دانش آموز كلاس چهارم من، در سن 2 سالگي، پدرش را از دست داده و حالا با مادر ( شاغل) و مادربزرگ و دايي اش زندگي مي كند. من به عنوان معلم مي توانم كاري برايش انجام بدهم ؟ و چه رفتاري مناسب اين دانش آموز است؟ اگر منبع مطالعاتي هم معرفي كنيد بسيار سپاسگزارم.
پرسشگر گرامي، خوشحاليم جوابگوي پرسش شما هستيم. بهتر است بدانید خانواده تك والدي به دو علت مختلف به وجود مي آيد : طلاق و مرگ يكي از والدين. نتيجتا در شكل گيري خانواده تك والدي پدر يا مادر در موقعيتي قرار مي گيرند كه بايد به تنهايي مسئوليت تربيت و مراقبت از فرزندان را به عهده بگيرد. دراين شرايط ناگهان انتظارات فراوان و جديدي از او به وجود مي آيد و بايد نقش مراقبت كننده و تربيت كننده را همزمان ايفا كند.
وقتي بچهاي، پدرش را از دست ميدهد به خاطر فقدان و محروميتي كه بر او تحميل ميشود هم از سمت خانواده پدري و هم از سوي خانواده مادري مورد حمايت قرار ميگيرد، اما اگر زن و مردي از هم طلاق بگيرند به دليل كشمكشها و ناملايماتي كه قطعا قبل از طلاق در خانوادهها بوده است، كدورتهايي پيش ميآيد كه متاسفانه گاهي اوقات روي شيوه برخورد خانواده با بچهها تاثير ميگذارد.
بچهاي كه يتيم خوانده ميشود حتي از حمايت اخلاقي جامعه هم برخوردار ميشود. او در مدرسه و جامعه هم از حمايت عاطفي ديگران برخوردار است چون همه معتقدند محروميتي قهري براي و به وجود آمده است. موقعيّت اجتماعي در بچههايي كه والدشان فوت شده كاملا مثبت است. ولي به خانواده متلاشي شده از طلاق و بچههاي آنها به چشم يك آسيب اجتماعي مينگرند. نگاه جامعه به يك مرد يا زن بيوه با نگاهي كه به زن يا مرد مطلّقه دارد، كاملا متفاوت است. و اين ميتواند براي اين مورد، به عنوان خانمي كه همسر خود را از دست داده است، مطلوب باشد چون از حمايت ديگران برخوردار مي گردد.
در شرايط مرگ پدر، چند آسيب مي تواند رشد طبيعي كودك را تهديد كند :
در اين موقعيّت، مادر ممكن است ضعف ها، مشكلات و اضطراب هايش را به كودك منتقل كند و او را دچار مشكل بيش از پيش سازد. بنابراين مادر بايد دقت كند كه با رفتارهاي خود فرزندش را دچار اضطراب نكند. بلكه او بايد از شرايط و امكانات موجود، بيشتر استفاده كند تا مشكلاتش را در اداره و تربيت فرزندان حل كند كه در ادامه راجع به آن بيشتر توضيح خواهيم داد.
گاهي مادر از فرزندش براي پر كردن خلاء همسرش استفاده مي كند. به عنوان مثال، مادر ممكن است بار مشكلات و احساس خود را به فرزندش منتقل كند و از او كمك بخواهد، كه اين براي فرزندش مضر مي باشد. كودك نبايد به خاطر ناراحتي مادر هيجانات خود را مخفي كند. مادر نبايد سوالات و ابراز هيجانات كودك را درباره پدرش، سركوب كند، اگر چه اين مسئله براي مادر كمي سخت باشد. كودك هم حق دارد به تخليه هيجاناتش بپردازد. اگر مادر مانع بروز احساسات منطقي كودكش شود، اين سركوب شدنها به روش ديگري از جمله پرخاشگري و تغيير رفتار در كودك بروز خواهد كرد و اين مساوي است با چند برابر شدن دردسر او.
در چنين شرايطي زنان يا مرداني كه مي خواهند به تنهايي از عهده تربيت فرزند خود برآيند بايد آگاه باشند كه به هر حال در اين راستا نيازمند كمك ديگران هستند. در واقع اغلب اين والدين با از خودگذشتگي بي دليل، تمام زندگي خود را وقف فرزندان مي كنند و به دليل حادثه اي كه رخ داده، دست به يك رفتار جبراني مي زنند و تلاش مي كنند هم پدر باشند و هم مادر. چنين چارچوبي بر خلاف تصور عموم تقريبا غيرقابل اجراست و نقش جنسيتي چيزي نيست كه يك نفر به راحتي بتواند از پس آن بر آيد. يك مادر هرگز نمي تواند تمام خصوصيات يك پدر را ايفا كند و بالعكس هم همين طور است.
اين كار باعث مي شود مادر از نقش واقعي خود نيز فاصله بگيرد و نتواند وظايف واقعي خود را نيز انجام دهد. بنابراين اگر ازدواج مجدد، دلخواه بسياري از كساني نيست كه در چنين شرايطي قرار دارند، جايگزين كردن نقش پدر توسط پدربزرگ يا دايي مي تواند كارساز باشد. اگرچه ارتباط آن ها با فرزندان هرگز نمي تواند به ارتباط نزديك پدر با فرزند خود تبديل شود، اما به هر حال بهتر از به عهده گرفتن هر ۲ نقش توسط والد است. حفظ جايگاه اجتماعي، حفظ شغل و شان، اثبات صلاحيت شغلي و اجتماعي از جمله مواردي است كه مادر يا پدري كه به تنهايي تربيت فرزندانش را به عهده گرفته، بايد از پس آن ها بر آيد.
بنابراين اين صحيح نيست كه مادر از همان آغاز خود را بينياز از حمايت دوستان و اقوام نشان دهد. او نبايد بگويد: «خودم هم پدرش ميشوم، هم مادرش و دلم نميخواهد كسي به بچههاي من توجه ويژهاي داشته باشد». لازم است از شبكه حمايتي دوستان و آشنايان بهرهمند شود، وگرنه خيلي زود درخواهد يافت كه اشتباه بزرگي مرتكب شده است.
برخي از مادران بخاطر مرگ همسر و داشتن احساس گناه يا بخاطر حس ترحّم به فرزندشان از اصول تربيتي كوتاه آمده و وظايف خود را در تربيت فرزند يتيم خود رعايت نمي كنند كه اين مسئله بسيار آسيب رسان خواهد بود.
مادر در اينگونه خانواده ها نبايد به خاطر حرف ديگران زندگي كند. زندگي براي تاييديه گرفتن از ديگران، بدترين شيوه زندگي كردن است. اگر كودكان كمسن و سال هستند، بهتر است قبل از اينكه بزرگتر شوند و از كمبود ها شكايت كند، ازدواج صورت بگيرد.
البته درباره ازدواج نبايد از كودكان نظر خواهي صورت بگيرد. نبايد از كودك پرسيده شود كه فرد مورد نظر را براي همسري مادرش مي پسندد يا نه؟ يعني اجازه دادن به بچهها براي وارد شدن به حريم خصوصي مادر درست نيست. فقط لازم است كه مادر تأكيد كند كه معناي اين ازدواج به فراموشي سپردن پدر نيست و قرار نيست كسي جايگزين پدر آنها شود. بايد به كودك بگويد پدر تو همواره در قلب و خاطر من ميماند اما اين يك واقعيت است كه شما ديگر او را نخواهيد داشت. اين فرد جديد ميتواند به مادر و فرزندان كمك كرده و نيازهاي خانواده را برطرف كند. البته در انتخاب اين فرد بايد دقت لازم صورت بپذيرد.
ولي وضعيت براي كساني كه كودكاني در سنين نوجواني دارند فرق مي كند. بچه ها وقتي بزرگتر باشند حس ميكنند با ازدواج مادر، علاوه بر از دست دادن پدر، مادر را هم از دست خواهند داد و با اين ازدواج سرسختانه برخورد ميكنند.
اگر مادر بخواهد به عنوان والد تنها بچهها را بزرگ كند براي فرزندان پسر خود، بايد از فردي مورد اعتماد مثل دايي، عمو و ... را از ميان اقوام و دوستان در تربيت و آموزش پسرش استفاده كند. اين فرد بايد همجنس كودكش باشد.
يكي ديگر از نكاتي كه مي تواند تاثير مخرّبي بر تربيت فرزندان در چنين خانواده اي داشته باشد، اشتغال مادر است كه معمولا بخاطر سرپرست بودن مادر، گريزي از آن نيست. ولي بايد توجه داشت كه الان كه پدر در خانواده حضور ندارد، مادر تنها بازوي تربيت است، حال اگر بخواهد مادر نيز تمام يا اكثر وقت خود را دور از فرزندان سپري كند عملا مسئله تربيت فرزندان مورد بي توجهي قرار مي گيرد. بنابراين توصيه اين است كه اگر واقعا چاره اي جز اشتغال مادر نيست اين اشتغال پاره وقت باشد تا مادر زماني را در كنار فرزندان بگذراند و به مسائل آنها بپردازد. همچنين بايد توجه داشت كه وقتي كميّت و مقدار اين رسيدگي كم باشد بايد كيفيت آن را بالا برد.
در سنين نوجواني كه فرد به دنبال كسب هويت و استقلال است و از والدين خود كمتر الگو مي گيرد و گرايش به گروه همسالان داشته و يا تحت تاثير بزرگسالاني كه علاقه مند به آن هاست قرار مي گيرد، كار پدر يا مادرهايي كه به تنهايي به پرورش و تربيت فرزندان خود اقدام مي كنند دشوارتر خواهد بود.
در واقع با آسيب شناسي دقيق وقايعي كه در يك خانواده تك والد انجام مي شود، مي توان از بروز بسياري از آسيب ها جلوگيري كرد تا جايگاه والد در خانواده از دست نرود و معضلاتي نظير بزهكاري، الگوگيري ناسالم، ناكامي در اجتماع و زندگي خانوادگي در مورد فرزندان آن ها رخ ندهد. به هر حال، علاوه بر تلاش براي تشكيل خانواده مجدد در مورد اين افراد و زدودن بار منفي از واژه هاي «ناپدري» يا «نامادري» در جامعه، ناچاريم با واقعيات موجود راهكارهايي را عرضه كنيم تا از بروز آسيب هاي جديد به فرد، خانواده و جامعه جلوگيري كنيم.
حال معلم كودك در چنين شرايطي چه اقداماتي مي تواند در مسير حل مشكلات خانوادگي و بهبود وضعيت روحي كودك انجام دهد :
1. اولا بايد بگوييم كه احساس مسئوليت بيش از حد باعث بوجود آمدن احساسات منفي و بعضا احساس گناه در افراد مي گردد. به هر حال اين كودك فردي است كه داراي مشكلات عديده خانوادگي است و شايد كم نباشند كساني كه اين مشكل را دارند بنابراين شما تلاش خود را انجام مي دهيد. تلاش شما در حد مسئوليت و توان شما به عنوان يك معلم مي باشد و بيشتر از آن در حوزه مسئوليت شما نبوده و شما مي توانيد براي او دعا كنيد تا خداوند خود براي حلّ همه مشكلات او را سبب ساز شود.
2. شما مي توانيد بصورت مرتب با والد كودك جلساتي داشته باشيد يا حداقل با او بصورت مرتب تماس بگيريد و از نحوه تعامل با فرزندش و مشكلات او در محيط خانه جويا شويد.
3. همانگي در تربيت، مهم ترين اصل تربيتي مي باشد. شما بايد با والدين در اين جهت هماهنگ باشيد.
4. شما مي توانيد خانواده دانش آموزتان را به مراكز مشاوره كودك و خانواده ارجاع دهيد تا بصورت مستمر در فرايند رشد راهنمايي هاي لازم را از مشاور دريافت نمايند.
5. توصيه به توجه به نيازهاي مادي و معنوي كودك مي تواند مفيد باشد.
موفق و مويّد باشيد.