنان كه ميفرمايد:
«وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى؟ قالَ: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ؟ قالَ: بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ[8] قَلْبِي قالَ: فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» ؛[9]
آية ياد شده، به روشني بر معاد جسماني و زنده شدن بدنهاي مردگان دلالت دارد، زيرا ابراهيم از خداوند درخواست ميكند تا چگونگي احياء مردگان را در قيامت به او نشان دهد، و از پاسخ خداوند و دستوري كه به ابراهيم داده شد، معلوم ميشود كه سؤال او مربوط به حشر و بعث بدنهاي متلاشي شده و پراكنده در زمين بوده است، و هرگاه پرسش او فقط ناظر به معاد روحاني و حشر ارواح بود، نيازي به انجام آن برنامه ويژه نبود، و اصولاً مسئله معاد روحاني قابل مشاهده حسي نميباشد.
2. سرگذشت عزير: قرآن، از پيامبري ياد ميكند كه به شهري ويران گذشت كه سكنه آن همگي هلاك شده بودند، با ديدن آن منظره مسئله معاد و احياء مردگان در ذهن او راه يافت و با شگفتي با خود گفت: خداوند چگونه اني مردگان را زنده ميكند (اين سخن از روي ترديد نبود، بلكه او به احياء مردگان و توانايي خداوند بر آن يقين داشت. ليكن بزرگي و شگفتآور بودن آن وي را به آن انديشه فرو برد و گويا ميخواست به گونهاي آن را مشاهده نمايد، بدين جهت) خداوند او را به مدت صد سال ميميراند آنگاه او را زنده كرد و اين در حالي بود كه مركب او نيز مرده و استخوانهاي آن، پوسيده و از هم متلاشي شده بود ولي خوراكي و نوشيدني كه همراه داشت همچنان سالم باقي مانده بود. آنگاه خداوند با زنده كردن مركب او، چگونگي احياء مردگان را به او نشان داد. چنانكه ميفرمايد:
«أوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلي قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِهَا، قالَ: أنَّي يُحْيِي هذِهِ اللهُ بَعْدُ مَوْتِها؟ فَامَاتَهُ اللهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ؟ قالَ: لَبِثْتُ يَوْماً أوْ بَعْضَ يَومٍ»
قالَ:«بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلي طَعَامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسنَّهُ وَ انْظُر إِلي حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ وَ انْظُرْ إِلي الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوها لَحْمَاً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ: أعْلَمُ أنَ اللهَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ». ؛[10]
شيوة استدلال به آيه مزبور بر معاد جسماني از آنچه در رابطه با ارائه كيفيت احياء مردگان براي ابراهيم ـ عليه السلام ـ بيان گرديد روشن است.
3. تشبيه احياء مردگان به احياء زمين: قرآن براي اثبات اينكه معاد و احياء مردگان كاري ناممكن نبوده و خداوند بر انجام آن توانا است احياء زمين كه در همين دنيا به طور مكرر رخ ميدهد را يادآوري ميكند چنانكه ميفرمايد:
«وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذِي أَحْياها لَُمحْيِ الْمَوْتى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ». ؛[11]
از نشانههاي تدبير الهي اين است كه تو زمين را خشك و تهي از گياه ميبيني، پس آنگاه كه آب بر آن نازل نماييم حركت و جنبش كرده و بالا ميآيد، به درستي كه آن كس كه زمين را احياء نمود، احياء كننده مردگان ميباشد، حقاً كه او بر هر كاري توانا است.
و نيز ميفرمايد: «فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ ذلِكَ لَُمحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ»؛ [12]
به نشانههاي رحمت خدا بنگر كه چگونه زمين را پس از مرگ آن زنده ميكند، او احياء كننده مردگان ميباشد و او به هر چيزي توانا است.
و نيز ميفرمايد: «وَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ كَذلِكَ تُخْرَجُونَ». ؛[13]
زمين را پس از مردن زنده ميكند، و شما نيز اينگونه از زمين خارج ميشويد.
بديهي است آن چه محكوم مرگ ميشود و حيات او متوقف ميگردد روح انسان نيست، بلكه بدن او ميباشد، بنابراين تشبيه احياء مردگان به احياء بدنها است، به ويژه اينكه كلمه «تخرجون» در آيه اخير گوياي اين مطلب است كه انسانها بسان گياهان كه از دل خاك بيرون ميآيند، از زمين خارج ميشوند، و آنچه در درون زمين جاي ميگيرد بدنها است نه ارواح و جانها.
4. همانندي زنده شدن پس از مرگ با زنده شدن نخست: برخي از آيات قرآن، بيانگر اين مطلب ميباشند كه چگونگي زنده شدن مردگان همانند زندگي يافتن نخست آنان است، يعني همانگونه كه در آغاز از زمين پديد آمدهاند، بار ديگر نيز از زمين بيرون ميآيند.
چنان كه ميفرمايد:
«مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى». ؛[14]
________________________________________
[1] . آل عمران/ 169.
[2] . توبه/ 72. محقق طوسي(ره) علاوه بر آيه مذكور، به دو آيه ديگر نيز به معاد روحاني استدلال كرده است. يكي آية «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ»؛ (سجده آيه 17)؛ و ديگري آية «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ»؛ (يونس آيه 26) تلخيص المحصل،ص 393.
[3] . آل عمران/ 15.
[4] . الميزان، ج 9، ص 339.
[5] . بقره/ 167.
[6] . مجمع البيان، ج 1، ص 251.
[7] . مريم/ 40.
[8] . يعني، ميخواهم چيزي را كه از طريق برهان عقلي ميدانم و به آن معتقدم، مشاهدة حسي نمايم، يا اينكه مطمئن شوم كه مرا به مقام خلقت (خليل اللهي بودن) برگزيدهاي، زيرا از طرف خداوند به آن مقام مژده داده شده بود و علامت آن اجابت درخواست او در مورد احياي مردگان قرار داده شده بود. ر.ك: به مجمع البيان، ج 1، ص 372.
[9] . بقره/ 260.
[10] . جهت آگاهي بيشتر دربارة تفسير آيه فوق به مجمع البيان، ج 1، ص 370 و الميزان، ج 2، ص 365ـ362 رجوع نماييد. بقره/ 295.
[11] . فصلت/ 39.
[12] . روم/ 50.
[13] . روم/ 19.
[14] . طه/ 55.
نيز ميفرمايد: «وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً». ؛[1]
5. آيات مربوط به پاداشها و كيفرهاي حسي، و بدني: آيات در اينباره بسيار است كه نمونههايي از آنها را ميتوان در سورههاي: الرحمن، واقعه، دهر مطالعه نمود.
6. آيات مربوط به گواهي دادن اعضاء بدن بر گناهان.
«يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ».؛ [2]
«الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ».؛[3]
7. آيات مربوط به شبهات منكران معاد و پاسخ آنها: در اين آيات آن چه مورد استبعاد و انكار مخالفان قرار گرفته زنده شدن بدنها و استخوانهاي پوسيده و متلاشي شدن انسانها است. و قرآن نيز با تكيه بر امكان عقلي آن از يك سو، و علم و قدرت نامتناهي خداوند از سوي ديگر به آنها پاسخ داده است و هيچگاه در پاسخ نفرموده است كه حشر و معاد، مربوط به بدنها نبوده و تنها ارواح در قيامت حاضر ميشود. به آيات زير توجه نماييد:
«وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ».؛[4]
«أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ».؛[5]
«وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ».؛[6]
آيا آيات مربوط به معاد جسماني قابل تأويل است
گروهي از منكران معاد جسماني گفتهاند: تنها مدرك براي اثبات معاد جسماني ظواهر ادلة نقلي (قرآن و روايات) در زمينه پاداشها و كيفرهاي حسي است، ولي اين ادله قابل تأويل است و آن اينكه چون درك الام و لذايذ عقلي و كلي فراتر از سطح فكر و انديشه انسانهاي معمولي است، بشارت و انذار آنان به چنين پاداشها و كيفرهايي در تربيت آنان مؤثر نميباشد، از اين جهت براي اينكه آنان بتوانند به گونهاي پاداشها و كيفرهاي اخروي را تصور نمايند، از نمونههاي حسي آن بهره گرفته شده است، آنگاه افزودهاند آيات مربوط به پاداشها و كيفرهاي حسي از قبيل آن دسته از آيات مربوط به صفات خداوند است كه ظاهر آنها بر تجسيم و تشبيه دلالت دارد، ولي همگي ميدانيم كه آن ظواهر مقصود نبوده و بايد آنها را تأويل نمود.[7]
نظرية ياد شده از سه نظر قابل مناقشه است:
1. آياتي كه بر معاد جسماني دلالت دارند منحصر در آيات مربوط به پاداشها و كيفرهاي حسي نيست. چنانكه نمونههايي را يادآور شديم.
2. مقايسه آيات معاد جسماني با آيات صفات نادرست است، زيرا تشبيه و تجسيم در مورد خداوند عقلاً محال است. ولي معاد جسماني چنين نيست.
3. آيات صفات از آيات متشابه قرآن ميباشند، و به مقتضاي اصل ارجاع متشابهات به محكمات بايد آنها را به محكمات ارجاع داد و از اين طريق بر مفاد واقعي آنها دست يافت، ولي آيات معاد جسماني از آيات متشابه قرآن نيستند.
محقق طوسي پس از اشاره به اينكه آيات مربوط به معاد جسماني بسيار است گفته است: و اكثره مما لايقبل الاتأويل، و از آن جمله آيات زير را يادآور شده است:
1. «قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ».؛[8]
2. «أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ».؛[9]
3. «أَ إِذا كُنَّا عِظاماً نَخِرَةً».؛[10]
4. «فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ»؛.[11]
5. «يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسِيرٌ».؛[12]
6. «أَ فَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ».؛[13]
7. «وَانْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً».؛[14]
8. «وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ»؛.[15]
9. «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها».؛[16]
وي سپس مقايسه آيات معاد جسماني به آيات صفات را نادرست دانسته و گفته است: «مقايسه كردن معاد جسماني با تشبيه نادرست است، زيرا تشبيه، مخالف دليل عقلي است كه بر امتناع آن دلالت دارد، پس چارهاي جز تأويل نيست، اما در مورد معاد بدني هيچ دليل عقلي و نقلي بر امتناع آن اقامه نشده است، پس بايد نصوص مربوط به آن را بر ظواهرشان حمل كرد.[17]
ابن ميثم بحراني نيز در رد نظرية مزبور گفته است:
«ان تأويل انما يصار اليه اذا لم يكن الحمل علي الظاهر جائزا كما في الظواهر المشعرة لجسمية الصانع، و اما عند جوازه كما في المعاد فالظاهر اولي؛[18] در جايي از روش تأويل استفاده ميشود كه حمل بر ظاهر جايز نباشد. مانند ظواهري كه بر جسمانيت آفريدگار اشعار دارند، ولي هرگاه حل بر ظاهر جايز باشد، چنانكه در معاد چنين است، حمل بر ظاهر اولويت دارد».
سعد الدين تفتازاني نيز گفته است:
«اِنَّما يَجِبُ التأويلُ عِنْدَ تَعذُرِ الظّاهِر و لا تَعذُّرَ ههُنا سِيَّما عَلَي الْقُولِ بِكَوْنِ الْبَدِنِ المَعاد مِثْلَ الأولِ لا عَيْنُهُ...»؛ [19]تأويل آنجا واجب است كه اخذ به ظاهر ممكن نباشد، ولي در اين جا اشكال در كار نيست، مخصوصاً بنا بر اين كه بدن اخروي مثل بدن دنيوي باشد، و نه عين آن».
________________________________________
[1] . نوح/ 18ـ17.
[2] . نور/ 24.
[3] . يس/ 65.
[4] . يس/ 79ـ78.
[5] . قيامت/ 4ـ3.
[6] . نساء/ 7.
[7] . قواعد المرام، ص 145، شرح المقاصد، ج 5، ص 93.
[8] . يس/ 79ـ78.
[9] . قيامت/ 4ـ3.
[10] . نازعات/ 11.
[11] . يس/ 51.
[12] . ق/ 44.
[13] . عاديات/ 9.
[14] . بقره/ 159.
[15] . فصلت/ 22ـ21.
[16] . نساء/ 56.
[17] . اما القياس علي التشبيه فغير صحيح، لان التشبيه مخالف للدليل العقلي الدال علي امتناعه، فوجه فيه الرجوع الي التأويل، و اما المعاد البدني فلم يقم دليل لا عقلي و لا نقلي ـ علي امتناعه، فوجب اجراء النصوص الواردة فيه علي مقتضي ظواهِرِها.
[18] . قواعد المرام، ص 145.
[19] . شرح مقاصد، ج 5، ص 93.