شيخ مفيد و غيره روايت كرده اند كه بني عبّاس داخل شدند به صالح بن وصيف در زماني كه حبس كرده بود حضرت امام حسن عسكري ـ عليه السّلام ـ را، و به او گفتند كه تنگ بگير بر او، صالح گفت چه كنم من با او، همانا سپرده ام او را به دست دو نفري كه بدترين اشخاص مي باشند كه من پيدا كرده ام ايشان را، يكي را نام عليّ بن يارمش است و ديگري اقتامش و اينك آن دو نفر اهل نماز و روزه گشته اند و رسيده اند در عبادت به مقامي عظيم پس امر كرد آن دو نفر را آوردند، پس ايشان را عتاب كرد و گفت واي بر شما، چيست شأن شما با اين شخص، گفتند چه بگوييم در حقّ مردي كه روزها را روزه مي گيرد و شبها را تا به صبح به عبادت مشغول است، تكلم نمي كند با كسي و مشغول نمي شود به غير از عبادت و هر وقت نظر به ما مي افكند، بدن ما مي لرزد و چنان مي شويم كه مالك نفس خود نيستيم و خودداري نمي توانيم بكنيم، آل عبّاس چون اين را شنيدند برگشتند از نزد صالح، در كمال ذلّت به بدترين حالي، مؤلّف گويد: از روايات ظاهر مي شود كه آن حضرت بيشتر اوقات محبوس و ممنوع از معاشرت بود و پيوسته مشغول بود به عبادت[1].
روايت شده كه حضرت امام حسن عسكري ـ عليه السّلام ـ را سپردند به نحرير و نحرير تنگ مي گرفت بر آن حضرت، و اذّيت مي كرد آن جناب را، زوجه اش با او گفت: اي مرد بترس از خدا به درستي كه تو نمي داني كه كيست در منزل تو، پس شروع كرد در بيان اوصاف حضرت عسكري ـ عليه السّلام ـ از صلاح و عبادت و جلالت آن حضرت و گفت من مي ترسم، بر تو از اين رفتار تو به آن حضرت ، نحرير گفت: به خدا سوگند كه من او را در بركة السّباع ميان شيران و درندگان خواهم افكند، پس اجازه طلبيد از خليفه در اين امر، او را اجازه داد، پس آن حضرت را افكند بنزد شيران و شك نداشتند در آن كه شيران آن حضرت را خواهند خورد، پس نظر كردند در آن محل كه از حال آن جناب خبري گيرند، ديدند آن جناب را ايستاده، و نماز مي خواند و سباع در دور آن حضرت مي باشند، پس امر كرد كه آن جناب را بيرون آورند، و بخانه اش بردند[2].
[1] . مناقب آل ابيطالب/ ج 4/ 429، منتهي الآمال/ ج 2/ باب سيزدهم/ فصل دوم/ 264 و 265.
[2] . منتهي الآمال/ ج 2/ باب سيزدهم/ فصل 2/ ص 265 و 266.