اشاره
بي ترديد اساسيترين پايه عبوديت و بندگي خدا تسليم و تواضع در برابر حق است و به عكس هرگونه تعصب و لجاجت مايه دوري از حق و محروم شدن از سعادت است.
تعصب به معني «وابستگي غير منطقي به چيزي» تا آنجا كه انسان حق را فداي آن كند و لجاجتبه معني اصرار بر چيزي استبه گونهاي كه منطق و عقل را زير پا بگذرار، ثمره اين دو شجره خبيثه نيز «تقليد كوركورانه» است كه سد راه پيشرفت و تكامل انسانهاست.
هنگامي كه به تاريخ انبياي بزرگ بازميگرديم و علل انحراف و گمراهي اقوام پيشين را مورد بررسي قرار ميدهيم به خوبي ميتوان دريافت كه اين سه امر(تعصب و لجاجت و تقليد كوركورانه) نقش اصلي را در انحراف آنها داشته است و يك برنامه عام براي همه اقوام زشتكار پيشين بوده است، آنها به خاطر وابستگي شديد به افكار و برنامههاي خرافي، و لجاجت و اصرار بر آنها، چشم و گوش بسته به پيروي نياكانشان ادامه ميدادند و به اين طريق، خرافات بياساس از نسلي به نسل ديگر منتقل ميشد، وصداي دلنشين مردان الهي كه براي هدايت آنها آمده بودند، در ميان نعرههاي جاهلانه آنان گم ميشد.
نخست از داستان نوح- عليه السلام - شروع ميكنيم ميبينيم كه بتپرستان عصر آن پيامبر اولوالعزم به قدري لجوج و متعصب بودند كه حتي از شنيدن صداي اين منادي توحيد وحشت داشتند، همان گونه كه در نخستين آيه مورد بحث از زبان نوح- عليه السلام - ميخوانيم: «و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند، و تو(اي خدا) آنها را بيامرزي انگشتان خود را در گوشها قرار داده و لباسهايشان را بر سر و صورت ميپيچيدند و در مخالفتبا حق اصرار ورزيدند و شديدا تكبر كردند»! (و اني كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم في آذانهم واستغشوا ثيابهم و اصروا واستكبروا استكبارا) [1]
آري تعصب و لجاج آنها به قدري شديد بود كه اجازه نميدادند ذرهاي از امواج صوتي نوح- عليه السلام - كه حامل پيام حقيقتبود به گوش آنها برسد، و يا چهره او را ببينند و اين گونه گريز از حقيقتبه راستي عجيب و خطرناك است.
در آيه بعد چهره ديگري از همين رذايل اخلاقي در قوم نوح- عليه السلام - به چشم ميخورد، قرآن در باره آنها ميگويد: «آنها گفتند: دست از خدايان و بتهاي خود برنداريد مخصوصا بتهاي(بزرگ) «ود»، «سواع»، «يغوث»، «يعوق» و «نسر» را رها نكنيد»، (و قالوا لاتذرن آلهتكم و لاتذرن ودا و لاسواعا و لايغوث و يعوق و نسرا) [2]
اما چرا و به چه دليل دست از اين بتهاي رنگارنگ كه ساخته و پرداخته دستخودشان بود برندارند و آنها را بر مقدرات جهان هستي، و هم بر مقدرات سازندگانش حاكم بدانند؟! هيچ دليلي بر آن جز تعصب و تقليد كوركورانه نداشتند.
در سومين آيه كه از قوم عاد و گفتگوي پيامبرشان هود- عليه السلام - با آنها سخن ميگويد، ميفرمايد: «قوم عاد به قدري لجوج و متعصب و جاهل بودند كه در برابر دعوت آن حضرت به توحيد خالص و ناب گفتند: آيا به سراغ ما آمدهاي كه تنها خداي يكتا را بپرستيم و آنچه را پدران ما ميپرستيدند رها كنيم؟(ما هرگز چنين كاري نخواهيم كرد، هر كاري از دست تو ساخته است انجام بده و) آنچه را(از بلا و عذاب الهي) به ما وعده ميدهي بياور اگر راست ميگويي»! (قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما كان يعبد آبائنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين) [3]
به اين ترتيب بر اثر تعصب و لجاج و تقليد كوركورانه، توحيد خالص كه روح جهان هستي است در نظر آنها امري وحشتناك، و پرستش بتهاي بي عقل و شعور امري شايسته و با ارزش جلوه ميكرد، و حتي برخلاف قانون دفع ضرر محتمل كه عقل حاكم به آن است كمترين اعتنايي به احتمال عذاب الهي نميكردند و مصرا از او ميخواستند كه به تهديدهاي خود جامه عمل بپوشاند، اين خيرهسري چيزي جز محصول تعصب و لجاج نبود.
آري آنها براي فرار از حق و ادامه تقليد كوركورانه به سوي عذاب الهي شتافتند و سرانجام خود را در آتش عذاب سوزاندند، و اين است نتيجه لجاجت و تعصب خشك و تقليد غلط!
در چهارمين آيه، سخن از پيامدهاي شوم اين رذايل اخلاقي درباره «نمرود» و نمروديان است، ميفرمايد: «هنگامي كه ابراهيم به پدرش(عمويش آزر) و قوم او گفت اين مجسمههاي بيروحي را كه شما همواره پرستش ميكنيد چيست»؟ (اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التي انتم لها عاكفون) [4]
ولي آنها جوابي نداشتند جز اينكه «گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت ميكنند»، (قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين) [5]
و هنگامي كه ابراهيم- عليه السلام - با صراحتبه آنها گفت كه هم خودتان و هم نياكانتان در گمراهي آشكاري بودهايد بيدار نشدند، ابراهيم- عليه السلام - بي اعتبار بودن اين خدايان ساختگي و بي ارزش را از طريق بتشكني به آنها نشان داد، باز هم بر سر عقل نيامدند، بلكه ابراهيم بيدارگر و پاره كننده پردههاي جهل و تعصب و لجاجت را به سوزاندن در آتش تهديد كردند، و به تهديد خود جامه عمل پوشاندند و او را در ميان دريايي از آتش پرتاب كردند، و هنگامي كه آتش بر ابراهيم- عليه السلام - سرد و خاموش و گلستان شد، و بزرگترين معجزه الهي در برابر چشمانشان به وقوع پيوستباز هم اين اسيران زنجيرهاي جهل و تعصب و لجاج به بهانههاي ديگري همچون سحر به راه خود ادامه دادند.
اينها همه نشان ميدهد كه تا چه حد اين رذايل اخلاقي خطرناك و مانع از آزاد انديشي و رسيدن به حق است، و آنها كه در چنگال آن گرفتار ميشوند تن به هر ذلت و حقارتي ميدهند و عظمت مقام انسان و روح بلند او را در هم ميشكنند ولي تسليم حق نميشوند.
در پنجمين آيه نيز اشاره به بتپرستي لجوجانه قوم «نمرود» ميكند، هنگامي كه ابراهيم- عليه السلام - با دليل بسيار روشن و قاطع، بتپرستي را ابطال مينمايد و به آنها ميگويد: «آيا آنها را كه ميخوانيد صداي شما را ميشنوند؟ يا سود و زياني به شما ميرسانند»؟ (قال هل يسمعونكم اذ تدعون × او ينفعونكم او يضرون) [6]
آنها هيچ پاسخ منطقي در برابر اين گفتار روشن نداشتند، جز اينكه پناه به تقليد كوركورانه ببرند و بگويند: «ما فقط نياكان خود را يافتيم كه چنين ميكردند»، (قالوا بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون) [7]
در حالي كه اگر انسان ميخواهد تقليد كند حد اقل بايد از عالم و دانشمندي تبعيت كند كه او را به واقعيتها رهنمون گردد نه از جاهل و گمراهي بدتر از خود! ولي اين حجاب تعصب و لجاج به قدري ضخيم است كه اجازه نميدهد كمترين نور آفتاب هدايت و منطق و دليل عقل در آن نفوذ كند، و ماوراي آن را روشن سازد.
در ششمين آيه سخن از لجاجت فرعونيان در برابر معجزات روشن حضرت موسي- عليه السلام - است، آنها بر آيين بتپرستي نياكانشان لجاجت و اصرار ورزيدند و گفتند: «(اي موسي) آيا آمدي كه ما را از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم منصرف سازي؟ و بزرگي(و رياست) در روي زمين فقط از آن تو و برادرت باشد، ما هرگز به شما ايمان نميآوريم»! (قالوا اجئتنا لتلفتنا [8] عما وجدنا عليه آبائنا و تكون لكما الكبرياء في الارض و ما نحن لكما بمؤمنين) [9]
آنها هرگز از خود سؤال نميكردند كه آيين موسي- عليه السلام - حق استيا باطل و در برابر آيين نياكانشان چه امتيازي دارد؟ سخن آنها فقط اين بود كه ما بايد آيين نياكان خود را حفظ كنيم، خواه حق باشد يا باطل! ارزش واقعي براي ما همين است و بس، سپس آن را با سوء ظن نيز آميختند و گفتند آنچه را موسي- عليه السلام - به عنوان آيين الهي ارائه ميدهد در واقع مقدمهاي استبراي رسيدن به مقاصد سياسي و حكومتبر مردم، نه خدايي در كار است و نه وحي آسماني! اين بدبيني نيز از آثار همان تعصب و لجاج بود كه جهت فرار از حق، عذر و بهانههاي واهي براي خود ميتراشيدند.
و شايد آنها از اين بيم داشتند كه اگر نور هدايت از طريق آيين موسي- عليه السلام - بر افكار مصريان بيفتد، هم آيين خرافي نياكانشان را از دست ميدهند، و هم حكومتي را كه بر اساس آن بنيان نهاده بودند. به همين دليل با تمام قدرت در برابر آن به پا خاستند و مردم را به تعصب و لجاجت تشويق كردند و از آنجا كه درباريان فرعون همه چيز را براي ادامه كومتخود ميخواستند، تصورشان اين بود كه موسي و هارون نيز همه چيز را ابزار وصول به حكومت كردهاند.
اين رشته در طول تاريخ همچنان ادامه مييابد تا عصر رسول خدا - صلي الله عليه و آله - ميرسد.
در هفتمين آيه نيز ميبينيم كه عامل اصلي انحراف مشركان عرب تقليد كوركورانه و تعصب است كه درهاي معرفت و شناخت را از هر سو به روي صاحبان اين صفات رذيله ميبندد، ميفرمايد: «هنگامي كه به آنها(مشركان عرب) گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است پيروي كنيد ميگويند: ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروي مينماييم»، (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا...) [10]
و قرآن بلافاصله در پايان اين آيه جواب دندان شكني به آنها ميدهد و ميگويد: «مگر نه اين است كه پدران آنها چيزي نميفهميدند و هدايت نيافتند»؟ (...اولو كان آبائهم لايعقلون شيئا و لايهتدون) [11]
تعبيرات آيه نشان ميدهد كه آنها انكار نميكردند كه آنچه را پيغمبر آورده «ما انزل الله» و فرمان الهي است، بلكه به قدري گرفتار جهل و تعصب بودند كه آيين نياكانشان را بر آن مقدم ميشمردند، نياكاني كه واقف به جهل و گمراهيشان بودند.
[1] . نوح،7.
[2] . همان،23.
[3] . اعراف، 70.
[4] . انبياء، 52.
[5] . انبياء،53.
[6] . شعراء،73 ، 72.
[7] . شعراء، 74.
[8] . «لتلفتنا» از ماده «لفت»(بروزن نفت) به معني منصرف ساختن است، و التفات نيز از همين ماده گرفته شده و به معني توجه به چيزي بعد از انصراف از چيز ديگر است.
[9] . يونس، 78. شده و به معني توجه به چيزي بعد از انصراف از چيز ديگر است.
[10] . بقره، 170.
[11] . همان.
@#@
به اين ترتيب جهل و تعصب سبب ميشود كه انسان به راحتي ما انزل الله را رها سازد و پشتبه حق كند و رو به باطل نمايد، هر چند حق را از باطل بشناسد!
در هشتمين آيه خداوند مسلمانان را به ياد ماجراي حديبيه مياندازد كه كفار با ديدن آن همه آيات و نشانههاي حقانيت پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - به خاطر تعصبهاي جاهلي ايمان نياورند و اين رذيله اخلاقي آنها را از سعادت بزرگ بازداشت، ميفرمايد: «به خاطر بياوريد هنگامي را كه كافران در دلهاي خود خشم و نفرت جاهليت داشتند(به همين دليل نه تنها ايمان نياوردند بلكه در مقام مبارزه با حق برآمدند) و در مقابل خداوند آرامش و سكينه را بر رسول خود و مومنان نازل فرمود(تا با رعايت اصول حق و عدالت در برابر آن دشمنان متعصب بايستد، و آنها را به كلمه تقوا ملزم ساخت كه از هر كس شايستهتر و اهل آن بودند و خداوند بر هر چيز غالب است»، (اذ جعل الذين كفروا في قلوبهم الحمية حمية الجاهلية فانزل الله سكينته علي رسوله و علي المؤمنين و الزمهم كلمة التقوي و كانوا احق بها و اهلها و كان الله بكل شيئ عليما) [1]
حميت از ماده حمي(بر وزن حمد) به معني حرارتي است كه بر اثر عوامل خارجي در بدن انسان يا اشياي ديگر به وجود ميآيد، به همين دليل به حالت تب، حمي(بر وزن كبري) گفته ميشود.
سپس به حالات روحي همچون خشم و تكبر و تعصب، حميت اطلاق شده است، چرا كه همه اينها حالتي آتشين در انسان ايجاد ميكند.
جالب اينكه در اين آيه حميتبه جاهليت اضافه شده كه اشارهاي به تعصبهاي برخاسته از جهل و ناداني، و سكينه كه نقطه مقابل آن استبه خدا نسبت داده شده است كه آرامشي است آگاهانه و برخاسته از ايمان.
در بحثهاي آينده پيرامون تعصب منفي و مثبت نكته اضافه شدن حميتبه جاهليت روشنتر خواهد شد.
در نهمين آيه اشاره به نكته ديگري شده است كه پرده از روي تعصب شديد مشركان عرب در عصر اهليتبرميدارد، ميفرمايد: «هرگاه قرآن را بر بعضي از عجمها (غير عربها) نازل ميكرديم و او آن را به ايشان ميخوانده، به آن ايمان نميآوردند»، (و لو نزلناه علي بعض الاعجمين × فقراه عليهم ما كانوا به مؤمنين) [2]
يعني نژادپرستي و تعصب قومي آنها به قدري شديد بود كه اگر قرآن با تمام معارف عالي و فصاحت و بلاغت فوقالعاده و محتواي بي نظير بر فردي غير عرب نازل ميشد، تعصب و لجاجت هرگز به آنها اجازه نميداد كه آن را پذيرا شوند!
اين تعبير قاطع به خوبي نشان ميدهد كه رذيله اخلاقي «تعصب و لجاج» تا چه حد ميتواند انسان را از درك حقيقت و رسيدن به مقصود بازدارد.
گرچه بعضي از مفسران براي اين آيه تفسيرهاي ديگري ذكر كردهاند ولي روشنترين و مناسبترين تفسير همان است كه در بالا ذكر شد.
روي همين اصل در بعضي از روايات اسلامي پيغمبر اكرم - صلي الله عليه و آله - افراد متعصب و لجوج را در سرنوشتشوم اعراب جاهلي شريك ميشمرد و ميفرمايد: «من كان في قلبه حبة من خردل من عصبية بعثه الله يوم القيامة مع اعراب الجاهلية; هر كس در دلش به اندازه دانه خردلي عصبيتباشد، خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليت محشور ميكند»، (دانه خردل دانه بسيار ريزي است كه همواره به عنوان ضرب المثل براي خردي ذكر ميشود). [3]
در دهمين آيه، چهره ديگري از اين رذيله اخلاقي در اقوام مختلف ديده ميشود و آن اينكه هر گروهي به خاطر تعصب و لجاج، خود را بهترين ميداند، و ديگران را نفي ميكند گويي تنها بندگان برگزيده خدا آنها هستند و ديگران هيچ، و همين امر سبب درگيري مستمر در ميان اقوام ميشود، ميفرمايد: «يهود گفتند مسيحيان(نزد خدا) هيچ ارزشي ندارند، و مسيحيان نيز گفتند: يهوديان ارزشي ندارند، در حالي كه هر دو گروه، كتاب آسماني را ميخواندند(كه به آنها دستور ميداد بايد از اينگونه تعصبها به كنار باشند) آري افراد نادان(از مشركان عرب) نيز سخني همانند آنها داشتند، خداوند روز قيامت در باره اختلاف آنها داوري خواهد كرد»، (و قالت اليهود ليست النصاري علي شيئ و قالت النصاري ليست اليهود علي شيئ و هم يتلون الكتاب كذلك قال الذين لايعلمون مثل قولهم فالله يحكم بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون) [4]
از تعبيرات اين آيه به خوبي استفاده ميشود كه اين گونه تعصبها و خودبينيها از جهل و ناداني سرچشمه ميگيرد، و هر قوم جاهل و بي خبر گرفتار اين رذيله اخلاقي خواهد شد.
تعبير به «الذين لايعلمون» (كساني كه نميدانند) مفهوم وسيع و گستردهاي دارد كه مشركان عرب يكي از آن بودند و لذا بعضي از مفسران آن را به قوم نوح، يا همه امتهاي پيشين كه بر اثر جهل و ناداني گرفتار تعصب و لجاجتبودند، تفسير كردهاند.
در يازدهمين آيه سخن از يك حكم كلي و عمومي است و نشان ميدهد كه در تمام طول تاريخ تعصب و لجاجت نقش اصلي را در ادامه كفر و توحيدستيزي ايفا ميكرده است، ميفرمايد: «اين گونه در هيچ شهر و دياري پيش از تو پيامبري بيم دهنده نفرستاديم، مگر اينكه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما نياكان خود را بر آييني يافتيم و به آثار و روش آنها اقتدا ميكنيم»! (و كذلك ما ارسلنا من قبلك من قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون) [5]
اين تعبير نشان ميدهد كه هميشه مهمترين مانع در برابر ايمان به آيين پيامبران الهي همان تعصب و تقليد كوركورانه ناشي از جهل بوده است.
و از اينجا خطر اين رذيله اخلاقي آشكارتر ميشود.
در دوازدهمين و آخرين آيه ميخوانيم كه اقوام جاهلي به خاطر تعصب و لجاج بزرگترين انبياي الهي و عقل كل را متهم به جنون ميكردند و آن را بهانه مخالفتخود با آيين آنها قرار ميدادند، ميفرمايد: «آنها پيوسته ميگفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعري ديوانه رها كنيم»؟ (و يقولون ائنا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون) [6]
عجب اينكه آنها به قدري در حجاب تاريك جهل و تعصب گرفتار بودند كه نميفهميدند اين سخن يك گفتار ضد و نقيض است، «شاعر بودن» احتياج به تفكر و ذوق سليم و آگاهي كافي از دقايق سخن دارد(توجه داشته باشيد كه شاعر از ماده شعور گرفته شده است) و اين با مجنون بودن هرگز سازگار نيست.
همچنين گاه آنها را متهم به «سحر» و «جنون» ميكردند در حالي كه سحر نيز احتياج به آگاهي قابل ملاحظهاي سبتبه بخشي از علوم و دانشها دارد، و هوشياري خاصي را ميطلبد، و اين با جنون سازگار نيست، اين سخنان ضد و نقيض ناشي از جهل و تعصب بود.
نتيجه نهايي
يك نگاه اجمالي به آيات گذشته كه اشباه و نظاير ديگري نيز در قرآن مجيد دارد اين حقيقت را اثبات ميكند كه از مهمترين موانع معرفت و شناخت، تقليدهاي كوركورانهاي است كه از تعصب و لجاجت و وابستگي بي قيد و شرط سبتبه اموري كه با تمايلات نفساني و هوا و هوسهاي انسان ميسازد ناشي ميشود.
ضايعات و آثار زيانبار اين رذيله اخلاقي صفحات تاريخ بشريت را سياه كرده و پيامبران الهي را با مشكلترين موانع رو به رو ساخته، و خونهاي زيادي بر خاك ريخته است و همين معني براي پي بردن به آثار زيانبار آن كافي است.
اگر اين رذيله اخلاقي در درون جان انسانها نبود، تاريخ بشريت چهره ديگري داشت و پيشرفت تكامل تمدنها شتاب ديگري پيدا ميكرد، و نيروهاي خلاق در مسير سعادت انسانها به كار ميافتاد، و به جاي اينكه به صورت سيل ويرانگري در آيد، نهرهاي منظمي از معارف الهيه را تشكيل ميداد كه همه جا مايه عمران و آبادي قلوب بود.
تعصب و لجاجت در احاديث اسلامي
پيش از آنكه به تحليل معني تعصب و سرچشمه و انگيزهها و آثار زيانبار آن بپردازيم لازم است نگاهي به احاديث اسلامي كه در اين زمينه وارد شده استبيفكنيم، چرا كه بسياري از مسايل مورد نظر در لا به لاي اين احاديثبه صورت اجمالي مطرح شده است.
احاديث در اين زمينه فراوان است كه در ذيل به نمونههايي از آن اشاره ميكنيم:
1- در حديثي از رسول خدا - صلي الله عليه و آله - ميخوانيم: «من كان في قلبه حبة من خردل من عصبية بعثه الله يوم القيامة مع اعراب الجاهلية; هر كسي در دلش به اندازه دانه خردلي عصبيتباشد خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليت محشور ميكند». [7]
اين تعبير نشان ميدهد كه اين رذيله اخلاقي به قدري خطرناك است كه پايينترين درجات آن نيز با ايمان خالص سازگار نيست.
2- در حديثي از اميرمؤمنان علي- عليه السلام - ميخوانيم: «ان الله يعذب الستة بالستة، العرب بالعصبية، و الدهاقين بالكبر، و الامراء بالجور، والفقهاء بالحسد، و التجار بالخيانة، و اهل الرساتيق بالجهل; خداوند شش گروه را به خاطر شش چيز عذاب ميكند: عرب را به خاطر تعصب، و اربابان را به خاطر تكبر، و حاكمان را به خاطر ستم، و فقيهان را به خاطر حسد، و تجار را به خاطر خيانت، و اهل روستاها را به خاطر جهل و ناداني»! [8]
جالب اينكه تعصب را نخستين امر از امور ششگانه ذكر فرموده، در حالي كه همه آنها از گناهان بزرگ است.
3- در حديث ديگري از پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - ميخوانيم: «ليس منا من دعا الي عصبية، و ليس منا من قاتل علي عصبية، و ليس منا من مات علي عصبية; كسي كه مردم را دعوت به تعصب كند از ما نيست، و كسي كه به خاطر تعصب بجنگد از ما نيست، و كسي كه با تعصب بميرد از ما نيست»! [9]
4- اميرمؤمنان علي- عليه السلام - در خطبه معروف «قاصعه» كه اساس آن بر نفي تكبر و تعصب است عامل اصلي انحراف و بدبختي ابليس را تعصب و تكبر ميشمرد، و ميفرمايد: «هنگامي كه خداوند به فرشتگان دستور داد براي آدم- عليه السلام - سجده كنند، همگي اطاعت كردند جز ابليس» سپس ميافزايد: «اعترضته الحمية فافتخر علي آدم بخلقه و تعصب عليه لاصله فعدو الله امام المتعصبين، و سلف المستكبرين الذي وضع اساس العصبية; تكبر و تعصب به او دست داد، و بر آدم- عليه السلام - به خاطر خلقتخويش افتخار كرد، و از جهت اصل و ريشه خود نسبتبه او تعصب ورزيد، به همين دليل اين دشمن خدا پيشواي متعصبان، و سر سلسله مستكبران است، و كسي است كه بناي تعصب را پي ريزي كرد»! [10]
5- در حديث ديگري از رسول خدا - صلي الله عليه و آله - ميخوانيم: «من تعصب او تعصب له فقد خلع ربق الايمان من عنقه; هر كس تعصب بورزد، يا ديگران به خاطر او تعصب بورزند، رشتههاي ايمان را از گردن خود بازگردانده است». [11]
[1] . فتح،26.
[2] . شعراء،199 - 198.
[3] . اصول كافي، ج 2، ص 308، باب العصبية، ح3.
[4] . بقره،113.
[5] . زخرف،23.
[6] . صافات،36.
[7] . اصول كافي، ج 2، ص 308(باب العصبية).
[8] . كافي، ج 8، ص 162، ح17.
[9] . سنن ابي داوود، ح 5121، طبق نقل ميزان الحكمه.
[10] . نهج البلاغه، خطبه قاصعه، خطبه 192.
[11] . اصول كافي، ج 2، ص 308، ح 2.
@#@
ميدانيم «تعصب» و «لجاجت» لازم و ملزوم يكديگرند، و به همين دليل ما هر دو را تحتيك عنوان آورديم، در رابطه با نكوهش رذيله لجاج نيز روايات زيادي داريم از جمله:
1- در حديثي از رسول خدا - صلي الله عليه و آله - ميخوانيم: «اياك و اللجاجة، فان اولها جهل و آخرها ندامة; از لجاجتبپرهيزيد كه آغازش جهل و پايانش پشيماني است»! [1]
2- در حديث ديگري از اميرمؤمنان علي- عليه السلام - آمده است كه فرمود: «اللجاج اكثر الاشياء مضرة في العاجل و الآجل; لجاجت در دنيا و آخرت از همه چيز زيانبارتر است». [2]
3- در حديث ديگري از همان حضرت ميخوانيم: «اللجاج بذر الشر; لجاجتبذر شر و بدي است»! [3]
4- در نهج البلاغه آمده است كه فرمود: «اللجاجة تسل الراي; لجاجت آراء انسان را سست، و او را به خطا ميافكند». [4]
5- و نيز از همان حضرت آمده است: «ليس للجوج تدبير; لجوج مديريت و تدبير ندارد». [5]
با توجه به رواياتي كه در بالا آمد تاثير تخريبي اين دو رذيله اخلاقي(تعصب و لجاج) در زندگي فردي و اجتماعي انسانها روشن ميشود تا آنجا كه انسان را از ايمان و اسلام بيگانه ساخته، و به سوي كفر و شرك و اقتداي به شيطان و رها كردن رشته محكم ايمان سوق ميدهد كه دلايل آن را در بحثبعد خواهيد خواند.
1- مفهوم تعصب و انگيزههاي آن
«تعصب» از ماده «عصب» در اصل به معني رشتههايي است كه مفاصل استخوانها و عضلات را به هم پيوند ميدهد، سپس اين ماده به معني هر نوع وابستگي شديد فكري و عملي آمده است كه غالبا بار منفي دارد هر چند وابستگيهاي مثبت نيز در مفهوم آن افتاده است كه شرح آن در بحثهاي آينده به خواستخدا خواهد آمد.
بديهي است وابستگيهاي غير منطقي نسبتبه شخص يا عقيده و يا چيزي انسان را به لجاجت و تقليد كوركورانه سبتبه آن وادار ميكند، و سرچشمه بسياري از كشمكشها و جنگها و خونريزيها و اختلافات مستمر است.
هرگاه اين گونه تعصبها از ميان جامعه انساني برود و مردم تسليم منطق و حرف حساب باشند بسياري از اختلافات برچيده ميشود و آرامش بر جوامع بشري حاكم ميشود.
چنين تعصبي كه نتيجه مستقيم آن لجاج و تقليد كوركورانه است از امور زير سرچشمه ميگيرد:
1- حب ذات و علاقه شديد به نياكان - حب ذات افراطي سبب ميشود كه انسان نسبتبه هر چيزي كه به او ارتباط و پيوند دارد دلباختگي و دلدادگي نشان دهد از جمله نسبتبه پدر و نياكان و آيين و رسوم آنها.
اين وابستگي شديد عامل انتقال بسياري از خرافات و زشتيها به بهانه حفظ آداب و سنن، از نسلي به نسل ديگر ميباشد، و حجابي در برابر معرفت و شناختحق است.
دفاع و طرفداري شديد از قوم و قبيله گاه به جايي ميرسد كه بدترين افراد قبيله و زشتترين آداب و سنن آنها در نظر افراد متعصب بسيار زيبا جلوه ميكند در حالي كه بهترين افراد قبايل ديگر و عاليترين آداب و سنن آنها در نظر آنها زشت و بي معني است!
2- پايين بودن سطح فكر و فرهنگ - هر قدر سطح فكر مردم كوتاهتر و فرهنگ آنها ضعيفتر باشد، تعصبهاي جاهلانه و لجوجانه و تقليدهاي كوركورانه در ميان آنها بيشتر است، به عكس هر قدر سطح فكر بالاتر رود و فرهنگ كاملتر شود توجه او به منطق و استدلال و نفي تعصب و لجاجت و جانشين ساختن تحقيق به جاي تقليد كوركورانه بيشتر ميشود.
3- شخصيتزدگي عامل ديگري براي تعصب و تقليد كوركورانه است - گاه شخصي در نظر انسان چنان قداست پيدا ميكند كه گفتار و رفتار او از دايره نقد خارج ميشود هر چند از نظر علمي و اخلاقي در سطح پاييني قرار داشته باشد و همين امر سبب ميشود كه عدهاي چشم و گوش بسته به دنبال او بيفتند و به خاطر او جان و مال خود را از دستبدهند، بي آنكه در محتواي سخنان و رفتار او كمترين انديشه اي كنند!
4- انزواي اجتماعي و فكري يكي ديگر از اسباب تعصب است - وقتي انسان در خودش و محيط فكري و اجتماعيش فروبرود و از جوامع و افراد ديگر و افكار آنها بيخبر بماند نسبتبه آنچه در اختيار اوستسخت وابسته ميشود، و در برابر آن تعصب ميورزد، در حالي كه اگر با ديگران بنشيند و فكر خود را با افكار ديگران مقايسه كند نقطههاي قوت و ضعف و مثبت و منفي به زودي آشكار ميگردد، و به او اجازه ميدهد بهترين انتخاب را داشته باشد.
2- آثار و پيامدهاي منفي تعصب و لجاجت
تعصب و لجاج، آثار منفي شديدي دارد كه در زندگي انسانهاي متعصب و لجوج به زودي ظاهر ميشود.
1- تعصب يعني وابستگي غير منطقي به شخص يا عقيده يا عادت و رسم خاصي، همان گونه كه قبلا نيز اشاره شد، حجاب ضخيمي بر ديده عقل انسان ميافكند، و او را از درك حقايق و خير و شر و مصلحت و مفسده و عاقبت امور و پيدا كردن راه چاره محروم ميسازد.
به همين دليل در احاديثسابق خوانديم كه لجوج مديريت و تدبير ندارد، و در حالات شيطان ديديم كه به خاطر تعصب از درك بديهيات واماند، و رشته عبوديت و بندگي را از گردن خويش برداشت و براي هميشه رانده درگاه الهي شد.
2- تعصب و لجاجت آتش سوزاني است كه پيوندهاي وحدت و اتحاد را در جامعه بشري ميسوزاند، و بذر نفاق و اختلاف را در ميان افراد ميپاشد و نيروهايي را كه بايد صرف پيشرفت جوامع انساني شود، به جنگ و ستيز با يكديگر واميدارد، به همين دليل در حديثي از اميرمؤمنان علي- عليه السلام - ميخوانيم: «اللجاج ينتج الحروب و يوغر القلوب; لجاجت آتش جنگها را روشن ميسازد و دلها را پر از كينه و دشمني ميكند». [6]
3- تعصب و لجاج سبب ميشود كه دوستان از هم دور شوند و محبتها به عداوتها مبدل گردد.
4- تعصب و لجاج يكي از عوامل مهم كفر است، و بسياري از امتهاي پيشين تنها به اين دليل راه كفر را پيش گرفتند كه تعصب و لجاج نسبت به آيين نياكانشان مانع پذيرش حق شد (شرح اين معني را در تفسير آيات گذشته خوانديم).
5- تعصب و لجاج مايه درد و رنج و زحمت و ناراحتي است، چرا كه سبب ميشود انسان مدتها، و گاه ساليان دراز، در بيراهه سرگردان شود و چون به بن بست ميرسد سرانجام خسته و وامانده از راهي كه رفته است باز ميگردد.
روي همين معني در حديثي از اميرمؤمنان علي- عليه السلام - ميخوانيم: «ثمرة اللجاج العطب; ثمره لجاجت شكست خوردن و هلاكت است». [7]
و به همين دليل غالبا مايه ندامت و پشيماني است همان گونه كه در احاديث گذشته به آن اشاره شده بود كه «آغاز لجاجت، جهل است و پايان آن ندامت»!
6- تعصب و لجاجت در بسياري از مواقع، كنترل امور را از اختيار انسان خارج ميسازد و او را به جاهايي ميكشاند كه هرگز مايل به آن نبوده است، روي اين جهت در بعضي از احاديث اسلامي از اميرمؤمنان علي- عليه السلام - نقل شده است كه ميفرمايد: «لامركب اجمح من اللجاج; هيچ مركبي سركشتر از مركب لجاجت نيست»! [8]
7- و بالاخره تعصب و لجاجت هم دنياي انسان را بر باد ميدهد و هم آخرت او را، چرا كه در دنيا سرچشمه عداوتها و جداييها و اشتباهات فراوان و از دست دادن آرامش ميشود و در آخرت سبب دوري از رحمتخدا، و اين همان است كه در روايت اميرمؤمنان علي- عليه السلام - خوانديم: «اللجاج اكثر الاشياء مضرة في العاجل و الآجل; لجاجت از همه چيز زيانبارتر است در دنيا و آخرت»!
بار ديگر لازم است اين نكته را يادآور شويم كه اين سه رذيله اخلاقي(تعصب و لجاجت و تقليد كوركورانه) گرچه از نظر مفهوم و محتوا از هم جدا هستند ولي چون رابطه بسيار نزديكي با هم دارند، و به اصطلاح لازم و ملزوم يكديگرند هر سه را با هم عنوان كرديم.
انگيزههاي تعصب و لجاجت نيز روشن است، زيرا: تعصبهاي كور و مخرب قبل از هر چيز برخاسته از جهل و ناداني است، به همين دليل هر قومي جاهلتر باشند، تعصب و وابستگيش به آنچه دارد بيشتر است، تا آنجا كه حاضر نيستند از طريق ايجاد تحول در وضع خود، گامهايي به سوي تكامل بردارند، و همين تعصب و لجاجت عامل عقب ماندگي آنها ميشود.
در اخبار گذشته نيز خوانديم كه پيغمبر اكرم - صلي الله عليه و آله - ميفرمود: «از لجاجت بپرهيزيد كه آغاز آن جهل و پايان آن پشيماني است»!
عامل ديگر تعصب و لجاج، خودخواهي است، چه اينكه افراد خودخواه به آنچه دارند سخت علاقهمند و وابستهاند، هر چند آيين غلط و رسوم و آداب نادرستي باشد، همين كه احساس ميكنند مربوط به قوم و قبيله و نياكانشان است، آن را پذيرا ميشوند و چشم و گوش خود را بر همه چيز ميبندند.
گاه راحتطلبي و تنبلي نيز انگيزه تعصب و لجاجت ميشود، زيرا انتقال از وضع موجود به وضعي ديگر در بسياري از اوقات نياز به تلاش و كوشش و پيكار با موانع دارد و افراد عافيت طلب حاضر به استقبال اين امور نيستند، به همين دليل آنچه را دارند سخت ميچسبند، و از آن جدا نميشوند.
3- تعصب مذموم و ممدوح
«تعصب» و «حميت» و «تقليد» سه مفهوم نزديك به هم هستند كه شاخه مذموم و شاخه ممدوح دارند هرچند غالبا واژه تعصب در بخش مذموم به كار ميرود.
به طور كلي اگر وابستگي انسان به امور نادرست و غير منطقي باشد تعصب مذموم است، و اين همان چيزي است كه در قرآن مجيد از آن به عنوان «تعصب جاهليت» ياد شده است، و اگر وابستگي به امور مثبت و مفيد و سازنده و از روي علم و آگاهي باشد تعصب مثبت و ممدوح است.
[1] . ميزان الحكمة، ج 4، ص 2770(ماده لجاجه).
[2] . همان مدرك.
[3] . همان مدرك.
[4] . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره179.
[5] . غررالحكم.
[6] . غررالحكم(طبق نقل ميزان الحكمة، باب اللجاجة).
[7] . همان مدرك.
[8] . همان مدرك(ماده لجاجت).
@#@
امام اميرمؤمنان به هر دو قسمت در خطبه قاصعه از نهج البلاغه اشاره ميفرمايد:
در يك جا ميگويد: «فاطفئوا ما كمن في قلوبكم من نيران العصبية، و احقاد الجاهلية، فانما تلك الحمية تكون في المسلم من خطرات الشيطان و نخواته و نزعاته و نفثاته; شرارههاي تعصب و كينههاي جاهليت را كه در قلب شما پنهان شده است، خاموش سازيد كه اين نخوت و تعصب ناروا در مسلمان از القائات و خودخواهيها و فساد و وسوسههاي شيطان است». [1]
و در همين خطبه كه اساس آن بركوبيدن كبر و غرور و تعصب و لجاج است در جاي ديگري ميفرمايد: «فان كان لابد من العصبية فليكن تعصبكم لمكارم الخصال، و محامد الافعال، و محاسن الامور التي تفاضلت فيها المجداء و النجداء من بيوتات العرب... فتعصبوا لخلال الحمد، من الحفظ للجوار، و الوفاء بالذمام، و الطاعة للبر، و المعصية للكبر، و الاخذ بالفضل، و الكف عن البغي...; اگر قرار است تعصبي در كار باشد، تعصب خود را در اخلاق پسنديده، افعال نيكو، كارهاي خوب، و اعمال و اموري كه افراد باشخصيت و شجاع از خاندانهاي(برجسته ) عرب داشتند قرار دهيد... تعصب شما در راه حفظ صفات با ارزش همچون حفظ حقوق همسايگان، وفاي به عهد، اطاعت از نيكيها، سرپيچي از تكبر، جود و بخشش و خودداري از ستم باشد»! [2]
به اين ترتيب امام- عليه السلام - به هر دو شاخه «تعصب» در اين خطبه اشاره فرموده، و فرزندش امام سجاد- عليه السلام - در برابر اين سؤال كه عصبيت چگونه است، هر دو شاخه را در برابر يكديگر قرار داده چنين ميفرمايد: «العصبية التي ياثم عليها صاحبها ان يري الرجل شرار قومه خيرا من خيار قوم آخرين! و ليس من العصبية ان يحب الرجل قومه و لكن من العصبية ان يعين قومه علي الظلم; تعصبي كه دارنده آن مرتكب گناه ميشود اين است كه انسان بدان طايفه خود را از نيكان طوايف ديگر بهتر بداند(و به خاطر تعصب بدان را بر نيكان مقدم بشمرد) ولي تعصب اين نيست كه انسان به طايفه خود علاقه و محبت داشته باشد تعصب آن است كه آنها را در ظلمشان ياري دهد». [3]
مطابق اين حديث وابستگي به قوم و طايفه تا آن حد كه به آنها علاقه داشته باشد و در كارهاي خير آنان را ياري دهد نكوهيده نيست، چرا كه اين وابستگي نه تنها او را به انجام كار خلافي دعوت نكرده، بلكه تشويق به پيوندهاي محبت آميز و سازنده نموده است، تعصب نكوهيده آن است كه انسان به خاطر وابستگيهاي قومي و مانند آن حق و عدالت را زير پا بگذارد و حتي بدان وابسته را بر نيكان غير وابسته مقدم بشمرد.
در حديث ديگري از همان حضرت ميخوانيم: «لم يدخل الجنة حمية غير حمية حمزة ابن عبدالمطلب، و ذلك حين اسلم غضبا للنبي في حديث السلا [4] الذي القي علي النبي; هيچ تعصبي وارد بهشت نميشود جز تعصب حمزة بن عبدالمطلب [5] و اين زماني بود كه اسلام آورد و به خاطر(بي احترامي به پيامبر - صلي الله عليه و آله - از جهت) بچهدان حيواني كه بر آن حضرت فكنده شده بود خشمگين گشت(و به ياري آن حضرت شتافت و اسلام را پذيرا شد)». [6]
بديهي است تعصب حمزه در دفاع از پيغمبر اكرم - صلي الله عليه و آله - در مقابل مشركان كثيف و ننگين و بي منطق چيزي جز دفاع از حق و عدالت نبود، و اين تعصب ممدوح است، اگر حمزه- عليه السلام - به خاطر تعصب چيزي بر خلاف حق و عدالت انجام ميداد مذموم بود.
4- طرق درمان
راه علاج اين رذيله اخلاقي مانند ساير رذايل اخلاقي در درجه اول توجه به انگيزهها و ريشهها و از بين بردن آن است، و با توجه به اينكه ريشه تعصب، حب ذات افراطي، پايين بودن سطح فرهنگ، شخصيتزدگي، و انزواي اجتماعي و فكري است، براي از ميان بردن اين صفت رذيله بايد سطح آگاهي افراد بالا رود، با اقوام و ملل ديگر و گروههاي مختلف اجتماعي بياميزند، حب ذات در آنها تعديل گردد، و گرايشهاي زيانبار قومي و قبيلگي از ميان آنها برچيده شود تا پايههاي تعصب و لجاجت و تقليدهاي كوركورانه برچيده شود.
همچنين بايد به آثار و پيامدهاي زيانبار آن توجه شود، كه اين خود عامل ديگري براي از ميان بردن اين رذيله اخلاقي است.
هنگامي كه انسان توجه داشته باشد كه تعصب و لجاج، پردهاي بر فكر و عقل او مياندازد و او را از درك صحيح بازميدارد، و نيز پيوندهاي وحدت و اتحاد را در جامعه بشري پاره ميكند، و بذر نفاق و اختلاف را در ميان آنها ميپاشد، و مايه درد و رنج انسانها ميگردد، و حتي گاه او را به پرتگاههايي كه هرگز انتظار آن را نداشته است ميكشاند، به يقين توجه به اين امور، او را از مركب سركش تعصب و لجاج پايين ميآورد، و از بيراهههاي خطرناك به شاهراه سعادت و خوشبختي رهنمون ميگردد.
يكي ديگر از طرق درمان رذايل اخلاقي تغيير شكل و تعويض محتواي آن استبه اين معني كه انگيزهها را از بخشهاي منفي به بخشهاي مثبت هدايت كنيم:
مثلا كسي كه داراي تعصب شديد نسبتبه مسائل نادرستي است، به جاي اينكه انگيزه تعصب را در او بميرانيم، تعصب او را به امور مثبت متوجه سازيم.
اين همان چيزي است كه در سخنان نوراني اميرمؤمنان علي- عليه السلام - در خطبه قاصعه خوانديم كه ميفرمايد: «اگر بنا هست تعصب داشته باشيد سعي كنيد تعصب شما به خاطر مكارم اخلاق و محامد افعال و محاسن امور باشد». [7]
يعني اگر بناست وابستگي توام با اصرار نسبتبه چيزي داشته باشيد اين وابستگي را نسبتبه فضايل اخلاقي قرار دهيد.
5- تسليم در برابر حق
نقطه مقابل «تعصب» و «لجاج» و «تقليد كوركورانه» تسليم در برابر حق است كه از فضايل مهم اخلاقي محسوب ميشود، يعني انسان حق را نزد هركس، حتي دورترين و كوچكترين افراد ببيند، در برابر آن تسليم شود و آن را با آغوش باز پذيرا گردد.
اين فضيلت اخلاقي سبب پيشرفت علم و دانش انسان و پرهيز از گمراهيها و گام نهادن در صراط مستقيم است.
اين فضيلت اخلاقي جز براي مؤمنان و صالحان و كساني كه از حب ذات افراطي دورند و از وابستگيهاي تعصب آلود قومي و گرايشهاي گروهي بركنارند حاصل نميشود.
تسليم در برابر حق نشانه ايمان، سلامت فكر و روح، و بالا بودن سطح فرهنگ و تهذيب نفس است. قرآن مجيد خطاب به پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله - چنين ميفرمايد:
«فلا و ربك لايؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما; به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود مگر اينكه در اختلافاتشان، تو را به داوري طلبند و سپس از داوري تو در دل خود احساس ناراحتي نكنند و كاملا تسليم باشد»! [8]
و در جاي ديگر ميفرمايد: «و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم...; هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پيامبرش امري را لازم بدانند اختياري(در برابر فرمان خدا) داشته باشند. ..». [9]
البته تسليم - به عنوان يك فضيلت اخلاقي - به دو معني استعمال ميشود، يكي تسليم در برابر حق كه نقطه مقابل تعصب و لجاجت و تقليد كوركورانه است و ديگر تسليم در برابر قضا و قدر الهي و خواستههاي او، در برابر اعتراض و نارضايي و ناشكري که موضوع بحث ما در اينجا معني اول است.
[1] . نهج البلاغه، خطبه 192 از بند 22 تا23.
[2] . همان مدرك، بند76 تا79.
[3] . اصول كافي، ج 2، ص 308(باب العصبية، ح7).
[4] . بچهدان حيوان.
[5] . منظور از وارد شدن تعصب در بهشت، وارد شدن صاحب آن است.
[6] . اصول كافي، ج 2، ص 308.
[7] . نهج البلاغه، خطبه 192.
[8] . نساء، 65.
[9] . احزاب،36.
آيت الله مكارم شيرازي - بر گرفته از کتاب اخلاق در قرآن, جلد2, ص 99