گروه صحابه
سؤال كننده : محمد جعفر
پاسخ :
يكي از آياتي كه اهل سنت براي اثبات عدالت تمامي صحابه استناد و رضايت دائمي خداوند از كساني كه در اين واقعه حضور داشتهاند استفاده ميكنند ، آيه 18 سوره فتح است كه خداوند در اين آيه ميفرمايد :
لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا . الفتح / 18 .
به راستى خدا هنگامى كه مؤمنان ، زير آن درخت با تو بيعت مىكردند از آنان خشنود شد ، و آنچه در دل هايشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پيروزى نزديكى به آن ها پاداش داد .
جواب اول : اين آيه شامل تمامي صحابه نميشود ؛ بلكه حد اكثر شامل كساني ميشود كه در زمان بيعت رضوان حضور داشتهاند و تعداد آنها آن طور كه علماي اهل سنت نقل كردهاند ، 1300 تا 1400 نفر بودهاند ؛ چنانچه محمد بن اسماعيل بخاري مينويسد :
4463 ، عَنْ جَابِرٍ قَالَ كُنَّا يَوْمَ الْحُدَيْبِيَةِ أَلْفًا وَأَرْبَعَ مِائَةٍ .
صحيح البخاري ، ج6 ، ص45 .
از جابر روايت شده است كه گفت : ما در روز حديبيه ، هزار و چهار صد نفر بوديم .
و اين در مقابل تمامي صحابه رسول خدا كه در زمان رحلت آن حضرت بيش از يك صد و بيست هزار نفر بودهاند ، يك و نيم يا حد اكثر دو درصد خواهند شد . پس نميتوان از اين آيه ، عدالت تمامي صحابه و يا رضايت خداوند را از تمامي آنها استفاده كرد ؛ چرا كه دليل اخص از مدعا است .
جواب دوم : رضايت خداوند ، شامل تمامي كساني كه در آن روز بيعت كردهاند ، نخواهد شد ؛ بلكه فقط شامل كساني ميشود كه با ايمان قلبي بيعت كردهاند ؛ زيرا خداوند رضايت خود را مشروط به داشتن ايمان كرده است . « رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ » . و با انتفاء شرط ، مشروط نيز به خودي خود منتفي خواهد شد .
اگر قرار بود كه ايمان حقيقي شرط رضايت نباشد ، خداوند ميفرمود : « لقد رضي الله عن الذين يبايعونك ... »
به عبارت ديگر : حد اكثر چيزي كه از اين آيه استفاده مي شود ، اين است كه خداوند از تمامي «مؤمنيني» كه بيعت كردند راضي شده است ؛ اما هرگز ثابت نميكند كه تمامي كساني كه بيعت كردهاند ، مؤمن حقيقي نيز بودهاند ؛ پس خداوند با قيد « عَنِ الْمُؤْمِنِينَ » منافقيني همچون عبد الله بن أبي و ... و يا كساني در ايمان خود شك داشته و حقيقتا بيعت نكردهاند ، خارج ميكند و رضايت خداوند شامل حال آنها نخواهد شد ؛ چنانچه شامل مؤمنيني كه در اين بيعت حضور نداشتهاند نيز نميشود .
از اين رو ، اين آيه شامل كساني همچون عمر بن الخطاب كه در همان زمان و يا بعد از آن در نبوت پيامبر اسلام شك داشته و از روي ايمان بيعت نكردهاند ، نخواهد شد . قضيه شك عمر در نبوت رسول خدا ، در بسياري از كتابهاي اهل سنت به صورت مفصل آمده است كه خلاصه آن اين چنين است :
پيامبر در رؤياي صادقانه ديد كه وارد مكه شده و به همراه صحابه در حال طواف خانه خدا هستند ، صبح فردا آن را با صحابه در ميان گذاشت ، صحابه از تعبير اين رؤيا سؤال كردند ، آن حضرت فرمود : " انشاء الله وارد مكه شده و اعمال عمره را انجام خواهيم داد " ؛ اما تعيين نكردند كه در چه زماني اين امر اتفاق خواهد افتاد .
همه مردم آماده حركت شدند و وقتي به حديبيه رسيدند ، قريش از آمدن پيامبر و اصحابش و نيت آنان با خبر شدند ؛ لذا همگي مسلح شدند و از ورود مسلمانها به مكه جلوگيري كردند . چون پيامبر اسلام به قصد زيارت خانه خدا آمده بود و نه به قصد جنگ ، با قريشيان صلح نامه امضا كرد كه امسال از ورود به مكه خودداري و سال بعد بدون هيچ مانعي برگردند و اعمال عمره را انجام دهند . اين مطلب بر عمر بن الخطاب و همفكران او ، گران آمد و سبب شد كه به نبوت رسول خدا شك كند و نعوذ بالله خيال كرد كه پيامبر اسلام دروغ گفته است ؛ از اين رو پيش پيامبر آمد و با لحن تند به آن حضرت اعتراض كرد . ذهبي در تاريخ الإسلام ، داستان را اينگونه نقل مي كند :
... فقال عمر : والله ما شككت منذ أسلمت إلا يومئذ ، فأتيت النبي صلى الله عليه وسلم فقلت : يا رسول الله ، ألست نبي الله قال : بلى قلت : ألسنا على الحق وعدونا على الباطل قال : بلى قلت : فلم نعطي الدنية في ديننا إذا قال : إني رسول الله ولست أعصيه وهو ناصري . قلت : أولست كنت تحدثنا أنا سنأتي البيت فنطوف حقا قال : بلى ، أفأخبرتك أنك تأتيه العام قلت : لا . قال : فإنك آتيه ومطوف به ... .
تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 2 ، ص 371 – 372 و صحيح ابن حبان ، ابن حبان ، ج 11 ، ص 224 و المصنف ، عبد الرزاق الصنعاني ، ج 5 ، ص 339 – 340 و المعجم الكبير ، الطبراني ، ج 20 ، ص 14 و تفسير الثعلبي ، الثعلبي ، ج 9 ، ص 60 و الدر المنثور ، جلال الدين السيوطي ، ج 6 ، ص 77 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 57 ، ص 229 و ... .
عمر گفت : قسم به خدا ! از زماني كه اسلام آوردهام ، جز امروز ( در نبوت رسول خدا ) شك نكردهام . سپس پيش پيامبر آمد و گفت : اي رسول خدا ! مگر شما پيامبر خدا نيستي ؟ !!! . پيامبر فرمود : بلي هستم . عمر گفت : مگر ما بر حق و دشمنان ما بر باطل نيستند ؟ پيامبر فرمود : بلي چنين است . عمر گفت : پس چرا ذلت و حقارت در دينمان نشان دهيم ؟ پيامبر فرمود : من پيامبر خدا هستم و هرگز از دستورات او سرپيچي نخواهم كرد و او ياور من است . عمر گفت : مگر شما نگفتي كه وارد خانه كعبه شده و طواف خواهيم كرد ؟ پيامبر فرمود : آيا من گفتم كه همين امسال اين كار را خواهيم كرد ؟ عمر گفت : نه ، پيامبر فرمود : تو وارد مكه ميشوي و طواف خواهي كرد .
جالب اين است كه عمر به گفتار پيامبر اعتماد نميكند و براي اطمينان خاطر پيش همپيمان هميشگياش ابوبكر ميرود و عين همين مطالب را براي او بازگو ميكند و جالبتر اين كه ابوبكر نيز عين سخنان پيامبر را براي عمر تكرار ميكند !
اين روايت را بخاري و مسلم نيز نقل كردهاند ؛ اما مثل هميشه دستان امانتدار آنها به خاطر حفظ آبروي خليفه، جمله « والله ما شككت منذ أسلمت إلا يومئذ » را حذف و روايت را به دلخواه خود نقل ميكنند .
رك : صحيح البخاري ، ج 4 ، ص 70 و ج 6 ، ص 45 و صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 175 .
محمد بن عمر بن واقدي ، تاريخ نويس معروف اهل سنت مينويسد :
. . . فكان ابن عباس رضي اللّه عنه يقول : قال لي في خلافته ]يعني عمر[ وذكر القضية : إرتبت ارتياباً لم أرتبه منذ أسلمت إلا يومئذ ، ولو وجدت ذاك اليوم شيعة تخرج عنهم رغبة عن القضية لخرجت .
ابن عباس ميگويد : عمر بن الخطاب در زمان خلافتش از قضيه حديبيه ياد كرد و گفت : در آن روز (در نبوت پيامبر ) شك كردم ؛ به طوري كه از زمان اسلام آوردنم ، چنين شكي به من دست نداده بود ، اگر در آن روز كساني را پيدا ميكردم كه از من پيروي كنند و به دلخواه از اين معاهده خارج شوند ، من نيز خارج مي شدم .
واقدي در ادامه به نقل از ابو سعيد خدري مينويسد كه عمر به او گفت :
... والله لقد دخلني يومئذٍ من الشك حتى قلت في نفسي : لو كنا مائة رجلٍ على مثل رأيي ما دخلنا فيه أبداً ! .
كتاب المغازي ، الواقدي ، ج 1 ، ص 144 ، باب غزوة الحديبية ، طبق برنامه المكتبة الشاملة ، الإصدار الثاني ، اين كتاب را در اين سايت نيز ميتوانيد پيدا كنيد . http://www.alwarraq.com .
قسم به خدا چنان شك كرده بودم كه با خودم مي گفتم : اگر صد نفر با من هم نظر بود ، هرگز اين معاهده را نميپذيرفتم .
آيا خداوند ميتواند از چنين كسي رضايت دائمي خود را اعلام نمايد ؟ آيا عدم ايمان قلبي به نبوت رسول خدا و شك در آن با رضايت خداوند از آن شخص قابل جمع است ؟!
جواب سوم : اين رضايت نميتواند دائمي و ابدي باشد و يا عاقبت به خير شدن تمامي كساني كه آنجا حضور داشتند را تضمين نمايد ؛ زيرا حداكثر چيزي كه آيه ثابت ميكند اين است كه خداوند از آنها در زماني كه بيعت كردهاند ، راضي شده است و علت رضايت نيز پيماني است كه در آن روز بستهاند .
به عبارت ديگر : اين رضايت تا زماني باقي خواهد بود كه علت آن ؛ يعني بيعت و عهد و پيمان نيز به حال خود باقي باشد و تغيير و تبديلي در آن ايجاد نشود ؛ زيرا وجود معلول بدون علت ، محال است .
رضايت خداوند از مردم ، فقط به خاطر عملي است كه انجام ميدهند و خود شخص بدون آن عمل مرضي خداوند نخواهد بود ؛ يعني تا زماني شخص مرضي خداوند خواهد بود كه آن عمل نيز موجود باشد ؛ اما زماني كه شخص آن عمل را با گناهان خود از بين ببرد ، رضايت خداوند نيز سلب خواهد شد .
بهترين دليل بر اين مطلب ، آيهاي كه خداوند در باره همين عهد و پيمان نازل كرده است :
إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلىَ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفىَ بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا . الفتح / 10 .
كسانى كه با تو بيعت مىكنند (در حقيقت) تنها با خدا بيعت مىنمايند ، و دست خدا بالاى دست آن ها است ؛ پس هر كس پيمانشكنى كند ، تنها به زيان خود پيمان شكسته است و آن كس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند ، به زودى پاداش عظيمى به او خواهد داد .
در اين آيه خداوند به صراحت ميگويد كه اگر كسي پيماني را كه با خداوند بسته است بشكند ، فقط به خودش ضرر زده است و خداوند پاداش اين پيمان را به كسي خواهد داد كه به آن وفادار مانده و خللي در آن ايجاد نكنند .
بنابراين ، آيه فقط شامل كساني ميشود كه در آن روز بيعت كرده و تا آخر عمر بر عهد خود وفادار مانده باشد . و اگر قرار بود كه اين رضايت ابدي باشد ، چه نياز بود كه خداوند بفرمايد : " فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ " ؟ آيا گفتن اين جمله لغو و بي فايده نبود ؟
اين مطلب از روايات بسياري نيز قابل استفاده است ؛ چنانچه مالك بن أنس در المؤطأ نقل ميكند :
عَنْ أَبِي النَّضْرِ مَوْلَى عُمَرَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ أَنَّهُ بَلَغَهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لِشُهَدَاءِ أُحُدٍ هَؤُلَاءِ أَشْهَدُ عَلَيْهِمْ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ أَلَسْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ بِإِخْوَانِهِمْ أَسْلَمْنَا كَمَا أَسْلَمُوا وَجَاهَدْنَا كَمَا جَاهَدُوا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بَلَى وَلَكِنْ لَا أَدْرِي مَا تُحْدِثُونَ بَعْدِي فَبَكَى أَبُو بَكْرٍ ثُمَّ بَكَى ... .
رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم با اشاره به شهداي احد فرمود : گواهي ميدهم كه اينان برادر من و مردان نيكي بودند ، ابوبكر گفت : مگر ما برادران آنان نبوديم ، ما هم آن گونه كه آنان مسلمان شدند و در راه خدا جهاد كردند ، مسلمان شديم و در راه خدا پيكار كرديم ، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود : آري ؛ ولي نميدانم كه شما بعد از من با دين خدا چه خواهيد كرد ، ابوبكر با شنيدن اين سخن گريه كرد .
اين حديث صراحت دارد كه حُسن عاقبت افرادي مثل ابوبكر مشروط به اين است كه در آينده بيعت خود را نشكنند و اعمالي انجام ندهند كه غضب الهي جايگزين رضايتش شود .
جواب چهارم : برخي از صحابهاي كه در اين بيعت حضور داشتهاند ، به شكستن بيعت اعتراف كردهاند ؛ از جمله براء بن عازب ، ابو سعيد خدري و عايشه .
الف : براء بن عازب : بخاري در صحيحش مينويسد :
عَنْ الْعَلَاءِ بْنِ الْمُسَيَّبِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ لَقِيتُ الْبَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا فَقُلْتُ طُوبَى لَكَ صَحِبْتَ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَبَايَعْتَهُ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَقَالَ يَا ابْنَ أَخِي إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا أَحْدَثْنَا بَعْدَهُ .
صحيح البخارى ، ج 5 ، ج65 ، ح 4170 كتاب المغازي باب غزوة الحديبية .
علاء بن مسيب از پدرش نقل ميكند كه : براء بن عازب را ملاقات كردم و به او گفتم : خوشا به حالت كه عصر پيامبر را درك كردي و با آن حضرت در زير درخت بيعت كردي . براء بن عازب گفت : پسر براردم ! تو نميداني كه ما چه بدعتهايي را بعد از پيامبر گذاشتهايم !
براء بن عازب كه از بزرگان صحابه و از كساني است كه در بيعت شجره حضور داشته است ، شهادت ميدهد كه او و ديگراني كه در اين واقعه حضور داشتهاند ، بعد از پيامبر بدعتهاي بسياري گذاشتهاند كه اين خود بهترين شاهد است بر اين كه رضايت خداوند از بيعت كنندگان در حديبيه ، ابدي و دائمي نبوده است .
ب : اعتراف أبي سعيد الخدرى : ابن حجر عسقلاني در الإصابة مينويسد :
عن العلاء بن المسيب عن أبيه عن أبي سعيد قلنا له هنيئا لك برؤية رسول الله صلى الله عليه وسلم وصحبته قال إنك لا تدري ما أحدثنا بعده .
الإصابة ، ابن حجر ، ج 3 ، ص 67 و الكامل ، عبد الله بن عدي ، ج 3 ، ص 63 و ... .
علاء بن مسيب از پدرش نقل ميكند از أبي سعيد نقل ميكند كه ما به ابو سعيد گفتم : خوشا به حالت كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را ديدي و صحابي او شدي! . ابو سعيد گفت : تو نمي داني كه ما بعد از پيامبر چه بدعتهايي را گذاشتيم .
ج : عايشه :
ذهبي در سير اعلام النبلاء مينويسد :
عن قيس ، قال : قالت عائشة... إني أحدثت بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم حدثا ، ادفنوني مع أزواجه . فدفنت بالبقيع رضي الله عنها
سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 2 ، ص 193 و الطبقات الكبري ، محمد بن سعد ، ج 8 ، ص74 ، ترجمة عائشة ، والمصنّف ، ابن أبي شيبة الكوفي ، ج 8 ، ص708 و ...
از قيس نقل شده است كه عايشه ميگفت : من بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بدعتهاي زيادي انجام دادهام ، مرا با همسران رسول خدا دفن كنيد ، پس او را در بقيع دفن كردند .
حاكم نيشابوري نيز اين روايت را نقل و بعد از آن ميگويد :
هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه .
المستدرك على الصحيحين ، الحاكم ، ج 4 ، ص6 .
و ذهبي نيز در تلخيص المستدرك نظر او را تأييد ميكند .
آيا با اين اعترافي كه بزرگان صحابه بر بدعتگذاري بعد از آن حضرت كردهاند ، ميتوان با قاطعيت گفت كه اين آيه شامل تمامي صحابه شده و رضايت دائمي خداوند را از آنها اعلام ميدارد ؟
جواب پنجمً : صفات خداوند بر دو نوع است : صفات ذات و صفات فعل . صفات ذات ، صفاتي است كه از ازلي و أبدي است ؛ اما صفات فعل اين گونه نيست ؛ بلكه ممكن است در زماني باشد و در زماني نباشد ؛ چنانچه فخر رازي در اين باره ميگويد :
والفرق بين هذين النوعين من الصفات وجوه . أحدها : أن صفات الذات أزلية ، وصفات الفعل ليست كذلك . وثانيها : أن صفات الذات لا يمكن أن تصدق نقائضها في شيء من الأوقات ، وصفات الفعل ليست كذلك . وثالثها : أن صفات الفعل أمور نسبية يعتبر في تحققها صدور الآثار عن الفاعل ، وصفات الذات ليست كذلك .
تفسير الرازي ، الرازي ، ج 4 ، ص 75 .
فرق بين اين دوگونه از صفات خداوند ( ذات و فعل) چند چيز است : 1 . صفات ذات در خداوند ازلي و هميشگي بوده و حال آن كه صفات فعل اين چنين نيست ؛ 2 . نقيض صفات ذات ، هچ وقت امكان وقوع ندارد ( مثل جهل در مقابل علم ) ؛ ولي صفات فعل اين گونه نيست ؛ 3 . صفات فعل نسبي است كه گاهي با ظهور در آثاري از فعل محقق شود ؛ ولي صفات ذات نسبي نيست ( ؛ بلكه قطعي ، دائمي و هميشگي است ) .
و رضا و يا غصب نيز وقتي به خداوند نسبت داده ميشود ، به معناي دادن ثواب و پاداش است نه آن هيأتي كه عارض و حادث بر نفس ميشود ؛ زيرا محال است خداوند در معرض حوادث قرار گيرد ؛ بنابراين رضايت و غضب از صفات فعل است نه از صفات ذات . وقتي از صفات فعل شد ، نميتواند دائمي باشد . ابن حجر عسقلاني در اين باره ميگويد :
ومعنى قوله ولا يرضى أي لا يشكره لهم ولا يثيبهم عليه فعلى هذا فهي صفة فعل .
فتح الباري ، ابن حجر ، ج 11 ، ص 350 .
معناي اين سخن « ولا يرضي » اين است كه در برابر انجام فعلي از آنان قدرداني نميكند و پاداش نميدهد كه در اين صورت ، اين عمل از خداوند از اوصاف فعل خداوند خواهد بود .
نتيجه گيري :
اين آيه شامل تمامي صحابه نميشود ؛ بلكه فقط شامل مؤمنيني ميشود كه در اين واقعه حضور داشتهاند و بر پيمان خويش ، تا آخر عمر پا بر جا بودهاند .
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)