عنوان:
تهاجم بى سابقه!
اخيراً با فضاى باز سياسى که در کشور پيدا شده، جمعى از مولوى هاى اهل سنّت جنوب کشور، بر خلاف تعهّدى که در مسأله وحدت داشته و دارند، تهاجم خود را به عقائد شيعه (مذهب رسمى کشور) آغاز کرده اند که يک نمونه از آن، مقاله «افسانه شهادت حضرت زهرا(عليها السلام)» بود که در مجلّه «نداى اسلام» که به اجازه وزارت ارشاد منتشر مى شود، چاپ شده بود و جواب آن را قاطعانه داديم
اکنون خبر مى رسد يکى ديگر از مولوى هاى اهل سنّت جنوب، سخنانى تحريک آميز درباره «حديث غدير» ايراد کرده است که بسيار دور از واقعيّت هاى موجود در کتب حديث و تاريخ و سيره مى باشد، اين سخن ما را بر اين داشت که حديث غدير را به طور شفّاف و فشرده مطرح کنيم و در معرض داورى عموم قرار دهيم، اين شما و اين حديث غدير تا ببينيم تهاجم بر ضدّ مذهب رسمى کشور به کجا مى انجامد؟ و تا کى بايد سکوت کرد؟!
پيشگفتار
نام غدير را همه شنيده ايم، سرزمينى است ميان مکّه و مدينه، در نزديکى «جحفه» که در حدود 200 کيلومترى مکّه واقع شده و چهارراهى است که حجّاج سرزمين هاى مختلف مى توانستند در آنجا از هم جدا شوند:
راهى به سوى مدينه مى رود، در جهت شمال.
راهى به سوى عراق مى رود، در جهت شرق.
راهى به سوى مصر مى رود، در طرف غرب.
و راهى به سوى يمن، در جهت جنوب.
امروزه اين سرزمين، سرزمين متروکى است; ولى روزى شاهد يکى از بزرگترين حوادث تاريخ اسلام بوده، و آن، روزِ نصب على(عليه السلام) به جانشينى پيامبر گرامى اسلامى(صلى الله عليه وآله) (در روز هيجدهم ذى الحجّه سال دهم هجرى) مى باشد.
گرچه خلفا روى جهات سياسى کوشيدند اين خاطره عظيم تاريخى را از نظرها محو کنند و هم اکنون نيز بعضى از متعصّبان به دلائلى که ناگفته پيداست، سعى در محو يا کم رنگ کردن آن دارند; ولى ابعاد اين حادثه آن قدر در صحنه تاريخ و حديث و ادبيات عرب وسيع است، که قابل پوشانيدن يا محو کردن نيست.
و شما در اين کتابچه به مدارک و منابعى در اين زمينه برخورد مى کنيد که شگفت زده خواهيد شد، و از خود مى پرسيد: مسأله اى که اين همه دليل و مدرک دارد چگونه مورد بى مهرى و پرده پوشى قرار گرفته است؟!
اميد است اين تحليل هاى منطقى و مدارکى که همه از منابع برادران اهل سنّت گرفته شده، وسيله اى براى تقريب صفوف مسلمين جهان گردد، و حقايقى که در گذشته به سادگى از کنار آن گذشته اند مورد توجّه دقيق همگان، به ويژه نسل جوان قرار گيرد.
گروه معارف و تحقيقات اسلامى - قم
حديث غدير سند گوياى ولايت
حديث غدير يکى از دلايل روشن ولايت و خلافت بلافصل اميرمؤمنان على(عليه السلام) بعد از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) است. که محقّقان اهمّيّت خاصّى براى آن قائل هستند.
متأسّفانه کسانى که درباره ولايت آن حضرت گرفتار پيش داورى هستند، گاهى سند حديث را پذيرفته و در دلالت آن ترديد مى کنند، و گاه ناآگاهانه سند آن را زير سؤال مى برند.
براى روشن شدن ابعاد مختلف اين حديث، لازم است درباره هر دو موضوع با ذکر مدارک موثّق و معتبر سخن بگوييم:
* * *
دورنماى غدير
مراسم «حجّة الوداع» در ماه آخر سال دهم هجرت به پايان رسيد، مسلمانان، اعمال حج را از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آموختند و در اين هنگام، پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) تصميم گرفت، مکّه را به عزم مدينه ترک گويد. فرمان حرکت صادر شد، هنگامى که کاروان به سرزمين «رابغ»(1) که در سه ميلى «جحفه»(2) قرار دارد، رسيد؛ جبرئيل، امين وحى، در نقطه اى به نام «غدير خم» فرود آمد، و حضرت را با آيه زير مورد خطاب قرار داد:
«يَا أيُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»(3)؛( اى رسول! آنچه که از سوى خدا به تو فرستاده شده، به مردم ابلاغ کن. و اگر ابلاغ نکنى رسالت خدا را تکميل نکرده اى، خداوند تو را از آسيب مردم حفظ مى کند!)
لحن آيه حاکى از آن است که خداوند انجام امر خطيرى رابر عهده پيامبر(صلى الله عليه وآله) گذارده است که هم سنگ رسالت، و موجب يأس دشمنان اسلام بوده است، چه امر خطيرى بالاتر از اين که در برابر ديدگان بيش از صدهزار نفر، على(عليه السلام) را به مقام خلافت و وصايت و جانشينى نصب کند؟!
از اين نظر، دستور توقّف صادر شد. کسانى که جلو کاروان بودند، از حرکت باز ايستادند، و آنها که دنبال کاروان بودند، به آنها پيوستند. وقت ظهر و هوا به شدّت گرم بود، تا آنجا که گروهى از مردم قسمتى از رداى خود را بر سر، و قسمتى را زير پا مى افکندند. براى پيامبر سايبانى، به وسيله چادرى که روى درخت افکنده بودند، تشکيل شد، آن حضرت بر روى نقطه بلندى که از جهاز شتر ترتيب داده شده بود، قرار گرفت و با صداى بلند و رسا خطبه اى ايرد کرد که عصاره اش اين بود:
* * *
خطبه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در غدير خم
«حمد و ثنا مخصوص خداست. از او يارى مى طلبيم و به او ايمان داريم و بر او توکّل مى کنيم. از بدى ها و اعمال ناشايست خود به او پناه مى بريم. خدايى که جز او هادى و راهنمايى نيست. و هرکس را که هدايت نمود، گمراه کننده اى براى او نخواهد بود. گواهى مى دهم که جز او معبودى نيست، و محمّد بنده و پيامبر او است.
هان اى مردم! نزديک است من دعوت حق را لبيک بگويم و از ميان شما بروم. من مسؤولم و شما نيز مسؤول هستيد!»
سپس فرمود:
«درباره من چه فکر مى کنيد!؟...» (آيا من وظيفه خود را در برابر شما انجام دادم؟)
در اين موقع صداى جمعيت به تصديق خدمات پيامبر(صلى الله عليه وآله) بلند شد و گفتند:
«ما گواهى مى دهيم تو رسالت خود را انجام دادى، و کوشش نمودى، خدا تو را پاداش نيک دهد».
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:
«آيا گواهى مى دهيد که معبود جهان يکى است، و محمّد بنده خدا و پيامبر او مى باشد; و در بهشت و دوزخ و زندگى جاويدان در سراى ديگر جاى ترديد نيست؟»
همگى گفتند:
«آرى صحيح است، گواهى مى دهيم!»
سپس فرمود:
«مردم! من دو چيز نفيس و گرانمايه در ميان شما مى گذارم، ببينم بعد از من چگونه با اين دو يادگار من رفتار مى نماييد؟!»
در اين وقت يک نفر برخاست و با صداى بلند گفت:
«منظور از اين دو چيز نفيس چيست؟!»
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:
«يکى کتاب خداست که يک طرف آن در دست قدرت خداوند، و طرف ديگر آن در دست شما است، و ديگرى عترت و اهل بيت من است; خداوند به من خبر داده که اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد!»
«هان اى مردم! بر قرآن و عترت من پيشى نگيريد، و در عمل به فرمان هر دو، کوتاهى نکنيد که هلاک مى شويد!»
در اين لحظه، دست على(عليه السلام) را گرفت و آن قدر بالا برد که سفيدى زير بغل هر دو براى مردم نمايان گشت، و او را به همه مردم معرفى نمود.
سپس فرمود:
«سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنها کيست؟»
همگى گفتند:
«خدا و پيامبر او داناترند!»
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:
«خدا مولاى من، و من مولاى مؤمنان هستم، و من بر آنها از خودشان اولى و سزاوارترم! هان اى مردم » «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ(4) اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَاحِبَّ مَنْ أحِبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيثُ دارَ»؛ (هر کس من سرپرست و مولاى او هستم على مولاى او است. خداوندا! کسانى که على را دوست دارند، دوست بدار; و کسانى که او را دشمن بدارند دشمن دار. خدايا! آنها که على را يارى کنند يارى کن، و آنها که دست از يارى او بردارند آنها را از يارى خود محروم ساز، و حق را بر محور وجود او بگردان!) (5)
در جاى جاى خطبه بالا(6) اگر نيک بنگريد، دلائل زنده امامت على(عليه السلام) آشکار است. (شرح اين سخن را به زودى خواهيم گفت).
* * *
جاودانگى داستان غدير
اراده حکيمانه خداوند بر اين تعلّق گرفته است که واقعه تاريخى غدير، در تمام قرون و اعصار به صورت يک تاريخ زنده که قلوب و دل ها به سوى آن جذب مى شوند، بماند و نويسندگان اسلامى در هر عصر و زمانى در کتاب هاى تفسير و تاريخ و حديث و کلام، پيرامون آن سخن بگويند; و گويندگان مذهبى در مجالس وعظ و خطابه درباره آن داد سخن دهند و آن را از فضايل غيرقابل انکار امام على بن أبيطالب(عليه السلام) بشمارند.
نه تنها خطبا و گويندگان، بلکه «شعرا»، از اين واقعه الهام گرفته و ذوق ادبى خود را از تفکّر و انديشه پيرامون اين حادثه و از فزونى اخلاص به صاحب ولايت، پرفروغ سازند، و عالى ترين اشعار را به صورت هاى گوناگون و به زبان هاى مختلف از خود به يادگار بگذارند. (مرحوم علاّمه امينى بخش مهمّى از اشعار غديريّه را قرن به قرن در تاريخ اسلام با شرح حالات اين سرايندگان در مجلّدات يازدگانه الغدير از منابع معروف اسلامى آورده است).
به تعبير ديگر، کمتر واقعه تاريخى در جهان، بسان رويداد «غدير»، مورد توجّه طبقات مختلف، از محدّث و مفسّر و متکلّم و فيلسوف، و خطيب و شاعر، و مورّخ و سيره نويس واقع شده است.
يکى از علل جاودانى بودن اين حديث، نزول دو آيه(7) از آيات قرآن پيرامون اين واقعه است، و تا قرآن ابدى و جاودانى است، اين واقعه تاريخى نيز از خاطره ها محو نخواهد شد.
* * *
نکته جالب اين که از مراجعه به تاريخ، به خوبى معلوم مى شود که روز هيجدهم ذى الحجّة الحرام، در ميان مسلمانان به نام روز عيد غدير معروف بوده، تا آنجا که «ابن خلکان»، درباره «المستعلى ابن المستنصر» مى گويد: «در سال 487 در روز عيد غدير خم که روز هيجدهم ذى الحجّة الحرام است، مردم با او بيعت کردند(8) و درباره المستنصر باللّه العبيدى مى نويسد: وى در سال 487، دوازده شب به آخر ماه ذى الحجّه باقى مانده بود، درگذشت، و اين شب، همان شب هيجدهم ماه ذى الحجّه، شب عيد غدير است.»(9)
جالب اين که «ابوريحان بيرونى»، در کتاب «الآثار الباقية»، عيد غدير را از عيدهايى شمرده که همه مسلمانان آن را، برپا مى داشتند و جشن مى گرفتند!(10)
نه تنها «ابن خلکان» و «ابوريحان بيرونى»، اين روز را «عيد» مى ناميدند; بلکه «ثعالبى» يکى ديگر از دانشمندان معروف اهل سنّت نيز، شب غدير را از شب هاى معروف در ميان امّت اسلامى شمرده است.(11)
ريشه اين عيد اسلامى به عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) باز مى گردد. زيرا در آن روز پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مهاجرين و انصار، بلکه به همسران خود دستور داد که نزد على(عليه السلام) بروند و به خاطر ولايت و امامت، به او تبريک گويند.
«زيد بن ارقم» مى گويد: از مهاجران، ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبير، نخستين کسانى بودند که به على(عليه السلام) دست بيعت دادند و مراسم تبريک و بيعت تا مغرب ادامه داشت!(12)
* * *
110 تن از راويان حديث
در اهمّيّت اين رويداد تاريخى، همين اندازه کافى است که اين واقعه تاريخى را صد و ده تن از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل کرده اند.(13)
البتّه اين جمله نه به آن معنى است که از آن گروه عظيم، تنها همين افراد، اين حادثه را نقل کرده اند; بلکه منظور اين است تنها در کتاب هاى دانشمندان اهل تسنّن، نام صد و ده تن به چشم مى خورد.
در قرن دوّم اسلامى که عصر تابعان ناميده مى شود، هشتاد و نه تن از آنان به نقل اين حديث پرداخته اند.
راويان حديث غدير، در قرن هاى بعد نيز از علما و دانشمندان اهل تسنّن مى باشند. سيصد و شصت تن از آنها اين حديث را در کتاب هاى خود گردآورده و گروه زيادى به صحّت و استوارى سند حديث اعتراف نموده اند.
گروهى تنها به نقل اين حديث اکتفا نکرده، بلکه پيرامون اسناد و مفاد آن مستقلاًّ کتاب هايى نوشته اند.
عجيب اين که مورّخ بزرگ اسلامى، طبرى، کتابى به نام «الولاية فى طرق حديث الغدير» نوشته و اين حديث را از هفتاد و پنج طريق از پيامبر نقل کرده است!
ابن عقده کوفى، در رساله «ولايت»، اين حديث را از صد و پنج تن نقل کرده است.
ابوبکر محمّد بن عمر بغدادى، معروف به جمعانى، اين حديث را از بيست و پنج طريق نقل نموده است.
* * *
از مشاهير اهل سنت:
احمد بن حنبل شيبانى
ابن حجر عسقلانى
جزرى شافعى
ابوسعيد سجستانى
امير محمد يمنى
نسائى
ابوالعلاء همدانى
و ابوالعرفان حبان
اين حديث را به اسناد زيادى(14) نقل کرده اند.
دانشمندان شيعه نيز پيرامون اين واقعه تاريخى، کتاب هاى ارزنده فراوانى نگاشته اند و به منابع مهمّ اهل سنّت نيز اشاره کرده اند که جامع ترين آنها کتاب تاريخى «الغدير» است که به خامه تواناى نويسنده نامى اسلامى، علاّمه مجاهد، مرحوم آية اللّه امينى نگارش يافته است (در نگارش اين بخش، از آن کتاب استفاده فراوانى به عمل آمده).
به هر حال، پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از نصب اميرمؤمنان على(عليه السلام) به عنوان جانشين خود فرمود:
«اى مردم! اکنون فرشته وحى بر من نازل گرديد و اين آيه را آورد: «اَلْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دينَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضيتُ لَکُمُ الإِسْلامَ ديناً»(15)؛ ( امروز دين شما را کامل نمودم، و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را براى شما يگانه آيين انتخاب کرده و پسنديدم.)
در اين موقع صداى تکبير پيامبر(صلى الله عليه وآله) بلند شد. و فرمود:
«خدا را سپاس مى گذارم که آيين خود را کامل کرد و نعمت خود را به کمال رسانيد، و از وصايت و ولايت و جانشينى على پس از من خشنود گشت.»
سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آن نقطه مرتفع فرود آمد و به على(عليه السلام) فرمود:
«در زير خيمه اى بنشين، تا سران و شخصيّت هاى بارز اسلام با تو بيعت کنند و تبريک گويند».
پيش از همه، شيخين (عمر و ابوبکر) به على(عليه السلام) تبريک گفتند و او را مولاى خود خواندند!
حسان بن ثابت، فرصت را مغتنم شمرد، با کسب اجازه از محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله)، اشعارى سرود و در برابر پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)خواند، که ما فقط دوبيت آن را در اينجا نقل مى کنيم که بسيار گوياست:
«فقال لَهُ قم يا علىُّ فانّنى رضيتک من بعدى إماماً و هادياً فمن کنت مولاه فهذا وليّه فکونوا له اتباع صدق موالياً»
يعنى: (به على فرمود برخيز که من تو را براى جانشينى و راهنمايى مردم پس از خويش انتخاب کردم.
هر کس من مولا و سرپرست او هستم على مولاى او است و شما در حالى که او را از صميم دل دوست مى داريد، از پيروان او باشيد).(16)
اين حديث از بزرگ ترين شواهد بر فضيلت و برترى امام على(عليه السلام) بر تمام صحابه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بوده است.
حتّى اميرمؤمنان، در مجلس شوراى خلافت -که پس از درگذشت خليفه دوّم منعقد گرديد(17) و نيز در دوران خلافت عثمان، و ايّام خلافت خويش; به آن احتجاج کرده است.(18)
از اين گذشته، شخصيّت هاى بزرگى مانند حضرت زهرا(عليها السلام)، همواره به اين حديث در برابر مخالفان و منکران مقام والاى على(عليه السلام) استدلال کرده اند.(19)
* * *
مقصود از «مولى» کيست؟
مسأله مهم در اينجا تفسير معنى مولاست که در عين وضوح، مورد بى مهرى هاى فراوانى قرار گرفته است، زيرا با آنچه گفته شد، شک و ترديدى در قطعى بودن سند اين حديث باقى نمى ماند.
لذا بهانه جويان به سراغ ايجاد شک و ترديد در مفهوم و معنى حديث، مخصوصاً واژه «مولا» رفته اند که از آن هم طرفى نبسته اند.
با صراحت بايد گفت که واژه مولى در اين حديث، بلکه در غالب موارد، يک معنا بيش ندارد و آن «اولويت و شايستگى» و به تعبير ديگر «سرپرستى» است و قرآن نيز در بسيارى از آيات لفظ «مولا» را در معنى سرپرست و «أولى» به کار برده است:
واژه مولا در 18 آيه قرآن به کار رفته که 10 مورد آن درباره خداوند است و بديهى است که مولويّت خداوند به معنى اولويّت و سرپرستى اوست، و تنها در موارد بسيار کمى به معنى دوستى به کار رفته است.
بنابراين نبايد در اين که «مولا» در درجه اوّل به معنى اولى و شايسته تر است، ترديد کرد، و در حديث غدير نيز «مولا» به همين معناست، به علاوه، شواهد و قرائن فراوانى با آن همراه است. که به روشنى ثابت مى کند که منظور اولويّت و سرپرستى است.
* * *
گواهان صدق اين مدّعا
فرض کنيد «مولا» در لغت معانى متعدّدى داشته باشد; ولى قرائن و شواهد فراوانى در حديث غدير و اين رويداد بزرگ تاريخى وجود دارد که هرگونه ابهامى را از ميان برمى دارد و با همه، اتمام حجت مى کند:
گواه اوّل:
همان گونه که گفتيم در روز واقعه تاريخى غدير، حسان بن ثابت شاعر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، با کسب اجازه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) برخاست و مضمون کلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در قالب شعر ريخت، اين مرد فصيح و بليغ و آشنا به رموز زبان عرب، به جاى لفظ «مولى»، کلمه امام و هادى را به کار برد و گفت:
«فقال له: قُم يا على فانّنى
رضيتک من بعدى إماماً و هادياً»(20)
(پيامبر به على فرمود: اى على برخيز که من تو را بعد از خود به عنوان امام و هادى انتخاب کردم!)
چنان که روشن است وى از لفظ «مولى» که در کلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، جز مقام امامت و پيشوايى و هدايت و رهبرى امت، چيز ديگرى استفاده نکرده است. در حالى که از اهل لغت و فصيحان عرب محسوب مى شود.
نه تنها حَسّان شاعر بزرگ عرب از لفظ «مولى» اين معنى را استفاده نموده است، بلکه پس از وى ساير شعراى بزرگ اسلامى که بيشتر آنان از ادبا و شعراى معروف عرب بودند و برخى نيز از استادان بزرگ اين زبان به شمار مى آيند، از اين لفظ همان معنى را فهميدند که حسان فهميده بود، يعنى امامت و پيشوائى امّت!
* * *
گواه دوّم:
اميرمؤمنان(عليه السلام) در اشعار خود که براى معاويه نوشته، درباره حديث غدير چنين مى گويد:
«وَ أَوْجَبَ لِى وِلايَتَهُ عَلَيْکُمْ رَسُولُ اللّهِ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ»(21)
(يعنى: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) براى من، ولايتش را بر شما در روز غدير واجب ساخت.)
چه شخصى بالاتر از امام مى تواند، حديث را براى ما تفسير کند و بفرمايد که پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) روز غدير خم، ولايت را به چه معنى فرمود؟ آيا اين تفسير نمى رساند که به انديشه همه حاضرانِ واقعه غدير، جز زعامت و رهبرىِ اجتماعى، مطلب ديگرى خطور نکرد؟
* * *
گواه سوّم:
پيامبر پيش از بيان جمله من کنت مولاه... اين سؤال را مطرح فرمود:
«اَلَسْتُ أَولى بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؟»؛ (آيا من از خود شما به شما سزاوارتر و شايسته تر نيستم؟)
در اين جمله، پيامبر(صلى الله عليه وآله) لفظ «اولى به نفس» به کار برده، و از همه مردم نسبت به اولويّت خود بر آنها اقرار گرفته است، سپس بلافاصله فرمود:
«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ»؛ (کسى که من مولاى او هستم، على مولاى او است.)
هدف از تقارن اين دو جمله چيست؟ آيا جز اين است که مى خواهد همان مقامى را که خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) به نصّ قرآن دارد، براى على(عليه السلام) نيز ثابت کند؟ با اين تفاوت که او پيامبر است و على امام، در نتيجه معنى حديث اين مى شود: هر کس من نسبت به او اولى هستم، على(عليه السلام) نيز نسبت به او اولى است»(22) و اگر مقصود پيامبر(صلى الله عليه وآله) جز اين بود، جهت نداشت براى اولويّت خود از مردم اقرار بگيرد. چقدر دور از انصاف است که انسان اين پيام پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ناديده بگيرد. و از کنار قرينه اى به اين روشنى به آسانى بگذرد و چشم خود را به روى آن ببندد.
* * *
گواه چهارم:
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آغاز سخن خود، از مردم سه اصل مهمّ اسلامى را اقرار گرفت و فرمود:
«أَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أنْ لا إِلهَ إلاّ اللّهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ و رَسُولُهُ وَ أَنَّ الجنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقُّ؟»؛ (آيا شما گواهى نمى دهيد که معبودى جز خداى يکتا نيست، محمّد(صلى الله عليه وآله) بنده و رسول خدا است، و بهشت و دوزخ حق است؟)
هدف از اين اقرار گرفتن چه بود؟ آيا جز اين است که مى خواهد ذهن مردم را آماده کند، تا مقام و موقعيّتى را که بعداً براى على(عليه السلام) ثابت خواهد کرد، به مانند اصول پيشين تلقّى نمايند و بدانند که اقرار به ولايت و خلافت وى، در رديف اصول سه گانه دين است که همگى به آن اقرار و اعتراف دارند؟ اگر مقصود از «مولى» دوست و ناصر باشد، رابطه اين جمله ها به هم خورده و کلام، استوارى خود را از دست مى دهد. و پيوند کلام به هم مى خورد، آيا چنين نيست؟
* * *
گواه پنجم:
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آغاز خطابه خود، از مرگ و رحلت خويش سخن مى گويد و مى فرمايد: «إنّي أَوْشَکُ أَنْ اُدْعى فَاُجِيبَ»؛ ( نزديک است دعوت حق را لبيک بگويم.)(23)
اين جمله حاکى از آن است که پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خواهد براى پس از رحلت خود چاره اى بينديشد و خلائى را که از رحلت آن حضرت پديد مى آيد، پر کند. آنچه مى تواند چنين خلائى را پر کند، تعيين جانشينى است لايق و عالم که زمام امور را پس از رحلت آن حضرت به دست بگيرد، نه چيز ديگر.
هرگاه ولايت را به غير خلافت تفسير کنيم، رابطه منطقى کلمات پيامبر(صلى الله عليه وآله) به طور آشکار به هم مى خورد، در حالى که او از فصيح ترين و بليغ ترين سخن گويان است. چه قرينه اى از اين روشن تر براى مسأله ولايت پيدا مى شود؟
* * *
گواه ششم:
پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از جمله «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ...» چنين فرمود:
«اَللّهُ أَکْبَرُ عَلى إکْمالِ الدِّينِ وَ إتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتِى وَ الْوِلايَةِ لِعَلىٍّ مِنْ بَعْدِى»؛ ( اللّه اکبر! بر کامل نمودن اين دين و به سرحد کمال رساندن نعمت و رضايت پروردگار!)
هرگاه مقصود، دوستى و يارى فردى از مسلمانان است، چگونه با ايجاب مودّت و دوستى على(عليه السلام) و نصرت او، دين خدا تکميل گرديد، و نعمت او به منتهى رسيد؟ روشن تر از همه اين که مى گويد: خداوند به رسالت من و ولايت على(عليه السلام) بعد از من راضى گرديد.(24) آيا اينها همه گواه روشن بر معنى خلافت نيست؟
* * *
گواه هفتم:
چه گواهى روشن تر از اين که شيخين (عمر و ابوبکر) و گروه بى شمارى از ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پس از فرود آمدن آن حضرت از منبر، همگى به على(عليه السلام) تبريک گفته و موضوع تهنيت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و شيخين از نخستين افرادى بودند که به امام يا اين عبارت تهينت گفتند:
«هَنيئاً لَکَ يا عَلِىَّ بْنِ أبِي طالِب أَصْبَحْتَ و أَمْسَيْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى کُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة»(25)
(گوارا باد بر تو يا على، صبح کردى و شام کردى در حالى که مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ايمان هستى)!
على(عليه السلام) در آن روز چه مقامى به دست آورد که شايسته چنين تبريکى گرديد؟ آيا جز مقام زعامت و خلافت و رهبرى امّت که تا آن روز به طور رسمى ابلاغ نشده بود، شايسته چنين تهنيت مى باشد؟ محبّت و دوستى چيز تازه اى نبود.
* * *
گواه هشتم:
هرگاه مقصود همان مراتب دوستى على(عليه السلام) بود، ديگر لازم نبود که اين مسأله در چنان هواى گرم و سوزان مطرح گردد (کاروان يکصد هزار نفرى را از رفتن باز دارد و مردم را در آن هواى گرم روى ريگ و سنگ هاى داغ بيابان بنشاند و خطابه مفصّل بخواند)؟
* * *
مگر قرآن همه افراد جامعه با ايمان را برادر يکديگر نخوانده بود، چنان که مى فرمايد:
«إنّما المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»(26)؛ (افراد با ايمان برادر يکديگرند).
مگر قرآن، در آيات ديگرى افراد با ايمان را دوست يکديگر معرفى نکرده است؟ و على(عليه السلام) نيز عضو همان جامعه با ايمان بود، ديگر چه نيازى بود، و به فرض که مصلحتى در اعلام اين دوستى بود، احتياج به اين مقدّمات و اين همه شرايط سخت نبود، در مدينه هم ممکن بود. به يقين مسأله بسيار مهمترى بوده که نياز به اين مقدّمات استثنايى داشت، مقدّماتى که در زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بى سابقه بود، و نظير آن هرگز تکرار نشد.
* * *
اکنون به داورى بنشينيد
با اين قرائن روشن، اگر کسى در مقصود پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) که همان خلافت و زعامت مسلمين است شک کند شگفت آور نيست؟ آنها که ترديد مى کنند چگونه وجدان خود را قانع مى سازند، و پاسخ پروردگار را روز رستاخيز چه خواهند داد؟
به يقين هرگاه همه مسلمانان فارغ از تعصّب ها و پيش داورى ها بررسى تازه اى را روى حديث غدير آغاز کنند، به نتايج مطلوبى خواهند رسيد و سبب اتّحاد هرچه بيشتر صفوف مسلمين خواهد شد، و جامعه اسلامى چهره نوينى به خود خواهد گرفت.
* * *
سؤال:
اين نکته نيز حائز اهميت است که بعضى مى گويند رئيس جمهور محترم، واژه «مولا» را در يکى از سخنرانى هاى انتخاباتى خود، به معنى «دوستى» تفسير کرده، با اين که خود از روحانيّون شيعه است.
پاسخ:
چنين نيست. زيرا ايشان با فاصله کمى براى رفع هرگونه ابهام و سوءِتفاهم، در توضيحى که روز 23 خردادماه 1380 در بسيارى از جرائد انتشار يافت چنين تصريح نمود:
«خالى از لطف نيست تا نکته اى را که در يکى از سخنرانى هاى اخير در باب داستان غدير گفته ام تکرار کنم که محبت و مهر در دين خدا و به خصوص در عرصه حيات اجتماعى جامعه اسلامى نقش ممتاز دارد، با آنکه مقصود حضرت ختمى مرتبت از واژه مولى در جمله معروف «من کنت مولاه فهذا على مولاه» با توجه به خصوصيات زمان و مکان و بيعتى که همان روز با امام على بن ابيطالب واقع شد قطعاً سرپرستى و ولايت امر جامعه اسلامى است و همان گونه که ما شيعيان معتقديم و طبق نقل هاى معتبر تاريخى پس از رحلت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) اين معنى مورد قبول و تصديق صحابه بزرگ پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوده است، در عين حال انتخاب واژه «مولى» پيام ويژه اى دارد و آگاهانه انتخاب شده است، قطعاً پيامبر اکرم مى توانست از عناوين ديگرى چون امير، قائد و سلطان استفاده کند. ولى در کلمه مولى علاوه بر سرپرستى، دوستى و محبّت هم که از پايه هاى حکومت مطلوب اسلامى است اشراب شده است و امروز ملّت ما مى خواهد برخوردار از جامعه اى آزاد و آباد و رشد توام با معنويّت و اخلاق و محبت باشد».
سه حديث پرمعنى!
در پايان اين مقال به سه حديث پرمعنى زير توجه فرمائيد:
1- حق با کيست؟
ام سلمه و عايشه همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى گويند: از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) شنيديم که مى فرمود: «على مع الحق و الحق مع على لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض; على با حق است و حق با على، هرگز از يکديگر جدا نمى شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند».
اين حديث در بسيارى از منابع معروف اهل سنّت آمده است، علاّمه امينى اين منابع را به طور دقيق در جلد سوم الغدير آورده است.(27)
مفسّر معروف اهل سنت فخر رازى در تفسير کبيرش در ذيل سوره حمد مى گويد: امّا على بن ابى طالب(عليه السلام) بسم اللّه را بلند مى گفت و اين مطلب به تواتر ثابت شده و هر کس در دينش به على اقتدا کند هدايت يافته و دليل آن گفتار پيامبر است که فرمود: «اللّهم ادر الحق مع على حيث دار»؛ (خداوندا! حق را بر محور وجود على بگردان هرگونه که او گردش کند!).(28)
دقت کنيد اين حديث مى گويد: «حق» بر محور وجود او دور مى زند!
2- پيمان برادرى
گروهى از صحابه معروف پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين حديث را از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نقل کرده اند:
«آخى رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) بين اصحابه فاخى بين ابى بکر و عمر، و فلان و فلان، فجاء على (رضى اللّه عنه) فقال آخيتَ بين اصحابک و لم تواخ بينى و بين احد؟! فقال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)انت اخى فى الدّنيا و الآخرة»؛ (پيامبر(صلى الله عليه وآله) ميان اصحابش پيمان اخوت برقرار ساخت از جمله ميان ابوبکر و عمر و فلان فرد و فلان فرد (هر کس را با هر کسى متناسب بود) در اين حال، على(عليه السلام) خدمت حضرت آمد و عرض کرد ميان همه پيمان برادرى بستى ولى ميان من و احدى پيمان برقرار ننمودى!
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود تو در دنيا و آخرت برادر منى)
همين مضمون با تعبيرات مشابه در 49 مورد ديگر آمده است. احاديثى که عموماً در منابع اهل سنّت است!(29)
آيا پيمان برادرى على با پيامبر(صلى الله عليه وآله) دليل بر افضليت و برترى او بر همه امّت نيست؟ و آيا با وجود فرد برتر مى توان به سراغ غير برتر رفت؟
3- تنها راه نجات
ابوذر در حالى که درِ خانه کعبه را گرفته بود صدا زد:« من عرفنى (فقد عرفنى) و من لم يعرفنى فانا ابوذر، سمعت النّبى(صلى الله عليه وآله)يقول: مثل اهل بيتى فيکم مثل سفينة نوح، من رکبها نجى و من تخلف عنها غرق»؛ (هر کس مرا مى شناسد که مى شناسد، و هر کس نمى شناسد، من ابوذرم! از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله)شنيدم که مى فرمود: مَثَل اهل بيت من مَثَل کشتى نوح است، هر کس وارد آن شود، نجات مى يابد و هر کس جدا شود غرق خواهد شد).
منابع اين حديث بسيار فراوان است که در پاورقى ها اشاره خواهد شد.(30)
آن روز که طوفان نوح صفحه زمين را فراگرفت هيچ وسيله نجاتى جز کشتى نوح نبود، حتّى کوههاى بلند نتوانستند فرزند نوح را که با بدان نشسته بود، رهائى بخشند.
آيا طبق فرموده پيامبر(صلى الله عليه وآله)، براى نجات امت بعد از او، راهى جز چنگ زدن به دامان اهل بيت(عليهم السلام) وجود دارد؟
پاسخ :
null
(1). «رابغ»، هم اکنون در وسط راه مکه به مدينه است.
(2). يکى از «ميقات هاى» احرام است و در گذشته راه اهل مدينه و مصر و عراق از آنجا منشعب مى شد.
(3). سوره مائده، آيه 67.
(4). پيامبر براى اطمينان خاطر، اين جمله را سه بار تکرار کرد که مبادا بعدها اشتباهى رخ دهد!
(5). اين فراز از حديث غدير، و گاهى قسمت اول آن بدون قسمت دوّم يا به عکس، در مسانيد زير آمده است: مسند ابن حنبل: ج 1، ص 254؛ تاريخ دمشق: ج 42، ص 207 و 208 و 448، خصائص نسايى: ص 181، المعجم الکبير: ج 17، ص 39، سنن الترمذى: ج 5، ص 633، المستدرک على الصحيحين: ج 13، ص 135، المعجم الاوسط: ج 6، ص 95، مسند ابى يعلى: ج 1، ص 280، المحاسن و المساوئى: ص 41، مناقب خوارزمى: ص 104، و کتب ديگر.
(6). اين خطبه را گروه کثيرى از علماى معروف و مشهور اهل سنّت در کتاب هاى خود آورده اند از جمله: مسند احمد، جلد 1، صفحه 84، 88، 118، 119، 152، 332، 281، 331 و 370; سنن ابن ماجه، جلد 1 صفحه 55 و 58; المستدرک على الصّحيحين حاکم نيشابورى، جلد 3، صفحه 118 و 613، سنن ترمذى، جلد 5، 633; فتح البارى، جلد 79 ص 74; تاريخ خطيب بغدادى، جلد 8، صفحه 290، تاريخ الخلفاء و سيوطى، صفحه 114 و کتب ديگر
(7). سوره مائده ،آیه 67 و 3.
(8). وفيات الأعيان،ج 1، ص60.
(9). وفيات الأعيان،ج 2،ص223.
(10). ترجمة الآثار الباقية: 395; الغدير:،ج 1، ص267.
(11). ثمار القلوب، ص 511.
(12). ماجراى تبريک عمر بن خطّاب در مدارک بى شمارى از اهل تسنن آمده، از جمله در مسند ابن حنبل ج 6، ص 401، البداية و النّهاية، ج 5 ص 209; الفصول المهمّه ابن صباغ، ص 40; فرائد السّمطين، ج 1، ص 71. و همچنين ماجراى تبريک ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبير و ديگران در کتاب هاى متعدد آمده از جمله: در کتاب مناقب على بن أبيطالب، تأليف احمد بن محمد طبرى (الغدير، ج 1، ص 27.)
(13). مدارک اين منابع مهم يک جا خواهد آمد.
(14). مجموع اين اسناد در جلد اول کتاب نفيس «الغدير» موجود مى باشد، که عموماً از منابع معروف اهل سنت جمع آورى شده است.
(15). سوره مائده، آیه3.
(16). اشعار حسّان در منابع متعدّدى آمده است از جمله: مناقب خوارزمى، ص 135؛ مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 47; فرائد السّمطين، ج 1، ص 73 و 74؛ النّور المشتعل، ص 56; المناقب کوثر، ج 1، ص 362 و 118.
(17). اين احتجاج و به اصطلاح «منا شده» در کتاب هاى: مناقب اخطب خوارزمى حنفى، ص 217، و فرائد السّمطين حموينى باب 58، و الدر النّظيم ابن حاتم شامى، و الصواعق المحرقه ابن حجر عسقلانى، ص 75، و امالى ابن عقده، ص 7 و ص 212، و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 61، و الاستيعاب ابن عبدالبر، ج 3، ص 35، و تفسير طبرى، ج 3 ص 418 ذيل آيه 55 مائده آمده است.
(18). فرائد السّمطين، سمط اول باب 58; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 362; اسد الغابه، ج 3، ص 307، و ج 5، ص 205; الاصابه ابن حجر عسقلانى، ج 2، ص 408، و ج 4، ص 80; مسند احمد، ج 1، ص 84 و 88; البداية و النّهاية ابن کثير شامى، ج 5، ص 210، و ج 7 ص 348; مجمع الزوائد هيتمى، ج 9، ص 106; ذخائر العقبى، ص 67 و... (الغدير، ج 1، صفحه 163 و 164).
(19). اسنى المطالب شمس الدين شافعى، طبق نقل سخاوى فى الضّوء اللاّمع، ج 9، ص 256; البدر الطالع شوکانى، ج 2، ص 297; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 273; مناقب علاّمه حنفى، ص 130، بلاغات النّساء، ص 72; العقد الفريد، ج 1، ص 162، صبح الاعشى، ج 1، ص 259، مروج الذّهب ابن مسعود شافعى، ج 2، ص 49; ينابيع المودّه، ص 486.
(20). مدارک نسبت اين اشعار به «حسّان بن ثابت»، قبلاً ذکر شد.
(21). مرحوم علاّمه امينى، در جلد دوم الغدير، صفحات 25-30 اين شعر را به ضميمه ابيات ديگر از 11 نفر از دانشمندان شيعه و 26 نفر از دانشمندان سنى نقل نموده است.
(22). اين جمله «ألست أولى بکم من أنفسکم» را علاّمه امينى از 64 محدث و مورخ اسلامى نقل کرده است. به جلد 1، ص 371 مراجعه فرماييد.
(23). به الغدير،ج 1، ص26، 27، 30، 32، 333، 34، 36، 47 و 176 مراجعه شود، سند اين مطلب از مدارک اهل تسنن مانند: صحيح ترمذى، ج 2، ص 298; الفصول المهمّه ابن صباغ، ص 25; المناقب الثلاثه حافظ ابى الفتوح، ص 19; البداية و النّهاية ابن کثير، ج 5، ص 209 و ج 7 ص 348; الصواعق المحرقه، ص 25; مجمع الزّوائد هيتمى، ج 9، ص 165 و...
(24). مرحوم علاّمه امينى مدارک اين قسمت از حديث را در ج1،ص43، 165، 231، 232، 233، 235 آورده است. مانند: الولاية ابن جرير طبرى، ص 310; تفسير ابن کثير، ج 2، ص 14; تفسير الدرّ المنثور، ج 2، ص 259; الاتقان، ج 1، ص 31; مفتاح النّجاح بدخشى، ص 220، ما نزل من القرآن فى علي، أبونعيم اصفهانى; تاريخ خطيب بغدادى، ج 4، ص 290; مناقب خوارزمى، ص 80; الخصائص العلويّه أبوالفتح نطنزى، ص 43; تذکره سبط بن جوزى، ص 18; فرائد السّمطين، باب 12.
(25). براى آگاهى از اسناد تهنيت شيخين، به الغدير، ج1، ص 270، 283 مراجعه شود و قبلاً بخشى از مدارک اين حديث ذکر شد.
(26). سوره حجرات ، آیه10.
(27). اين حديث را محمّد بن ابى بکر و ابوذر و ابوسعيد خدرى و گروهى ديگر نيز از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل کرده اند. (به جلد سوم الغدير مراجعه شود.)
(28). تفسير کبير، ج 1، ص 205.
(29). علاّمه امينى تمام اين پنجاه حديث و مدارک و منابع آن را به طور دقيق در جلد سوّم الغدير آورده است.
(30). مستدرک حاکم، جلد 2، صفحه 150، (طبع حيدرآباد) و حدّاقل 30 کتاب ديگر از منابع معروف اهل سنّت، آن را نقل کرده اند