بسم الله الرحمن الرحیم
الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِي لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذِي لَايُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَايَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ فَطَرَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ. ثم الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین لاسیما بقیة الله فی الارضین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.
قال رسو ل الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ».[1]
مقدمه
از حدیث رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که در آغاز صحبت به آن اشاره شد عظمت و نقش اخلاق و چگونگی رفتار انسان در دین و جایگاه آن به خوبی مشخص است؛ از آنجا که انسان خلیفه خدا و متجلی صفات خدا در روی زمین است انسان باید به جایگاه اصلی خود که کمال انسانی و انسان کامل است برسد تا بتواند آینه تمام نمای صفات الهی در روی زمین باشد.
رسیدن به این امر برای انسان ممکن نیست مگر اینکه انسان را راهنمایی و پیامبری از سوی خداوند باشد تا با اعلام برنامه های تربیتی، تربیت اخلاقی انسان را عهده دار شود. روشن است هر آن کس که از این برنامه های پیامبران الهی استفاده نماید سعادت دنیا و آخرت نصیب او خواهد شد و هر کس استفاده نکند بدبخت و محروم خواهد بود. «قد افلح من زکاها و قد خاب من دساها»[2]
پیامبر اسلام در این جهت خود اسوه و الگو و جلودار اخلاق اسلامی بود، تا آنجا که خداوند اخلاق او را به عالی ترین جمله توصیف نمود و فرمود: «انک لعلی خلق عظیم»[3]
پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم با همین اخلاق شایسته خود توانست عرب جاهل و سرکش آن عصر را جذب و به عالی ترین مقامات بندگی و انسانی برساند.
بعد از پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم جانشینان بر حق او یعنی ائمه اثنی عشر علیهم السلام این رهبری و هدایت را عهده دار شدند و الگوی مسلمانان بعد از پیامبر بودند و هستند.
رفتار و تعامل شیعیان با مذاهب دیگر
یکی از موضوعات بسیار مهم برای شیعیان توجه به نحوه رفتار و معاشرت خود با افراد مذاهب دیگر است. پیامبر اسلام و ائمه معصومین علیهم السلام هم در بعد گفتاری و هم در بعد رفتاری پیروان خود را به رعایت اخلاق و آداب معاشرت در این بعد راهنمایی و دلالت می نمودند.
در بعد گفتاری فرمودند:
«إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيُدْرِكُ بِحُسْنِ خُلُقِهِ دَرَجَةَ قَائِمِ اللَّيْلِ وَ صَائِمِ النَّهَار».[4]
«عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیهما السلام قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَقُولُ لَيْسَ شَيْءٌ أَثْقَلَ فِي الْمِيزَانِ مِنَ الْخُلُقِ الْحَسَنِ».[5]
«أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَ أَكْمَلَ الْمُؤْمِنِينَ إِيمَاناً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً».[6]
در خصوص تعامل با مخالفین و سائر مذاهب فرمودند:
عبدالله بن زياد گفت: بر امام صادق عليه السّلام در منى سلام كرديم. سپس من به آن جناب عرض كردم: اى پسر رسول خدا، ما گروهى هستيم كه همواره در حال كوچ مى باشيم و نمى توانيم هر گاه بخواهيم در مجلس شما حاضر شويم، پس به ما سفارشى (نصيحتى) بفرماييد.
حضرت فرمود:
شما را به تقواى الهى، راستى در گفتار، اداى امانت، خوش رفتارى با كسى كه با شما همنشينى مى كند، آشكار كردن سلام و غذا دادن به ديگران سفارش مى كنم. در مساجدشان نماز بگزاريد، از بيمارانشان عيادت كنيد و به تشييع جنازه هايشان برويد، زيرا پدرم به من فرمود كه شيعيان ما اهل بيت، بهترين افراد اقوامشان بودند. اگر [در بين خويشاوندان آنها] فقيهى، اذان گويى، امام جماعتى، شخص امينى و امانتدارى وجود داشت، از شيعيان ما بود، پس شما نيز اين گونه باشيد. ما (آل محمّد عليهم السّلام) را نزد مردم محبوب و دوست داشتنى كنيد و باعث كينه و نفرت آنها نسبت به ما نشويد.
زيد شحّام از آن حضرت روايت كرده است كه به او فرمود: «اى زيد با مردم (يا با اهل سنّت با طريقه و آداب آنان معاشرت كنيد، در مساجد آنان نماز بخوانيد، و از بيمارانشان ديدن و احوالپرسى كنيد و بر جنازه هايشان حاضر شويد و اگر توانستيد كه پيشنماز آنان باشيد و اذان گوى ايشان شويد پس حتماً اين كار را بكنيد يا كوتاهى نورزيد، زيرا وقتى شما چنين رفتار مى كنيد آنان مى گويند: اينان از شيعيان جعفرى مذهب اند رحمت خداوند بر جعفر بن محمّد باد كه چه نيكو اصحاب خود را مؤدّب مى كند و چون اين رفتارهاى شايسته را ترك مي گویيد با خود مي گويند:
اينان شيعيان جعفرى اند خداوند او را جزا دهد و چنين و چنان كند كه اصحاب خود را چه بد پرورش داده است.»[7]
اما در بعد رفتاری به یک نمونه از رفتار موسی بن جعفر علیهما السلام بسنده می کنم:
مرحوم شیخ مفید در کتاب ارشاد خود آورد است:
حسن بن محمد (به سند خود) روايت كرده كه مردى بود در مدينه از اولاد عمر بن خطاب و حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام را مى آزرد و هر گاه آن حضرت را مي ديد به او دشنام مي داد و به على عليه السّلام ناسزا مي گفت، روزى برخى از ياران و همنشينان آن حضرت عرض كردند: اجازه فرمایيد ما اين مرد تبهكار بد زبان را بكشيم؟ حضرت به سختى با اين كار مخالفت كرد و آنان را از انجام اين عمل بازداشت، و حال آن مرد را پرسيد؟ به آن جناب عرض كردند: جايى در اطراف مدينه به كشت و زرع مشغول است، حضرت سوار شده به مزرعه آن مرد آمد و هم چنان كه سوار الاغش بود وارد كشت و زرع او شد، آن مرد فرياد زد: كشت و زرع
ما را پامال نكن، حضرت همچنان سواره پيش رفت تا به نزد او رسيده پياده شد و نزد آن مرد نشست و با خوشرویى شروع به شوخى و خنده با او كرد و به او فرمود: چه مبلغی خرج اين كشت و زرع كرده اى؟ گفت:
صد دينار، فرمود: چه مبلغی اميد دارى كه از آن به دستت رسد و عايدت گردد؟ گفت: من علم غيب ندارم (كه چه اندازه عايدم مى شود)! حضرت فرمود: من گفتم: چه مبلغی اميد دارى به تو برسد (و نگفتم: چه مبلغی به تو خواهد رسيد؟) گفت: اميد دارم دويست دينار از اين مزرعه عايد من شود، حضرت كيسه ای را درآورد كه سيصد دينار در آن بود، و فرمود: اين را بگير و كشت و زرع تو نيز به همين حال براى تو باشد و خدا آنچه اميد دارى از آن عايدت گرداند، راوى گويد: آن مرد برخاست و سر حضرت را بوسه زد و درخواست نمود از بى ادبي ها و بد زباني هاى او درگذرد، موسى بن جعفر عليهما السّلام لبخندى زده بازگشت، (اين جريان گذشت تا اينكه روزى) حضرت به مسجد رفت و آن مرد هتاک هم نشسته بود، همين كه نگاهش به آن حضرت افتاد گفت: «خدا مي داند رسالت خويش را در چه خاندانى قرار دهد» رفقاى آن مرد به سرش ريخته گفتند: داستان چيست؟ تو كه جز اين درباره اين مرد مي گفتى؟ (و هر گاه او را مي ديدى دشنام و ناسزا مي گفتى چه شد كه اكنون يكسره عوض شدى و او را مدح و ستايش مي كنى؟) گفت: همين است كه اكنون گفتم و جز اين چيزى نگويم و شروع كرد به دعا كردن درباره موسى بن جعفر عليهما السّلام آنان با او به بحث و گفتگو پرداختند و او به همان گونه پاسخشان مي داد، همين كه حضرت به خانه بازگشت به آن كسانى كه از او اجازه كشتن آن مرد عمرى را خواسته بودند فرمود: كدام يك از اين دو راه بهتر بود آنچه شما مي خواستيد يا آنچه من انجام دادم؟ من كار او را با آن مقدار پولى كه مي دانيد سر و صورت داده و بدان وسيله خود را از شر او آسوده ساختم.»[8]
امیدواریم ما شیعیان و در رأس ما طلاب حوزه علمیه پا جای پای امامان و پیشوایان خود بگذاریم و مایه زینت و افتخار آنان در عالم باشیم.
روضه
السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكَ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ.
حسین جان
آن کس که تو را شناخت جان
را چه کند فرزند عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
در منزل شراف بین راه مکه به کوفه حضرت سیدالشهدا علیه السلام دستور دادند آب زیادی بردارند، شاید همراهان تعجب کرده باشند این همه آب را حضرت برای چه می خواهد. نیمه های روز بود که سپاه هزار نفری حرّ به قصد بستن راه حضرت ازسمت کوفه می رسد. وقتی حضرت متوجه شد که سپاه حرّ فعلاً قصد جنگ ندارد، و از طرفی افراد و حیواناتشان سخت تشنه و خسته هستند، دستور فرمودند به تمام افراد و حیوانات سپاه حرّ آب دهند.
حرّ از این رفتار امام حسین علیه السلام متأثر می شود و این حرکت امام علیه السلام را در دل نگه می دارد تا روز عاشورا فرا رسید وقتی حرّ باور می کند که دیگر سپاه عمر سعد با حسین علیه السلام سر جنگ دارد آرام آرام خود را از سپاه عمر سعد کنار می کشد و تصمیم می گیرد خود را به سپاه سیدالشهدا علیه السلام ملحق کند، با حالت پشیمانی خود را مقابل خیمه امام علیه السلام می رساند و از اینکه این همه مدت در مقابل سپاه حضرت بوده سخت ناراحت و پشیمان است، اما امام حسین علیه السلام او را با آغوش باز می پذیرد و او از امام علیه السلام می خواهد به او اجازه دهد که از اولین کسانی باشد که جانش را فدای حسین علیه السلام نماید. حضرت اجازه می دهد و به فیض شهادت نائل می گردد.
عرضه بداریم ای حرّ زود شهید شدی، نبودی ببینی سپاه عمر سعد با علی اصغر علیه السلام چه کردند! و چگونه جواب حسین علیه السلام را با تیر سه شعبه بر گلوی اصغرش دادند!
کمان حرمله قدم کمان کرد گل نشکفته من را خزان کرد
چنان تیری به حلقومش نشسته که راهم را به سوی خیمه بسته
اللهی حرمله از غم بسوزی که دیگر حنجر طفلی ندوزی
عجباً عجباً بحلم الله و َسيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.
سید موسی علوی
--------------------------------------------------------------------------------
[1] بحارالأنوار (ط - بيروت) ؛ ج68، ص382
[2] شمس/ 9
[3] قلم / 4.
[4] بحارالأنوار (ط - بيروت)؛ ج68 ؛ ص382
[5] وسائل الشيعة، ج12، ص153.
[6] الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص100
[7] من لايحضره الفقيه، ج1، ص383. صفات الشيعة، ح39، ص28.
[8] الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص233