اخلاق درانديشه علوي چگونه ميباشد؟
تمام انديشه هاي امام علي (عليه السلام) از قرآن و سنت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) اقتباس شده است. از اين رو اين مساله در اخلاق اهميت بسيار زيادي دارد؛ زيرا پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فلسفه بعثت خود را اتمام مكارم اخلاقي دانسته و ميفرمايد: «من براي تكميل فضيلتهاي اخلاقي مبعوث شدم».
اين روايت، بيانگر اهميت اخلاق از ديدگاه اسلام است. در اسلام قرب الهي غايت اخلاق است و موجب سعادت و كمال فردي ميشود. بنابراين «فرامين الهي» مبناي اخلاق، و «قرب الهي» غايت اخلاق ميباشد.
محور اول؛ عدالت
1ـ عدالت در رفتار اجتماعى؛ در روزگـار خـلافـت خـليفه دوّم ، شخصى ادعائى نسبت به حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام داشت و بنا شد در حضور خليفه رسيدگى شود. مدّعى حاضر شد و خليفه خطاب به امام على عليه السّلام گفت :اى اباالحسن در كنار مدّعى قرارگير تا حل دعوا كنم . در اين هنگام آثار ناراحتى را در سيماى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام هويدا شد و خليفه با ديدن آن بر چهرهي امير مومنان گفت :اى على! از اينكه تو را در كنار دشمن قرار دادم ناراحتى؟ امام على (عليه السّلام) فرمود : نه بلكه از آن جهت كه در رفتارت نسبت به ما دو نفر عدالت را رعايت نكردى نگران شدم، زيرا او را با نام صدا كردى و مرا با كنيه و لقب (ابوالحسن) خواندى ( شرح اين ابى الحديد ج 17 ص 65 ـ و ـ فرائد السمطين ج 1 ص 349)
2 ـ احترام به شخصيّت انسانها
الف ـ عذر خواستن از پيادگان؛ حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنين على (عليه السّلام) سواره به راهى مى رفت و جمعى از مردم كوفه براى پاس داشتن حرمت امام على عليه السّلام پياده به دنبالش روان بودند.
امام رو به آنان كرد و پرسيد :آيا كارى داريد؟
پاسخ دادند: نه، دوست داريم بدنبال شما بيائيم .
حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السّلام) فرمود : بـرگـرديـد، زيرا همراهى پياده با سواره مايه ذلّت و خوارى پيادگان و غرور و تباهى سواره خواهد شد. (حكمت 322 نهج البلاغه مجم المفهرس مؤ لّف)
امام على عليه السّلام به بزرگ قبيله شباميان فرمود :« ارجَع ، فَإِنَّ مَشيَ مِثلِكَ مَعَ مِثلِي فِتنَةٌ لِلوَالِي ، وَمَذَلَّةٌ لِلمُؤ مِنِ؛ بـاز گـرد، كـه پـيـاده رفتن رييس قبيلهاى چون تو پشت سر من، موجب انحراف زمامدار و زبونى مؤمن است. ( عـلى و حـقـوق بـشـر ج 1 ص 77 جـرج جـرداق ـ و ـ نـهـج البـلاغـه حكمت 322 معجم المفهرس مؤ لّف)
ب ـ نكوهش از آداب جاهلى ذلّتبار؛ بـسـيـارى از پـادشـاهـان و قـدرتـمـنـدان در طـول تـاريـخ مـردم را وادار مـى كردند كه در بـرابـرشان به خاك بيافتند، كُرنش كنند، خم شوند، و انواع ذلّتپذيرىها را برخود هموار كنند. وقـتى حضرت امير المؤ منين على عليه السّلام براى رفتن به صفّين به شهر انبار رسيد ديـد كه مردم شهر تا امام على عليه السّلام را ديدند از اسبها پياده شده، و در پيش روى آن حضرت شروع به دويدن كردند.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام علّت را پرسيد.
گفتند :يك رسم محلّى است كه پادشاهان خود را اينگونه احترام مىكرديم .
امام على عليه السّلام ناراحت شد و فرمود:«وَ اللّهِ مَا يَنتَفِعُ بِهذَا اُمَرَاؤُكُم !وَ إِنَّكُم لَتَشُقُّونَ عَلَى اءَنفُسِكُم فِى دُنيَاكُم، وَتَشقَونَ بِهِ فِى آخِرَتِكُم .وَ مَا اَخسَرَ المَشَقَّةَ وَرَاءَهَا العِقَابُ، وَ اَربَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الاَْمَانُ مِنَ النَّارِ!بـه خـدا سـوگـنـد! كه اميران شما از اين كار سودى نبردند، و شما در دنيا با اين كار خود را بـه زحـمـت مـىافكنيد، و در آخرت دچار رنج و زحمت مىگرديد، و چه زيانبار است رنجى كه عذاب در پى آن باشد، و چه سودمند است آسايشى كه با آن امان از آتش جهنّم باشد. (حكمت 37 نهج البلاغه)، ممكن است طرف دعوا نگران شود.)
3ـ اصلاحات اجتماعى (شكست نظام طبقاتى) ؛ بر اساس آيه 13 حجرات: يا ايُّهَا النّاس اِنّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَ اُنثى؛ اى مـردم مـا شـمـا را از يـك مـرد و زن آفـريـديم ، پس همه انسانها، نژادها، قبيلهها با هم برابرند.
رسول گرامى اسلام عليه السّلام با همه بگونهاى مساوى برخورد مى كرد.
امـّا خـليـفـه اوّل و خـليـفـه دوّم و خـليـفـه سـوم بـه سـنـّت رسـول خـدا صلى الله عليه و آله عمل نكردند، و انواع تبعيضات در تقسيم مديريّت ها، و توزيع بيت المال صورت گرفت كه قابل چشم پوشى نبود.
خـليـفـه اوّل، حتّى بزرگان انصار را در لشگرهاى خود فرماندهى نمىداد و تنها ثابت بن قيس را با اصرار و اجبار به كار گماشت كه انصار اعتراض كردند. (تاريخ يعقوبى ج 2 ص 29 ـ و ـ الغارات ثقفى ص 32)
و دوّمى و سوّمى، آنقدر در زنده شدن روح نژاد پرستى، افراط كردند كه همه زبان به اعتراض گشودند.
عرب خود را بر غير عرب برترى مىداد. بنى اميّه همه مراكز كليدى كشور را در زمان خليفه دوّم و به خصوص در زمان خليفه سوم در دسـت گـرفـتـنـد و يـك نـظـام طـبـقـاتـى جـاهـلى به وجود آوردند، كه شباهتى با جامعه رسول خدا صلى الله عليه و آله نداشت .
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنين على عليه السّلام يكى از اهدافش ، شكستن بافت طبقاتى ظالمانه موجود جامعه بود.
وقتي موجودى بيت المال را مساوى تقسيم كرد، اعتراض امتياز خواهان بلند شد.بـه هـمـه 3 درهـم داد و براى خودش هم 3 درهم برداشت ، و به آزاد كرده خودش قنبر هم 3 درهم داد. برخلاف شيوههاى سه خليفه قبلى، بزرگان انصار را ولايت داد، از قريش و بنى هاشم هم استفاده كرد، و حـتّى در نشستن و برخاستن نيز چونان رسول خدا صلى الله عليه و آله عدالت رفتارى را رعايت كرد.
روزى اشـعـث بن قيس بر امام على عليه السّلام وارد شد، ديد كه حضرت اميرالمؤمنين على عـليـه السـّلام در مـيـان عـرب و غـير عرب از نژادهاى گوناگون نشسته است و جاى خالى براى او نيست ، با ناراحتى به امام على عليه السّلام اعتراض كرد كه :
اى اميرمؤ منان، سرخ پوستها بين ما و تو فاصله انداختند. (كتاب الغارات ثقفى ص 341 ـ و ـ نقش ائمّه در احياء دين ج 14 علاّمه عسگرى)
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام خشمناك شده، به او فرمود: چه كسى مرا بر اين آدمهاى چاق و فربه يارى مىدهد؟
و نـپـذيرفت كه ايرانيان و غير عرب پراكنده شوند، تا اشعث و ديگر بزرگان عرب در كنار امام على عليه السّلام بنشينند. (خبر ياد شده در كتاب كافى و وافى و تهذيب و مَن لايحضره الفقيه آمده است .)
و در تـقـسيم مساوى بيت المال به حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام اعتراض كردند و گفتند: آيـا ايـن عـدالت اسـت كـه بـيـن ما و آنان كه با شمشير ما مسلمان شدند يا بنده آزاد شده ما هستند، يكسان عمل كنيد و به همه 3 درهم بدهيد
4 ـ گسترش عدالت نسبت به كودك سِقط شده دشمن (در زمان جنگ )؛چـون لشـگـر بـصـره پس از شكست در جنگ جَمَل فرار كردند و به شهر هجوم مىبردند، زنى حامله از فريادها و هياهوى فراريان، به شدّت ترسيد و بچّه او سِقط شد.پس از مدّتى كوتاه آن زن نيز فوت كرد. وقتى خبر به امام على عليه السّلام رسيد، ناراحت شده، چنين قضاوت كرد؛ «ديه آن كودك و ديه آن مادر را از بيت المال به خانوادهاش بپردازيد». (شجره طوبى ص 407 ـ و ـ دُرَرُ المطالب)
بـا اينكه مردم بصره از شورشگرانى بودند كه با امام على عليه السّلام جنگيدند، چنين قضاوت عادلانهاى عقل ها را به شگفتى وامى دارد.
محور دوم ـ رسيدگى به يتيمان
1ـ خنداندن يتيمان؛ قنبر مى گويد: روزى امـام عـلى عـليه السّلام از حال زار يتيمانى آگاه شد، به خانه برگشت و برنج و خـرمـا و روغـن فـراهـم كـرده در حـالى كـه آن را خـود بـه دوش كـشـيـد، مـرا اجـازه حمل نداد، وقتى به خانه يتيمان رفتيم غذاهاى خوش طعمى درست كرد و به آنان خورانيد تا سير شدند. سـپـس بـر روى زانـوهـا و دو دسـت راه مـى رفـت و بـچـّه ها را با تقليد از صداى بَع بَع گوسفند مىخنداند، بچّه ها نيز چنان مىكردند و فراوان خنديدند. سپس از منزل خارج شديم.
گفتم: مولاى من، امروز دو چيز براى من مشكل بود. اوّل: آنكه غذاى آنها را خود بر دوش مبارك حمل كرديد. دوم آنكه با صداى تقليد از گوسفند بچّهها را مىخندانديد.
امام على عليه السّلام فرمود :اوّلى براى رسيدن به پاداش، و دوّمـى بـراى آن بـود كـه وقـتـى وارد خـانه يتيمان شدم آنها گريه مىكردند، خواستم وقتى خارج مىشوم، آنها هم سير باشند و هم بخندند. (كوكب درّى ج 2 ص 132)
2ـ رسيدگى به محرومان؛امـام عـلى عـليـه السـّلام رسـيـدگـى بـه مـحـرومـان را تـنـهـا بـا دستورالعمل و فرمان انجام نمىداد، بلكه شخصا به رفع مشكلات مردم مىپرداخت .نـان و خـرمـا را درون زنـبـيـل مـى گـذاشـت و بـا دوش مـبـارك حمل مى كرد و به فقراء مىرساند.اصحاب و ياران مى گفتند: يا اَميرالمُؤ مِنين، نَحنُ نَحمِلهُ؛ يا اميرالمؤ منين عليه السّلام ما اين بار را بر مى داريم.
حضرت پاسخ مى داد كه :رَبُّ العَيالِ اَحَقُّ بِحَملِهِ؛ رهبر امّت سزاوارتر است كه بردارد.( كوكب درّى ج 2 ص 131)
3ـ پرهيز از اخلاق پادشاهان؛ امام على عليه السّلام به تنهائى در بازار قدم مى زد، و مردم را ارشاد مى فرمود.
هـرگـاه عـدّهاى در اطـراف آن حـضـرت يـا پشت سر او راه مىرفتند يا جمع مىشدند، مىايستاد و مىفرمود: كارى داريد؟
مى گفتند :دوست داريم با شما باشيم و با شما راه برويم .حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام مىفرمود :اِنصَرِفُوا وَ ارجِعُوا؛ برويد و به راه خود بازگرديد زيرا اينگونه رفتارها «مَفسَدَةً لِلقُلُوب؛ قلب ها را فاسد مى كند» (مناقب ابن شهر آشوب)
4ـ سر زدن به خانوادههاى شهداء و رفع مشكلات آنها؛ ابن شهر آشوب از عبدالواحد بن زيد نقل مى كند كه: روزى در كـنـار كـعـبـه بـه عـبـادت مـشـغـول بـودم ، دختر كوچكى را ديدم كه خدا را به حقّ اميرالمؤ منين على عليه السّلام سوگند مىدهد، و نام و شخصيّت امام على عليه السّلام را در قالب الفاظ و عباراتى زيبا بيان مىدارد. شگفت زده شدم، پيش رفتم و پرسيدم :اى دختر كوچك ، آيا تو خودت على عليه السّلام را مى شناسى؟
پاسخ داد: آرى چـگونه على را نمىشناسم در حاليكه از آن روز كه پدرم در صفّين به شهادت رسيد و مـا يـتـيـم شـديـم ، عـلى عـليـه السـّلام هـمـواره از مـا حال مىپرسيد و مشكلات ما را برطرف مىكرد. روزى من به بيمارى آبله دچار شدم ، و بينائى خود را از دست دادم .مادر و خانوادهمان سخت ناراحت بودند، كه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام به خانه ما آمد، مادرم مرا نزد امام على عليه السّلام برد و ماجرا را تعريف كرد.
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـّلام آهى كشيد و شعرى خواند و دست مبارك را بر صـورت مـن كـشـيد. فورا چشمان من بينا شد و هم اكنون به خوبى اجسام را از فاصله هاى دور مىبينم، آيا مى شود على عليه السّلام را نشناخت ؟ (بـحـار الانـوار ج 41 ص 220 ـ 221، از بـشـارة المـصـطفى ص 86 ـ و ـ ابن شهر آشـوب آنـرا در مـنـاقـب تـج 2 ص 334 باب اموره مع المرضى و الموتى بطور اختصار نقل كرده است .)
5ـ كمك به يتيمان و همسران شهداء؛ روزى اميرالمؤمنين ديد زنى مشك آبى به دوش گرفته مىبرد،امام على عليه السّلام مشك آب را از او گرفت و به محلّى كه زن مىخواست آورد،آنگاه از حال زن پرسيد.
زن گفت: على بن ابيطالب عليه السّلام شوهر مرا به بعضى از مرزهاى نظامى فرستاد و در آنجا كـشـتـه شـد، چـند طفل يتيم براى من گذاشت و احتياج مرا وادار كرده است تا براى مردم خدمت كنم كه خود و اطفالم را تأمين نمايم.حضرت اميرالمؤمنين على عليه السّلام از آنجا بازگشت .سپس زنبيلى كه در آن طعام بود برداشت و قصد خانه زن كرد. بعضى از يارانش گفتند :بگذاريد ما ببريم.فرمود: كيست كه بار مرا در قيامت بردارد؟ چون به در خانه زن رسيد، زن پرسيد:كيست كه دَر مىزَنَد ؟ فـرمـود: هـمـان بـنده خدا هستم كه ديروز مشك آب را براى تو آوردم، در را باز كن براى بچّههايت طعام آوردهام.
زن گفت : خدا از تو راضى باشد و ميان من و على بن ابيطالب حكم كند، سپس در را باز كرد.
امام على عليه السّلام داخل شد، فرمود :من كسب ثواب را دوست دارم، مىخواهى تو خمير كن و نان بپز و من بچّهها را آرام كنم و يا من خمير كنم و تو آنها را آرام كنى؟ زن گفت :من به نان پختن آگاهترم و شروع به خمير گرفتن كرد.حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـّلام گـوشـت را آمـاده كرد و لقمه لقمه به دهان اطفال گوشت و خرما مى گذاشت و به هر يك مىفرمود: على را حلال كن، در حقّ تو كوتاهى شده است.
چون خمير آماده شد، زن گفت : بنده خدا تنور را آتش كن.
امام على عليه السّلام تنور را آتش كرد. حرارت شعله به چهره آن حضرت مى رسيد و مىفرمود: بـچـش حـرارت آتـش را، ايـن سـزاى كـسـى اسـت كـه از زنـان بـيـوه و اطفال يتيم بى خبر باشد.در ايـن مـيان زنى از همسايه داخل خانه شد، كه اميرالمؤ منين عليه السّلام را مىشناخت به زن صاحب خانه گفت:واى بر تو اين كيست كه براى تو تنور را آتش مىكند؟زن جواب داد :مردى است كه به اطفال من رحم كرده است.
زن همسايه گفت :واى بر تو اين اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السّلام است.
آن زن چون حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام را شناخت پيش دويد و گفت:
واحَيائِى مِنكَ يا اَمِيرَالمُؤمنين؛ اى اميرمؤ منان از شرمندگى آتش گرفتم، مرا ببخشيد
امام على عليه السّلام فرمود: بَل واحَيائِى مِنكَ يا اَمَةَ اللّه فيما قَصُرتَ فِى حِقِّكَ؛ بلكه من از تو شرمندهام، اى كنيز خدا، در حقّ تو كوتاهى شده است. (بحار الانوار ج 41 ص 52 ـ و ـ مناقب آل ابيطالب ج 2 ص 116)
محورسوم رسيدگى به جوانان
تهيّه پيراهن بهتر براى جوان؛ روزى امـام عـلى عـليـه السـّلام بـا يـكـى از كـارگـران منزل به نام قنبر به بازار رفته و دو عدد پيراهن، يكى به دو درهم، و ديگرى به سه درهم خريد.
پيراهن نو و بهتر را به قنبر داد كه بپوشد، و خود پيراهن ساده را پوشيد. قنبر گفت :مولاى من، بهتر است كه پيراهن بهتر را شما بپوشيد. حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود :تـو جـوانـى و بايد لباس خوب بپوشى، و سنّ من بالاست بايد لباس ارزانتر داشته باشم من از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود :از طـعـامـى كـه مـىخـوريد به غلامانتان بدهيد، و از لباسهائى كه مىپوشيد به آنها بپوشانيد. مـن از خـداى خـود خـجـالت مـىكـشـم كه پيراهن نو را خودم، و كهنه را به تو بپوشانم (مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 366 ـ و ـ بحارالانوار ج 8 ـ و ـ الغارات ج 1)
محور چهارم: وجوه مهم انديشه امام علي (ع) درباره سياست و اخلاق
حق مداري و اخلاق سياسي:
مبناي اخلاق از ديدگاه امام علي (ع) حق مداري و دستورهاي الهي است. امام به طور كلي تابع فرمانهاي الهي بود و اصول اخلاقي را در زندگي فردي و سياسي خود كاملاً رعايت ميكرد. اصل اساسي حكومت آن است كه خداوند بالاترين ارزش است و تمام ارزشهاي ديگر، در جهت قرب به او معنا پيدا مي كند. خوبي يعني قرب به خدا و بدي، يعني دوري از او. وقتي خداوند تنها ارزش و كمال مطلق باشد، هرگز حاكم نبايد حكومت را براي خود، منبع درآمد يا فضيلتي بداند، بلكه آن را وديعه اي الهي مي داند، كه در اين صورت، اين اعتقاد به تمام برنامه هاي او جهت مي دهد و همه آنها را صبغه الهي مي زند.
جوهر انديشه هاي اخلاقي امام علي تفكيك مطلق حق و باطل و اطاعت كامل از حق است. حضرت در اين باره مي فرمايد: «سوگند به خدايي كه جز او خدايي نيست! من در جاده حق قدم بر مي دارم».
از نظر حضرت علي (ع) تشخيص حق اهميت حياتي دارد؛ ولي پيروي از حق، مهمتر است. به همين دليل در انديشه امام علي (ع) نسبي گرايي راه نداشت و تمام مبارزاتش براي نشان دادن تفاوت حق و باطل بود. حضرت نزاع اصلي انسانها را نزاع حق و باطل دانسته و با بينشي مذهبي و الهي، بزرگترين عامل اختلاف افراد بشر را پيروي عده اي از حق و عده اي ديگر از باطل مي داند.
بر اين مبناست كه امام حتي حكومت را با همين معيار از مردم مي پذيرد تا بتواند جايگاه حق را ثابت كند و باطل را از ميان بردارد:
«به خدا قسم! اين كفش نزد من از امارت و حكومت بر شما محبوبتر است؛ مگر اينكه حقي را ثابت گردانم يا باطلي را براندازم».
امام علي (ع) معتقد است: «اگر زماني حق و باطل با هم درآميزند، تنها كساني كه مورد لطف خدا قرار دارند، نجات مي يابند. پس اگر باطل از امتزاج و آميختگي با حق جدا باشد و با آن درآميزد مردم حق جو منحرف نمي شوند؛ زيرا مردم حق را با باطل اشتباه مي گيرند و باطل را حق ميپندارند و اگر حق از پوشش باطل جدا شده و آزاد گردد، زبان بدخواهان از آن قطع مي گردد، لكن قسمتي از حق و قسمتي از باطل را گرفته و مخلوط مي شوند. در اين جاست كه شيطان بر اولياي خود مسلط مي شود و فريبشان مي دهد، ولي نجات مييابند آناني كه مورد لطف الهي هستند و از جانب خدا نيكي به آنها شده است».
و از اين رو كساني كه از حق پيروي ميكنند، در پيشگاه خدا شايسته ترند:
حضرت علي (ع) در عرصه سياست و حكومت نيز اثبات حق و عمل به آن را وظيفه اصلي حاكم مي داند. از اين منظر تفكيك اخلاق از سياست، غير ممكن ميشود و اخلاق، جزئي از سياست ميگردد و سياستي كه از مدار اخلاق خارج شود، در واقع از مدار حق خارج شده است. اخلاق مداري در سياست نتيجه حق مداري در انديشه سياسي است.
آخرت گرايي، مبناي نگرش اخلاقي به سياست
در نظام اخلاقي حضرت علي (ع)، غايت نهايي «آخرت» است. هدف تمام انديشه ها و افعال امام كسب سعادت اخروي و نزديكي به خداست. او در اين زمينه ذره اي كوتاه نمي آيد و غايت اخروي افعال خود را هيچ گاه از نظر دور نمي دارد. در عرصه سياسي نيز، اخلاق و سياست امام علي (ع) اخلاق و سياستي آخرت گراست و به همين دليل، امام در گستره اخلاق، هيچ گونه مصالحه اي را نمي پذيرد.
امام دنيا را گذرگاهي بيش نمي داند؛ گذرگاهي كه اگر بيش از موقعيت اش بدان پرداخته شود، موجب خسران است:
«دنيا! از من دور شو كه مهارت بردوشت نهاده است گسسته و من از چنگالت به درجسته ام و از ريسمانهايت رسته و از لغزشگاه هايت دوري گزيده ام. كجايند مهتراني كه به بازيچه هاي خود فريب شان دادي؟ كجايند مردمي كه با زيورهايت دام فريب بر سرراهشان نهادي؟ آنها در گورها گرفتارند و در لا به لاي لحدها ناپايدار».
براين اساس هر عملي كه دنيا، اهداف و منافع دنيوي را بر آخرت و سعادت اخروي انسان ترجيح دهد، مردود است. هيچ هدف عالي دنيوي باعث نميشود تا انسان به آنچه موجب كيفر اخروي است، نزديك گردد. اين ديدگاه در نگاه امام به سعادت تعبير ميشود، كه عنصر اصلي انديشه سياسي ايشان است. در نتيجه هر عملي كه به سعادت اخروي انسان منجر شود، پسنديده و هر عملي كه به زيان اخروي اش انجامد، ناپسند است. اين مساله در تمام حوزه هاي زندگي سياسي، اجتماعي و فردي انسان حاكم است. پس نميتوان در سياست براساس مشي غير اخلاقي عمل كرد؛ زيرا موجب كيفر اخروي مي شود.
البته تاكيد بر اين مساله، به معناي بي توجهي به دنيا در انديشه امام علي (ع) نيست. از ديد ايشان غايت زندگي، سعادت اخروي است و اعمال دنيوي تا جايي ارزشمنداند كه بتوانند انسان را بدين هدف رهنمون شوند و چنانكه بين منافع دنيوي و غايت اصلي، تعارض ايجاد شود، بي ترديد قرب الهي بر منافع دنيوي ترجيح دارد. لذا همين برداشت موجب شده تا در نهج البلاغه مطالبي با ظاهري متعارض، در باره دنيا به چشم بخورد. در واقع، غفلت از اين نوع نگاه امام به دنيا و آخرت سبب متعارض ديدن سخنان ايشان مي شود. جوهر ديدگاه حضرت علي (ع) در باره دنيا در اين عبارت نهفته است، كه ميفرمايد: «اين دنيا جايگاه صدق و واقعيابي است براي كسي كه واقعيت آن را دريابد».
به هر حال آنچه ميتوان از نهج البلاغه استنباط كرد، اين است كه منظور امام كم ارزش جلوه دادن دنيا نيست، بلكه هدف ايشان تنظيم رابطه خويش با دنيا است. در اين رابطه، «آخرت» غايت است و «دنيا» وسيله، و اين وسيله تا زماني كه در خدمت غايت نهايي باشد، بسيار ارزشمند است، به گونه اي كه حضرت آن را دار صدق ميخواند. بدين سبب مي فرمايد:
«اگر كسي دنيا را به عنوان ابزار و وسيله بنگرد، دنيا بيدارش ميكند، ولي اگر آن را هدف بداند، كورش ميسازد».
در جاي ديگر مي فرمايد: «آگاه باشيد كه دنيا پشت كرده، شتابان مي رود و آخرت روي آورده، مي آيد».
البته اين نگاه به معناي بي عملي در دنيا نيست بلكه ايشان انسانها را به تلاش در همين جا فرا ميخواند:
دنيا محل حركت، كوشش و عمل است و آخرت عالم حسابرسي و نتيجه گيري است».
در واقع ميتوان به اين نتيجه رسيد كه دنيا في نفسه، نه مذموم است نه ممدوح، بلكه نوع نگاه و عمل انسان است كه دنيا را مذموم يا ممدوح ميكند.
رعايت حدود الهي در سياست
توجه به حدود الهي در سياست، سياست را به طور كامل اخلاقي ميكند و زمامداران را از توسل به روشهاي غير اخلاقي در پيشبرد اهداف سياسي باز مي دارد. امام هدف از سياست را اجراي حدود الهي ميشمارد و در نتيجه، براي رسيدن به اهداف سياسي، زيرپا گذاشتن حدود الهي را به هيچ وجه روا نمي داند. طبيعي است كه اين امر به خودي خود ميتواند زمينه حاكميت اخلاق در حوزه سياست شود.
اخلاق كارگزاران سياسي
حضرت نوع رفتار كارگزاران در سطوح مختلف را، زمينه اصلي حاكميت اخلاق سياسي و تامين شدن غايت حكومت اخلاقي مي داند. از اين رو، كارگزارانش را به رعايت حدود الهي و تقوا فرامي خواند.
امام علي (ع) «تقوا» را به عنوان دژ مصونيت اولياي خداوند اين گونه توصيف مي كند:
«تقواي الهي، اولياي خدا را در حمايت خود قرار داده، آنان را از تجاوز به حريم منهيات الهي باز داشته و ترس از خدا را ملازم دلهاي آنان قرار داده است تا آنجا كه شبهايشان را بي خواب و روزهايشان را بي آب گردانيده است.»
از نگاه امام علي (ع)، «تقوا» دژي مستحكم و نفوذ ناپذير و بهترين توشه آخرت است: همانا تقوا، كليد درستي و توشه قيامت و آزادي از هر بندگي و نجات از هر تباهي است.»
با توجه به اين امر، امام در مرحله اول بيش از همه، خود را به تقوا فرا ميخواند و در عين حال، خود را كاملاً مقيد به آن معرفي ميكند: «همانا درستي گفتار خويش را ضمانت ميكنم و عهده خود را در گرو گفتار خويش قرار مي دهم.
اگر عبرتهاي گذشته براي يك شخص آينه قرارگيرد، تقوا جلوي او را از فرو رفتن در كارهاي شبهه ناك مي گيرد. به خدا سوگند! كلمه اي از حق را نپوشاندم و دروغي بر زبان نياوردم.»
امام در مرحله دوم، زمامداران را بيش از ديگران به تقوا سفارش مي كند و آنان را به رعايت پرهيزكاري سزاوارتر مي داند.
در نامه حضرت به عثمان بن حنيف آمده است: «آگاه باش كه هر پيروي را، پيشوايي است كه از او پيروي ميكند. بدان كه پيشواي شما بسنده كرده است از دنياي خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان را خوراك خويش قرار داده؛ بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد، وليكن مرا ياري كنيد به پارسايي و پاكدامني و درستكاري. به خدا از دنياي شما زري نيندوختم و از غنيمتهاي آن ذخيرت ننمودم و بر جامه كهنه ام نيفزودم.»
با توجه به تاكيدات امام، معلوم ميشود كه حضرت زمامداران و واليانش را پيش از عموم مردم، به تقوا و پرهيزكاري فراميخواند و خود، بيش از واليانش با تقوا و پرهيزكاري مانوس است. در واقع منشا بينش امام علي (ع) عبوديت محض خداوند است؛ عبوديتي كه در هيچ مقامي فراموش نميشود و در مقام خلافت و زعامت، بيشتر مورد تاكيد قرار ميگيرد؛ زيرا كه در اين مقام، زمينه ستمگري و فساد بسيار است.
افزون بر اين، حضرت علي (ع) خلفا را الگوي مردم مي داند و تقواي زمامدار را عامل پاكي و درستكاري مردم و در مقابل، ستم حاكم را زمينه ساز گسترش ستم و فساد همگاني مي شمارد.
نفي قدرت طلبي
در ديدگاه امام علي (ع) قدرت چه ارزش و جايگاهي دارد؟ منبع قدرت، و هدف از كسب آن چيست؟ آيا قدرت با مسووليت همراه است يا صاحب قدرت تنها از مزاياي آن بهره ميبرد؟
در نگاه امام علي (ع) قدرت في نفسه هيچ ارزشي ندارد و در عاليترين تحليل، صرفاً وسيله اي است براي رسيدن به اهداف انساني. از ديد امام، قدرت هرگز هدف نيست و به همين دليل، ايشان در طول زندگي اش هيچگاه به خاطر قدرت حركتي انجام نداد. اين مساله افزون بر حوزه سياست و قدرت سياسي، در همه حوزه هاي ديگر نيز مصداق دارد.
امام علي (ع) آشكارا بر اين مساله تاكيد مي ورزد و خداي را چنين ميخواند:
خدايا! تو مي داني كه اگر خلافت را پذيرفتم، نخواستم در قدرت بركسي پيشي گيرم يا از اوان دنيا چيزي براي خود بيندوزم، بلكه بدان اميد پذيرفتم كه معالم دين تو را بازسازي كنم و نظم و صلاح را در بلاد تو آشكار سازم تا بندگان مظلوم تو آسوده شوند و حدود و احكام تو را كه تعطيل كرده بودند، دوباره بر پاي دارم».
با وجود اين، امام، مصلحت امت اسلامي را بر حقِ شخصي خويش ترجيح داد و هرگز براي رسيدن به خلافت و قدرت، برنامه ريزي نكرد و تا زماني كه مردم به او روي نياوردند، به قدرت روي نياورد. راز اين كردار در بينش الهي حضرت نهفته است. قدرت براي او هيچ ارزشي ندارد و تنها براي اجراي عدالت است كه ارزش پيدا ميكند. از اين رو، حكومت در نظرش از كفش كهنه بي ارزشتر است.
وفاي به عهد
حضرت علي (ع) هيچ گاه پيمان شكني نكرد و حتي وقتي ميتوانست از طريق پيمان شكني حيله هاي دشمن را خنثي كند، به اين كار مبادرت نورزيد و آن را حتي به بهاي پيروزي، روان داشت. حضرت در نامه هاي حكومتي به امراي خود، آنها را به پايبندي بر «عهد» سفارش تاكيد نمود و براي نمونه حضرت به مالك اشتر مينويسد:
«به عهد خويش وفادار باش، چه آنكه مردم با همه هواهاي گوناگون و نظرات مخالفي كه با هم دارند، نسبت به هيچ يك از واجبهاي الهي چون بزرگ شمردن وفاي به عهد، همداستان نيستند.»
آن بزرگوار با پيشنهاد يارانش براي شكستن عهد خويش در جنگ صفين مخالفت كرد و به آنها فرمود:
«واي بر شما! آيا بعد از عهد و پيمان باز گرديم؟ مگر نيست كه خداوند تعالي فرمود: به قرارهاي خود وفا كنيد؟»