آنگونه كه جدول مدت حكومت خلفاي عباسي نشان مي دهد، از ميان آنان متوكل از همه بيشتر با امام هادي- عليه السلام - معاصر بوده است؛ از اين رو موضع گيري او را در برابر امام ذيلاً توضيح مي دهيم:
متوكل نسبت به بني هاشم بدرفتاري و خشونت بسيار روا مي داشت. او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم مي نمود. وزير او «عبدالله بن يحيي بن خاقان» نيز پيوسته از بني هاشم نزد متوكل سعايت مي نمود و او را تشويق به بدرفتاري با آنان مي كرد. متوكل در خشونت و اجحاف به خاندان علوي، گوي سبقت را از تمامي خلفاي بني عباس ربوده بود[1].
متوكل نسبت به امام علي - عليه السلام - و خاندانش، كينه و عداوت عجيبي داشت و اگر آگاه مي شد كه كسي به آن حضرت علاقه مند است، مال او را مصادره مي كرد و خود او را به هلاكت مي رساند [2].
بر اساس همين ملاحظات بود كه حضرت هادي - عليه السلام - به ويژه در زمان متوكل، فعاليتهاي خود را به صورت سرّي انجام مي داد و در مناسبات خويش با شيعيان نهايت درجه پنهانكاري را رعايت مي كرد. مؤيد اين معنا حادثه اي است كه آن را مورخان چنين نقل كرده اند:
«محمد بن شرف» مي گويد: همراه امام هادي - عليه السلام - در مدينه راه مي رفتم. امام فرمود: آيا تو پسر شرف نيستي؟ عرض كردم: آري. آنگاه خواستم از حضرت پرسشي كنم، امام بر من پيشي گرفت و فرمود: «ما در حال گذر از شاهراهيم و اين محل، براي طرح سؤال مناسب نيست»! [3].
اين حادثه شدت خفقان حاكم را نشان مي دهد و ميزان پنهانكاري اجباري امام را بخوبي روشن مي سازد.
امام هادي - عليه السلام - در بر قراري ارتباط با شيعيان كه در شهرها و مناطق گوناگون و دور و نزديك سكونت داشتند، ناگزير همين روش را رعايت مي كرد و وجوه و هدايا و نذور ارسالي از طرف آنان را با نهايت پنهانكاري دريافت مي كرد. يك نمونه از اين قبيل برخورد، در كتب تاريخ و رجال چنين آمده است:
«محمد بن داود قمي» و «محمد طلحي» نقل مي كنند: اموالي از «قم» و اطراف آن كه شامل «خمس» و نذور و هدايا و جواهرات بود، براي امام ابوالحسن هادي حمل مي كرديم. در راه، پيك اما در رسيد و به ما خبر داد كه باز گرديم، زيرا موقعيت براي تحويل اين اموال مناسب نيست. ما باز گشتيم و آنچه نزدمان بود، همچنان نگه داشتيم تا آنكه پس از مدتي امام دستور داد اموال را بر شتراني كه فرستاده بود بار كنيم و آنها را بدون ساربان به سوي او روانه كنيم. ما اموال را به همين كيفيت حمل كرديم و فرستاديم. بعد از مدتي كه به حضور امام رسيديم، فرمود: به اموالي كه فرستاده ايد، بنگريد! ديديم در خانه امام، اموال به همان حال محفوظ است[4].
گرچه روشن نيست كه اين جريان در زمان اقامت امام در مدينه اتفاق افتاده يا در سامرّأ (چون در سامرأ كنترل و مراقبت، شديدتر بود)، اما در هر حال نمونه بارزي از ارتباطهاي محرمانه و دور از ديد جاسوسان دربارخلافت به شمار مي رود.
شبكه ارتباطي وكالت
شرائط بحراني اي كه امامان شيعه در زمان عباسيان با آن روبرو بودند، آنان را واداشت تا ابزاري جديد براي برقراري ارتباط با پيروان خود جستجو كنند. اين ابزار چيزي جر شبكه ارتباطي وكالت و تعيين نمايندگان و كارگزاران در مناطق مختلف توسط امام نبود.
هدف اصلي اين سازمان جمع آوري خمس، زكات، نذور و هدايا از مناطق مختلف توسط وكلا، و تحويل آن به امام، و نيز پاسخگويي امام به سؤالات و مشكلات فقهي و عقيدتي شيعيان و توجيه سياسي آنان توسط وكيل امام بود. اين سازمان كاربرد مؤثري در پيشبرد مقاصد امامان داشت.
امام هادي - عليه السلام - كه در سامرّاء تحت نظر و كنترل شديدي قرار گرفته بود، برنامه تعيين كارگزاران و نمايندگان را كه پدرش امام جواد - عليه السلام - اجرا كرده بود، ادامه داد و نمايندگان و وكلائي در مناطق و شهرهاي مختلف منصوب كرد و بدين وسيله يك سازمان ارتباطي هدايت شده و هماهنگ به وجود آورد كه هدفهاي ياد شده را تأمين مي كرد.
فقدان تماس مستقيم بين امام و پيروانش، نقش مذهبي - سياسي وكلا را افزايش داد، به نحوي كه كارگزاران (وكلاي) امام مسئوليت بيشتري در گردش امور يافتند. وكلاي امام بتدريج تجربيات ارزنده اي را در سازماندهي شيعيان در واحدهاي جداگانه به دست آوردند. گزارشهاي تاريخي متعدد نشان مي دهد كه وكلا، شيعيان را بر مبناي نواحي گوناگون به چهار گروه تقسيم كرده بودند:
نخستين ناحيه، بغداد، مدائن و عراق (كوفه) را شامل مي شد. ناحيه دوم، شامل بصره و اهواز بود. ناحيه سوم، قم و همدان، و بالاخره ناحيه چهارم، حجاز، يمن و مصر را در بر مي گرفت. هر ناحيه به يك وكيل مستقل واگذار مي شد كه تحت نظر او كارگزاران محلي، منصوب مي شدند. اقدامات سازمان وكالت را در دستور العملهاي حضرت هادي - عليه السلام - به مديريت اين سازمان، مي توان مشاهده كرد. نقل مي شود كه آن حضرت طي نامه اي در سال 232 ه. ق، به «علي بن بلال»، وكيل محلي خود (در بغداد) نوشت:
«... من ابو علي (بن راشد) را به جاي «علي بن حسين بن عبدربه»[5] منصوب كردم. اين مسئوليت را بدان جهت به او واگذار كردم كه وي از صلاحيت لازم به حد كافي برخوردار است، به نحوي كه هيچ كس بر او تقدم ندارد. مي دانم كه تو بزرگ ناحيه خود هستي، به همين جهت خواستم طي نامه جداگانه اي تو را از اين موضوع آگاه كنم. در عين حال، لازم است از او پيروي كرده و وجوه جمع آوري شده را به وي بسپاري. پيروان ديگر ما را نيز به اين كار سفارش كن و به آنان چنان آگاهي ده كه وي را ياري كنند تا بتواند وظائف خود را انجام بدهد...»[6].
امام هادي - عليه السلام - در نامه اي ديگر به وكلاي خود در بغداد، مدائن، و كوفه نوشت:
«اي ايوب بن نوح! به موجب اين فرمان از برخورد با «ابوعلي» خودداري كن، هر دو موظفيد در ناحيه خاص خويش به وظائفي كه بر عهده تان واگذار شده عمل كنيد، در اين صورت مي توانيد وظائف خود را بدون نياز به مشاوره با من انجام دهيد.
اي ايوب! بر اساس اين دستور هيچ چيز از مردم بغداد و مدائن نپذير، و به هيچ يك از آنان اجازه تماس با من رانده. اگر كسي وجوهي را از خارج از حوزه مسئوليت تو آورد، به او دستور بده به وكيل ناحيه خود بفرستد.
اي ابو علي! به تو نيز سفارش مي كنم كه آنچه را به ابو ايوب دستور دادم عيناً اجرا كني»[7].
همچنين امام نامه اي توسط «ابو علي بن راشد» به پيروان خود در «بغداد»، «مدائن»، «عراق» و اطراف آن فرستاد و طي آن نوشت:
«... من «ابو علي بن راشد» را به جاي «حسين بن عبدربه» و وكلاي قبلي خود برگزيدم، و اينك او نزد من به منزله حسين بن عبدربه است. اختيارات وكلاي قبلي را نيز به ابوعلي بن راشد دادم تا وجوه مربوط به من را بگيرد و او را كه فردي شايسته و مناسب است، براي اداره امور شما برگزيدم و بدين منصب گماشتم. شما - كه رحمت خدا بر شما باد - براي پرداخت وجوه نزد او برويد. مبادا رابطه خود را با او تيره سازيد، انديشه مخالفت با او را از اذهان خود خارج سازيد. به اطاعت خدا و پاك كردن اموالتان بشتابيد. از ريختن خون يكديگر خودداري كنيد. يكديگر را در راه نيكوكاري و تقوا ياري دهيد و پرهيزگار باشيد تا خدا شما را مشمول رحمت خويش قرار دهد. همگي به ريسمان خدا چنگ بزنيد و نميريد مگر آنكه مسلمان باشيد. من فرمانبرداري از او را همچون اطاعت از خودم لازم مي دانم و نافرماني نسبت به او را نافرماني در برابر خود مي دانم، پس بر همين شيوه باقي باشيد كه خداوند به شما پاداش مي دهد و از فضل خود وضع شا را بهبود مي بخشد. او از آنچه در خزانه خود دارد، بخشنده و كريم و نسبت به بندگان خود سخاوتمند و رحيم است. ما و شما در پناه او هستيم. اين نامه را به خط خود نوشتم. سپاس و ستايش بسيار تنها شايسته خدا است»[8].
«علي بن جعفر»، يكي ديگر از نمايندگان امام هادي - عليه السلام - و اهل «همينيا»، از قراي اطراف «بغداد»، بود. گزارش فعاليتهاي او به متوكل رسيده بود، متوكل او را بازداشت و زنداني كرد. او پس از گذراندن دوران طولاني زندان، آزاد شد و به دستور امام هادي رهسپار مكه شد و در آن شهر اقامت گزيد[9].
در شمار نمايندگان امام هادي همچنين بايد از «ابراهيم بن محمد همداني» نام برد. حضرت هادي طي نامه اي به او نوشت:
«وجوه ارسالي رسيد، خدا از تو قبول فرمايد و از شيعيان ما راضي باشد و آنان را در دنيا و آخرت همراه ما قرار دهد...».
اين نامه بروشني نشان مي دهد كه ابراهيم از طرف امام مسئوليت مالي داشته و احتمالاً غير از وظائف ديگر - موظف بوده وجوه جمع آوري شده از شيعيان را نزد امام بفرستد. امام در ادامه اين نامه، در تقدير از فعاليتها و تأييد موقعيت وي نوشت:
«نامه اي به «نضر»[10] نوشتم و به او سفارش كردم كه معترض تو نشود و با تو مخالفت نكند و موقعيت تو را نزد خويش به وي اعلام كردم. به «ايوب» [11] نيز عيناً همين را دستور دادم. همچنين به دوستداران خود در همدان نامه اي نوشته و به آنان تأكيد كردم كه از تو پيروي نمايند و يادآوري نمودم كه: «ماجز تو وكيلي در آن ناحيه نداريم»[12].
در هر حال نقش سازمان وكالت، بويژه در زمان حكومت متوكل عباسي، نمايان بود. متوكل با جذب و استخدام نظامي افرادي كه بينش ضد علوي داشتند، مي كوشيد تا ترتيب كار مخالفان خود را بدهد و فعاليتهاي سازمان يافته زير زميني علويان بويژه اماميه، را نابود سازد. او دست به يك رشته عمليات نظامي جهت بازداشت و دستگيري شيعيان زد و اين برنامه را با خشونت و شدت ادامه داد، به طوري كه بعضي از وكلاي امام در بغداد، مدائن، كوفه و ساير نقاط عراق زير شكنجه در گذشتند و عده اي ديگر به زندان افتادند [13]. اين اقدامات لطمه هاي جدّي بر پيكر شبكه وكالت وارد كرد، اماحضرت هادي - عليه السلام - با تلاش پخته خويش، اين شبكه را همچنان فعال و پر ثمر نگه داشت.
مبارزه با غُلات
از جمله گروههاي باطل و منحرفي كه در دوران امامت امام هادي - عليه السلام - فعال بودند، گروه غلات را بايد نام برد كه افكار و عقايد پوچ و منحط و بي اساسي داشتند و خود را شيعه وانمود مي كردند. آنان درباره امام غُلّو نموده براي او مقام الوهيّت قائل مي شدند و گاهي نيز خود را منصوب از طرف امام قلمداد مي كردند و بدين وسيله موجبات بدنامي شيعيان را در ميان فرقه هاي ديگر فراهم مي كردند. امام هادي از اين گروه اظهار تبري نموده با آنان مبارزه مي كرد و تلاش مي نمود كه با طرد آنان، اجازه ندهد لكه ننگي بر دامن تشيع بنشيند.
شايد بتوان گفت: علت پيدايش اعتقاد آنان به الوهيت امام، و ساير عقايد پوچ و بي اساس، امور زير بوده است:
الف - كرامتها، آگاهي غيبي و ديگر امور خارق العاده اي كه از امام مشاهده مي شد و اين گروه كه قادر به توجيه و تحليل صحيح و پخته اين گونه مسائل نبودند، آنها را دستاويز خرافات و بدعتها و حركتهاي ضد اسلامي قرار مي دادند.
ب - اين گروه منحرف مي خواسند قيود و حدود و ضوابط اسلامي را زير پا گذاشته طبق ميلها و هوسهاي خود رفتار كنند، از اينرو تمام محرمات اسلامي را حلال مي شمردند.
ج - چشم طمع به اموال مردم دوخته بودند و مي خواستند وجوهي را كه شيعيان به ائمه مي پداختند به چنگ آورند.
در هر حال غلات گروه خطرناك و گمراه كننده اي بودند كه سران آنان افرادي همچون اشخاص زير بودند:
1 - علي بن حَسَكَه قمي.
2 - قاسم يقطيني.
3 - حسن بن محمد بن باباي قمي.
4 - محمد بن نُصير فهري.
5 - فارس بن حاتم.
به عنوان نمونه، عقيده علي بن حسكه بدين قرار بود:
الف - امام هادي - عليه السلام - خدا و خالق و مدبر جهان هستي است!
ب - ابن حسكه نبّي و فرستاده از جانب امام براي هدايت مردم است!
ج - هيچ كدام از فرائض اسلامي از قبيل زكات، حجّ، روزه و... واجب نيست!
محمد بن نصير فهري نيز مي گفت:
الف - امام هادي - عليه السلام - خالق و پرورگار جهان است!
ب - ازدواج با محارم از قبيل مادر، دختر، وخواهر، جايز است!
ج - لواط جايز، و يكي از راههاي اعمال شهوت است كه خداوند آن را حرام نكرده است!
د - ارواح مردگان در كالبد آيندگان حلول مي كند (تناسخ)!
امام دهم طي نامه ها و پاسخهايي كه به سؤالات شيعيان در اين باره مي داد، اين گروه را منحرف و كافر معرفي مي كرد و به شيعيان توصيه مي نمود كه از آنان دوري جويند.
امام در پاسخ يكي از شيعيان درباره «ابن حسكه» و عقايد باطل او، چنين نوشت:
«ابن حسكه - كه لعنت خدا بر او باد دروغ گفته است، من او را از دوستان و پيروان خود نمي دانم، او را چه شده است؟ خدا لعنتش كند! سوگند به خدا، پروردگار، محمد9 و پيامبران پيش از او را جز به آيين يكتا پرستي و امر به نماز و زكات و حج و ولايت نفرستاده و محمد9 جز به سوي خداي يكتاي بي همتا دعوت نكرده است. ما جانشينان او نيز بندگان خداييم و به او شرك نمي ورزيم. اگر او را اطاعت كنيم مشمول رحمت او خواهيم بود و چنانچه از فرمانش سرپيچي نماييم، گرفتار كيفرش خواهيم شد. ما بر خدا حجتي نداريم، بلكه خدا است كه بر ما و بر تمامي آفريده هايش حجت دارد.
من از كسي كه چنين سخناني مي گويد، بيزاري مي جويم و از چنين گفتاري به خدا پناه مي برم، شما نيز از آنان دوري گزينيد و آنان را در فشار و سختي قرار دهيد و چنانچه به يكي از آنها دسترسي پيدا كرديد، سرش را با سنگ بشكنيد[14].
امام ضمن نامه اي به «عبيدي» از فهري و ابن باباي قمي نيز بيزاري چسته در باره آن دو چنين نوشت:
من از فهري (محمد بن نصير) و حسن بن محمد بن باباي قمي بيزاري مي جويم و تو و تمام شيعيان را از فتنه او بر حذر مي دارم و آنان را لعن مي كنم. اين دو تن، مال مردم را بنام ما مي خورند و فتنه انگيز و مزاحم هستند. خداوند آنان را عذاب كند و گرفتار فتنه سازد.
«ابن بابا» گمان برده كه من او را به نبوت برانگيخته ام و او «باب» من است! خداوند او را لعنت كند! شيطان بر او مسلط شده و او را گمراه ساخته است. اگر توانستي سر او را با سنگ بشكن! او مرا آزار داده است، خداوند در دنيا و آخرت او را معذب سازد[15].
«فارس بن حاتم» نيز كه گفتيم يكي از رهبران غُلات بود، از طرف امام مورد لعن و تكذيب قرار گرفت، و در اختلافي كه بين او و «علي بن جعفر»[16] پيش آمده بود، علي را مورد تأييد قرار داد. انحرافها و بدعتها و گمارهسازيهاي فارس به قدري زياد بود كه امام دستور قتل او را صادر نمود و بهشت را براي قاتل او تضمين كرد و نوشت:
«فارس» به اسم من دست به كارهايي مي زند و مردم را فريب مي دهد و آنان را به بدعت در دين فرا مي خواند. خون او براي هر كس كه او را بكشد، هدر است.
كيست كه با كشتن او مرا راحت كند؟ من در مقابل، بهشت را براي او تضمين مي كنم.
يكي از ياران امام بنام «جنيد» فرمان آن حضرت را درباره او اجرا كرد و با قتل او جامعه اسلامي را از شرّ او راحت كرد[17].
فتنه خلق قرآن
يكي از مهمترين و داغترين جريانهاي فكري و عقيدتي در دوران امام هادي - عليه السلام - جنجال و كشمكش شديد بر سر مخلوق بودن يا مخلوق نبودن قرآن بود.
گروه «معتزله» كه عقل گراي افراطي بودند و در مسائل عقيدتي كند و كاو عقلي بيش از حدي مي كردند، مسئله «مخلوق» و «حادث» بودن قرآن را در ارتباط با صفات خدا مطرح كردند و با «قديم» بودن قرآن كه گروه «اشاعره» و اهل حديث از آن جانبداري مي كردند، به مخالفت برخاستند و درگيري بين طرفداران اين دو بينش اعتقادي رخ داد.
به گفته اهل تحقيق، بحث پيرامون مخلوق بودن قرآن، از اواخر حكومت بني اميه آغاز گرديد (اوائل قرن دوم هجري) و نخستين كسي كه اين بحث را در محافل اسلامي مطرح كرد، «جَعْد بن درهم»، معلم «مروان بن محمد» آخرين خليفه اموي، بود. او اين فكر را از «ابان بن سمعان»، و «ابان» نيز از «طالوت بن اعصم» يهودي فرا گرفته بود.
«جَعْد» پس از طرح اين بحث مورد تعقيب قرار گرفت و به كوفه فرار كرد و در آنجا اين نظريه را به «جَهْم بن صفوان ترمذي» منتقل كرد[18].
برخي بر اين باورند كه اعتقاد به قديم بودن قرآن از مسيحيت به جامعه اسلامي نفوذ كرده بود، زيرا آنان «مسيح» را «كلمة الله» مي دانستند و در نتيجه، كلام خدا - كه از خداست - از نظر آنان «قديم» شناخته مي شد.
مؤيد اين نظريه اين است كه مأمون در بخشنامه اي كه در اين مورد به «اسحاق بن ابراهيم» حاكم بغداد نوشت، «اشاعره» را متهم كرد كه در مورد قرآن، همچون سخنان مسيحيان در مورد حضرت عيسي، سخن مي گويند.
در هر حال در زمان خلافت «هارون»، «بِشْر مَريسي»، كه گفته مي شود يهودي تبار بوده، اين بحث را دنبال كرد و مدت چهل سال به ترويج فكر مخلوق بودن قرآن پرداخت و چون روزي شنيد كه هارون سخنان او را شنيده و وي را غياباً به مرگ تهديد كرده است، متواري شد.
اين بحث همچنان بين دو گروه مطرح بود تا آنكه «مأمون» به آن دامن زد و آتش اختلاف را شعله ورتر كرد. او كه فردي دانشمند و مطلع، آشنا به فلسفه و فقه و ادبيات عرب، و اهل بحث و مناظره و دقت علمي بود، از همان زمان جواني به اعتزال گرايش داشت و از «مخلوق» بودن قرآن جانبداري مي كرد. فقها و اهل حديث مي ترسيدند مبادا وي خليفه شود و اين عقيده را ترويج كند، به حدي كه «فُضيل بن عياض» علناً مي گفت: «من از خدا براي هارون طول عمر مي خواهم تا از شر خلافت مأمون راحت باشم»! [19]
حدس آنان درست بود. مأمون پس از رسيدن به قدرت، رسماً از «معتزله» و در نتيجه از نظريه مخلوق بودن قرآن طرفداري كرد و آن را عقيده رسمي دولت اعلام نمود و قدرت دولت را جهت سركوبي مخالفان اين نظريه به كار گرفت. و چون مخالفان كه در آن زمان اهل سنت ناميده مي شدند، مقاومت نشان دادند، بحران به اوج خود رسيد و جريان از حد بحث علمي و مذهبي خارج شد و به يك بحث جنجالي و حادّ عقيدتي - سياسي تبديل گرديد و صحبت روز شد و همه جا حتي در ميان عوام با حرارت مطرح گشت.
مأمون در سال 218 قمري فرماني خطاب به «اسحاق بن ابراهيم»، حاكم بغداد، صادر كرد كه بايد تمام قضات و شهود و محدثان و مقامات دولتي مورد آزمايش قرار گيرند، هر كس معتقد به خلق قرآن باشد، در كار خود ابقا شود و گرنه از كار بر كنار گردد [20]. اين كار كه در واقع نوعي تفتيش عقايد بود، در تاريخ، به عنوان «مِحنَةالْقُرْآن» [21] مشهور شده است.
كسي كه مأمون - و پس از او معتصم و واثق عباسي - را به اين كار تشويق مي كرد، «ابن ابي دُؤاد»، قاضي مشهور دربار عباسي بود كه پس از بركناري «يحيي بن اكثم» قاضي القضات شده بود. او كه از شهرت و آوازه بلند علمي برخوردار بود و در بذل و بخشش و ميزان نفوذ و قدرت در دربار عباسي با برامكه مقايسه مي شد، در «مِحنَةُ القُرْآن» نقش مهمي داشت و از اين رو برخي تصور كرده اند كه بنيانگذار اين نظريه او بوده است (كه ديديم چنين نيست).
در هر حال سختگيري دولت عباسي به جايي رسيد كه مخالفان مورد شكنجه و آزار قرار گرفتند و زندانهاپر از آنان گرديد. «احمد بن حنبل» كه در دفاع از عقيده خويش پافشاري مي كرد، تازيانه خورد![22] و در زمان حكومت «واثق»، «احمد بن نصر خزاعي» به قتل رسيد و «يوسف بن يحيي بُرَيطي»، شاگرد شافعي، مورد شكنجه قرار گرفت و در زندان مصر در گذشت. «يعقوبي» در اين باره داستان عجيبي نقل مي كند. وي مي نويسد:
«امپراتور روم به واثق خليفه عباسي نامه نوشت و به او خبر داد كه اسيران بسياري از مسلمانان در اختيار دارد، اگر خليفه در مقابل آنها فديه (سربها) دهد، او حاضر است اسيران مسلمان را آزاد كند. واثق اين پيشنهاد را پذيرفت و نمايندگاني به مرز فرستاد. نمايندگان خليفه اسيران را كه تحويل مي گرفتند و عقيده آنان را در باره مخلوق بودن قرآن مي پرسيدند، و تنها كساني را كه به اين سؤال جواب مثبت مي دادند، مي پذيرفتند و لباس و پول در اختيارشان قرار مي دادند!»[23].
اين سختگيريها سبب نفرت مردم از معتزله گرديد، لذا وقتي كه «متوكل عباسي» به خلافت رسيد، جانب اهل حديث را گرفت و به «محنة القرآن» خاتمه داد. ولي اين بحث فوراً از رونق نيفتاد و تا مدتها در جامعه اسلامي مطرح بود [24].
موضع امام هادي (ع)
امامان معصوم كه رهبري انديشه اصيل اسلامي را به عهده داشتند، سكوت در برابر چنين بحث و جدال فكري را ناروا شمرده، خطّ بطلان بر فكر انحرافي كشيده، انديشه درست را مشخص مي كردند و با تبيين موضع اصولي و هدايتگرانه خود، مسلمانان را از وارد شدن در چنين بحث و جدال بيهوده اي بر حذر مي داشتند.
«ريّان بن صلت» به محضر امام رضا - عليه السلام - عرض كرد: نظر شما درباره قرآن چيست؟ فرمود: قرآن كلام خداست، همين! در اين باره بيش از اين بحث نكنيد كه گمراه مي شويد.
سخني كه در اين زمينه از امام هادي - عليه السلام - نقل شده نسبتاً گسترده و روشن است، امام در پاسخ يكي از شيعيان «بغداد» چنين نوشت [25]:
بسم الله الرحمن الرحيم. خداوند ما و تو را از دچار شدن به اين فتنه حفظ كند كه در اين صورت بزرگترين نعمت را بر ما ارزاني داشته است، وگرنه هلاكت و گمراهي است. به نظر ما بحث و جدال درباره قرآن (كه مخلوق است يا قديم؟) بدعتي است كه سؤال كننده و جواب دهنده در آن شريكند، زيرا پرسش كننده دنبال چيزي است كه سزاوار او نيست وپاسخ دهنده نيز براي موضعي بي جهت خود را به زحمت و مشقت مي افكند كه در توان او نمي باشد.
خالق، جز خدا نيست و بجز او همه مخلوقند، قرآن نيز كلام خداست، از پيش خود اسمي براي آن قرار مده كه از گمراهان خواهي گشت. خداوند ما و تو را از مصاديق سخن خود قرار دهد كه مي فرمايد: (متقيان) كساني هستند كه در نهان از خداي خويش مي ترسند و از روز جزا بيمناكند[26].
اين موضع گيري امامان باعث شد كه شيعيان از اين درگيريها به دور باشند و گرفتار بدعت و گمراهي نشوند.
[1] . ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه. ق، ص 395 - امام هادى - عليه السلام - ، سازمان تبليغات اسلامى، واحد ترجمه و تدوين، 1368 ه. ش، ص .67
[2] . ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 7، ص .55
[3] . مجلسى، بحارالأنوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه. ق، ج 50، ص 176 - اربلى، على بن عيسى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى 1381 7 ه. ق، ج 3، ص .175
[4] . مجلسى، بحار الأنوار، ج 50، ص .185
[5] . على بن حسين بن عبدربه در سال دويست و بيست و نه در مكه درگذشت و امام هادى، ابوعلى را به جاى وى گماشت (طوسى، اختيار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه. ش، ص 510، حديث 984). در بعضى از روايات از اين شخص بنام حسين بن عبدربه (يعنى پدر على) ياد شده است، ولى علامه محمد تقى شوشترى شواهدى ارائه كرده كه نشان مىدهد كسى كه نماينده امام هادى بوده، على بن حسين بن عبدربه بوده، نه پدرش (قاموس الرجال، ط 2، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، 1410 ه. ق، ج 3، ص 468).
[6] . طوسى، همان كتاب، ص 513، حديث 991 - دكتر حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ترجمه دكتر سيد محمد تقى آيت اللهى، تهران، امير كبير، 1367 ه. ش، ص .137
[7] . طوسى، همان كتاب، ص 514، حديث 992 - دكتر حسين، جاسم، همان كتاب ص 138 - .137
[8] . طوسى همان كتاب، ص 513 - 514، همان حديث - مدرسى، محمد تقى، امامان شيعه و جنبشهاى مكتبى، ترجمه حميد رضا آژير، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى، ص .323
[9] . طوسى، همان كتاب، ص 607، حديث 1129 - مسعودى، اثبات الوصية، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحيدرية، 1374 ه. ق، ص .233 به خواست خدا در بخش سيره امام عسكرى - عليه السلام - از فعاليت على بن جعفر در مكه سخن خواهيم گفت.
[10] . نضر بن محمد همدانى (تنقيح المقال، ج 3، ص 271).
[11]. ايوب بن نوح بن دراج (قاموس الرجال، مؤسسة النشر الاسلامى، التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، الطبعة الثانية، 1410 ه. ق، ج 2، ص 242).
[12] . طوسى، اختيار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه. ش، ص 611 - 612، حديث .1136
[13] . طوسى همان كتاب، ص 603 و 607 (حديث 1122 و 1129 و 1130) - دكتر حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ترجمه دكتر سيد محمد تقى آيت اللهى، تهران، امير كبير، 1367 ه. ش، ص 83 - طوسى، كتاب الغيبة، تهران، مكتبة نينوى الحديثة، ص .212
[14] . طوسى، اختيار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد 1348 ه.ش، ص 519، حديث 997 - شيخ حر عاملى، وسائل الشيعة، ج18، كتاب الحدود، ابواب حد المحارب، باب7، ص 554.
[15] . طوسى، همان كتاب، ص 520، حديث 999.
[16] . على بن جعفر يكى از مهمترين و كوشاترين نمايندگان امام هادى بوده است. پيش از اين درباره او در بخش سازمان وكالت بحث كرديم.
[17] . طوسى، همان كتاب، ص 524، حديث 1006 - تحليلى از تاريخ دوران دهمين خورشيد امامت، امام هادى - عليه السلام -، مركز تحقيقات اسلامى سپاه، قم، 1370 ه.ش، ص 132 - 134.
[18] . جَعد را خالد بن عبدالله قسرى در روز عيد قربان در كوفه به جرم اين سخنان به عنوان قربانى كشت! جَهم را نيز در سال 128 سالم بن احوز در مرو كشت (احمد امين، ضحى الاسلام، ج 3، ص 162). گويا به همين مناسبت بوده كه بعدها احمد بن حنبل، پرچمدار اهل حديث، طرفداران مخلوق بودن قرآن را كافر و جهمى مىخوانده است!
[19] . جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام، تهران، مؤسسه امير كبير، 1336 ه. ش، ج 3، ص .214
[20] . ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 6 ص 423 - سيوطى، تاريخ الخلفأ، بغداد، مكتبة المثنّى، ص 308
[21] . محنة به معناى آزمايش.
[22] . مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارالأندلس، ج 3، ص .464
[23] . تاريخ يعقوبى، نجف، المكتبة الحيدرية، 1384 ه. ق، ج 3، ص .215
[24] . براى آگاهى بيشتر درباره بحث خلق قرآن، علاوه بر مآخذ گذشته، به منابع ياد شده در زيرا مراجعه شود: تاريخ الخلفأ، سيوطى، ص 306 - 312 - ضحى الاسلام، احمد امين، ط 7، قاهره، المكتبة المصرية، ج 3، ص 155 - 207 - بحوث فى لا الملل و النحل، جعفر السبحانى، ط 2، قم، لجنة ادارة الحوزة العلمية، 1411 ه.ق، ج 2، ص 252 - .269
[25] . صدوق، التوحيد، تهران، مكتبة الصدوق، 1387 ه. ق، ص .224
[26] . الّذِينَ يَخشَونَ رَبّهُمْ بِالغَيْبِ وَ هُمْ مِنَ السّاعَةِ مُشْفِقُون (سوره انبيأ: 49).
تلخيص از كتاب سيره پيشوايان - مهدي پيشوايي، ص571