دل بستن به خدا
و اذكر اسم ربّك و تبتّل اليه تبتيلاً
نام پروردگارت را ياد كن و تنها به او دل ببند. «مزمل ، 8»
بعد از دستور قيام عبادت شبانه و اشاره اجمالي به آثار عميق آن به ذكر پنج دستور كه مكمل آن است پرداخته ميفرمايد:(نام پروردگارت را ياد كن) (و اذكر اسم ربك)مسلم است منظور تنها ذكر نام نيست، بلكه توجه به معني است چرا كه ياد لفظي مقدمه ياد قلبي است و ذكر قلبي روح و جان را صفا ميبخشد و نهال معرفت و تقوا را در دل آبياري ميكند. تعبير به (رب) اشاره به اين است كه هر گاه نام مقدس او را مي بري توجه به نعمتهاي بيپايان و تربيت مستمر او نسبت به خويش داشته باش.
مراحل ذكر
يكي از مفسران براي ذكر پروردگار مراحلي بيان كرده: مرحله اول ذكر نام او است كه در آيه مورد بحث به آن اشاره شده. در مرحله بعد نوبت به يادآوري ذات پاك او در قلب ميرسد كه در آيه (205) سوره اعراف ذكر شده است.
و اذكر ربك في نفسك تضرعاً و خيفة
پروردگارت را در دل خود از روي تضرع و خوف ياد كن.
سرانجام مرحله سوم فرا ميرسد در اين مرحله از مقام ربوبيت خداوند فراتر ميرود و به مقام مجموعه صفات جمال و جلال خدا كه در (الله) جمع است ميرسد. چنانكه در آيه 41 سوره احزاب ميفرمايد:
يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكراً كثيراً
اي كساني كه ايمان آوردهايد خدا را بسيار ياد كنيد.
و به اين ترتيب اين ذكر همچنان ادامه مييابد و مرحله به مرحله تكامل پيدا ميكند و صاحب آن را با خود به اوج كمال ميرساند.
در دستور دوم ميفرمايد:(دل به خدا ببند و از غير او قطع اميد كن و خالصانه به عبادتش برخيز) (و تبتل اليه تبتيلا)[1]
معني تبتل: از ماده بتل (بر وزن حتم) در اصل به معني انقطاع است به هر حال (تبتل) آن است كه انسان با تمام قلبش متوجه به خدا گردد و از ما سوي الله منقطع شود، و اعمالش را فقط به خاطر او بجا آورد و غرق در اخلاص گردد.
در بعضي از روايات از ائمه معصومين نقل شده كه تبتل به معني بلند كردن دست در نماز است ولي روشن است كه اين در حقيقت بيان يكي از مظاهر اخلاص و انقطاع الي الله ميباشد.
به هر حال آن ياد پروردگار و اين اخلاص سرمايه عظيم مردان خدا در برنامه سنگين هدايت خلق است.[2]
نحوه ذكر گفتن
ذكر و ياد پروردگار را به دو قسم كرده يكي درون دل و يكي به زبان و آهسته آنگاه هر دو قسم را مورد امر قرار داده.
و امّا ذكر به صداي بلند را مورد امر قرار نداده بلكه از آن اعراض كرده و اين نه به خاطر ذكر نبودن آن است، بلكه به خاطر اين است كه چنين ذكر گفتني با ادب عبوديّت منافات دارد، دليل اين معنا روايتي است كه از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ وارد شده كه در بعضي از جنگهايش با اصحابش طي مسافت ميكرد تا رسيدند به بياباني هولناك و اتفاقاً آن شب شبي تاريك بود. يكي از اصحابش به صداي بلند تكبير ميگفت، حضرت فرمود: آن كسي را كه شما ميخوانيد نه دور است و نه غايب ـ البتّه ناگفته نماند كه اين روايت نقل به معنا شده.
معناي تضرع
تضرع از ضراعت و به معناي تملّق توأم با نوعي خشوع و خضوع است، و خيفه يك نوع مخصوصي از ترسيدن را گويند، و مراد به آن آن نوعي است كه با ساحت مقدّس باري تعالي مناسب است، بنابراين در معناي تضرع ميل و رغبت به نزديك شدن به شخص متضرع اليه خوابيده، و در معناي خيفه پرهيز و ترس و ميل به دور شدن از آن شخص خوابيده پس مقتضاي اين كه ذكر را توصيف كرد به دو وصف تضرع و خيفه اين است كه آدمي در ذكر گفتنش حالت آن شخصي را داشته باشد كه چيزي را هم دوست دارد و به اين خاطر نزديكش ميرود و هم از آن ميترسد و از ترس آن به عقب برگشته و دور ميشود، و خداي سبحان هر چند خير محض است، و شرّي در او نيست، و اگر شرّي به ما ميرسد از ناحيه خود ما است، و لكن خداي تعالي ذوالجلال الاكرام است هم اسماء جمال را دارد كه ما و هر چيزي را به تقرّب به درگاهش دعوت نموده و به سويش جذب ميكند، و هم داراي اسماء جلال است كه قاهر بر هر چيز است، و هر چيزي را از او دفع و دور ميكند، پس ذكر شايسته او كه داراي همه اسماء حسني است به همين است كه مطابق با مقتضاي همه اسماءش بوده باشد چه اسماء جماليه او و چه اسماء جلاليه او (نه اين كه تنها بر طبق اسماء جماليهاش باشد) و اين صورت نميگيرد مگر اين كه تضرعاً وخيفة ـ رغباً و رهباً باشد.
ذكر مطلوب
با اين بيان روشن ميشود آن ذكر مطلوبي كه در اين آيه به آن امر شده عبارت است از اين كه انسان ساعت به ساعت و دقيقه به دقيقه به ياد پروردگارش باشد، و اگر احياناً غفلت و نسياني دست داد مجدداً مبادرت به ذكر نموده و نگذارد كه غفلت در دلش مستقر گردد، و در آيه بعدي نيز دلالت بر اين معنا هست، و به زودي خواهد آمد.
پس آنچه كه از آيه استفاده ميشد استمرار بر ذكر خدا در دل است در حالت تضرع و خيفه ساعت به ساعت و ذكر به زبان در صبح و شام.[3]
[1] . تفسير نمونه ج 25، سورهي مزمل، آيهي 8، ص 177 ـ 178.
[2] . تفسير نمونه ج 25 ص 179.
[3] . تفسير الميزان، ج 8، ص 572 ـ 573.