تاريخ بشريت كمتر شخصيتي را چون حضرت علي - عليه السلام - سراغ دارد كه دوست و دشمن دست به دست هم دهند تا فضايل برجسته و صفات عالي او را مخفي و مكتوم سازند و مع الوصف، نقل مكارم و ذكر مناقب او عالم را پر كند.
دشمن كينه و عداوت او را به دل گرفت و از روي بدخواهي در اخفاي مقامات و مراتب بلند او كوشيده، و دوست كه از صميم دل به او مهر مي ورزيد، از ترس آزار و اعدام، چاره اي نداشت جز آنكه لب فرو بندد، و به مودّت و محبت او تظاهر نكند و سخني درباره وي بر زبان نياورد.
تلاشهاي ناجوانمردانه خاندان اموي در محو آثار و فضايل خاندان علوي فراموش ناشدني است. كافي بود كسي به دوستي حضرت علي - عليه السلام - متهم شود و دو نفر از همان قماش كه پيرامون دستگاه حكومت ننگين وقت گرد آمده بودندبه اين دوستي گواهي دهند؛ آن گاه، فوراً نام او از فهرست كارمندان دولت حذف مي شد و حقوق او را از بيت المال قطع مي كردند. معاويه در يكي از بخشنامه هاي خود به استانداران و فرمانداران چنين خطاب كرد و گفت:
اگر ثابت شد كه فردي دوستدار علي و خاندان اوست نام او را از فهرست كارمندان دولت محو كنيد و حقوق او را قطع و از همه مزايا محرومش سازيد.[1]
در بخشنامه ديگري گام فراتر نهاد و به طور مؤكد دستور داد كه گوش و بيني افرادي را كه به دوستي خاندان علي تظاهر مي كنند ببرند و خانه هاي آنان را ويران كنند.[2]
در نتيجه اين فرمان، بر ملت عراق و به ويژه كوفيان آنچنان فشاري آمد كه احدي از شيعيان از ترس مأموران مخفي معاويه نمي توانست راز خود را، حتي به دوستانش، ابراز كند مگر اينكه قبلاً سوگندش مي داد كه راز او را فاش نسازد.[3]
اسكافي در كتاب «نقض عثمانيه» مي نويسد:
دولتهاي اموي و عباسي نسبت به فضايل علي حساسيت خاصي داشتند و براي جلوگيري از انتشار مناقب وي فقيهان و محدثان و قضاوت را احضار مي كردند و فرمان مي دادند كه هرگز نبايد درباره مناقب علي سخني نقل كنند. از اين جهت، گروهي از محدثان ناچار بودند كه مناقب امام را به كنايه نقل كنند و بگويند: مردي از قريش چنين كرد![4]
معاويه براي سومين بار به نمايندگان سياسي خود در استانهاي سرزمين اسلامي نوشت كه شهادت شيعيان علي رادر هيچ مورد نپذيرند!
اما اين سختگيريهاي بيش از حد نتوانست جلو انتشار فضايل خاندان علي را بگيرد. از اين جهت، معاويه براي بارچهارم به استانداران وقت نوشت:
به كساني كه مناقب و فضايل عثمان را نقل مي كنند احترام كنيد و نام و نشان آنان را براي من بنويسيد تا خدمات آنان را با پاداشهاي كلان جبران كنم.
يك چنين نويدي سبب شد كه در تمام شهرها بازار جعل اكاذيب، به صورت نقل فضايل عثمان، داغ و پررونق شودو روايان فضايل از طريق جعل حديث درباره خليفه سوم ثروت كلاني به چنك آرند. كار به جايي رسيد كه معاويه،خود نيز از انتشار فضايل بي اساس و رسوا ناراحت شد و اين بار دستور داد كه از نقل فضايل عثمان نيز خودداري كنند و به نقل فضايل دو خليفه اول و دوم و صحابه ديگر همت گمارند و اگر محدثي درباره ابوتراب فضيلتي نقل كند فوراًشبيه آن را درباره ياران ديگر پيامبر جعل كنند و منتشر سازند، زيرا اين كار براي كوبيدن براهين شيعيان علي مؤثرتراست.[5]
مروان بن حكم از كساني بود كه مي گفت دفاعي كه علي از عثمان كرد هيچ كس نكرد. مع الوصف، لعن امام - عليه السلام - ورد زبان او بود. وقتي به او اعتراض كردند كه با چنين اعتقادي درباره علي، چرا به او ناسزا مي گويي، در پاسخ گفت: پايه هاي حكومت ما جز با كوبيدن علي وسب و لعن او محكم و استوار نمي گردد. برخي از آنان با آنكه به پاكي و عظمت و سوابق درخشان حضرت علي - عليه السلام - معتقد بودند، ولي براي حفظ مقام و موقعيت خود، به حضرت علي وفرزندان او ناسزا مي گفتند.
عمر بن عبدالعزيز مي گويد:
پدرم فرماندار مدينه و از گويندگان توانا و سخن سرايان نيرومند بود و خطبه نماز را با كمال فصاحت و بلاغت ايرادمي كرد. ولي از آنجا كه، طبق بخشنامه حكومت شام، ناچار بود در ميان خطبه نماز علي و خاندان او را لعن كند، هنگامي كه سخن به اين مرحله مي رسيد ناگهان در بيان خود دچار لكنت مي شد و چهره او دگرگون مي گشت، وسلاست سخن را از دست مي داد. من از پدرم علت را پرسيدم. گفت: اگر آنچه را كه من از علي مي دانم، ديگران نيزمي دانستند كسي از ما پيروي نمي كرد؛ و من با توجه به مقام منيع علي به او ناسزا مي گويم، زيرا براي حفظ موقعيت آل مروان ناچارم چنين كنم.[6]
قلوب فرزندان اميه مالامال از عداوت حضرت علي - عليه السلام - بود. وقتي گروهي از خيرانديشان به معاويه توصيه كردندكه دست از اين كار بردارد، گفت: اين كار را آنقدر ادامه خواهيم داد كه كودكان ما با اين فكر بزرگ شوند و بزرگانمان بااين حالت پير شوند!
لعن و سب حضرت علي - عليه السلام - ، شصت سال تمام بر فراز منابر و در مجالس و وعظ و خطابه و درس و حديث، درميان خطبا و محدثان وابسته به دستگاه معاويه ادامه داشت و به حدي مؤثر افتاد كه مي گويند روزي حجاج به مردي تندي كرد و با او به خشونت سخن گفت و او كه فردي از قبيله بني أزد بود رو به حجاج كرد و گفت: اي امير! با ما اين طور سخن مگو؛ ما داراي فضيلتهايي هستيم. حجاج از فضايل او پرسيد و او در پاسخ گفت: يكي از فضايل ما اين است كه اگر كسي بخواهد با ما وصلت كند نخست از او مي پرسيم كه آيا ابوتراب را دوست دارد يا نه ! اگر كوچكترين علاقه اي به او داشته باشد هرگز با او وصلت نمي كنيم. عدوات ما با خاندان علي به حدي است كه در قبيله ما مردي پيدا نمي شود كه نام او حسن يا حسين باشد، و دختري نيست كه نام او فاطمه باشد. اگر به يكي از افراد قبيله ما گفته شود كه از علي بيزاري بجويد فوراً از فرزندان او نيز بيزاري مي جويد.[7]
بر اثر پافشاري خاندان اميه در اخفاي فضايل حضرت علي - عليه السلام - و انكار مناقب او درست انگاشتن بدگويي درباره آن حضرت چنان در قلوب پير و جوان رسوخ كرده بود كه آن را يك عمل مستحب و بعضاً فريضه اي اخلاقي مي شمردند.روزي كه عمربن عبدالعزيز بر آن شد كه اين لكه ننگين را از دامن جامعه اسلامي پاك سازد ناله گروهي از تربيت يافتگان مكتب اموي بلند شد كه: خليفه مي خواهد سنت اسلامي را از بين ببرد!
با اين همه، صفحات تاريخ اسلام گواهي مي دهد كه نقشه هاي ناجوانمردانه فرزندان اميه نقش بر آب شد وكوششهاي مستمر آنان نتيجه معكوس داد و آفتاب وجود سراپا فضيلت امام - عليه السلام - از وراي اوهام و القائات خطيبان دستگاه اموي به روشني درخشيدن گرفت. اصرار و انكار دشمن نه تنها از موقعيت و محبت حضرت علي - عليه السلام - دردلهاي بيدار نكاست بلكه سبب شد درباره آن حضرت بررسي بيشتري كنند و شخصيت امام - عليه السلام - را به دور ازجنجالهاي سياسي مورد قضاوت قرار دهند، تا آنجا كه عامر نوه عبدالله بن زبير دشمن خاندان علوي به فرزند خودتوصيه كرد كه از بدگويي درباره علي دست بردارد زيرا بني اميه او را شصت سال در بالاي منابر سب كردند ولي نتيجه اي جز بالا رفتن مقام و موقعيت علي و جذب دلهاي بيدار به سوي وي نگرفتند.[8]
[1] . انظرو الي من قامت عليه البينة انه يحب عليا و اهل بيته فامحوه من الديوان و اسقطوا عطائه و رزقه .
[2] . من اتهمتموه بموالاة هولاء فنكلو به و اهدموا داره .
[3] . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 11 ص 4445
[4] . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 11 ص 4445
[5] . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 3ص 15
[6] . همان، ج 13 ص 221
[7] . فرحة الغري، نگارش مرحوم سيد ابن طاووس، چاپ نجف، ص 13ـ 14
[8] . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 13 221
آيت الله جعفر سبحاني - فروغ ولايت