96-09-28-حجت الاسلام والمسلمين نظری منفرد– نامههای پیامبر گرامی اسلام (نامه به حاکم بحرین)
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: نامههای پیامبر گرامی اسلام (نامه به حاکم بحرین)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين نظری منفرد
تاريخ پخش: 28- 09-96
بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد.
شریعتی: سلام میکنم به همه دوستان عزیزم، بینندههای خوب و شنوندههای نازنین، انشاءالله هرجا که هستید باغ ایمانتان آباد باشد و دلتان گرم باشد به محبت پیامبر رحمت و اهلبیت گرانقدرشان. حاج آقای نظری منفرد سلام علیکم. خیلی خوش آمدید.
حاج آقای نظری منفرد: سلام علیکم و رحمة الله. آرزوی موفقیت برای همه عزیزان را دارم.
شریعتی: روزهای سهشنبه که در محضر شما هستیم خیلی از مطالب شما استفاده میکنیم. روزهای پایانی ماه ربیع را تجربه میکنیم. ماهی که مزین به نام نبی مکرم اسلام بود. امروز کدامیک از نامههای پیامبر را خواهیم شنید.
حاج آقای نظری منفرد: همینطور که قبلاً عرض کردیم، پیامبر خدا بعد از آنکه به مدینه تشریف آوردند و در حقیقت اسلام در مدینه رو به گسترش گذاشت و معاهداتی را پیامبر خدا با مردم مدینه، کسانی که آنها اسلام را از یهود و دیگر قبایل نپذیرفته بودند و معاهداتی را بستند، شروع کردند به شخصیتهای آن روز مطرح برای آنها نامه نوشتن و آنها را به اسلام دعوت کردند. دقیقاً سال ششم و هفتم هجرت بود و بعد از این نامهها سنهی هشت و نه، سند الوفود. وفود جمع وفد است، وفد یعنی هیأتها، سالهایی که هیأتها پی در پی محضر مبارک پیامبر مشرف میشدند و مسلمان میشدند. اعلام اسلام خودشان و آن هیأت و قبیله را که از طرف آنها نماینده شده بودند و آمده بودند خدمت پیامبر، اسلام آنها را ابلاغ میکردند. این نامهها بعد از استقرار حکومت اسلامی و بعد از برخی از جنگهایی است که در حقیقت این جنگها از طرف دشمنان بود ولی پیامبر آغازگر نبودند. این جنگ بدر، مثل جنگ احد بعد از این جنگها و همینطور جنگ احزاب، بعد از اتمام این جنگها پیامبر شروع کردند به نوشتن شروع کردند.
پیامبر در حقیقت داعی الی الله است، یعنی وظیفه داشت مردم را دعوت به توحید کند، دعوت به خدا پرستی کند. این مسئولیت مهم رسول خدا بود در مسأله تبلیغ، «وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً» (احزاب/46) پیغمبر داعی بود، وظیفه داشت کوچک و بزرگ را، از نظر جغرافیایی هرکس در هر منطقهای هست فریاد خودش را به آنها برساند و آنها را هدایت کند، پیامبر مشعل هدایت است. هادی است، «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» (رعد/7) پیامبر هادی است و این وظیفه هدایتگرانه ایجاب میکرد که مردم را به توحید و معاد دعوت کند، آن چیزی که به زندگی مفهوم میدهد. یکی از نامههایی که حضرت فرستاده برای حاکم بحرین، پادشاه بحرین، شخصی است به نام منذر بن ساوی، از قبیله بنی تمیم هست، حکومت آن روز بحرین تابع حکومت فارس بوده است که ابرقدرتی بود. دو امپراطور بزرگ در آن روز مطرح بوده یکی امپراطور فارس و یکی امپراطور روم بود. خداوند متعال او سوره مبارکه روم اشاره میکند «غُلِبَتِ الرُّومُ، فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ» (روم/2 و3) این هم از خبرهای غیبی قرآن مجید هست. به هر حال ایشان از جمله کسانی است که رسول خدا برای ایشان نامه فرستادند. این نامه یک داستان شیرینی دارد.
شروع نامه را پیامبر، چون شخص مسلمان نبوده سلام علیک نمیفرمودند. اگر مسلمان بود مینوشتند: سلام علیک، اما معمولاً در نامهها مرقوم می فرمودند: «سلام علی من اتبع الهدی» منتهی در این نامه منذر بن ساوی دو نقل هست. در یک نقل آمده پیامبر مرقوم فرمودند: «سلام علیک» و در یک نامه دیگر آمده «و السلام علی من اتبع الهدی» میتوانیم این اختلاف نسخ را توجیه کنیم به دو گونه، یکی اینکه پیامبر نامههای متعددی برای ایشان نوشتند. یکی اینکه چون میدانستند این شخص مسلمان میشود شاید سلام علیک به ایشان فرمودند. چون این شخص بعداً مسلمان شده است. این منذر بن سائی بعداً اسلام اختیار کرد. مضمون نامه همان مثل نامههایی است که برای دیگر بزرگان و سلاطین پیامبر فرستاده بودند، مضمون این نامه هم مثل همان نامههاست و فرمودند: اسلام بیاور تا سالم بمانی. هم دنیای خوبی داشته باشی، هم آخرت آبادی داشته باشی. بعد هم فرمودند: این دین، دینی است که خدای متعال خواسته شرق و غرب عالم را فرا بگیرد. «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» (توبه/33) بدان این دین فراگیر خواهد بود و از این فرصتی که به دست آمده، استفاده کن. یک حدیثی است از وجود مقدس پیغمبر اکرم که رسول خدا میفرماید: در زندگی گاهی یک نسیمهای ملایمی میوزد. از این نسیمهای ملایم استفاده کنید. کنایه است از اینکه گاهی ک فرصت طلایی در زندگی انسان بدست میآید که اگر این فرصت را از دست بدهد، پشیمان میشود. نادم میشود و انسان باید از این فرصت استفاده کند. حالا پیامبر نامه فرستاده و ایشان را دعوت کرده است. «إن لربكم في أيام دهركم نفحات ألا فتعرضوا لها» (بحارالانوار، ج 68، ص 221) قرآن تعبیر نفخه صور کرده است. اگر نسیم و باد شدید باش، قرآن از آن تعبیر به نفخه میکند. بدون نقطه نفحه نسیم ملایم را میگوید. حضرت میفرماید: گاهی در زندگی شما یک نسیم ملایمی میوزد که انسان دوست دارد آن نسیم را داشته باشد. فرصت است، از این نسیم ملایم انسان بایستی استفاده کند. خودتان را در برابر این نسیم ملایم قرار بدهید. یعنی از این فرصت بدست آمده استفاده کنید و الا امیرالمؤمنین فرمود: «أَشَدُّ الْغُصَصِ فَوْتُ الْفُرَصِ» (غررالحکم، ص 473) بدترین غصهها یا شدیدترین اندوهها، از دست دادن فرصتهاست.
انسان گاهی میتوان فرصت را تدارک بکند اگر فرصتی از دستش رفت اما گاهی هم قابل تدارک نیست. لذا بایستی انسان از فرصتها خوب استفاده کن. آورندهی نامه یک آقایی است به نام علاء بن حضرمی، ایشان اهل حضرموت است، اهل یمن است. حضرموت از مناطقی است که در یمن هست. ایشان وقتی نامه پیغمبر را آورد، خوب پیامبر خدا را دیده است. این شخص هنوز پیامبر را ندیده است، اینطور به حاکم بحرین خطاب کرد که «یا منذر انک عظیم العقل فی الدنیا» تو یک آدمی هستی که خرد دنیایی تو خرد بزرگی است که توانستی مالک شوی، حاکم و سلطان شوی. «فلا تُقصِرَنَّ عن الآخره» این عقلت را صرف آخرت بکن. مبادا نسبت به آخرت کوتاهی کنی و تقصیر کنی. انسان عاقل کسی است که همه جوانب را در نظر بگیرد. حالا که نسبت به حکومت و دنیا و قدرت و جاه و مقام آدم خردمندی هستی، آینده نگر هم باید باشی. بعد به ایشان گفت: شما بر یک دینی هستید که شما آتش پرست هستید. معلوم میشود دینش دین آتش پرستی بوده است. «تعبدون فی الدنیا ناراً تأکلُکم یوم القیامه» در دنیا شما آتشی را میپرستید و معبود شماست که همان آتش در قیامت شما را میخورد. انسان نباید چیزی را بپرستد که خودش طعمه او شود. تو یک انسان غیر عاقلی نیستی، انسان صاحب رأیی هستی. اهل رأی هستی و اهل خرد هستی، فکر کن. «فانظر» نگاه کن! «فانظر» به معنی نگاه کردن با چشم نیست. تأمل کن! «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ» (حشر/18) یعنی انسان بیاندیشد. فکر کند، نگاه توأم با فکر را نظر میگویند. میگویند: نظر فلانی این است. رأی فلانی این است، نظر نگاه توأم با فکر و تأمل و اندیشه است.
به ایشان میگوید: «فانظر هل ینبقی» این در مورد پیامبر است. پیامبر را ایشان دیده دارد پیامبر را برای ایشان توضیح میدهد که ایشان چه شخصیتی است. «فانظر لمن لا یکسبُ فی الدنیا» کسی که در عمرش هرگز دروغ نگفته است؟ «ان لا نصدق» ما او را تصدیق نکنیم؟ حالا که آمده و میگوید: من فرستادهی خدا هستم، از طرف خدا آمدهام، هدایت شما را میخواهم، مزدی نمیخواهم، اجری نمیخواهم، شما نباید او را تصدیق کنید؟ کسی که ما در او سراغ نداریم اهل خیانت باشد، او را امین ندانیم و به او اعتماد نکنیم؟ «و لمن لا یُخلف ان لا وثق به» کسی که هرگز خلافی از او دیده نشده، خلافی انجام نداده، خلاف وعده نکرده، ما به او وثوق و اطمینان نداشته باشیم. «فان کان هذا هکذا» اگر امر چنین است، تو صاحب عقل هستی، تو صاحب رأی هستی؟ یک کسی که اهل دروغ نیست، اهل خیانت نیست، خلاف وعده نمیکند، اگر امر چنین است «فهذا هو نبی الامی» پیامبر یک چنین انسانی است. «الذی والله لا یستطیعه عقلٍ ان یقول لیت ما امر به نهی عنه» هیچ انسان عاقلی این استطاعت را ندارد. او امر به چیزی کند و انسان بگوید: ای کاش از او نهی میکرد. چون این شخص یک شخصی است امین، یک شخصی است راستگو، یک شخصی است که مورد وثوق هست، حالا امر بکند بگوییم: ای کاش این امر را نهی کرده بود. یا نهی بکند بگوییم: ای کاش امر کرده بود. گاهی انسان در ذهنش خطور میکند ای کاش این نبود. این دستور را اسلام در راستای سعادت ما داده است. اگر سعادت ما در این نبود، قطعاً امر نمیکرد.
جالب است نکتهای را بگویم. ما امامیه یعنی پیروان اهلبیت(ع) معتقد به این حقیقت هستیم که تمام احکام اسلامی، احکام الزامی و غیر الزامی، احکام الزامی مثل بایدها و نبایدها، چه امر، چه نهی! احکام غیر الزامی مثل مستحبات و مکروهات، اینها تمام براساس حکمت و مصلحت است. اگر خدای متعال امر به نماز کرده است، نمازی که حکمت و مصلحتی دارد. اگر نهی کرده فرموده: شراب نخور، یک مفسدهای مترتب بر شراب است. یک جاهایی را میفهمیم و یک جاهایی را نمیفهمیم. اگر فرمود: قمار نکنید مفسدهای درونش بوده است. اگر فرموده است: ربا نخورید. مفسدهای در این بوده است. منتهی بعضی از حکمتها را درک میکنیم و بعضی را به مرور زمان ممکن است برسیم و درک کنیم. اینطور نیست که احکام همینطور تعبداً دستور داده باشند و ما عمل کنیم و هیچ مصلحتی هم بر آن مترتب نباشد. یک انسان عاقل وقتی امر یا نهی میکند، از او سؤال میکنند برای چه کردی؟ مصلحتش را بیان میکند. خدای حکیم و خدای دانا نمیشود امر و نهی بکند که بر آن امر و نهی مصلحتی یا مفسدهای مترتب نباشد.
شریعتی: دو نکته در فرمایشات شما از کلام سفیر پیامبر بود که هم جلوهای از دلسوزیهای پیامبر را میتوانستیم ببینیم و هم ورود خیلی منطقی از روی عقل و تعقل و دعوت خیلی لطیف.
حاج آقای نظری منفرد: جالب است میگویند: معجزات انبیاء برای عموم مردم هست اما خواص، صاحبان بصیرت، صاحبان عقل، اینها همین که گفتار پیامبر را میدیدند، مسلمان میشدند. قرآن پیامبر را میدیدند مسلمان میشدند، چون یک حقایقی که هماهنگ با فطرت است، هماهنگ با عقل است. وقتی منذر حرفهای اینها را شنید «قد نظرت فی هذا الذی فی یدی فوجدته للدنیا دون الآخره و نظرت فی دینکم فرأیت للآخره و الدنیا» این فکر منذر را اگر همه انسانها داشته باشند، سعادتمند میشوند. گفت: من اندیشیدم، فکر کردم، دیدم آنچه در اختیار من است برای دنیای من است، نفس من که دیگر نیامد، همه چیز تمام میشود. اما آنچه تو گفتی و آنچه برای من آوردی، هم برای دنیای من هست و هم برای آخرت من است. «فما یمنعنی من قبول الدین فیه امیة الحیات و راحة الموت» چه مانع میشود از اینکه من به دینی گرایش پیدا کنم که هم آرزوهای دنیوی مرا برآورده میکند و هم مرگم مرگ راحتی است. این به اصطلاح آقایان اهل منطق امر دایر بین دو امر است. 1- انسان دین نداشته باشد و دنیا داشته باشد. 2- دین داشته باشد، هم دنیا را داشته باشد و هم آخرت را. کدامیک بهتر است؟ یعنی یک مقدار فکر و اندیشه وقتی انسان به کار بگیرد، دین دار میشود. عقلش میگوید: دین داشته باش. چرا؟ چون عقل میگوید: بیا جمع بین منفعتین بکن. هم دنیا داشته باش و آخرت را. ولو الآن باور نداری آخرت را، لااقل احتمال میدهی که آخرتی باشد. باز عقل حکم میکند دین داشته باش، چون در دین داشتن، هم دنیا داشتن است، چون دین با دنیا منافاتی ندارد. این فکر منذر بن ساوی را اگر امروز دقت کنیم که امر دایر بین امرین است. انسان دین نداشته باشد فقط دنیا داشته باشد. دین داشته باشد و هم دنیا داشته باشد و هم آخرت داشته باشد، جمع بین دو منفعت را بکند. عقل حکم میکند انسان دومی را بایستی اختیار کند. لذا ایشان در ادامه به فرستاده پیامبر گفت: من تا دیروز در شگفت بودم که چرا بعضی میآیند به پیامبر ایمان میآورند؟ تعجب میکردم که چرا به ایشان گرایش پیدا میکردند. اما امروز با توجه به خرد و با توجه به عقلم تعجب میکنم از کسی که دین پیامبر را رد میکند. تا دیروز در شگفت بودم که چرا قبول کردند؟ الآن در شگفت هستم چرا دین پیامبر را رد میکنند؟ بر من سزاوار هست هم پیامبر را احترام کنم و هم کسی که پیامبر او را فرستاده است. حلبی این نامه پیامبر را در سیرهاش نقل کرده است.
تا اینجا از این نامه اینطور استفاده میشود که ایشان همانجا مسلمان شد. بلافاصله یک نامه برای رسول خدا نوشت. «اما بعد یا رسول الله» نامه نوشت. «فانی قرأت کتابک علی اهل البحرین» من نامه شما را برای اهل بحرین خواندم. آنها را در جریان این نامه قرار دادم. برخی از آنها به اسلام گرایش پیدا کردند و ایمان آوردند و برخی هم داخل نشدند. انسان اختیار دارد و مختار است. «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُورا» (انسان/3) برخی ایمان آوردند و برخی ایمان نیاوردند. نامه ایشان که به رسول خدا رسید. پیامبر فرمود: سر همان پستت بمان! نامههای فراوانی میان پیامبر و ایشان رد و بدل شد. اتفاق کلمه است که آورندهی این نامه پیش منذربن ساوی، علاء بن حضرمی است. پیامبر یک نامهی دیگری برای علاء نوشت. نامه دیگری نوشتند و فرمودند: همانجا بمان! اگر ایشان مسلمان شد، بمان تا دستور من برای تو برسد. یکی از احکام دین صدقه است. زکات است، مأمور بودند زکات را جمع کنند. «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها» (توبه/103) فرمودند: زکوات مردم را توسط ایشان، یعنی منذر بن ساوی از اغنیاء جمع کن و به فقرای همان منطقه بپرداز. نیاز نیست اینها را به مدینه بفرستی. پیامبر خدا به فکر خلأیی هست که در جامعه است. همان منطقه برای اینکه نیازمندان آن منطقه تأمین شوند، زکات را از اغنیا بگیر و به نیازمندان همان منطقه بده. این نکته جالبی است که پیامبر در صدد گردآوری مال نبود. در صدد این نبوده که افرادی که در منطقه خودشان هستند، نیازمندان آنجا هستند. نه! فرمود: زکوات را بگیر و به همان نیازمندانی که در همان مناطق هستند بده. اولویت با آنهاست. نیاز آنها را برطرف کن. «خذ الصدقه من اغنیائهم فرد علی فقرائهم» همان جا تقسیم کن. از اغنیاء بگیر و به نیازمندان رد کن. همین کار را ایشان کرد.
منذر بن ساوی بعد از وفات رسول خدا مدت کوتاهی حیات داشت. اسلام آورد و حیات داشت و نامههایی بین پیامبر و ایشان رد و بدل شد. ایشان هنگام وفاتش دو سه نکته گفتند. شخصی میگوید: من لحظه وفات کنار بستر ایشان بودم. ببینید انسان وقتی مسلمان شد به کجا میرسد! به یکی از اطرافیانش که مسلمان بود، گفت: میت چه مقدار حق دارد در اموال خودش تصرف کن؟ گفت: ثلث مال میت برای خودش است. گفت: به نظر شما من در ثلث مالم چه کار کنم؟ آن شخص گفت: دو کار میتوانی بکنی. میتوانی همه اموالت را در راه خیر بدهی. میتوانی وقف کنی و به هرکس میخواهی بعد از خودت به افرادت یا بستگانت بدهی! انسان وقتی مسلمان شد آن هم با نامه پیامبر اینگونه میشود. گفت: دوست ندارم از مالم چیزی بماند. دوست دارم همه را میان فقرا تقسیم کنم و به نیازمندان بدهم. شخصی که تا دیروز تکیه به قدرت داشت و همه فکرش تکیه به قدرت و مال بود. به جایی رسیده که دوست ندارد مالی از خودش به جای بگذارد.
شریعتی: نکات خوبی را شنیدیم. نامههای پیامبر را بررسی میکنیم. نکاتی که انگار برای امروز ما نوشتند را میشنویم. انشاءالله خداوند توفیق عمل به همه این دانستهها را به همه ما عنایت بکند. امروز صفحه 173 قرآن کریم آیات 171 تا 178 سوره مبارکه اعراف در سمت خدا تلاوت خواهد شد.
«وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ «171» وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ «172» أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ «173» وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ «174» وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ «175» وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «176» ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ «177» مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ «178»
ترجمه: و (به ياد آور) زمانى كه كوه (طور) را از جاى كنده، همچون سايبانى بالاى سرشان قرار داديم و گمان كردند كه آن بر سرشان خواهد افتاد، (در آن حال، به آنان گفتيم:) آنچه را (از احكام و دستورها) به شما داديم، قدرتمندانه و جدّى بگيريد و آنچه را در آن است به ياد آوريد (و عمل كنيد) باشد كه اهل تقوا شويد. و (به ياد آور) زمانى كه پروردگارت، از پشت بنىآدم، فرزندان وذرّيّه آنان را بر گرفت و آنان را گواه بر خودشان ساخت (و فرمود:) آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: بلى، ما گواهى داديم (كه تو پروردگارمايى، اين اقرار گرفتن از ذريّهى آدم براى آن بود) تا در روز قيامت نگوييد: ما از اين، غافل بوديم. يا نگوييد: پدران ما پيش از ما مشرك بودند و ما نيز فرزندانى از پس آنان بوديم (و ناچار راهشان را ادامه داديم)؟ آيا ما را به خاطر عملكرد اهل باطل، مجازات و هلاك مىكنى؟ و ما اين گونه آيات خويش را روشن بيان مىكنيم (تا بدانند نور توحيد، از آغاز در سرشت آنان بوده است) و شايد آنان (به سوى خداوند و فطرت پاك توحيدى) بازگردند. و بر آنان، داستانِ آن كس (بَلعَم باعورا) را بخوان كه آيات خود (از علم به معارف و اجابت دعا و صدور برخى كرامات) را به او داده بوديم، پس او (ناسپاسانه) خود را از آن آيات جدا ساخت، پس شيطان او را در پىخويش كشيد تا از گمراهان شد. و اگر مىخواستيم، (قدر وارزش) او را به وسيلهى آيات (و علومى كه به او داده بوديم) بالا مىبرديم، ولى او به زمين (و مادّيات) چسبيد و از هوس خود پيروى كرد. پس مَثَل او مَثَل سگ است كه اگر به آن حمله كنى دهان باز كرده و پارس مىكند و زبان بيرون مىآورد و اگر او را واگذارى، باز چنين مىكند (هميشه دهان دنياپرستان باز است،) اين، مَثَل كسانى است كه آيات مارا تكذيب كردند. پس اين داستان را (برايشان) بازگو، باشد كه بينديشند. چه بد مَثَلى دارند كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند. و (لى) آنان تنها به خودشان ستم مىكردند. هركه را خدا هدايت كند، تنها اوست هدايت يافته، و هر كه را گمراه كند، پس آنان همان زيانكارانند.
شریعتی: قبل از اینکه اشاره قرآنی را بشنویم، یادآوری کنم امروز آخرین مهلت پرداخت رد مظالم در ایام ماه ربیع هست. با اجازهای که حاج آقای حسینی از مراجع محترم تقلید گرفتند تا سقف پانصد هزار تومان اگر مظالم عباد بر گردنتان هست، میتوانید این مبلغ را به فقرایی که میشناسید پرداخت کنید. بعد از این ایام هم هرکسی خواست رد مظالم را پرداخت کند نیاز به اجازه مراجع تقلید هست. باید اجازه بگیرد و انشاءالله پرداخت کند.
حاج آقای نظری منفرد: در این صفحه که تلاوت شد، خدای متعال یک داستانی را نقل میکند. «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها» خبر کسی که ما آیاتی را به او داده بودیم و بعد آن آیات را از او گرفتیم بخاطر اینکه از شیطان تبعیت کرد. این یک سنت الهی است در آیات کریمه قرآن مجید که مکرر خداوند متعال به آن اشاره میکند. خداوند نعمتی که به کسی داد، آن نعمت را نمیگیرد. مگر خودش وسیله گرفته شدن آن نعمت را فراهم کند. ما باید قدر نعمتهای الهی را بدانیم و نعمتهای خدا را در جای خودش صرف کنیم و اگر ناسپاسی کردیم، قرآن میفرماید: «ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْكَفُورَ» (سبأ/17) ما بخاطر کفرانی که کردند و ناسپاسی که کردند نعمتها را از آنها گرفتیم. جزای ناسپاسی، ناسپاسی است. از این آیه شریفه که تلاوت شد استفاده میشود خدای متعال اگر کسی ناسپاسی کرد، نعمت را از او میگیرد. این سنت الهی است. انسان بایستی توجه داشته باشد و حکمتش این است که انسان مواظب نعمتها باشد. از نعمتها درست استفاده کند.
شریعتی: این هفته در برنامه از شهید مفتح یاد میکنیم که رحمت و رضوان خدا بر او و یاد میکنیم از همه دانشجوها و طلبههایی که شهید شدند و همه کسانی که در سنگر علم و دانش هستند. از شهید مفتح برای ما خواهند گفت. حسن ختام امروز انشاءالله بخشی از سیره نبی مکرم اسلام است.
حاج آقای نظری منفرد: مرحوم آیت الله شهید مفتح(ره) سابقه تلمذ خدمت ایشان داشتم. ایشان قبل از اینکه به تهران بیایند در قم تدریس میکردند. ما خدمت ایشان منظومه سبزواری که دو بخش است، قسمت اول منطق و قسمت دوم فلسفه است. مرحوم سبزواری منظومهاش هم به صورت شعر است، بعد شعرها را شرح کردند. بعد از شرح هم حاشیه کردند. کتاب مشکلی در فلسفه است. مرحوم حاج ملا هادی بعد از مرحوم ملاصدرا هست. ولیکن ایشان به تبع ایشان اصالت الوجودی هستند. ایشان صبحها اول آفتاب قبل از اینکه به درس بروند، حدود طلوع آفتاب به مدرسه آیت الله العظمی بروجردی میآمدند و در مدرس آنجا منظومه تدریس میکردند. ما خدمت ایشان منظومه میخواندیم. یکی از روزها آمدند نشستند برای درس، جمعیت زیادی هم شرکت میکردند. خدا رحمتشان کند صدای بلندی هم داشتند. درس که تمام شد، فرمودند: من با شما خداحافظی میکنم. گفتیم: چرا؟ فرمود: ساواک به من اجازه نمیدهد در قم بمانم و ایشان را از قم به تهران تبعید کردند. این دیگر آخرین دیداری بود که داشتیم. ایشان در تهران هم فعالیت داشتند. شخصیتی بود معتقد به امام بود. بخاطر همین تبعید شد. قبل از تبعید یک بخش نسبتاً قابل توجهی را از منظومه سبزواری خدمت ایشان تلمذ کردیم. کما اینکه بخشی از «اسفار»، جلد سوم اسفار را خدمت مرحوم شهید مطهری، شبهای پنجشنبه به قم میآمدند و در مدرسه رضویه تدریس میکردند، خدمت ایشان اسفار را تلمذ کردیم و خواندیم. دو استاد بزرگواری که هردو به شهادت رسیدند.
شریعتی: مرحوم حاج آقای مهندسی زمانی منزل شهید مفتح را خریدند و آنجا ساکن بودند. جالب اینکه بعد از رحلت حاج آقای مهندسی ایشان را کنار شهید مفتح در همان حجره دفن کردند. از پیامبر بشنویم.
حاج آقای نظری منفرد: پیامبر شخصیتی است که ابعاد وجودی او را نمیتوان در مدت کم بیان کرد. به امام صادق(ع) عرض شد: در مورد خُلق پیامبر بفرمایید. فرمود: «خُلقُهُ قرآن» خُلق پیامبر قرآن است. مقصود میتواند دو امر باشد. یکی اینکه خدای متعال با سوگند در سوره مبارکه نون میفرماید: «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ، ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ، وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ، وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» (قلم/1-4) خداوند با سوگند پیامبر را صاحب خلق عظیم معرفی کرد. با دشمنان هم اینطور بود. صاحب خلق عظیم بود. قرآن میفرماید: «وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك» (آل عمران/159) اگر تو انسان خشنی بودی، از اطراف تو پراکنده میشدند. شاید مقصود حضرت اشاره به این سوره مبارکه نون باشد، ممکن است مقصود حضرت صادق که فرمودند: «خلقه القرآن» قرآن نکاتی که آورده است تجسم این نکات اخلاقی در وجود مقدس پیغمبر اکرم است. چرا؟ چون قرآن میفرماید: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة» (احزاب/21) پیامبر اسوه و الگو است. یعنی پیامبر در حقیقت یک قرآن مجسم است. سخن گفتن دربارهی یک چنین شخصیتی را انسان از کجا آغاز کند و به کجا بیانجامد. سخن خیلی زیاد هست دربارهی اخلاق کریمه پیامبر اکرم که پیامبر چگونه امین بود. نفرین نمیکرد. گاهی آن همه آزار و اذیتی که نسبت به ایشان میشد و میفرمودند: «ما أوذي نبي مثل ما أوذيت» (المناقب، ج 3، ص 247) هیچ پیامبری به اندازه من مورد اذیت قرار نگرفت. نزدیکان پیامبر، پیامبر را اذیت میکردند. قریش اقوام رسول خدا بوده است. ایشان را اذیت میکردند که پیامبر مجبور شد، دستور بدهد مسلمانها هجرت کنند از مکه، اینها جنگ بدر و احد و احزاب را به وجود مقدس پیامبر تحمیل کردند. اما میبینیم در فتح مکه فرمود: چه گمانی نسبت به من میبرید؟ من چه کار کنم؟ تلافی کنم؟ نه! خُلق پیامبر خُلق قرآن بود. «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَة ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» (فصلت/34) بدی آنها را با نیکی جواب داد. «اخٌ کریم، و ابن اخٍ کریم، ما نظنُّ بکَ الا خیرا» ما جز گمان خیر و خوبی به شما گمان دیگری نداریم. پیامبر را باید از این دید به مردم جهان معرفی کرد. پیامبر یک چنین شخصیت بزرگواری است. نه آنگونه که یک عده تندرو امروز به اسم اسلام آدم کشی میکنند و به حساب پیامبر و اسلام میگذارند. پیامبر اینطور نبود، چه کسانی این جمله را در مورد پیامبر گفتند؟ کسانی که کافر بودند و پیامبر را اذیت کردند. گفتند: ذهنیتی که از شما داریم این است. «اخٌ کریم و ابن اخٍٍ کریم ما یظن بک الا خیرا» جز گمان خوب درباره شما چیزی نمیدانیم.
شریعتی: انشاءالله پیامبر و صلوات بر پیامبر را در طول سال در زندگیمان جاری و ساری کنیم.
حاج آقای نظری منفرد: پیامبر خدا ایامی که در مدینه تشریف داشتند یک شخصی خدمت پیامبر آمد. نشست و عرض کرد: یا رسول الله! من از دوستان قدیمی شما هستم که قبل از اسلام و بعثت با شما دوست بودم. حالا متوجه شدم شما مبعوث به رسالت شدید و به مدینه هجرت کردید. پیامبر فرمود: چه میخواهی، هرچه میخواهی بگو. عرض کرد: چند گوسفند در اختیار من بگذارید. پیغمبر دستور داد به او بدهید. این اموالی که دستور داد به ایشان بدهند و ایشان خواست برود، رسول خدا فرمود: ایشان خواستهای داشت و من هم برآورده کردم. ای کاش یک چیز بالاتری از من میخواست! گفتند: یا رسول الله مثلاً چه؟ فرمود: ای کاش آن چیزی که عجوز بنی اسرائیل از موسی طلب کرد، میخواست من او را میدادم. گفتند: عجوز بنی اسرائیل چه طلب کرده بود؟ ایشان فرمود: وقتی موسی میخواست از مصر به طرف فلسطین بیایند، از طرف خدای متعال به موسی دستور داده شد که تابوت یوسف را از مصر به فلسطین منتقل کنند. جستجو کردند و به موسی گفتند: یک پیرزنی که میداند تابوت کجاست. آمدند گفتند: گفت نمیگویم کجاست. باید در قبالش چیزی بگیرم. موسی دنبال ایشان فرستاد که چه میخواهی؟ گفت: بایستی خودت اینجا بیایی! کسی را واسطه نفرستی. موسی آمد و به ایشان گفت: تابوت کجاست؟ گفت: من میگویم اما شرط دارد. اگر شرط مرا برآورده میکنی بگویم تابوت کجاست. گفت: شرط اول این است که من جوان شوم. از این پیری در بیایم. گفت: دست من نیست. شرط دوم اینکه در بهشت هم با شما باشم. گفت: اینها در اختیار من نیست. گفت: پس من هم نشان نمیدهم. خطاب شد که این افق فکرش خیلی بالاست و دوراندیش است. بخواه و ما میدهیم! حضرت موسی قبول کرد و ایشان هم قبر حضرت یوسف را نشان داد. رسول خدا فرمود: ای کاش این چیزها را میخواست. مال دنیا چیزی نیست.
همت بلند آر که مردان روزگار *** از همت بلند به جایی رسیدهاند
انشاءالله خداوند متعال به همه ما همت بلند مرحمت کند. همه ما را عاقبت بخیر قرار بدهد. باران رحمتت را بر ما نازل بفرما. خدایا توفیق تحصیل خُلق گرامی پیامبر را به همه ما مرحمت بفرما. رسول خدا را شفیع ما قرار بده.