پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

آداب باطنى و اسرار معنوى نماز

«گزيده‏اى از كتاب آداب الصلوة امام خمينى و اسرار الصلوة ملكى تبريزى قدس سرهما»

تهيه و تنظيم :

نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه‏ها، معاونت فرهنگى - ستاد اقامه نماز

پيشگفتار
قلب خود را قبله زبانت قرار ده و جز با اشاره قلب و موافقت عقل و رضاى ايمان زبان مجنبان.
حديث شريف نبوى
انسان را زبانى است ظاهر، كه اغلب از نيك و بد و صلاح و فساد او حكايت مى‏كند و زبانى است باطن، كه قلب او و قبله زبان او است!
قلب آدمى هم راه را مى‏نماياند، هم مقصد را. هم ملاك و معيار شناخت و معرفت است و هم راهنماى مقصود.
... و نماز، اگر نماز باشد، دل را كه زبان باطن است به يارى مى‏طلبد، زبان را كه زبانه ترازوى ايمان است، نيز!
نماز داستان رهايى انسان از خود و رسيدن او به خدا است. انسانى كه در سراسر زندگى سراسيمه و پرشتاب در كندو كاو معناى خويش‏ است و تا دست كم اندكى از اين معنى را در نيابد، از پا نمى‏نشيند، لا جرم در جستجوى فرصتى است كه فارغ از نيك و بد حيات، به سرچشمه ناب همه معانى دست يازد، دمى با او خلوت گزيند و حكايت دل با او باز گويد.
آدمى در دنياى امروز، در جلوه نمايى آزمندى‏ها و مطامع، محتاج فرصتى است كه از برون خسته و افسرده، اندكى گريخته و سرى به درون متعالى خويش زند. پرده‏هاى غفلت و عصيان را كنار زده، چشمى به روشايى بازكند و واسط اين كار جز نماز چيست؟
اگر اين نبود چرا شارع مقدس، دل سپردن به اين فريضه و مداومت بر انجام آن را ركن ركيت اين دين ساخته و از آن به عنوان فاصله بين كفر و ايمان ياد كرده است؟
از نماز كه بگذريم، به انسان هايى بر مى‏خوريم كه نماز مجسم اند.
دائم الذكر و دائم الصلواتند. اولى الالباب اند!
ان فى خلق السماوات و الأرض و اختلاف الليل و النهار لآيات لأولى الألباب الذين يذكرون الله قياماً و قعوداً و على جنوبهم...
كسانى كه باطن نماز را مى‏بينند و با هر اذان مشتاقانه به سوى آن پر مى‏كشند. انتظار آنان بر سجاده از انتظار عاشق در طلب معشوق شيرين‏تر است، و ذكر آنان با خدا از نجواى ياران مشتاق با يكديگر طرب انگيزتر!
آنان از خوبى خوبان عالم گذشته وبه چشمه فياض همه‏ى خوبى‏ها رسيده‏اند. هم او كه هر ستايشى نخست در خور او است. الحمد الله رب العالمين كسى كه به دريا رسيد، مگر به قدحى آب دل خوش مى‏كند؟! و آنكه بر خوانى از نعمت حاضر شد، مگر به لقمه‏اى بسنده‏ مى‏نمايد؟!
اين كتاب حكايت آن نماز است از زبان سالكان راه هدايت و معرفت!
شرحى بر نجوايى عاشقانه از زبان عشاقى دل سوخته كه جذبه كلامشان آدمى را مسحور مى‏كند، و نسيم خوش عرفان نابشان روح و جان انسان را مى‏نوازد.
آداب باطنى و اسرار معنوى نماز گزيده دو كتاب آدب الصلوه اثر خامه نورانى و عرفانى حضرت امام خمينى (قدس سره) و اسرار الصلوه تأليف برجسته آيت الله ميرزا جواد ملكى تبريزى (رحمه الله) است كه ستاد اقامه نماز نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه‏ها به چاپ و نشر آن مبادرت نموده است.
صيت و شهرت اين دو عالم ربانى برون از حد كلام و زبانزد خاص و عام است. آنچه از ايشان و اثرى كه خالق آنند جلوه نمايى مى‏كند، نه تنها بيان فضايل و آداب و اسرار نماز، بلكه تلألؤ روح بلندى است كه از نماز، پرتو گرفته و بر قله معنويت و عرفان بر آمده است.
كتاب آداب الصلوه به زبان فارسى است و فرازهايى از آن بدون هيچ تغييرى، جز حذف پاره‏اى از بخش‏ها، نقل شده و فصل اول و سوم كتاب حاضر را تشكيل داده است.
اما كتاب اسرار الصلوه كه به زبان عربى است و پيش از اين نيز ترجمه فارسى آن در اختيار علاقمندان قرار گرفته است، در اثر حاضر به گونه ديگرى برگردان شده و فصل دوم كتاب را به خود اختصاص داده است.
تدوين اين كتاب به گونه‏اى صورت پذيرفته است كه در بردارنده‏ى مهمترين نكات آن دو كتاب شريف بوده و محققان و علاقمندان‏ بتوانند از مطالب آن بهره كافى برند.
از آنجا كه نثر حضرت امام و تعبيرات عرفانى ايشان در ايجاد فضاى معنوى خاصى كه مورد نظر ما است نقش بسزايى دارد، متن ايشان دست نخورده باقى مانده و حتى المقدور از تغيير آن اجتناب گرديد.
مطالعه اين اثر را به اهل نماز و جوندگان طريق معرفت توصيه مى‏كنيم و از فاضل گرامى جناب حجه الاسلام و المسلمين على شيروانى كه در ارائه‏ى اثر حاضر نهايت مساعى خويش را مبذول داشته‏اند، تشكر و قدردانى مى‏نماييم.
دبيرخانه ستاد اقامه نماز
نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه‏ها
فصل اول : آداب مشترك در همه عبادات
امام خمينى قدس سره
توجه به عزت ربوبيت و ذلت عبوديت
يكى از آداب قلبيه در عبادات و وظايف باطنيه سالك طريق آخرت، توجه به عز ربوبيت و ذل عبوديت استد و آن يكى از منازل مهمه سالك است؛ كه قوت سلوك هر كس به مقدار قوت اين نظر است، بلكه كمال و نقص انسانيت تابع كمال و نقص اين امر است. و هر چه نظر انيت و انانيت و خودبينى و خود خواهى در انسان غالب باشد، از كمال انسانيت دور و از مقام قرب ربوبيت مهجور است.
و حجاب خودبينى و خود پرستى از جميع حجب ضخيم‏تر و ظلمانى‏تر است، و خرق اين حجاب از تمام حجب مشكل‏تر و خرق همه‏ حجب را مقدمه است، بلكه مفتاح مفاتيح غيب و شهادت و باب الابواب عروج به كمال روحاينت، خرق اين حجاب است.
تا انسان را نظر به خويشتن و كمال و جمال متوهم خود است، از جمال مطلق و كمال صرف محجوب و مهجور است؛ و اول شرط سلوك الى الله خروج از اين منزل است، بلكه ميزان در رياضت حق و باطل همين است. پس هر سالك كه با قدم انانيت و خودبينى و در حجاب انيت و خود خواهى طى منزل سلوك كند، رياضتش باطل و سلوكش الى الله نيست، لكه الى النفس است :
مادر بتها بت نفس شما است(١).
سالك الى الله را ضرور است كه به مقام ذل خود پى برد و نصب العين او ذلت عبوديت و عزت ربوبيت باشد. و هر چه اين نظر قوت گيرد، عبادت روحانى‏تر شود و روح عبادت قوى‏تر شود، تا اگر به دستگيرى حق و اولياى كمل (عليهم السلام) توانست به حقيقت عبوديت و كنه آن واصل شود، از سر عبادت لمحه‏اى در مى‏يابد.
خشوع
يكى از امورى كه از براى سالك در جميع عبادت، خصوصاً نماز - كه سر آمد همه عبادات است و مقام جامعيت دارد - لازم است، خشوع است. و حقيقت آن عبارت است از خضوع تام ممزوج با حب يا خوف. و آن حاصل شود از ادراك عظمت و سطوت و هيبت جمال و جلال، و تفصيل اين اجمال آن است كه قلوب اهل سلوك به حسب جبلت و فطرت مختلف است.
پاره‏اى از قلوب، عشقى و از مظاهر جمالند و به حسب فطرت متوجه به حمال محبوب هستند؛ و چون در سلوك ادارك ظل جميل يا مشاهده اصل جمال كنند، عظمت مختفيه در سر جمال آنها را محو كند و از خود بى خود نمايد. چون در هر جمالى جلالى مختفى و در هر جلالى جمالى مستور است پس، هيبت و عظمت و سطوت جمال، آنها را فرو گيرد و حالت خشوع در مقابل جمال محبوب براى آنها دست دهد. و اين حالت در اوائل امر موجب تزلزل قلب و اضطراب شود، و پس از تمكين حالت انس رخ ده و وحشت و اضطراب حاصل از عظمت و سطوت، مبدل به انس و سكينه شود و حالت طمانينه دست دهد؛ چنانچه حالت قلب خليل الرحمن (عليه السلام) چنين بوده.
و پاره‏اى از قلوب، خوفى و از مظاهر جلالند. آنها هميشه ادراك عظمت و كبريا و جلال كنند و خشوع آنها خوفى باشد؛ و تجليات اسماء قهريه و جلاليه بر قلوب آنها شود؛ چنانچه حضرت يحيى - على نبينا و آله و عليه السلام - چنين بوده. پس خشوع، گاهى ممزوج با حب است و گاهى ممزوج با خوف و وحشت است، گرچه در هر حبى وحشتى و در هر خوفى حبى است.
و مراتب خشوع به حسب مراتب ادراك عظمت و جلال و حسن و جمال است. و چون امثال ماها با اين جال از نور مشاهدات محروميم، ناچار بايددر صدد تحصيل خشوع از طريق علم يا ايمان بر آييم. قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون(٢). خشوع در نماز را از حدود و علائم ايمان قرار اده؛ پس هر كس در نماز خاشع نباشد، به حسب فرموده ذات مقدس حق از زمره اهل ايمان‏ خارج است و نمازهاى ماها كه مشفوع با خشوع نيست از نقصان ايمان يا فقدان آن است. و چون اعتقاد و علم غير از ايمان است، از اين جهت اين علمى كه به حق و اسماء و صفات او و ساير معارف الهيه در ما پيدا مى‏شود غير از ايمان است.
شيطان به شهادت ذات مقدس حق علم به مبدأ و معاد دارد، مع ذلك كافر است؛ خلقتنى من نار و خلقته من طين(٣) گويد، پس حق تعالى و خالفيت او را مقر است؛ انظرنى الى يوم يبعثون(٤) گويد، پس معاد را معتقد است؛ علم به كتب و رسل و ملائكه دارد، با اين وصف خداوند او را كافر خطاب كرده و از زمره مؤمنين خارج فرموده.
پس اهل علم و ايمان از هم ممتازند، هر اهل اعلمى اهل ايمان نيست.
پس بايد، پس از سلوك علمى خود را در سلك مؤمنين داخل كند و عظمت و جلال و بهاء و جمال حق - جلت عظمته - را به قلب برساند تا قلب خاشع شود، و الا مجرد علم، خشوع نمى‏آورد؛ چنانچه مى‏بينيد در خودتان كه با اعتقاد به مبدأ و معاد و اعتقاد به عظمت و جلال حق، قلب شما خاشع نيست.
سالك طريق آخرت - خصوصاً با قدم معراف صلوتى - لازماست قلب خود را با نور علم و ايمان خاشع كند و اين رقيقه الهيه وبارقه‏ رحمانيه را در قلب، هر اندازه ممكن است متمكن نمايد بلكه بتواند در تمام نماز حفظ اينحالت را بنمايد. و حالت تمكن و استقرار در اول امر گرچه براى امثال ماها قدرى صعب و مشكل است ولى با قدرى ممارست و ارتياض قلب، امرى است بسى ممكن.
عزيزم! تحصيل كمال و زاد آخرت، طلب و جديت مى‏خواهد و هر چه مطلوب بزرگتر باشد جديت در راه آن سزاوارتر است؛ البته معراف قرب الهى و مقام تقرب جوار رب العزه با اين حال سستى و فتور و سهل انگارى سدت ندهد؛ مردانه بايد قيام كرد تا به مطلوب رسيد.
شما كه ايمان به آخرت داريد، و آن نشئه را نسبت به اين نشئه طرف قياس نمى‏دانيد چه در جانب سعادت و كمال يا در جانب شقاوت و وبال. چه كه آن نشئه عالم ابدى دائم است كه موت و فناناپذير است، سعيدش در راحت وعزت و نعمت هميشه ايست آنهم راحتى كه در اين عالم شبيه ندارد، عزت و سلطنتى الهى كه در اين نشئه نظير ندارد، نعمتهايى كه رد متخيله كسى مخطور ننموده است.
و همينطور در جانب شقاوت آن كه عذاب و نقمت و وبلش در اين عالم نظير و مثل ندارد و راه وصول به سعادت، اطاعت رب العزه است. و در بين اطاعات و عبادات هيچ يك به مرتبه اين نماز كه معجونى است جماع الهى كه متكفل سعادت بشر است و قبولى آن موجب قبولى جميع اعمال است نمى‏باشد، پس بايد در طلب آن جديت تام نماييد و از كوشش مضايقه نكنيد و در راه آن تحمل مشاق نماييد، با آنكه مشقت هم ندارد. بلكه اگر چندى مواظبت كنيد و انس قلبى حاصل شود، در همين عالم از مناجات با حق لذت‏ها مى‏بريد كه با هيچ يك از لذات اين عالم طرف نسبت نيست؛ چنانچه از مطالعه احوال اهل مناجات با حق، اين مطلب روشن شود.
طمأنينه
و از آداب مهمه قلبيه عبادات، خصوصاً عبادات ذكريه، طمأنينه است. و آن عبارت است از آن كه شخص سالك، عبادت را از روى سكونت قلب و اطمينان خاطر به جا آورد؛ زيرا كه اگر عبادت را با حال اضطراب قلب و تزلزل به جا آورد، قلب از آن عبادت منفعل نشود و آثارى از عبادت در ملكوت قلب حاصل نشود و حقيقت عبادت صورت باطنيه قلب نگردد.
و يكى از نكات تكرار عبادات و تكثار اذكار و اوراد آناست كه قلب را از آنها تأثيرى حاصل آيد و انفعالى رخ ده تا كم كم حقيقت ذكر و عبادت، تشكيل باطن ذات سالك را دهد و قلبش با روح عبادت متحد گردد. و تا قلب را اطمينان و سكونت و طمأنينه و وقار نبود، اذكار و نسك را ر آن تأثيرى نيست و از حد ظاهر و ملك بدن، به ملكوت باطن نفس سرايت ننمايد و حظوظ قلبى از حقيقت عبادت ادا نشود؛ و اين خود از مطالب واضحه است كه محتاج به بيان نيست و با اندك تأمل معلوم شود.
واگر عبادتى چنين باشد كه قلب را از آن به هيچ وجه خبرى نبودو از آن آثارى در باطن پيدا نشود، در عوالم ديگر محفوظ نماند و از نشئه ملك به نشئه ملكوت بالا نرود؛ و ممكن است در وقت شدائد مرض موت و سكرات هولناك موت و اهوال و مصيبات پس از موت، خداى نخواسته صورت آن بكلى از صفحه قلب محو و نابود شود و انسان با دست خالى در پيشگاه مقدس حق برود.
مثلاً اگر كسى ذكر شريف ل اله الا الله، محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) را با سكونت قلبو اطمينان دل بگوى و قلب را به اين ذكر شريف تعليم دهد، كم كم زبان قلب گويا شود و زبان ظاهر، تابع قلب شود و اول قلب ذاكر گردد و پس از آن لسان. واشاره بهاين معنى فرموده، جناب صادق (عليه السلام) به حسب روايت مصباح الشريعه، قال :
فاجعل قلبك قبله للسانك، لا تحركه الا باشاره القلب و موافقه العقل ورضى الاميان(٥).
در اول امر كه زبان قلب گويا نشده، سالك راه آخرت بايد آن را تعليم ده و با طمأنينه و سكونت، ذكر را به آن القا كند؛ همين كه زبان قلب باز شد، قلب قبله لسان و ساير اعضاء شود، و با ذكر آن همه مملك وجود انسانى ذاكر گردد.
و اما اگر اين ذكر شريف را بى سكونت قلب و طمأنينه آن و با عجله و اضطراب و اختلال حواس گفت، از آن در قلب اثرى حاصل نشود و از حد زبان گو حيوان ظاهرى به باطن و سمع انسانى نرسد و حقيقت آن در باطن قلب محقق نشود و صورت كماليه قلب نگردد كه ممكن الزوال نباشد.
پس تاگراهوال و شدائدى دست دهد، خصوصاً مثل اهوال و سكرات موت و شدائد نزع روح انسانى، بكلى آنذكر را فراموش كند واز صفحه دل آن ذكر شريف محو شود، بلكه اسم حق تعالى و رسول ختمى (صلى الله عليه و آله و سلم) و دين شريف اسلام و كتاب مقدس الهى و ائمه هدى (عليهم السلام) و ساير معارف را كه به قلب نرسانده فراموش كند و در وقت سؤال قبر جوابى نتواند دهد؛ تلقين را نيز به حال او فايده‏اى نباشد؛ زيرا كه در خود از حقيقت ربوبيت و رسالت و ديگر معارف اثرى نمى‏بيند؛ و آنچه به لقلقه لسان گفته بود و در قلب صورت نگرفته بود از خاطرش محو شود و او را نصيبى از شهادت به ربوبيت و رسالت و دگر معارف نخواهد بود.
در حديث است كه كسى كه قرآن را در جوانى بخواند، قرآن با گوشت و خونش مختلط شود(٦). و نكته آن، آن است كه در جوانى اشتغال قلب و كدورت آن كمتر است، از اين جهت قلب از آن بيتشر و زودتر متأثر شود و اثر آن نيز بيشتر باقى ماند.
و در حديث شريف است كه هيچ چيز پيش خداى تعالى محبوب‏تر نيست از عملى كه مداومت بر آن شود، گرچه آن عمل كم باشد(٧). و شايد نكته بزرگ آن، آن باشد كه عمل، صورتى باطنيه قلب شود؛ چنانچه ذكر شد.
محافظت عبادت از تصرف شيطان
يكى از مهمات آداب قلبيه نماز و ساير عبادات كه از امهات آداب قلبيه است و قيام به آن از عظائم امور و مشكلات دقايق است، محافظت آن است از تصرفات شيطانى؛ و شايد آيه شريفه كه فرمايد در وصف مؤمنين : الذين هم على صلواتهم يحافظون(٨) اشاره به جميع مراتب حفظ باشد كه يكى از آن مراتب، بلكه اهم مراتب آن، حفظ از تصرف شيطان است.
و خلوص از تصرف شيطان، كه مقدمه اخلاص است، به حقيقت حاصل نشود مگر آن كه سالك در سلوكش خدا خواه شود و خود خواهى و خودپرستى را، كه منشأ تمام مفاسد و ام الامراض باطن است، زير پانهد.
نشاط و بهجت
و ديگر از آداب قلبيه نماز و ساير عبادات كه موجب نتايج نيكويى است، بلكه باعث فتح بعضى از ابواب و كشف بعضى از اسرار عبادات است، آن است كه سالك، جديت كند كه عبادت را از روى نشاط و بهجت قلب و فرح و انبساط خاطر بجاآورد و از كسالت و ادبار نفس در وقت عبادت، احتراز شديد كند.
پس وقتى را كه براى عبادت انتخاب مى‏كند وقتى باشد كه نفس را به عبادت اقبال است و داراى نشاط و تازگى است و خستگى و فتور ندارد؛ زيرا كه اگر نفس را در اوقات كسالت و خستگى وادار به عبادت كند ممكن است آثار بدى به آن مترتب شود كه از جمله آنها آن است كه انسان از عبادت مضجر شود و تكلف و تعسف آن زياد گردد و كم كم باعث تنفر طباع نفوس شود.
و اين علاوه بر آن كه ممكن است انسان را به كلى از ذكر حق منصرف كند و روح را از مقام عبوديت كه منشأ همه سعادات است برنجاند، از چنين عبادتى نورانيت قلبيه حاصل نگردد و باطن نفس از آن منفعل نگردد و صورت عبوديت، صورت باطن قلب نشود.
است و اصحاب سير و سلوك براى آن تنافس(٩) كنند. و چنانچه اطبا را عقيده آن است كه اگر غذا را از روى سرور و بهجت ميل كنند زودتر هضم شود، همينطور طب روحانى اقتضا مى‏كند كه اگر انسان غذاهاى روحانى را از روى بهجت و اشتياق تناول كند و از كسالت و تكلف احتراز كند، آثار آن در قلب زودتر واقع شود و باطن قلب با آن زودتر تصفيه شود.
عن ابى عبد الله (عليه السلام) قال : لا تكرهو الى انفسكم العباده(١٠).
و عن ابى عبد الله (عليه السلام) قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله :
يا على، ان هذا الدين متين؛ فاوغل فيه برفق و لا تبغض الى نفسك عباده ربك(١١).
و در حديث است از حضرت عسكرى (عليه السلام) :
اذا نشطت القلوب فاودعوها، واذا نفرت فودعوها(١٢).
مراعات
و از اين احاديث و احاديث ديگر استفاده ادب ديگر شود كه آن نيز از مهمات باب رياضت است. و آن عبارت از مراعات است. و آن، چنان است كه سالك در هر مرتبه كه هست، چه در رياضات و مجاهدات علميه يا نفاسنيه يا عمليه، مراعات حال خود را بكند و با رفق و مدارا با نفس رفتار نمايد و زايد بر طاقت و حالت خود تحميل آن نكند؛ خصوصاً براى جوان‏ها و تازه كارها اين مطلب از مهمات است كه ممكناست اگر جوان‏ها با رفق و مدارا با نفس رفتار نكنند و حظوظ طبيعت را به اندازه احتياج آن از طرق محلله ادا نكنند، گرفتار خطر عظيمى شوند كه جبران آن را نتوانند كرد؛ و آن خطر، آن است كه گاه نفس به واسطه سخت‏گيرى فوق العاده و عنان‏گيرى بى اندازه، عنان گسيخته شود و يا زاهدى بى اختيار شود، چنان در پر تگاه افتد كه روى نجات را هرگز نبيند و به طريق سعادت و رستگارى هيچ گاه عود نكند.
پس، سالك چون طبيب حاذقى بايد نبض خود را در ايام سلوك بگيرد و از روى اقتضائات احوال و ايام سلوك با نفس رفتار كند؛ و در ايام اشتعال شهوت كه غرور جوانى است طبيعت را به كلى منع از حظوظش ننمايد، و با طرق مشروعه آتش شهوت را فرو نشاند كه فرو نشاندن شهوت به طريق امر الهى، اعانت كامل در سلوك راه حق كند.
پس، نكاح و زواج كند كه از سنن بزرگ الهى است كه علاوه بر آن كه مبدأ بقاء نوع انسانى است، در سلوك راه آخرت نيز مدخليت بسزا دارد. و از اين جهت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند : كسى كه تزويج كند، نصف دينش را احراز نموده(١٣). و در حديث ديگر است كه كسى كه دوست دارد ملاقات كند خدا را پاك و پاكيزه، ملاقات كند او را با زوجه(١٤). و از رسول اكرم نيز منقول است كه اكثر اهل آتش عزبها هستند(١٥).
و در حديث است كه حضرت امير مومنان (عليه السلام) فرمودند : جماعتى از اصحاب بر خود حرام كردند زنها را و افطار در روز و خواب در شب را. ام سلمه خبر داد به حضرت رسول اكرم؛ آن سرور تشريف آوردند نزد آن‏ها فرمودند : ايا شما اعراض مى‏كنيد از زنها؟ همانا من نزد زنها مى‏روم و روز تناول مى‏كنم و شب خواب مى‏روم، و كسى كه از سنت من اعراض كند از من نيست و خداى تعالى فرو فرستاد : لا تحرموا طيبات ما احل الله لكم و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين، و كلوا مما رزقكم الله حلالاً طيبا و اتقوا الله الذى انتم‏ به مؤمنون(١٦).
بالجمله، بر سالك راه آخرت مراعات احوال ادبار و اقبال نفس لازم است؛ و چنانچه از حظوظ نبايد مطلقاً جلوگيرى كند - كه منشأ مفاسد عظيم است - نبايد در سلوك از جهت عبادات و رياضات عمليه به نفس سخت گير كند و آن را در تحت فشار قرار دهد؛ خصوصاً در ايام جوانى و ابتداء سلوك كه آن نيز منشأ انضجار و تنفر نفس شود و گاه شود كه انسان را از ذكر حق منصرف كند.
و در احاديث شريفه اشاره به اين معنى بسيار است، چنانچه در كافى شريف است كه حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند : من در ايام جوانى جديت و اجتهاد در عبادت نمودم، پدرم به من فرمود : اى فرزند! كمتر از اين عمل كن؛ زيرا كه خداى عزوجل وقتى كه دوست داشته باشد بنده‏اى را، راضى شود از او به كم(١٧). و قريب به اين مضمون در حديث ديگر است(١٨).
و نيز در روايت كافى است كه حضرت ابى جعفر از حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) حديث كند كه فرمود : همانا اين‏ دين محكم است؛ داخل آن شويد با رفق و مدارا، و عبادت خدا را مبغوض بندگان خدا نكنيد تا مثل سوار مفرطى باشيد كه نه سفر را قطع مى‏كند و نه پشت به مركوب خود باقى مى‏گذارد(١٩). و در حديث ديگر است كه عبادت پروردگار را مبغوض نفس خود مكن(٢٠).
تفهيم
يكى از آداب قلبيه، خصوصاً عبادات ذكريه، تفهيم است. و آن چنان است كه انسان، قلب خود را در ابتداء امر چون طفلى پندارد كه زبان باز نكرده و آن را مى‏خواهد تعليم دهد؛ پس، هر يك از اذكار و اوراد و حقايق و اسرار عبادات را با كمال دقت و سعى به آن تعليم ده و در هر مرتبه‏اى از كمال هست، آن حقيقتى را كه ادراك نموده به قلب بفهماند.
پس، اگر اهل فهم معانى قرآن و اذكار نيست و از اسرار عبادات بى بهره است، همان معناى اجمالى را كه قرآن كلام خدا است و اذكار، ياد آورى حق است و عبادات، اطاعت و فرمانبردارى پروردگار است تعليم قلب كند و به قلب همين معانى اجماليه را بفهماند.
و اگر اهل فهم معانى صوريه قرآن و اذكار است، همان معانى صوريه را، از قبيل وعد و وعيد و امر و نهى، و از علم مبدأ و معاد به آن مقدار كه ادراك نموده به قلب تعليم دهد. و اگر كشف حقيقتى از حقايق معارف يا سرى از اسرار عبادات براى او شده، همان را با كمال سعى و كوشش به قلب تعليم كند و آن را تفهيم نمايد. و نتيجه اين تفهيم آن است كه پس از مدتى مواظبت، زبان قلب گشوده شود و قلب ذاكر و متذكر گردد.
در اول امر، قلب متعلم بود و زبان، معلم و! ذكر زبان قلب، ذاكر مى‏شد و قلب تابع زبان بود، و پس از گشوده شدن زبان قلب عكس گردد : قلب ذاكر گردد و زبان به ذكر آن ذكر گويد و به تبع آن حركت كند. بلكه گاه شود كه در خواب نيز انسان به تبع ذكر قلبى ذكر لسانى گويد دزيرا كه ذكر قلبى مختص به حال بيدارى نيست و اگر قلب متذكر شود زبان كه تابع آن شده ذكر گويد و از ملكوت قلب به ظاهر سرايت نمايد : قل كل يعمل على شاكلته(٢١).
بالجمله، در اول امر بايد انسان اين ادب، يعنى تفهيم را ملحوظ دارد تا زبان قلب كه مطلوب حقيقى است گشوده گردد. و علامت آن كه زبان قلب گشوده شده آن است كه تعب ذكر و زحمت آن مرتفع شود و نشاط و فرح رخ ده و خستگى و رنج زايل گردد؛ چنانچه اگر كسى طفلى را كه زبان باز ننموده بخواهد تعليم دهد، تا طفل زبان باز ننموده معلم خسته و ملول شود؛ همين كه طفل زبان گشود و آن كلمه را كه تعليم او مى‏كرد ادا كرد، خستگى معلم رفع شود و معلم به تبع طفل كلمه را ادا كند بى رنج و تعب.
قلب نيز در ابتداء امر طفلى است زبان نگشوده كه آن را بايد تعليم داد و اذكار و اوراد را بايد به زبان آن گذاشت، و پس از باز شدن زبان آن‏ انسان تابع آن گردد و رنج و تعب تعليم و خستگى ذكر مرتفع گردد. واين ادب براى كسانى كه مبتدى هستند خيلى لازم است.
و بايد دانست كه يكى از نكات تكرار اذكار و ادعيه و دوام ذكر و عبادت همين است كه زبان قلب گشوده و قلب ذاكر و داعى و عابد گردد؛ و تا اين ادب ملحوظ نشود زبان قلب گشوده نشود.
حضور قلب
يكى از اسرار عبادات و فوائد مهمه، كه همه مقدمه آن است، آن است كه جميع مملكت باطن و ظاهر، مسخر در تحت اراده الله و متحرم بتحريك الله شود، و قواى ملكوتيه و ملكيه نفس از جنود الله شوند و همگى نسبت به حق تعالى سمت ملائكه الله را پيدا كنند. و اين خود يكى از مراتب نازله فناى قوا و ارادات است در اراده حق.
و كم كم نتايج بزرگ بر اين مترتب شود و انسان طبيعى الهى گردد و نفس، ارتياض به عبادت الله پيدا كند و جنود ابليس يكسره شكست خورده منقرض شوند و قلب و قواى آن تسليم حق شوند و اسلام به بعض مراتب باطنه در آن بروز كند.
و نتيجه اين تسليم اراده هب حق، در دار آخرت آن شود كه حق تعالى اراده او را در عوالم غيب نافذ فرمايد و او را مثل اعلاى خود قرار دهد، و چنانچه خود ذات مقدس هر چه را بخواهد ايجاد كند، به مجرد اراده موجود شود، اراده اين بنده را هم آن طور قرار دهد؛ چنانچه بعضى از اهل معرفت روايت نمودند از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) راجع به اهل بهشت كه ملكى مى‏آيد پيش آنها؛ پس از آن كه اذن ورود مى‏طلبد وارد مى‏شود و نامه‏اى از جناب ربوبيت به آنها مى‏ده، بعد از آن كه از خداى تعالى به آنها سلام ابلاغ نمايد. و در آن نامه است براى هر انسانى كه مخاطب به آن است :
من الحى القيوم الذى لا يموت الى الحى القيوم الذى لا يموت. اما بعد، فانى اقول للشى‏ء كن فيكون، وقد جعلتك تقول للشى‏ء كن فيكون، فقال (صلى الله عليه و آله و سلم) : فلا يقول احد من اهل الجنه للشى‏ء كن الا ويكون(٢٢).
و اين سلطنت الهيه ايست كه به بنده دهند از براى ترك اراده خود و ترك سلطنت هواهاى نفسانيه و اطاعت ابليس و جنود او. و هيچيك از اين نتايج كه ذكر شد حاصل نمى‏شود مگر با حضور قلب كامل. و اگر قلب در وقت عبادت غافل و ساهى باشد، عبادت او حقيقت پيدا نكند و شبه لهو و بازى است. و البته چنين عبادتى را در نفس به هيچ وجه تأثيرى نيست و عبادت از صورت و ظاهر به باطن و ملكوت بالا نرود - چنانچه به اين معنى در اخبار اشاره شده - وقواى نفس با چنين عبادتى تسليم نفس نشوند و سلطنت نفس بر آنها بروز نكند. و همينطور قواى ظهره و باطنه تسلمين اراده الله نگردد و مملكت در تحت كبرياى حق منقهر نشود، چنانچه پر واضح است.
و از اين جهت است كه مى‏بينيد در ما پس از چهل - پنجاه سال عبادت اثرى حاصل نشده، بلكه روز به روز بر ظلمت قلب و تعصى قوا افزوده مى‏شود و آن به آن اشتياق ما به طبيعت و اطاعت ما از هواهاى نفسانيه ووسواس شيطانيه افزون گردد. اينها نيست جز آن كه عبادات مايى مغز و شرايط باطنه و آداب قلبيه آن به عمل نمى‏آيد.
ذكر چند حديث راجع به حضور قلب
از حضرت رسول ختمى (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت است كه عبادت كن خداى تعالى را چنانچه گويا او را مى‏بينى؛ و اگر تو او را نمى‏بينى او تو را مى‏بيند(٢٣).
از اين حديث شريف استفاده دو مرتبه از مراتب حضور قلب مى‏شود :
يكى آنكه سالك مشاهد جمال جميل و مستغرق تجليات حضرت محبوب باشد، به طورى كه جميع مسامع قلب از ديگر موجودات بسته چيزى مشاهده نكند. بالجمله، مشغول حاضر باشد و از حضور و محضر نيز غافل باشد.
و مرتبه ديگر كه نازلتر از اين مقام است، آن است كه خود را حاضر محضر ببيند و ادب حضور و محضر را ملحوظ دارد.
جناب رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمايد : اگر مى‏توانى از اهل مقام اول باشى عبادت خدا را آن طور بجا آور، و الا از اين معنا غافل مباش كه تو در محضر ربوبيتى.
و البته محضر حق را ادبى است كه غفلت از آن از مقام عبوديت دور است.
و اشاره به اين فرموده است در حديثى كه جناب ابو حمزه ثمالى رضى الله عنه نقل مى‏كند، مى‏گويد : ديدم حضرت على بن الحسين سلام الله عليهما را كه نفرمود تا آن كه از نماز فارغ شد. سؤال كردم از سببش، فرمودند : واى بر تو، آيا مى‏دانى در خدمت كى‏ بودم؟(٢٤).
و نيز از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) منقول است كه دو نفر از امت من به نماز مى‏ايستند، در صورتى كه ركوع و سجودشان يكى است و حال آن كه ميان نماز آنها مثل ما بين زمين و آسمان[فاصله ]است(٢٥).
و فرمودند : آيا نمى‏ترسد كسى كه صورت خود را در نماز بر مى‏گرداند صورت او چون روى حمار شود(٢٦).
و فرمودند : كسى كه دو ركعت نماز بجا آورد و در آن به چيزى از دنيا متوجه نشو، خداى تعالى گناهان او را مى‏آمرزد(٢٧).
و فرمودندن بعضى از نمازها قبول مى‏شود نصفش يا ثلثش يا ربعش يا خمسش - تا عشرش. و بعضى از نمازها چون جامه كهنه پيچيده مى‏شود و به روى صاحبش زده مى‏شود. و از نماز تو مال تو نيست مگر آن كه به قلبت اقبال به آن كنى(٢٨).
و حضرت باقر (عليه السلام) فرمودند : رسو خدا فرمود : وقتى بنده مؤمن به نماز بايستد خداى تعالى نظر به سوى او كند - يا فرمودند خداى تعالى اقبال به او كند - حتى تا منصرف شود. و رحمت از بالاى سرش سايه بر او افكند و ملائكه فرو گيرند اطراف و جوانب او را تا افق آسمان، و خداى تعالى ملكى را موكل او كند كه بايستد بالاى سر او و بگويد : اى نماز گزار! اگر بدانى كه نظر مى‏كند به سوى تو و باكى (چه كسى) مناجات مى‏كنى، توجه به جايى نمى‏كنى و از موضعت جدا نمى‏شوى هرگز.(٢٩)
و از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه جمع نمى‏شود اشتياق و خوف در دلى مگر آن كه بهشت بر او واجب شود. پس وقتى نماز مى‏خوانى، اقبال كن به قلب خود به خداى عزوجل؛ زيرا كه نيست بنده مؤمنى كه اقبال كند به قلبش به خداى تعالى در نماز و دعا مگر آن كه قلوب مومنين را خداى تالى به او اقبال دهد و با دوستى آنها او را تأييد كند و او را به بهشت برد(٣٠).
و از حضرت باقر و صادق (عليهم السلام) مروى است كه فرمودند : نيست از براى تو از نمازت مگر آنچه را كه اقبال قلب داشته باشى در آن؛ پس، اگر به غلط بجا آورد تمام آن را ياغفلت از آداب آن كند، پيچيده شود آن و به روى صاحبش زده شود(٣١).
و از حضرت باقر العلوم (عليه السلام) روايت شده كه همنا بالا مى‏رود از نماز بنده از براى او نصف يا ثلث يا ربع يا خمسش؛ پس، بالا نمى‏رود براى او مگر آنچه را اقبال نموده است بر آن. و ما مأمور شديم به نافله تا تتميم شود نقص فرايض به آن(٣٢).
و از جناب صادق (عليه السلام) مروى است كه فرمود : وقتى احرام بستى در نماز، اقبال كند بر آن؛ زيرا كه وقتى اقبال نمودى خداوند به تو اقبال فرمايد و اگر اعراض نمايى خداوند از تو اعراض كند. پس گاهى بالا نمى‏رود از نماز مگر ثلث يا ربع يا سدس ا : ، به آن قدر كه نمازگزار اقبال به نماز نموده و خداوند عطا نمى‏فرمايد به غافل چيزى(٣٣).
و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت است كه به ابى ذر فرمودن : دو ركعت متوسط با فكر بهتر است از ايستادن يك شب در صورتى كه قلب غافل باشد(٣٤). احاديث در اين باب بسيار است و براى اصحاب اعتبار و قلوب بيدار اين قدر كفايت كند.
دعوت به تحصيل حضور قلب
اى عزيز! اگر ايمان به آنچه ذكر شد كه گفته انبياء (عليهم السلام) است آوردى و خود را براى تحصيل سعادت و سفر آخرت مهيا نمودى و لازم دانستى حضور قلب را كه كليد گنج سعادت است تحصيل كنى، راه تحصيل آن،آن : است كه اولاً رفع موانع حضور قلب را نمايى خارهاى طريق را از سر راه سلوك ريشه كن كنى و پس از آن اقدام به خود آن كنى.
اما مانع حضور قلب در عبادات، تشتت خاطر و كثرت واردات قلبيه است. و اين گاهى از امور خارجه و طرق حواس ظاهره حاصل مى‏شود؛ مثل آنكه گوش انسان در حال عبادت چيزى بشنود و خاطر به آن متعلق شده مبدأ تخيلات و تفكرات باطنيه گردد، و واهمه و متصرفه در آن تصرف نموده از شاخه‏اى به شاخه‏اى پرواز كند؛ يا چشم انسان چيزى ببيند و منشأ تشتت خاطر و تصرف متصرفه گردد؛ يا ساير حواس انسان چيزى ادراك كند و از آن انتقالات خياليه حاصل شود.
و گاهى تشتت خاطر و مانع از حضور قلب، از امور باطنه است. و آن به طريق كلى دو منشأ بزرگ دارد كه عمده امور به آن دو منشأ بر گردد :
يكى هر زه گردى و فرار بودن خود طاير خيال است؛ زيرا كه خيال قوه‏اى است بسيار فرار كه دئماً از شاخه‏اى آويزد و از كنگره‏اى به كنگره‏اى پرواز كند؛ و اين مربوط به حب دنيا و توجه به امور دنيه و مال و منال دنيوى نيست، بلكه فرار بودن خيال خود مصيبتى است كه تارك دنيا نيز به آن مبتلا است. و تحصيل سكونت خاطر و طمأنينه نفس و وقوف خيال از امور مهمه ايست كه به اصلاح آن علاج قطعى حاصل شود، و پس از اين به آن اشاره مى‏كنيم.
منشأ ديگر، حب دنيا و تعلق خاطر به حيثيات دنيوى است كه رأس خطيئات و ام الأمراض باطنه است كه خار طريق اهل سلوك و سرچشمه مصيبات است؛ و تا دل متعلق به آن و منغمر در حب آن است، راه اصلاح قلوب منسد(٣٥) و در جمله سعادات به روى انسان بسته است. و ما در ضمن دو فصل، اشاره به رفع اين دو منشأ بزرگ و دو مانع قوى مى‏نماييم ان شاء الله.
دواى هرزه گردى خيال
بدان كه هر يك از قواى ظاهره و باطنه نفس، قابل تربيت و تعليم است با ارتياض مخصوص. مثلاً، چشم انسان قادر نيست كه به يك نقطه معينه يا در نور شديد، مثل نور عين شمس مدتى طولانى نگاه كند بدون بهم خوردن پلك‏هاى آن؛ ولى اگر انسان چشم را تربيت كند، چنانچه بعضى از اصحاب رياضات باطله براى مقاصدى عمل مى‏كنند، ممكن است چند ساعت متمادى در قرص آفتاب نظر بدوزد، بدون آن كه چشم بهم خورد يا خستگى پيدا كند. و همين طور به نقطه معينى نظر را بدوزد چندين ساعت بدون حركت؛ و همينطور ساير قواحتى حبس نفس كه - على المحكى - در اصحاب رياضات باطله كسانى هستند كه حبس نفس خود كنند مدت‏هاى زائد بر متعارف نوع.
و از قوايى كه قابل تربيت است قوه خيال و قوه وهمه است كه قبل از تربيت، اين قوا چون طايرى سخت فرار و بى اندازه متحرك از شاخه‏اى به شاخه‏اى و از چيزى به چيزى هستند، به طورى كه انسان اگر يك دقيقه حساب آنها را نگه دارد مى‏بيند كه چندين انتقال‏ متسلسل با تناسبات بسيار ضعيف ناهنجار پيدا نموده؛ حتى بسيارى گمان مى‏كنند كه حفظ طاير خيال و رام نمود آن از حيز امكان خارج و ملحق به محالات عاديه است؛ ولى اين طور نيست و با رياضت و تربيت و صرف وقت، آن را مى‏توان رام نمود و طاير خيا را مى‏توان به دست آورد، به طورى كه در تحت اختيار و اراده حركت كند كه هر وقت بخواهد آن را در مقصدى يا مطلبى حبس كند كه چند ساعت در همان مقصد حبس شود.
و طريق عمده رام نمودن آن، عمل نمودن به خلاف است. و آن چنان است كه انسان در وقت نماز خود را مهيا كند كه حفظ خيال در ماز كند و آن را حبس در عملنمايد و به مجرد اين كه بخواهد از چنگ انسان فرار كند آن را استرجاع نمايد؛ و در هر يك از حركات و سكنات و اذكار و اعمال نماز ملتفت حال آن باشد و از حال آن تفتيش نمايد و نگذارد سر خود باشد. و اين در اول امر كارى صعب به نظر مى‏آيد، ولى پس از مدتى عمل و دقت و علاج حتماً رام مى‏شودو ارتياض پيدا مى‏كند.
شما متوقع نباشيد كه در اول امر بتوانيد در تمام نماز، حفظ طاير خيال كنيد؛ البته اين امرى استنشدنى و محال و شايد آنها كه مدعى استحاله شدن اين توقع را دشتند؛ ولى اين امر بايد با كمال تدريج و تأنى و صبر و توانى انجام بگيرد.
ممكن است در ابتداى امر در عشر نماز يا كمتر آن حبس خيال شده، حضور قلب حاصل شود؛ و كم كم انسان اگر در فكر باشد و خود را محتاج به آن ببيند، نتيجه بيتر حاصل كند و اندك اندك غلبه بر شيطان وهم و طاير خيال پيدا كند كه در بيشتر نماز زمام اختيار آنها را در دست گيرد.
و هيچ گاه نبايد انسان مأيوس شود، كه يأس سرچشمه همه سستى‏ها و ناتوانى‏ها است و برق اميد، انسان را به كمال سعادت خويش‏ مى‏رساند. ولى عمده دراين باب، حس احتياج است كه آن در ماكمتر است.
قلب ما باور نكرده كه سرمايه سعادت عالم آخرت و وسيله زندگانى روزگارهاى غير منتهاى نمز است. ما نماز را سر بار زندگانى خود مى‏شماريم و تحميل و تكليف مى‏دانيم. حب به شى‏ء از ادراك نتايج آن پيدا مى‏شود؛ ما كه حب به دنيا داريم براى آنست كه نتيجه آن را دريافتيم و قلب به آن ايمان دارد و لهذا در كسب آن محتاج به دعوت خواهى و وعظ و اتعاظ نمى‏باشيم.
اگر ايمان به حيات آخرت پيدا كنيم و حس احتياج به زندگانى آنجا نماييم و عبادات و خصوصاً نماز را سرمايه تعيش آن عالم و سرچشمه سعادت آن نشئه بدانيم، البته در تحصيل آن كوشش مى‏نماييم، ودر اين سعى و كوشش زحمت و رنج و تكلف در خود نمى‏يابيم، بلكه با كمال اشتياق و شوق، دنبال تحصيل آن مى‏رويم و شرايط حصول و قبول آن را با جان و دل تحصيل مى‏كنيم.
حب دنيا باعث تشتت خيال است
بايد دانست كه به حسب فطرت و جبلت، قلب به هر چه علاقه و محبت پيدا كرد، قبله توجه آن همان محبوب است. و اگر اشتغال به امرى مانع از تفكر در حال محبوب و جمال مطلوب شود به مجرد آنكه آن اشتغال كم شود و آن مانع از ميان برخيزد، فوراً قلب به سوى محبوب خود پرواز نموده، متعلق به دامن آن شود.
اهل معارف و صاحبان جذبه الهيه اگرداراى قوت قلب باشند و متمكن در جذبه و حب باشند، در هر مرآتى جمال محبوب و در هر موجودى كمال مطلوب را مشاهده نموده و ما رايت شيئاً الا و رايت الله فيه و معه(٣٦) گويند. واگر سرور آنها فرمايد : ليغان على قلبى و انى لأستغفرالله فى كل يوم سبعين مره(٣٧) براى آنست كه جمال محبوب را در مرأت(٣٨)، خصوصاً مرائى كدره چون مرآت بوجهلى ديدن، خود كدورت براى كمل است. واگر قلب آنها قوى نباشد و اشتغال به كثرات مانع از حضور شود، به مجرد آن كه آن اشتغال كم شود طائر قلوب آنها با آشيانه قدس خود پرواز كند و دست آويز جمال جميل گردد.
و طالبان غر حق، كه در ظر اهل معرفت همه طالب دنيا هستندت نيز هر چه مطلوب آنها است به همان متوجه و متعلقند. آنها نيز اگر در حبل مطلوب خود مفرطند و حب دنيا مجامع قلوب آنها را گرفته، هيچگاه از توجه به آن مسلوب نشوند و در هر حال و هر چيز با جمال محبوب خود بسر برند. و اگر حب آنها كمتر باشد، در وقت فراغت، قلب آنها به محبوب خود رجوع كند.
آنان كه حب مال و رياست و شرف در دل آنها است درخواب نيز مطلوب خود را مى‏بينند و در بيدارى به فكر محبوب خود بسر مى‏برند؛ و مادامى كه در اشتغال به دنيا بسر مى‏برند با محبوب خود هم آغوشند؛ و چون وقت نماز شود، دل حالت فراغتى مى‏يابد و فوراً متعالق به محبوب خود مى‏شود، گويى تكبيره الاحرام، كليد در دكان يا رافع حجاب بين او ومحبوب او است؛ يك وقت به خود مى‏آيد كه سلام نماز را گفته، در صورتى كه هيچ توجه به آن نداشته، همه‏اش را با فكر دنيا هم آغوش بوده. اينست كه چهل - پنجاه سال نماز، ما را در دل اثرى جز ظلمت و كدورت نيست.
و آنچه بايد معراج قرب حضرت حق و مايه انس به آن مقام مقدس باشد، ما را از ساحت قرب مهجور و از عروج به.مقام انس فرسنگ‏ها دور كرده.اگر نماز ما بويى از عبوديت داشت، ثمره‏اش خاكسارى و تواضع و فروتنى بود، نه عجب و خود فروشى و كبر و افتخار كه هر يك براى هلاكت و شقاوت انسان سببى مستقل و موجبى منفرد است.
بالجمله، دل ما چون با حب دنيا آميخته شده و مقصد و مقصودى جز تعمير آن ندارد، ناچار اين حب مانع از فراغت قلب و حضور آن در محضر قدس شود. و علاج اين مرض مهلك و فساد خانمان سوز با علم و عمل نافع است.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١) مادر بتهايت نفس شماست.
٢) همانا رستگار شدند مؤمنانى كه رد نمازشان خاشع اند. سوره مؤمنون (٢٣) : آيات ١ و ٢.
٣) مرا از آتش و او را از گل آفريده‏اى. سوره اعرف (٧)، آيه ١٢.
٤) مرا تا روزى كه برانگيخته شوند مهلت ده. سوره اعراف (٧) : آيه ١٤.
٥) قلب خود را قبله زبانت قرار ده؛ جز با اشاره قلب و موافقت قل و رضاى ايمان زبان مجنبان. مصباح الشريعه، باب ٥ (فى الذكر). مستدرك الوسائل، كتاب الصلوه تابواب الذكر، باب النوادر، حديث ٢.
٦) اصول كافى، ج ٤، ص ٤٠٥، كتاب فضل القرآن، باب فضل حامل القرآن، حديث ٤.
٧) اصول كافى، ج ٣، ص ١٣٧، كتاب الايمان و الكفر، باب الاقتصاد فى العباده، حديث ٢.
٨) آنان كه بر نمازهايشان محافظت دارند. سوره معارج (٧٠) : آيه ٣٤؛ سوره مومنون (٢٣)، آيه ٩.
٩) نفس نفس كردن، سبقت گرفتن.
١٠) خود را به اكراه به عبادت وادار مسازيد. اصول كافى، ج ٣، ص ١٢٩، كتاب الايمان و الكفر، باب استواء العمل و المداومه عليه، حديث ٣.
١١) اى على! اين دين متين و استوار است؛ با رفق و مدارا در آن گام نه و پرستش پروردگارت را مبغوض خود مكن. اصول كافى، ج‏٣، ص ١٣٨، كتاب الايمان و الكفر، باب الاقتصاد فى العباده، حديث ٦.
١٢) هنگامى كه قلوب نشاط و بهجت دارند به آنها امانت بسپاريد؛ و وقتى كه گريزان‏اند آنها را واگذاريد. بحار الانوار، ج ٧٥، ص ٣٧٧، كتاب الروضه، باب ٢٩، حديث ٣.
١٣) بحار الانوار، ج ١٠٠، ص ٢٢٠، كتاب العقود و الايقاعات ابواب النكاح باب ١، حديث ١٤. به نقل از امالى شيخ طوسى، ج ٢، ص ١٣٢.
١٤) همان، حديث ١٨ و ٣٥. به نقل از روضه الواعظين، ص ٣٧٣؛ و نوادر راوندى، ص ١٢.
١٥) وسائل الشيعه، ص ١٥، كتاب النكاح، باب ٢، حديث ٦.
١٦) آنچه را كه خدا بر شما حلال فرموده حرام مكنيد و ستم مكنيد كه خدا ستمكاران را دوست نمى‏دارد. و بخوريد از آنچه خدا روزى شما كرده حلال و پاكيزه و از خدا بپرهيزيد، خدايى كه شما به او ايمان آورده‏ايد. سوره مائده (٥)، آيه ٨٧. وسائل الشيعه، ص ١٥، كتاب النكاح، باب ٢، حديث ٨.
١٧) اصول كفاى، ج ٣، ص ١٣٨، كتاب الايمان و الكفر، باب الاقتصاد فى العابده، حديث ٥.
١٨) همان، حديث ٤.
١٩) همان، حديث ١.
٢٠) همان، حديث ٢.
٢١) بگو هر كس به سرشت خود عمل مى‏كند. سوره اسراء (١٧) : آيه ٨٤.
٢٢) از حى قيومى كه نمى‏ميرد به سوى حى قيومى كه نمى‏ميرد. اما بعد، من چون به هر چيز گويم باش، پس (موجود) مى‏شود. تو را (نيز) چنان قار دادم كه به (هر) چيز بگويى باش موجود شود. آن گاه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود : احدى از اهل بهشت به چيزى نمى‏گويد باش مگر آنكه (موجود) شود. علم اليقين، ج ٢، ص ١٠٦١ (با اندكى اختلاف
٢٣) بحار الانوار، ج ٧٤، كتاب الروضه، باب ٤، حديث ٣، مكارم الاخلاق، ص ٤٥٩.
٢٤) وسائل الشيعه، ج ٤، ص ٦٨٨، كتاب الصلوه، ابواب افعال الصلوه، باب ٣، حديث ٦.
٢٥) بحار الانوار، ج ٨١، ص ٢٤٩، كتاب الصلوه، باب ١٦، حديث ٤١.
٢٦) مستدرك الوسائل، كتاب الصلوه، ابواب افعال الصلوه، باب ٢، حديث ٢٠.
٢٧) همان، حديث ١٣.
٢٨) بحار الانوار، ج ٨١، ص ٢٦٠، كتاب الصلوه، باب ١٦، حديث ٥٩.
٢٩) مستدرك الوسائل، كتاب الصلوه، ابواب افعال الصلوه، باب ٢، حديث ٢٢.
٣٠) وسائل الشيعه، ج ٤، ص ٦٨٧، كتاب الصلوه، ابواب افعال الصلوه، باب ٣، حديث ٣.
٣١) همان، حديث ١.
٣٢) علل الشرايع، ج ٢، ص ٣٢٧، باب ٢٤، حديث ٢.
٣٣) مستدرك الوسائل، كتاب الصلوه، ابواب افعال الصلوه، باب ٣، حديث ٧.
٣٤) بحارالانوار، ج ٧٤، ص ٨٢، كتاب الروضه، باب مواعظ النبى، حديث ٢.
٣٥) مسدود
٣٦) چيزى را نديدم مگر آنكه خدا را در آن و با آن ديدم. منقول از امير المؤمنين (عليه السلام). علم اليقين، ج ١ت ص ٤٩.
٣٧) گاهى بر دلم غبارى مى‏نشيند و من هر روز هفتاد بار از خدا آمرزش مى‏طلبم. منقول از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، مستدرك الوسائل، كتاب الصلوه، ابواب الذكر، باب ٢٢، حديث ١.
٣٨) آينه.


۱ آداب باطنى و اسرار معنوى نماز

اعراض دادن نفس از دنيا
پس، اى طالب حق و سالك الى الله! چون طائر خيال را رام نمودى و شيطان واهمه را به زنجير كشيدى و خلع نعلين حب زن و فرزند و ديگر شئون دنيوى را نمودى و با جذوه نار عشق فطره اللهى مأنوس شدى و انى آنست ناراً(٣٩) گفتى و خود را خالى از مانع سر ديدى و اسباب سفر را آماده كردى، از جاى برخيز و از اين بيت مظلمه طبيعت و عبورگاه تنگ و تاريك دنيا هجرت كن و زنجيرها و سلسله‏هاى زمان را بگسلانو از اين زندان، خود را نجات ده و طائر قدس را به محفل انس پرواز ده.

تو را زكنگره عرش مى‏زنند صفيرم
ندانمت كه در اين دامگه چه افتادست(٤٠)
پس، عزم خود را قوى كن واراده خويش را محكم نما كه اول شرط سلوك، عزم است و بدون آن راهى را نتوان پيمود و به كمالى نتوان رسيد. و شيخ بزرگوار، شاه آبادى - روحى فداه - آن را مغز انسانيت تعبير مى‏كردند.
بلكه توان گفت كه يكى از نكات بزرگ تقوى و پرهيز از مشتهيات نفسانيه و ترك هواهاى نفاسنيه و رياضات شرعيه و عبادات و مناسك الهيه، تقويت عزم و انقهار قواى ملكيه در تحت ملكوت نفس است، چنانچه پيش از اين ذكر شد.
و ما اكنون اين مقاله را با تحميد و تسبيح ذات مقدس كبريا جل و علا و نعت و ثناى سيد مصطفى و نبى مجتبى و آل اطهارش عليهم سلام الله ختم مى‏كنيم واز روحانيت آن ذوات مقدسه استمداد مى‏كنيم براى اين سفر روحانى و معراج ايمانى.
فصل دوم : آداب مقدمات نماز آيه الله ملكى تبريزى قدس سره
تحصيل طهارت
به تصريح برخى روايات، طهارت از كليدهاى نماز است... انسان خرد ورز بايد درباره حقيقت و دستاورد طهارت بينديشد و چون دريافت كه سعادت پيدا و پنهان در نظافت و پاكيزگى است،؛ رامور سه گانه زير تأمل كند :
١. در آيات قرآن كريم درباره پاكيزگى، به ويژه در آيه : ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج ولكن يريد ليطهركم؛ خدا نمى‏خواهد بر شما تنگ بگيرد، ليكن مى‏خواهد شما را پاك كند(٤١)، و همچنين آيه : والله يحب المطهرين؛ و خداوند پاكى ورزان را دوست مى‏دارد(٤٢).
٢. معناى محبت ذات اقدس خداون و اين كه ره آورد محبت و دوستى، برافكندن پرده‏ها و حجاب‏ها از دل بنده است و آدمى در سايه اين خرق حجاب، به نور و سعادت دست مى‏يابد.
٣. در معناى حديث شريف الطهور نصف الايمان؛ پاكيزگى نيمى از يمان است(٤٣).
آنگاه از مجموع اين تأمل هادر مى‏يابد كهمراد از طهور[كه نيمى از ايمان تلقى شده] پاك شدن از همه عوامل ناپاكى و آلودگى درون و بيرون آدمى است و نيمه ديگر ايمان، آراستن جان به فضايل ظاهرى و باطنى است.
در مقام تمثيل مى‏توان گفت : ايمان بدن به دو چيز است : يكى تأمين پاكيزگى آن به وسيله وضو و پرهيز از گناهان و ديگرى آراستن آن به بوى خوش و كارهاى نيك.
همچنين ايمن قلب در گرو دو چيز است : يكى پاكسازى آن از اخلاق ناپسند و زشت و ديگرى آراستن آن به اخلاق خدايى.
نيز ايمان سر و نهان آدمى مرهون دو امر است : يكى فراموشى آنچه غير خدا است و ديگر آراستن آن به ياد خدا و به عبارت ديگر، به نفى موهوم و صحو معلوم و پرده بردارى از حجاب‏هاى جمال.
عبرت‏هاى قضاى حاجت
در كتاب مصباح الشريعه از امام صادق (عليه السلام) چنين روايت شده است :
راز نام گذارى مستراح بدين نام آن است كه آدمى در آنجا از سنگينى نجاست‏ها و كثافت‏ها راحت مى‏شود و براى مؤمنان درس عبرتى است كه نعمت‏هاى پاكيزه دنيايى سرانجامش چنين است!
پس[بر اثر اين درس عبرت] با دل بريدن از متاع دنيا خود را راحت مى‏سازد و جان خود را از سرگرم شدن به آن فارغ مى‏كند و همان گونه كه از جمع آورى كثافت‏ها پرهيز مى‏كند، از گرد آورى متاع دنيا دورى مى‏گزيند و به انديشه درباره خود مى‏پردازد كه چگونه در حالى بزرگوار و گرامى، و در حالى ديگر ذليل و خوار مى‏شود و درمى‏يابد كه قناعت و تقوا مايه آرامش و آسايش وى در دنيا و آخرت مى‏شود؛ زيرا آسايش آدمى در خوار شمردن دنيا وانهادن بهره‏گيرى از آن و زدودن جاست حرام و شبهه ناكه آن نهفته است.
پس از ادراك اين حقيقت، در كبر و خود بزرگ بينى را بر روى خود مى‏بندد و از گناهان مى‏گريزد و در تواضع و پشيمانى و حيا را بر روى خويش مى‏گشايد و براى دستيابى به فرجامى نيك و نفسى پاكيزه، در اداى فرمان ها و اجتناب از نواهى مى‏كوشد و نفس خود را در زندان خوف و صبر و خوددارى از شهوت‏ها به بند مى‏كشد، تا به امان خداوند در دار القرار بپيوندد و طعم رضاى خدا را بچشد؛ زيرا سلوك خردپسند همين است و جز اين هرچه را نيك پندارد، هيچ است.
مراد از سخن امام (عليه السلام) اين است كه مؤمن چون بينديشد كه لذت اندك و ناچيزى كه از نعمت‏هاى دنيا بهره وى شده، به آفت تبديل شده و جز با دفع آن از آزارش رهايى نمى‏يابد، پى مى‏برد كه سرانجام همه نعمت‏هاى دنيا همين است و براى دورى از زيان و آفت‏هاى آنها بايد آنها را ترك گفت و جز به مقدار ضرورت از آن بهره نگرفت، تا دل آدمى از سنگينى وابستگى خاطر به آنها (در نعمت‏ها و لذت‏هاى حلال) و از آسيب‏ها و آفت‏هاى آنها (در حرام و شبهه ناك) راحت باشد.
در نتيجه، همان گونه كه از پليدى‏ها دورى مى‏كند از آنها (نعمت‏ها و لذت‏هاى حلال) نيز پرهيز خواهد كرد، و هنگامى كه ببيند طعامى كه براى ادامه حيات ناار است مصرف كند و قوام و بقاى وى بدان بستگى دارد، براى دفع ضرر و آفت آن بايد چنين ذلتى را تحمل كند، خود بزرگ بينى را رها كرده، تواضع پيشه مى‏كند و از آنچه در گذشته بر خلاف اين رويه عمل كرده، پشيمان مى‏شود و از بى توجهى به رهنمودهاى پروردگار خود، در مواردى كه به پاكيزگى ظاهرى و طهارت باطنى وى مربوط مى‏شود، حيا كرده يقين مى‏كند كه از لذت‏هاى پست دنيايى بر اثر سرانجام بد آنها بايد چشم فرو پوشيد و لذت خالص حقيقى را در نعمت‏هاى دنايى نمى‏توان يافت، بلكه لذت راستين در رضايت و خشنودى خدا است، كه پس از دستيابى به امان خداوند در سرى جاويدان بهره آدمى مى‏گردد.
اهميت دعا هنگام وضو
از امورى كه بايد به هنگام وضو رعايت شود دعاها و ذكرها است. آدمى بايد در هر حال و در هر كار به ذكرها و دعاهايى كه شارع به وى آموخته و مناسب آن حال و عمل است متأدب باشد؛ زيرا اين دعاها مايه حفظ و بركت و ياد آورى امور اخروى و دعا بر آنها است. مانند دعاهايى كه سيد بن طاوس قدس سره براى برخى حالت هاو كارها بيان داشته است. وى گرچه همه آنها را از روايات نگرفته، ولى در جمع آورى آنها به روايات و عمومات توجه داشته است.
عبرت‏هاى ديدن آب
در كتاب مصباح الشريعه از امام صادق (عليه السلام) چنين روايت شده است :
هر گاه خواستى وضو بگيرى، پس به سوى آب رو... زيرا خداوند آب را كليد قرب و مناجات با خويش و راهنماى جايگاه خدمت خود قرار داده است و چنان كه رحمت او گناه بندگان را مى‏زدايد، آلودگى‏هاى ظاهرى را نيز آب پاك مى‏كند تنه جز آن.
در صفا، رقت، بركت و پاكيزگى آب و درهم آميختن آن با هر چيزى و در هر چيزى، بينديش و آن را در پاكيزه ساختن اندام‏هاى بدن كه خدا به تطهير آن امر كرده به كار بر و واجبات و مستحبات آن را به جا آور، كه در هر يك فوايد پر شمارى است.
سپس در معاشرت با خلق خدا چونان آب باش كه چون با هر چيز در آميزد حق آن را ادا مى‏كند، بدوناين كه هويت خود را از دست دهد و در اين گفتار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بينديش كه فرمود : مثل مؤمن خالص مثل آب است. و همه اطاعت‏ها و عبادت هايت ويژه خدا باشد؛ چونان آب كه هنگام فرود آمن از آسمان، پاك و خالص و طهور ناميده مى‏شود و چون اندام‏هايت را با آب‏ شتستو مى‏كنى و پاكيزه مى‏سازى دلت را نيز به تقوا و يقين پاكيزه كن.
حضرت امام رضا (عليه السلام) فرمود :
بان جهت به وضو ساختن امر شده كه بنده، آنگاه كه در محضر خداوند جبار براى مناجات با او مى‏ايستد پاك و پاكيزه باشد و در آنچه او فرموده فرمانبردار و از پليدى‏ها و نجاسات پاك باشد. افزون براين كه، وضو كسالت و خواب را از آدمى مى‏زدايد و دل را براى قيام در پيشگاه پروردگار پاكيزه مى‏سازد. و اما اين كه وضو بر صورت و دست‏ها و سرو پاها واجب شده از اين رو است كه اين اندام‏ها در نماز به كارگرفته مى‏شود؛ آدمى با صورت خود سجده و خضوع مى‏كند، با دست از خدا خواهش مى‏كند و در رحمت و معرفت او رغبت مى‏كند و با سر در ركوع و سجده به خدا رو مى‏آورد و بر پاها مى‏ايستد و مى‏نشيند.
شايسته است انسان خردورز پس از آگاهى از حكم شريعت درباره طهارت مكان نمازگزار و جامه و بدن او - با اين كه نسبت اينها با حقيقت آدمى نسبت پوست با مغز است - از پاكسازى لب و حقيقت خود كه همان قلب او است، غافل نماند و در تطهير دل بيشتر از غير آن بكوشد؛ زيرا دل نظر گاه پروردگار است و تطهير دل جز با توبه نصوح (خالص) ميسور نيست؛ چنان كه امام صادق (عليه السلام) فرمود : با يقين و تقوا دلت را پاكيزه ساز؛ زيرا ثمره يقين، تقوا است و تقوا جز با توبه تحقق نمى‏يابد.
عبرت‏هاى ناخن گرفتن
عبرتى كه بايد از اين دستور دينى آموخت آن است كه انسان مراقب، بداند آزار و ستم به ديگران و تشبه به درندگان مورد خشم خدا است، به گونه‏اى كه خداوند به بودن ابزار درندگى در بدن انسان خشنودنيست واز اين رو به گرفتن ناخن دستور داده است.
خداى سبحان به عيسى بن مريم (عليه السلام) فرمود :
به ستمكاران بنى اسرائيل بگو ناخن‏هاى خود ر از كسب حرام كوتاه كنيد و گوش‏هاى خود را از شنيدن زشتى‏ها برحذر داريد و با دل‏هاى خود به من رو آوريد، كه مرا با صورت‏هاى ظاهرى شما كارى نيست.
و اين سخن بدين معنا است كه مراد اصلى از اين احكام ظاهرى، اصلاح دل‏ها به صفت عدل است، تا آدمى شايستگى خلافت و جانشينى خداوند عدل حكيم را بيابد. افزون بر اينكه، عنايت ويژه خداى سبحان به امت اسلامى، از بيان اين احكام جزئى دانست مى‏شود؛ زيرا شريعت خود را كامل كرد و از بيان هيچ امرى كه عامل تقرب به خدا، يا مايه دورى از او است فروگذار نكرد؛ به گونه‏اى كه حتى ارش الخدش(٤٤) را نيز تبيين كرد واين نشانه آن است كه شريعت خداوند همان صراط مستقيم و نزديك‏ترين راه به سوى خدا است و اين سخن سراسر حقيقت، و از هر گونه مجاز عارى است.
عبرت‏هاى نتراشيدن صورت
شايسته است بنده مراقب، از اين حكم، عنايت خدا را در حق بندگانش دريابد؛ زيرا او راضى نشده كه بندگان به صورت دشمنانش در آيند و اين نهايت اعتناى مولا به بنده است. از سوى ديگر بايد خطر مخالفت با چنين مولاى مهربانى را ادراك كرد كه چگونه در صورت مخالفت آدمى با خدا، مقام تكريم و تشريف و مهربانى را به ذلت و خوارى و دشمنى تبديل مى‏كند، به گونه‏اى كه همسان شدن با مجرم، حتى در صورت نيز حرام است.
در حديث قدسى آمده است :
خداى سبحان به يكى از پيامبران خود فرمود : به مؤمنان بگو لباس دشمنان مرا نپوشيد و غذاى آنان رانخوريد و راهى كه آنان مى‏روند نرويد، كه شما نيز همانند آنان دشمنان من خواهيد بود.
پس اى مسكين! بنگر كه سيد و ملايت تو را ويژه خود ساخته و براى خود برگزيده و از دشمنانش ممتاز و جدا ساخته و تو را از همسانى با آنان حتى در صورت و هيأت ظاهرى منزه ساخته، آنگاه تواگر با اين حكم وى مخالفت كنى و از پذيرش اين عنايت سرباز زنى و به لباس دشمنانش درآيى و تشبه به آنان را برگزينى، عقل تو در زشتى و جسارت اين مخالفت چگونه حكم مى‏كن؟ آيا چنين كارى جز اظهار عناد و دشمنى با آفريدگار چيزى هست؟
عبرت‏هاى عطر زدن
در كتاب كافى از على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام) روايت شده :
نماز كسى كه خود را خوشبو كند از هفتاد نماز بدون بوى خوش برتر است.
و صدوق از آن امام بزرگوار روايت كرده كه به مفضل فرمود :
دو ركعت نماز نمازگزارى كه خود را خوشبو كرده از هفتاد ركعت نماز كسى كه خود را خوشبو نساخته برتر است.
مبادا فهم چنين رواياتى بر تو دشوار و سنگين باشد؛ زيرا فضيلتى كه براى بوى خوش بين شد بر اثر شرافت عقل است؛ چون عطر مغز را تقويت مى‏كند وآن را از فساد حفظ مى‏كند و فساد مغز، عقل را فاسد مى‏سازد، و عقل شريف‏ترين ركن حقيقت آدمى و شريف‏ترين مراتب و مقامات او است، بلكه برترين جزء عالم و همه خيرات به آن منسوب است؛ چنان كه منشأ همه شرور، جهل است.
از اين رو بر هر چه در تقويت عقل و زدودن آفت‏ها از آن موثر است تأكيد و بدان ترغيب فراوانى شده است. افزون بر اين، عطر، مثالى است براى تحلى و آراستگى به فضايل و زيبايى‏ها، كه در برابر تخلى و پيراستگى از رذايل و زشتى‏ها قرار دارد و همان گونه كه پاك شدن از پليدى‏ها و گناهان نيمى از ايمانست، آراستگى نيز نيم ديگر ايمان خواهد بود.
پس شايسته است انسان خردورز از اين گونه احكام به درجه لطف خداوند واستحكام شريعت سيد رسولان (صلى الله عليه و آله و سلم) پى ببرد كه حتى اين امور جزئى را مهمل نگذاشته و تبيين كرده است؛ جزئيات كه عامل تقويت عقل مى‏شود و عقل، وسيله كسب ايمان و توحيد و كمال و سعادت است.
شايسته است آدمى در پى ادراك اين حقيقت، از اهمال در احكام اين عقل حيا كند و اين لطف‏هاى گرانبها را ضايع نسازد و اين نعمت‏هاى بزرگ را كفران نكن و نفس خود را كه به كفران اين نعمت‏ها خو گرفته و با اين عمل خود را در معرض خذلان و نابوى قرار داده، مخاطب ساخته و به او بگويد :
اى نادان! اى دشمن خويش! سستى و تنبلى تا كى؟ و اين اهمال و تباه ساختن و خود را در معرض نابودى قرار دادن تا چند؟
آيا نمى‏بينى كه خداى مهربانت اين همه لطف و محبت به تو دارد و براى تو شريعتى قرار داده كه حتى اين امور جزئى را بيان داشته و پيامبرى فرستاده و كتابى نازل كرده و براى صيانت و حراست اين شريعت، فرشتگانى قرار داده و در برابر تحصيل آخرت پاداش‏هاى‏ فراوانى مقرر داشته و تو با اهمل همه اينها راتباه ساختى.
عبرت‏هاى لباس پوشيدن
خداى سبحان از از ميان انواع حيوانات، آدمى را به داشتن لباس، كرامت بخشيده و بزرگوار ساخته و شايسته است كه بنده شكر گزار اين نعمت باشد و كمترين مرتبه شكر در اين جهت آن است كه بنده در اين كرامت با خواسته حق تعالى مخالفت نكند؛ زيرا مخالفت با مولا در زمينه همان كرامت (مخالفت با كرامت مولا) در پيشگاه عقل زشت‏تر است و مخالفت مزبور چند گونه است :
١. در فراهم ساختن لباس با دستور شرع مخالفت كند؛ به اين گونه كه پارچه آن از راه غصب، يا بافته شده از ابريشم باشد، يا زيور طلا بپوشد.
٢. در مصرف و استفاده از لباس به زياده روى و اسراف بپردازد.
٣. در شكل و فرم لباس راه مخالفت در پيش گيرد؛ مثلاً لباس را بيش از اندازه بلند بدوزد يا (مرد) لباسى شبيه لباس زنان بپوشد، يا مسلمانان در لباس همسان كافران شوند، و به گمان من شباهت به كافران در لباس، از ديگر موارد زشت‏تر است؛ زيرا همسانى با دشمنان خدا در لباس، پس از نهى آشكار در اين عمل نزد خرد، چيزى جز دشمنى و مبارزه با خداى سبحان نيست. به ويژه با ملاحظه آنچه در حديث قدسى آمده است :
بندگانم بگو به لباس دشمنانم در نيايند و خود را به آنان مانند نكنند، كه در اين صورت آنان نيز دشمنان من خواهند بود.
زشتى و سرانجام و خيم چنين عملى آنگاه بيشتر و شديدتر خواهد شد كه در سرزمين مسلمانان انجام گيرد؛ زيرا افزون بر اين كه اين عمل‏ مورد خشم خدا است، مبغوض امت مسلمان و از جمله منكرات نزد آنان و مخالفت با وضع ظاهرى آنان خواهد بود؛ چون اصل لباس براى پوشش بدن و صيانت آناز گرما و سرما است و چگونگى آن براى آراستن خويش در برابر ديگران است.
پس پوشيدن لباس ويژه كافران در سرزمين‏هاى مسلمان نشين با توجه به اين كه اين عمل نزد آنان از منكرات است، و شرايط جامعه خلاف آن را اقتضا مى‏كند جز اين كه مناسبتى ذاتى بين صاحب چنين لباس و كافران را نشان دهد چيز ديگرى نيست؛ چنان كه برخى افراد در زمان ما تا حد امكان به فرنگيان تشبه مى‏جويند؛ در مواردى كه تشبه به آنان در پوشش تبه زيان دنيايشان نيز هست، و ديده شده كه برخى افراد براى همگونى ظاهرى با كافران، موى سياه سر خود را به رنگ زرد در مى‏آورند تا شبيه فرنگيان شوند، با اين كه اهل ذوق بر اين امر متفقند كه رنگ سياه براى موى سر آدمى زيباترين رنگ‏ها است. به خدا پناه مى‏برم از خذلان و خوارى دنيا و آخرت.
مناسب است لباس مؤمن نه چندان فاخر، و نه بى مقدار و مندرس باشد، بر خلاف خوراك و مسكن و ديگر امور زندگى؛ زيرا در روايات در مدح و ستايش شيعه آمده است كه : خوراك آنان قوت و لباسشان در حد ميانه است.
و از پوشيدن لباسى كه باعث شهرت آدمى شود نهى شده است؛ چه شهرت مزبور از جهت فاخر بودن لباس باشد، يا از جهت مندرس و بى ارزش بودن آن. اين اصل است، و گاهى بالعرض يكى از دو طرف ترجيح داده مى‏شود.
همچنين با جامه‏اى كهصورت حيوان بر آن نقش بسته و انگشترى كه عكس حيوان يا انسانى بر آن منقش شده نماز كراهت دارد، ولى اگر نقش آن پوشيده شود كراهتش كمتر خواهد بود، و اگر تغييرى در آن صورت داده شود، مانند اين كه سرش محو شود كراهت آن برداشته خواهد شد.
اما اسرار لباس، در اين زمينه تفكر در روايتى از امام صادق (عليه السلام) كه در كتاب مصباح الشريعه آمده كفايت مى‏كند؛ امام (عليه السلام) مى‏فرمايد :
زيباترين لباس مؤمن تقوا و با بركت‏ترين لباس، ايمان است؛ خداى تعالى مى‏فرمايد : يا بنى آدم قد أنزلنا عليكم لباساً يوارى سوآتكم و ريشاً و لباس التقوى ذلك خير ذلك من آيات الله لعلهم يذكرون(٤٥).
اما لباس ظاهرى، خود نعمتى از خدا است كه با آن عورت آدمى پوشيده مى‏شود و كرامتى است كه خداى متعال تنها بنى آدم را به آن گرامى داشته است. لباس براى مؤمنان وسيلهاى است تا آنچه را خدا بر آنان واجب كرده ادا كنند.
بهترين لباس تو لباسى است كه تو را از ياد خدا غافل نكند و به خود سرگرم نسازد، بلكه تو را به ذكر و شكر و طاعت او نيزديك سازد و تو را به عجب و ريا و خود آرايى و تفاخر و تكبر نكاشند، كه اين امور از آفات دين و مايه سنگدلى و قساوت قلب است.
هرگاه لباس پوشيدى، پوشيده بودن گناهانت را ر نظر آور و بطن خود را به راستى و صداقت بپوشان، چنان كه ظاهر خود را به جامه مى‏پوشانى، پويسته بايد درونت در پوشش خوف و ترس و ظاهرت در پوشش اطاعت وبندگى باشد.
در فضل و عنايت حضرت حق تعالى تأمل كن كه چگونه با آفرينش اسباب پوشاك، وسيله پوشش زشتى‏هاى ظاهرى تو را فراهم ساخت و با گوشدن در توبه و انابه راه را براى مستور ساختن زشتى‏هاى درونى تو، كه همان گناهان و اخلاق ناپسند است، باز كرد.
هيچ گاه كسى را رسوا مكن، در حالى كه مى‏دانى خدا آنچه را بدتر از كارهاى او بوده بر تو پوشيده است. خود را به عيب جويى از خويشتن وادار و از آنچه به كارت نمى‏آيد درگذر و بر حذر باش كه مبادا عمرت را در عمل براى غير از دست دهى و سرمايه خود را سرمايه ديگرى سازى و خود را نابود كنى؛ زيرا فراموش كردن گناه از بزرگترين كيفرهاى خدا در دنيا است.
مادامى كه بنده خدا به طاعت او مشغول و در پى شناخت عيوب نفس خود و ترك امور ناروا است از آفت‏ها بدور و در درياى رحمت پروردگار غوطه‏ور است، و به گوهرهاى حكمت و عرفان دست خواهد يافت. اما اگر گناهان خود را فراموش كرد و به عيوب خويش جاهل بود و بر قدرت خويش تكيه كرد، هرگز روى رستگارى نخواهد ديد.
اوقات
اوقات نيز مانند مكان‏ها و ساير موجودها داراى سعد و نحس و شريف و غير شريف است و هر وقتى از اوقات، حكمى ويژه دارد. اثر اين حكم در كارهايى كه در آن وقت انجام گيرد و حتى در موجودهايى كه در آن وقت يافت شود آشكار مى‏شود... در شرايع الهى براى هر وقتى از اوقات، حكم يا احكامى بيان شده است؛ به ويژه در شريعت پيامبر ما، حضرت خاتم النبيى (صلى الله عليه و آله و سلم) كه براى هر يك از سال، ماه، روز، شب و ساعت به تفصيل احكام و وظايفى بيان شده است.
اخبار فراوانى در اين زمينه رسيده كه در روز قيامت اوقات و زمان‏ها و همچنين ديگر عرض‏ها به صورت اعيان(٤٦)، بلكه به صورت‏ انسان به صحنه قيامت آورده مى‏شوند، گرچه خردهاى ضعيف توانايى ادراك آن را ندارد ولى مؤمن نبايد مانند اين حقايق را منكر شود. بايد بگويد آنان به آنچه گفته‏اند دناتر بوده‏اند و از خداوند بخواه تا معرفت و شناخت اين حقايق را بهره او گرداند.
انسان خردورز آنگاه كه دريافت اوقات و زمان‏ها هر يك احكام و اشاراتى ويژه دارد و مت عمرش به منزله سرمايه‏اى بس گرانبها است، به گونه‏اى كه با هر نفس آن مى‏تواند منافع بزرگ و ممالك فراوانى بلكه سلطنتى الهى براى خويش فراهم كند، بايد از تباه ساختن وقت خود و بهره نبردن از آن به شدت بخل ورزد و از اين كه به جاى اين همه سود، عمر خود را وسيله‏اى براى كسب شقاوت دائمى و عذاب جاويدان الهى گرداند به شدت بر حذر باشد.
مطلب ديگر اينكه انسان بايد يقين داشته باشد كه سعادت و شقاوت و لذت و خوشى و رد و رنج در اين دنيا به قضا و قدر الهى است، نه به سعى و كوشش، يا تهيه اسباب؛ و بين كوشش آدمى و دستيابى به مطلوب و بين تهيه اسباب و آنچه انسان آرزوى رسيدن به آن را دارد رابطه عموم و خصوص من وجه است.
از معصوم (عليه السلام) رسيده كه :
هر كس صبح كند، در حالى كه بيشترين توجه و اهتمام وى به دنيا باشد، در پيشگاه خدا براى او چيزى نيست و خدا چهار خصلت را ملازم او خواهد ساخت : اندوهى پيوسته و بى پايان و اشتغالى كه همراه آن فراغتى نخواهد بود و فقرى كه با آن روى بى نيازى نخواهد ديد و آرزويى كه برايش سرانجامى نيست.
مكان نماز گزار
مكان‏ها نيز مانند زمان‏ها شريف و غير شريف و سعد و نحس دارد و شايسته است امت اسلامى سپاس خدا گويند و بر پيامبر اكرم (صلى‏الله عليه‏وآله) ثنا گويند كه در امر مكان، كار را بر آنان سهل و آسان كرد و سراسر زمين را مسجد قرار داد و نماز گزاردن را در همه جا جايز دانست، ولى در عين حال سفارش فراوانى نسبت به آمد و شد به مسجدها و عدم تخلف از برگزارى نمازهاى واجب در مسجد به ويژه براى همسايگان آن شده است. حتى در برخى روايات آمده است كه همسايه مسجد نمى‏تواند نماز خود را در غير مسجد به جاى آورد.
پس شايسته است بنده مراقب، در معناى مسجد و حق ادب و بزرگداشت آن و زشتى تخلف از حضور و عبادت در مسجد بينديشد. نيز شايسته است تأمل كند كه افزون بر ثواب هايى كه براى حضور و عبادت در مسجد بيان شده، ذات اقدس حق مساجد را خانه خود دانسته و به بندگان اجازه حضور در آنها داده و در اين امر، منتى بزرگ بر بندگان نهاده؛ زيرا مسجد خانه خدا است... و چون هر مكانى را بخواهيم مسجد قرار دهيم و منسوب به او سازيم و هر مكانى را ما براى ملاقات و حضور و زيارت او برگزينيم، او پذيراى آن است، معناى اين امر آن است كه تعيين مجلس ملاقات و زيارت نيز به ما واگذار كرده و اين خود از بزرگترين مكارم است.
لازم است هنگامى كه آهنگ مسجد و قصد احرام حضور در خانه خدا مى‏كنى به اندازه تواناييت در شناخت آداب حضور كوشا باشى؛ زيرا هر چه معرفت افزون‏تر باشد عمل با ارزش‏تر است و مراعات ادب، عامل تقرب بنده به خدا مى‏شود و كسى كه آداب حضور را رعايت كند، اين عمل سبب قرب او به خدا مى‏شود و قرب سبب قبولى اعمال، بلكه همان قبولى و نهايت قبولى و منتهاى آرزوى هر آرزومندى است.
و بجا است كه براى شناخت آداب حضور حضرت حق، آداب حضور سلاطين و حاكمان را ميزان قرار دهى. پس هم چنان كه عظمت اين حاكمان، با عظمت خدا قابل سنجش نيست، نسبت حق ادب حضور در پيشگاه پروردگار نيز با حق ادب حضور حاكمان، قابل قياس نيست.
با توجه به اين امر است كه مى‏يابى نه تو و نه هيچ كس ديگر توانايى مراعات حق ادب حضور در محضر پروردگار را ندارد.
پس از اين كه اين حقيقت را دانستى، نيك بنگر كه رفتارت در حضور پروردگارت چگونه است و تقصير و قصور خود را همواره در نظر داشته باش، كه همين امر تو را به باب كرم حضرت حق رهنمون شود و توفيق رعايت آداب حضورش را از او بطلب و زبان حالت اين آيه شريفه باشد :
أمن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء؛ آيا كسى هست كه هر گاه مضطر و درمانده‏اى او را بخواند، پاسخ گويد و گرفتاريش را برطرف سازد(٤٧).
در اين هنگام درهاى پذيرش بر رويت گشوده مى‏شود و كسى كه نجات بخش هر درمانده‏اى است دعاى تو را اجابت مى‏كند.
در كتاب مصباح الشريعه در اين باره از حضرت امام صادق (عليه السلام) چنين روايت شده است :
هر گاه به آستانه مسجدى رسيدى پس بدان كه تو آهنگ سلطانى بزرگ كرده‏اى كه بر بساط او جز پاكيزه شدگان، كسى پاى ننهد و براى هم‏ نشينى او جز صديقان و راست كرداران رخصت داده نشوند. و آنگاه كه بر بساط او قدم نهادى بدان كه اگر اندك غفلتى از تو سر زند در خطرى بزرگ و پرتگاهى سهمگين قرار گرفته‏اى و بدان كه او مى‏تواند هر گونه بخواهد، از عدل و فضل خود، با، رفتار كند. پس اگر به تو لطف كرد و با فضل و رحمتش با تو رفتار كرد، طاعت اندك تو را مى‏پذيرد و در برابر، پاداش بسيارى نصيب تو مى‏كند و اگر بخواهد با عدلش با تو رفتار كند و آنچه را تو شايسته آن هستى به تو دهد، تو را باز خواهد گردانيد و طاعتت را هر اندازه هم كه زياد باشد رد خواهد كرد و او آنچه را بخواهد مى‏كند.
پس در پيشگاه او به عجز و تقصير و فقر خود اعتراف كن؛ زيرا تو آهنگ عبادت و انس با او كرده‏اى. اسرارت را بر او عرضه كن و بدان كه او پنهان و آشكار همه آفريدگان را مى‏داند و ذره‏اى بر او پوشيده نيست و در حضور او همچون فقيرترين و ناچيزترين بندگانش باش. قلبت را از هر آنچه تو را از او باز مى‏دارد و به خود مشغول مى‏كند و حجاب ميان تو و او مى‏گردد تهى كن؛ زيرا او جز پاكيزه‏ترين و خالص‏ترين دل‏ها را نمى‏پذيرد و نيك بنگر كه نام تو از كدامين دفتر خارج مى‏شود.
پس اگر شيرينى مناجات و راز و نياز با او را چشيدى و از گفتگوى با او احساس لذت كردى و از جام رحمت و كرامت‏هاى او نوشيدى، اين نشانه حسن اقبال او بر و و اجابت دعوتت از سوى او است، و بدان كه براى خدمت او شايسته هستى.
پس داخل مسجد شو كه به تو اذن و امان داده شده و اگر جز اين بود پس همچون درمانده‏اى كه همه درها بر رويش بسته شده و هيچ كارى از او ساخته نيست، بايست و بدان كه هرگاه او بداند كه تو واقعاً به او پناهنده شدى به چشم رأفت و رحمت و عطوفت به تو خواهد نگريست و تو را بر انجام آنچه مورد رضاى او است موفق مى‏دارد؛ زيرا او كريم و بزرگوار است و بزرگوارى را نسبت به بندگانى كه درمانده‏ و مضطر در پيشگاه او ايستاده و چشم طلب به باب لطف و رضايت او دوخته‏اند دوست مى‏دارد؛ زيرا او خود فرموده است : أمن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف‏السوء(٤٨)؛ آيا كسى هست كه هر گاه مضطر و درمانده‏اى او را بخواند، پاسخ گويد و گرفتاريش را برطرف سازد(٤٩).
در اين هنگام درهاى پذيرش بر رويت گشوده مى‏شود و كسى كه نجات بخش هر درمانده‏اى است دعاى تو را اجابت مى‏كند.
در كتاب مصباح الشريعه در اين باره از حضرت امام صادق (عليه السلام) چنين روايت شده است :
هر گاه به آستانه مسجدى رسيدى پس بدان كه تو آهنگ سلطانى بزرگ كرده‏اى كه بر بساط او جز پاكيزه شدگان، كسى پاى ننهد و براى هم نشينى او جز صديقان و راست كرداران رخصت داده نشوند. و آنگاه كه بر بساط او قدم نهادى بدان كه اگر اندك غفلتى از تو سر زند در خطرى بزرگ و پرتگاهى سهمگين قرار گرفته‏اى و بدان كه او مى‏تواند هر گونه بخواهد، از عدل و فضل خود، با تو رفتار كند. پس اگر به تو لطف كرد و با فضل و رحمتش با تو رفتار كرد، طاعت اندك تو را مى‏پذيرد و در برابر، پاداش بسيار نصيب تو مى‏كند و اگر بخواهد با عدلش با تو رفتار كند و آنچه را تو شايسته آن هستى به تو دهد، تو را باز خواهد گردانيد و طاعتت را هر اندازه هم كه زياد باشد رد خواهد كرد و او آنچه را بخواهد مى‏كند.
پس در پيشگاه او به عجز و تقصير و فقر خود اعتراف كن؛ زيرا تو آهنگ عبادت و انس با او كرده‏اى. اسرارت را بر او عرضه كن و بدان كه اون پنهان و آشكار همه آفريدگان را مى‏داند و ذره‏اى بر او پوشيده نيست و در حضور او همچون فقيرترين و ناچيزترين بندگانش باش. قلبت را از هر آنچه تو را از او باز مى‏دارد و به خود مشغول مى‏كند و حجاب ميان تو و او مى‏گردد تهى كن؛ زيرا او جز پاكيزه‏ترين و خالص‏ترين دل‏ها را نمى‏پذيرد و نيك بنگر كه نام تو از كدامين دفتر خارج مى‏شود.
پس اگر شيرينى مناجات و راز و نياز با او را چشيدى و از گفتگوى با او احساس لذت كردى و از جام رحمت و كرامت‏هاى او نوشيدى، اين نشانه حسن اقبال او بر تو و اجابت دعوتت از سوى او است، و بدان كه براى خدمت او شايسته هستى.
پس داخل مسجد شو كه به تو اذن و امان داده شده و اگر جز اين بود پس همچون درمانده‏اى كه همه درها بر رويش بسته شده و هيچ كارى از او ساخته نيست، بايست و بدان كه هرگاه او بداند كه تو واقعاً به او پناهنده شدى به چشم رأفت و رحمت و عطوفت به تو خواهد نگريست و تو را بر انجام آنچه مورد رضاى او است موفق مى‏دارد؛ زيرا او كريم و بزرگوار است و بزرگوارى را نسبت به بندگانى كه درمانده و مضطر در پيشگاه او ايستاده و چشم طلب به باب لطف و رضايت او دوخته‏اند دوست مى‏دارد؛ زيرا او خود فرموده است : أمن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء(٥٠).
رو به قبله ايستادن به هنگام نماز همه مكان‏ها و جهت‏ها نسبت به وجود حق تعالى و احاطه او يكسان است، اما براى او در هر عالم نسبت به اهل آن عالم وجهى است و لطف او اقتضا دارد كه حتى بدن‏هاى ما را به شرف توجه به سوى خود شرافت بخشد، چنان كه دل‏هاى ما را به اين شرف مشرف كرده است. از اين رو خانه‏اش را در زمين به ما شناساند، تا در ظاهر و باطن و با تن و جان، توجه ما به سوى او باشد.
با مراجعه به قرآن كريم، روايات معصومان (عليهم السلام) و عقل، در مى‏يابى كه همه اين منابع سه گانه، تجه باطن آدمى به خدا را از روى آوردن بدن وى به سمت كعبه مهم‏تر مى‏دانند. اين ظواهر كه مى‏بينى بدان امر شده براى توجه به آن امور قلبى و درونى است.
و شايد مهم‏ترين راز لزوم روى آوردن به سوى كعبه اين باشد كه اندام‏ها و جوارح آدمى در يك جهت ثابت بماند و در نتيجه قلب آرامش بيشترى يابد؛ زيرا اگر اندام‏ها در جهت‏هاى گونه گون در حركت باشد، دل نيز در پى آنها از توجه به يك مبدأ (بارى تعالى) و حضور در پيشگاه وى باز خواهد ماند.
همه آيات و رواياتى كه بر ياد خدا و تقواى او و توجه به خدا و روى آوردن به پيشگاه ذات اقدس او تأكيد مى‏ورزد از ادله لزوم توجه قلبى است. مطلب ديگر اين كه، چنان كه روى كردن به سوى قبله ظاهرى جز با روى بر تافتن از ديگر جهات ميسور نيست، اقبال دل به خدا نيز جز با انصراف و روى گردانى از همه چيز و تهى ساختن دل از هر چه غير الهى است ميسر نخواهد شد.
در حديث نبوى آمده است : هرگاه بنده‏اى به نماز ايستد و دلش متوجه خدا باشد پس از نماز همچون روزى خواهد بود كه از مادر زاده شده است.
در كتاب مصباح الشريعه آمده است كه حضرت امام صادق (عليه السلام) فرمود :
هر گاه رو به قبله ايستادى از دنيا و آنچه در آن است و از آفريدگان و آنچه بدان مشغول اند مأيوس شو، و دست بشوى و دلت را از هر چه تو را از ياد خدا غافل و به خود مشغول مى‏ساد تهى كن، و در نهان و سر وجودت، بزرگى خدا را مشاهده كن و استادنت در پيشگاه خدا را به ياد آور.
عبرت‏هاى اذان و اقامه
صاحب حقايق(٥١) گفته است :
هرگاه نداى مؤذن را شنيدى نداى روز قيامت را به خاطر آور و در ظاهر وباطن، خود را براى اجابت اين ندا آماده ساز؛ چون كسانى كه براى پاسخ به اين ندا بشتابند همان‏ها هستند كه در روز قيامت به لطف الهى ندا داده مى‏شوند. پس اين ندا را بر دلت عرضه كن؛ اگر ديدى كه با شنيدن اذان دلت سرشار از شادى و سرور مى‏شود و با ميل و رغبت تو را به پاسخ فرا مى‏خواند، بدان كه در قيامت نيز به بشارت و رستگارى ندا داده خواهى شد. به همين دليل پيامبر (صلى‏الله عليه‏وآله) مى‏فرمود : أرحنا يا بلال بها و بالنداء اليها؛ اى بلال! ما را با نماز و نداى دعوت به آن (اذان) راحت ساز(٥٢)؛ زيرا روشنى چشم آن حضرت در نماز بود.
اذان، دعوت براى ملاقات است و همان گونه كه روز قيامت، مردم براى عرضه بر خداوند فرا خوانده مى‏شوند در دنيا نيز گويندگان اذان مؤمنان را به مجلس حضور و معراج و زيارت پروردگار فرا مى‏خوانند. اگر معرفت انسان در اين دنيا به حدى باشد كه از اين ندا لذت ببرد، در آخرت نيز از ملاقات حضرت ق بى بهره نخواهد بود؛ زيرا معرفت در اين دينا به منزله بذر مشاهدهدر آخرت است.
و اگر بر اثر جهل، حال انسان به گونه‏اى باشد كه اين ندا او را خوش نيايد، اين امر سبب خواهد شد كه نداى روز قيامت نيز خوشايند او نباشد و اگر در اين دنيا هنگام شنيدن اذان در زمره غافلان باشد، حالش در قيامت مناسب اين غفلت خواهد بود و در ساير مقامات دين و نواميس شرع، امر بر همين منوال است، زيرا اين انسان بر همان چيزى مى‏ميرد كه بر آن زندگى كرده و بر همان چيزى محشور مى‏شود كه بر آن مرده و جز آنچه در زمين دل كاشته، چيز ديگرى درو نخواهد كرد. بنابراين كسى كه هنگام نماز از وظيفه خود در برابر پروردگار آگاه باشد و بداند كه اين امر، لطف عظيم از ناحيه حضرت حق نسبت به اوست، مسلما روشنى چشمش در نماز خواهد بود و همان گونه كه مشتاق و منتظر مجالس انس با دوستان خويش است، نسبه به نماز و گفتگوى با پروردگارش نيز چنين خواهد بود و همان گونه كه دعوت دوستانش را براى حضور در چنين مجالسى مى‏پذيرد، اذان را نيز كه به منزله منادى ذات اقدس حق است به گوش جان مى‏پذيرد و پاسخ مى‏گويد.
با شنيدن الله اكبر دلت را متوجه عظمت و بزرگوارى ذات اقدس الهى كن و دنيا و آنچه را در آن است كوچك شمار، تا در تكبيرت‏ دروغگو نباشى.
هر گاه لااله الاالله را شنيدى هر معبودى جز او را از لوح دل محو كن.
رسول خدا را حاضر ببين و با رعايت آداب حضور آن بزرگوار، با نيت خالص به رسالت آن بزرگوار گواهى ده.
هنگامى كه به نماز و آنچه موجب فلاح و رستگارى و بهترين اعمال است فراخوانده مى‏شوى، جانت را به حركت درآور و قلب و قالبت را گسترش ببخش.
پس از اين عهدت را با تكبير و تعظيم ذات اقدس حق تجديد كن و همچنان كه نماز خود را با تكبير او آغاز كردى، با تكبير او نيز پايان ببخش و مبدا خود را از او و بازگشت خود را نيز به سوى او قرار ده و بر حول و قوه او اعتماد كن.
فصل سوم : آداب نماز امام خمينى قدس سره
سر نيت و آداب آن
يكى از مهمات آداب نيت، كه از مهمات جميع عبادات است و از دستورات كليه شامله است، اخلاص است. و حقيقت آن، تصفيه نمودن عمل است از شائبه غير خدا، و صافى نمودن سر است از رؤيت غير حق تعالى در جميع اعمال صوريه و لبيه و ظاهريه و باطنيه. و كمال آن، ترك غير است مطلقاً و پا نهادن بر انيت و انانيت و غير و غيريت است يكسره.
قال تعالى : ألا لله الدين الخالص(٥٣)؛ خداى تعالى اختيار فرموده براى خويش دين خالص را. و اگر يكى از حظوظ نفسانيه و شيطانيه در دين باشد، خالص نخواهد بود؛ و آنچه خالص نيست، حق تعالى اختيار نفرموده؛ و آنچه شائبه غيريت و نفسانيت دارد از حدود دين حق خارج است.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
٣٩) قسمتى از سخن موسى (عليه السلام) با خانواه‏اش. اذ را ناراً فقال لاهله امكثوا انى آنست ناراً... سوره طه (٢٠) : آيه ١٠؛ سوره نمل (٢٧) : آيه ٧.
٤٠) شعر از حافظ است.
٤١) سوره مائده (٥) : آيه ٦.
٤٢) سوره توبه (٩)، آيه ١٠٨.
٤٣) وسائل الشيعه، باب وضو.
٤٤) ديه جراحت اندك و خراش ناچيز.
٤٥) سوره اعراف (٧) : آيه ٢٦.
٤٦) موجودات قابل مشاهده.
٤٧) سوره نمل (٢٨) : آيه ٦٢.
٤٨) سوره نمل (٢٨) : آيه ٦٢.
٤٩) سوره نمل (٢٨) : آيه ٦٢.
٥٠) سوره نمل (٢٨) : آيه ٦٢.
٥١) مقصود ملا محسن فيض كاشانى است.
٥٢) بحارالانوار، ج ٨٢، ص ١٩٣، باب ١ (قسمت اول حديث).
٥٣) آگاه باشيد كه دين خالص فقط از آن خدا است. سوره زمر (٣٨) : آيه ٣.


۲ آداب باطنى و اسرار معنوى نماز

مراتب اخلاص
مرتبه اول : يكى از مراتب آن، تصفيه عمل است - عمل قلبى يا قالبى - از شائبه رضاى مخلوق و جلب قلوب آنها، چه براى محمدت يا براى منفعت يا براى غير آن. و در مقابل اين، اتيان عمل است ريائاً. و اين رياء فقهى، و از همه مراتب ريا پست‏تر و صاحب آن از همه مرائى‏ها بى ارزش‏تر و خسيس‏تر است.
مرتبه دوم : تصفيه عمل است از حصول مقصودهاى دنيوى و مآرب زائله فانيه، گرچه داعى آن باشد كه خداى تعالى به واسطه اين عمل عنايت كند؛ مثل، خواندن نماز شب براى توسعه روزى، و اتيان(٥٤) صلوه اول ماه مثلاً براى سلامت از آفات آن ماه، و دادن صدقات براى سلامتى و ديگر مقصدهاى دنيوى... گرچه پيش اهل معرفت اين نماز را به هيچ وجه ارزشى نيست و مثل ساير كسب‏هاى‏ مشروعه است، بلكه شايد از ا : نيز كمتر باشد.
مرتبه سوم : تصفيه آن است از رسيدن به جنات جسمانيه و حور و قصور و مثال آن از لذات جسمانيه. و مقابل آن، عبادت اجيران است؛ چنانچه در روايت شريفه است. و اين نيز در نظر اهل الله چون ساير كسبها است، الا آن كه عمل اين كاسب اجرتش بيشتر و بالاتر است، در صورتى كه قيام به امر كند و از مفسدات صوريه عمل را تخليص كند.
مرتبه چهارم : آن است كه عمل را تصفيه كند از خوف عقاب و عذاب‏ها[ى] جسمان موعود. و مقابل آن، عبادت عبيد است؛ چنانچه در روايات است(٥٥). و اين عبادت نيز در نظر اصحاب قلوب قيمتى ندارد و از نطاق عبوديت الله خارج است. و در نظر اهل معرفت فرق نكند كه انسان ملى را بكند از خوف حدود و تعزيرات در دنيا، يا خوف عقاب و عذاب آخرتى، يا براى رسيدن به زن‏هاى دنيائى، يا براى رسيدن به زن‏هاى بهشتى، در اين كه هيچ يك براى خدا نيست...
مرتبه پنجم : تصفيه عمل ست از رسيدن به سعادات عقليه ولذات روحانيه دائمه ازليه ابديه و منسلك شدن در سلك كروببين و منخرط شدن در جرگه عقول قادسه و ملائكه مقربين. و در مقابل آن، عمل نمودن براى اين مقصد است... ولى در مسلك اهل الله اين مرتبه نيز از نقصان سلوك، و سالك آن نيز كاسب و از اجيران به شمار مى‏رود، گرچه در متجر و مكسب با سايرين فرق‏ها دارد.
و در ازاء اين مرتبه كهمرتبه ششم است تصفيه آن عمل است از خوف عدم وصول به اين لذات و حرمان از اين سعادات. و در مقابل، عمل براى انى مرتبه از خوف است. و اين نيز گرچه مرتبه عاليه‏اى است و از حد اشتهاى امثال نويسنده خارج است، ولى در نظر اهل الله اين نيز عبادت عبيد است و عبادت معلل است.
مرتبه هفتم : تصفيه آن است از وصول به لذات جمال الهى و رسيدن به بهجت‏هاى انوار سبحات غير منتهاى كه عبارت از جنت لقاء است. و اين مرتبه، يعنى جنت لقاء از مهمت مقاصد اهل معرفت و اصحاب قلوب است و دست آمال نوع از آن كوتاه است، و اوحدى(٥٦) از اهل معرفت به سعادت اين شرف مشرفند، و اهل حب و جذبه از كمل اهل الله و اصفياء الله هستند؛ و لكن اين كمال، مرتبه كمل اهل الله نيست، بلكه از مقامات معمولى سرشار آنها است.
و اين كه در ادعيه، مثل مناجات شعبانيه، حضرت امير المؤمنين و اولاد طاهرينش اين مرتبه را خواسته يا اشاره داشتن آن نمود اند، نه آن كه مقامات آنها منحصر به همين مرتبه است؛ چنانچهمرتبه هشتم كه در ازاء اين مرتبه است و آن عبارت است از تصفيه عمل از خوف فراق نيز از كمال مقامات كمل نيست، و اين كه جناب امير المؤمنين كيف أصبر على فراقك(٥٧) گويد از مقامات معمولى سرشار او و مثل او است.
بالجمله، تصفيه عمل از اين دو مرتبه نيز در نزل اهل الله لازم است، و عمل با آن معلل و از حظوظ نفسانيه خارج نيست؛ و اين كمال‏ خلوص است. و پس از اين، مراتب ديگرى است كه از حدود خلوص خارج و در تحت ميزان توحيد و تجريد و ولايت است.
هر علمى خواهان عملى است
عزيزا! جميع علوم، عملى است حتى علم التوحيد را نيز اعمالى است قلبيه و قالبيه، توحيد تفعيل است؛ و آن، كثرت را به وحدت برگداندن است؛ و اين از اعمال روحيه و قلبيه است.
تا در كثرات افعاليه واقعى واقع هستى، و سبب حقيقى را نشناختى و ديده حق بين پيدا نكردى، و خدا را در طبيعت نديدى و جهات كثرات طبيعيه و غير طبيعيه را فانى در حق و افعال او نكردى، و سلطان وحدت فاعليت حق در قلبت علم نيفراشته، از خلوص و اخلاص و صفا و تصفيه، بكلى دور و از توحيد مهجورى.
تمام رياهاى افعاليه و اكثر رياهاى قلبيه از نقصان توحيد افعالى است. آن كه مردم ضعيف بى چاره بيكاره را مؤثر در دار تحقق مى‏داند و متصرف در مملكت حق مى‏شمارد، از كجا مى‏تواند خود را از جلب قلوب آنها بى نياز داند و عمل خود را از شرك شيطان تصفيه و تخليص كند؟ تو سرچشمه را بايد صافى كنى تا آب صافى از آن بيرون آيد، و الا با سرچشمه گل آلود توقع صفاى آب نداشته باش.
تو اگر قلوب بندگان خدا را در تحت تصرف حق بدانى و معنى يا مقلب القلوب را به ذائقه قلب بچشانى و به سامعه قلب برسانى، خود با اين همه ضعف و بيچارگى در صدد صيد قلوب برنايى.
و اگر حقيقت بيده ملكوت كل شى‏ء(٥٨) و له الملك(٥٩) و بيده الملك(٦٠) را به قلب بفهمانى، از جلب قلوب بى نياز شوى، و به قلوب ضعيفه اين مخلوق[ات] ضعيف خود را محتاج ندانى، و غناى قلبى براى تو رخ دهد.
تو در خود حس احتياج كردى و مردم را كارگشا دانستى، پس محتاج به جلب قلوب شدى؛ و خود را به قدس فروشى متصرف در قلوب انگاشتى، پس محتاج به رياشدى؛ اگر كار گشا را حق مى‏ديدى و خود را نيز متصرف در كون نمى‏ديدى، بدين شرك‏ها احتياج پيدا نمى‏كردى.
اى مشرك مدعى توحيد! و اى ابليس در صورت آدمزاده! تو اين ارث را از شيطان لعين بردى كه خود را متصرف مى‏بيند و فرياد لاغوينهم(٦١) مى‏زند. آن بدبخت و شقى در حجاب‏هاى شرك و خودبينى است؛ و آنان كه عام و خود را مستقل دانند نه‏ مستظل، و متصرف دانند نه مملوك، از شيطت ابليس ارث برده‏اند.
از خوب گران برآى، و به قلب خود برسان آيات شريفه كتاب الهى و صحيفه نوران ربوب را. اين آيات باعظمت براى بيدار كردن من و تو فرو فرستاده شده، و ما جميع حظوظ خود را منحصر به تجويد و صورت آن كرديم و از معارف آن غفلت ورزيديم تا شيطان بر ما حكومت كرد و حكم فرماشد و در تحت سلطه شيطان واقع شديم.
آداب قرائت و پاره‏اى از اسرار آن
يكياز آداب مهمه قرائت كتاب الهى، كه عارف و عامى در آن شركت دارند و زا آن نتايج حسنه حاصل شود و مجوب نورانيت قلب و حيات باطن شود، تعظيم است و آن موقوف به فهم عظمت و بزرگى و جلالت و كبرياى آن است.
بدان اى عزيز! كه عظمت هر كلام و كتابى يا به عظمت متكلم و كاتب آن است، و يا به عظمت مطالب و مقاصد آن است، و يا به عظمت نتايج و ثمرات آن است، و يا به عظمت رسول و واسطه آن است، و يا به عظمت مرسل اله و حامل آن است، و يا به عظمت حافظ و نگاهبان آن است، و يا به عظمت شارح و مبين آن است، و يا به عظمت وقت ارسال و كيفيت آن است. و بعض از اين امور ذاتاً و جوهراً در عظمت دخيل است، و بعضى عرضاً و بالواسطه، و بعضى كاشف از عظمت است. و جميع اين امور كه ذكر شده، دراين صحيفه نورانيه به وجه اعلى واوفى موجود، بلكه از مختصات آن است، كه كتاب ديگرى را در آن يا اصلاً شركت نيست و يا به جميع مراتب‏ نيست.
فراقك(٦٢) گويد از مقامات معمولى سرشار او و مثل او است.
بالجمله، تصفيه عمل از اين دو مرتبه نيز در نزل اهل الله لازم است، و عمل با آن معلل و از حظوظ نفسانيه خارج نيست؛ و اين كمال خلوص است. و پس از اين، مراتب ديگرى است كه از حدود خلوص خارج و در تحت ميزان توحيد و تجريد و ولايت است.
هر علمى خواهان علمى است
عزيزا! جميع علوم، عملى است حتى علم التوحيد را نيز اعمالى است قلبيه و قالبيه، توحيد تفعيل است؛ و آن، كثرت را به وحدت برگداندن است؛ و اين از اعمال روحيه و قلبيه است.
تا در كثرات افعاليه واقعى واقع هستى، و سبب حقيقى را نشناختى و ديده حق بين پيدا نكردى، و خدا را در طبيعت نديدى و جهات كثرات طبيعيه و غير طبيعيه را فانى در حق و افعال او نكردى، و سلطان وحدت فاعليت حق در قلبت علم نيفراشته، از خلوص و اخلاص و صفا و تصفيه، بكلى دور و از توحيد مهجورى.
تمام رياهاى افعاليه و اكثر رياهاى قلبيه از نقصان توحيد افعالى است. آن كه مردم ضعيف بى چاره بيكاره را مؤثر در دار تحقق مى‏داند و متصرف در مملكت حق مى‏شمارد، از كجا مى‏تواند خود را از جلب قلوب آنها بى نياز داند و مل خود را از شرك شيطان تصفيه و تخليص كند؟ تو سرچشمه را بايد صافى كنى تا آب صافى از آن بيرون آيد، و الا با سرچشمه گل آلود توقع صفاى آب نداشته باش.
تو اگر قلوب بندگان خدا را در تحت تصرف حق بدانى و معنى يا مقلب القلوب را به ذائقه قلب بچشانى و به سامعه قلب برسانى، خود با اين همه ضعف و بيچارگى در صدد صيد قلوب برنايى.
و اگر حقيقت بيده ملكوت كل شى‏ء(٦٣) و له الملك(٦٤) و بيده الملك(٦٥) را به قلب‏ بفهمانى، از جلب قلوب بى نياز شوى، و به قلوب ضعيفه اين مخلوق[ات] ضعيف خود را محتاج ندانى، و غناى قلبى براى تو رخ دهد.
تو در خود حس احتياج كردى و مردم را كارگشا دانستى، پس محتاج به جلب قلوب شدى؛ و خود را به قدس فروشى متصرف در قلوب انگاشتى، پس محتاج به رياشدى؛ اگر كار گشا را حق مى‏ديدى و خود را نيز متصرف در كون نمى‏ديدى، بدين شرك‏ها احتياج پيدا نمى‏كردى.
اى مشرك مدعى توحيد! و اى ابليس در صورت آدمزاده! تو اين ارث را از شيطان لعين بردى كه خود را متصرف مى‏بيند و فرياد لاغوينهم(٦٦) مى‏زند. آن بدبخت و شقى در حجاب‏هاى شرك و خودبينى است؛ و آنان كه عام و خود را مستقل دانند نه مستظل، و متصرف دانند نه مملوك، از شيطت ابليس ارث برده‏اند.
از خوب گران برآى، و به قلب خود برسان آيات شريفه كتاب الهى و صحيفه نوران ربوب را. اين آيات باعظمت براى بيدار كردن من و تو فرو فرستاده شده، و ما جميع حظوظ خود را منحصر به تجويد و صورت آن كرديم و از معارف آن غفلت ورزيديم تا شيطان بر ما حكومت كرد و حكم فرماشد و در تحت سلطه شيطان واقع شديم.
آداب قرائت و پاره‏اى از اسرار آن
يكياز آداب مهمه قرائت كتاب الهى، كه عارف و عامى در آن شركت دارند و زا آن نتايج حسنه حاصل شود و مجوب نورانيت قلب و حيات باطن شود، تعظيم است و آن موقوف به فهم عظمت و بزرگى و جلالت و كبرياى آن است.
بدان اى عزيز! كه عظمت هر كلام و كتابى يا به عظمت متكلم و كاتب آن است، و يا به عظمت مطالب و مقاصد آن است، و يا به عظمت نتايج و ثمرات آن است، و يا به عظمت رسول و واسطه آن است، و يا به عظمت مرسل اله و حامل آن است، و يا به عظمت حافظ و نگاهبان آن است، و يا به عظمت شارح و مبين آن است، و يا به عظمت وقت ارسال و كيفيت آن است. و بعض از اين امور ذاتاً و جوهراً در عظمت دخيل است، و بعضى عرضاً و بالواسطه، و بعضى كاشف از عظمت است. و جميع اين امور كه ذكر شده، دراين صحيفه نورانيه به وجه اعلى واوفى موجود، بلكه از مختصات آن است، كه كتاب ديگرى را در آن يا اصلاً شركت نيست و يا به جميع مراتب نيست.
موانع استفاده از قرآن
بر متعلم و مستفيد از كتاب خدا لازم است كه يكى از آداب مهمه را به كار بندد تا استفاده حاصل شود؛ و آن رفع موانع استفاده است كه ما از آنها تعبير كنيم به حجب بين مستفيد و قرآن. و اين حجاب‏ها بسيار است كه ما به بعض از آن اشاره نمائيم :
كى از حجاب‏هاى بزرگ، حجاب خودبينى است كه شخص متعلم خود را به واسطه اين حجاب، مستغنى بيند و نيازمند به استفاده نداند. و ايناز شاهكارهاى مهم شيطان است كه هميشه كمالات موهومه را بر انسان جلوه دهد و انسان را به آنچه كه دراد راضى و قانع كند و ماوراء آنچه پيش او است هر چيز را از چشم او ساقط كند.
يكى ديگر از حجب، حجاب آراء فاسده و مسالك و مذاهب باطله است؛ كه اين گاهى از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعيت و تقليد پيدا شود. و اين از حجبى است كه مخصوصاً از معارف قرآن ما را محجوب نموده، مثلاً، اگر اعتقد فاسدى به مجرد استماع از پدر و مادر يا بعض از جهله از اهل منبر در دل ما راسخ شده باشد، اين عقيده حاجب شود ما بين ما و آيات شريفه الهيه؛ و اگر هزاران آيه و روايت وارد شود كه مخالف آن باشد، يا از ظاهرش مصروف كنيم، و يا به آن به نظر فهم، نظر نكنيم.
يكى ديگر از حجب كه مانع استفاده از اين صحيفه نورانيه است، اعتقاد به آن است كه جز آن كه مفسرين نوشته يا فهميده‏اند، كسى را حق استفاده از قرآن شريف نيست. و تفكر و تدبر در آيات شريفه را به تفسير به رأى، كه ممنوع است، اشتباه نموده‏اند؛ و به واسطه اين رأى فاسد و عقيده باطله، قرآن شريف را از جميع فنون استفاده، عارى نموده و آن را به كلى مهجور نموده‏اند؛ در صورتى كه استفادات اخلاقى و ايمانى و عرفانى به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير به رأى باشد.
يكى ديگر از حجب كه مانع از فهم قرآن شريف و استفاده از معارف و مواعظ اين كتاب آسمانى است، حجاب معاصى و كدورات حاصله از طغيان و سركشى نسبت به ساحت قدس پروردگار عالميان است، كه قلب را حاجب شود از ادراك حقايق.
و بايد دانست كه از براى هر يك از اعمال صالحه يا سيئه چنانچه در عالم ملكوت صورتى است مناسب با آن، در ملكوت نفس نيز صورتى است كه به واسطه آن در باطن ملكوت نفس يا نورانيت حاصل شود و قلب مطهر و منور گردد، و در اين صورت نفس چون آئينه صيقل[يافته] صافى گردد كه لايق تجليات غيبيه و ظهور حقايق و معارف در آن شود؛ و يا ملكوت نفس ظلمانى و پليد شود، و در اين صورت قلب چون آئينه زنگار زده و چركين گردد كه حصول معارف الهيه و حقايق غيبيه در آن عكس نيفكند.
يكى ديگر از حجب غليظه، كه پرده ضخيم است بين ما و معارف و مواعظ قرآن، حجاب حب دنيا است كه به واسطه آن، قلب، تمام هم خود را صرف آن كند و وجهه قلب يكسره دنياوى شود؛ و قلب به واسطه اين محبت از ذكر خدا غافل شود و از ذكر و مذكور اعراض كند. و هر چه علاقه‏مندى به دنيا و اوضاع آن زيادت شود، پرده و حجاب قلب ضخيم‏تر گردد.
و گاه شود كه اين علاقه به طورى بر قلب غلبه كند و سلطان حب جاه و شرف به قلب تسلط پيدا كند كه نور فطرت الله بكلى خاموش شود، و درهاى سعادت به روى انسان بسته شود. و شايد قفل‏هاى قلب كه در آيه شريفه است كه مى‏فرمايد : افلا يتدبرون القران أم على قلوب أقفالها(٦٧) همين قفل و بندهاى علايق دنيوى باشد.
ادب تفكر در قرائت قرآن
يكى از آداب قرائت قرآن حضور قلب است، و ديگر از آداب مهمه آن، تفكر است. و مقصود از تفكر آن است كه از آيات شريفه جستجوى مقصد و مقصود كند. و چون مقصد قرآن - چنانچه خود آن صحيفه نورانيه فرمايد - هدايت به سبل سلامت و اخراج از همه مراتب‏ ظلمات به عالم نور و هدايت به طريق مستقيم است، بايد انسان به تفكر در آيات شريفه، مرات سلامت را از مرتبه دانيه آن، كه راجه به قواى ملكيه است، تا منته النهايه آن، كه حقيقت قلب سليم است - به تفسيرى كه از اهل بيت وارد شده كه ملاقات كند حق را در سورتى كه غيز حق در آن نباشد - (٦٨) به دست آورد.
ادب سنجش خود با قرآن
يكى از آداب مهمه قرائت قرآن كه انسان را به نتايج بسيار و استفادات بى شمار نائل كند، تطبيق است. و آن چنان است كه در هر آيه از آيات شريفه كه تفكر مى‏كند، مفاد آن را با حال خود منطبق كند، و نقصان خود را به واسطه آن مرتفع كند و امراض خود را بدان شفا دهد. مثلاً، در قصه شريفه حضرت آدم (عليه السلام) ببيند سبب مطرود شدن شيطان از بارگاه قدس با آن همه سجده‏ها و عبادت‏هاى طولانى چه بوده، خود را از آن تطهير كند؛ زيرا مقام قرب الهى جاى پاكان است. با اوصاف و اخلاق شيطانى قدم در آن بارگاه قدس نتوان گذاشت.
از آيات شريفه استفاده شود كه مبدأ سجده ننمودن ابليس، خود بنى و عجب بوده كه كوس انا خير منه خلقنى من نار و خلقته من طين(٦٩) زد، و اين خود بينى، اسباب خود خواهى و خود فروشى - كه استكبار است - شد؛ و آن، اسباب خودرأيى - كه‏ استقلال و سرپيچى از فرمان است - شد، پس مطرود درگاه شد.
ما از اول عمر، شيطان را ملعون و مطرود خوانديم و خود به اوصاف خبيثه او متصف هستيم. و در فكر آن برنيامديم كه آن چه سبب مطروديت درگاه قدس است در هر كسى باشد مطرود است؛ شيطان خصوصيتى ندارد، آنچه او را از درگاه قرب دور كرد ما را نگذارد كه به آن درگاه راه يابيم. مى‏ترسم لعن هايى كه به ابليس مى‏كنيم خود نيز در آن شرك باشيم.
بالجمله، كسى كه بخواهد از قرآن شريف حظ و افر و بهره كافى بردارد، بايد هر يك از آيات شريفه را با حالات خود تطبيق كند تا استفاده كامله كند. مثلاً، در آيه شريفه در سوره انفال فرمايد : انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايماناً و على ربهم يتوكلون...(٧٠). شخص سالك بايد اين اوصاف ثلاثه را ببيند با او منطبق است[يانه]؟ آيا وقتى ذكر خدا مى‏شود، قلب او فرو مى‏ريزد و ترسناك مى‏شود؟ و وقتى آيات شريفه الهيه بر اوخوانده مى‏شود، نور ايمان در قلبش افزايش پيدا مى‏كند؟ و اعتماد و توكلش به حق تعالى است؟ يا در هر يك از مراتب راجل، و از هر يك از اين خواص محروم است.
آداب قرائت در نماز كسانى هستند كه نماز را وسيله تذكر حق دانند و قرائت را تحميد و ثناى حق شمارند. و شايد اشاره به اين طايفه است حديث شريف قدسى :
قسمت الصلوه بينى و بين عبدى : فنصفها لى، و نصفها لعبدى. فاذا قال : بسم الله الرحمن الرحيم يقول الله : ذكرنى عبدى. واذا قال : الحمد لله يقول الله : حمدنى عبدى و اثنى على. وهو معنى سمع الله لمن حمد و اذا قال : الرحمن الرحيم يقول الله : عظمنى عبدى. و اذا قال : مالك يوم الدين يقول الله : مجدنى عبدى[و فى روايه : فوض الى عبدى] و اذا قال : اياك نعبد و اياك نستعين يقول الله : هذا بينى و بين عبدى. و اذا قال : اهدنا الصراط المستقيم يقول الله : هذا لعبدى و لعبدى ما سئل(٧١).
چون نماز تقسيم شده است بين حق و عبد، بايد عبد تا آنجا كه حق مولى است قيام به حق او كند؛ و به ادب عبوديت... قيام كند تا حق او كند؛ و به ادب عبوديت... قيام كند تا حق - تعالى شأنه - به لطايف ربوبيت به او عمل فرمايد؛ چنانچه فرمايد : و أوفوا بعهدى اوف بعهدكم(٧٢)
و خداى تعالى آداب عبوديت را در قرائت به چهار ركن قائم فرموده : است.
ركن اول : تذكر است كه بايد در بسم الله الرحمن الرحيم حاصل شود؛ و عبد سالك تمام دار تحقق را به نظر اسمى كه فناى در مسمى است نظر كند. و قلب را عادت دهد كه در همه ذرات ممكنات، حق جو و حق خواه شود، و فطرت تعلم اسمائى را، كه در خميره ذات او ثبت است به مقتضاى جامعيت نشئه و ظهور از حضرت اسم الله الاعظم كه اشاره به آن است در قول خداى تعالى : و علم ادم الأسماء كلها(٧٣) به مرتبه فعليت و ظهور آورد. و اين مقام، از خلوت با حق و شدت تذكر و تفكر در شئون الهيه حاصل شود، تا جايى رسد كه قلب عبد حقانى شود و در تمام زواياى او اسمى جز از حق نباشد.
ركن دوم : تحميد است. و آن در قول مصلى : الحمد لله رب العالمين حاصل شود.
بدان كه چون مصلى به مقام ذكر متحقق شد و همه ذرات كائنات و عوالى و ادانى موجودات را اسماء الهيه ديد و جهت استقلال را از دل بيرون كرد و به چشم استظلال به موجودات، عوالم غيب و شهود نگريست، مرتبه تحميد براى او دست دهد و دل او اعتراف كند كه جميع محامد از مختصات ذات احدى، و يگر موجودات را در آن شركتى نيست؛ زيرا كه از خو كمالى ندارند تا حمد و ثنايى برى آنها واقع شود.
ركن سوم : تعظيم است. و آن در الرحمن الرحيم حاصل شود. چون عبد سالك الى الله در ركن تحميد محمدت را به حق تعالى منحصر كرد و از كثرات وجوديه سلب كمال و تحميد نمود، به افق وحدت نزديك شود و چشم كثرت بينى او كم كم كور شود و صورت رحمانيت، كه بسط وجود، و رحيميت، كه بسط كمال وجود است، بر قلب او تجلى كند و حق را به دو اسم محيط جامع كه كثرات در آن مضمحل است توصيف كند؛ پس، به واسطه جلوه كمالى، قلب را هيبت حاصل از جمال دست دهد؛ پس عظمت حق در قلب او جاى گزين شود.
و اين حال چون تمكين يافت، به ركن چهارم منتقل شود كه آن مقام تقديس است كه حقيقت تمجيد است؛ و به عبارت ديگر، تفويض امر الى الله است. و آن، رؤيت مقام مالكيت و قاهريت حق و فرو ريختن غبار كثرت و شكستن بت‏هاى كعبه دل و ظهور مالك بيت قلب و تصرف نمودن آن را بى مزاحم شيطانى است.
و در اين حال به مقام خلوت رسد و بين بنده و حق حجابى نباشد و اياك نعبد و اياك نستعين در آن خلوت خاص و مجمع انس واقع شود.... و چون عنايت ازلى شامل حال او شود و او را به خود آرد، استقامت به اين مقام و تمكين آن حضرت را خواهان شود بقوله : اهدنا الصراط المستقيم. و لهذا اهدنا تفسير شده به : الزمنا و ادمنا و ثبتنا. و اين براى آنان است كه از حجاج بيرون آمده‏ و به مطلوب ازل رسيده‏اند. و اما امثال ما اهل حجاج بايد هدايت را به همان معنى خود از حق تعالى طلب كنيم.
اى عزيز! قلب را به آداب عبوديت مأنوس كن و به ذائقه روح، حلاوت ذكر خدا را بچشان. و اين لطيفه الهيه در ابتداء امر، به شدت تذكر و انس باذكر حق حاصل شود؛ ولى در ذكر، قلب مرده نباشد و غفلت بر آن مستولى نشود. و چون با تذكر، قلب را مأنوس نمودى، كم كم عنايات ازليه شامل حالت گردد و فتح ابواب ملكوت بر قلبت گردد. و علامت آن تجافى از دار غرور و انابه به دار خلود و استعداد براى موت قبل از رسيدن موت است.
بار الها! از لذت مناجات و حلاوت مخاطبان خود ما را نصيبى عنايت فرما؛ و ما را در زمره ذاكران و جرگه منقطعان به عز قدس خود قرار ده؛ و دل مرده ما را حياتى جاويدان بخش و از ديگران منقطع و به خود متوجه فرما. انك ولى الفضل و الانعام.
آداب استعاذه
قال تعالى : فاذا قرأت القران فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم * انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون * انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون(٧٤) از آداب مهمه قرائت، خصوصاً قرائت در نماز كه سفر روحانى الى الله و معراج‏ حقيقى و مرقاه(٧٥) وصول اهل الله است، استعاذه از شيطان رجيم است كه خار طريق معرفت و مانع سير و سلوك الى الله است.
چنانچه خداى تعالى خبر دهد از از قول او در سوره مباركه اعراف آنجا كه فرمايد : قال فبما اغويتنى لاقعدن لهم صراطك المستقيم(٧٦). قسم خورده است كه سر راه مستقيم را بر اولاد آدم بگيرد و آنها را از آن باز دارد. پس، در نماز كه صراط مستقيم انسانيت و معراج وصول الى الله است، بى استعاذه از اين راهزن صورت نگيرد و بدون پناه بردن به حصن حصين الوهيت از شر او ايمنى حاصل نشود.
و اين استعاذه و پناه بردن، با لقلقه لسان و صورت بى روحى و دنياى بى آخرت تحقق پيدا نكند؛ چنانچه مشهود است كه اين لفظ راكسانى هستند كه چهل پنجاه سال گفته و از شر اين راهزن نجات نيافته، و در اخلاق و اعمال بلكه عقايد قلبيه از شيطان تبعيت و تقليد نموده‏اند. اگر درست پناه برده بوديم از شر اين پليد، ذات مقدس حق تعالى كه فياض مطلق و صاحب رحمت واسعه و قدرت كامله و علم محيط و كردم بسيط است، ما را پناه داده بود و ايمان و اخلاق و اعمال ما اصلاح شده بود.
شرط حصول حقيقت استعاذه
حقيقت استعاذه عبارت است از حالت و كيفيت نفسانيه‏اى كه از علم كامل برهانى به مقام توحيد فعلى حق، وايمان به اين مقام حاصل شود؛ يعنى، پس از آن كه به طريق عقل منور با برهان متين حكمى و شواهد نقليه مستفاده از نصوص قرآنيه و اشارت و بدايع كتاب الهى و احاديث شريفه فهميد كه سلطنت ايجاديه و استقلال در تأثير، بلكه اصل تأثير، منحصر است به ذات مقدس الهى و ديگر موجودات را شركت در آن نيست - چنانچه؛ محل خود مقرر است - بايد دل را از آن آگاه كند و با قلم عقل به لوح قلب، حقيقت لا اله الا الله و لا مؤثر فى الوجود الا الله را بنويسد.
و چون قلب به اين لطيفه ايمانيه و حقيقت برهانيه ايمان آورد، در آن حالت، انقطاع و التجائى حاصل شود؛ و چون شيطان را قاطع طريق انسانيت و دشمن قوى خود يافت، حالت اضطرارى حاصل شود كه اين حالت قلبى، حقيقت استعاذه است. و چون زبان ترجمان قلب است، آن حالت قلبيه را با كمال اضطرار و احتياج به زبان آورد و اعوذ بالله من الشيطان الرجيم را از روى حقيقت گويد.
و اگر در قلب از اين حقايق اثرى نباشد و شيطان متصرف قلب و ساير مملكت وجوديه او باشد، استعاذه نيز از روى تصرف و تدبير شيطان واقع شود و در لفظ، استعاذه بالله من الشيطان گويد، و در حقيقت چون تصرف شيطانى است، استعاذه بشيطان من الله واقع شود؛ و خود استعاذه عكس مطلوب را محقق مى‏كند، و شيطان، گوينده استعاذه را مسخره مى‏كند؛ و اين سخريه نتيجه‏اش پس از كشف غطا و برچيده شدن پرده طبيعت معلوم شود.
و مثل چنين شخصى كه استعاذه‏اش فقط لفظيه است مثل كسى است كه از شر دشمن جرارى بخواهد به قلعه محكمى پناه ببرد، ولى‏ خود به طرف دشمن برود و از قلعه رو برگرداند و لفظاً بگويد از شر اين دشمن به قلعه پناه مى‏برم. چنين شخصى علاوه بر آنكه بر شر دشمن گرفتار مى‏شود، به سخريه او نيز دچار مى‏گردد.
بيان حقيقت شيطان
آنچه تو را از حق باز مى‏دارد و از جمال جميل محبوب جل جلاله محجوب مى‏كند شيطان تو است، چه در صورت انسان باشد، يا جن. و آنچه كه به آن وسيله تو را از اين مقصد و مقصود باز دارند دام‏هاى شيطانى است، چه از نسخ مقامات و مدارج باشد يا علوم و كمالات و يا حرف و صنايع يا عيش و راحت يا رنج و ذلت يا غير از اينها. و اين‏ها عبارت از دنياى مذمومه است؛ و عبارت ديگر، تعلق قلب به غير حق. دنياى او است و آن مذموم است و دام شيطان است و استعاذه از آن بايد كرد.
آداب تسميه‏ (٧٧)

روى فر التوحيد عن الرضا (عليه السلام) حين سئل عن تفسير البسملة قال : معنى قول القائل : بسم الله، اى اسم على نفسى سمة من سمات الله، و هى العبادة. قال الروى فقلت له : ما السمة؟ قال : العلامة.(٧٨)
تسميه سالك عبارت است از اتصاف به سمات و علامات الهيه. و پس از آن اين مرتبه ترقى كند و خود به مقام اسميت رسد؛ و اين اوائل قرب قرب نافله است. و چون به قرب نافله متحقق شد، به مقام اسميت نائل شود؛ پس از عبد و عبوديت، چيزى باقى نماند. و اگر كسى به اين مقام رسد، تمام نمازش با لسان الله واقع مى‏شود. و اين در كمى از اوليا تحقق پيدا كند.
و براى متوسطين و امثال ما ناقصين، ادب آن است سمه و داغ عبوديت را در وقت تسميه به قلب بگذاريم، و قلب را از سمات الله و آيات و علامات الهيه با خبر كنيم. و به لقلقه لسان اكتفا نكنيم؛ باشد كه از عنايات ازليه شمه‏اى شامل حال ما شود و جبران ماسبق كند، و راهى به تعلم اسماء بر قلب ما مفتوح گردد و راهى به مقصود حاصل شود.
شخص سالك كه بخواهد تسميه او حقيقت پيدا كند بايد رحمت‏هاى حق را به قلب خود برساند و به رحمت رحمانيه و رحيميه متحقق شود. و علامت حصول نمونه آن در قلب آن است كه با چشم عنايت و تلطف به بندگان خدا نظر كند و خير و صلاح همه را طالب باشد.
و اين نظر نظر انبياء عظام و اولياء كمل است (عليهم السلام) است. منتهى آنها دو نظر دارند : يكى نظر به سعادت جامعه و نظام عائله و مدينه فاضله؛ و ديگر، نظر به سعادت شخص. و علاقه كامله به اين دو سعادت دارند. و قوانين الهيه كه به دست آنها تاسيس و انفاذ مى‏شود، اين دو سعادت را كاملاً مراعات مى‏نمايد.
و باب امر به معروف و نهى از منكر از وجهه رحمت رحيميه است. پس، بر آمر به معروف و ناهى از منكر لازم است كه قلب خود از رحمت رحيميه بچشاند، و نظرش در امر و نهى خودنمايى و خود فروشى و تحميل امر و نهى خود نباشد؛ زيرا كه اگر با اين نظر مشى كند، منظور از امر به معروف و نهى از منكر، كه حصول سعادت عباد و اجراى احكام الله در بلاد است، حاصل نشود. بلكه گاه شود كه از امر به معروف انسان جاهل، نتيجه معكوسه حال شود، و چندين منكر سربار شود براى يك امر و نهى جاهلانه كه از روى خواهش نفسانى و تصرف شيطانى واقع شود.
و اما اگر حس رحمت و شفقت و حق نوعيت و اخوت، انسان را به ارشاد جاهلان و بيدار كردن غافلان وادار كند، كيفيت بيان و ارشاد كه از ترشحات قلب رحيمانه است طورى شود كه قهراً تأثير در مواد لايقه بسزا كند و قلوب صلبه سخت را نيز از آن استكبار و استنكار فرو نشاند.
افسوس كه ما از قرآن تعلم نمى‏گيريم و به اين كتاب كريم الهى نظر تدبر و تعلم نداريم و استفاده ما از اين ذكر حكيم كم و ناچيز است. تفكر در آيه شريفه : اذهبا الى فرعون*فقولا له قولاً ليناً لعله يتذكر او يخشى (٧٩)
راههايى از معرفت و درهايى از اميد و رجاء به قلب انسان مفتوح كند.
شرط حقيقى بودن عبادات و اذكار
بدان اى عزيز كه ما تا در اين حجب غليظ عالم هستى هستيم، و صرف وقت در تعمير دنيا و لذائذ آن مى‏كنيم، و از حق تعالى و ذكر و فكر او غافل مى‏باشيم، تمام عبادات و اذكار و قرائات ما بى حقيقت است. نه در الحمد لله محامد را مى‏توانيم به حق منحصر كنيم، و نه در اياك نعبد و ايك نستعين راهى از حقيقت مى‏پوييم؛ بلكه با اين دعاوى بى مغز در محضر حق تعالى و ملائكه مقربين و انبياء مرسلين و اولياى معصومين رسوا و سرشكسته هستيم.
كسى كه زبان حال وقالش مشحون به مدح اهل دنيا است، چه طور الحمد لله گويد؟ و كسى كه وجهه قلبش طبيعى و بويى از الهيت در آن نيست و اعتماد و اتكالش به خلق است، با چه زبان اياك نعبد و اياك نستعين گويد؟
پس اگر مرد اين ميدانى، دامن همت به كمر زن و با شدت تذكر و تفكر در عظمت حق و ذلت و عجز و فقر مخلوق، در اوائل امر اين حقايق و لطايف را در خلال اين رساله مذكور شد به قلب خود برسان و دل خود را به ذكر حق تعالى زنده كن تا بويى از توحيد به شامه خود برسان و دل خود را به ذكر حق تعالى زنده كن تا بويى از توحيد به شامه قلبت برسد، و با امداد غيبى راهى به نماز اهل معرفت پيدا كنى.
و اگر مرد اين ميدان نيستى، لااقل نقص خود را نصب العين خود كن و به ذلت و عجز خود توجه كن، و از روى خجلت و شرمسارى قيام به امر كن و از دعوى عبوديت حذر كن؛ و اين آيات شريفه را كه به لطايف آن متحقق نيستى يا از زبان كمل بخوان، و يا صرف قرائت صورت قرآن در نظرت باشد، كه اقلاً دعوى باطل و ادعاى كاذب نكنى.
معناى عبادت
عبادت را اهل لغت به معناى غايت خضوع و تذلل دانسته‏اند؛ و گفته‏اند چون عبادت اعلى مراتب خضوع است، پس لايق نيست مگر براى كسى كه اعلى مراتب وجود و كمال و اعظم مراتب نعم و احسان را دارد؛ و از اين جهت عبادت غير حق، شرك است. و شايد عبادت -كه در فارسى به معناى پرستش و بندگى است- در حقيقتش بيش از اين معنى كه گفته‏اند مأخوذ باشد؛ و آن عبارت است از خضوع براى خالق و خداوند.
و از اين جهت، اين طور از خضوع ملازم است با اتخاذ معبود را اله و خداوند، يا نظير و شبيه و مظهر او، مثلاً؛ و از اين جهت، عبادت غير حق تعالى شرك و كفر است. و اما مطلق خضوع بدون اين اعتقاد يا تجزم به اين معنى- ولو تكلفاً ولو به غايت خضوع برسد اسباب كفر و شرك نمى‏شود؛ گرچه بعضى انواع آن حرام باشد، مثل پيشانى به خاك گذاشتن براى خضوع. واين گرچه عبادت و پرستش نيست، ولى ممنوع است شرعاًعلى الظاهر. پس احتراماتى كه صاحبان مذاهب از بزرگان مذهب خود مى‏كنند با اعتقاد به آنكه آنها بندگانى هستند كه در همه چيز محتاج به حق تعالى هستند- در اصل وجود و كمال آن - و عباد صالحى هستند كه با آنكه مالك نفع و ضر و موت و حيوة خود نيستند، به واسطه عبوديت مقرب درگاه و مورد عنايات حق تعالى و وسيله عطيات اويند، به هيچ وجه شائبه شرك و كفر در آن نيست؛ و احترام خاصان خدا احترام او و حب خاصان خدا حب خداست.
و در بين طوايف اشهد بالله و كفى به شهيداً طايفه‏اى كه به بركت اهل بيت وحى و عصمت و خزان علم و حكمت از جميع طوايف عائله بشرى در توحيد و تقديس و تنزيه حق تعالى ممتازند، طايفه شيعه اثنى عشرى است، كه كتب اصول عقايد آنها- مثل كتاب شريف اصول كافى و كتاب شريف توحيد شيخ صدوق رضوان الله عليه- و خطب و ادعيه ائمه معصومين (عليه السلام) آنها، كه در توحيد و تقديس و تنزيه ننموده، پس از كتاب مقدس وحى الهى و قرآن شريف كه به يد قدرت نگاشته شده.
معذلك كه شيعه در جميع امصار و اعصار از چنين ائمه هدى معصومين منزهين موحدين، تبعيت نمودند، بعضى از طوايف، كه الحاد آنها از عقايد و كتب آنها معلوم است، باب طعن و لعن را بر اينها مفتوح و به واسطه نصب باطنى كه داشته‏اند، تابعين اهل بيت عصمت را به شرك و كفر منصوب نمودند.
و اين در بازار معرفت و حكمت گرچه ارزشى ندارد ولى چون مفسده‏اش اين است كه مردم ناقص و عوام جاهل بى خبر را، از معادن علم، دور و به جهل و شقاوت سوق مى‏دهد، جنايت بزرگى است به نوع بشر كه كه جبران آن به هيچ وجه ممكن نيست.
و از اين جهت است كه به حسب موازين عقليه و شرعيه، جنايت و گناه اين جمعيت قاصر جاهل بيچاره به گردن آن بى انصاف هايى است كه براى منافع خيالى چند روزه مانع از نشر معارف و احكام الهيه شدند، و باعث شقاوت و بدبختى نوع بشر گرديدند، و جميع زحمات حضرت خير البشر را ضايع و باطل نمودند، و باب خاندان وحى و تنزيل را به روى مردم بستند.
أللهم العنهم لعناً وبيلاً و عذبهم عذاباً اليماً

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
٥٤) بجا آوردن، انجام دادن.
٥٥) از جمله وسائل الشيعه، ج ١، ص ٤٥، ابواب مقدمه العبادات، روايات باب ٩، و نيز اصول كافى، ج ٣، ص ١٣١، كتاب الايمان و الكفر، باب العباده، روايت ٥.
٥٦) اندكى. ٥٧) مصباح المتهجد، ص ٧٧٨؛ مفاتيح الجنان، دعاى كميل.
٥٨) سوره يس (٣٦) : آيه ٨٣.
٥٩) سوره فاطر (٣٥) : آيه ١٣؛ سوره زمر (٣٩) : آيه ٦.
٦٠) سوره ملك (٦٧) : آيه ١.
٦١) بخشى از آت ٨٢ و ٨٣ سوره ص : قال فبعزتك لاغوينهم أجمعين الا عبادك منهم المخلصين ؛ پس به عزت تو قسم همه آنها مگر بندگان مخلص تو را گمراه خواهم كرد.
٦٢) مصباح المتهجد، ص ٧٧٨؛ مفاتيح الجنان، دعاى كميل.
٦٣) سوره يس (٣٦) : آيه ٨٣
٦٤) سوره فاطر (٣٥) : آيه ١٣؛ سوره زمر (٣٩) : آيه ٦.
٦٥) سوره ملك (٦٧) : آيه ١.
٦٦) بخشى از آت ٨٢ و ٨٣ سوره ص : قال فبعزتك لاغوينهم أجمعين الا عبادك منهم المخلصين ؛ پس به عزت تو قسم همه آنها مگر بندگان مخلص تو را گمراه خواهم كرد.
٦٧) آيا در قرآن تدبر نمى‏كنند، يا دلهايشان قفل است. سوره محمد (٤٧) : آيه ٢٤.
٦٨) اصول كافى، ج ٣، ص ٢٦، كتاب الايمان و الكفر، باب الاخلاص، ح ٥.
٦٩) من بهتر از اويم، مرا از آتش و او را از گل آفريدى، سوره اعراف (٧) : آيه ١٢.
٧٠) مؤمنان كسانى اند كه چون نام خدا در ميان آيد دلهايشان بيمناك گردد و چون آيات خدا بر آنان تلاوت شود بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگارشان توكل دارند. سوره انفال (٨) : آيه ٢.
٧١) من نماز را بين خود و بنده‏ام تقسيم كرده‏ام؛ نيمى از آن من است و نيمش از آن بنده‏ام. پس چون بنده گفت : بسم الله الرحمن الرحيم ، خدا گويد : بنده‏ام مرا ياد كرد. و چون بنده گفت : الحمدلله، خدا فرمايد : بنده‏ام مرا سپاس گزارد و ستايش گفت. و اين است معنى سمع الله لمن حمده. و چون گفت : الرحمن الرحيم، خداوند گويد : بنده‏ام مرا تعظيم كرد و چون گفت : مالك يوم الدين، خدا گويد : بنده‏ام مرا تمجد كرد. (و در روايتى ديگر : كار خود را به من واگذار كرد.) و چون گفت : اياك نعبد و اياك نستعين، خدا مى‏فرمايد : اين بين من و بنده من است. و چون گفت : اهدنا الصراط المستقيم خداوند مى‏فرمايد : اين از آن بنده من است و بنده‏ام آنچه بخواهد از آن اوست. المحجه البيضاء، ج ١، ص ٣٨٨. بحار الانوار، ج ٩٢، ص ٢٢٦. و صحيح مسلم، ج ٢، ص ٩٢. با تفاوت در عبارات.
٧٢) وفا كنيد به عهد من تا به عهد شما وفا كنم. سوره بقره (٢) : آيه ٤٠.
٧٣) و خدا همه معانى (اسماء) را به آدم آموخت. سوره بقره (٢) : آيه ٣١.
٧٤) چون خواستى قرآن بخوانى از شيطان به خدا پناه ببر. همانا او را بر كسانى كه ايمان آورده‏اند و بر پروردگارشان توكل مى‏كنند چيرگى و سلطه نيست. شيطان بر كسانى فرمانروايى دارد كه او را دوست خود گرفته‏اند و كسانى كه به خدا شرك ورزيده‏اند سوره نحل (١٦) : آيات ٩٨ - ١٠٠.
٧٥) نردبان.
٧٦) چون مرا گمراه كردى بر سر راه راست تو در كمينشان خواهم نشست. سوره اعراف (٧) : آيه ١٦.
٧٧) ١. ذكر بسم الله الرحمن الرحيم
٧٨) ٢. در كتاب توحيد از امام رضا (عليه السلام) روايت شده است كه وقتى تفسير بسمله (بسم الله) از حضرتش سؤال شد، فرمود : معناى اينكه گوينده مى‏گويد بسم الله اين است كه من بر خود سمه (نشانه‏اى) از سمات خدا مى‏نهم؛ و آن نشانه، عبادت است. راوى گفت پرسيدم : سمه يعنى چه؟ فرمود : نشانه. التوحيد، ص‏٢٢٩، باب ٣١، حديث ١، معانى الاخبار، ص‏٣.
٧٩) ١. به سوى فرعون برويد كه همانا سركشى كرده، پس با او سخن نرم بگوييد شايد متذكر شود يا بترسد. سوره طه(٢٠) : آيه ٤٣ و ٤٤.


۳ آداب باطنى و اسرار معنوى نماز

سوره حمد، جامع همه مراتب سلوك
بدان كه سوره مباركه حمد چنانچه مشتمل به جميع مراتب وجود، مشتمل است به جميع مراتب سلوك، و مشتمل بر- به طريق اشاره- به جميع مقاصد قرآن. و غور در اين مطالب گرچه محتاج است به بسطى تام و منطقى غير از اين منطق، ولى اشاره به هر يك از آنها خالى از فائده بل فوائدى براى اصحاب معرفت يقين نيست.
پس، در مقام اول گوييم كه ممكن است بسم الله الرحمن الرحيم اشاره به تمام دائره وجود و دو قوس نزول و صعود باشد. پس، اسم الله مقام احديت قبض و بسط، و رحمن مقام بسط وظهور است، كه قوس نزول است؛ و رحيم مقام قبض و بطون است، كه قوس صعود است.
و الحمدلله اشاره توان بود به عالم جبروت و ملكوت اعلى كه حقايق آها محامد مطلق اند. و رب العالمين به مناسبت تربيت و عالمين، كه مقام سوائيت است، اشاره توان بود به عوالم طبيعت كه به جوهر ذات، متحرك و مترصم و در تحت تربيت است.
و مالك يوم الدين اشاره به مقام وحدت و قهاريت و رجوع دائره وجود است. و تا اينجا تمام دائره وجود نزولاً و صعوداً ختم شود.
و در مقام دوم گوييم كه استعاذه- كه مستحب است- اشاره شايد باشد به ترك غير حق و فرار از سلطنت شيطانيه. و چون اين، مقدمه مقامات است نه جز مقامات- زيرا كه تخليه، مقدمه تحليه است و بالذات از مقامات كماليه نيست- از اين جهت استعاذه جزء سوره نيست، بلكه مقدمه دخول در آن است.
و تسميه اشاره شايد باشد به مقام توحيد فعلى و ذاتى، و جميع بين هر دو. و الحمدلله تا رب العالمين شايد اشاره باشد به توحيد فعلى. و مالك يوم الدين اشاره به فناء تام و توحيد ذاتى. و اياك نعبد شروع شود به حالت صحو و رجوع. و عبارت ديگر، استعاذه سفر از خلق است به حق و خروج از بيت نفس است.
و تسميه اشاره به تحقق به حقانيت است پس از خلع از خلقيت و عالم كثرت. والحدلله تا رب العالمين اشاره است به سفر از حق بالحق فى الحق. و در مالك يوم الدين تمام شود.. در اهدنا الصراط المستقيم اين سفر به اتمام رسد.
و در مقام سوم گوييم كه اين سوره شريفه مشتمل است بر عمده مقاصد الهيه در قرآن شريف؛ زيرا كه اصل مقاصد قرآن، تكميل معرفةالله و تحصيل توحيدات ثلاثه، و رابطه مابين حق و خلق، و كيفيت سلوك الى الله، وكيفيت رجوع رقايق به حقيقة الحقايق، و معرفى تجليات الهيه جمعاً و تفصيلاً و فرداً و تركيباً، و ارشاد حق سلوكاً و تحقيقاً، و تعليم عباد علماً و عملاً و عرفاناً و شهوداً؛ و جميع اين حقايق در اين سوره شريفه با كمال وجازت و اختصارى كه دارد موجود است.
پس، اين سوره شريفه فاتحةالكتاب و ام الكتاب، و صورت اجماليه‏اى از مقاصد قرآن است. و چون جميع مقاصد كتاب الهى برگشت به مقصد واحد كند و آن حقيقت توحيد است، كه غايت همه نبوات و نهايت مقاصد همه انبياء عظام (عليهم السلام) است، و حقايق و سراير توحيد در آيه مباركه بسم‏الله منطوى است؛ پس اين آيه شريفه اعظم آيات الهيه و مشتمل بر تمام مقاصد كتاب الهى است؛ چنانچه در حديث شريف وارد است.(٨٠)
و چون باء ظهور توحيد، و نقطه تحت الباء(٨١) سر آن است، تمام كتاب ظهوراً و سراً در آن با موجود است. و انسان كامل، يعنى وجود مبارك علوى (عليه الصلوة والسلام) همان نقطه سر توحيد است(٨٢)؛ و در عالم آيه‏اى بزرگتر از آن وجود مبارك نيست، پس از رسول ختمى (صلى‏الله عليه وآله)؛ چنانچه در حديث شريف وارد است.(٨٣)
سوره توحيد جامع شئون الهيه
بدان كه اين سوره مباركه با كمال اختصار مشتمل بر جميع شئون الهيه و مراتب تسبيح و تنزيه است؛ و در حقيقت نسبت به حق تعالى است به آنچه ممكن است در قالب الفاظ و نسج عبارات وارد شود؛ چنانچه هو الله احد تمام حقايق صفات كمال است، و مشتمل بر جميع صفات ثبوتيه است؛ و از صمد تا آخر سوره صفات تنزيهيه و اشاره به سلب نقايص است.
و نيز در سوره شريفه اثبات خروج از حدين است كه حد تعطيل و تشبيه است، كه هر دو خروج از حد اعتدال و حقيقت توحيد است : آيه شريفه اول اشاره به نفى تعطيل و تتمه سوره اشاره به نفى تشبيه است؛ و نيز مشتمل است بر ذات من حيث هى و مقام احديت كه تجلى به اسماء ذاتيه است، و مقام واحديت كه تجلى به اسماء صفات است.
آداب و اسرار ركوع
تكبير قبل از ركوع : ادب آن، آن است كه مقام عظمت و جلال حق و عزت و سلطنت ربوبيت را در نظر آرد و مقام ضعف و عجز و فقر و ذلت عبوديت را نصب العين خود قرار دهد؛ و در اين حال، به مقدار معرفتش به عز ربوبيت و ذل عبوديت، تكبير حق تعالى را توصيف كند.
چون عبد سالك خواهد وارد منزل خطرناك ركوع شود، بايد خود را مهياى آن مقام كند؛ و با دست خود توصيف و تعظيم و عبادت و سلوك خود را پشت سر اندازد و دست‏ها را تا حذاى(٨٤) گوش بلند كند و كف‏هاى خالى خود را رو به قبله كند و صفر اليد و تهيدست با قلب پر از خوف و رجاء- خوف از تقصير و قصور به قيام به مقام عبوديت و رجاء واثق به مقام مقدس حق كه او را تشريف داده و به چنين مقاماتى كه از خلص اولياء احبا است بار داده - وارد منزل ركوع شود.
انحناء ركوعى : بدان كه عمده احوال صلوة سه حال است، كه ساير اعمال و افعال، مقدمات و مهيئات آنها است : اول قيام؛ و دوم ركوع؛ و سوم سجود.
چون صلوة، معراج كمالى مؤمن و مقرب اهل تقوى است، متقوم به دو امر است كه يكى مقدمه ديگر است :
اول : ترك خود بينى و خودخواهى؛ كه آن، حقيقت و باطن تقوى است.
دوم : خداخواهى و حق‏طلبى؛ كه آن، حقيقت معراج و قرب است. و لهذا در روايات شريفه است كه الصلوة قربان كل تقى.(٨٥) چنانچه قرآن شريف نيز نور هدايت است ولى براى متقين : ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين.(٨٦)
بالجمله، در اين سه مقام كه مقام قيام و ركوع و سجود است، اين دو مقام به تدريج حاصل شود. پس، در حال قيام ترك خودبينى است به حسب مقام فاعليت؛ و رؤيت فاعليت حق و قيوميت حق مطلق است. و در ركوع ترك خودبينى است به حسب مقام صفات و اسماء؛ و رؤيت مقام اسماء و صفات حق است. و در سجود ترك خود بينى است مطلقاً و خداخواهى و خداطلبى است مطلقاً. وجميع منازل سالكين از شئون اين مقامات ثلاثه است؛ چنانچه بر اهل بصيرت و اصحاب عرفان و سلوك واضح است.
روايتى از امام صادق (عليه السلام) در باره اسرار ركوع
عن مصباح الشريعة، قال الصادق (عليه السلام) : لا يركع عبد لله ركوعاً على الحقيقة، الا زينه الله تعال بنور بهائه، و أظله فى ظلال كبريائه، و كساه كسوة اصفيائه. والركوع اول، السجود ثان؛ فمن اتى بمعنى الأول، صلح للثانى. و فى الركوع ادب، و فى السجود قرب؛ و من لايحسن الادب، لا يصلح فى القرب. فاركع الركوع خاضع لله بقلبه، متذلل و جل، تحت سلطانه، خافض له بجوارحه خفض خائف حزن على ما يفوته من فائدة الراكعين. و حكى أن الربيع بن خثيم كان يسهر بالليل الى الفجر فى الركعة واحدة؛ فاذا هو اصبح رفع (تزفر خ) و قال : آه، سبق المخلصون و قطع بنا واستوف ركوعك باستواء ظهرك. وانحط عن هتمك فى القيام بخدمته الا بعونه. و فر بالقلب من وساوس الشيطان و خدائعه و مكائده. فان الله تعالى يرفع عباده بقدر تواضعهم له؛ و يهديهم الى اصول التواضع و الخضوع بقدر اطلاع عظمته على سرائرهم.(٨٧)
رفع سر از ركوع
سر آن رجوع از وقوف در كثرات اسمائيه است؛ زيرا كه پس از حصول حال صحو از فناى اسمائى، عبد سالك قصور و تقصير خود را مشاهده كند؛ چه كه مبدأ خطيئه آدمى، كه ذريه او بايد جبران آن كند توجه به كثرات اسمائيه كه باطن شجره است مى‏باشد.
و چون خطيئه خود، كه ذريه است، و خطيئه آدم، كه اصل خود است، دريافت، به مقام تذلل و نقصان خود پى برد و مهياى براى رفع خطيئه، كه به خفض جناح در حضرت كبرياء است، شود؛ و اقامه صلب از اين مقام نمايد، و با تكبير بعد از ركوع رفع كثرات اسمائيه نمايد، و صفراليد متوجه منزل ذلت و مسكنت و اصل ترابيت شود.
و آداب مهمه آن، يافتن خطر بزرگ مقام، و چشاندن به قلب است با تذكر تام، و مجاهده در توجه به حضرت ذات و ترك توجه به خود، حتى به مقام ذلت خويش است.
و بدان اى عزيز! كه تذكر تام از حضرت حق و توجه مطلق به باطن قلب به آن ذات مقدس، موجب گشوده شدن چشم باطنى قلب شود كه به آن لقاء الله، كه قرة العين اولياء است، حاصل گردد : والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا(٨٨)
اسرار و آداب سجود
و آن نزد اصحاب عرفان و ارباب قلوب، ترك خويشتن و چشم بستن از ماسوى (است.)؛ و به معراج يونسى- كه به فرو رفتن در بطن ماهى حاصل شد- متحقق شدن به توجه اصل خويش بى رؤيت حجاب. و در سر بر تراب نهادن، اشارت به رؤيت جمال جميل است و در باطن قلب خاك و اصل عالم طبيعت.
و آداب قلبيه آن، يافتن حقيقت خويش و اصل ريشه وجود خود است، و نهادن ام الدماغ، كه مركز سلطان نفس است و عرش الروح است، به ادنى عتبه مقام قدس، و ديدن عالم خاك است، عتبه مالك الملوك.
پس، سر وضع سجودى، چشم از خود شستن است؛ و ادب وضع رأس بر تراب، اعلى مقامات خود را از چشم افكندن و از تراب پست‏تر ديدن است. واگر در قلب از اين دعاوى كه به حسب اوضاع صلاتى اشارت به آنها است علتى باشد، پيش ارباب معرفت نفاق است. و چون خطر اين مقام بالاترين خطرات است، سالك الى الله را لازم است به جبليت ذاتى و فطرت قلبى متمسك به ذيل عنايت حق-جل وعلا- گردد و با ذلت و مسكنت، عفو تقصيرات را طلب كند، كه اين مقامى مخطور (پر خطر) است كه از عهده امثال ما خارج است.
معناى هيئت و حال و ذكر سجود
بدان كه در سجود، چون ساير اوضاع صلاتى، هيئتى و حالى و ذكرى و سرى است. و اين امور براى كمل طورى است كه در اين رساله بيان آن اشارت شده، و تفصيلا بى تناسب است. و از براى متوسطين هيئت آن ارائه خاكسارى و ترك استكبار و خود بينى است.
و ارغام انف(٨٩)، كه از مستحبات موكده بلكه ترك آن خلاف احتياط است، اظهار كمال تخصع و تذلل و فروتنى است؛ و نيز توجه به اصل خويش و ياد آورى از نشئه خود است. و روساى اعضاى ظاهره، كه محال ادراك و ظهور تحريك و قدرت است كه همين هفت يا هشت عضو است، بر زمين مذلت و مسكنت نهادن علامت تسليم تام و تقديم تمام قواى خود است و خارج شدن از خطيئه آدميه است.
و چون تذكر اين معانى در قلب قوى شد، كم كم قلب از آن منفعل شده، حالى دست مى‏دهد كه آن حالت فرار از خود و ترك خودبينى است، و نتيجه اين حال، حصول حالت انس است، و دنباله آن، خلوت تام حاصل شود محبت كلى پيدا شود.
و اما ذكر سجده، متقوم از تسبيح كه تنزيه از توصيف و قيام به امر است، يا تنزيه از تكثير اسمائى است، يا تنزيه از توحيد است، چه كه توحيد تفعيل است، و آن از اكثرت به وحدت رفتن است؛ و اين خالى از شائبه تكثير و تشريك نيست؛ چنانچه توصيف به علو ذاتى و تحميد نيز خالى از شائبه اين معانى نيست.
و العلى از اسماء ذاتيه است. و به حسب روايت كافى، اولى اسمى است كه حق براى خود اتخاذ فرموده؛ يعنى اول تجلى ذات براى خود است و عبد سالك چون از خود در اين مقام فانى شد و ترك عالم و آنچه در آن است نموده، مفتخر به اين تجلى ذاتى شود.
و بدان كه چون ركوع اول و سجود ثانى است. تسبيح و تحميد در آنها فرقها دارد. و نيز رب در آن دو مقام، فرق دارد، زيرا كه رب چنانچه اهل معرفت گفته‏اند از اسماء ذاتيه و صفاتيه و افعاليه است به سه اعتبار.
بنابراين، رب در الحمد الله رب العالمين از اسماء فعليه شايد باشد به مناسبت مقام قيام، كه مقام توحيد افعالى است؛ و در ركوع از اسماء صفاتيه است به مناسبت اينكه ركوع مقام توحيد صفات است؛ و در سجود از اسماء ذاتيه است به مناسبت آن كه سجود مقام توحيد ذات است. و تسيبح و تحميد نيز در هر يك از مقامات واقع شد، مربوط به آن مقام است.
احوال ساجد در وقت سجود
سجده، غشوه صعق در نتيجه مشاهده انوار عظمت حق است. و چون عبد از خود بى خود شد و حال محو و صعق براى او دست داد. عنايت ازلى شامل حال شود و به الهام غيبى ملهم شود.
و ذكر سجود و تكرار آن بريا حصول حال صحو و به خود آمدن است.
پس چون به خود آمد، آتش اشتياق مشاهده نور حق در قلبش مشتعل گردد، و سر از سجده بردارد؛ و چون در خود بقايايى بيند از انانيت با دست اشاره به رفض آن كند؛ پس، تجلى نور عظمت ثانياً بر او شود و بقيه انانيت را بسوزاند و فانى از فنا شود، و تكبير گويان حالت محو كلى مطلق و صعق تام حقيقى براى او حاصل شود؛ پس دستگير غيبى به الهام اذكار او را متمكن در مقام كند؛ و حالت صحو در اين مقام، كه صحو مقام ولايت است و از هر احتجاب و آلايش خلقى منزه است، براى او دست دهد؛ و حال تشهد و سلام، كه از احكام كثرت است، نيز در اين صحو بعد المحو حاصل شود. و تا اين جا تمام دائره سير انسانى تكميل و تتميم شود.
آداب تشهد
بدان كه شهادت به وحدانيت و رسالت در اذان و اقامه، كه از متعلقات نماز و مهيئات ورود در آن است، و در تشهد كه خرج از فناء به بقاء و از وحدت به كثرت و در آخر نماز است. عبد سالك را متذكر كند كه حقيقت صلوه حصول توحيد حقيقى، و شهادت به وحدانيت از مقامات شامله است، كه با سالك از اول صلوه تا آخر آن است.
و نيز در آن، سر اوليت و آخريت حق - جل وعلا - است. و نيز در آن سر عظميى است كه سفر سالك من الله ولى الله است كما بداكم تعودون(٩٠)
پس سالك بايد همه مقامات توجه اين مقصد باشد و حقيقت و حدانيت و الوهيت حق را به قلب برساند؛ و قلب را در اين سفر معراجى الهى كند تا شهادتش حقيقت پيدا كند و از نفاق و شرك منزه گردد.
و در شهادت به رسالت نيز اشاره به آن شايد باشد كه دستگيرى ولى مطلق و نبى ختمى در اين معراج سلوكى از مقامات شامله است، كه بايد سالك در تمام مقامات متوجه آن باشد و سر ظهور اوليت و آخريت كه از مقامات ولايت است، از براى اهلش واضح گردد.
و بايد دانست كه فرق است شهادت در اول نماز، و شهادت در تشهد؛ زيرا كه آن، شهادت قبل از سلوك است و شهادت تعبدى يا تعقلى است، و اين شهادت پس از رجوع است و آن شهادت تحققى يا تمكنى است. پس شهادت تشهد را خطر عظيم است. زيرا كه در آن دعوى تحقق و تمكن است و دعوى رجوع به كثرت است بى احتجاب.
و چون اين مقام شامخ براى امثال ما حاصل نيست، بلكه با اين حال كه اكنون داريم متوقع نيز نيست، ادب در حضرت بارى آن است كه قصور خود و ذلت و نقص و عجز و بيچارگى خويش را در نظر آريم و با حال شرمسارى به بارگاه قدس متوجه شده عرضه داريم :
با الها! ما از مقامات اولياء و مدارج اصفياء و كمال مخلصين و سلوك سالكين، حظى جز الفاظى چند نداريم؛ و از جميع مقامات به قيل و قال قناعت نموديم كه نه از آن كيفيتى حاصل شود نه حال.
بار خدايا! حب دنيا و تعلقات آن ما را از بارگاه قدس محفل انس تو محجوب نموده؛ مگر تو با لطف خفى خود از ما افتادگان دستگيرى فرمايى و جبران ماسبق را فرمايى، تا بلكه از خواب غفلت انگيخته شده راهى به محضر قدس پيدا كنيم.
آداب سلام
بدان كه عبد سالك چون از مقام سجود، كه سر او فنا است. به خود آمد و حالت صحو و هشيارى براى او دست داد و از حال غيبت از خلق به حال حضور رجوع كرد، سلام دهد به موجودات، سلام كسى كه از سفر و غيبت مراجعت نموده. پس در اول رجوع از سفر، سلام به نبى اكرم دهد؛ زيرا كه پس از رجوع از وحدت به كثرت، اول حقيقت تجلى حقيقت ولايت است نحن الاولون السابقون(٩١) و پس از آن، به اعيان ديگر موجودات به طريق تفصيل و جمع توجه كند.
و كسى كه در نماز، غايب از خلق نبوده و مسافر الى الله نشده، براى او سلام حقيقت ندارد و جز لقلقه لسان نيست. پس، ادب قبلى سلام به ادب جميع صلوه است؛ و اگر در اين نماز، كه حقيقت معراج است، عروجى حاصل نشده و از بيت نفس خارج نشده، سلام براى او نيست. و نيز در اين سفر اگر سلامت از تصرفات شيطان و نفس اماره بود، و در تمام اين معراج حقيقى قلب را علتى نبود، سلام او حقيقت دارد والا لا سلام له.
آرى، سلام بر نبى (صلى‏الله‏عليه‏وآله) بنابراين، سلام با حقيقت است؛ زيرا كه او در اين سفر معراجى و در اين سير الى الله صعوداً و نزولاً متصف به سلامت است و در تمام سير از تصرفات غير حق عارى و برى است.
آداب قلبيه قنوت
و آن به همين كيفيت خاصه كه بين اماميه رضوان الله عليهم متعارف است مى‏باشد؛ يعنى، متقوم است به بلند نموده دست را در حذاء وجه، و بسط باطن كفها را طرف آسمان و خواندن ادعيه ماثوره يا غير ماثوره و جايز است دعا نمودن به هر زبان عربى يا غير آن. و عربى احوط و افضل است.
و فقها فرموده‏اند افضل ادعيه در آن، دعا فرج است(٩٢) و دليل فقهى معتدبهى به نظر نويسنده نرسيده بر افضليت؛ ولى مضمون دعا دال بر فضيلت تامه آن است. زيرا كه مشتمل بر تهليل و تسبيح و تحميد است كه روح توحيد است؛ چنانچه بيان آن شد. و نيز مشتمل بر اسماء بزرگ الهى است از قبيل : الله، الحكيم، الكريم، العلى، العظيم، الرب و نيز مشتقل بر ذكر ركوع و سجود است؛ و نيز مشتمل بر اسماء ذات و صفات و افعال است؛ و نيز مشتمل است بر مراتب تجليات حق - جل و علا - و نيز مشتمل است بر سلام بر مرسلين، گرچه احتياط ترك آن است، ولى اقوى جواز است؛ و نيز مشتمل است بر صلوات بر پيغمبر و آل او عليهم السلام.
گويى اين دعاى شريف با اين اختصار مشتمل به تمام وظايف ذكريه صلوه است.
و از گفته فقها رضوان الله عليهم نيز اثبات افضليت توان كرد، يا به واسطه تسامح در ادله سنن(٩٣) گر چه نويسنده كه مبناى اجماع در نظر متاخرين است.
و از ادعيه شريفه كه بسيار فضيلت دارد و نيز مشتمل بر آداب مناجات نبده با حق است و مشتمل بر تعداد عطاياى كامله الهيه است كه به حال قنوت كه حال مناجات و انقطاع به حق است تناسبى تام دارد و بعضى از مشايخ بزرگ رحمه الله بر آن تقريباً مواظبت داشت. دعاى يا من اظهر الجميل است كه از كنوز عرش است. و تحفه حق براى رسول خداست؛ و براى هر يك از فقرات آن فضايل و ثواب‏هاى بسيار است؛ چنانچه در توحيد شيخ صدوق رحمه الله است.(٩٤)
مى‏خواهد از سنخ معارف الهيه و طلب فتح باب مناجات و انس و خلوت و انقطاع به سوى او باشد؛ و از طلب دنيا و امور خسيسه حيوانيه و شهوات نفسانيه احتراز كند، و خود را در محضر پاكان شرمسار ننمايد و در محفل ابرار بى مقدار نكند.
اى عزير! قنوت دست شستن از غير حق و اقبال تام به عز ربوبيت پيدا كردن است، و كف خالى و سوال به جانب غنى مطلق در از نمودن است؛ و در اين حال انقطاع؛ از بطن و فرج سخن راندن و از دنيا ياد كردن كمال نقصان و تمام خسران است.
جانا! اكنون كه از وطن خود دور افتادى و از مجاورت احرار محجور شدى و گرفتار اين ظلمتكده پر رنج و محن گرديدى، خود چون كرم ابريشم بر خود متن.
عزيزا! خداى رحمن فطرت تو را به نور معرفت و نار عشق تخمير نموده، و به انوارى چون انبياء و عشاقى مانند اولياء مويد فرموده اين نار را به خاك و خاكستر دنياى دنى منطفى نكن، و آن نور را به كدورت و ظلمت توجه به دنيا كه دار غربت است مكدر ننما؛ باشد كه اگر توجهى به وطن اصلى كنى و انقطاع به حق با از حق طلب كنى و حالت هجران و حرمان خود را با دلى دردناك به عرضش برسانى و احوال بيچارگى و بينوايى و گرفتارى خويش را اظهار كنى، مددى غيبى رسد و دستگيرى باطنى شود و جبران نقايص گردد، اذ من عادته الاحسان و من شيمته التفصل(٩٥)
اگر از فقرات مناجات شعبانيه امام متقين و امير مومنين و اولاد معصومين او (عليه السلام) كه امامان اهل معارف و حقايقند، در قنوت بخوانى، خصوصاً آنجا كه عرض مى‏كنند : الهى هب لى كمال الانقطاع اليك ....(٩٦) ولى با حال اضطرار و تبتل و تضرع نه با دل مرده چون دل نويسنده، بسيار مناسب اين حال است.
تعقيب
از جمله تعقيبات شريفه، تسيبحات صديقه طاهره (عليه السلام) است كه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) و آن معظمه تعليم فرمود. و آن افضل تعقيبات است. در حديث است كه اگر چيزى افضل از آن بود، رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) آن را به فاطمه (عليه السلام) عطا مى‏فرمود(٩٧) و از حضرت صادق (عليه السلام) مروى است كه اين تسبيحات در هر روز در تعقيب هر نمازى پيش من محبوبتر است از هزار ركعت نماز در روز.(٩٨).
عبد سالك بايد در تعقيب نماز قدرى تفكر كند در نقص خود و عبادت خويش و غفلت‏هاى در حال حضور، كه خود گناهى است در مذهب عشق و محبت؛ و حرمان خود را از حظوظ حضور و محضر مقدس حق - جل جلاله - به نظر آورد، و در تعقيبات، كه خود فتح باب ديگرى است از رحمت - تبارك و تعالى - به اندازه ميسور جبران كند، و اين اذكار شريفه را به قلب برساند و دل را به آنها زنده كند؛ شايد خاتمه‏اش به حسن و سعادت مختوم شود.
و چون صبح افتتاح اشتغال به كثرات و ورود در دنيا است و با مخاطره اشتغال به خلق و غلفت از حق انسان مواجه است. خوب است انسان سالك بيدار در اين موقع باريك براى ورود در اين ظلمتكده تاريك به حق تعالى متوسل شود و به حضرتش منقطع گردد.
و چون خود را در آن محضر شريف آبرومند نيم بيند، به اولياء امر و خفراى زمان و شفعاء انس و جان، يعنى رسول ختمى (صلى‏الله‏عليه‏وآله) و ائمه معصومين (عليه السلام)، متوسل گردد و آن ذوات شريفه را شفيع و واسطه قرار دهد.
و چون براى هر روزى خفير و مجيرى است، پس روز شنبه به وجود مبارك رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله)، و روز يك شنبه به حضرت امير المومنين (عليه السلام)، و روز دوشنبه به امامان همامان سبطان (عليه السلام)، و روز سه شنبه به حضرات سجاد و باقر و صادق (عليه السلام) و روز چهارشنبه به حضرات كاظم و رضا و تقى و نقى (عليه السلام)، و روز پنجشنبه به حضرت عسكرى (عليه السلام)، و روز جمعه به ولى امر عجل الله فرجه الشريف، متلعق است(٩٩) مناسب آن است كه در تعقيب نماز صبح براى ورود در اين بحر مهلك ظلمانى و دامگاه مهيب شيطانى، متوسل به خفراى آن روز شود و با شفاعت آنها، كه مقربان بارگاه قدس و محرمان سراپرده انسند، از حق تعالى رفع از حق تعالى رفع شر شيطان و نفس اماره بالسوء راطلب كند، و در اتمام و قبول عبادات ناقصه و مناسك غير لايقه، آن بزرگان را واسطه قرار دهد.
البته حق تعالى شانه چنانچه محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) و دودمان او را وسايط هدايت و راه ناهاى ما مقرر فرموده و به بركات آنها امت را از ظلالت و جهل نجات مرحمت فرموده، به وسيله و شفاعت آنها قصور ما را ترميم و نقص ما را تتميم فرمايد و اطاعات و عبادات ناقابل ما را قبول مى‏فرمايد. انه ولى الفضل و الانعام و تعقيبات ماثوره در كتب ادعيه مذكور، و هر كس مناسب با حال خود انتخابى كند و اين سفر شريف را به خير و سعادت به اتمام رساند.
ختم و دعا
بار خداوند كه ما بندگان ضعيف را بى سابقه خدمت و طاعتى به احتياج به بندگى و عبادتى با تفضل و عنايت و محض رحمت و كرامت لباس هستى پوشانيدى، و به انواع نعمت‏هاى روحانى و جسمانى و اصناف رحمت‏هاى باطنى و ظاهرى مفتخر فرمودى، بى آن كه از نبود ما خللى در قدرت و قوت تو راه يابد، يا از بود ما به عظمت و حشمت تو چيزى افزايد، اكنون كه سرچشمه رحمانيت تو جوشيد و چشم خورشيد جمال جميل تو درخشيد و ما را به بحار رحمت مستغرق و به انوار جمال منور فرمود، نقايص و خطيئات و گناهان و تقصيرات ما را نيز به نور توفيق باطنى و دستگيرى و هدايت سرى جبران فرما، و دل سر تا پا تعلق ما را از تعلقات دنياويه برهان و به تعلق به عز قدس خود آراسته نما.
با الها! از طاعت ما ناچيزان بسطى در ملك تو حاصل نشود، و از سرپيچى ما نقصى در مملكتت راه نيابد، و از عذاب و شكنجه گناهكاران نفعى به تو عايد نگردد، و از بخشش و رحمت افتادگان نقصانى در قدرت تو حاصل نشود، عين ثابت خطاكاران طالب رحمت است و فطرت ناقصان طلبكار تماميت، تو خود با لطف عميم با ما رفتار فرما به سوء استعداد ما نظر فرما.
الهى، ان كنت غير مستاهل لر حمتك، فانت اهل ان نجود على بفضل سعتك. الهى، قد ستزت على ذنوبا فى الدنيا، وانا احواج الى سترها على منك فى الاخرى. اهلى هب لى كمال الانقطاع اليك، وانز ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور، فتصل الى معدن العظمه(١٠٠)
تا اينجا به تقدير الهى - جل و علا - كلام ما ختم شد، حامداً شاكراً على نعمائه، مصلياً علبى محمد و آله الطاهرين.
به تاريخ روز دوشنبه دوم ربيع الثانى هزار و سيصد و شصت و يك (١٣٦١) قمرى.(١٠١)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
٨٠) بحار الانوار، ج‏٩٢، ص‏٢٣٨، سه حديث در اين باب آورده است.
٨١) قولنا نقطه تحت الباء و اگر اشكال شود كه در رسم الخط كوفى كه در وقت نزول قرآن كريم متعارف بوده نقطه وجود نداشته است مى‏توان گفت كه اين به حقيقت و واقعيت ضرر نرساند گر چه نقش در ظهور متأخر باشد كه آن را تأثيرى در حقايق نيست بلكه در صحت اين ادعا به طور مطلق نيز دليلى قانع كننده نيست و مجرد تعرف دليل بر عدم مطلق نيست، تامل.
٨٢) انا النقطة تحت الباء. اسرار الحكم، ص‏٥٥٩.
٨٣) تفسير صافى، ج‏٢، ص‏٧٧٩، ذيل آيه شريفه عن النبأ العظيم.
٨٤) مقابل.
٨٥) نماز وسيله تقرب هر پرهيزكار (به خدا) است. فروع كافى، ج‏٣، ص‏٢٦٥، كتاب الصلوة، باب فضل الصلوة، حديث‏٦. ٨٦) هيچ شكى در اين كتاب نيست و آن هدايت براى پرهيزكاران است.سوره بقره(٢) آيه ٢.
٨٧) هيچ بنده‏اى براى خدا به حقيقت ركوع نكند مگر آنكه خداوند تعالى او را به نور جمال خود يبارايد و در سايه كبريايش جاى دهد و جامه برگزيدگانش بپوشاند. ركوع اول است، و سجود دوم. هر كس حقيقت اول را به جاى آورد، شايستگى دومى را يافته است. در ركوع ادب (عبوديت) است و در سجود قرب (به معبود)؛ و كسى كه به نيكى ادب نگزارد، قرب را نشايد. پس ركوع كسى را به جاى آر كه با دل خاضع براى خدا و تحت سلطه او ذليل و بيمناك است و اعضاى خود را از اندوه و ترس آنكه از بهره ركوع كنندگان بى نصيب گرديده فرود مى‏آورد. و حكايت شده كه ربيع بن خثيم با يك ركوع شب را به صبح مى‏رساندو چون بامداد مى‏شد قامت راست مى‏كرد (خ ل : ناله مى‏كرد) و مى‏گفت : آه، مخلصان پيشى گرفتند و ما از راه مانديم. و ركوعت را كامل كن به اينكه پشت خود را راست نگه دارى؛ و از سر اينكه به همت خويش قيام به خدمت او كنى در گذر كه جز به يارى او (اين تو را ميسر نگردد). وقلباً از وساوس شيطان و خدعه‏ها و نيرنگ هايش بگريز كه خداوند تعالى مرتبه بندگان خود را به قدر تواضع ايشان بلند مى‏دارد؛ و بدان اندازه كه عظمت او بر باطن بندگان خود را به قدر تواضع ايشان بلند مى‏دارد؛ و بدان اندازه كه عضمت او كه بر بر باطن بندگان آشكار گردد به راه هيا فروتنى و كرنش (در برابر خود) هدايتشان مى‏فرمايد. مصباح الشريعه، ص‏١٢، بحارالانوار، ج‏٨٢، ص‏١٠٨. ٨٨) آنان كه در راه ما جهاد كنند هر آينه ايشان را به راههاى خود هدايت مى‏كنيم. سوره عنكبوت (٢٩) : آيه ٦٩.
٨٩) بينى را بر خاك نهادن.
٩٠) به همان گونه كه در آغاز آفريدتان باز مى‏گرديد. سوره اعراف (٧) : آيه ٢٩.
٩١) بحار الانوار، ج ١٥، ص ١٥ : فتحن الاولون و نحن الاولون و نحن الاخرون صحيح مسلم، ج ٢، ص ٥٨٥ و صحيح بخارى، ج ١، ص ٣٦. نحن الاخرون و نحن السابقون نقل كرده‏اند.
٩٢) لا اله الله الحليم الكريم .... وسائل الشيعه، ج ٤، ص ٩٠٦، كتاب الصلوه، ابواب القنوت، باب ٧، حديث ٤. مستدرك وسائل الشيعه، كتاب الصلوه، ابواب القنوت، باب ٦ حديث ٤ و ٩.
٩٣) روايات متعددى - در حد استفاضه - وارد شده است كه اگر به كسى خبر برسد (بشنود يا در جايى بخواند) كه انجام عملى ثواب و پاداش دارد و او آن عمل را انجام بدهد. بدان عمل مثاب و ماجور خواهد بود اگر چه آن خبر صحيح نباشد. اين روايات به اخبار من بلغ معروف است؛ و مفاد مضمون آنها را تسامح در ادله سنن گويند. رجوع شود به بحار الانوار، ج ٢، ص ٢٥٦، كتاب العلم، باب ٣٠، اصول كافى، ج ٣، ص ١٣٩، كتاب الايمان و الكفر، باب من بلغه ثواب من الله على عمل.
٩٤) التوحيد، باب اسماء الله تعالى باب ٢٩، حديث ١٤.
٩٥) از عادت او نيكويى كردن است و از خوى او تفصل
٩٦) بارالها، كمال بريدگى (از متعلقات دنيوى) براى توجه به خودت ارزانيم فرما... بحار الانوار، ج ٩١، ص ٩٩، مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
٩٧) فروع كافى، ج ٣، ص ٣٤٣، كتاب الصلوه، باب التعقيب بعد الصلوه و الدعات حديث ١٤.
٩٨) بحار الانوار، ج ٨٣، ص ٣٣٢. ثواب الاعمال، ص ١٤٩ وسائل الشيعه، ج ٤، ص ١٠٢٤ كتاب الصلوه ابواب التعقيب، باب ٩، حديث ٢.
٩٩) بحار الانوار، ج ٢٤، ص ٢٣٩؛ الخصال، ج ٢، ص ٣٩٤، باب ٧.
١٠٠) خداى من! اگر من شايسته رحمت تو نيستم تو اهل آن هستى كه با فضل شاملت بر من كرم نمايى. خداى من! در دنيا گناهانى از من پوشانيدى و من نيازمندترم به اينكه در آخرت آن گناهان را بپوشانى.... (قسمتى از مناجات شعبانيه)
١٠١) مطابق با ٣٠ فروردين ١٣٢١ هجرى شمسى.

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group