البته داستان کمی پیچیدهتر و غمانگیزتر از آنی است که به نظر میرسد. افراد سوءاستفادهگر کارشان را خوب بلدند؛ به محض اینکه فشارهای رابطه از آستانه تحمل طرف مقابل بالاتر برود و رابطه در معرض خطر متلاشی شدن قرار بگیرد، عقبنشینی و با نرمش و مهربانی و توجه بیشتر دل طرف مقابل را نرم میکنند.
این به معنای آن نیست که متوجه شدهاند در رابطه چگونه باید برخورد کنند یا اینکه ناگهان متحول شدهاند، بلکه به معنی این است که نمیخواهند منفعتی را که از رابطه میبرند، از دست بدهند بنابراین به صورت موقت شیوهای دیگر پیش میگیرند که دیگری را به خود نزدیک کنند و تحتسیطره خود درآورند. بدترین شیوه قربانی شدن این است که به نام عشق از تمام خواستهها، ارزشها و علاقههای شخصیتان بگذرید و آنچه «او» میخواهد، باشید. در این رابطهها ارزشمندترین عنصر وجودی یعنی «هویت» قربانی میشود. قربانی شدن هویت پیامدهای خطرناکی در آینده دارد؛ افسردگی، احساس سرخوردگی و پوچی در گذر زمان، از خود تهی شدن و رسیدن به بیهدفی و بیمعنایی در زندگی از پیامدهای آن است.
بدترین شیوه قربانی شدن این است که به نام عشق از تمام خواستهها، ارزشها و علاقههای شخصیتان بگذرید و آنچه «او» میخواهد، باشید. در این رابطهها ارزشمندترین عنصر وجودی یعنی «هویت» قربانی میشود
عشق، یعنی رابطه دو نفر با هم در عین استقلال هر دوی آنها. عشق، یعنی دوست داشتن دیگری با تمام تفاوتهایی که با ما دارد و با او داریم. تلاش برای اینکه دیگری را شبیه خود کنیم، به معنی تلاش برای بیهویت کردن و گرفتن اعتماد به نفس او است؛ در واقع تلاش برای غیرجذاب کردن او است.
یک فرد بیهویت و بدون اعتماد به نفس چه جذابیتی میتواند داشته باشد هرچند همه خواستههای ما را برآورده کند؟ هر چقدر جوامع سنتیتر باشند، آمادگی افراد برای مستحیل شدن در دیگری و ازخودبیگانگی بیشتر است.
عشق واقعی به دنبال هویت شخصی ایجاد میشود و با از خودبیگانگی در تضاد است. اگر از من بپرسید بزرگترین خطر عشق در جامعه ما چه میتواند باشد، پاسخ من مستحیل شدن در دیگری و از خودبیگانگی است.